غزل شمارهٔ ۲۲۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۲۲۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
استاد شجریان، خسرو آواز سرزمین پارس، به زیبایی هرچه تمام تر این ابیات را با نوای ملکوتی شان خوانده اند.. به نظر بنده کاری که استاد شجریان در خواندن اشعار سنتی شعرای بزرگ ایران زمین انجام می دهند، نام او را کمتر از حافظ و سعدی و مولوی در پاسداشت و تقویت زبان و فرهنگ و ادب فارسی، قرار نخواهد داد بلکه هم ردیف نام بزرگان گذشته این دیار قرار خواهد داد.
بنظرم عبدالوهاب شهیدی خیلی بهتر خونده بینهایت آرامش بخشه
واقعاً استاد شجریان چقدر این بیت زیبا را، زیبا خوانده است:
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
بانظر حمید موافقم
به جرات مبتونم بگم که فقط استاد شجریان میتونه چنین آثار فاخری با خواندن ابن ابیات خلق کنه.
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود ... به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
خدا حفظش کنه.
این شعر زیبا با صدای دلنشین استاد بسیار شنیدنی است
لطفا نظرات توهین آمیز، مانند نظر " ناشناس" را منتشر نکنید، اهانت به هیچکس پذیرفته نیست. خصوصا در سایتی ادبی؛ ذیل شعر حضرت حافظ و خاصه درباره استاد شجریان. با سپاس
دو بیت زیر در وصف حضرت استاد و در ذم افراد معلوم الحالی که واقعا انسان در ایرانی بودن آنها شک میکنه:دارد به صوت مهرش صد چون صدای داود- خوش لحن و بوی کامش بهتر ز عنبر و عود. ناقص خیال و سفله کی داند این گوهر را- گنجایشش نباشد اسرار این جوهر را.
من واقعا از سیاست مدیران گنجور در حیرتم. در سایت به ظاهر ادبیتون انواع و اقسام توهینها به فخر هنر ایران منتشر میشه اما جوابیه ها نه. واقعا چنین رویکرد ظالمانه و ناعادلانه ای جای تاسف داره. اکر یک رسانه آزاد نیستید چه اصراری به ادامه فعالیت دارید؟!
همایون این رو خونده. توی آهنگ وفا. شجریان آواز ماهورش رو خونده. شعر سعدی
کسی از دوستان میدونه معنی سواد به طور دقیق اینجا چیه ؟
کیوان جان
سواد به مانای سیاهی ست
سیاهی چشم
میگوید : سیاهی چشم غمدیده ام را با اشک شستشو مده
زنده باشی
سلام.این شعر زیبا با صدای استاد شجریان کامل شده.
میشه لطف کنید معنی دقیق شو بنویسید.
ممنون
دوستان عزیز بنظرم سواد دیده اینجا منظور اون درک و مشاهده ای از یار هست که به چشم متصور می شود...مفهوم کل بیت اینگنونه است:
با دوری کردن رخ پنهان کردن سعی در فراموشاندن(شستن سواد دیده) من نکن که زیبایی(نقش خال) که ا تو دیده ام از خاطر من نخواهد رفت.
در جواب کیوان عزیز...
سواد دیده...
در جمله ای کوتاه ... از گریه کورم نکن
سواد از اسود به معنای رنگ سیاهه
سیاهی چشم غم دیده ام را به اشک مشوی
سفید شدن چشم ، شسته شدن سیاهی چشم ( کوری) در اثر گریه زیاد
که نقش خال....
در اینجا سیاهی چشم خودش رو به تصویر خال سیاه یار تشبیه کرده که اون خال سیاه با کور شدن هم از نظر نمیره و فراموش نمیشه
سلام
سواد در اینجا ایهام دارد
سواد به معنی سیاهی است که این معنی در آغاز به ذهن متبادر می شود
معنی دیگر سواد ، برج و بارو و سیاهی شهر است که از دور دیده می شود و این معنی دومی است که از این بیت برداشت می شود
در و دیوار چشم غمدیده ام را به اشک مشوی ...
به این بیت دقت بفرمایید:
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات
بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
قطعا سواد به معنی سیاهی نیست چون بعدش کلمه سیاه اومده
یا این بیت:
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
دلم قلعه و باروی زلف تو را از دور دید و آنجا اقامت گزید و ..
خواندن این ابیات بدون یادآوری صدای آسمانی استاد شجریان برام متصور نیست. بدون شک ایشون تا روزی که حافظ هست، زنده ست.
آهنگ وفا رو شاید دویست بار گوش کردم و هنوز مثل روز اول برام جذابه. اثر هنری عمیق و اصیل هرگز کهنه نمبشه.
عجب کامنت های کسالت آوری..استاد،استاد و باز هم استاد..
انگار سایت شعر نیست و تعریف و تمجید از زنده یاد شجریان است فقط.
معنی دقیق بیت اول چیست؟
لطفا معنای بیت :
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
منظور از دود دل چیست
و اصولا چه ارتباطی با بیت اول دارد ؟
پدرام جان
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
سیاه نامه کسی را گویند که بار گناهش سنگین است.
تا همین اواخر مرکّبِ قلم را با رنگدانه {دوده} درست میکردند ، پارچه را آغشته به دوده و بعضی مواد غلیظ کننده { لیقه } در دوات می ریختند و با قلم بر کاغذ می نوشتند { سیاه میکردند }.
قلم آنچه در درون دارد چون دودی برخاسته از آتش دل بر نوک خود میآورد و بر صفحه نامه می نویسد.گویی داغ دل آشکار می کند.
حافظ نیز دود برخاسته از شعله ی دل خویش را به سیاهی نوک قلم تشبیه کرده ، که بر صفحه ی پر گناه رفتارش نقش بسته.
زنده باشی
حسین عزیز
بسیار ممنون و سپاسگذارم . با تعبیر حضرتعالی چقدر این بیت زیبا میشود .
صد درود بر روان پاک چنین شاعر گرانمایه ای
دوستان و همرهان عزیز
شرحی بر این غزل خواندم که ذیلا به اختصار در اینجا می آورم . شما چقدر با این تعبیر موافقید ؟
این غزل در زمان شاه شجاع و در دوره یی که حافظ باشاه روابط حسنه ومراوده و رفت وآمد داشته ، سروده است و از مفاد ابیات و ایهامات آن چنین برمی آید که شاه شجاع تلویحاً وعده مقررّی مناسبی را به حافظ داده بود لیکن کمتر از آن پرداخت کرده و در نتیجه سبب کدورت و نارضایتی حافظ شده و این شاعر چیره دست،گله ها و توقعّات خود را در ای غزل گنجانیده تا شاید سبب تغییر تصمیم و عقیده سلطان شده و مقرری او زیادتر گردد.
مطلع غزل دارای ایهامی است که حاکی از پشتیبانی شاعر در نزدیک شدن به در بار بوده و چنین مستفادمی شود که بیشتر حالت گلایه دارد زیرا در بیت دوم تلویحاً شاعر می گوید که مننمی توانم دست از میل باطنی خودم که تقرّب به آن سلطان محبوب است بکشم و در بیت سوم با مضمونی زیبا و جمله زیباتر خود را شیفته خال سیاه صورت شاه شجاع جلوه می دهد که داین آن را در نظر خویش مجسم می بیند.
شاعردر ابیات چهارم الی هشتم با شکوه وگلایه از بخت بد خود از محبوب انتظار دارد که شاه شجاع به عهدی که بااو بسته وفادار و پای بند باشد. آنگاه در بین نهم حرف قاطع خود را باز گو می کند و به شاه می گوید با اندک هدیه مرا گول مزن عقاب سفید بلند نظرم ، باشه نیستم که به دنبال صید حقیر و کوچک باشم . چنین مضامینی می رساند که فر ق است بین شاعر مداح قصیده گویی که به بیش وکم خرسند است تا شاعر بلند نظری که قدر خود وکلام خود را می داند ودر مقام اعتراض بر می آید .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
خوشا دلی که مُدام از پی نظر نرود
به هردرش که بخوانند بیخبرنرود
مُدام: پیوسته ، همیشه .
نظر: نگاه کردن ،دراینجا به معنی نظرکردن درزیباییِ چیزی یاکسی وحظّ روحانی بردن ودل ازکف دادن
معنی بیت: ای خوشا به احوال کسی که پیوسته نظربازی نمی کند پی درپی نظرکردن ودلباختن، دردسرها ومشکلات فراوانی تولیدمی کند. ای خوشا به احوال کسی که به هرمکانی یابه هرچیزی دعوتش می کنند بدون آگاهی وبدون بررسی عواقب آن، دعوت رانمی پذیرد بلکه درابتدای کارسرانجام کارراازنظرمی گذراند وسپس تصمیم می گیرد.
حافظ که عاشق پیشه ترین دل دنیا رادرسینه داشته بی تردید درطول زندگانی خویش دردسرها ومشکلات زیادی از نظربازی های پی درپی متحمّل شده وسخت به تنگ آمده که آرزو می کند کاش دلش اندکی شکیباترمی بودوبه هرکجا بی خبرنمی رفت.
ازجنس کلام وفحوای سخن بنظرمی رسد که حافظ این غزل کنایه آمیز را خطاب به محبوب ومعشوقی می زند که درقبال عشق وعلاقه ی عاطفیِ حافظ،بی توجّهی نشان داده وآن رانادیده گرفته است. ازمیان چندین محبوب ومعشوقی که حافظ داشته، شاه شجاع به رغم داشتن زیبائیهای ظاهری، سنگین دل ترین بوده ونسبت به حافظ کم التفاتی فراوان نموده است. اغلب غزلیّاتی ازاین دست که کنایه آمیز ووپرازگلایه وسوزناک هستند تحت تاثیراین رابطه ی عاطفیِ پرپیچ وخم خلق شده است.
رابطه ی حافظ باشاه شجاع،شهسوارخوش قدوسیما برخلاف تصوّربسیاری ازحافظ دوستان،بسیارفراترازرابطه ی شاه وشاعربود. شایدمبالغه آمیزنباشداگررابطه ی عاطفی این دو را ازجنس رابطه ی مولوی وشمس بدانیم.
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسواربازآید
طَمع درآن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس ازپی شکرنرود
معنی بیت: گرچه مصلحت در این است که من ازآن لب شیرین گفتار وازدهان ِشکّرفشانِ محبوب چشم پوشی کنم ولی چه کنم همانگونه که مگس نمی تواند ازشیرینی پرهیزکند دل من نیزنمی تواند ازاین هوس وطمع شیرین بگذرد.
طوطیان درشکّرستان کامرانی می کنند
وزتحسّر دست برسرمی زندمسکین مگس
سوادِ دیده ی غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خالِ تواَم هرگز از نظر نرود
سواد: سیاهی چشم
نقش: تصویر
معنی بیت: ای محبوب اینقدرمراگریان مکن که سیاهی چشم اَم باسیلاب اشک شسته شود آنچه تودرداخل چشمان من می بینی ، تصویرخال رخسارتوست که همیشه وبی وقفه درضمیرمن نقش بسته وبه فراوانیِ اشک شسته نمی شود.
چولاله درقدحم ریزساقیا مِی ومُشک
که نقش خال نگارم نمی رود زضمیر
ز من چوباد صبابوی خود دریغ مدار
چرا که بی سرزلف تواَم به سرنرود
معنی بیت: همانگونه که زلف مشکبوی خودرابه بادصبامی سپاری ازمن نیزمضایقه مکن برای اینکه بدون شمیم روح بخش زلف توکارم به پیش نمی رود جهان برای من بدون سرزلف توهیچ لطفی ندارد.
کوته نکندبحث سرزلف توحافظ
پیوسته شداین سلسله تاروزقیامت
دلامباش چنین هرزه گردوهرجایی
که هیچ کارزپیشت بدین هنرنرود
معنی بیت: ای دل، توکه هرزه گردی می کنی، به هرشوخی دل می بازی وبه هرجایی که فرامی خواندبی خبر می روی بدان که کارتوبااین لااُبالیگری پیش نخواهدرفت وهمیشه دچاردردسر ومشکل وحقارت خواهی شد.
هرتارموی حافظ دردست زلف شوخی
مشکل توان نشستن دراینچنین دیاری
مکن به چشم حقارت نگاه درمن مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
یکی ازاختلافات بین حافظ وشاه شجاع، تظاهرآشکارابه شرابخواری وبه اصطلاح خروج حافظ ازشریعت بود که متشرّعین ِ متعصّب را برعلیه خودمی شوراند وشاه شجاع رانیزدرشرایط سختی قرارمی داد. دراین بیت نیز به زبان کنایه به او وهمه ی متشرّعین یادآوری می کند ومی فرماید:
من اگرشراب می نوشم ومستی می کنم توحق نداری دست به قضاوت زده ومراتحقیرکنی بیمناک مباش بامست کردنِ من ، آبرو واقتدارشریعت بربادنمی رود.
خدارامحتسب مارا به فریاددف ونی بخش
که سازشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست درکمرش جزبه سیم وزَرنرود
معنی بیت: من ِتهیدستِ درویش وفقیر، دل به خوش قد وبالایی باخته ام وهوس ِ در آغوش گرفتن کسی را دردل می پرورانم که ازطبقه ی اشراف وبزرگان است وبرای اینکه کسی بتواند دست خودرابه کمراوحلقه بزند می بایست سیم وزر فراوان به پای اونثارکندتاشاید که راضی شود.
ترک درویش مکن گرنبود سیم وزَرش
درغمت سیم شماراشک ورُخش رازَرگیر
تو کز مَکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهدمن ازخاطرت به در نرود
مکارم: کَرَم و بزرگواریها، خوبیها
معنی بیت: ای محبوب، توکه دارای صفات نیکوو بسیارپسندیده ای چنانکه گویی متعلّق به یک جهان دیگری هستی مرحمتی کن وفای به عهد وپیمانی که بامن بستی رافراموش مکن وبه جای بیاور.
وفابه عهدنکوباشد اَربیاموزی
وگرنه هرکه توبینی ستمگری داند
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دودِ دل به سرنرود
سیاه نامه : گناهکار
گفتیم که حافظ یک عاشق پیشه هست. یک عاشق همیشه درونش درحال سوز وگدازاست ودلش می سوزدحال حافظ خوش ذوق، قلم رانیزبه واسطه ی آنکه جوهر ومرکّب ازدوده درست می شود وآرام آرام ازسرش خارج می شود درچنین جایگاهی تصوّرنموده که همانندِ عاشق درسوز وگدازاست ودود ازسرش بصورت کلمات بیرون می رود سپس مضمون سازی کرده وسئوال می کند که:
من که به لطفِ هرزگردیِ وهرجایی بودنِ دلم ازهمه گناهکارترم ودردرونم آتشی شعله وراست چرا نباید مانندِ قلم دود دلم به سرنرود؟ دودقلم که برسر وزبانش جاری می گردد نوشته ومتنی خَلق می گردد دود دل حافظ که برسر وزبانش جاری می شودغزلهای نغزو ناب وسوزناک خَلق می شود.
دررهِ اوچوقلم گربه سرم بایدرفت
بادل زخم کش ودیده ی گریان بروم
به تاج هُدهدم ازرَه مَبَرکه بازسفید
چوباشه درپی هرصید مختصرنرود
ازره مبر: گمراه مکن،فریب مده
تاج هُدهُد: تاج پرنده ی هُدهد، دراینجا به نشانه ی حقیر وکوچک بودن آمده است
باز سفید: عقاب سفید، عقاب شکاری که هیبت وعظمتی خاص دارد ودراینجا به نشانه ی طبع بلند واقتدارآمده است.
باشَه: پرنده شکاری امّابسیارکوچکترازعقاب که بدنبال صیدهای کوچکتراست.
معنی بیت: مرا که همانندِ عقاب سفید دارای اقتدارواعتبارهستم به چیزهای حقیرواندک مثل تاج کوچک هدهد فریب مده عقاب سفید هرگزمثل باشه عمل نمی کند وبه دنبال صیدهای کوچکترنمی رود.
احتمالاً محبوب حافظ یا یکی ازنصیحت کنندگان به حافظ برای درپیش گرفتن یک زندگانی آرام وبی حاشیه پیشنهاد یاراهکاری ارایه نموده که حافظ آن را دستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی زیبا وغرورانگیز خَلق کرده است.
بردوخته ام دیده چوبازازهمه عالم
تادیده ی من بررُخ زیبای توبازاست
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آنکه زمجلس سخن به درنرود
سخن به در نرود: خبر به بیرون انتشار نیابد.
معنی بیت: باده بیاور واوّل به دست حافظ بده که سخت بیقراراست بشرطی که این موضوع(اشتیاق حافظ به شرابخواری ) درهمینمجلس بماند وکسی باخبرنگردد.
به ظاهرحافظ بیم آن دارد که دوباره موضوع شرابخواری به گوش شاه شجاع برسد وداستان دیگری آغازشود وفاصله ی بین آنها بیشتروبیشترشود.
حافظ شراب وشاهد ورندی نه وضع توست
فی الجمله می کنیّ وفرومی گذارمت
شرح فوق از دوست عزیزم سید رضای ساقی می باشد که زبان از مهربانی اش قاصر است
این شرح را که برای این حقیر فرستادند را با رخصت از خودشان و بنام خودشان درج نمودم امید که مقبول افتد.
ایشان همچنین وبلاک زیبایی دارند بنام حافظانه که به دوستداران و حافظ دوستان توصیه میکنم دیدن فرمایند.
خسته نباشید به سید رضا ساقی و گنجوریان محترم که کاری زیبا و در خور نام حافظ انجام دادند.
معانی لغات غزل(224 )
خوشا:خوش به احوال ….، چه خوب است ، چه خوش است.
مدام: پیوسته ، همیشه .
نظر:نگاه، و در اصطلاح صوفیه علم نظر آن است که عارف از دیدن جمال زیبا ، آنگونه لذت ببرد که از نظر در سبزه و گل و آب روان یعنی بدون شهوت و به منظور مظهر جمال غیبی
.اَولی: بهتر ، سزاوار تر.
سواد: سیاهی .
شریعت:دین و دستورات دینی.
گدا:بی نوا.
کمر: میان، کمربند.
مکارم:کَرَم ، بزرگواری ، ( جمع مکرمت) .
مکارم اخلاق:خویهای پسندیده ، صفات عالی.
علم دگر:دنیای دیگر، جهانی دیگر.
وفای به عهد:به جای آوردن عهد وپیمان.
سیاه نامه:نامه سیاه، کنایه از سوابق سوء ، گناهکاری و آلودگی .
تاج هُدهُد: تاج کوچک و محقر هدهد ، کنایه از تحفه اندک و ناقابل وشیء بدلی که به جای اصل به کار برده می شود.
باز سفید: عقاب سفید، حیوان پرندهشکاری، با جثه قوی وبالهای گسترده و چنگال ونوک نیرومند.
باشَه:پرنده کوچک شکاری به اندازه کبوتر که مرغان کوچک چون گنجشک را شکار می کند.
سخن به در نرود: خبر به بیرون انتشار نیابد.
معانی ابیات غزل: (224)
(1) خوش به حالی که پیوسته به دنبال خواهشهای دیده راه نیفتاد و به هر جا که او را فراخوانند نپذیرفته و شتابزده به آنجا نرود.
(2) بهتر این است که به لبهای شیرین یار طمع نداشته باشیم اما چگونه امکان دارد که مگس به سوی شیرینی گرایش نداشته باشد؟
(3) سعی مکن که سیاهی دیدگان غمزده مرا با اشک شسته و بزدایی ، چرا که تصویر خال سیاه تو در دیدگان من ، هر گز از پیش چشم به دور نمی شود.
(4) ای دل، این گونه هرزه گرد و هر جایی مباش و بدانکه با این یاوه پویی ها که آن را هنر می پنداری هرگز به جایی نخواهی رسید.
(5) در من مست وگناهکار ، دیده خردی و خواری منگر که آبرو وحیثیت شریعت دیدن با این گناه کوچک از میان نمی رود.
(6) من بی نوا آرزوی دیدار یار بلند بالایی را در سر می پرورم که جز با بخشش زرو سیم نمی توان دست در کمر او برد.
(7) تو، که به خاطر داشتن صفات عالی اخلاقی ، چنان مانی که از دنیای دیگری بوده و از مردم این جهان برتری ، مطمئنم که وفا کردن به عهد وپیمانی که با من بسته یی از خاطرت نمی رود.
(8) کسی که نامه اعمالش سیاهتر و گناهتر از من باشد ، سراغ ندارم . بنابراین چگونه مانند قلمم ، دودِ سیاه آه دل به مانند مرکب ، از ادوات سینه برنخیزد وبه سرم سرایت نکند.
(9) با پرهای تاج مانند هدهد لاغر اندام ، من را گول نزن . من باشه نیستم . عقابِ سفیدم و به دنبال شکارِ کوچکی به پرواز در نمی آیم.
(10) شراب بیاور و اولین جام آن را هم به حافظ عطا کن . مشروط بر آنکه خبرش از ا ین مجلس به خارج درز نکند.
شرح ابیات غزل( 224)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون محذوف
*
جلال: مرا که بی سر زلفت شبی به سر نرود هوای روز وصالت ز دل به در نرود
*
این غزل در زمان شاه شجاع و در دوره یی که حافظ باشاه روابط حسنه ومراوده و رفت وآمد داشته ، سروده است و از مفاد ابیات و ایهامات آن چنین برمی آید که شاه شجاع تلویحاً وعده مقررّی مناسبی را به حافظ داده بود لیکن کمتر از آن پرداخت کرده و در نتیجه سبب کدورت و نارضایتی حافظ شده و این شاعر چیره دست،گله ها و توقعّات خود را در ای غزل گنجانیده تا شاید سبب تغییر تصمیم و عقیده سلطان شده و مقرری او زیادتر گردد.
مطلع غزل دارای ایهامی است که حاکی از پشتیبانی شاعر در نزدیک شدن به در بار بوده و چنین مستفادمی شود که بیشتر حالت گلایه دارد زیرا در بیت دوم تلویحاً شاعر می گوید که مننمی توانم دست از میل باطنی خودم که تقرّب به آن سلطان محبوب است بکشم و در بیت سوم با مضمونی زیبا و جمله زیباتر خود را شیفته خال سیاه صورت شاه شجاع جلوه می دهد که داین آن را در نظر خویش مجسم می بیند.
شاعردر ابیات چهارم الی هشتم با شکوه وگلایه از بخت بد خود از محبوب انتظار دارد که شاه شجاع به عهدی که بااو بسته وفادار و پای بند باشد. آنگاه در بین نهم حرف قاطع خود را باز گو می کند و به شاه می گوید با اندک هدیه مرا گول مزن عقاب سفید بلند نظرم ، باشه نیستم که به دنبال صید حقیر و کوچک باشم . چنین مضامینی می رساند که فر ق است بین شاعر مداح قصیده گویی که به بیش وکم خرسند است تا شاعر بلند نظری که قدر خود وکلام خود را می داند ودر مقام اعتراض بر می آید .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
استاد شجریان سیاه نامه را سیاه دانه می خواند. نظر دوستان در این باب چیه
با درود خدمت همه دوستان عزیزم همیشه حسن انتخاب اشعار استاد شجریان رو تحسین کردم و میکنم واسه من حضرت حافظ و استاد شجریان یکی شدن نمیتونم هیچکدوم رو بدون دیگری تصور کنم با استاد شجریان حضرت حافظ رو شناختم و الان با حضرت حافظ زندگی میکنم خوشا ب سعادت ما پارسی زبانان که چنین استاد و شاعری داریم و میتونیم از محضرشون استفاده کنیم .... بدرود
-..-..-
مَنِ {گِد(ا)} هَوَسِ (سروقامتی) دارم
که (دَست) {دَر (کَمَ)رَش} جز به (سیم و زَر نَرَوَد)
"حافظ"
فراز و فرود را به نِشستنْگهِ چَشمِ گدایِ رَهنشین [آیِ گدا] در سروِ قامَتَش بینا تر باشیم و خرقِ عادتِ آن جانان درآن کَمندِ حلقهی میمِ کَم و درِ درکَمَرَش به نیاز، البت که به دستِ نهان و چِهرِ رویِ سیم و زَرَش، او به اَفسونِ نیاز دست در کمرِ زَرکَشَش میکَشد و گِرُوِ ویژه میبَرد آنهم به هوشیواریِ هَوَس.
که آبِ رویِ شریعت بدین قَدَر نَرَوَد
"حافظ"
___
.
دِلا مَباش چُنین هَرزهگَرد و هرجایی/ که هیچ کار ز پیشَت بدین هُنر نَرَوَد》
________
.
تا دلِ هرزهگردِ من رفت به چینِ زُلفِ او
زان سفرِ دِرازِ خود عزمِ وطن نمیکُند》
.
.
گاهی واژهای از گویشها موجب میشود مفهومِ خاصی از بیت برداشت شود.
هرزهگرد (در گویش آمره: هَرزَهگِردَه harzagerda [مونث]) نامِ ابزاری است چوبی و استوانهای شکل دارای چهار پَره که چوبِ محورِ آن در ظرفی قرار دارد و برای کلاف کردن یا گلولهکردن نخهایِ خامه قالی به کار میرود. وَجهِ تسمیه آن گردشِ مُدام به دورِ خود است. پارادوکس کلام اینجا پدید میآید که در عینِ گردش پیوسته همچنان سرِ جای خود است."
در بیتِ جنابِ حافظ نیز، همنشینی کلمات "چین، سفر، دراز" با "هرزهگرد"، علاوه بر معنیِ رایج "هرجایی و ولگرد" برای هرزهگرد، مفهومِ وسیلهی کلاف نمودنِ نخهایِ آشفته خامهی قالی را به ذهن مُتبادر میکند.
در زنجیرهی معنایی جدید، مفهوم بیت چنین است:
زُلفِ دوست مانند نخهایِ آشفته و دَرهم خامه قالی است و دل همچون هرزهگرد من، چنان در چین (ایهام: چین خامهی قالی، کشورِ دوردست چین، چین و شِکَن زُلف) زلفِ یار گرفتار آمده که بعید به نظر میرسد این سفرِ دراز (ایهام تناسب: طولانی با چین، طویل با نخ قالی و زُلف) بازگشتی برایش مُتصوِّر باشد؛ چرا که هرزهگرد، سفری پیوسته دارد اما درجا میزند و به مقصد نمیرسد، اَقلَّش تا کُنون.
دکتر حسن عادلخانی
ادبیات فارسیگویشآمره
سلام
دوستان همگی صحیح فرمودند ،سواد بمعنای سیاهیست ، سیاهی سرچشمه گرفته از غم های بسیاری که با دیدن چشم و دیده به دل راه یافته و الان همچون پرده سیاهی جلوی دیدن چشم را گرفته و با شستن آب و اشک کنار نمیرود ، مثل چشمان ایوب نبی ...
سلام لطفا اگر ارایه های ادبی هر بیت رو بزارید ممنون میشم
به عقیده من، استاد شجریان از شعور شعری بسیار بالایی برخوردار بود و هست، چرا که با نحوه مدیریت کردن تن صدا و انتخاب گوشه ها و دستگاههای مناسب، حزن و شادی و سایر احساسات نهفته در ظاهر و باطن هر بیت رو با هنر آواز هویدا میکنه. اینجاست که درک شعر حافظ و سعدی و مولانا و ...، و حظ ما از این اشعار، با شنیدن صدای استاد شجریان صد چندان میشه.
درود بر بزرگان ادب و هنر و درود بر دوستدارانشان.
با سلام و ارادت به همه ی عاشقان استاد محمدرضا شجریان عزیز؛ من فکر میکنم که اگر استاد نبودن حافظ و سعدی هم در این مقام که در حال حاضر هستند نبودند، چرا که حضرت استاد اینقدر حس خوبی ایجاد میکنند که اشعار چندین برابر بیشتر به دل مینشیند.
استاد واقعاً انسانیت رو معنا کردند.
در خوش صدایی شجریان شکی نیست ولی بابا جو زده ها حافظ و سعدی نبودند شجریان ها کجا بودند کل شعرای دنیا مدهوش اینها هستند که شاعر بزرگی چون گوته خود را در مقابل حافظ هیچ می داند وارد حوزه موسیقی تخصصی نمیشم و نخواهم شد که جاش اصلا اینجا نیست،لطفا اینقدر جو زده نباشید.هستند و بوده اند فراوان خوانندگان در طول تاریخ بهتر از شجریان اما به تعداد انگشتان یک دست نیستند در شمار ستارگان ادب چون حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی
دوست عزیز کمی با آرامش و دقت بیشتر بنویسید.
شما درست می فرمایید بسیار بوده اند که صدایی بهتر از شجریان داشته اند اما اگر اهل موسیقی باشید می دانید که صدا، تمامِ موسیقی نیست. همان طور که حسن و جمال، تماما به صورت زیبا نیست.
حضرت حافظ می فرماید:
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و «آن» نیز هم
«آن» یک حسن و ملاحت خاص است فراتر از زیبایی ظاهر.
باید به این نکته برسید.
قبل از همین حافظ جان، شعرای بزرگی بوده اند چه بسا بزرگ تر از حافظ. اما چرا فقط حافظ است که مهمان همه خانه ها و بلکه مهمان همه لحظه های پارسی زبانان است. چون حافظ «آن» دارد.
بیشتر بحث را ادامه نمی دهم
درود در مصرع که آبروی شریعت بدین قدر نرود ، چی میخاد بگه دقیقا حافظ
اگر به چشم عرفانی به شعر نگاه کنیم میتونه منظورش نوع بشر و آدمیزاد باشه، میگه به من آدمیزاد به چشم حقارت نگاه نکن هر کسی یه جوریه، این شریعت بازی و مذهب و دار و دسته و آیین و مسلک رو به رخ من آدمیزاد نکش
مکن به چشمِ حقارت نگاه در منِ مست
که آبرویِ شریعت بدین قَدَر نرود
با دیده تحقیر به من که مست هستم نگاه نکن چون آبروی دین و شریعت با مستی من از بین نمی رود.
به نوعی می خواهد بگوید شما این قدر دین را محدود و کوچک کرده اید که تصور می کنید با یک گناهِ من، آبروی دین می رود. خیر چنین نیست!
که آبروی شریعت بدین قدر نرود ، دقیقا حافظ چی میخاد بگه اینجا
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
نظر در اینجا در معنیِ منفیِ خود آمده و شاملِ هر چیزِ بیرونی می شود و با توجه به مصراع دوم که غالبِ انسانها بی خبر به دنبالِ آن روان می گردند می تواند باورها موردِ نظرِ حافظ بوده باشد، باورهایِ اعتقادی، سیاسی، علمی، و اجتماعی از آن جمله هستند و شیادانی در کمینِ انسانهای ساده دل نشسته و آنان را به درگاهِ خود فرا می خوانند تا دیگران را نیز با خود همراه نموده و به نیات و مقاصدِ خود که عموماََ دنیوی و مادی است برسند، حافظ میفرماید خوشا به حالِ دلی که احساسی و زودباور نبوده و برایِ هر خوانش و فراخوانی درباره آن بیندیشد و تحقیق کند، سپس با آگاهیِ و بینشِ کامل آنرا بپذیرد و یا رد کند. همچنین این نظر درباره چیزها و نیازهایِ مادی نیز صدق می کند و انسان باید نسبت به نیازِ واقعیِ خود برایِ جذابیت هایِ این جهانی با خبر شود و سپس در راهِ بدست آوردنِ آنها بکوشد.
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
لب شیرین در ایجا کنایه از کامیابی از چیزهای مادی این دنیاست و حافظ میفرماید اُولا و مقدم است که انسان طمع بدست آوردن و کامیابی از این جذابیت های ذهنی و دنیوی را از سر بیرون کند اما طبیعت و ساختار انسان تمایل و جذب شدن به سوی شیرینی و لذات دنیوی ست، پس چگونه به دنبال آن لذات نباشد؟ یعنی که ساختار ذهنی شکل گرفته در انسان پس از ورود از دنیای معنا به جهان فرم انسان را متمایل به چیزهای جسمی کرده است وگرنه اصل انسان که با جسم بیگانه است.
سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال تواَم هرگز از نظر نرود
سواد یا سیاهی چشم در برابر سفیدی و در نتیجه کوری چشم آمده است و در اینجا حافظ از خدا یا اصل هشیاری خدایی خود استمداد طلبیده میفرماید انسان با قرار دادن چیزهای جسمی این جهان در دل و مرکز خود غمدیده میشود زیرا آنگونه که ابتدا تصور میکند با بدست آوردن فلان چیز، یا آویختنِ به فلان باور زندگی او بسامان شده و خوشبخت خواهد شد تصوری باطل بوده است، پس او در پی چیز و یا باورِ دیگری خواهد رفت و آنقدر به این کار ادمه میدهد تا سرانجام با غم چیزها و اشکهای برآمده از آن، سواد و سیاهی چشمانش یعنی جهان بینی خدایی و دیدن جهان از منظر خدا بطور کلی از دست میرود، پس حافظ از خدا استمداد میجوید که چنین مباد و همواره نقش خال خود بر انسان را به او یادآوری کند تا بداند که او از جنس خداست و نه اجسام و بداند که اجسام و باورهایِ تقلیدی قادر به خوشبخت کردنِ او نیستند و تا فرصت باقی ست و انسان هنوز نور دیده خود را کاملأ از دست نداده است به اصل خود بازگردد. عرفا معتقدند خداوند نشانه یا خال خود را بر انسان نقش نمود و او را برای جانشینی خود بر روی زمین و دنیای فرم برگزید .
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
پس حافظ به درگاه حضرت معشوق استغاثه میکند تا همانگونه که به باد صبا اجازه میدهد عطر زندگی بخش او را به هستی و کائنات ببرد، عطر خود را از او یا انسان دریغ ندارد، باشد که گل وحود انسان نیز با این شمیم باز شده و به اصل خود زنده شود و زین پس از چیزهای بیرونی و ذهنی طلب آرامش، امنیت و خوشبختی نکند .سر زلف حضرت معشوق حلقه اتصال و تنها دستاویز انسان است که بدون آن اوضاعش بسامان نخواهد شد و بسر نرود .
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
هرزه گرد و هرجایی دل جسمانی و ذهنی انسان است که هر لحظه در فکر بدست آوردن چیزی ست که گمان میدارد با آن چیز کامل شده و نقصش برطرف خواهد شد، حرصِ انسان برای سرک کشیدن به اندیشه هایِ گوناگون و مکاتبِ مختلفِ فلسفی و اعتقادی نیز کاری است بی نتیجه که با این تنها هنر خویشتنِ کاذب، هیچ کار اصلی انسان در این جهان به پیش نمیرود. کار اصلی انسان بازگشت به اصل خدایی خود است. حافظ و مولانا در غزلهایِ دیگری نیز انسان را از این هرزه گردی و سَرَک کشیدن به مکاتبِ رنگارنگ و متنوع برحذر داشته اند؛
به کویِ میکده هر سالکی که ره دانست درِ دگر زدن اندیشه تبه دانست
و مولانا که می فرماید ؛
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می جوشد درون چیزِ دگر دارد
در این بازارِ عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکّانِ کسی بنشین که در دکّان شکر دارد
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
حافظ در ادامه بیتِ قبل خطاب به متشرعین (و حتی بنظرِ نگارنده به فلاسفه) می فرماید مکتبِ حافظ شراب است و مستی، یعنی اگر او یا سالکِ عاشقی مست باشد همین برای پیمایشِ راهِ عاشقی و رسیدن به مقصد کفایت می کند، پس به چشمِ حقارت در او نگاه نکن که حافظ از فلان مسأله فقهی بی خبر است و یا با مکاتبِ گوناگونِ فلسفی بیگانه و بی خبر می باشد، اینها همه دانشهایِ برآمده از ذهن بوده و اهمیت یا کاربردی در زنده شدنِ انسان به عشق ندارند، مولانا نیز دانشمندِ علومِ عقلی و کلامی، فقه و اصول، فلسفه و علومِ دیگر همچون امام فخرِ رازی را مثال زده، می فرماید؛
اندر این بحث ار خرد ره بین بُدی فخرِ رازی راز دانِ دین بُدی ودر جایی دیگر؛
عقلِ جزوی عشق را مُنکر بوَد گرچه بنماید که صاحب سر بوَد
پس حافظ معتقد است آنچه آبرویِ شریعتِ حقیقی ست همان قدر و میزانِ مستیِ حافظ و سالکِ عاشق است که همین مقدار می تواند او را به منظورِ اصلیِ حضور در این جهان سُوق داده و راهنما باشد.
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
و حافظ میفرماید که او گدای این جهان نیست و بلکه به اصل خود و خرد و هشیاری اصلی خود فقیر میباشد. سرو قامت رمز خدا یا هشیاری اصیل خدایی انسان است و میفرماید انسان بجای گدایی از این جهان بایستی به آن سرو قامت فقیر و حریص باشد، معشوقی که باید برای دست یابی به او سیم و زر را به پای او بریزی، یعنی دلبستگی خود به چیزهای ذهنی و مادیِ این جهان را که گمان میبری ارزشمند هستند از یاد برده و تعلق خاطری به آنها نداشته باشید .
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
میفرماید ای انسان تو از مکارم اخلاق یا جنس خدا هستی که ورای این عالم ماده و جسم میباشد، پس وابسته به دانش هایِ کتابی و تقلیدی مشو و وفای به عهد موسوم به الست را فراموش مکن. در این عهدنامه خدا از انسان اقرار گرفت که او نیز همان صفاتِ خداوندی را دارا میباشد، پس اگر بخواهد بدونِ تفکر و تحقیق در اسارتِ مکاتب و باورهایِ گوناگون درآمده و یا دانشِهایِ تقلیدی را اصل گرفته و در دل خود قرار دهد از وفای به عهد خود دور خواهد شد .
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
انسانی که وفای به عهد خود را از یاد برده و دل به باورها و چیزهایِ ذهنی و مادی این جهان سپرد سیاه نامه است و فکر و ذهن او نیز حول محورِ همان چیزها میچرخد، همانطور که جوهر و سیاهی قلم به سر قلم تراوش میکند انسان نیز هرچه را در دل قرار داده است به فکر و عمل او تراوش میکند، اگر عشق به زندگی و خرد خدایی در مرکز او قرار گرفته باشد جهان را زیبا و از نگاهی خداگونه به آن مینگرد و اگر سیم و زر یا علومِ بی تحقیق و بی اساس در دلش نهادینه باشد دود و سیاهی و درد به فکر و اعمالش ریخته میشود.
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو با شَه در پی هر صید مختصر نرود
تاج هدهد در معنیِ منفیِ خود آمده و کنایه از مُدعیانِ پیشاهنگی و راهنمایانِ معنوی است که دستارهایِ رنگارنگ بر سر گذاشته، بر دانشِ کتابیِ خود مفتخر بوده با چشمِ حقارت در عاشقانِ مستی همچون حافظ و مولانا می نگرند، پسحافظ از خداوند می خواهد او را به خود وامگذارد اگرنه ممکن است او نیز با غره شدن به تاجِ هدهدش از راه و طریقتِ عاشقی بیرون رود، او می خواهد تا بازِ سفید باشد که با پادشاه است و در پیِ صیدهایِ بزرگی مانندِ تغییرِ جهان، نه همچون فلاسفه و عالم و زاهدی که اگر بتوانند حداکثر قادر خواهند بود با ابزارِ تاجِ هُدهُد و دانشِ محدودِ کتابی و ذهنیِ خود چند نفری دردمندِ مستأصل و منفعل را گردِ خود جمع کرده و با موعظه هایِ تکراریِ خود آنان را به راهِ راست راهنما باشند در حالیکه خود با عشق بیگانه و لبریز از درد و خشم و کینه هستند اما توهمِ کمال و راهنماییِ دیگران را دارند.
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود
پس حافظ بمنظور دستیابی به این هدف و رسیدن به مرتبه بازِ شاهی و صیدهایِ بزرگ طلبِ باده می کند که از همه مشتاق تر است به آن، اما بشرطِ اینکه سخنان و مطالبِ ذکر شده در بینِ مجلسیان باقی مانده و به بیرون درز نکند، زیرا چه بسیار عالمانِ دینی و فلسفیِ روزگار را بر علیهِ حافظ بر می انگیزد و می شوراند چرا که دکّان و منافعِ خود را در خطر خواهند دید.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
بادرودی بیکران به همه عزیزان دل دست اندرکاران برنامه مفید گنجور واما دوستان درشروع برنامه ذکر شده که چه کسی در چه دستگاهی شعر وغزل مورد نظر را خوانده اند؟؟ خوب معلومه هرکسی بنا به ذوق وسلیقه خود از اجرای خوانند موردعلاقه اش نامی ببرد بعضاً توضیح وتعریف وتمجیدی، ولی ای دوستانی که به شما انگار برمیخوره که مردم هنر دوست بدون هیییییییچ چشم داشتی اینقدر سپاس مند شخصی آن هم مانند شجریان که بحق یک جهان بلکه دوجهان هستتند از هر نظر ازهمه جوانب تعریف کنه کجایش عیب وایراده؟ بله که سعدی وحافظ مولانا نیما مشیری اخوان ها اگه نبودند واقعا ما شاید حرفی واس گفتن وادبیات نداشتیم اما وقتی که در هیچ یک از رسانه ها وکتب درسی ومدارس ودانشگاه کوتاه ترین قدمی برای شناساندن شعر ودبیات نمیشه وحالا شکر خدا که خوانندگان بی ریایی مانند هایده ودلکش حمیرا ایرج شهیدی ها نام ویاد شاعران را زنده کردند واکثرشان هم بدون هیچ منتی تارپایان زندگی بیشتر بخاطر دل خود ومردم خواندند حالا هم بعضی ازمردم فهیم وقدرشناس قدردانی از هنرمندان میکنند چرا شما توی ذوق میزنید! بله شما وقتی وارد یه گلزار ودشت وباغ دمنی بشید که مملو از گل و سنبل سزه ار وچشمه هابشید از دیدن این همه زیبایی به وجد میاین ومست میشید حالا تجسم کنید صدای بلبل پرندگان هم باشه چی؟ آن موقع خودتان هم دوست دارید همنوا با طبیعت پیرامون خود شوید صدای شجران صدای خود سعد حافظ ومولاناست صدای خود طبیعت وصدای خداست کافیست گوشی شنوا داشته باشید وگوش دل گوش کنید
مانا باشید 💞💞
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دودِ دل به سر نرود
به نظر می رسد در این بیت، «سیاه دانه» بهتر از «سیاه نامه» باشد. چون دانه و هسته، اساس وجود یک گیاه هستند؛ گیاه وجودش کاملا به ذات دانه وابسته است. شاید حافظ می خواهد بگوید بخت و اقبالم از ازل سیاه و تار است و وقتی وجود من و سرشت من سیاه است این سیاهی مانند دوده ای است که در درون قلم قرار گرفته و هر آنچه از دلم برمی خیزد دودناک و سیاه است.
سیاهی از نامه به قلم اثر نمی کند که سیاهی نامه باعث شود اثرش به قلم برسد.
نمی دانیم حافظ دقیقا کدام را به کار برده است اما با توجه به مفهوم، این نظر محتمل است.
درود دوستان عزیزم لذت میبرم از تفسیر و خواندن غزل حضرت حافظ
پایدار باشید
در بیت دهم
معنی برای من مبهمه
ولی سرچ کردم درباره کلمه «باشه»
باشه بمعنی پرنده باز، یا قرقی، بکار میره ، و یا فقط جنس ماده پرنده قرقی،
باشه برای شکار تربیت میشه ، شکارش کبوتر و سار وتیهو و....ست
بنظرم در این بیت پرنده هد هد و باشه (= باز) رو مقایسه میکنه. ولی معنی« از راه مبر»؟؟؟؟
خرم و سعادتمند آن دلی است که همیشه در پی نظربازی نباشد و به هر راهی که او را فراخواندند ناسنجیده نرود(نگاه به معشوق راه را نشانش دهد و در آن محو شود)
۲-آری بهتر است در لب شیرین یار دل نبندم، اما چگونه مگس پی شیرینی نباشد؟!(ایهام به نامهای معشوقها، شیرین و شکر اصفهانی)
۳- گمان نکن که سیاهی چشم عاشقم با اشکها پاک میشود! نه این سیاهی انعکاس خال زیبای توست که پیوسته در چشمانم بازتاب میکند( گره خوردن دو نگاه و انعکاس دائم، میان خال و مردمک چشم اینهمانی آورده است)
۴- مهربانی از نسیم دلاویز صبا بیاموز و بوی خوشت را از من دریغ نکن! بدون این موهای خوشبو کارم سامان نمیگیرد( این بیت در خانلری نیست)
۵-ای دل! اینچنین هرزه گرد و هرجایی نباش! که با این هنر (طنز) هیچ کاری جلو نمیرود( ادامه بیت اول، نگاه و پس از آن غرق شدن، سامان کار توست)
۶- آری، من مست روی زیبایش شدهام به چشم حقارت نگاهم نکن! آبروی شریعتت با این مستی از میان نمیرود!( این مستی شور رسیدن به خداست- خانلری: بپوش دامن عفوی به زلت من مست)
۷- من بیمایه هوس زیبارویی را کردهام، در حالیکه میدانم جز با طلا و نقره نمیتوان دست در کمرش زد.
۸- ولی تو جامع خلقهای نیکویی و وفاداری به دل همیشه عاشقم از ذهنت نمیرود( خانلری: وفا و عهد من از خاطرت مگر نرود)
۹- از من عاشق گنهکارتر نیست، همانند قلم که سیاهی مرکب از سرش زبانه میکشد( شکستن خویش، مقابل غرور زاهد)
۱۰-به تاج شاهی که چون شانهسر است راه دلم را نزن! من باز سفید شاهانهام نه پرنده شکاریای چون باشه که در پی طعمه ناچیز باشم(جایگاه باز سفید شرح شوق ص۲۶۲۷ :چاکران خود را تنبیه میکردند اگر در حالی که باز سفید در دست دارند آب دهان بیندازند یا حتی آب بخورند)
۱۱-شراب را اول به دست حافظ بده( هم سنخ حال خوشم یا به خاطر غم پیوسته عشق) به این شرط که حدیث بادهخواریام از مجلس بیرون نرود.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح