غزل شمارهٔ ۲۳۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در بیت ذکر شده بهتر است اعراب واژه خُنُک رعایت گردد تا با خُنَک اشتباه نشود./
در بیت چهارم اوت به چه معناست؟
اوت به معنی او ترا می باشد
سلام به همه و عرض خسته نباشید
این غزل از نظر حقیر یکی از زیباترین و دلنشین ترین غزلیات حافظ است.بسیار زیبا است خیلی زیبا.زیبا
حافظ از فن مناظره به زیبایی استفاده کرده و بر سروده خویش زینت بخشیده
من هر باری که این غزل را میخوانم برایم دنشین است
در پناه حق
در بیت چهارم اوت به معنی اویت از مصرع قبل امده به معنی بوی زلف
میگه بوی زلفت ( زلف معمولا سیاه نماد شب و ارتباطش به گمراهی و قدم زدن در تاریکی برای رسیدن به مقصود) چون گوینده که در این شعر اول شخص هستش احساس میکنه در پی پیدا کردن مقصود(معشوقه) گم شده ابراز نا امیدی و شکایت میکنه از یار
اما یار میگه تنها راه رسیدن به من همینه که به دنبال کوچک ترین نشانه های من بگردی و از اونا پیروی کنی
باسلام ، در این شعر مخاطب حافظ کیست؟
سلام واقعا شعر زیبایی بود کلی لذت بردم فقط لطفا معنی شعر رو بگذارید
اوت بمعنی او تو را صحیح است
یعنی او تو را راهنما خواهد بود
با ارادت
مهری
من واقعا نمی فهمم فرق میان
هم او ترا رهبر اید
و
هم اویت رهبر اید چیست !
درباره بیت :
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا چو نیک بینی هم اوت رهبر اید
زلف در ادبیات عرفانی نماد کثرت و استعاره از عالم کثرت است که همان نشانه های خدا در جهان است .
زلفش رسنی فکنده در چاه
تا هر که فتد بر ارد از چاه
رخ عالم وحدت است و همان لحظه دیداری که عرفا از ان میگویند یعنی لحظه ای که حقیقت را بی حجاب میبینند .
ای لقای تو جواب هر سوال
مشکل از تو حل شود بی قیل و قال
پس مسیر کاملا مشخص است . زلف را گرفته و از ان بالا میرویم و به رخ میرسیم .
از عالم کثرت به عالم وحدت میرویم .
از خلق خدا به خدا میرسیم .
نمیشود که یکباره به رخ برسیم . یعنی در نماز شب خدا را ببینیم . باید از زلف به رخ برسیم . یعنی خلق خدا طبیعت حیوانات جمادات را دوست بداریم و خدمتگزار شان باشیم تا به دیدار او نائل شویم .
حافظ در این بیت شکوه می کند که در زلف پریشان تو گم شده ام . یعنی در عالم پرهیاهو و امد وشد گیج و سر در گم شدم .
خدا میگوید تو اگر خوب نگاه کنی همین زلف پیچ در پیچ تو را به رخ یا وصال رهبری می کند .
احسنت، خیلی به دل نشست
تعبیر زیبایی بود، اما نمیشه تمام غزل هارو با دید عرفانی یا دینی نگاه کرد.
در همین بیت، اگر منظور گمراهی در عالم و هیاهو بود، بهتر نبود به جای بوی زلفت از تاب زلفت استفاده میشد؟ مگه منظور پریشانی نیست؟ میشد گفت پیج جعدت که حتی معنی رو بهتر هم برسونه. ابیات دیگر مثل گفتم که نوش لعلت مارا ... یا گفتا ز خوبرویان ای کار... یا گفتم خوشا هوایی کز ... رو چگونه تعبیر میگنید؟ به نظر بنده این شعر یک مناظره بین حافظ و معشوقه اش هست.
سلام مهر گرامی
روزی در محضر استاد نازنینی یاد گرفتم که اگر یک جماد یک شیئ را از 50 نفر بخواهیم توصیف کنند مثل یک میکروفون , دو نفر توصیف یکسانی ارائه نمی دهند !
شعر حافظ دریایی از زیبایی و معرفت و مفهوم و ساختار شکنی و موسیقی و ... است .
ایا منطقی است که ما انتظار داشته باشیم چنین انسان های متطور و گونه گون با هوش و استعداد و بستر خانوادگی و فرهنگی و تجربیات و تحصیلات متفاوت ، برداشت یکسانی از ان داشته باشند ؟!
البته شما می توانید از او بپرسید چرا اینگونه فکر می کند ، ولی خوب تر است چرای شما چرای استفهامی باشد یعنی قصدتان فقط و فقط فهم حقیقت باشد نه چرای اعتراضی ،
در چرای اعتراضی شما شعور فرد را زیر سوال می برید او نا خود اگاه جبهه می گیرد و گفتمان قطع می شود و نتیجه سکون است . هیچ حرکتی رو به جلو رخ نداده است .
ولی مطمئنا شما این حرف را نزدید که هیچ کاری نکرده باشید .
یقین می خواستید حقیقت اشکار شود . ان تکنیک کار نمی کند . اعتراض ره به جایی نمیبرد . نه تنها در مذاکره بلکه در قانون طبیعت . اعتراض به وجود شیر ادمخوار دردی از بشر دوا نمی کند . باید شیر را شناخت و راه های حفظ امنیت دربرابر ان را اموخت .
سلام دوستان
واژه گفتن به نظر می آید با وازه سانسکریت گاتا و لاتین quotation هم ریشه باشد .
ولی در دیکشنری اتیمولوزی و ویکی پدیا چیزی که این مطلب را تایید کند نیافتم .
اگر کسی منابع کامل تری دارد لطفا مرا بهره مند کند .
دوستان حافظ شاعری عامی نیست و برای عامه سخن نگفته، برداشت یکسویه و اختصاصی هم روشی نا صواب از شعر اوست، و زیبایی شعر حافظ همین چند پهلوسخن گفتن و استعاری آن است، اگر غیر از این بود او قادر بود مقصود خود را در چند واژه عامیان بیان کند. همین سبک باعث ماندگاری حافظ است.
آفرین بر حسن دیدگاه او کاملا درست است
گفت و گفتار حافظ به سبکی نو:
گفتم غم تو دارم گفتا درک به من چه
گفتم که مال من باش گفتا برو نمیشه
گفتم که بی وفایی گفتا زهی خیاله
گفتم نظر به من کن گفتا چشام خماره
گفتم زگیسوانت رسوای عالمم کرد
گفتا دلم به حال دیوانگان بسوزه
گفتم ز صبح و شامان جز تو خبر نگیرم
گفتا در این گذرگه بر تو خبر نباشه
گفتم سیاهی آن چشمان مرا بسوزاند
گفتا ببندمش آن، بر روی تو حرامه
گفتم دل اسیرت کی عزم خانه دارد
گفتا در این بیابان دل دیگه جا نداره
گفتم زمان حسرت، حسرت کِشی و حسرت
گفتا قضای دنیاست در آن رضا محاله
(ر.ص، گفت و گفتار)
گفتم غم تو دارم، گفتا آخی... حالا هماهنگ میکنیم😒
استاد شهرام ناظری این شعر رو در قالب تصنیفی بسیار زیبا خوانده اند. پیشنهاد میکنم گوش بدین
با سلام
شعر همه شعرا بخصوص مولوی،حافظ وسعدی هنگام معنی ویا تفسیر یقینا" آن چیزی نیست که معنی ویا تفسیر میشود. بلکه یک احتمال وخیال هست شاید هم درست اما مطلق همان نیست که مد نظر شاعر بوده یکی این شعر را به امام اطلاق میدهد یکی به معشوقه خیالی ویکی هم عرفان ویا فلسفه و... لذا هدف شاعر از شعر ان هست که خواننده از آن تعرف وتفسیر میکند.
شعر های حافظ معمولا دو پهلو هستند یعنی هم میتونی به صورت عرفانی و خدایی و هم به صورت عشق زمینی و یا یک شخص خاص مخاطب قرار بدی و این هنر شاعر هست که دست طیف وسیعب از خوانندگان را برای لذت بردن از شعر فراهم میکند
این شعر زیبا رو با صدای آسمانی حضرت استاد شجریان در کنسرت پاریس به همراه زنده یاد مشکاتیان نازنین در مایه شور و افشاری بشنوید. البته آلبوم این کار بعدها با صدای مرحوم بسطامی نیز منتشر شد که آن نیز بسیار زیبا بود.
با سلام و درود
در این مصرع آمده
گفتم که بر خیالت، راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او، از راه دیگر آید
در مصرع اول که حرفی از روز یا شب بمیان نیامده که جوابش شب رو بودن و از راه دیگر آمدن باشد! طرف خط و نشان کشیده و گفته کلا قیدت را زمی زنم و بی خیالت می شوم . ولی جواب در مصرع بعد با زیرکی خاص طور دیگر ی عنوان شده.آیا نمی شد جواب درخورتری به مصرع اول می داد؟!
درود فراوان بر شما
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا چو نیک بینی هم اوت رهبر اید
در مصرع اول دلیل گمراهی خود را بوی زلف یار عنوان کرده لذا در جواب فرموده که همانی که گمراهت کرده راه را نیز نشانت خواهد داد نگران نباش .گرصبر کنی زغوره حلواسازد!ولی اگر سربه هوا باشی و بخواهی مدام گیج بازی در بیاروی و خودرا به کوچه علی چپ بزنی خب مسلما پیامدش جزگمراهی نخواهد بود. اما اگر قلبا بگویی اهدنالصراط المستقیم حتما راه درست را نشانت می دهد. همه چیز بستگی به خودت دارد
با عرض سلام خدمت جناب امین سعادت!
فرمودید: "در مصرع اول که حرفی از روز یا شب بمیان نیامده که جوابش شب رو بودن و از راه دیگر آمدن باشد!"
دوست عزیز و گرامی: دقیق و نکته سنج فرمودید. "شب رو" معنی دزد و راهزن هم میدهد. به نظر حقیر جناب خواجه شیراز میخواهد بگوید که راهِ نظرِ خیال را نمیتوان بست، چون راه دیگری پیدا میکند. در باره حقیقت هم همینطور است:
پری رو تاب مستوری ندارد
چو در بندی ز روزن سر برآرد
>>>>>>>>>>>>>>>>>>
************************************
************************************
گفتم خوشا هوایی کز ......... خیزد
گفتا خُنُک نسیمی کز کوی دلبر آید
باغ حُسن: 12 نسخه (801، 813، 824، 838-817، 834 و 7 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی
یاد حُسن: (816)
باد حُسن: (818)
باغ عشق: 15 نسخه (814-813، 819، 821، 822، 823 و 10 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) نیساری
کوی عشق: 5 نسخه (792؟، 825 و 3 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ)
باد صبح: 1 نسخه (827) قزوینی، سایه، خرمشاهی
باغ مهر: 1 نسخۀ متأخر (843)
کوی یار: 1 نسخۀ متأخر (849)
باغ صبح: 1 نسخۀ متأخر (859)
باغ وصل: 1 نسخۀ متأخر (862)
باغ عیش: 1 نسخۀ متأخر (874)
کوی دوست: 2 نسخه (یکی بسیار متأخر: 893 و دیگری بیتاریخ)
راه مهر: 1 نسخۀ بیتاریخ
باغ لطف: 1 نسخۀ بیتاریخ
45 نسخه غزل 227 را دارند. نسخۀ 803، شش بیت اول غزل را ندارد که گویا روی برگی بوده که افتاده است و تنها دو بیت آخر را دارد.
************************************
************************************
جناب شمس الحق عزیز،
1+
بنده هم چندین بار خواستم که چنین کنم، ولی امان از حواس پرتی...
با سپاس بیکران از جناب رافض و جنابعالی که پیش قدم شدید.
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رواست او از راه دیگر آید
1- قافله هایی که شب رو بودند سریع تر حرکت میکردند و در تاریکی شب از گزند راهزن ها بیشتر در امان بودند
2- این معنی رو میشه متصور بود که
به معشوق میگه حالا که وفاداری نمیکنی (مصرع قبل) سعی میکنم در خیالم نبینمت ، که در جواب میگه نمیتونی، خیال من خیلی تواناتره
3- شب به دلیل فراغت از امور زندگی و باویژگی های خاصش مثل سکوتش و تاریکیش، خیال انگیزتر و بیشتر خیال شب سراغ آدم میاد ، خصوصا شب های قدیم که نور چراغ هم کم بود
با درود و سپاس از اساتید محترم
اگر ممکنه شرحی بر بیت زیر مرقوم بفرمایید:
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
مهربان گرامی
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
سر امدن زمان عشرت ، غصه ی حافظ شده و در آرزوی بازگشت آن زمان ، می گوید : دیدی چگونه زمان عیش به سر آمده . در جواب می شنود : آن روزگار خوش دوباره باز می گردد و غصه ها به سر می رسد .
زنده باشید
این نکته که معشوق تو این شعر حافظ حالت دانای کل داره و هرچی میگه یه جواب رندانه بهش میده، میشه لطفا مقایسه ش کنید با شاعرای دیگه تو فرهنگ های کشورهای مختلف؟
یعنی کسایی هستن که اینقدر عمیق فکر کرده باشن؟ و در عین حال بتونن مثل حافظ به بهترین روش بیان کنن؟
یعنی رندتر از معشوق حافظ داریم؟
آخه اینقدر شاعر همه چی تموم میشه مگه؟
ما که شعرهاشو میخونیم تا این حد برامون جذابه. خودش چه حالی داشته موقع سرودن این شعرا؟ واااای
در یکی از نسخ به مقدمه و تصحیح دکتر حسین الهی قمشه ای اینگونه آورده شده است:
گفتم خوشا هوایی کز کوی خلد خیزد
که این ترکیب بسیار زیباتر مینماید
در واقع شاعر بهترین هوایی را که سراغ داشته را آرزو کرده که همان هوایی است که در بهشت جریان دارد ولی هوایی مادی و جسمانی است و در ادامه معشوق به زیرکی هر چه تمام تر از این نکته استفاده کرده و به شاعر میگوید بهتر است به جای آن خنک نسیمی که از سوی دلبر می آید را آرزو کنی که از آن بهتر است
گفتم خوشا هوایی کز کوی خلد خیزد
گفتا خنک نسیمی کز سوی دلبر آید
باسلام..
آیا در مصراع "گفتم که بوی زلفت گمرا عالمم کرد"آرایه متناقض نما(پارادوکس) وجود دارد؟
یعنی بو که خود نشانه و دال بر وجود چیزی باشد و فرد را رهنمایی کند باعث گمراهی شود؟
خانوم زهرا افشار گرامی،
بوی در اینجا وابسته است به زلف، یعنی بویی که از زلف طرف برخاسته و معنی دیگری ندارد.
اینکه حافظ می فرماید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
در جامعه امروزی که مادیات پررنگ تر و معنویات کم رنگتر گشته اند این بیت به خوبی قابل لمس و درک است . کسیکه توانایی خود را معطوف معنویات می کند به نوعی از نظر عامه مردم راه گمراهی را می پیماید ! زیرا در مسائل مادی عقب می افتد در حالیکه اگر بدانیم نه تنها او از دیگران عقب نیفتاده است بلکه به راه درست راهنمایی شده و از دیگران پیشی گرفته است .
این شعر حافظ از آن شعرهایی است که حال عرفانی شگفتی داشته است .این گفتم و گفتا تجربه عرفانی بی نظیر ی است که سوال می کند هم جواب می دهد گفتم ماه من شو گفتا اگر برآید .این اگرها همان قله های صعود است که همت حافظ گونه مولوی گونه وخیام وار و نظامی گونه می طلبد
با سلام
در بیت 4 « هم اوت رهبر آید » یعنی:
او رهبرِ تو می شود.
در مصراع گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آیت ، «اوت» نمونه ای از «جهش ضمیر» است . اگر ضمیر در جای اصلی خود قرار نگیرد و در جای دیگری بنشیند ، در این صورت به این جابجایی ضمیر «پرش یا جهش ضمیر» می گویند ؛ پس معنی این مصراع به صورت : «گفت اگر آگاه شوی این گمراهی عین راهنمایی تو است» در می آید .
من عاشق اشعار حافظم و این یه واقعیته که غزل های حافظ آرامش میدن ولی چیزی که به عنوان یه مسلمان آزارم میده اینه که حافظ با وجود از بر داشتن قرآن در اشعارش خیلی از می و ساقی حرف زده با اینکه در قرآن شراب به وضوح رد شده و این برای یک مسلمان خوب نیست
در مقدمه کتاب تفسیر غزلیات حافظ به قلم بهروز ثروتیان در این باره توضیح داده و تفاوت می باقی و می فانی روگفته. حافظ نه شراب مینوشیده نه کسی رو به نوشیدن شراب تشویق میکرده
خداوندگار آواز:سیاوش سلام من سالها دنبالاجرای استاد شجریان در پاریس میگردم نه آن نسخه ای که وبا نام طریق عشق در بازار هست ممنون میشم فایل صوتییش را برای من ارسال کنید 09166542703
ُلام خدمت دوستان. آیا در بیت چهارم واژه ی بو ایهام دارد یا تنها به معنای رایحه است؟
گفتم غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد
گفتم که ماهِ من شو ، گفتا ؛ اگر بـرآیـد
این غزل ِ زیبا وبیادماندنی نیز همانندِ غزل ِ پیشین شرح حال ِ یک گفتگوی خیال انگیزبین ِ حافظ ِ عاشق ومعشوقه ی رند وزیرک ِ او ست. معشوقه ای که پاسخ هایش اندیشه زای،خیالپرور ومنحصر بفرداست.
حافظ درانعکاس ِ مناظره، گفتمان ِ دوطرفه ولُغز ونکته گویی بی بدیل است. این غزل درعین سادگی، روانی وداشتن ِ موسیقی ِ دلپذیر، دارای مضامین بلند عرفانی وعاشقانه هست وهرگز کهنه نشده، نمی شود وتاجهان باقیست نخواهدشد.
به معشوق گفتم که غم ِ عشق تو گریبانم رارهانمی کند من به غم هجران ِ تو گرفتارم.چه بایدکنم؟
دلبرم گفت: نگران وناامیدمباش، سرانجام روزی اندوه وغمت به پایان میرسد. گفتم بیاازسرلطف وعنایت، معشوقه ی زیبارُخسار من باش،تاتاریکی های دلم بافروغ ِ ماهِ رخسارتو روشن گردد. گفت : اگر ممکن باشد وازدستم برآید مُضایقه نخواهم کرد. تاببینیم چه شود اگرامکان پذیر بود چشم حتماً اینکار راانجام خواهم داد .
دربرداشتِ عرفانی، غم عشق همان غم جدایی انسان ازمعشوقِ ازلیست. انسان تا به دریای حق نپیوندد چونان موجی ناآرام است وضجّه ها وزاریش فروکش نخواهد کرد. ما انسانها بخصوص عارفانی مثل ِ حافظ نیک می دانیم که اینجا(دنیا)نشیمنگاهِ راستین ِ مانیست ما به جایی تعلّق داریم که غیرازاین جهان ِ خاکیست. تازمانی که به خانه ی منزل مقصود بازنگردیم غم واندوه گریبانمان را رها نخواهدکرد!
تورا زکنگره ی عرش می زنند صفیر نشیمن ِ تونه این دیرمِحنت آباداست!
گفتم ز مِهرورزان رسم وفـا بـیـامـوز
گفتا ز خوبـرویان ایـن کار کـمـتــر آیـد
گفتم حداقل ازعاشقان که اینگونه خالصانه محبّت می کنند وبر سرپیمانشان، حتّا به قیمتِ جان وفاداری می کنند آیین وفاداری یاد بگیر وتوهم درپاسخ به محبّت های ما وفاداری کن وروی خوش نشان بده . معشوقه گفت:اینکارازاختیارمن بیرون است! نه تنها من بلکه تمام زیبارویان اینگونه اند آنها وفاداری رابَلدنیستند یا کمتروفاداری می کنند. انتظارمحبّت و وفاداری از زیبارویان، کاریست عبث وبیهوده وهرگزمُحقّق نخواهدشد.
گویا تقدیراینگونه رقم خورده ، آنانکه رُخساری زیبا دارند ودرمقام ِ معشوقی نشسته اند، توانِ محبّت کردن ووفاداری ندارند! تقدیرچنین است تا عاشقان باسوزوگدازبیشتری عشق ورزی کنند! اگرخوبرویان محبّت کنند شعله های آتش ِ اشتیاق ِ عشّاق فروکش می کند وجلوه های عاشقی کمرنگ می گردد!
نشان ِ عهد ووفانیست درتبسّم ِ گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاداست.
گفتم که بـر خیـالت راه نـظر بـبـنـدم
گفتا که شبروست اوازراه دیگر آیـد
شبرو : درقدیم عیّاران ، گروهی سلحشور،تندرو،چابک وزرنگ بودند که به شب روان نیز معروف بودند. آنها شب ها عملیّاتِ راهزنی به سرعت ِ برق وباد انجام می دادند وازنظرها پنهان می شدند. تفاوتِ آنها باراهزنان این بود که مدّعی بودند اموالی که ازثروتمندان به دست می آورند درمیان ِ مستمندان توزیع می کنند.
معشوق بارندی خیال ِ خودرا به عیّاری شب رو وتند وتیز تشبیه کرده که به سرعت برذهن ِ عاشق نفوذ می کند وهیچ چیز نمی تواند مانع ازنفوذ اوشود. عاشق اگر ممانعت کند وراههای ورودرا ببندد بلاخره او راهی برای نفوذ پیدا خواهدکرد.
معنی بیت:
ازبس که غم واندوه ِ فراق تو توانسوز وسخت است گفتم که خیال ِ عشق ِ تورا ازسربیرون وازخیرِ عشقت چشم پوشی می کنم وخودراازبندِغم واندوه خلاص می سازم. گفت:
خیال ِمن عیّاری شب رو و چابک است و راه های دیگری را میشناسد و از آن راه ها وارد میشود .
عاشق تهدید می کند که چشمان ِ خودرا می بندد تارُخسار معشوق اوراتحتِ تاثیرقرارندهد وفراموشش کند تاازغم عشق آزادگردد. امّا معشوق می گوید عشق و محبّت از راههای دیگرمانندِ دل وقلب نفوذمی کند.
گفتم ؛ که بـوی زلفت گـمراه عالمم کـرد
گفتا ؛ اگر بـدانی هم اوت رهـبـر آیــد
زلف : در اصطلاح حجابِ صورت ِ معشوق است. درعرفان زلفِ سیاه نمادِ تاریکی های راهست وپریشانی زلف، گمراه کننده است. یعنی تعدادِ زیادِ دلبستگی هایی که دراین دنیاوجوددارند همانندِ پریشانی ِگیسوی یار گمراه کننده هستند. امّا اگربادرک وشناختِ درست دلبستگی وعشق ایجادشود، درنهایت ازهمین زلف وگیسوست که عاشق راه به رُخسار معشوق خواهدبُرد.
"ازبوی زلف" : استعاره ازتعدّد وکثرتِ دلبستگی هاوعشق های زمینیست.
"هم اوت رهبرآید": هم اونکه باعثِ گمراهی توشده، راهنما ورهبر تومی شود تا به رُخسار برسی.
معنی بیت : گفتم که بوی خوش و دلفریبِ زلف تـو مرا به بیراهه کشاندهاست ومن سردرگم شده ام.نمی دانم چکارکنم.
گفت : اگر خوب توجّه کنی بوی زلف من که تورا به ظاهر گمراه کرده، هم اوست که راهنمای تو در راه وصال خواهدشد.شکیبایی کن وازشتاب بپرهیر
اگرشتاخت ومعرفت درست بوده باشد آدمی از همین کثرت (عشق ها وعلایق ِ زمینی) به وحدت(عشق ِ معشوق ازلی) رهنمون میشود .
گفتم خوشا هوا یی کزبـادصبح خیـزد
گفتا خُنـُک نـسـیمی کزکوی دلبـر آید
خُنُک : ملایم، خوشایند ومطبوع
معنی بیت : گفتم ؛ ای خوش آن هوایی که هنگام ِ صبحگاهان برمی خیزد ودل وجان ِ آدمی را بانشاط وباطراوت می سازد. گفت نه بادصبح گاهی آن طرواتی را که ازنسیم ِ کویِ یار حاصل می گردد ندارد، نسیم کوی معشوق خجسته ترو مبارکتر است.
گفتم ؛ که نـوش لعلت ما را بـه آرزو کُشت
گفتا ؛ تـو بـنـدگی کـن کـو بـنـدهپـرور آیـد
نوش : شهد ، شیرینی
لَعل : استعاره از لب
معنی بیت : گفتم که آرزو واشتیاق ِلبان ِ شیرین تو ما را ازبین بُردگفت: تو فقط اطاعت وپیروی کن (عشقورزی کن) خواستِ خودراکناربگذار وبرخواست واراده ی او گردن نه. او خود روشِ بنده پروری و دلجویی از بندگان ِ فرمانبردارش را میداند وبه موقع عنایت وتوجّه خواهدنمود.
تو بندگی چو گدایان به شرط ِمُزد مکن
که خواجه خود روش ِ بندهپروری داند.
گفتم دل رحیمت کـی عزم صلح دارد؟
گفتا مگوی بـا کس تاوقت آن در آیـد
گفتم دل ِ مهربانت کی به ما عنایت وتوجّه خواهدنمود؟ کی سرسازش و آشتی با ماخواهدداشت؟
گفت رازدارباش واسرار ِعاشقی رابه نامَحرمان بازگومکن، سرانجام زمان آشتی نیز فرا خواهدرسید.
روز اوّل رفت دینم برسر سودای تو
تاچه خواهدشد دراین سودا سرانجامم هنوز
گفتم زمان عشرت دیـدی که چون سر آمـد ؟
گفتا ؛ خمـوش حافظ کاین غصّه هم سر آیـد
عشرت : زمان وصال،عیش وکامرانی
در اینجا حافظ حسرتِ فوت شدن ِ زمان ِ وصال رامیخورد وباافسوس می فرماید:
دیدی چگونه روزگار وصال و شادیخواری به سرعتِ برق وباد سپری گشت؟گفت:
خاموش باش شکایت وگله نکن که چنین نیزهم نخواهد ماند. این حسرت و اندوه تو پایان خواهدپذیرفت ودوباره بهار(ایّام وصال) فرا خواهد رسید.
زمهربانی جانان طمع مَبُرحافظ
که نقش ِ جور ونشان ِ ستم نخواهد ماند.
دوستان به نظر بنده اوت یعنی همان زلف که یعنی نگران نباش همان زلف تورا رهبری خواهد کرد
ادم خیال میکنه یعقوب خواب یوسف را دیده وداره در خواب یایوسف صحبت میکنه
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز* ماهرویان این کار کمتر آید
تضاد بین مهر (خورشید ) وماه بسیار زیبا در این بیت امده است
موسسه مطبوعاتتی
کاویان
دیوان کامل حافظ شیراز
بامقدمه وتصحیح واهتمام تیمور برهان لیمودهی
زلیخا یوسف را دلیل گمراهی خود میدانست ولی در اخرهمان عشق زمینی یوسف سبب شد تا از بت پرستی دست بردارد ویگانه پرست شود
رضای خدا برهمه چیز اهمیت دارد
گفتم خنک نسیمی کز بوی دلبر اید
به نظر حقیر کلمه ی(اوت)که بر سرش اختلافاتی پیش اومده به صورت (پرش ضمیر)هست پرش ضمیر زمانیه که ضمیر متصلی برای یک کلمه به کلمه ی دیگری بچسبه مثلا سعدی میگه:(چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود)که در اینجا ضمیر متصل(م)که به دخان چسبیده در اصل برای کلمه ی سر هست و درستش این شکلیه:( چون مجمری پر اتشم کز سرم دخان می رود) یا مثلا حافظ میگه:(ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد)که درستش این گونه هست:ناگه سیل فنا نقش املش باطل کرد) و ضمیر متصل(ش)در اصل باید یه امل بچسبه در ادبیات نیز اینگونه ابیات را بسیار داریم.حال بریم سر اصل مطلب.من فکر میکنم که در کلمه (اوت)نیز این اتفاق افتاده و ضمیر متصل(ت)در اصل باید به رهبر بچسبه یعنی درستش این میشه:گفتا اگر بدانی هم او رهبرت اید.البته نمی خواهم در محضر استادان بزرگوار بی ادبی کرده باشم ولی به نظرم این درست باشه با احترام فراوان کوروش روحانی
اوت در مصراع "گفتا اگر بدانی اوت رهبر آید"
ضمیر "ت " برای رهبر میباشد و درواقع بدین شکل است:
گفتا اگر بدانی او رهبرت آید... که نقش مضاف الیه برای مضاف خود(رهبر) دارد.
معانی لغات غزل( 231)
برآید : بلا آید ، طلوع کند ، از دست من برآید.
مهرورزان: عاشق پیشه ها.
شبرو: شبگرد، عیار و چابک دست ، دزد شبگرد.
کفر زلف: تاریکی زلف ، سیاهی زلف ودر اصطلاح صوفیه عبارتست از کثرت شئونات که حجاب نور وحدت مطلقه است .
بوی زلف: بوی دلفریب زلف.
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبرآید: گفت اگر اهل فهم ودانش باشی همان کثرت تورا به وحدت می رساند. خُنَک: مبارک ، نیک (اِفاده تحسین می کند) .
نوش: شیرینی .مارا به آرزو کشت: مارا در اشتیاق خود از پای در آورد .
عشرت: عیش ونوش
معانی ابیات غزل( 231)
(1) به او گفتم که ، غم تو را در دل دارم گفت غم تو به پایان خواهد رسید . گفتم تابان شب تار در زندگی من شو گفت اگر از دست من اگر برآید و امکان آن موجود باشد.
(2) به او گفتم از عاشق پیشه ها راه ورسم وفا داری را یاد بگیر ، گفت از زیبارویان این کار ساخته نیست .
(3) به اوگفتم که راه ورود صورت خیالی تو را بر چشمهای خود میبندم ، گفت که تصویر خیالی من شبگردی عیار است، از راه دیگر وارد خواهد شد.
(4) الف) گفتم که بوی دلفریب گیسوی تو مرا در عالم ، گمراه کرد . گفت اگر هوشیار ودانا باشی ، همین گمراهی به یک نوع راه یافتگی به سوی من خواهد انجامید.
ب) به او گفتم که تاریکی کفر زلفت مانع از مشاهده نور وحدت شده و این کثرت حاجبِ نور مطلقه وحدت ، مرا گمراه نموده است . اگر دانا و بصیر باشی همان کثرت تو را به وحدت می رساند.
(5) گفتم چه خوش است حال هوایی که از نسیم بامدادای بهره گیرد، گفت چه خوش است نسیمی که از کوی دلبر بوزد.
(6) گفتم که لب لعل شیرینت مارا در اشتیاق خود از پای در آورد،گفت تودر بندگی خود کوشا باش تا اوهم بنده پروری بپردازد .
(7) گفتم که دل مهربان تو با ما چه وقت بر سر آشتی و صلح در خواهد آمد پاسخ داد که این خواسته را با کسی در میان مگذار تا زمان مناسب آن فرا خواهد رسید.
(8) به او گفتم دیدی که زمان شادی وشادکامی چگونه به سر رسید. گفت حافظ خاموش باش وشِکوَه مکن ، این غصه کنونی تو به پایانی خواهد رسید.
شرح ابیات غزل(231)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعولفاعلاتن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب
*
ناصر بخارایی: از درد هجر جانا جانم همی برآید ای جان تو بر نیابی که دلبر آید
*
سلمان ساوجی: وصلت به جان خرید ن سهلست اگر برآید جان میدهم بر این ره، باشد مگر برآید
دوران تبعید حافظ به یزد کمی بیشتر از دوسال به دراز کشید. از قرائن تاریخی چنین بر می آید که در خلال سال 773 هجری حافظ با دعوت نامه یی از طرف شاه شجاع و پیام تورانشاه وزیر ، مژده مراجعت به شیراز را که عنقریب صورت خواهد گرفت دریافت داشته ودر همان سال به سبب تغییراتی که در سیاست شاه شجاع صورت پذیرفته بوده و همین تغییر رویه باعث استحکام پایه حکومت شده بود . حافظ بی سرو صدا به شیراز بر می گردد.
این غزل تراوشات فکری شاعر پس از دریافت پیغامها و امیدواری او به بازگشت به شیراز سروده شده و ایهامات آن کاملاً بازگو کننده این مطلب است. حافظ قدسی در بیت چهارم بر رویکلمه ( بوی زلفت) کلمه کفر را علاوه نموده ودر حاشیه توضیح داده که چون زلف در اصطلاح ، عبارتست از کثرت شئونات و اعتبارات ، مانع از مشاهده نور وحدت است. یعنی گفتم کثرت که حجاب نور وحدت مطلقه است مرا کافر وگمراه کرد که از مشاهده آن نور محرومم یاخت و در جواب من گفت اگر دانشمند و محقق باشی همان کثرت تورا به وحدت می رساند . وَفی کُلِّ شَیءٍ لَهُ آیَهٍ تَدُّلُ عَلی اَنَّهُ واحِد.
به زیر پرده هر ذره پنهان جمال جانفزای روی جانان
و شادروان قزوینی در تائید این مطلب می نویسد: خواجه در غزلی دیگر گوید : کفر زلفش ره دین می زد و این سنگیندل – در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود.و (کُفر) است که با تاریکی و سیاهی ملازمه دارد . علاوه بر این کنایه از عالم کثرت است. همچنین شادروان قزوینی در بیت پنجم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد را اصّح دانسته اند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
اینجا از نظر معنی باید گفت
گفتم خوشا هوایی کز باد خلد خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر اید
اینجا باید باد خلد باشد زیرا از نظر معنایی منظور شاعر بیشتر به این نزدیک بوده زیرا میگه گفتم ارزوی بهشت بهتر است گفتا دلپذیر تر است درگاه دلبر و یار
گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بر خیالش...
گفتا همین که گفتم به دست راه دانی اسیری
هم اوت رهبر آید
گفتم ...
گفت هیس خموش
آشیلای گرامی
در قران کریم با تذکر اینکه شراب (انگوری) گرچه دارای نفعی است ولی ضرر آن بیشتر است، آن را حرام دانسته است. اما جالب است بدانید که در آیه ای می فرماید: و سقا هم ربهم شرابا طهورا. یعنی: و پروردگارشان به آنان (مومنان) شراب پاکیزه ای نوشاند. هم لفظ شراب بکار رفته است و هم از لعتی هم ریشه ساقی استفاده شده است.
در عربی ساقی یعنی آب دهنده و نوشاننده؛ و سقا یعنی بسیار آب دهنده و نوشاننده.
میدانید که یکی از القاب حضرت عباس، سقای کربلا است.
پس، از اینکه حافظ هم از الفاظ ساقی، می و شراب استفاده کرده است نباید به عنوان یک مسلمان ناراحت شد. در دورانی که زهد ریاکارانه غوعا میکرده است شاید بهترین انتخاب را داشته است.
با خواندن این کلمات در شعر حافظ میتوانیم سعی کنیم که شراب طهور الهی برایمان تداعی شود. بمرور خواهیم دید که جز آن نیست.
معلم ما نظرش اینکه مخاطب خداست.میخواستم بدونم درسته یانه؟
حافظ عارفی رند است. در هاله ای زیبا از کنایه و سایر صنایع ادبی منظور اصلی خود را بیان می کند.بنده با نظر آقای مسعود کاملا موافقم. منظور حافظ منجی عالم است. که در این بیت کاملا مشهود است:
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن بر آید
خانم یا آقای مهری به نطرات و اعتقادات دیگران احترام بگذارید. کار سختی نیست
چقدر این شعر زیباست. ناخودآگاه یاد غزل مولانا میوفتم که میگفت:
گفت دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای
رفتم و دیوانه شدم لایق این خانه شدم
گفت که سرمست نه ای رو که از این دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
سلام دوستان در مصرع چهارم با توجه به اینه در بعضی نسخ به جای خوبرویان ماه رویان امده است و باتوجه به اینکه حافظ بسیار از ارایه ایهام اسفاده میکند احتمال ندارد که ماه رویان درست تر باشد چون در اون صورت با مهر ایهام تناسب ایجاد میکند؟
سپاس بیکران از آقا رضا که برای شرح کامل غزل وقت زیادی گذاشتن و دلنشین شرح داده اند
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
از مضمون و تک تکِ ابیاتِ این غزلِ آسمانی چنین بر می آید که گفتگویی خیالی مابینِ حافظ که به درکِ عمیقی از غمِ فراقِ یار رسیده است با آن معشوقی که اصلِ او و امتدادِ معشوقِ ازلی ست جریان دارد و این گفتگویِ عاشقانه آغازِ ایجادِ طلب در حافظ و یا هر عاشقیست که بواسطه غیبتِ آن یار، غمی بزرگ بر او مستولی می شود و عارفان آن را غمِ مقدسِ عشق نامیده اند که تنها با وصالش آن غم به سر می آید، گفتگو با اظهارِ این غم به معشوق یا خویشِ اصلیِ حافظ آغاز می شود، آن یارِ جدا شده و سفر رفته پاسخ می دهد امکانِ بسر آمدنِ این غم وجود دارد که آن هم وصلِ دوباره یا درواقع بازگشتِ انسان است به خویشِ اصلی و حقیقیِ خود، اما حافظ و یا عاشق با این پاسخ گامی فراتر گذاشته و می خواهد تا آن یارِ ماه و زیبا رویی باشد که برایِ او بوده و برای او جلوهگری کند، اما این تقاضا به تقاضایِ مالکیتِ انسان به چیزهایِ این جهانی می ماند، پس معشوق پاسخِ در خورِ دیگری داده و می گوید اگر این ماه از درونِ تو برآید و به زیباییِ درونی برسی پس آنگاه چرا که نه، آن ماه می تواند ماهِ تو باشد که همان اصلِ زیبای تو ست که در درونِ تو برآمده یا طلوع می کند و پس از آن غمت نیز بسر آمده و پایان می یابد.
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
مهرورزان کسانی هستند همچون مادر که مِهرِ خود را با طلب یا بدونِ طلبِ طفل از وی دریغ نمی ورزند، پس حافظ از آن یارِ سفر رفته می خواهد تا رسمِ وفا را از آنان بیاموزد، یعنی مهر و عشقِ خود را نثارِ او کرده و به همان سهولت و آسانی باز آمده، و بار دیگر ماه و یارِ او باشد، اما پاسخ این است که آن مهرورزان دیگرند و این زیبا و خوبرویان دیگر، پس این کاری ست که کمتر و یا اصلن از آنان بر نمی آید، و شرط همان است که پیشتر بیان شد، باید ماهِ تو در درونت بر آمده و طلوع کند تا به وصالش برسی و این کار نیز صِرفاََ با شفقت و مهرورزی سامان نمی یابد، مراتبی دارد و کارِ معنوی لازمه برآمدنِ ماه و زیبا شدنِ درون است.
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
حافظ یا عاشق به هر سوی که نظر کند عکسِ رُخِ یار را می بیند و از خیال یا نقشش رها نمی شود، اما او گمانش بر سهل بودنِ راهِ عاشقی و وصال بوده است زیرا عشق آسان می نمود اول و اکنون میبیند که چه مشکلها افتاده است و معشوق رخساره نمی نماید و با خیال و نقشی از خود عاشق را سرگرم میکند، پس به آن دلدار یا معشوق اظهار می کند که با خود گفته و عهد کرده است تا خود را از خیال و تصویرِ معشوق در ذهن رها کند زیرا که حافظ اصلِ معشوق را طلب می کند و نه تصویر و نقش و خیالِ او را، پس تهدید پی کند که راه را بر خیال و نقشِ او می بندد تا خویشِ حقیقی را بنماید . در مصراع دوم شب رو به عیارانی اطلاق می شود که شبانه بصورتِ پنهانی از بیراه ها می آمدند، راه را بر کاروانیان می بستند و داراییِ آنان را به تاراج می بردند، پس پاسخِ معشوق این است که او نیز همانندِ عیاران شب رو است و از راهی دیگر که او فکرش را هم نمی کند آمده و خیالش بر ذهنِ حافظ نقش می بندد.
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
زلف نشانه وجه جمالی حضرت معشوق در این جهان است که جماد ، نبات ، حیوان ، انسان و هر آنچه از زیبایی های این جهان که در تصور آید را شامل میشود ، بوی زلف کنایه از جذبه و کشش الهی ست که انسان با مشاهده اینهمه رنگ و زیبایی بسوی خداوند جذب میشود اما در صورتیکه انسان دلبسته آنها شده و آنها را جزء تعلقات خود بداند گمراه خواهد شد، پس حافظ دشواریِ راهِ عاشقی را تقصیری از جانبِ زلفِ می داند که سببِ گمراه شدنِ انسان در عالم می گردد، و آن یار پاسخ می دهد اگر بدانی و آگاهانه با دید زندگی و خداوند به آن زلف بنگری و آن را بویِ معشوق تشخیص دهی، پس به باطن و ذاتِ این زلف راه یافته و این جهان و کثَراتِ آن را تنها جسم نمی بینی و دیگر مستِ چیزها و موهبت هایِ این جهانی نخواهی شد و بلکه هم او ( آن زلف) تو را به سوی خداوند رهبری خواهد کرد.
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
باد صبح در اینجا به معنی کارهایِ بیرونی از قبیل عباداتِ از سرِ ذهن میباشد و عابدی را که بادِ نخوت و هوایِ زُهد برداشته گمان بر آن است که این عبادات و دعاها همچون باد صبحگاهان که به نباتات حیات داده و آنها را زنده میکند بر او تاثیر نموده و هوا یا آسمانِ درونِ او را باز خواهد کرد. در غزلی دیگر میفرماید؛ "به هوش باش که هنگامِ بادِ استغنا / هزار خرمنِ طاعت به نیم جو ننهند " اما در مصرع دوم آن یار پاسخ میدهد که اینچنین نیست بلکه خوشتر آن نسیمی که از کوی حضرت معشوق بیاید و با دمی مسیحایی انسان را به اصلِ خود زنده کند و نه توسل به کارهایِ بیرونی و ذهنی، این نسیمِ خُنُک نظر لطفی ست که از کویِ دلبر آمده و بر مبنای کار و تعهدِ خردمندانه انسان به منظورِ عشق ورزی و رسیدن به وحدت با زندگی شامل او خواهد شد .
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
حافظ نیز مانند دیگر سالکانِ حقیقیِ طریق عشق بیقراری کرده و در آرزویِ وصال و نوش لعل یا همان لطف حضرتش به منظور رسیدن به مُقام و دایم شدن این حضور صبر و طاقت از دست داده است و پاسخ این است که تو صبر کن و با انجام وظایف بندگی خود موجبات بنده پروری حضرتش را فراهم کن. بندگی کردن همان عاشقی، وفای به عهدِ الست و باز کردنِ آسمانِ درون است.
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
پس حافظ از زبانِ انسان عجول به همان بیت دوم باز میگردد و جویای زمان مصالحه میگردد تا حضور دایم را رقم بزند و دلدار پاسخ میگوید که راز خود را با کس مگوی تا وقت آن فرا رسد. یعنی که با اظهار و گفتگو در این باره با دیگران به ذهن رفته و راه را طولانی تر میکنی، پس تا آن زمان و رسیدن به حضورِ دایم که فنا شدن در معشوق است، بدون توجه به ذهن و امورِ بیرونی روی خود کار کن تا سرانجام صلح و دوستیِ آغازین بار دیگر برقرار گردد.
شکر ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
زمانِ عشرت همان وصل یا لحظه هایِ یکی شدنِ عاشق با معشوقِ ازلیست، پس گویی زمان خدا حافظی فرا رسیده است و حافظ میگوید دیدی چگونه و با چه شتابی وقت حضور به اتمام رسید و کسی از وقت عشرتِ بعد خبر ندارد و یار یا حضور پاسخ میدهد ذهن خود را خاموش کن و تنها از دریچه دید و نظر خدا به جهان نگاه و فکر کن تا این غصه و غم فراق بسر بیاید و بار دیگر وصل برقرار شود، باشد که وقتِ عشرتِ بعدی به درازا کشد و طولانی تر باشد.
حافظ مدام وصل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
وجود
خویشآروینِ رویاگونهی عشق!
خود را در همه و همه را در خود دیدن
یکتایی..
ن.ت
سلام یه نکته ای اشعار شمس تبریزی در ارشیوتون موجود نیست.
یکی از اجراهای خوب این آهنگ در آلبوم ماه و پلنگ استاد کورش یغمایی هست.. با نام گفتم غم تو دارم.. ولی متاسفانه توی اسپاتیفای موجود نیست
سلام وقت بخیر میخواستم بپرسم سایت شما (ganjoor) نرم افزار نداره
محمدرضا شجریان در اجرای دیگری با نی موسوی در شوشتری خوانده که به نظر بنده از باقی اجراها گیراتر است.که قابلیت انتخاب در بخش خوانندگان را ندارد.
درود به همگی عزیزان.
در مصرع " گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید"
جهش ضمیر داریم ؛ به عبارتی دیگر ت اوت* متعلق به رهبر* است
مرتب شده مصرع میشود
"گفتا اگر بدانی او ( بوی زلفم ) رهبرت شود"
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا بگیر دماغت تا بوی من نیاید
درود بر دوستان ادیب،
عرضی داشتم از حضورتان.
بنده احساس میکنم وزن مصرع
گفتا که شب رو است او از راه دیر آید
به بقیه شعر نمیخوره و توی ذوق میزنه، میخواستم نظر شما عزیزان رو هم جویا بشم.
یا حق
اگر مقصود شما این است که با "از راه دیر آید " وزن شعر خراب میشود، عرض کنم که بله، حق با شماست چون باید "از راه دیگر آید" باشد.
اما در ابتدای واژه "او"، همانگونه که مستحضرید، بست کامل حنجره اتفاق میافتد و همخوان چاکنایی(glottal stop) داریم که در خوانش صحیح شعر و برای رعایت وزن باید این همخوان حذف شود و " است او " تبدیل به "أستو" میشود. چیزی شبیه حذف همخوان ر در فارسی محاوره برای عبارت "صبر کن" که تبدیل به "صب کن" میشود
واژۀ "مهرورزان" خصوصا در تقابل با واژۀ "وفا" و رسم وفا، در بیت:
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
و ارتباط آن با آئین مهر، قابل تامل است.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
گویا محمدرضا لطفی هم این غزل رو با آواز خوانده اند. شنیدن آن خالی از لطف نیست. بسیار زیبا و دلنواز بود پیوند به وبگاه بیرونی
سلام این شعر آنافورا به حساب میاد؟
درود بر شما
جناب شاپور رحیمی هم این غزل را در مخالف سه گاه اجرا کرده اند
نسخه خطی دیوان حافظ مطلق به ۱۳۱۷ هجری قمری
این غزل به این شکل آمده است:
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سراید
گفتم که ماه من شوگفتا اگر براید
گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز ماه رویان این کار کمتر اید
گقتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم که نوش لعلت مارا به ارزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور اید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا بکش جفارا تا وقت آن سراید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است این از راه دیگر اید
گفتم خوش ان هوایی شکز باغ خلد خیزد
گقتا خنک نسیمی کز کوی دلبر اید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرامد
گفتا خموش حافظ این قصه هم سراید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز :
عشق محاسبه گر (!) از نقص وفا در معشوق سخن گفته ، آنجا که چیزی داده و چیزی در قبالش دریافت نکرده..
گفتا ز "خوبرویان" این کار کمتر آید :
اما پاسخ چنین می گیرد که معشوق را نقصی نیست و او بی نیاز است از آموختن..(این کار کمتر آید)
نقص را در خود بجوی تا درک خوبرویی را بیاموزی
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم : عاشق که به مرحله بینش و درک فراخوانده شده چنین فهم کند که برای دیدن معشوق از طریق نظر کردن به انتظار خیال اوبنشیند ، چنان که راه بر کسی بستن تنها به معنای سد کردن حرکت او نیست ، بلکه راهزنان بر راهی به انتظار می نشینند تا هنگام رسیدن قافله بهترین دارایی آنها را بستانند ، چنان که غالبا قافله پس از غارت شدن در حرکت کردن در مسیر خود آزاد است. عاشق چون راهزنی برای لحظه دیدن روی یار به کمین می نشیند
گفتا که شب رو است او ، از راه دیگر آید
ای عاشق ، معشوق را با نظر کردن نمی توان دید، که نظر کردن به ظاهر ، محتاج تابش نور است اما 'او' ورای جهان ظاهر حضور دارد ، در شب می رود و چشم ها را بدان دسترسی نیست ، همان شب که عاشق از بیم تاریکی ، ماه را طلب کرده است "گفتم که ماه من شو " ...
درود ...
این غزل با آواز پادشاه احساس ،حضرت استاد گلپای نازنین و ساز استاد همایون خرم در گلهای رنگارنگ شماره ۴۴۱ اجرا شده،فوق العاده زیباست..
پیشنهاد میکنم دوستان حتما گوش کنند.
بدون شک یکی از شاهکارهای حافظ این غزل میباشد. با هر تفسیری که گوش کنی مست زیبایی واژها و کلمات این غزل میشی
با اذن او
در این غزل زیبا بیت
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راهِ دیگر آید
توجه ام را جلب کرد وقتی نور هدایت در قلب سالک تابیدن بگیرد دیگر سالک راهی جز تسلیم شدن ندارد و توانایی مقابله هم ندارد همانطور که در ابیات دیگر نیز خواجه اشاره به هدایت به هر طریق اشاره دارد و آن نور کار خود را خواهد کرد بدون اینکه چیزی قادر به توقف آن باشد آن نور را شاید بتوان به شکوفایی فطرت تعبیر نمود یعنی وقتی دانه گندم در شرایط مناسب قرار گیرد غریزه کار خود را خواهد کرد التماس دعا
با اذن او
مدتی بعد از پینوشت فوق بر این باور شدم که منظور حافظ جان از خیال در مصرع گرانبهای
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
شاید منظور آن تصورات غیر از مقصود درست است که مرتب انسان را آزار و اذیت می کند خواجه قصد دارند خودشان را برای بدست آوردن معشوق از چنگ آنها رها کنند در مصرع
گفتا که شبرو است او از راهِ دیگر آید
مشخص می گردد تمام آنها بلکه وظیفه دارند تا زمانی که سالک به حقیقت موضوع دست نیافته است و به معنای دیگر پخته نشده است از هر سو سالک را مورد امتحان قرار دهد . التماس دعا
عجبا که شعری به این شیوای را درست تفسیر نمیکنید ! حال هوای عرفا و شعرامون که معلومه و از دید اونها بنگری میدونی داره با کی لاس میزنه !
همشون دنبال عشق آسمانی و ماورایی بودن ،یکی پی خدا و... بعد وصال هم بسته خودشون پی یکی از ما بهتران یا پی ... این نیمه گمشده کار میده دستتون اگر دنبالش برید ! جناب حافظ یه جای دیگه که عصبانی شده میگه این عجوز عروس هزار داماد است !!! خلاصه به مودشون هم بستگی داره که چی میگن !!! این نظر شخصی و از دید من شیخ اجل شاه سخنوران بهترین گزینه برای زندگیتون .
بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش
ور نه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش
گفتم به اندوه عشقت گرفتارم، گفت: اندوهت پایان مییابد.گفتم چون ماه بر من بتاب! گفت اگر ممکن شود(ایهام:اگر ماه طلوع کند)
۲- گفتم از عاشقان سرشار مهرورزی، رسم وفاداری بیاموز! گفت از زیبارویان این کار ساخته نیست(ایهام: مهر با خورشید و تقابل آن با ماه)
۳- گفتم بر تصور اندام زیبایت، چشمم را خواهم بست.گفت: خیالم شبگرد است، از راه دیگری مبتلایت میکند.
۴- گفتم که بوی موهایت، گمراه جهانم کرده، گفت اگر نیک بنگری، همین بوی راهنمای توست( زلف نشان کثرت است که به وحدت رهنمون خواهد شد)
۵- گفتم نسیم صبحگاهی را خوش است! گفت خوشایند تو نسیمی است که از محله معشوق بیاید(خانلری: کز باغ حسن خیزد)
۶- گفتم در آرزوی شیرینی دهانت مردیم، گفت: تو پیوسته درگاه دوست باش، او بندهپروری را نیک میداند.
۷- گفتم پس دل مهربانت کی در اندیشه آشتی است؟ گفت این راز را به کسی نگو تا زمانش برسد(خانلری: تا وقت آن برآید)
۸- گفتم فرصت کامرانی دیدی چگونه پایان یافت؟ گفت چیزی نگو که این غصه هم پایان پذیرد( ایهام در بیت اول و آخر: طنز معشوق در وعده دادن و ناز کردن)
- بهترین غزل در صنعت سوال و جواب، در غزل ۱۹۸ نیز گذشت اما در این غزل گفتگوی زیبا و دلنشین عاشق و معشوق وجود دارد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح