غزل شمارهٔ ۲۲۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش مهدی مختاری
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سمر (بیت اول این غزل) در اینجا به معنی افسانه و داستانی که بر سر زبان ها بیفتد آمده است
همچنین این بیت با بیت زیر از حافظ هم مضمون است:
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را/
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
- طمع خام بین که قصّهی فاش/ از رقیبان نهفتنم هوس است
- تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد/ تا بوده فلک شیوهی او پردهدری بود
- نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها
بیت نهم به این شکل هم دز بعضی از نسخ آمده است:
این سرکشی که بر سر سرو بلند توست
کی با تو دست کوته ما در کمر شود
با سلام خدمت دوستان ارجمند
لطفا مفهوم بیت نهم (این سرکشی که کنگره..) را برایمان باز کنید.
متشکرم
میگوید که این سربلندی که کاخ شکوهمند وصل و پیوند به دلداده دارد باعث می شود سرهای عاشقان و مهرجویان بر استانه ان خاک ره شوند
تایک جوان سری براوردوسروری کند عمرپدربه پای جوانش هدرشود
دوستان لطف میکنید مفهوم بیت هشتم را بگویید
سحر گرامی
یعنی
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
باخبر باش که سر میشکند دیوارش
یعنی
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
یعنی
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ ازین راه رفت و مفلس شد
یعنی
بهای باده من المومنین انفسهم
هوای خویش بنه گر هوات بیع و شراست
یعنی اگر وصل او را می خواهی باید سرت را بدهی یعنی از خودت عبور کنی یعنی خودت را نبینی تا او را ببینی
توضیحی در خصوص بیت 8:
"حسن، زیبایی یا جلوه و جاه و جلال این جهانی است. شایسته گی سیر در راه حق یا پذیرفته گی در نظر صاحب دلان، نکته ای است فراتر از این جاه و جلال و زیبایی. مردم صاحب نظر، یعنی کسانی که ارزش های بالاتر از این جهان مادی را نمی بینند."
به نقل از "درس حافظ" نوشته ی دکتر محمد استعلامی، ج 1، ص 604، نشر سخن
سحر عزیز
جواب شما را بانو روفیا با زبان گویای عرفان نوشتند
ولی من که عارف نیستم آن را تحت الفظی چنین می بینم
وصل را {یارسیدن به مقصود را }به کاخی تشبیه کرده که دستیابی به کنگره ی آن در گرو ِ از جان گذشتگی بسیاراست
بعضی گمان دارند که این غزل پیامی از حافظ است به شخصی به نام صاحب عیار در مورد توطئه ای علیه مبارزالدین برای باز گرداندن شاه شجاع که درین بیت نهم امید زیادی به انجام کار ندارد
و می گوید تا به مقصود برسیم شاید که بسیار کشته شوند
با احترام
مرسده
مهری عزیز
درود
بیت هشتم را صاحب نظران کنایه ای به امیر مبارزالدین می دانند که ثروت بی کرانی از اموال شیخ ابواسحاق آل اینجو به چنگ آورده و هم قدرت و زور فراوان دارد
میگوید داشتن مال و قدرت که تو آنها را حسن میدانی، برای سلطنت کافی نیست و باید صفات بسیار دیگری هم داشت تا لایق فرمانروایی بود
ثروت و قدرت را ، حسن و زیبایی توصیف کرده که به تنهایی نزد خردمندان مقبول نیست ، بزرگی را ابزار دیگری هم لازم است
با احترام
مرسده
این شعر در برنامه گلهای تازه 123 (همایون) با همکاری هنرمندان عهدیه (تصنیف خوان) ، محمدرضا شجریان (آوازخوان) ، هوشنگ ظریف، حسن ناهید و محمد اسماعیلی اجرا شده است. آهنگ از همایون خرم و تنظیم از فرامرز پایور می باشد. شعر از حافظ. گوینده فخری نیکزاد.
لینک دانلود :
پیوند به وبگاه بیرونی
یلام لطفا اگر امکانش هست راجع به بیت هفتم توضیحاتی بدین و مراد جناب حافظ چیه؟
لطفا مفهوم بیت هفتم را بفرمایید
جناب درویش و ناشناس گرام
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
از این بیت چنین در می یابم که : حافظ امیر مبارزالدین را
تازه به دوران رسیده ی متکبری می بیند ، که اموال و مسند ابواسحاق را به چنگ آورده ولی لایق اینهمه ثروت و مقام نیست وچونان گدایی ست که اعتباری از دیگران گرفته
آرزو میکند که خداوند گدایان را با اعتبار نکند
روفیا گرامی
ابیاتی که نوشتید به هیچ وجه ارتباطی با اون بیت نداره!!
مرحوم خلیل عالی نژاد عالی خونده این شعر رو ، حتما گوش بدید
جا داره یادی از استاد سید خلیل عالی نژاد هم بکنیم که با صدای دلنشینش و همچنین نوای تنبور زیبایش بر زیبایی این اثر افزود
با سلام : معنی مصرع دوم از بیت اول را یکی لطف کنه معنی کنه
ناصر خان مؤیدی گرامی
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
می گوید : از آن ترسم که از شدت غم اشک از چشمانم سرازیر شود و این غم را بر ملا کند ، و غمی که به صورت رازی در دل من نهفته، مانند داستانی ، همگان از آن با خبر شوند
شاد زی
بیت 9:
مفهومی به اسم "وصل" که همه از شکوه و شیرینی و زیباییش حرفای زیادی زدند، پدر خیلیها رو درآورده...
پرهام جان
گل گفتی
که همه درین یک کلمه سرگردانند
زنده باشی
این شعر واقعا بی نظیره. هر بیتش جداگانه یه شاهکاره.
تـرسـم که اشـک در غـمِ مـا پـردهدر شـود
ویـن راز سر بهمُهر بـه عالَم سـمـر شـود
پرده در : پرده درنده ، فاش کننده ، افشا کننده
سر به مُهر : سِرِّسربسته ، لاک و مُهر شده
سَمر : افسانه هایی که درشبهای مهتابی تعریف می کردند ، داستان،قصه.
ترسِ وواهمه یِ من از این است که در غمِ عشقِ تو آبِ دیدگانم جاری گردد و رسوایم سازد و این رازِ سربسته ( راز عشقِ من به تو ) همچون افسانه وداستان در همهیِ جهان بازگو شود.
سرشکم آمدوعیبم بگفت روی به روی
شکایت ازکه کنم خانگیست غمّازم
غمّاز:پرده در، برملاکننده،غمزه کننده ....
گویـنـد سنگ لَـعـل شود در مقامِ صـبـر
آری شود ، ولیـک به خون جگر شـود
لعل : سنگ باارزش به رنگِ سرخ وشفّاف،عقیق، کنایه از شراب؛ لبِ یار،امّادراینجامقصودِشاعرهمان سنگِ بارزشی است که در نهایتِ صبر و سختی ومشقّتِ بسیارحاصل آید.
خون جگر : کنایه از زُجر و زحمت
قدیمیان معتقد بودند که تابشِ آفتاب بر سنگها، بعضی از سنگـها را به تدریج به لعل تبدیل میکند ، و برای اینکه رنگ لعل ثابت بماند یا سرخ تر وشفّاف ترشود آن را مدّتی لابلایِ جگر یا لختهیِ خون نگهداری میکردند.
میگویند که سنگ با تحمّل گرمایِ آفتاب به لَعل تبدیل میشود ، آری همینطوراست، ولی این کار با زجر کشیدن و خونِ دل خوردنِ بسیار امکان پذیر است،تلمیحی نیز به خواباندنِ سنگ در لایِ خونِ جگراست.
یعنی در راهِ عشق و عرفان ،سالکِ عاشق باید برای رسیدن به سرمنزلِ مقصود زحمتِ بسیار بکشدوخونِ دلهابخورد .
سنگ وگِل راکند ازیُمنِ نظر لعل وعقیق
هرکه قدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست.
خواهـم شـدن بـه مـیـکده گریـان و دادخواه
کز دست غم خلاص مـن آنـجا مـگر شـود
بااین همه اندوه وغمی که دارم تصمیم گرفته ام با چشمانِ گریان درحالی که استمدادمی طلبم به میخانه بروم تاشاید از دست غم گردم.به این امیدکه در آنجا با نوشیدنِ شراب، اندکی از دست غم رهایی یابم .
میخانه چه حقیقی وچه مجازی،محلِّ فراموشیِ غم واندوه ومکانِ سرخوشی وبی خودشدن است.
حالیامصلحتِ وقت درآن می بینم
که کشم رَخت به میخانه وخوش بنشینم
از هـر کـرانـه تـیـرِ دعـا کردهام روان
بـاشـد کـز آن مـیـانـه یـکی کارگـر شــود
تیرِ دعا : کنایه از آه و ناله و زاری واستغاثه است
باشد : به امید اینکه ، امیدوارم ،شاید
از هر گوشهای تیر آه و دعا به درگاهِ خداوند روانه کردهام، به امید اینکه از میانِ آنها شاید یکی مستجاب شود .
درفراقِ یارهمیشه درحالِ استغاثه ودعا وزاری هستم،انشااله یک روز ثمرِوصل حاصل خواهدشد.
هرچندکه هجران ثمرِ وصل برآرد
دهقانِ جهان کاش که این تخم نکِشتی
ای جـان حـدیـث مـا بـَـرِ دلـدار بـاز گــو
لیـکن چنـان مـگو کـه صـبـا را خـبـر شـود
چنانکه گفتیم "اشکِ چشم" و"بادِصبا" باعثِ برملاشدنِ رازِ عاشق ومعشوق است.
در بیتِ اول صحبت ازپرده دریِ اشک شدودراین بیت سخن ازپرده دریِ بادصباست.شاعرهمچنان میخواهد که عشقش مخفی بماند، و باد صبا ازرازِاو باخبرنشود.
خطاب به شخصِ ثالث وپیکی هست که قصدداردپیامِ عاشق رابه معشوق برساند.شاعرتأکیدداردکه ای جانِ من،ای عزیزِ من، پیامِ عشقِ و داستانِ دلداگیِ مرا طوری مخفیانه به معشوق بازگو که هیچکس مخصوصاًبادصبامطلع نشود.
توراصبا ومرا آبِ دیده شد غمّاز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند.
از کیـمـیـای مـهـر تـو زر گشت روی مـن
آری به یُـمـن لـطـف شـمـا خـاک زر شـود
کیمیا : اکسیر ، مادّهای که به دنبال کشف آن بودند تا با آن مس ، روی ، آهن و دیگر فلزات را به طلا تبدیل کنند.
مـهـر : ایهام دارد : 1- عشق و محبّت 2- خورشید
روی : ایهام دارد : 1- چهره 2- فلز روی
یُـمن : برکت ، مبارکی
چهرهی من که ازلحاظِ ارزشمندی همچون "خاک وفلزِروی "فاقدِارزش بود،به میمنتِ تابشِ آفتابِ رخسارِتو و تأثیراتِ اکسیرِ عشقِ تو مبدّل به طلا وزَر،شدهاست ، آری اینچنین است به برکتِ لطف شما خاکِ بی ارزش (تنِ عاشق) به طلا تبدیل میشود.عشق تو مرا به کمال رساند .ضمنِ آنکه درلفّافه وبصورتِ ایهام می گوید:ازعشقِ توبیمارشده وچهره ام زردگشته است.
آنان که خاک رابنظر کیمیاکنند
آیابودکه گوشه ی چشمی به ماکنند
در تـنـگـنـای حـیـرتـم از نـخـوت رقـیـب
یـارب مـبـاد آنـکـه گــدا مـعـتـبـر شــود
نخوت : تکبر ، غرور
رقیب : رقیب به معنیِ مراقب و نگهبانِ معشوق است ، لیکن در اثرِ تماس دائم مشاهده یِ روزانه یِ معشوق، خودرقیب نیز عاشقِ معشوق میشود و مبدّل به حریفِ عاشقان.
معتبر : با اعتبار ، با عزت وحشمت
گداممکن است هم ازنظرِ مالی فقیر باشد هم ازنظرِ فرهنگی.
ازسخت گیری و غرور و تکبّرِ نگهبان و مراقبِ معشوق در مضیقه وفشارِ روحی هستم وازطرفی درحیرتم که کسی که (رقیب) قبل ازاشتغال به نگهبانیِ درگاهِ معشوق فقیر وبی اعتبار بوده ،چگونه گذشته یِ خودرافراموش کرده وتکبّر می ورزد؟ خدایا آن روز نیاید که گدایِ بی جنبه وبی ظرفیت،دارا و با عزّت و احترام شود وگذشته یِ خودراازیادببرد.
روا مَدارخدایا که درحریمِ وصال
رقیب محرم وحرمان نصیبِ من باشد.
بـس نـکته غیرِ حُسن بـبـایـد که تـا کسی
مـقـبـولِ طـبـعِ مـردمِ صـاحبنـظـر شــود
به غیر از زیبایی هایِ ظاهری، نکاتِ ظریف ولطیفِ دیگری نیز لازم است که در وجودکسی باشد تا در دلِ دلآگاهان وکارشناسان جایی پیدا کند و مورد قبولشان واقع شود.
جمالِ شخص نه چشم است وزلف وعارض وخال
هزارنکته دراین کار و بارِ دلداریست
این سرکشی که کنگرهی کاخ وصل راست
ســرهـا بـر آسـتـانـهی او خـاک در شــود
کاخِ وصل : وصل از آن لحاظ که دست نیافتنی است به کاخی بلند تشبیه شدهاست.
با این بلندی و سرافرازی که کنگرهی کاخِ وصل دارد ،سرِهر شخصِ بلندبالاو سرِهرشخصِ سرافرازی بر درگاهش خاکِ پست میگردد. منظور این است که وصالِ معشوق،چونان کاخِ پادشاهان دست نیافتنی است و همهی سروران وسرفرازان در برابرِ عظمتِ یار خاکساراند .
ضمنِ اینکه تلمیحی نیز به این نکته هست که در قدیم سرِ دشمنان را بریده و برایِ عبرت دیگران بر کنگرههایِ کاخِ پادشاه آویزان میکردند.
خالی مبادکاخِ جلالش زسروران
وزساقیانِ سروقدِ گلعذارهم
حـافـظ چو نـافهیِ سرِ زلفش بـه دست تُـست
دَم دَرکـش ، اَر نـه بـادِ صـبـا را خـبـر شـــود
نافه : غدّهای است در زیرِ شکمِ نوعی آهو که در بهار متوّرم و سرشار از مشک شده و سوزشی در آن احساس میشود ، آهو شکمش را به سنگهای تیز میکشد و مشک از آن خارج شده و آن سوزش نیز برطرف میشود.
نافهیِ سرِزلف : سر زلف از نظر خوشبویی و سیاهی به نافه تشبیه شده است.
دم درکش : نفس نکش ، ساکت شو ، سخن نگو
شاعرخطاب به خود میفرماید : ای حافظ اکنون که دستت به زلف سیاه و خوشبوی یار رسیده است دیگر گلایه نکن و ساکت باش که ممکن است باد صبا خبردار شود و تو رسوا گردی.
درمجلسِ ماعطرمیآمیز که مارا
هرلحظه زگیسویِ توخوشبوی مشامست
"از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود"
رابطه ی کلمات درین بیت شگفت انگیزه...حافظ اونقدر با مهارت دست و پای واژه ها رو به هم زنجیر کرده که هیچ واژه ای رو نمیشه با واژه ی دیگه ای که از نظر وزنی و معنایی با واژه ی اصلی یکسان و مشابهه،جایگزین کرد
روی و زر( هر دو از فلزات)
مهر و زر (مهر به معنی خورشید و رنگ زرد زر)
کیمیا و خاک و زر(تبدیل خاصیت عناصر پست و بی ارزش به عناصر گرانبها با علم اکسیر و کیمیاگری)
قصیدهای هم از مسعود سعد به مطلع «هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود / وز دیدگان کنارم همچون شمر شود»(چاپ مهیار، قصیدهٔ79) با همین وزن و ردیف و قافیه سروده شده.
بنظر من حضرت حافظ در این غزل یادی از شاه نعمت الله ولی کردهاند در آنجا که میفرماید
از کیمیا روی تو زر گشت روی من
آری به لطف شما خاک زر شود
حضرت حافظ گره در زلف شاه داشتند
آقای بهنام بهراز؛ چطور ممکنه اصلا حافظی وجود نداشته باشد، مگر نشنیده ای که گفته اند تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها.... تازه چطوری به این نتیجه رسیده ای خیلی عجیب است!...
در نسخه مرحوم انجوی شیرازی این دو بیت نیز وجود دارد:
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مباد که از بد بدتر شود
ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود
و نیز بیت آخر چنین آمده است:
حافظ سر از لحد بدر آرد بپای بوس
گر خاک او بپای شما پی سپر شود
به راستی که حضرت حافظ به زیبایی خودشون رو تعریف کردن و از دست هیچ کس همچین تعبیر لطیفی برنمیاد:
به این شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سرتا پای حافظ را چرا در زر نمیگیرد
اوایل فکر میکردم بعضی از اشعار ایشون زیبان،به مرور زمان دیدم وقتی فهمت از شعر بالا میره از تمام اشعارش لذت میبری
حالا هر شعرش برام یه کتاب حرفه...
باسلام
در مکتب حافظ ، سنگهای اصلی کاخ وصال در فراسوی مرزهای خوب و بد بنا شده ، در فضایی مقدس مثل آزادی ...
در این سو و در این اسارتی که ما نامش رو زندگی گذاشتیم ، قریب اتفاق شناگران قابلی هستیم اگر آب باشد !
مردم خودشون همه کار میکنن اما پیش دیگران جانماز آب میکشن و دوست دارن از خوبی ها و رفتارهای حسنه ی خودشون بگن تا معایب و بدی های خودشون ، لذا حضرت حافظ میفرماید بسیار نکته غیر حسن بباید تا کسی
مقبول مردم «صاحب نظر» شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصال را ست
سرها بر آستانش همه خاک در شود
یعنی اونایی که مدعی برائت از بدی ها دارند
به وقتش در برابر این سرکشی و عصیان ، همگی وا میدن ، سست میشن ، زانو میزنن ، چه میدونم بهش سجده هم میکنن ،
حافظ میفرماید اگر نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ارنه باد صبا را خبر شود
یعنی در این سو اگر در جایی مثل خلوت دنج شبانه که غیر از من و یار و خدا هیچکس نیست ، بی درنگ وصل بشم لبی تر کنم دمی بگیرم از عطر گیسوی طرف ، اگر نه این فرصت نادر از دستم خواهد رفت ، چیزی مثل روشنایی صبح موضوع رو آشکار خواهد کرد (بر خرمگس معرکه لعنت ) سر و کله نامحرم پیدا خواهد شد و به محض مشاهده مثل باد صبا خبر را به این سو و آن سو منتشر خواهد کرد
سلام و عرض ادب خدمت سروران دانشور
بنده همیشه با این بیت مشکل داشتم:
«صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود»
سروران گرامی!
آیا آوردن «که» و «تا» کنار هم حشو قبیح نیست؟
اگر هست، آیا نسبت دادن چنین خبطی به جناب حافظ ممکن است؟
ممنون از راهنمایی شما
با تشکر
آوردن «که» و «تا» کنار هم به نظر می رسد ایرادی ندارد چرا که این دو حرف اضافه با هم مخفف تا اینکه است ؛ و لذا ترجمه شعر چنین می شود: نکته های غیر حسن بسیاری باید در مسیر راه آدمی بیاید تا اینکه در طی تجربه های زندگانی انسان بتواند مسیر صحیح را پیدا کند و در نهایت مورد قبول انسان های صاحب نظر(عاقلان و عالمان و حکیمان) قرار بگیرد.
با درود بر دوستان خوب خدا.....
معانی لغات غزل(226)
پرده دَر : افشاگر.
پرده در شود: افشاگری کند ، سبب آبروریزی شود.
راز سر به مهر : راز پوشیده نگهداری شده ، سِرِّ نهان .
سَمَر: افسانه، زبانزد همگان.
در مقام صبر: بر اثر شکیبایی .
مگر شود: مگر میسر شود ، شاید حاصل شود.
تنگنا:مجال تنگ ، مضیقه
.نخوت:تکّبر و ناز وغرور .
رقیب:مراقب، نگهبان.
نکته:لطیفه نهانی، معانی لطیف.
مقبول: مورد قبول، مورد پسند.
صاحب نظر:جمال شناس خُبره، کارشناسی زیبا شناسی .
سرکشی:سر بلندی ،ر سرافرازی با غرور
نافه:کیسه گره خورده مشک که حاوی ماده سیاه معطر است و در زیر شکم آهوی نر سرزمین ختن جا دارد.
دَم دَرکش: خاموش باش ، جلووی زبانت را بگیر.
شرح ابیات غزل (226)
(1) از این نمی ترسم که اشک ، پرده از غم عشق ما برگرفته و این راز نهان زبانزد همگان شود.
(2) می گویند که بر اثر شکیبایی و صبر ، سنگ معدن ، تبدیل به لعل می شود . آری چنین است اما هزار سختی و خون جگر خوردن این کار صورت می گیرد.
(3) بر آن سرم که گریان و شکایت کنان به میکده بروم ، شاید آنجا رهایم از دست غم میّسر گردد.
(4) ( به هر گونه دعا روی آورد و) از هر سو تیر دعا رها کرد ه ام ، به این امید که یکی از آنها کارگر شود( و به هدف اجابت بخورد).
(5) ای عزیز، داستان ما را پیش معشوق بازگو کن اما نه آنچنان که به گوش نسیم صبا برسد.
(6) از اثر اکسیرعشق تو چهره من رنگ زرد طلا به خود گرفت . آری ! به برکت مهربانی شما! اینطور خاک به طلا مبدّل می شود!
(7) از تکبر و غرور نگهبان معشوق سخت درمانده ودر شگفتم ، خدا نکند که فرو مایه بی سرو پا یی به جا و مقامی برسد.
(8) غیر از زیبایی (ظاهری) چه بسیار معانی لطیف دیگری لازم است تا آن زیبا رو مورد پسند دل مردم صاحب نظر و صاحبدل قرار گیرد.
(9) این حالت سرکشی و مقابله یی که در کنگره کاخ وصال نمودار است سرهای منتظران بر آستانه او به خاک راه مبدل خواهد شد.
(10) حافظ! اکنون که زلف معطّر مشکین او در دست تو است خاموش مباش و گرنه نسیم صبا خبردار شده پرده دری می کند.
شرح ابیات غزل (226)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزلک مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
*
خـواجوکرمانی: هـر کـو نـظـر کند بـه تو، صاحـب نـظـر شـود وان کش خبر شود ز غمت بی خبر شود
*
جمال الدین عبدالرازق: گویند صبر کن که شود خون ز صبر مشک آری شـود ولـیـک بـه خـون جگر شود
*
اوحــــــــدی: روزی قـرار وقـــاعـده مـــــا دگـــــــر شـود ویـن بـاد و بـارنـامه ز سرها به در شود
*
اوحدی: گــفـتـم کـه بــــی وصـال تـو مـا را بـه سـر شــــود گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود
*
کمال خجندی: بـوی خـوشــت چـو هـــمـدم باد سـحر شود حـال دلـم زلـف تـوآشـفـتـه تر شود
*
بیشترابیات این غزل ایهام داروقوع است ، لیکن به سبب آنکه مرور زمان پرده فراموشی بر رویدادهای آن زمانه کشیده و چه بسیار اتفاقاتی که در آن زمان به وقوع پیوستهو به صفحه تاریخ منتقل نشده است، محال است بتوان به درستی نشانه هایی از همه آنها در ابیات غزلهای حافظ باز یافت .
هر چند ممکن است بعضی از تعبیرات این ایهامات هم مورد قبول هر خواننده یی واقع نشود معذلک توضیح داده می شود که سبب سرودن این غزل دل نگرانی شدید حافظ از یک موضوع محرمانه و روی سخن او با شخصیتی بوده که ممکن است آن شخص خواجه قوام الدین محمد بن علی صاحب عیار باشد که مردی فاضل و صاحب شخصیت و شهرت بود و امیر مبارزالدین اورا به معلمی ولیعهد خود شاه شجاع برگزید و چنان نیت داشت که این مرد با کمال، بعدها منصب وزارت فرزندش را عهده دار شود.
این غزل به هنگامی سروده شده که هنوز امیر مبارزالدین در رأس امور حکومت بوده و چنین به نظر می رسد که صاحب عیار در قضیه دستگیری و کور کردن او همدست ولیعهدش شاه شجاع بوده و پس از موفقیت در این امر به وزارت او دست یافته است.
از طرفی بسیار محتمل است که خواجه حافظ شیرازی نیز از این اقدامات پشت پرده صاحب عیار و شاه شجاع با خبر و به نحوی در اجرای این امر شریک بوده است و بطوری که که مشاهده می کنیم حافظ در مطلع این غزل ترس و نگرانی شدید خود را از افشای این راز مهم ابراز می دارد و در بیت دوم غزل چنین عقیده دارد که صحیح است که با صبر وحوصله ممکن است همه نقشه ها عملی شود اما تا آن زمان دلها از ترس ودلهره خون می شود . در بیت سوم این غزل، مقصود حافظ از استعمال کلمه های میکده و غم وایهام آن که شاعر می خواهد به انجام برود ودر حال دادخواهی و تضرع از دست غم ! خلاص شود. براین ناتوان معلوم نشد اما مسلم است که ارتباط تامّه با قضیه توطئه دستگیری امیر مبارزالدّین دارد . در بیت چهارم ، نگرانی ودلواپسی حافظ را می رساند. او می گوید من خدا خدا می کنم که این کار به صورت خوبی مطابق میل عمل شود . پس از آن در بیت پنجم مشاهده می شود که حافظ به صاحب عیار می فرماید که موضوع نگرانی ودلواپسی ما را به شاه شجاع بگو اما خیلی احتیاط کن که حتی باد صبا هم بویی نبرد و این می رساند که ترس ونگرانی حافظ در این باره تا چه حد و اندازه بوده است و از طرفی می رساند که شرکای توطئه از ملاقات علنی و رفت وآمد با هم نیز دوری می جسته اند. شاعر در بیت ششم منتی بر سر صاحب عیار می نهد و می گوید از این که من را در این قضیه به بازی گرفته اید رنگ بر رخسار زرد من باقی نگذارده است آنگاه اضافه میکند که بلی! شما اینطوری خاک را طلا می کنید ! بیت هفتم بازگو کننده عقیده باطنی حافظ نسبت به امیر مبارزالدین است و اورا با گدای متکبری که تازه به منصب رسیده است مقایسه می کند و این بی دلیل نیست ، زیرا امیر مبارزالدین پس از قتل شاه شیخ ابواسحاق کلیه ثروت او وخانواده آن شاه مقتول را مصادره کرده و ما می دانیم که پدر شاه ابواسحاق از کثرت ثروت واندوخته به قارون زمانه مشهور بوده است .
حافظ در بیت هشتم غزل کنایتاً می گوید که امر سلطنت تنها به داشتن مال وقدرت نیست و چه بسیار عوامل دیگری هم بایستی در در آن صاحب قدرت موجود باشد که در امیرمبارزالدین موجود نیست .
بیت نهم باز گو کننده محدودیتها و مقاومتها و عدم موفقیتهایی است که همدستان این قضیه در پیش روداشته اند و بدین لحاظ حافظ می گوید که مشکل این کار به عمر وفا کند . ایهام بیت مقطع دلیل مهمی بردستی آنچه که ما حدس زده ایم می تواند باشد. حافظ خطاب به خود می گوید: از آنجایی که تو مخزن الاسرار محرمانه واقف به نقشه های سری مهمی هستی دهانت را ببند و گرنه باد صبا خبر دار شده و پرده از اسرا فرو خواهد افتاد.
در پایان ، آنچه این حدسیات را تقویت می بخشد این است که پس از رسیدن شاه شجاع به سلطنت و در زمان وزارت صاحب عیار یک لشکر کشی جهت تصرف تدارک دیده شده و صاحب عیار مأمور به محاصره گرفتن شهر یزد می گردداما در خلال ایام محاصره اقداماتی انجام می پپذیرد که شاه یحیی نامه یی به عنوان پوزش به شاه شجاع نوشته و ظاهرآً مورد عفو او قرار می گیرد . لیکن شاه شجاع تمهیدات این مصالحه و اتفاقات دیگری را به حساب توطئه صاحب عیار گذاشته و از آنجایی که موفقیت توطئه مشترک قبلی را همیشه به خاطر داشته از او هراسیده و با دلایلی که چندان در تاریخ مشروحاً بیان شده او را خائن به خود تلقی کرده و دستور قتل اوصادر و امر می کند تا جسد اورا قطعه قطعه کرده و هر قطعه را جهت انتباه مردم به هر ایالتی فرستاده ودر کنار دروازه شهر بیاویزند .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
راجب بیت 8
من فکر می کنم منظور حافظ اینه که انسان الهی و عارف خداجو که از جامعه جدا گرفته و مشغول انجام کار درست از منظر خودش است و در نظر مردم عوام که گرفتار رسم و رسومات غلط هستند و به زندگی روزمره مطابق حرص و ولع و زرنگی خودشان گرفتار هستند ، سبک دیگری از زندگی را دارد که در نظر این مردم غیرعادی و ناپسند هست و اهمیت آن به وسیله سایر عارفان قابل درک و مورد تشویق و تائید هست
بسیار نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این عر رو استاد شجریان در اجرای «کیمیای مهر» به همراه مرحوم استاد ذوالفنون اجرا کردن
قسمتی از این شعر در آهنگ جدید یاس به نام سفارشی به صورت کمی تغییر یافته آورده شده است.
یا رب مبادا آنکه صدا معتبر شود
صدایی که یک ساله؛ از صفر، صد پله مرتفع شود
و بدین سان موسیقی؛ هنر، از زیر بیخ و بن فلج شود
DFL
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
خواجه پیش بینی کرده بود حرکت "یاس" رو و جوابش رو داده. آخه قیاست رو چی بگم.
سلام!
چرا حافظ نمیخواد صبا باخبر بشه؟مگه صبا رازدار نیست تو شعر ها؟
توی حاشیه هایی که نوشته شده کسی به ایهام بیت8 مصرع دوم ( مقبول طبع (((مردم)))(((صاحب نظر))) شود)
مردم ایهام داره ؛هم جمع انسان ها _ هم مردمک چشم
با تشکر از دوستان گرامی بابت حاشیه های خوبشون که به ما توی درک مفاهیم و نکات کمک میکننن
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
«ای کسانیکه که ایمان آورده اید از شکیبایی و نماز یاری جوئید زیرا خدا با شکیبایان است.»
بقره/153
در این آیه" صبر و نماز "را در کنار هم آمده اما در انتهای آیه آمده است خدا با" صابران" است .شاید مقام صابر از نمازگزار بالاتر است!
مولانا از حافظ زیباتر صبر را بیان نموده ،در کلام حافظ خورده ای طعن احساس می شود !
صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخر والعصر را آگه بخوان
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
دفتر سوم/حکایت صبر لقمان...
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
غزل مولانا
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ
خسته نباشید
خاستم یادآور بشم که استاد شجریان در آلبوم '' افتخار آفاق'' این غزل رو در دستگاه سه گاه به همراهی تار استاد پیرنیاکان و نی استاد جمشید عندلیبی و تنبک همایون جان در آمریکا اجرا کردند. لطفا در قسمت هنرمندانی ک این غزل رو خوانده اند این اجرا رو هم بنویسید
معنی بیت هشتم
حسن در این بیت یعنی صرفا زیبایی چهره بدون در نظر گرفتن نوع رفتار و گفتار ،طرز نگاه و... یا همان کیفیت حسن
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
اشک که خواهی نخواهی غمّاز است و سوزِ دلِ عاشق را با پرده دری عیان خواهد کرد آنگونه که در غزلی دیگر میفرماید " اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت چه کند؟ سوزِ غمِ عشق نیارست نهفت". از درونمایه غزل و نگاهی اجمالی به سایرِ ابیات چنین استنباط می شود که حافظ قصدِ بیانِ مطالبی عرفانی را دارد اما از سویی دیگر نگرانِ برملا شدنِ این رازِ سر به مُهر است و حتی تمایلی ندارد بادِ صبا که اصولأ راز دار و رابطِ مابینِ عاشق و معشوق است از آن با خبر شود، زیرا بیمِ آن می رود بادِ صبا که کارِ دیگرش انتقال و انتشار عطرِ پیغامهایِ معنوی مابینِ عارفان است این رازِ را به دیگر سالکانی که دستی بر آتش دارند بازگو نماید. پس حافظ که غمِ عشق و فراقِ یار و محبوبِ ازلی طاقتش را طاق نموده است و اشکش را جاری می ترسد که این اشک در غمِ عشقِ او پرده دری کند و رازش را آشکار، رازی که بدلیلِ بیانِ علاقه حافظ به شراب و شاهد و میکده در هاله ای از ابهام است و حافظ هم به شیوه و سیاقِ ملامتی ها نمی خواهد دیگران از خویشِ حقیقیِ او آگاه شوند و این رازِ سر به مُهر را گشوده و سمر یا نقل مجالسِ خود کنند و احتمالاََ با پرده دری حافظ را آماجِ طعنه هایِ خود قرار دهند ، عرفا و همچنین حافظ قویاََ معتقدند بیانِ عاشقی و سمر شدنِ رازِ عاشقان در عالم، آنان را از ادامه راهِ عاشقی باز می دارد و ابیاتِ بسیاری در این باره از حافظ و دیگر بزرگان مؤید این مطلب است.
پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردیِ کشِ خود
که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
و عطار که می فرماید؛
چو عشق دلبران گنج روانست چنان بهتر که اندر دل نهانست
برو در عاشقی می سوز و می ساز مکن راز دل خود پیش کس باز
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
حافظ در اشتیاقِ وصل می سوزد اما لازمه وصال خون جگر خوردن عاشق میباشد و حافظ میفرماید اینکه سنگ بی مقدار انسان با صبر تبدیل به لعل گرانبهای اصل خدایی او میگردد اصل کاملاً درستی ست ولی شرط و لازمه موفقیت آن خون جگر خوردن و تحمل مشتاقانه دردهای ناشی از رها کردن هیجانات کاذبِ خویشتنِ توهمیِ سالک میباشد، از قضا در غزلِ بعد می فرماید " گوهرِ پاک بباید که شود قابلِ فیض ورنه هر سنگ و گِلی لوءلوء و مرجان نشود" از طرفی بدلیلِ اهمیتِ بالایِ صبر است که حافظ آن را را یکی و شاید از مهمترین مراتب و مقامِ معرفت و عاشقی می داند که در قرآن و متونِ الهی نیز بارها بر آن تأکید شده و صبر را کلیدِ گشایشِ درها بیان کرده اند.
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
دادخواهی حافظ یا هر انسانی که غم زده و دردمند است از ظلم خویشتنِ کاذب اوست که در مقابل خویشِ اصلیِ خدایی اش کار شکنی کرده و پیوسته با نفوذ در ذهن، انسان را از راهِ عاشقی باز میدارد پس حافظ و دیگر عرفا معتقدند راهِ خلاصی از این غم و اندوه ناشی از ظلم و جور خویشتنِ کاذب انسان از راه میکده و دریافت می خردِ ایزدی امکان پذیر است یا دست کم سریع ترین و کوتاهترین راهِ ممکن میباشد.
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
حافظ میفرماید یکی از این راهها که البته راهِ اصلی و موردِ علاقه اوست میکده است، اما او از طرق دیگر نیز برای رهایی از این ظلم و ستم تیری رها کرده است مانند دعا و استعانت از خدا، عبادت و راز و نیاز شبانه، تا مگر یکی از این تیرها کارگر واقع شده و این خویشتنِ متوهم را هدف قرار دهد .
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
همانطور که در شرح بیتِ آغازین گفته شد بادِ صبا علاوه بر کارِ تبادلِ پیغام هایِ عاشق و معشوق، در کارِ جابجاییِ عطرِ معنویتِ سالکان و عارفان در مراتبِ مختلف به یکدیگر نیز تبحر داشته و مشغول می باشد، یعنی رمزی از رموزِ بیشمارِ هستی و عاشقی که توسطِ عارفی بوسیله بیتی بیان می شود را بادِ صبا دهان به دهان به سالک و عارفی در نقطه دیگری از جهان رسانیده و او را نیز از آن رموز آگاه می کند، پس حافظ در اینجا برای اینکه رازی را بیان کند از جانِ عِلوی خود کمک می خواهد که به جانان وصل است و هر دو از یک جنس می باشند، زیرا تمایلی ندارد بادِ صبا از آن آگاه شده و آن راز را به مشامِ سالکی دیگر برساند، خصوصاََ سالکی که خود را رقیبِ حافظ می داند و بادِ نخوت بر او تسلط دارد، پس ممکن است این بار نیز آن شخص در آن بیت یا مطلب تغییراتی ایجاد کرده و بنامِ خود ثبت و قرائت کند تا با خودپسندی و حسادت به خیالِ خود حافظ را بی اعتبار کند، البته استقبال از اشعارِ دیگران کاری ست معمول و حافظ نیز به دفعات به این کار مبادرت ورزیده است اما هر بار علاوه بر مضمون پردازی و خلقِ ساختارِ ادبیِ زیباتر محتوا و معانیِ گسترده تری را نیز به مخاطب ارائه می کند، به گونه ای که اثرِ اولیه نیز اعتبار و شخصیتِ والاتری می یابد، اما کارِ و نیتِ بدخواهان و حاسدانِ خودپسند تخریب و بی اعتبار کردنِ نبوغِ حافظ بوده است. پس حافظ از جانِ عِلویِ خود می خواهد حدیثِ عاشقیِ حافظ و اشتیاقِ او را برای وصال به آهستگی و به گونه ای به دلدار بگوید که صبا نیز از آن بی خبر بماند.
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
کیمیا و اکسیرِ مهر یا عشق رویِ انسانِ عاشقی همچون حافظ را تبدیل می کند به رنگِ زَر، چرا که عاشق نه خواب دارد و نه خوراک، و این رنگِ و رویِ زرد رنگ از نگاهِ عارفان بسیار ارزشمند است و نشانه اینکه عاشق لحظه ای از اندیشه معشوقِ خود فارغ نمی شود، در مصراع دوم آری نشانه تایید و تأکید است بر این نکته که به یُمن و میمنتِ لطف و عنایتِ خداوند است که خاکِ بی مقدارِ وجودِ عاشق و حافظ تبدیل به زَر و طلایِ ناب می گردد تا شایستگی وصال و خلاصی از غمِ فراق را بدست آورد.
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
همانگونه که در بیتِ مطلعِ غزل اشاره شد دلیلِ ترس و نگرانیِ حافظ از بو بردنِ بادِ صبا از رازِ دلِ حافظ انتقالِ این مفاهیمِ معنوی به رقیبِ اوست و می تواند فقیه یا زاهدی آشنا به شعر و رموزِ عرفان موردِ نظر بوده باشد که در شعر و عرفان و همچنین در دربارِ شاه شجاع خود را رقیبِ حافظ تصور می کرده و احتمالن به استقبال غزلهایِ حافظ می رفته تا اشعارِ او را لُوث و بی اعتبار جلوه دهد، حافظ میفرماید در تنگنا و نهایتِ حیرت و تعجب است از بادِ نخوت و خودپسندیِ چنین انسانهایی که از هرگونه هنری بی بهره اند و گدا یا بینوایی در عرفان و ادب بیش نیستند اما به خود اعتبار می دهند و خود را در اندازه بزرگان دیده و قصدِ رقابت دارند، پس رواست اگر حافظ دور از گوش و چشمِ بادِ صبا این سخنانِ عرفانی را بیان کند، تا مبادا به گوشِ آنان رسیده، موجبِ سوء استفاده خودخواهانِ بی هنر واقع شود و با کپی برداری بخواهند بر اعتبارِ سخنِ حافظ خدشه وارد کرده و یا خود را بزرگ جلوه دهند.
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
در ادامه بیتِ قیل حافظ به نکته مهم دیگری پرداخته و میفرماید حسن و زیبایی ظاهر و تظاهر به عرفانِ انسان برای ارتباط برقرار کردن و مقبول افتادن نزدِ صاحب نظران کافی نیست، صاحب نظر انسانی را گویند که از نظر و دید خدا به جهان نگریسته و به زیبایی باطن رسیده است و طبع او تنها پذیرای کسانی خواهد بود که از جنس هستی مطلق یا خدا باشند . شناسایی این اشخاص نیز برای عارف و یا انسان کامل بسیار سهل و راحت بوده و انسانِ دارای بادِ نخوت و خود پسندی توان فریب و جا زدن خود با عنوان شخص خردمند را نزدِ آنان ندارد و "ز رویم رازِ پنهانی چو می بینند، می خوانند".
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
کاخ وصل همان آسمانِ بینهایتِ یکتایی ست و مانند هر کاخی در روزگارانِ دور دارای کنگره هایی بر روی برج و بارو و دیوارهایش بوده است که گویی سر کشیده و به نظاره نشسته اند، این کنگره های کاخ وصل حضرت دوست به مانند سرهای گوناگون خود کاذب و متوهم انسان هستند که تا در خاک آستان کاخ وصل او قربانی نشوند انسان را به آن کاخ راه نباشد . هر یک از کنگره ها نمادی از سرِ دلبستگی های انسان به چیزهای مادی این جهان است، مانند وابستگی به دارایی، قدرت و مقام ، دانش و علم، جوانی و زیبایی، تایید و اعتبار مردم، اعتقادات تقلیدی و مذهب پرستی و سایر وابستگی های دنیوی و ذهنی که باد نخوت و خود پسندی نیز یکی از آن سرهاست، درواقع حافظ میفرماید با نگاه داشتن این سرِ ذهنی و وابستگی ها در دل ، امکان ورود به ملکوتش نخواهد بود.
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
حافظ نیز مانند مولانا بر خاموش کردن ذهن تاکید داشته و میفرماید اکنون که سر زلفِ عطرآگینِ حضرت معشوق را بدست آورده ای ذهن خود را خاموش کن زیرا امکان اینکه سخنی بر زبان برانی که باد صبا خبردار شده و با گفتن سر درونت به دیگران تو را در ذهن برده و مجبور به پاسخگویی به آنان کند و با این کار بوی خوش سر زلف حضرت دوست از دستت خواهد شد، غزلهایِ بینظیرِ حافظ در بیانِ مفاهیمِ عارفانه همان نافه گشایی است که حافظ انجام می دهد و این همه از برکتِ در دست داشتنِ سرِ زلفِ حضرتش و رویِ زر گونه حافظ می باشد.
تکرار مجدد حافظ برای پوشیده ماندن احوالات انسان سالک بر باد صبا و دیگران که موجب سوالات بسیار و به ذهن رفتن انسان سالک طریق خواهد شد اهمیتِ کارِ معنوی بصورت پنهانی را میرساند .
استاد شجریان آلبومی در سه گاه دارد به نام افتخار آفاق که اجرای دیگری از آلبوم آسمان عشق است با غزل های آوازی متفاوت است. این غزل را در آنجا اجرا کرده ولی چون انتشار رسمی ندارد نمی شود در اجراهای گنجور اضاف نمود.
کار بسیار ارزشمندی است
درودتان باد
حافظ در این غزل به شدت بیمناک از برملا شدن رازی است که تاکنون سر به مُهر و مستور بوده است. در سه مورد (بیت اول، پنجم و آخر) این ترس و زنهار در سخن حافظ مشهود است.
اما برملا کنندگان راز، در بیت اول اشک است که پرده دری می کند و راز حافظ را برملا می کند و در دو مورد بعد، باد صبا افشاگر است.
باد صبا گاهی قاصد محبوب است و گاهی جاسوس و برملا کننده راز. حافظ در موراد زیادی به این موضوع پرداخته است. در بیت زیر (از غزلی دیگر) باز هم اشک و باد صبا را در سخن چینی و برملا کردن راز، همراه هم کرده است:
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز/و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
آنگاه که حافظ در حالت هجران و دوری است، باد صبا را به کمک می خواهد تا پیامش را به معشوق برساند یا خبری از معشوق بیاورد:
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو
نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همیکند کرمی
اما هنگامی که حافظ در وصال است، از باد صبا حذر دارد که مبادا غمازی کند.
در بیت دوم یک ایهام وجود دارد:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/آری شود ولیک به خون جگر شود
سنگ باید در دل زمین بماند و بر اثر فشار و گرمای زمین به لعل تبدیل شود (عقاید قدما)
گاهی ایهام در کلمه است و گاهی در کلام. در اینجا ایهام در کلام وجود دارد:
معنی اول:
می گویند که سنگ اگر صبر کند به لعل تبدیل می شود. آری ممکن است اما با خون جگر و تحمل سختی.
معنی دوم که در واقع مخفی است:
در زمان های قبل افرادی که توان خرید لعل را نداشته اند یا در کار فریب مشتری بوده اند تکه سنگی را درون جگر گوسفند یا گاو می گذاشته اند تا به تدریج خون جگر به رگه های سنگ نفوذ کند و شکل زیبای لعل را به خود بگیرد.حافظ به نوعی طعه می زند که سنگ ممکن است به لعل تبدیل شود ولی با خونی که از جگر گوسفند یا گاو وارد رگه های آن می شود. در واقع می خواهد بگوید سنگ هیچگاه به لعل تبدیل نمی شود و ارزشِ لعل، ذاتی است.
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
مردمان قدیم معتقد بودند ماده ای به نام کیمیا وجود دارد که اگر به فلز بی ارزش مانند مس بزنند آن را تبدیل به طلا می کند و علم شیمی (کیمیا) بر همین اساس پیش رفت.
حافظ در این بیت صورت خود را خاکی و بی ارزش می داند که با کیمیای مهر دوست به طلا تبدیل شده است. زیبایی که در این بیت است این که گرچه صورت حافظ در طریق وصال، زرد و نحیف شده است که نشانه ضعف است اما ارزش یافته است و این سخن را، سعدی به شکلی زیباتر بیان می کند:
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟
اکسیر عشق در مسم افتاد زر شدم
استاد شجریان در آلبوم افتخار آفاق این شمش های زر ناب را چنان صیقل داده که چشمی بر آن نمی افتد مگر تابش آن، چشم را خیره می کند و دل کندن از آن ممکن نیست.
مخصوصا در بیت آخر که با تکرار «دم درکش» حافظ را نصیحتی تام و تمام می کند.
خودتان گوش دهید.
این شعر را استاد محمدرضا لطفی با تک نوازی تار و بداههنوازی در بیات اصفهان خوانده اند که بسیار زیبا و تأثیر گذار است. تعجب کردم که اسمی از ایشان ندیدم.
آدمی در مسیر سیر الی الله و رسیدن به وحدت وجوب حضرت حق دچار انواع و اقسام ابتلاات و امتحانات الهی و دیگر سنت های الهی میشود که با مطالعه تذکره اولیاالله متوجه میشویم که وارد شدن این موارد بر سینه های عاشقان و شیفتگان خدا ، چه سختیها و مصائبی رو متحمل شدن و پس از درک و شهود که مختص به همان بنده و خدای خویش است ،چون قبلا از هر کدام تعهد و قول گرفتن که به هیچ وجه راز ورمز بین خود و الله را جایی بازگو نکنند که حافظ با ذکاوت تمام، ترس از اشک چشم و قلب آدمی و گفتن حدیث و ... که اینها تنهای تنها با خود آدمی هست رو گوشزد میکنه که میتونه گفتنش باعث بریدن از حلقه وصل الهی بشه چه برسد به اینکه برای کسی بازگو کرد، به زیبائی و نشاط خاصی بیان میکنه و در ادامه میفرماید با صبر جمیل از سنگ به لعل تبدیل میشوی و تاوان آن جگرخون شدن است و شدت غم آنچنان زیاد است که راه گریزی جز پناه بردن به دامان خدای مهربان نیست و برای آن بسیار خواهش و استدعا و درب کوبیدن رو ارائه کرده و امیدواره که بالاخره یکی ازینها مثمر ثمر شود و وقتی این مهم حاصل شد انسان خاکی با مهر و عطوفت خالق هستی رویش روشن و مانند طلای ناب درخشان میشود،البته که در این مسیر عده ای متکبر و حسود تنگناهایی رو به وجود می آورند ولی از خدا میخواهد که مبادا اینان صاحب جاه و مقام حتی دنیایی شوند که بسیار تاسف بار میشود و در آخرتاکید میکند که با وجود داشتن تمام صفات پسندیده چه ظاهری و چه باطنی این رو دریافتم که مسائل زیاد و نکات باریکتر از مو به فروانی هست که آدمی بتواند کسب کند و بفهمد تا در پیش اهل خرد و صاحب رای و امر جایگاهی مورد احترام انان پیدا کند و وقتی که با این جایگاه به سر دروازه اصل حقیقی رسیدی همگی به سجده و تسبیح ذات حق میپردازید پس کماکان سکوت کن و دم بر نیاور که این کلید در دست توست وگرنه باد صبا حتما با خبر خواهد شد
منظور از معشوق در غزل حافظ معشوق زمینی است یا اسمانی؟
درود
برای هر چیزی در دنیا ابتدائی هست و انتهایی ، شروعی هست و پایانی ، به عشق اسمانی رسیدن قطعا از عشق زمینی عبور کردن هست و هیچ منافاتی با هم ندارند فقط از مرتبه ائی به مرتبه بالاتر و اولی تر وارد شدن است.
بیت نهم را می شود به این صورت معنی کرد...
این سرکش و یاغی ای که الان مثل کنگره(یا همان تکه های بالای قلعه) بر بالای کنگره ی کاخ است سر ها خود به خانه ی او از تن جدا شود
کسی میدونه هجابندی و بخش کردن کلمه غیرِ چگونه است؟
عسل جان
اگر غیر رو بخاطر بیت هشتم پرسیدی که تقطیعش این شکلی میشه :
بس / نک / ت / غی / ر / حس / ن / ب / با / ید / که / تا / ک / سی
اما واژه ی غیر هجای کشیده است ، منتها اگر بعد از غیر مصوت کوتاه بیاد بر اساس شکل وزنی ممکن هست که هجای بلند محسوب بشه ، و یا باز همون هجای کوتاه باقی بمونه ، و یا حالا مثل غیر از که میشه غی / رز ، دو تا هجای بلند ، اما اگر مصوت بلند بیاد مثل آ در این صورت ، ر از واژه ی غیر به آ می چسبه منتها اگر فتحه و ضمه و کسره باهاش تلفظ نشه کلا واژه هایی که هجای آخر ساکن بشه رو باید با دقت تقطیع کرد
اگر دوست داشتید در این زمینه من میتونم به شما کمک کنم اگر قابل بدونید
عجب غزلی این غزل...
واقعا ادم لذت میبره خواهشن درست معنی کنید و اگه به دلتون نشست برام دعا کنید❤❤❤
این غزل یکی از مراحل حرکت به سمت خدا رو نشون میده
در اکثر بازی ها و فیلم ها مشاهده شده که جهت پیروزی نهایی می بایست قلعه رو از چنگال رقیب آزاد کرد
غول این مرحله رقیبی است سرکش
یکی از مراحل سخت قرب الهی گذر از این مرحله به ظاهر فریبنده و زیباست که به کاخ تشبیه شده و در صورت موفقیت و گذر از آن ، اثار وصل رویت میشه لذا این کاخ در تصرف رقیبی سرکش و کارکشته است.
این سرکشی که کنگره وصل راست اشاره به کسی داره که این کاخ در فتح اوست مثل شیطان / رقیب / نفس انسان ... و لذا سرها و نام های بزرگی در استانه گذر و شکست رقیب دچار لغزش شدن و از زر به خاک برگشته و به پایین سقوط کردن و خاک وجودشون یا اثارشون نیز بر در این قصر باقی مونده تا عبرت آیندگان باشه
طوری که حافظ مدعی است به این مهم رسیده و کاخ رو فتح کرده و رقیب سرکش رو شکست داده و در نهایت به وصال رسیده و به اندازه سر زلفی از معرفت خدا رو کسب کرده آثار و افعال و افکار و اشعار و اشک همه رنگ و بوی خدا رو گرفته
> سر زلف چه قدر قشنگ به کار رفته
>> اشاره به بزرگی خدا و ناچیز بودن انسان در مقابل خدا رو داره که به اندازه زلفی هم نه بلکه سر زلفی و کمتر از اون ظرف وجودی ما لبریز میشه
>> منظور اینکه انقدر به خدا نزدیک شدم که سر زلفش رو تونستم لمس کنم و بوی اون رو بگیریم به اندازه قاب قوسین ....
ادم کیف میکنه به هر حال از نظر بنده هر دو درسته ❤❤❤ و اشاره به هردو شاید بیشتر هم داره...
کاخ رو میتوان جهان تصور کرد که می بایست از آن گذر کرد یا ظرف وجودی انسان...
این کاخ انسانهای وارسته و به ظاهر مومن و زاهد رو از طریق منیت و خودبزرگ بینی فریب میده و این منیت و بزرگ بینی رقیب سرکشی است بر انسان ☯
این منیت و نخوت و تکبر انسان است که همراه با رشد معنوی انسان به تناسب بزرگ میشه و کار برای سرکوب کردنش سخت و سخت تر خواهد شد
و در صورتیکه منیت و تکبر و نخوت به اندازه ذره ای در انسان وجود داشته باشه هم نشینی با خدا غیر ممکنه ... تجلی خدا در قلب ناپاک ؟
پس از اینکه گدایی چون من به لطف و مهر او از خاک به زر تبدیل شدم و تونستم به درک بیشتری برسم تکبر و نخوت و منیت و خود بزرگ بینی ظرف وجودم و پر کرد و تنگ نظری اجازه نداد که مهر و محبت خدارو ببینم و فرض رو بر این گرفتم که خودم به این مقام رسیدم و ثمره تلاش خودم بوده که این مقام و کسب کردم...
لذا واقعا خدایا تا ظرفیتش رو ندادی مباد که من کم ترین معتبر و دارا شوم که نه تنها خودم بلکه جماعتی رو گمراه خواهم کرد
لذا صدها نکته جهت بصیرت و صاحب نظری لازمه و منیت و عجب چنان انسان را دچار کج فهمی و تنگ نظری خواهد کرد که انسان وارد دنیای توهم و حیرت خواهد شد و فراموش میکند که هرچه دارد از مهر و محبت خداوند غفور رحیم است.
نخوت و غرور و خود بزرگ بینی همراه با رشد در درجات معنوی رشد میکند و به رقیبی سرکش تبدیل میشود که هر لحظه در گذر از جهان و زندگی ممکن است انسان را به زمین بزند
درد دل : واقعا هم همین بوده در طول تاریخ که نگاه میکنیم چه انسان های بزرگی که تا دروازه و فتح کاخ و کنگره های اون رسیدن اما نتونستن پا رو خود بزرگ بینی و منیتشون بزارن و حق رو ناحق کردن و سقوط کردن و خاک شدن اما هنوز پیروانشون به دلیل اینکه قبل از سقوط انسان های بزرگی بودن باور نکردن و نمیکنن که با همه زربودنشون در نهایت مغلوب رقیب شدن....
در ابیات ابتدایی رنج و زحمت و نحوه مقابله با این بزرگ بینی رو توضیح میده و تنها راه نجات رو اخلاص در عمل و دروی از ریا و هرگونه خودنمایی نشون میده
نکته مهم اینه که خود بزرگ بینی یک رذیلت درونی است که آثار بیرونی اون ریا و نمایش است و منشا اون درونی است لذا لازمه از درون این ناپاکی از بین بره
انقدر احتیاط که حتی صبا خبر دار نشه
باید مثل سنگ باشی که هیچ اثر بیرونی که دست آویزی بشه برای فریفته شدن انسان در گذر از این کاخ پر زرق و برق نباشه حتی اشک نریزی
در رابطه با معنی کردن بگم دوستان اینجور معنی نکنید حداقل از نظر بنده اشتباه و تا دیدم به این طریق تفسیر و معنی کردن !!!
ترسم که اشک ...
منظور این نیست که گریه کردم حالا میترسم رازم بر ملا بشه
بلکه میگه اونی که واقعا خوبه و از ریا میترسه حتی میترسه گریه کنه یعنی چیزی رو از احوالات درونیش به عالم خارج بروز بده یعنی انقدر مراقبه داره و از این جهت تشبیه به سنگ شده که این مدل سنگه که قابلیت لعل شدن داره درون خودش گریه کنه و خون جگر بخوره ، این لعل شدن و قیمتی شدن همون قرب الهی است که از رحمت خداست و الباقی اشخاص اگر در این مسیر قدم بردارن و دچار ریا بشن لعل نمیشن بلکه سنگی بی ارزش و خاک خواهند شد
>>خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
عرض شد گریه کردن اون هم جلوی دیگران ظاهر فریبی و ریا کاری است لذا به عنوان دردل میگه خدایا اگر رحمت و عنایتت شامل حالم نشه چیزی نمونده که برم دنبال ریاکاری از دست غم رها شدن اشاره به شانه خالی کردن از وظیفه داره یعنی دست کشیدن از ادامه مسیر یعنی دست برداشتن از خون جگر خوردن یعنی فرار از واقعیت و واقعی شدن..
>>ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
لذا خواهم شدن به میکده یک درخواست از روی عجز و ناتوانی که ای خدا که کار سخت شده و زمین به تنگ امده رحمتی کن چیزی نمانده که به زانو در بیام و این حدیث رو طوری از خدا خواسته که صبا خبر دار نشه تا اینکه مبادا موجب عجب و ریا باشه
میشه اینطور هم معنی کرد از اینکه دارم میشکنم و کم میارم شرمم میشه لذا ای جان خواسته من و به خدا برسون ولی جوری بگو که صبا یا کسی دیگه از ضعف من خبر دار نشه
که اشتباه چرا که در مصرع اخر که پیروز هم شده و به وصال رسیده باز هم میخواد که کسی خبر دار نشه لذا هدف دوری از عجب و ریاکاری است و طلب کمک از خدای منان
لذا خدا هم عنایت میکنه از خاک به زر تبدیلش میکنه
عوارض این پیشرفت عجب و خود بزرگ بینی است که عرصه رو تنگ میکنه و قلب رو آلوده میکنه و موجب تنگی در دید و جلوگیری از صاحب نظر شدن میکنه پس صد نکته و آن ظرفیت زر شدن است بتوان به به خدای منان نظر انداخت.
این غزل نیز در همین راستاست
بیا که کاخ امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
....
یه یاعلی هم بگیم این ساعت از صبح از بنده حقیر بماند به یادگار...
محتاج دعا
یا علی❤❤❤
درود بر شما
کنسرت "افتخار آفاق" استاد شجریان خصوصا دقیقه ۲۶:۳۰ بیت سوم "خواهم شدن به میکده" بسیار دلنشین و شنیدنی است.
روحت شاد، یادت گرامی، خسرو آواز ایران زمین❤❤
مطلع این غزل را در "زین قند پارسی" بشنوید.
این غزل زیبا با اجرای استاد گلپا و زنده یاد استاد فرهنگ شریف در ابوعطا واقعا شنیدن دارد. گلهای تازه ۲۴ میباشد
درود بر شما...با صدای حضرت گلپا فوق العاده زیبا و شنیدنی است 🌹🌹
غزلی سراسر شاهبیت...
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحبنظر شود...
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
به گمانم به این معنی اشارت دارد که زمانی برای آنکه سنگ رنگی لعل گونه به خود گیرد ، آن را در جگر جانوری همچون گاو یا گوسپند مینهادند و آنقدر صبر میکردند تا آن جگر خشک شود و رنگ سرخ خود را برسنگ وانهد ...
پس به غیر صبر ، خون جگر نیز لازمه لعل شدن سنگ بوده است و دریافتی دوپهلو نه ، که صدپهلو از شعر خواجه قابل درک و دریافت است.
جناب آقای رضوانی سلام
تعبیر شما از خون خوردن سنگ در میان جگر حیوانات را نشنیده بودم البته جایی خواندم این روش برای ساخت جواهرات تقلبی بکار میرفته که محصول دیگر لعل واقعی نیست ضمن اینکه به زمان زیادی که به صبر نیاز داشته باشد احتیاج نیست، معذالک بنظر میرسد که مقصود خواجه از این بیت جایگاه مقام صبر درتحمل وفرج در مصایب است که فقط صبر کردن را کلید گشایش درهای بسته میداند
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی ،بدست اهرمنی
جدا از آن ،در گذشته بر این باور بودند که سنگهای قیمتی در اثر مرور زمان ودر اثر تابش نور خورشید که تحمل آن هم ساده نیست به گوهر تبدیل میگردند جدا از آنکه دستیابی به جواهرات ومعادن گوهر نیز کاری بسیار مشکل وطاقت فرساست ولیکن خون جگر خوردن در اینجا بنظرم کنایه واشاره ای به ضرب المثل دندان بر جگر گذاشتن ،که مصداق صبر کردن در مشکلات است را دارد.
چیزی نمانده از جگر ما که سالهاست
دندان صبر برسر دندان فشرده ایم
قربان شما شاد باشی
دلشوره رسوایی دارم که اشکهای عاشقانهام پرده از عشقمان بردارند و راز پوشیده عشقمان بر سر زبانها و قصههای شبانه بیفتد.
۲- مشهور است که سنگ با صبر به یاقوت بدل میشود. درست است ولی با خون دل و شکیبایی بیاندازه(شرح سودی: لعل وقتی از معدن استخراج می شود به رنگ معهود نیست آن را در میان جگر تازه قرار میدهند تا رنگ قرمز را کسب کند.ج۲، ۱۲۹۳)
۳- به میکده با گریه خواهم رفت و حق عشقم را طلب خواهم کرد.امید است آنجا از غم عشق رهایی یابم.
۴- از هر طرف تیر دعا روانه کردهام به این آرزو که یکی بر هدف اجابت بنشیند.
۵- جانا! داستان عشقم را به معشوق بازگو! ولی چنان بگو که حتی نسیم صبا هم خبردار نشود(غمازی و پردهدری باد صبا در ادبیات)
۶- چهرهام از کیمیاگری عشقت طلا شده است( تعریض یا حسن تعلیل برای زرد رویی عاشق) آری با توجه معشوق، خاک طلا میشود.
۷- در این میان از خودبزرگبینی رقیب بینهایت سرگشته شدهام. خدایا! چنین نکن که گدا به جای و مکان رسد( ضرب المثل)
۸-( ای رقیب) عشق رموز بسیاری به جز زیبایی دارد و پس از آن مورد پذیرش بزرگان و آگاهان خواهد بود( معشوق ما ویژگیهای بسیاری به جز زیبایی دارد)
۹-دندانههای قصر وصال چنان بلند است، که همه سرها در برابرش خاک میشوند( شکست میخورند یا میمیرند، وصال پذیر نیست و غم عشق سازنده است.خانلری: این سرکشی که در سر سرو بلند توست/ کی با تو دست کوته ما در کمر شود؟)
۱۰- اکنون ای حافظ که گیسوان خوشبویش را در دست داری، دم نزن و خاموش بنشین وگرنه باد صبا از رازت پردهدری خواهد کرد( چون اشک در بیت اول.خانلری: باد صبا پردهدر شود)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح