غزل شمارهٔ ۲۲۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
هرگزم = هرگز + م مضاف الیه برای جان
سرو خرامان = محبوب ، یار
دِماغ = فکر
سرگشته = حیران ، عاشق ( صفت مفعولی )
ازل = ابتدا ، آغاز
سرنکشد = سرباز نمی زند
بار غم = بار اندوه ( اضافه تشبیهی )
پیوند = عهد و پیمان
معنی بیت 1= نقش صورت زیبای تو هرگز از دل و جان من بیرون نمی رود و هرگز آن قامت چون سرو خرامانت از خاطرم فراموش نمی شود.
معنی بیت 2: خیال رخ تو از فکر من عاشق سرگشته با ستم فلک و غصه دوران هم بیرون نمی رود یعنی شدت علاقه و محبت من به تو به اندازه ایست که حتی با ستم و با غم اندوه هم فراموش نمی شود.
معنی بیت 4: هرچه دردل من هست تماماً از خاطرم می رود اما تنها بار غم تو است که همیشه باقی می ماند.
معنی بیت 6: اگر دل من به دنبال زیبا رویان می رود جایز و معذور است زیرا درد دارد چه کند ؟ دنیال درمان می رود.
آیا "خوبان" در بیت 6 با "خوبان" در بیت 7 و "تو" که مخاطب شعر است یکیست؟
یا "خوبان" بیت 6 (و7) دیگرانی بجز "تو" مخاطب شعرند.
در جواب آقا جمال باید عرض کنم که بیت 6 سوالی است و مخاطب آن معشوق یا "تو" می باشد و خوبان در این بیت جدا از معشوق اند. اما بیت 7 مخاطب عام دارد و معشوق یا "تو" نیز جزء خوبان است.
البته این برداشت من از توضیحات و متن کتاب دکتر خطیب رهبر می باشد.
من به عزیزان توصیه میکنم بیت آخر حضرت حافظ رو جدی بگیرن...
جناب فاضل... نمیشه دل به خوبان ندی :-(
دلتو میگیرن با اینکه نمیخوای بدیش ... اما دیگه پسشم نمیدن...
بیت اول... سوم و پنجم فووووووووق العادن... نه اینکه خدایی نکرده بیت های دیگه بد باشنا... اما به نظر من این 3 تا 1 چیز دیگه ان...
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
حضرت حافظ ایجا عذر میخواهد که به دنبال خوبان است که درد خود را درمان کند. اینجا به خوبی می توان مشاهده کرد که سالک در آغاز چاره ندارد مگر حق را در آینه تماشا کند و از طریق خلقِ حق به حق واصل شود٬ که البته این راهی دراز و طولانی است که در آغاز با تلاش ولی در مراحل بالا فقط با فیض حضرت حق پیموده میشود، و البته در این راه همینطور که حافظ میفرماید سرگردانی هم هست. این, بنده حقیر را به یاد دعای عرفه امام حسین (ع) می اندازد, آنجا که حضرت فرمودند: خدایا! فرمان رجوع به آثار را دادی، پس مرا با پوششی از نورها و به راهنمایی مشاهده و استبصار، به سوی خود بازگردان، تا از طریق آنها به تو بازگردم، چنانچه از طریق آنها به کوی تو داخل شدم یا همانطور که ماوراء نظر به آثار، به سوی تو وارد شدم، در حالی که ضمیرم از نظر به آثار مصون، و همّتم از اتکای بر این آثار بالاتر باشد، این است تقاضای من از تو و تویی که بر هر چیز قادری، تقاضای مرا برآورده ساز، تا همواره مصون از اینکه پدیدهها را مستقل بنگرم و از تو محجوب شوم، تو را بنگرم، چه قبل از رؤیت آثار و چه بعد از رؤیت آنها.
در این بخش حضرت اباعبدالله (ع) به خدای سبحان عرض میکنند: «خدایا! اگرچه در قرآن فرمودی؛ سراسر عالم نشانههای توحید است، ولی مرا به نشانهها ارجاع مده، زیرا اگر مرا به آثار آفاقی و انفسی ارجاع دهی تا از نشانهها به صاحبنشان برسم، باید مسیری بس طولانی را طی کنم، خودت را به من نشان ده، این نشانهها توان آنکه تو را به طور کامل نشان دهند ندارند، تا بتوانم در بهترین حالت «وقت» خود، با تو بهسر برم.
این به نظر حقیر همان نکته است که حافظ آنرا سرگردانی میداند، ولی به فیض خداوند راه کوتاهتری برای رسیدن به کوی دوست است که سالک که "دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود" ولی به کوی دوست برسد که البته این راه نه با فقط کوشش بلکه فقط با فیض دوست پیموده میشود.
با احترام!
این همشهری، هم چون بسیاری از واعظان غیر متعظ است .
خود را معذور میداند و دیگران را از دل دان به خوبان بر حذر میدارد. چه کنیم ار نه دل به خوبان دادن؟؟
با اینکه نیک می دانیم ' سنگی اندر گلشان بود و همان شد دلشان! "
به نظر من
دربیت اول حضرت حافظ اشاره به عالم ذر داره که خداوند وجود خود را به فطرت تمامی انسانها ، از اولین تا آخرین، عرضه داشتند و آنجا بود که فطرت انسان با دیدن آن موجود کامل و عشق کامل عاشقش شد .ولی خب در مورد عمده انسان ها غبار مادیات بر روی اولین عشق نشسته و اجازه ی تجلی به این نور نمیده که حافظ میفرماید هیچ وقت اون نور و تجلی از یادم نمیره.
بیت دومُ میشه اینطور بررسی کرد که اشاره داره به دمیدن روح به جسم خاکی بشر که اون عشقی که باعث جنش انسان شد از دهان معشوق خارج و از دماغ عاشق وارد هستی انسان شد و او را به حرکت واداشت.
در بیت سوم دوباره به عهد و پیمان بسته شده در عالم ذر اشاره میکنه و میفرماید هیچ وقت اون پیمانُ فراموش نخواهد کرد و از عاشق هیچ وقت عهدشکنی دیده نخواهد شد.
در بیت چهارم میفرماید تنها غمی که در وجود من غلیان میکند ، غم دوری توست و دیگر هیچ
بیت پنجم اشاره دارد به اینکه انسان عاشق نیازی به عقل ندارد و تنها وجود دل برایش کافیست و مهر و محبت را تنها در دل قرار میدهند پس با از دست دادن سر جایگاه آن محفوظ خواهد ماند.
میفرماید وقتی تو که سرچشمه ی خوبی بودی و خودتو یه بار نشون دادی و دلمُ عاشق خودت کردی ، حالا که این دل عاشق دنبال خوبیها میره ، عذرش قابل پذیرشه اگرنه که خودتُ دوباره نشون بده تا برای درمان به هر سمت و سو متمایل نشه.
درنهایت توصیه میکنند که اگه میخواین مثه من سرگردان نشید دل به خوبان ندید و صبر پیشه کنید .
گمان نمی رود مراد شاعر از دماغ در بیت دوم همان باشد که بینی می گوییم و به تازگی برخی برادران نیز آنرا به دست کارد پزشکان می سپارند!!
و البته جای رفت ُو آمد خیال هم نیست!
( جای دکتر کیخا خالی است ، "کارد پزشک " گویا در گذشته های دور نیاکان ما به بسیار جراحت !، آفرینان می گفته اند)
باری اگر چنین باشد که خداوند از دهان مبارک به دماغ آدمیان چیزی وارد کرده باشند باید ذات پروردگار را دارای لب و دهان و دست و پا بدانیم ، به هیات مردم و این همان است که فرقه اهل تفریط ( مشبهه حشویه )
بدان باور دارند و میگویند می توان به دیدار حق رسید و و ویرا پرماسید و باقی ماجرا..
این البته مشکل همه آنان را که اشعار روشن و زمینی شاعران را به خدا مربوط میکنند به آسانی می گشاید.
ببخشایید ، صبح به خیر را فراموش کردم و اینکه
صبح است و قدحی پر شراب در کاسه چشم و سه گانه ای از پس دوگانه .
سلام
این غزل همچنان که در دیوان ناصر بخارایی توضیح داده شده و قبل تر از آن آقای دکتر پرویز خانلری طی مقاله چاپ شده در مجله سخن سال 1345 نوشتهاند، از حافظ نیست و سراینده آن ناصر بخارایی، شاعر همدوره حافظ است. و دیگر آنکه آقای ابتهاج هم در جدیدترین تصحیح دیوان حافظ به سعی سایه این غزل را نیاوردهاند، و جالبتر آنکه حتی در قسمت غزلهای مشکوک نیز که به حافظ منسوب است و در فصل آخر آوردهاند، این غزل نیست.
لذا پیشنهاد میشود؛ اگر مشی گنجور بر آن است که طبق تصحیحات قدیمی حفظ امانت کند! لااقل یک بخش در سایت با نام یافته های جدید و یا هرنام دیگر ایجاد نمایند و اشعاری را که صحت آن در انتساب نام شاعر مشخص گردیده، در آن بخش درج نمایند. اینجانب نیز ده ها مورد از آن را با ذکر مأخذ تقدیم خواهم نمود.
ضمناً چند مورد از آن را میتوانید در لینک زیر مشاهده نمایید.
پیوند به وبگاه بیرونی/
سعدی خیلی خوب جواب بیت آخر حافظ رو داده :
سعدی ز کمند خوبرویان تا جان داری نمی توان جست...
هرگـزم نـقـش تـــو از لوح دل و جان نــرود
هرگز از یــاد مـن آن سـرو خـرامـان نــــرود
نقش: تصویر
لوح: هرچیزصافی که بتوان روی آن نوشت.
خرامان: بانازواِفاده رونده، باغرور وعشوه رونده
معنی بیت:
تصویرشکل وشمایل توچنان درلوح دل وجان من ثبت است که باهیچ وسیله ای پاک شدنی نیست.هرگزیاد وخاطره ی قدوبالای همچون سروخرامان توازذهن وخاطر من زدوده نخواهدشد. تامن هستم تصویرزیبای توبرابرچشمانم خواهدبود وهرلحظه بایاد وخاطره ی توزندگی خواهم کرد. وخیال روی توازمن جداشدنی نیست حتّاپس ازمرگ!
خیال خال تو باخودبه خاک خواهم برد
که تازخال توخاکم شودعبیرآمیز
ازدِماغ مـن سرگـشـته خیال دهـنـت
بـه جفای فـلک و غـصّـهی دوران نرود
دِماغ :ذهن، مغز دراینجا به معنای تفکّر و تخیل
خیال : 1- پندار وقوّهی تخیل 2- تصویر و شکل
معنی بیت: ازذهن وخیال منِ حیرت زده ومبهوت، شکلِ دهان تو،باوجودِجوروجفای روزگار ،به رغم فرازونشیبی که داردباوجودِغصّه هاوقصّه های گوناگونش هرگزاز بین نمی رود.
سوادِدیده ی غمدیده ام به اشک مشوی
که نقش خالِ تواَم هرگز ازنظرنرود.
در اَزل بـست دلـم بـا سـر زلفـت پـیــونـــد
تا ابـد سـر نـکـشد وز سـر پـیـمـان نــــرود
سرنکشد: هم به معنای "سرکشی نکند" هست هم به معنای "سرازحلقه ی زلفت بیرون نکشد" هم به معنای سرزلفت رانکشد.
ازهمان آغازین روزپیدایش هستی، دلم سرزلفِ تماشائیت را دید (وخودراچونان پروانه ای عاشق به آتش ِ عشقت سپرد) وباآن پیمانِ عاشقی بست.(حافظ گرفتارشدن دل درحلقه های زلفِ یاررابه زیبایی "پیمان بستنِ دل باسرزلفش" تعبیرکرده است) تاآخرین روزحیات امکان ندارد ازپیمان خود کنار برود همچنان وفادارعشق توخواهدماند. دلم با زلفِ تو پیمان بستهاست و تا ابد هم نافرمانی و پیمان شکنی نمیکند.
صبابرآن سرزلف اَردل مرابینی
زروی لطف بگویش که جانگه دارد
هرچه جز بارغمت بردل مسکیـن مناست
بـرود از دل مـن ، وز دل مـن آن نــــرود
به جزغم واندوهِ عشق ات هرچه دردل ِ ناتوان وبی کس من ازغم ودردوغصّه بوده باشد رفتنیست. الّا غم وغصّه ی عشق توکه هرگز زدودنی نیست وتاابدپایدارخواهدماند وچیزی ازآن کم نخواهدشد. من هرگزازعشق توبه هیچ بهانه ای رویگردان نخواهم شد.
حافظ گمشده راباغمت ای یارعزیز
اتّحادیست که درعهدقدیم افتادست
آنچنان مهر تـو أم در دل و جان جای گرفت
که اگـر سـر بـرود ، از دل و از جــان نــرود
مهرومحبّت توآنچنان دردل وجان من جای گرفته وتثبیت شده است که اگرسرازتنم جداشودبازهم محبّتِ تو دردل وجان من باقی وپایدار خواهدماند.
محمودبودعاقبت کاردراین راه
گرسربرودبرسرسودای ایازم
گر رود از پـی خوبـان دل من مـعـذور است
درد دارد ، چـه کـنـد کــز پـی درمـان نــرود
اگردل من دنبال خوبان وزیبارویان می رود ازروی نیازمندی به مهرومحبّت وعشقبازیست. ازپرداختن به عشق ومحبّت هیچ دلی گناهکار محسوب نمی شود،دل حق دارد چراکه دردمنداست ودنبالِ مداوا ودرمان می رود.
ازاین مرض به حقیقت شفانخواهم یافت
که ازتودردِ دل ای جان نمی رسدبه علاج
هرکه خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل بـه خوبـان نـدهـد ، وز پـی آنـان نــرود
عاشقی درد دارد، دربدری دارد، سرگردانی وبی سروسامانی دارد،هرکسی می خواهد مانند حافظ آواره و دربدر نشود عاشقی پیشه نگیرد وبه دنبال خوبرویان نباشد.
کس به امیدوفاترکِ دل ودین مکناد
که چنانم من ازاین کرده پشیمان که مپرس
درد دارد چه کند (( گر )) پی درمان نرود
با توجه به تفاوت رسم الخط در قدیم، مطمئنم که درستش همینه. هم از لحاظ معنا و دستور زبان و هم از لحاظ ساختار و موسیقی درونی شعر.
لطفاً گردانندگانِ گنجور منو توجیه کنن.
با جنابِ راویان موافقم. بنا به همون دلایلی که استاد خانلری ارائه دادن، این غزل از حافظ نیست.
این شعر رو حسام الدین سراج در آلبوم یاد یار خونده که در پیش فرض سایت گنجور آلبوم مورد نیست!
سیدالشهدا به یارانش فرمود هر که عاشورا با من بماند، سر از تنش جدا خواهد شد و حافظ چه زیبا پاسخ آنان را گفته که:
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود...
با سلام و خسته نباشید
احمد مرید آوازخوان افغان این شعر لسان الغیب را در آهنگی خوانده است.
پیوند به وبگاه بیرونی
وزن شعر فاعلاتن فعلاتن هست نه فعلاتن فعلاتن
سلام.این غزل از حافظ نیست.از ناصر بخارایی هم نیست.جالبه که همه ی ایران مفسر اشعار جناب حافظن!!بدون اینکه مطمئن باشن.
ناصرالدین بجّهای ( بجه قصبهای از متعلقات رامجرد ) بیشتر در شیراز زیسته و از معاصران سعدی است. دیوانش در دست نیست و در اشعارش تاثیر سبک و سخن سعدی و مولوی دیده میشود. وفاتش را به سال 715 قمری در شیراز نوشتهاند.
غزلی معروف و زیبا از سرودههای او به دیوان حافظ راه یافته با مطلع زیر:
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود...
این غزل در برخی نسخههای دیوان ناصر بخارائی نیز وارد شده و در دیوان چاپی او آمدهاست.
دکتر محمود مدبری با استناد بر چند جنگ و تذکره 815 بیت از اشعار ناصر بجهای را بازیافته و در سال 75 دیوانچهای از اشعار او ترتیب داد. علاوه بر منابع مورد استفاده ایشان، 7 غزل ( در مجموع 67 بیت ) از ناصر در انیسالخلوه و 14 غزل در جنگ منصور بن کمالالدین حسینی ( 10 غزل نویافته مشتمل بر 100 بیت ) توسط دکتر میلاد عظیمی در سال 95 و 96 در مجله بخارا منتشر شد.
جنگ خطی شماره 5319 کتابخانه ملک حاوی بیشترین تعداد ابیات از اشعار ناصر بجهای است. در فهرست نسخههای کتابخانه ملک تاریخ کتابت این جنگ سده 10 دانسته شده، و دکتر مدبری آن را متعلق به سده 11 نوشتهاست. دکتر عظیمی تاریخ تدوین ( و نه کتابت ) جنگ را سده هشتم میداند.
منظور بیت الغزل یعنی بیت آخر نهی حقیقی نیست یعنی منظور این نیست که دل به خوبان ندهیم بلکه در حقیقت تعریض و کنایهای هست به مدعیان دروغین و عافیت طلبان و گرنه در بیت قبل درمان درد را منحصر به رفتن در پی خوبان دانستن خطاست!
این غزل را "در سکوت" بشنوید
Your image, from the tablet of my heart and soul
shall never be gone
Your prancing Evergreen stature, from my memory
shall never be gone
The fantasy of your Lips
from the mind of I, the vagrant
Even by the cruelty of Heavens
and the sorrow of Fate
shall never be gone
At the time before time
my heart made a covenant with your tress
Forever, it shall abide and its pledge
shall never be gone
Whatever weighs on my wretched heart
save for your sorrow’s load
Shall be gone from my heart
for, “That” from my heart
shall never be gone
Your Love resided
on my heart and soul, much so that
If the head is severed
still, "That” from my heart and soul
shall never be gone
If my heart goes after the Beautiful
it should be forgiven
It is in pain, what’s it to do
if not in search of a cure
be forever gone
Whoever wishes not
to become a vagrant like Hafez
Should refrain from falling in Love
with the Beautiful and in pursuit of them
should never be gone
در تمام خوانشهای صوتی بالا، کلمه «خرامان» را غلط میگویند. درستش خِرامان است.
تلفظ خِرامان با (کسره خ) درست است (لغت نامه دهخدا)
هبچگاه صورت زیبایت که در صفحه دلم حک شده است،از میان نمیرود.آری از خاطرم آن بلند زیبای خرامنده نخواهد رفت.( حصرت حق را مثل نیست ولی مثال هست. رایت ربی فی احسن صوره شاهد این معنی است تمهیدات ص ۵۸، ۷۶، ۲۹۴
در محل دیگر فرمود: شب معراج پروردگارم را به صورت نوجوانی مجعدمو دیدم-ترجمه رساله قشیریه ص ۱۳۱ تمهیدات ص ۳۲۱-)
۲- هیچگاه تخیل دهان شیرینت، از خاطر جان من عاشق، با ستم زمان و غصه زمانه نخواهد رفت.
۳- آری پیمان عشق من و تو پیمانی ازلی با سر زلفت بود و دلم هیچگاه از این پیمان دست برنمیدارد.
۴- غم عشقت چنان شیرین و به یاد ماندنی است که هر چیزی جز آن از دلم پاک میشود جز آن.
۵- آری عشق تو در دل و جانم چنان خانه کرده است که اگر قالب تهی کنم نیز از جانم نمیرود.
۶- دلم اگر پی زیبارویان میرود عذرش را بپذیرید درد عشق دارد و درمان پیش ایشان است.
۷- اما اگر میخواهید مثل حافظ سرگردان عشق نشوید، دل به زیبارویان ندهید و به دنبال آنها نروید.
این غزل در نسخه خانلری نیست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح