غزل شمارهٔ ۲۲۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش ناهید قرداشخانی
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
در بیت چهارم به جای «مسلمان» باید «سلیمان» باشد که اشاره به داستان ربوده شدن انگشتر سلیمان توسط دیو یا شیطان است و حافظ بارها در غزل های دیگر خود به آن اشاره کرده است مانند:
«من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اهرمن باشد»
و یا
«گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی»
و موارد بسیار دیگر
---
پاسخ: دلیل شما منطقی و زیبا به نظر میرسد، در هر صورت منبع چاپی ریرا (که منبع گنجور در غزلیات حافظ بوده) گویا دیوان حافظ به تصحیح قزوینی-غنی است که در آن همین روایت نقل شده و در حاشیه نیز جایگزینی برای «مسلمان» نیامده. به جهت حفظ یکدستی نقلها تغییری در متن صورت نگرفت به امید آن که حاشیهی شما اشتباه احتمالی را جبران کند.
استقامت و پشتکار در تذهیب نفس
من هم با نظر جناب بزرگمهر موافقم. "که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود" بی معنی است. دیو قرار نیست مسلمان شود که حالا بخواهد با تلبیس و حیل مسلمان شود. در ثانی مسلمان شدن تلبیس و حیل نمی خواهد بلکه صفای باطن میخواهد. بنده معنقدم علیرغم اینکه اکثر مصححین "سلیمان" را درست میدانند، حضرت حافظ سخن گزاف نمی گوید. جنابان قزوینی و غنی افراد محترمی هستند، اما نمی توان بی معنی شدن شعر را به صرف تصحیح آن دو بزرگوار توجیه کرد. امیدوارم در ارج نهادن به اصالت شعر پارسی موفق باشید.
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
'اسم اعظم' نام نقش نگین سلیمان است که مدتی اهریمن آن را ربود تا خود را به جای سلیمان بشناساند. در دیوان حافظ همه جا اشاره به 'اسم اعظم' با ذکر 'سلیمان' و 'اهرمن' یا 'دیو' همراه است:
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
و یا
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
و یا
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
در مورد مصراع دوم بیت چهارم، دیو مسلمان شدن در ادبیات ما سابقه دارد:
مولوی در مثنوی می فرماید:
گر نگشتی دیو جسم آن را اکول
اسلم الشیطان نفرمودی رسول
و همینطور در دیوان شمس:
شنو از مصطفی کو گفت دیوم
مسلمان شد دگر کافر نباشد
سلیمان از شخصیت های محبوب حافظ است و بارها سلطنت او، همنشینی با مور ، تخت او رفتن با باد ، سخن گفتن با مور ، همین موضوع . در این بیت و بیت من آن نگین سلیمانی ... تمام شخصیت های این داستان"سلیمان ، دیو ، انگشتر ، " آمده است. نیز بیت
از لعل تو گریابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیز نگین باشد
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
حاشیه های جالبی بر این غزل پر محتوا نوشته شده است. باید تشکر کرد که چنین بستر دلنشینی محیاست، که شعری از بزرگان ادب پارسی بخوانی، و حاشیه های پخته و نظرات مختلفی را درباره اش ببینی و بدانی. ضمن اینکه دلیل بهزاد عزیز، از همه دلنشین تر آمد...
آقای دکتر الهی قمشه ای می گویند:
"یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / 13) . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟
حافظ
اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو
و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ :
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی
و به زبان مولانا :
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست
و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد ..."
با این وصف ؛ بعید است شاعر پر مایه ای چون حافظ ؛ یک مضمون را در دو بیت - اول وچهارم - و با قافیه یکسان تکرار کند. اگر هم چنین باشد؛ به نظر من "سلیمان" زیبا تر است.
البته حافظ هیچوقت به من نگفت که اینجا سلیمان باید باشد یا مسلمان ولی تا جایی که می دانم دیو هم می تواند مسلمان بشود
چون سلیمان باش تا دیوان تو
سنگ برند ازپی ایوان تو
یعنی چه ؟
غیر از این است که دیوان تسلیم تو و مسلمان می شوند اگر تو سلیمان باشی ؟
حسد اگر مسلمان شود تبدیل میشود به تلاش و پشتکار و عیب جویی اگر مسلمان بشود تبدیل میشود به هنر و گردن کلفتی اگر مسلمان بشود تبدیل میشود به خدمتگزاری .
WHO KNOWS ? EVERYTHING IS POSSIBLE
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفتست
این غزل معانی عرفانی بلندی دارد
بیت اول که به نقش ریا و عدم اخلاص در زندگی اشاره می کند و تفسیر آیه سوره کهف می باشد فمن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَه رَبِّهِ أَحَدا؛پس هرکس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش خدا شریک نسازد
:
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است ، حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
در مقابل ریا بهترین کار ریا و بخشش است کسی که باده معرفت ننوشد مقصودی حاصل نخواهد شد ، این باده در عالم خاکی بدست نمی آید : آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست ، عالمی باید ساخت و زنو آدمی
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ، ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
تا غبار دل کنار نرود صاف و پاک نمی گردد حجاب که کنار رود فیض الهی میسر می گردد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی ،غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش، که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
در دل پاک و بی ریا بزرگترین اسم پروردگار راه پیدا می کند و مانند حضرت آدم و پیامبران از اسرار جهان هستی باخبر می گردد
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد ، دیو چو بیرون رود فرشته در آید
عشق میورزم و امید که این فن شریف ، چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
عشق است که به فریاد می رسد
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ ، قرآن زبر بخوانی در چارده روایت
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت ، سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنَّ الْعَبْدَ لَیَبْلُغُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ عَظیمَ دَرجاتِ الاخِرَةِ وَ اَشْرَفَ الْمَنازِلِ وَ اِنَّهُ ضَعیفُ الْعِبادَةِ؛ به درستی که بنده، در سایه خوش خلقی خود به درجات بزرگ و مقامات والایی در آخرت می رسد، با آنکه عبادتش ضعیف است».
شاه بیت غزل
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود
همت عالی میخواهد تا به چشمه های معرفت پروردگار راه پیدا کنی
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *** به آسمان رود و کار آفتاب کند
دیو مسلمان نشود یا سلیمان نشود؟ یک ـــ در بیشتر( و شاید همه ی) روایاتی که قصه ربوده شدن انگشتری سلیمان آمده است، هیچ اشاره ای به این نیست که دیو انگشتری را دزدید و بر دست کرد تا خود را مسلمان بنمایاند، برعکس، می خواست شبیه ظاهر سلیمان بشود و مردم هم چون از سلیمان ظاهرش را می شناختند ، فریب دیو را خوردند تا وقتی که ..... دو ـــ هر چند در اغلب نسخ دیوان حافظ آمده است : .... که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود. اما با توجه به اصل داستان و این که دیو هم قصدش تظاهر به سلیمانی بوده است( که البته مسلمانی به معنی عام آن هم وجهی از ویژیگی های سلیمان محسوب می شود) و نیز واژه تلبیس و همچنین اشراف حافظ به قصص انبیاء بویژه سلیمان که چندین بار به آن اشاره کرده است، چندان پذیرفتنی نیست که او به عمد مسلمان را بر سلیمان در قافیه مرجح دانسته باشد . سه ــــ مسلمان به عنوان واژه قافیه در مصرع دوم از بیت اول آمده است و هرچند تکرار قافیه را در غزل برای یک بار جایز دانسته اند، و حافظ هم در چند جا قافیه را تکرار کرده است، اما بر این امر هم اتفاق نظر است که پرهیز از تکرار قافیه اصلح است. ازا ین گذشته اگر به کل غزل و بیت مورد نظر توجه کنیم می بینیم که هیچ ضرورت و الزامی نبوده است که حافظ را وادار به تکرار قافیه کند، آن هم در جائی که بر حق ترین و نیکو ترین حالت همان کار برد سلیمان است. باری، من الان نسبت به نظر محققان و حافظ پژوهان در این مورد اشراف ندارم، اما در بهترین صورت فرضم بر این است که نویسنده غزل های حافض، ولو در قدیمی ترین نسخه، به سهو سلیمان را تبدیل به مسلمان کرده است.حتی این شبهه را هم پذیرفتنی می دانم که شاید خود حافظ نیز چنین سهوی کرده باشد. ... به قول معروف: چون نیست خواجه حافظ ، معذور دار ما را.
دیوان حافظ، چاپ انتشارات دوستان (تهران:1384)، به تصحیح استاد بهاء الدین خرمشاهی (بر اساس نسخه خلخالی و مقابله با نسخه بادلیان و پنجاب و مطابقه با هشت نسخه موثق چاپی)، در صفحه 141، مصرع دوم از بیت چهارم اینگونه ضبط شده است:
«که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود»
با احترام
درود ...
به روشنی پیداست که در بیت چهارم، باید که سلیمان باشد.
شادباد...
ای کاش به جای بحث راجع به سلیمان و یا مسلمان به معنی و پیام این شعر میپرداختیم. سلیمان و مسلمان هر دو یک معنی میدهند.
شعر خاطره انگیزی برایم است، منو برد به سال 1372
سلام
چرا فقط ظاهر رو می خونید، کاملا واضحه مصرع قبل گفته : "اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش"
چطور به جای سلیمان، مسلمان نوشتید و اصرار دارید؟
سلام بر استادان عزیز و دوستان گنجوری
مسلمان نشود/سلیمان نشود: از چهل و چند سال پیش (چاپ اول کتاب 1366) که دیوان حافظ مصحح علامه قزوینی منتشر شد تا کنون دو گونه اظهار نظر مختلف درباره این ظبط (مسلمان نشود/سلیمان نشود) از سوی صاحب نظران و حافظ شناسان اظهار شده است.
در همان اوان شادروان پژمان در حافظ مصحح خود (سلیمان نشود) آورد و در پانویس چنین نوشت:((قزوینی:دیو مسلمان نشود. این صورت ناصواب است.اعم از آن که مسلمانی به معنای مصطلح یعنی پیروی از شریعت غرّای محمدی باشد یا به مفهوم دیگر یعنی دینداری و اعتقاد به خدای فرد واحد. داستان انگشترین سلیمان و ربوده شده آن به وسیله دیوی موسوم به صخر یا صخره معروف است و تناسب دیو با سلیمان هم چندان بدیهیست که جاجتی به توضیح ندارد))(لسان الغیب با مقدمه و تصحیح پژمان بختیاری چاپ هشتم 1361 ص222)
دو دهه بعد مرحوم دشتی در مقدمه حافظ مصصح انجوی نوشت:(( محققا یا کاتب اشتباها سلیمان را مسلمان نوشته یا رسم الخط او طوری بوده است که سلیمان،مسلمان خوانده میشده، در هر صورت بدون تردید در یان بیت مسلمان غلط و سلیمان درست است، چه اشاره به روایت خاتم سلیمان است که بر آن اسم اعظم نقش بوده و بواسطه آن خانم ، سلیمان بر دیو و پری و انسان حکومت میکرده و آن انگشتری را دیو ربوده و در جای دیگر بارها حافظ اشاره به این معنی کرده است(دیوان خواجه خافظ شیرازی به اهتمام سید ابوالقاسم انجوی شیرازی،مقدمه دشتی ص 29). تلقی پژمان و هومن و دشتی نخستین تلقی قاطعانه به نفع «دیو سلیمان نشود»بود.
سپس تلقی دیگر به نفع «دیو مسلمان نشود» آغاز شد. آقای اردشیر بهمنی در مقاله ای تحت عنوان «دیو مسلمان نشود» همین قرائت را درست دانست و به این حدیث نبوی تمسک جست: مامنکم من احدٍ الّا و له شیطان.قالو و انت یا رسول الله؟ قال : الّا ان الله اعاننی فاسلم فلا یامر الّا بالخیر. و بیت را چنین معنی کرد: ای دل برای کشتن دیو نفس و همراه کردن وی ،به گرد حیله و تزویر مگرد... و دل خوش کن که اسم اعظم الهی (=عشق) کار خود را خواهد کرد و دیوی را که در وجود تست مسلمان و به راه راست و صلاح هدایت خواهد نمود(«دیو مسلمان نشود» نوشته اردشیر بهمنی،ارمغان،دروه چهل و ششم(1356) شماره 4و5 ص 279-276)
استاد دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی هم در اشاره به این بیت مولانا در غزلیات شمس که میگوید:
از اسلم شیطانی شد نقس تو ربانی ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
می نویسد :«اشاره است به حدیث اسلم شیطانی علی یدی،شیطان من بر دست من مسلمان شد؛ و این حدیث مورد توجه بسیاری از شعرای فارسی زبان بوده و ژویا در بیت معروف حافظ {اسم اعظم بکند کار خود...} که اغلب به «سلیمان نشود» تصحیح کرده اند (و با ذوق هم مناسب تر می آید) ناظر به همین حدیث است. در شعر ناصر خسرو و نیز آمده است:
آن دیو را که در تن و جان منست باری به تیغ عقل مسلمان کنم
و سنایی گوید:
دیوی که بر آن کفر همی داشت مرا آن دیو مسلمان شد تا باد چنین بادا
سپس در سالهای اخیر دوباره کانون بحث درباره این بیت مشتعل شد. آقای احمد سمیعی با دقت نظری که از ایشان معهود است،دلایل دشتی را با استدلال تازه خود رد کرد و مستندات و شیوه استناد دکتر شفیعی را معتبر شمرد(نکته های در باب تصحیح متون) نوشته احمد سمیعی،نشر دانش،سال چهارم،شماره 2،ص 48-49)
در متن دیوان مصحح خانلری (چاپ دوم 1362) «مسلمان نشود» ظبط شده (از میان 7 نسخه ای که این غزل را داشته اند، 6 نسخه مسلمان، و یک نسخه «سلیمان نشود» را داشته است) ولی ایشان در تعلیقات خود( ص 1186و1226) جانب «سلیمان نشود» را میگیرد.
روشمندانه ترین بحثی که درباره این اختلاف قرائت تا کنون مطرح شده،از سوی دکتر عباس زر یاب خوئی است. ایشان در مقدمه بحث خود میگویند اکثریت دوستداران حافظ یا سایر متون کهن،نه زبان آن متون، بلکه زبان عصر خود را مبنای تصحیحات قرار میدهند. ولی اگر بحث بر سر دریافت های شخصی و ذوقی نباشد،مهمترین معیار عینی قدیمی دیوان خارجی اقدم نسخ یا نسخ اقدم است و چون به گفته خانلری شش نسخه از هفت نسخه قدیمی دیوان حافظ «مسلمان نشود» و فقط یک نسخه به صورت «سلیمان نشود» ظبط کرده است جای تامل جدی است. سپس اصل اصیلی را که از اصول اساسی تصحیح متون است مطرح کرده اند و آن اینکه «هیچ کاتب و ناسخی کلمه رایج و مانوسی را به کلمه قریب ونامانوسی تبدیل نمیکند و تقریبا بطور مطرد در تحریفات و تصحیفات عکس مطلب صحیح است(یعنی به طور طبیعی محتمل تر این است که کاتبان در اینحا مسلمان را که غریب تر است به سلیمان که مانوس تر و ظاهرا مناسل ترست تبدیل کنند نه بالعکس). و می افزایند که حدیث دیو نفس و اسلام او نیز به مناسبت حدیثی که از حضرت رسول (ص) روایت شده به اندازه داستان دیو و سلیمان معروف بوده است و بعضی از شاعران پیش از حافظ (از جمله ناصر خسرو و مولوی) در شعر خود به آن اشاره کرده اند و با «مسلمان» نشود بیت بهتر خوانده میشود و این ظبط سازگار تر یا لااقل سازگار است. دکتر زریاب در جای دیگر از این مقاله مینوسد :«من واقعا اصراری در ترجیح روایت قزوینی ندارم ولی آن را چنانکه بعضی میپندارند،باطل و مردود نمیدانم و بلکه برای آن معنی مناسب و مقبولی میشناسم که در نظر من این معنی با در نظر گرفتن موقعیت بیت در غزل بهتر از معنی قرائت مشهور {سلیمان نشود} است. اما چنانکه گفتم من قرائت مشهور را هم نفی نمیکنم و احتمال میدهدم که شاید جافظ خود در تغیر و تبدیل این روایت و قرائت دست داشته است («دیو مسلمان نشود/ دیو سلیمان نشود» نوشته عباس زریاب.آینده،سال دهم،شماره 10و 11 دی و بهمن 1363 ،ص651-654 )
معنای بیت به صورتی که آقای اردشیر بهمنی آورده اند و در اواسط این بحث نقل کردیم کاملا معقول و مقبول است. برای درست تر دریافتن معنای پیشنهادی ایشان لازم است که تاکید و مکثهایی در «اسم اعظم» و نقطه مقابل آن یعنی «تلبیس و حیل» به هنگام خواندن صورت گیرد، و همه تاکید بیت بر روی مسلمان یا سلیمان جمع نشود.
در پایان این نکته هم ناگفته نماند که بعضثی محققان به تکرار قافیه ـ که در صورت پذیرفتن «مسلمان نشود» پیش خواهد آمد اشاره و استناد میکند. زیرا در مصراع دوم از مطلع غزل داریم : تا ریا ورزد و سالوس «مسلمان نشود» ولی باید گفت این استناد راهگشا و حلال مشکل نیست چرا که تکرار قافیه بیش از هفتاد مورد در غزل حافظ سابثه دارد و معلوم است که اگر به قول روانشاد استاد امیری فیروز کوهی نگوییم که نوعی هنر و مهرات نمایی فنی شمرده میشده،لااقل عیب هم به شمار نمی آمده است.
حافظ نامه دکتر بهاالدین خرمشاهی شرح غزل (گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود) 1378چاپ نهم
در انتها تشکر از دوستان که وقت گذاشتن و نقل بنده از کتاب دکتر خرمشاهی مطالعه کردند.!
الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیَکُونَ .....
او شما را برگزیده (و به دین خود سرافراز کرده) و در مقام تکلیف بر شما مشقت و رنج ننهاده (و این آیین اسلام) مانند آیین پدر شما ابراهیم (خلیل است)، او (خدا) شما امت را پیش از این (در صحف او) و در این قرآن مسلمان نامیده .....خلاصه آیه سوره حج آیه 78
در صحف ابراهیم نیز از مسلمان نام برده شده و همانطور که دکتر شرفی عزیز در متن اصلی آورده اند دلایل مسلمانی تسلیم شدن در برابر خدا است نه صرف به نام مسلمان داشتن .
ضمن اینکه دلیل دیگر بنده همسنگ کردن نام سلیمان و مسلمان است به یقین برای خواجه کار سهلی بوده تا نام سلیمان را در سر جای اصلی که به داستان مفقود شدن انگشتری و فراری شدن سلیمان از کاخ پادشاهی و کارگری در کنار بندر و ماهیگیری در آنجا ،مربوط میشده بگذارد ، ضمن اینکه بعد از تسلیم مجدد سلیمان انگشتری را که دیو به دریا میافکند سلیمان دوباره از شکم ماهی که سهم او بود بیرون میکشد . یعنی آن زمان را باید در نظر داشت که دیو بر جای سلیمان بر مسند قدرت نشسته بود ، آن زمان خود سلیمان نیز در ابتلای آزمایشی بود تا مسلمانیش تایید و تحکیم شود .
دلیل بعدی این است که به تلبیس و حیله دیو خود را به ظاهر سلیمان کرده بود ، ولی هنوز مسلمان نبود .و سلیمان خود در آزمون مسلمانی ، یعنی دیو ممکن است که با مکر و جادو سلیمان شود ولی مسلمان خیر .
و دلیل آخر ضبط نسخ اقدم و اکثر است که این عرایض بنده را تآیید میکند .
مسلمان: 27 نسخه (801، 803، 813، 819، 822، 824، 825، 836 و 19 نسخۀ دیگر از متأخّر، بسیار متأخّر و بیتاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، ثروتیان، زریاب خویی
سلیمان: 10 نسخه (821، 823، 827، 843 و 6 نسخۀ دیگر از متأخّر، بسیار متأخّر و بیتاریخ) عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
کلامی از حضرت استاد مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی (سیدالعلماء) پیرامون بیت اول تقدیم سروران می دارم:
پندی مهم از جناب حافظ
گاهی بعضی عرفا نصایحشان را در یک ادبیاتی می گویند که خیلی موثر است و لذا مرحوم فیض یک اشعاری دارد در مورد حافظ؛
می فرماید: « دل را نکند بیدار الّا غزل حافظ».
آن وقت حافظ درباره ی تلبیسات نفس، چقدر عجیب گفته:
«گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود *** تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود.»
مرحوم فیض میگوید حافظ زبانش جوری است که بیدار کننده است، هشدار دهنده است.
خب یک وقت به بنده که مثلاً واعظ هستم یک کسی میگوید: خودت را بپا! اخلاقت را بپا! اما یک وقت می گوید: اصلا اگر مسلمان می خواهی بشوی این شرط را باید مراعات کنی!. این خیلی حرف است؛ یعنی تو پنجاه سال نامسلمانی کردی با مردم ، آن هم نه تنها در لباس اسلام بلکه در لباس روحانیت اسلام! و معلم بودن مسلمان ها!
«گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود *** تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود.»
سلام
دوستان داستان گم شدن انگشتری حضرت سلیمان ریشه در تلمود یهود داره نه اسلام این اصلا هیچ صحتی نداره و افسانه است
درود
درباره " سلیمان " یا " مسلمان " باید این نکته اساسی را گفت که " دیو " سلیمان شد ولی مسلمان نشد
پس باید گفت هینجا قطعن " مسلمان " است نه " سلیمان " .
بیت اول: هرچند که واعظ شهر این حرف من را به سادگی نخواهد پذیرفت (یا برای من عقوبت خواهد داشت و راحت نخواهد بود) اما می گویم: واعظ شهر تا زمانی که ریا و سالوس ورزد، مسلمان محسوب نخواهد شد.
بیت پنجم: عشق می ورزم و تمیدوارم که این فن شریف هم مانند بقیه هنرها باعث تنگدستی نشود. گویا آن زمان هم هنر با فقر و محرومیت همراه بوده!
گـر چه بر واعـظ شـهـر ایـن سخن آسـان نـشود
تـا ریـا ورزد و سـالـوس مـسـلـمــان نشود
واعظ : پند دهنده
ریا : دوروئی ، ظاهرسازی
سالوس: تملّق ، فریب ، چرب زبانی
واعظ دردیوان ِ حافظ کسی هست که برفرازمنبر وفرودِ محراب، ظاهری پاک وباتقوا دارد ودیگران رابه پرهیز ازگناه، توبه وتقوا سفارش می کند، امّا چون به خَلوت می رود آن کار دیگر را انجام می دهد! وبه گفته های خویش هیچ اعتقادی ندارد. به همین سبب واعظ ِ ظاهرآراسته،صوفی ِ خرقه پوش ، زاهدِ ریاکار ، شیخ ِحُقّه باز و مُحتسب ِ مصلحت اندیس در دیوان حافظ درکناریکدیگرنشسته و در مقابل ِ رندِ وارسته ی عاشق که ازتعلّقاتِ دنیوی رهاشده، صف آرایی کرده اند.
معنی بیت : اگر چه این سخن بر واعظِ شهر سخت وسنگین تمام خواهدشد وبه طَبع ِ اوبرخواهدخورد وشاید تبعاتِ منفی نیز برای من داشته باشد امّا من حرفم را میزنم تازمانی که او (واعظ ِشهر) خود را به ظاهر به پاکدامنی نشان میدهد و چاپلوسی و فریبکاری را پیشهی خود ساختهاست، مسلمانیاش درست و حقیقی نیست . بعضی ازشارحان معتقدهستند که این غزل دراوایلِ به تخت نشستن امیرمبارزالدّین سروده شده، گویند وی قبل ازبه قدرت رسیدن شرابخواری قهّاربوده لیکن بعد ریاکاری وتزویرپیشه کرده وبه ظاهر درمسیرشریعت گام برداشته است.
درمتنِ غزل هیچ نامی یااشاره ای به حکومت امیرمبارزالدین نشده لذا ازاظهارنظر دراین مورد خوداری می شود.
حافظ ازآن جهت باواعظ وزاهد وعابد به مخالفت برخاست که این قشرِیکسویه نگر، به غیرازآنکه باخُدعه ونیرنگ مردم را فریب می دادند، خودراحق ودیگران را نیزناحق می شمردند وبی وقفه به روشهای گوناگون بااحکام ِ خودسرانه،اقدام به مزاحمت، فضولی،تهدید وتکفیرروشنفکرانی همچون حافظ می نمودند. وگرنه حافظ باهمگان سرصلح داشته وخود پرچمدارآزاداندیشی واحترام به عقایدِ دیگرانست.
واعظ مکن نصیحتِ شوریدگان که ما
باخاکِ کوی دوست به فردوس ننگریم.
رنـدی آمـوز و کرم کن که نـه چنـدان هـنـر است
حـیـوانی کـه نـنـوشــد مِـی و انـسـان نـشــــود رندی :پاکباخته،وارسته ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی،
"رندی آموز" یعنی اخلاص وآزادگی پیشه کن وریاکاری وتزویر راکناربگذار
کرَم : بخشش ، جوانمردی
معنای ِ "نهچندان هنر است" مربوط به مصرع ِ دوّم است.
منظورازحیوان آدم است، ازآن جهت که انسان حیوانیست باشعور واجتماعی، اگرادب ومعرفت وشناخت وشعور را ازآدمی کم کنیم چیزی که باقی می ماند"حیوانیست دوپا"
حافظ با بکارگیری "حیوان" قصد داشته که واعظ راموردِ تحقیر وطعن وطنزقراردهد.
معنی بیت : درادامه ی بیتِ پیشین،خطاب به واعظ: اخلاص وپاکدامنی و جوانمردی پیشهی خود ساز ای واعظ! توهمانندِ حیوانی هستی که ادّعا می کنی شراب نمی نوشی، توهرگزانسان نخواهی شد وپرهیز کردن ازشراب ورندی، هنری نیست که توبدان مفتخری، تفاوت ِانسان وحیوان درشعور وذوق ِ مستی وشناخت است،توفاقدِ شعور واحساس واشتیاق وعشق هستی وتمام تلاش وکوشش ات درنخوردن ِ شراب است نه انسان شدن! غُرّه مشو که چندان کار شاقّی نکرده ای .
ماشیخ وواعظ کمترشناسیم
یاجام باده یاقصّه کوتاه
گـوهـر پـاک بـبــایـد کــه شـــود قـابـل فـیـض
ور نـه هر سـنـگ و گِلی لـؤلـؤ و مـرجـان نـشـود
گوهر : ذات و سرشت
قابل فیض : لایق عطا و بخشش
لـؤلـؤ : مروارید
معنی بیت: همچنان روی سخن با واعظِ فریبکاراست. انسان باید ذاتِ پاکیزه داشتهباشد تا سزاوار دریافتِ عطا و بخشش خداوندی بوده باشد. چنانکه هر سنگ و گِلی قابلیّتِ مُبدّل شدن به مرواریدِ گرانبها و مرجان ِ ارزشمند را دردرونِ خودندارند.
قدیمیان معتقدبودند که بعضی ازسنگها که قابلیّت دارند دراثر قرارگرفتن درمعرض ِتابش ِ خورشید درگذر زمان تبدیل به مروارید ولعل وگهرمی گردند. حافظ بادستآویز قراردادن ِ این باور قدیمی، مضمونی زیبا ساخته وواعظِ بخت برگشته را موردِ طعن وطنز وتحقیرقرارداده است.
ای واعظ تواگر محروم ازعنایاتِ حق شده ای وفاقدِ احساس واندیشه وعشق هستی، بافریب وریاکاری،سرشت وذاتِ خویش را تخریب کرده ای وتبدیل به حیوانی دوپاشده ای! توبا تبرتزویر وفریبکاری را برریشه ی انسانیّت زدی وقابلیّت ِ دریافتِ فیض ِحق را ازدست دادی وبه جای آنکه صعود کنی وبه مروارید ومرجان مبدّل شوی سقوط کردی ودرجایگاهِ حیوانیّت قرارگرفتی! توبه جای آنکه رندی وکرم وعشق بیاموزی،ادّعای ِ پاکدامنی وتقواکردی غافل ازاینکه درتماشاگه راز مدّعی جایگاهی ندارد.
مدّعی خواست که آیدبه تماشاگهِ راز
دستِ غیب آمد وبرسینه ی نامحرم زد
اسم اَعظم بکند کار خـود ای دل خـوش بـاش
کـه بـه تـلـبـیـس و حـیـل دیــو مـسـلمان نـشود
اسم اعظم : گویندبزرگترین نام خدا که اعجازگراست وهرمشکلی رامرتفع می کند تلبیس : لباس عوض کردن، ماسک زدن،رنگ عوض کردن، ریا وظاهرسازی حیل : جمع حیله است ، فریب و نیرنگ
باتوجّه به مصرع اوّل وآمدن ِ"اسمِ اعظم " بنظرچنین می رسد که دراصل" دیو سلیمان نشود" بوده وبه اشتباه "دیو مسلمان نشود" "دیو سلیمان نشود"ثبت شدهاست .
آنها که این شکل (سلیمان) را بیشتر میپذیرند دلیلشان جریان گم شدن انگشتر سلیمان و افتادن به دست دیو و به جای سلیمان بر تخت نشستن اوست. بدنیست به داستان ِ دیو وسلیمان اززبان استادالهی قمشه ای گوش ِ دل بسپاریم:
یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است. .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولتِ آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمتِ خود در آورده بود . چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند.این دیوان ، همان لشکریانِ نفس هستند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و به درّه ی حیوانیّت رهنمون شوند و اگر دربند و فرمان سلیمان ِ روح آیند ، خادم ِ دولتسرای عشق شوند.
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند چراکه از سلیمانی جز صورتی ظاهری و انگشتری بردست نمی دیدند . و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمانِ حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. امّا خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به مُلک اعتنایی نداشت و درعین ِ سلطنت، خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جَم دارد
ز خاتمی که دَمی گم شود ، چه غم دارد؟
امّا دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم ِ آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلّی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدّتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای ِ سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند که زنهار از این مَکر و دَستان و دیوبه جای سلیمان نشستن....
بتدریج ماهیّتِ ظلمانی ِ دیو بر خَلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ :
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
وسلیمان همچنان بر لبِ بَحر ماهی می گرفت. روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد .
سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این روز ، بر خلاف تصوّر عامّه، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان ِ بهار است . و نحس بودن ِ آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلبِ سلیمان از شهر بیرون نیاید. و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز، تجدید خاطره ای از یافتن ِ نگین ِ سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد. :
معنی بیت : ای دل خوش و آسودهخاطر باش که تنها اسم اعظم است که تأثیر دارد وگر نه تنهاباانگشتری کسی سلیمان نمی شود! همانگونه که دیو درجایگاهِ سلیمانی دَوام نیاورد ای واعظ تو نیز همانندِ آن دیو روسیاه خواهی شد.با ریاکاری و نیرنگبازی کاربه پیش نمی رود.
عـشـق میورزم و امّـیـد کـه ایـن فــنِّ شــریــف
چـون هـنـر هـای دگـر مـوجـب حـرمـان نـشــــود
فـنِّ شریف : هنرارزشمند (عشق ورزی) حِرمان : محرومیت ، ناامیدی
حافظ هنرعشق را انتخاب کرد وواعظ هنر ریاکاری وتلبیس را !همانگونه که دربیت های پیشین حافظ خطاب به واعظ فرمود:
"رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنراست" دراینجا نیزهنر "عشق ورزی" را درتقابل باهنر ریاکاری وفریبکاری قرارداده ومی فرماید:
معنی بیت : عاشقی پیشهکردهام و امیدوارم که این هنرارزشمند مانندِ دیگر هنرها(هنر دیو وواعظ که سببِ ناکامی آنها گردید) سببِ بی نصیبی و ناامیدی من نشود.
حافظ همیشه عشق ورزی را والاترین هنر بشری دانسته است.
بکوش خواجه وازعشق بی نصیب مباش
که بنده رانخرد کس به عیبِ بی هنری
دوش مـیگـفـت کـه فــردا بــدهــم کام دلـت
سـبـبـی ســاز خــدایـا کـه پـشـیـمان نـشـود
معنی بیت : معشوق دیشب وعده میداد که فردا کامیابت خواهم ساخت خدایا کاری کن که پشمان نشود وبه قول خویش عمل کند.
درادبیّات ما معشوق زیاد خوش خُلق نیست وبیشترازآنکه وفاداری کندخُلفِ وعده می کند وعاشق راهمواره چشم انتظارنگاه می دارد.! شاید بدین دلیل است که عاشق درمدّتِ این انتظار دست به پالایش وپاکسازی درون زند وآینه (دل) راقابل بسازد تا توانسته باشد روی جانان را ببیند. کاری که دیو و واعظ وزاهد وعابدنتوانستند ودرگمراهی وتاریکی فروماندند.
روی جانان طلبی آینه راقابل ساز
وَرنه هرگزگل ونسرین ندمد زآهن وگِل
حُـسـن خُـلـقی زخــدا میطـلـبـم خـوی تــو را
تـا دگـر خـاطـر ما از تــو پـریـشـان نـشــود
معنی بیت :ای معشوق برای تو از خداوند خوشرفتاری آرزو میکنم تا دیگر خاطر ما از بد رفتاری تو آزرده نگردد.
معشوق درادبیّات مابه همان میزان که بدقول است کج خُلق ومتکّبرنیزهست وبه عاشقان ِ خویش توجّه چندانی ندارد.
صدملکِ دل به نیم نظرمی توان خرید
خوبان دراین معامله تقصیر می کنند
ذرّه را تــــا نـَبـُــوَد هـمّـت عـالـی حـافــظ
طـالـب چـشـمـهی خـورشیـد درخـشـان نـشـود
ذرّه :غبار، اشاره ای به واعظ نیز هست.
همّت : اراده
چشمهی خورشید : خورشید به چشمه تشبیه شده است.
معنی بیت : ای حافظ اگر ذرّه (انسان) همّت واراده ی عالی نداشته باشد همانند واعظ وزاهد، درخودبینی وخودپسندی فرومی ماند وبناچار روی به تزویر وریا می نهد ونمی تواند خواهانِ رسیدن به چشمه ی ِ درخشان خورشید (معشوق) باشد.
اگر درمحلّی تاریک روزنه ای به روشنایی باشد، به راحتی حرکات ورقصِ ذرّاتِ گرد وغبارقابل مشاهده می شود که چگونه معلّق زنان و رقص کنان خودرا به سمتِ نور می کشانند. حافظ با باریک بینی این نکته رادستآویز خودقرارداده ومضمونی کاملاً عرفانی خَلق کرده است. درنظرگاهِ حافظِ لطیف اندیش، عاشق همانندِ ذرّه ایست که بااشتیاق واراده قصد دارد خودرا ازتنهایی وتاریکی به سمتِ خورشید(معشوق) بکشد. امّا ذرّه هایی مثل ِ واعظ وصوفی وزاهد، ازسستی وتنبلی فاقدِ این اراده ی عالی هستند وهمیشه درتاریکی وجهل فرومی مانند.
چون ذرّه گرچه کمینم ببین به دولتِ عشق
که درهوای رُخت چون به مِهرپیوستم.
کفر ایمان گشت و دیو اسلام یافت
آن طرف کان نور بیاندازه تافت
مثنوی
اقای بزرگ مهر عزیز این بیت با کلمه مسلمان هم صدق میکند دیو مجاز از واعظ است که میخواهد با تلبیس خود را مسلمان جلوه دهد
بخشید. آنان که اصرار بر مسلمان شدن دیو دارند آب در هاون می کوبند. این بیت به یک افسانه قوم یهود اشارت دارد و همین بس.
معانی لغات غزل( 227)
این سخن آسان نشود:تحمل این سخن آسان نشود، این سخن ساده به نظر نمی آید
.سالوس :چرب زبانی، تملّق.
ریا ورزد:نیرنگ به کار بَرَد.
رندی آموز:بی قید و بندی و آزادگی را پیشه کن.
نه چندان هنر است : فضیلت چندانی نیست.
گوهر پاک: سرشت بی آلایش.
قابل فیض: لایق بخشش ودریافت مواهب الهی به صورت الهام.
اسم اعظم: بزرگترین نام خدا که عرفا معتقدند که با صفای ذات می توان بر آن آگاهی یافت.
تلبیس:لباس عوض کردن ، نغییر رنگ دادن ، مکر و حیله را پنهان کردن.
دیو سلیمان نشود: دیو به سلیمان تبدیل نمی شود ، دیو نمی تواند که سلیمان نشود .
دیو مسلمان نشود: دیو تسلیم حق نمی شود ، مسلمان نمی شود.
فن شریف :هنر و حرفه والا، شیوه وحرفه شرافتمندانه .
حرمان: نومیدی .
ذره: کوچکترین شیء قابل رؤیت که در مسیر روشنایی وارده از روزنی در هوا معلق وقابل دیدن است.
معانی ابیات غزل( 227)
(1) هر چند تحمل این سخن برای خطیب شهر آسان نیست ، ( اما می گویم تا بداند مادام که نیرنگ و ریا و چرب زبانی به کار می گیرد نمی تواند نام مسلمان بر خود نهد.
(2) راه بی قید وبند ی و آزادگی را در پیش گیر و بزرگوار باش ، چرا که این برای یکی موجود ، هنر و امتیازی محسوب نمی شود که باده ننوشد و انسان با فضیلتی نشود.
(3) سرشتِ بی آلایش لازم است تا لایق بخشش ودریافت مواهب الهی شود و گرنه سنگ و گلی در دریا به مروارید و مرجان مبدل نمی شود.
(4) ای دل آسوده خاطر باش که نام مهین خداوندیکار خود را خواهد کرد. و دیو با حیله وریا نمی تواند جانشین سلیمان ( مسلمان ) نشود.
(5) به عاشقی مشغولم و امیدوارم که این هنرل و حرفه شرافتمندانه مانند فضایل دیگر ، محرومی ونومیدی ببار نیاورد .
(6) دیشب می گفت که فردا تورا به مرادل خود خواهم رسانید. خدایا وسیله یی فراهم کن که پشمیان نشده به وعده خود وفا کند.
(7) حسن خلق و خوی و رفتار تورا از خداوند درخواست کنم تا بار دیگر خاطر ما از تو نرنجد.
(8) حافظ تا ذرهّ ناچیز، بلند نظر خواستار رسیدن به چشمه درخشان خورشید نمی شود.
شرح ابیات غزل(227)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل: رمل مثمن مخبون محذوف
*
این غزل با طعنه و تعرّض به رفتار ریاکارانه امیر مبارزالدّین شروع شده و در واقع اعتراضی است به سخت گیریهای محتسبانه او.
محمد مظفّر هر چند خود در جوانی، شرابخواری قهّار بود امّا با درک صحیحی که از خلقیات عوام الناس از یک طرف ومتولیّان شریعت از طرف دیگر داشت برای دوام حکومت خود چنین تشخیص داده بود که با متظاهرین امور دیانت همراه بلکه در این مسابقه جلوتر باشد. به همین دلیل علاوه بر بستن میخانه ها وتعزیر باده نوشان، در ایام جمعه خود در مسجد جامع حاضر و به وعظ و سخنرانی پرداخته و امامت جماعت را بعهده می گرفت و خود را شاه غازی می خواند. حافظ در مطلع این غزل اورا به نام واعظ شهر خطاب کرده و خطاب به او می گوید که از آنجایی که ریا کاری ، شرک خفی است، مادام که به ریاکاریو حقه بازی ادامه می دهد نمی توان اورا مسلمان نامید تا چه رسد به اینکه امام مسجد مسلمانان باشد. این گونه حمله واعتراضات نسبت به حاکمی جبّار که به قول حافظ از شمشیر او خون می چکید نهایت درجه شجاعت و تهوّر می طلبد و از آن می توان به خوبی به شجاعت ذاتی و اخلاقی این شاعر بزرگ پی برد. شاعر در بیت دوم این غزل در دفاع از رندی و حالات کریمانه آن دفاع می کند( در این باره در شرح غزل 179 صفحة 14- 1013 به طور تفصیل دربارة کمال ثانوی بحث شده و توجه خوانندگان محترم را به آن معطوف می دارد ) و می فرماید این هنر نیست که از لحاظ شکل ظاهری همانند سایر خلق الله بوده ونام خود نهی ، بلکه باید از این کمالات اولیه ظاهری انسانی شکل بودن خود را با کمالات ثانویه وهنرهای متعدّد بیارایی تا انسان واقع شوی و این میسر نمی گردد مگر به اینکه با نوشیدن باده از موانع و قید وبندهای دست وپاگیر عقل، خود را رهایی بخشی و آزادانه به تفکر بپردازیو به صفات و کمالات انسانی دست یابی و این موهبت را دربیت سوم موکول به گوهر پاک و سرشت تابناک می کند و می گوید همه کس قادر براین کار نیستند و از آنجایی که این واعظ محتسب فاقد سرشت بی آلایش است به جایی نمی رسد. آنگاه در بیت چهارم این غزل ، به خود دلداری داده می گوید اگر این انسان دیو صفت چند روزی با دزدیدن انگشتری اسم اعظم سلیمان ، بر تخت سلطنت نشسته است مطمئن باش که عاقبت اسم اعظم کار خود را می کند و این دیوِ بد نفس نمی تواند برای همیشه جای سلیمان را بگیرد و منظورش از سلیمان ، شیخ ابواسحاق اینجو می باشد.
در اینجا لازم است به طور مختصر در بارة موضوع ( دیو سلیمان نشودیا دیو مسلمان نشود) بدون اینکه واردا این بحث پنجاه ساله شویم چند کلمه توضیح داده شود.
هر دودسته حافظ شناسان محترم چه آنها که معتقد به درستی کلمه ( سلیمان در این بیت اند و چهآنها که طرفدار قافیه ( مسلمان ) می باشند دلایل موجه و قابل قبولی دارند و با شرح و بسط دربارة آن دفاع از نظریه خود پرداخته و نوشته ای آنهادر مجلات ادبی و کتب ومقالات زیادی منتشر شده و همه علاقمندان به اشعار حافظ آنهارا خوانده اند و ما براین نیستیم که به طرفداری از دلایل یکدسته و مخالفت با دسته دیگری برخیزیم ، اما آنچه ذکر آن ضرورت دارد این است که حافظ ، یعنی حافظ قرآن و کسی که در مسائل دینی خود را صاحب نظر می دانسته و به شهادت اشعارش به احادیث و راوایات دینی احاطه کامل داشته و به زبان عربی نیز مسلط بوده به طور مسلم هم داستان سلیمان و دیو صخر و آصف برخیا را می دانسته وهم حدیث نبوی( ما مِنکُم اَحَدٍآِلاُ وَ لَهُ شیطان….) و هم اشعار مولوی وناصر خسرو و سنایی را که با اتکا به این حدیث سروده اند خوانده بود اما اوبه طور مسلم یکی از این دو کلمه سلیمان – مسلمان را در قافیه به کار گرفته ودر موقع سرودن شعر خود به کار گرفته و در موقع سرودن شعر ، نظر باطنی او، گرد محور کدام یک از این دوموضوع دور می زده است بایستی هم عقیده نظریه حافظ شناسانی شویم که فطرتاً شاعر بوده و از محسنات کلام آگاهی کامل داشته و به موسیقی شعر وکلمات ، همانند حافظ کمال عنایت را ملحوظ می دارند این نکته را نیز از نظر دور نداریم که شعرای بزرگی مانند سعدی وحافظ برای حفظ بلاغت شعر خود همیشه شاهد مثال را از روایت یا حدیث داستانی انتخاب می کنند که در ذهن اکثریت مردم قبلاً جایی باز کرده باشد وهرگز به حدیث با روایتی استناد نمی جویند که در متن دینی محبوس وغیر از خواص ، توده مردم از آن بی اطلاع می باشند .به همین دلیل این ناتوان صورت شعر با قافیه سلیمان را در متن و ( مسلمان ) را در زیر نویس این غزل جای داده است . سایر ابیات این غزل ابیاتی است با مضامین زیبا و مستقل همانند آن در سایر غزلها نیز بازگو شده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
سلام . برخی از تصحیح کنندگان محترم تصحیح را با ویرایش شعر اشتباه می گیرند . علت اصلی این امر هم این است که این دسته بزرگواران خودشان شاعر بودند . مانند خانلری سایه شاملو . در حالی که تصحیح به مفهوم رسیدن به اصالت واژه ها و سرایه هاست ؛ حتا اگر دارای اشتباه صوری و معنوی باشد . . . اصلا مگر راهی هست که با آن دیو سلیمان بشود که بگوییم با حیله نمی شود ؟ اما مسلمان و تسلیم شدن دیو درون ، در سروده های پارسی دارای پیشینه فراوان است . و حافظ اینجا می گوید که تظاهر به آرامش و فریب خود ( کنش ها و واکتش هایی مانند سرکوب و فرافکنی در روانشناسی جدید ) راه حل اساسی نیست . دیو درون را بایست واقعا تسلیم نمود . صرف وجود تناظر در واژه ها و ترکیبات نباید ما را به اشتباه اندازد . اصلا ویژگی شعر حافظ همین است .
با سلام به دوستان و سروران
در مورد این غزل و به خصوص واژه های سلیمان و مسلمان دوستان قلم فرسایی کردند و هر کدام از منظر خود ادله ای ارائه کرده اند. بسیار مفید و خواندنی. در خصوص بیت چهارم، اضافه بر استوار بودن ارجحیت واژه سلیمان بر مسلمان به دلیل استوار بودن آن بر بر داستان دیو و سلیمان و تکرار این مضمون در غزلهای دیگری از حافظ - چنانکه دوستان اشاره کردند - دلیل دیگری بر ارجحیت / صحت واژه سلیمان دارم.
تکرار قافیه در مصراعهای دوم غزل حافظ غریب به نظر می رسد. تکرار قافیه مصراع اول غزل در مصراعهای دوم در اشعار حافظ سابقه دارد . غزلیاتی مثل ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر و ... .
اما در مصراعهای دوم این اتفاق را فقط در غزل با مطلع سمن بویان و تکرار واژه "درمانند" در ابیات شماره شش و هشت آن غزل - مطابق شماره بندی گنجور - دیده ام که در خصوص آن نیز موضوع تفاوت مفهومی این واژه در دو بیت وجود دارد و از موارد مورد بحث در غزل مورد اشاره است.
تکرار کلمه قافیه مسلمان در این غزل آنهم در قافیه ای که شاید بیشترین کلمات فارسی را دارد ("- ان" )، در غزل حافظ بعید به نظر می رسد. گمان دارم که واژه سلیمان از هر منظر برای بیت چهارم این غزل سازگارتر است چرا که حافظ کلمه مسلمان را در بیت اول غزل به کار برده است.
هرچی فکر میکنم دیو مسلمان نشود درست تر میاد چون به نظر حافظ داره ریا رو میکوبه و سلیمان نمیتونه اینجا این تأثیر عمیق رو روی خواننده بزاره چون تلبیس و حیل ابزار ریا کارا برای مسلمان و درستکار جلوه دادن خودشونه
و سلیمان هم نمیتونه غلط باشه فقط اون تاثیر عمیق بالا رو نداره و الا تو معنی هردو همین مزمون رو میرسونن ولی مسلمان عمیق ترین حالت رو داره
سلیمان یا مسلمان
بنظر من در این بیت سلیمان صحیح تر از مسلمان است
صرف نظر از معنی مناسبتر ،از کلمه مسلمان در بیت دیگری در همین غزل بعنوان قافیه استفاده شده و در اینجا مجدداً نباید تکرار شود
مسلمان یا سلیمان
به قافیه ها توجه فرمایید آسان، مسلمان، پریشان ،مرجان ،درخشان
اگر در این بیت مسلمان نوشته شود آنگاه از کلمه مسلمان در یک غزل دوبار بعنوان قافیه استفاده شده لذا کلمه سلیمان مناسبتر است بعلاوه از نظر معنا هم زیباتر است
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود
در برخورد با ادبیات منطقه غرب کشور در برخی روستاها کلمه ذره را معادل شب کوره یا خفاش یافتم برایم جالب بود شاید شیخ اجل در معنای ذره ،خفاش تاریک نشین را مصداق قرار داده که فاقد همت روشنائی یافتن است چرا که در معانی عرفان(( دل هر ذره را که بشکافی /افتابیش در میان بینی))
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنراست
حیوانی که ننوشد می وانسان نشود
آن می که حافظ ازآن صحبت می کند ،حیوان را به انسان تبدیل می کند و ویژگی اصلی وهنر عالی این می بخشندگی و رندی است.یعنی حال رندی حاصل ازمی خوردن ایجادمی شودکه همانا زیرکی وخوشباشی وبخشندگی است و ترجیح دادن بدنامی به ریاکاری وزهد است؛عبوراز حیوانیت به سمت انسانیت است.
(شاه بیت غزل 227)
اسمِ اعظم بِکُنَد کارِ خود ای دل، خوش باش
که به تَلبیس و حیَل، دیو سلیمان نشود
این اتفاق جمیع حقایق هستی است که مقدرات روزگاران را رقم می زند وبا پوشانیدن عفریت (عوامل راهزنی و گمراه کنندگی) نمی توان به ایمان (مرتبۀ قدرشناسی) رسید.
گرچه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
گرچه واعظِ شهر را می توان واعظی گرفت که در شهرِ شیراز بر سرِ منبر وعظ و خطابه می خواند و با ریا کاری خود به موعظه های خود جامهٔ عمل نمی پوشاند اما میتوان شهر را جهان درنظر گرفت و بسیاری از ما را نیز که بدونِ دستار و ردا دیگری را پند داده و موعظه می کنیم واعظی، که خود به گفته هامان عمل نمی کنیم که اگر سالوس و ریا نمی ورزیدیم شهر گلستان شده بود و نامِ ما هم مسلمان می بود، حافظ می فرماید این سخنی نیست که همهٔ واعظان اعم از معمم و غیرِ آن به سادگی آن را بپذیرند.
رندی آموز و کرَم کن که نه چندان هنر است
حَیَوانی که ننوشد می و انسان نشود
اما حافظ راهکارِ مسلمان( به معنیِ عامِ کلمه یعنی تسلیم) و در نتیجه انسان شدن را آموختنِ رندی از رندانی چون حافظ و سپس کرامت و بخشش یا نشرِ آن به دیگران دانسته و می فرماید انسان بدونِ اینکه رندانه به نوشیدنِ مِیِ نابِ رندان بپردازد به مقامِ انسانیت نخواهد رسید و در حدِّ حیوان و برآوردنِ نیازهای حیوانی باقی خواهد ماند و این کاری ست نه چندان هنرمندانه، یعنی بی هنریِ محض است این ننوشیدنِ مِیِ رندان، نه کاری ست که از هر حیوانی بر می آید.
گوهرِ پاک بباید که شود قابلِ فیض
ورنه هر سنگ و گِلی لوء لوء و مرجان نشود
عرفا معتقدند گوهرِ وجودی هر انسانی در آغازِ ورود به این جهان پاک است زیرا که همهٔ انسانها جانی هستند که امتدادِ جانانند اما این گوهرِ پاک بتدریج و غالبن توسطِ نزدیکان و اطرافیانِ کودک با تنزلِ مرتبهٔ طفل به (سنگ)جسم و ذهن آلوده می گردد، پس حافظ میفرماید به این ترتیب چنین انسانی قابلیتِ بهرمندی از آن فیضِ الهی را از دست داده و چه بسا تا پایان عمر همچنان خود را در جسم وذهن ببیند و در نتیجه امکانِ تبدیلِ سنگ و خاکِ وجودیش به گوهر و یاقوت و جواهر برای همیشه برباد خواهد رفت.
اسمِ اعظم بکند کارِ خود ای دل خوش باش
که به تبلیس و حیل دیو مسلمان نشود
با شنیدنِ بیتِ پیشین ممکن است نا امیدی انسان را در بر گرفته و بیندیشد ما که طفل و نوجوانی بیش نبودیم و توسطِ اطرافیان یا برادرانِ یوسف به چاهِ ذهن افکنده شدیم، پس چرا باید بارِ گناهِ آنان را بر دوش کشیم و تا ابدیت از مسلمانی و انسانیت محروم باشیم، اما حافظ میفرماید جای امیدواری هست و دلخوش باش به اینکه اسمِ اعظم یا خداوند کارِ خودش را کرده و می تواند با کن فکانش تو را از چاه ذهن بیرون آورده و با مِیِ رندان گوهرت را صیقل دهد تا هنرمند و شایستهٔ نامِ آدمیت باشی، خوش باش همچنین مربوط به مصراع دوم می شود و حافظ می فرماید دلخوش باش به اینکه دیو یو شیطان با پوشیدنِ لباسِ سلیمان و با حیله گری مسلمان نخواهد شد، کنایه از اینکه واعظانِ بی عمل نیز با سالوس و ریا نیز نمی توانند با تلبیس و پوشیدنِ جامهٔ پرهیزگاری مسلمان شده و به آدمیت برسند. دیو همان شیطان یا نفس و خویشتنِ توهمی تنیده شده بوسیلهٔ ذهن است. مسلمان و سلیمان تفاوتی ندارند چنانچه آدم و ابراهیم نیز مسلمان بودند و این به معنیِ دینِ اسلام نیست که برخی با حساسیت سعی در تغییرش می کنند.
عشق می ورزم و امّید که این فَنِّ شریف
چون هنرهایِ دگر موجبِ حرمان نشود
پسحافظ که علیرغمِ ربایشِ خاتمِ سلیمانیِ انسان توسطِ دیوِ نفس او را همچنان دل خوش می کند به بازپس گیریِ نگینِ پادشاهیش، راهکار را نوشیدنِ مِیِ رندان و بادهٔ عشق و عاشقی کردن می داند و خود و دیگران را دعوت می کند به این فنِّ شریف، یعنی که عاشقی نیز همانندِ سایرِ فنون نیازمندِ فراگیری ست و استاد یا رند و راهنمایی که طریقتِ عشق را بشناسد لازمهی شروع و پیشرفت در این فنِّ شریف است. در مصراع دوم منظور از "هنرهای دگر" فقط هنرهایِ رایج از قبیلِ نقاشی و موسیقی نیست، بلکه کار و فنونی همچون طبابت یا مهندسی و سیاست ورزی و هرگونه منصب و مقامِ دنیوی نیز مورد نظر هستند که از قضا آنها را هم باید توسطِ استادی فرا گرفت که اگر انسان نسبت به آنها و نقشهای دیگرِ خود در جهان دلبستگی پیدا کند دچارِ غم و درد و حرمان خواهد شد، پس حافظ می فرماید همین عاشق می تواند نسبت به عشق ورزیِ خود نیز دلبستگی پیدا کرده و بخواهد دستاوردی مانندِ حالِ خوب یا پاداشی نظیرِ آن داشته باشد که بدونِ تردید خداوند یا معشوقِ الست آنرا بر نمی تابد و بجایِ حالِ خوب بهره ای جز حرمان از اینچنین عشقی نصیبش نخواهد شد. یعنی منظورِ اصلی بازپس گیریِ خاتم از دیو است و وصالِ خودِ معشوق.
دوش می گفت که فردا بدهم کامِ دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
اما اسمِ اعظم یا معشوقِ الست که می داند وصالی در کار نیست و هرچه هست راه است که عاشق باید بپیماید هر روز وعدهٔ فردا را برای کامیابیِ دلِ عاشق به او می دهد تا از آستانش ناامید نگردد و به طیِّ طریق ادامه دهد، و حافظ از خداوند که سبب ساز است درخواست می کند تا مبادا آن یار یا جانِ اصلیش پشیمان شده و وصالش را به فردای دیگر وعده دهد. حافظ از زبانِ دوگانگی استفاده کرده و خداوند را قسم می دهد زیرا که هنوز ابتدایِ کار است و تا بازپس گیریِ خاتم و باز گشتِ یار راهی بس طولانی در پیش دارد.
حُسنِ خُلقی ز خدا می طلبم خویِ تو را
تا دگر خاطرِ ما از تو پریشان نشود
پس حافظ خطاب به یار یا جان و یوسفیتی که توسطِ اطرافیان در چاهِ ذهن افکنده شده است از خدا یا جانان حُسنِ خلقی برای آن یار طلب می کند تا دوباره پس از آن فِراق، خاطرِ حافظِ عاشق از او پریشان نشود. در حقیقت بدخلقیِ یار یا جانی که امتدادِ جانان است بدلیلِ تعللِ انسان در نوشیدنِ مِیِ رندان است و تاخیر در بازگشتش به اصلِ خویش.
ذره را تا نبوَد همتِ عالی حافظ
طالبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان نشود
ذره همان ذراتِ غباری ست که در هوا موجود است اما تنها در پرتوِ نورِ خورشید یا اصلِ وجود قابلِ رؤیت است یا بعبارتی موجودیتش قائم به ذاتِ آن وجودِ ازلی ست ، پسحافظ همتِ بلندِ این ذره را که عاشقِ نور و طالبِ خورشیدِ درخشان است مایهی امیدواری می داند که بتواند به سرچشمهی آن نور برسد، و لازمهی این هنر یا کارِ عاشقی همتِ عالی و حداکثری در نوشیدنِ مِیِ حافظ و دیگر بزرگان است.
به هواداریِ او ذره صفت رقص کنان تا لبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان بروم
هر چند این موضوع بر واعظ شهرمان دشوار است، اما تا زمانی که ریاکار و ظاهرفریب باشد مسلمان واقعی نیست(واج آرایی حرف س)
۲- آری به مکتب رندی بپیوند و جوانمرد باش! چارپایی که شراب نمیخورد و انسان حقیقی نمیشود هنری ندارد( هنر انسان حقیقی در مستی حقیقی است)
۳-برای دریافت فیض، درونی زلال بایسته است. آری هر سنگ و خاکی، مرجان و مروارید نمیشود.
۴- دلا خشنود باش! تنها اسم اعظم حق تاثیر گذار است و دیو با مکر و ظاهرسازی مسلمان نمیشود(تلمیح به داستان ربوده شدن انگشتر سلیمان توسط دیو و بازگشت پادشاهی به سلیمان- تعریض به واعظ)
۵- و من عاشقی پیشه کردهام( و مست از این شراب) آرزو دارم این هنر مقدس چون هنرهای دیگر بینصیبی و محرومی نیاورد(آسمان کشتی ارباب هنر میشکند- فلک به مردم نادان دهد زمام مراد)
۶- معشوق، دیشب چه زیبا میگفت، که فردا تو را به کام دلت میرسانم. خدایا کاری کن که به وعدهاش عمل کند.
۷- زبباییات را با خوشرویی میخواهم تا خاطرم پیوسته پریشان نباشد.( خانلری:حسن تو را)
۸- ای حافظ! ذره تا همت عالی نداشته باشد در جستجوی چشمه زرین خورشید(اولین بار متنبی" عین الشمس" را به کار برد)نخواهد بود.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح