غزل شمارهٔ ۲۲۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
بیت یکی مانده به آخر:
حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست
درست: خاتمت است (در بعضی منابع عاقبت به جای خاتمت آمده)
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
خجالت و دخالت اصلن در زبان و فرهنگ نامه های عربی نیست و ساخته ایرانیان است هر چند ریشه های عربی دارند اما ساخت و صیغه ناهمگون با عربی دارند
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
در خوانش بیت دوم کلمه ی « خدا » را عده ای همچون حسین آهی اینگونه می خوانند: کاورانی که بود بدرقه اش حفظ «خدای». از نظر وزنی هر دو صورت صحیح است. در نسخه غنی و قزوینی «خدا» ضبط شده است.
در خوانش بیت دوم؛ کلمه ی « خدا » را عده ای همچون حسین آهی اینگونه می خوانند: کاروانی که بود بدرقه اش حفظ «خدای». از نظر وزنی هر دو صورت صحیح است. در نسخه غنی و قزوینی «خدا» ضبط شده است.
در برخی منابع معاصر متاسفانه نوعی تحریف مصلحتی در برخی ابیات حافظ آمده است، برای مثال
"گروی آخر عمر از می و معشوق بگیر"
بجای
"کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر"
آمده است
دوستان عزیز، از کیفیت بد فارسی من معزرت میخواهم. فکر من در باره گروی بگیر این است : گروی گرفنه از می جرعه است، و گروی گرفته از معشوق بوسه است. آخر عمر با این گروها پیش خداوندمان حاظر میشویم و برای این که نشان بدهیم که بیگناه هستیم از می و معشوق به وصیله گروها گواهی میگیریم که حقیقتا بیگناه هستیم . البته برای خواجه حافظ مستی و عشقبازی عین بیگناهی میباشد .
دوستان عزیز ، سؤالی دارم در باره بیت 6 . آیا قراءت بر خاتم توست یا بر خاتم-ات است کاملا غیر ممکن است ؟ آیا ممکن نیست که معنی این باشد : حکم همه بر خاتم سلیمانور تو ، معشوق من ، است ؟ و شاعر این طور نشان میدهد که معشوق ایشان حد اقل خسرو و شاید خود خودا میباشد . این قراعت بر خلاف وزن این غزل نیست .
michel مهربانم پیشتر نوشتار زیبایت را به زبانهای دیگر دیده ام .خوشهال شدم پارسی نوشتنت را هم دیدم . درود به تو . اما در باره پرسشی که پیش آورده اید .
به نظر من میگوید .
سرنوشت و فرجام کار همه ما آدمیان در نزد خداوند از پیش نوشته شده است و به دستور این سرنوشت است که ما برخی پوشیده و فرمانبر و برخی پرده در و مست هستیم . و کسی سرانجام کار خود را نمی داند .
این کمینه می پندارم که نظر حافظ از نگین سلیمان همان لوح محفوظ است که عبارتی قرانی است .که گویا همه ویژگیهای و سرانجام و سراغاز جهان و گیتیگان در آن است . و نظر شما درباره این که حافظ خداوند را دلبر خود می دانسته است درست است .
universe / گیتی
multiverse / گیتیگان
از استادی شنیدم که نگین سلیمان دانش است که همه هستی تحت سیطره دانش است همانطور که وقتی سلیمان انگشترش را نشان میداد همه ساکنین قلمرو او در برابر ان صف می کشیدند یعنی همه تسلیم دانایی می شوند .
مولوی هم گفته :
خاتم ملک سلیمانست علم
جمله عالم صورت و جانست علم
حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست
یعنی ان شعور برتر و دانش علی الاطلاق حکم صادر می کند که یکی مستور و دیگری مست باشد .
از سـر کـوی تـو هـر کو بـه مـلالـت برود
نـرود کارش و آخـــر بـه خـجـالـت بـــرود
حافظ درمبحث عاشقی نظریه یِ جالبی دارد، او معتقد است هرکس کوی وبرزنِ معشوق را با خاطری آزرده و ناراحت ترک کند. کارش به پیش نمی رود و سرانجام خوشی نخواهد داشت وکارش به شرمساری کشیده خواهد شد. با شرمساری رفتن :یعنی کارش به خجالت خواهدانجامید. وبعبارتی دیگر شرمسارانه برخواهد گشت و اعتراف خواهدکرد:
کار ازتو می رود مددی ای دلیل راه
کانصاف می دهیم زراه اوفتاده ایم
عاشق حقیقی هرگز از بی توجهیِ معشوق ملول نمی شود ودست ازعشق ورزیدن برنمی دارد.
" وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن "
کاروانی کـه بُـوَد بـدرقــهاش حـفـظ خـدا
بـه تـجـمّـل بـنـشـیـنـد ، بـه جلالت بـرود
( بدرقه معانی زیادی دارد: همراهی و مشایعت کردن ،نگهبانی،مراقبت، حمایت و پشتیبانی،استقبال، به پیشوازرفتن و....
هر کاروان وقافله ای که در سایه ی عنایات خداوند و تحت حفاظت ومراقبت او باشد،بی هیچ تردیدی با شوکت وجلال وشکوه فرودآمده ومنزل خواهدکرد و با بزرگی و عظمت نیزبه راه افتاده وازهرخطری مصون وایمن خواهد ماند .
نگار می فروشم عشوه ای داد
که ایمن گشــــــتم ازمکـرزمانه
ازهمین روست که موقع بدرقه ومشایعت کردن ِ کسی عبارت "خداحافظ" رابیان می کنند.
سـالک از نـور هدایت بـبـرد راه به دوست
کـه بـه جائی نرسـد ، گـر بـه ضلالت برود
"هدایت" در مقابل "ضلالت" آرایه ی ِزیبایِ تضاد ایجادنموده است.
رهرو راه عشق به کمک فروغ ِنورهدایت ،که ازجانبِ آفتاب ِحق می تابد راه رسیدن به سرمنزل دوست را پیدامی کند. زیرا اگر کورکورانه وبدون عنایتِ حق وبدون مرشد ومراد به راه بیافتد به جایی نخواهد رسیدوگمراه خواهدگردید. "بکوی عشق منه بی دلیل راه قدم که من بخویش نمودم صداهتمام ونشد"
دلیل راه:(مرشد،راهنما،پیر وهدایت کننده)
کام خود آخر عمر از می و معشـوق بـگـیر
حیفِ اوقـات کـه یـکسـر بـه بطالـت بـــرود
حال که بیشترایام عمر رابه بطالت وبیهودگی سپری کرده ای، بهتراین است که در آخر عمر، از می و معشوقه کام بگیری وبهره مند گردی . حیف است که تمام عمرِآدمی یکسره به بیهودگی از دست برود
عاشق شوارنه روزی کارجهان برآید
ناخوانده نقش مقصود ازکارگاه هستی
پس روی به جانب دوست کن ودراندک فرصتی که باقی مانده است ازفیض اوکامیاب باش.
ای دلـیـل دل گـمگشـتـه ؛ خـدا را مـددی
کـه غـریـب ار نـبـرد ره ، بـه دلالت بـرود
ای راهنمای دل سرگشته وگمراه، محض رضای خاطر خدا دستگیری کن وراهنمایی کن که غریب وگمراهی که راه حق را بلد نباشد ،به یقین با راهنمایی ، به سر منزل مقصود می رسد.
گرپیرمغان مرشدمن شدچه تفاوت
درهیچ سری نیست که سرّی زخدانیست
تفاوتی نمی کندهرکسی که به منبعِ حق متصل است می تواندمرشد و راهنماباشد،زیرا درهرسری سرّی ازخدا نهفته است.ازین جهان بینی ودیدگاه والاهست که حافظ درچارچوب هیچ مذهب ومسلکی نمی گنجد، اوخودمذهب ومسلک خاصی رابنیانگذاری نموده وصاحب سبکی منحصربفرداست.
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمتاست
کـس ندانـسـت کـه آخر به چه حالت بـرود
بیهوده فریب مخور ومغرورمباش .تنها درپایان کارویاقیامت روشن می شود که چه کسی پرهیزگار و چه کسی گناهکاربوده است، زیرا هیچ کسی پایان کاررانمی داند،و معلوم نیست که در پایان عمل ،چه کسی به چه حالت از این دنیا می رود.
ماازبرونِ درشده مغرور صدفریب
حالی درون پرده چه تدبیرمی کنند
می گوید ؛ درمورد ظاهر کسان داوری نتوان کرد ، چه بسا افراد ظاهر الصلاح که در قیامت اهل آتش خواهندبود و متقابلاً افرادی ظاهری گنهکار دارند اما ازاهالی بهشت ورستگارانند.
حافظ از چشمهی حکمت به کف آور جامی
بـُو کـه از لـوح دلـت نـقـش جـهالت بـــــرود
بو :شاید،به امیدآنکه
لوح: صفحه دراینجا به معنای ضمیر
ای حافظ ، از سرچشمه ی حکمت و دانش و معرفت پیاله ای به دست آور و بنوش . شاید بدین وسیله، نشان نادانی وآثارگمراهی از صفحه ی دلت وضمیرت زدوده ومحو شود.لازم به توضیح است که ارکان سلوک پنجتاست :
1- راهنما ، رهرو وسالک باید با هدایت وراهنماییِ مرشدی روشن ضمیر راه را طی کندوگرنه گمراه خواهدشد. "طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس ازخطرگمراهی" 2- ارادت ، باید به راهنما ارادت خالصانه داشت."سر ارادت ماوآستان حضرت دوست که هرچه برسرما می رود ارادت اوست"
3- اطاعت ، بایدبی چون وچرا ومطلق ازمرشدوراهنما فرمانبرداریی کرد " به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبرنیودزراه ورسم منزلها " 4- ترک خواسته ،نظرورأیِ خویش : سالک می بایست نظر و اندیشهی خودرابفراموشی بسپارد وهرکاری که انجام می دهدبانظر راهنماباشد "عاشقان رابرسر خودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند"
5- تسلیم شدن وپرهیزازهرگونه اعتراض و انکار ، سالک نباید بعضی ازاعمال مرشد و راهنما را منکرشودو یا اعتراض کند."دردایره یِ قسمت مانقطه ی تسلیمیم لطف آنچه تواندیشی حکم آنچه توفرمایی"
معانی لغات غزل (222)
ملاملت:دلتنگی ، رنجیدگی ، ملال خاطر
.نرود کارش :کارش پیش نرود ، کارش پیشرفت نمی کند.
خجالت:شرمساری .
سالک:روند راه عشق ، رهرو.
هدایت:راهنمایی کردن .
نور هدایت:فروغ راهنمایی .
ضلالت: گمراهی.
بطالت:بیهودگی ، بی کاری، ومعطل ماندن.
دلیل:راهنما، دلالت کننده.
دلالت : راهنمایی.
نَبَرد ره:راه را پیش نبرد ، بلد راه نباشد ، راه را گم نکند.
مستوری: پرده نشینی ، پرهیزکاری .
مستی: مجازاً به معنای فسق وفجور وانحراف از راه راست.
خاتمت:فرجام ، کار ، پایان کار.
به چه حالت: چه حالتی خواهد داشت .
بدرقه:راهنما، نگهبان .
حفظ: حمایت و نگهداری .
تجمّل:آراستگی ، شوکت.
جلالت:بزرگی ، شکوه ، عظمت .
چشمه حکمت: سرچشمه دانش ، سرچشمه معرفت.
بو…: باشد که ، شاید .
لوح: صفحه .
نقش جهالت: نشان و اثر ندادانی سترده شود .
معانی ابیات غزل(222)
(1) هر کس سر کوی تو را باحالت ربنجیدگی و دلتنگی ترک کند، سرانجام کاری از پیش نبرده شرمسار گردد.
(2) رهرو راه عشق به کمک فروغ هدایت کننده حق ، راه رسیدن به دوست را می جوید . زیرا اگر کورکورانه برود به جایی نمی رسد. (3) در این آخر عمر، از می و معشوقه کامّ دل بگیر . حیف است که تمام وقت یکسره به بیهودگی از دست برود.
(4) ای راهنمای دل سرگشته برای خاطر خدا دستگیری که غریبی اگر راه را بلد نباشد با راهنمایی ، به سر منزل مقصود می رسد. (5) ( تنها) درپایان کار می توان میان پرهیزگاری و گناهکاری کسی به درستی داوری کرد ، زیرا کسی نمی داند که در پایان عمل به چه حالت از این دنیا می رود. (6) کاروانی که لطف و حمایت خداوندی پشتیبان ونگهبان اوست با شوکت و آراستگی در منزل فرود آمده و با بزرگی و شگوه حرکت می کند . (7) حافظ ، از سرچشمه دانش و معرفت کف آبی به دست آورده بنوش . شاید نشان نادانی از صفحه دلت زدوده ومحو شود.
شرح ابیات غزل: (222)
وزن غزل : فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمن مخبون محذوف
*
همانطور که در شر ح غزل 212 به تفصیل بیان شد این غزل نیز مربوط به سالهای آخر دوره شاعری حافظ و در همان شرایط روحی سروده شده است.
حافظ در تمام طول عمر ، دست ارادت به سوی هیچ پیری دراز نکرد. هر چند تمام گفته ها و نوشته های مشایخ صوفیه ، در گذشته و حال زمان خود را به دقت بررسی و سبک سنگین وبدون تعصب سَرَه را از ناسره جدانموده و به مخزن معلومات معرفت خویش بیفزود. و از این بابت حافظ کاملاً با شمس تبریزی مشابهت تامه دارد که در جای دیگر و در مقدمه فصل اول این کتاب بدان اشارت رفت اما از آنجا که هیچ عارف دل آگاهی به سر حد مطلوب رضایت قلبی خود نمی رسد و چه بسیار سؤالهایی دارد که به پاسخ آن دسترسی پیدا نمی کند ، احتمالاً حافظ هم در اواخر عمر در این تردید به سر می برده که : آیا اگر باپیروی از دستورات پیری راه مریدی را در کمال خلوص نیت طی می کردم به سر منزل مقصود می رسیدم یا خیر؟ این گمان نویسنده این سطور است اما دراین غزل که طرف خطاب شاعر معشوق ازلی اوست ، به او می گوید هرکس با آزردگی خاطر و پریشانی از این دار دنیا برود، النهایه در آخر سر، شرمنده وروسیاه بوده کاری از پیش نخواهد برد . این موضوع می رساند که شاعر ، حالت تسلیم ورضا را دریافته و همه کار خود را به خدا حوالت کرده و از بن دندان معتقد به این بوده که :
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا به تجمل بنشیند به جلالت برود
شاعر دربیت دوم غزل ، نور هدایت معشوق را راهنما و دلیل راه خود معرّفی می کند . معنی این کلام این است که من مرید کسی نبودم وتمام وجهه همّتم به سوی منبع لایزال نور هدایت متوجه بوده است . بیت سوم این غزل اقوی دلیلی است که این غزل را حافظ در آخر عمر خود سروده است و در بیت چهارم باز، شاعر حالت مناجات به خود گرفته و از خدای خود می خواهد که در این پیرانه سر باز هم او راهنمایی ومدد فرماید تا به سر منزل مقصود برسد و به دنبال آن ، عقیده باطنی خودرا که یک عمر با آن به سر برده و آز آن دفاع کرده در کمال خلوص نیت ، بار دیگر بازگو می کند و می گوید که جوجه را آخر پاییز می شمارند او حکم نهایی در باره سعید و شقی بودن کسی را تنها می توان در پایان زندگانی هر کسی داد و او از جانب خویش با کمال اطمینان سخن گفته ومی فرماید :
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا به تجمل بنشیند به جلالت برود
و ما امروزه می بینیم که این شاعر آسمانی چگونه با جلالت و بزرگی و شکوه و عظمت این دنیای خاکی را پشت سر نهاد وروح پاکش به ملکوت اعلی پیوست.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
بیت 3 به آیات زیادی از قران اشاره دارد از جمله :
سوره بقره 2: آیه 213
وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت می کند
سوره نحل16: آیه 93
«یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ»
این شعر بسیار زیبا و دلنشین است. من به این شعر علاقهی بسیاری دارم.
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود
سرِ کویِ معشوق همان راه و طریقتِ عاشقی ست، ملامت یعنی سرزنش و هر سالکی که در سرِ کویِ معشوقِ الست سکنی گزیده و به کارِ معنوی بپردازد بدونِ تردید در معرضِ ملامتِ دو گروه قرار خواهد گرفت، یکی آن گروهی که بطورِ کلی ناباور است و اعتقادی به طریقت و عرفان و حتی دین ندارد و گروهِ ملامتگرِ دیگر متشرعانی هستند که با اعتقاداتِ سطحی و باورهایِ ذهنیِ خود خدایی را خلق کرده و می پرستند، پس سالکی که طریقتِ عاشقیِ مولانا و حافظ را برگزیده و به صواب نزدیکتر می داند و قدم در راه می گذارد از هر سمت و سوی مورد ملامت و سرزنش قرار می گیرد و حافظ می فرماید هر سالکی که در مواجهه با چنین ملامت گرانی به نظرِ آنان اهمیت داده و تحتِ تاثیر قرار گیرد سرانجام کارِ عاشقیِ او پیش نرفته و به سرانجام نمی رسد و در آخرِ کار نیز با خجالت و سرافکندگی و با دستِ خالی از راه بیرون می رود و بقولی عطایش را به لقایش می بخشد.
کاروانی که بود بدرقهاش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
همه ما عضوی از این کاروان بزرگ انسانی هستیم که قرار است طی مدتی نه چندان مدید از این منزل جهان مادی عبور کند و خوشا به حال انسانی که خدا حفاظت از او را تعهد کند که در اینصورت از هرگونه گزند جلامت گران یا راهزنان این جهان در امان خواهد بود پس چنین انسانی با تجمل و زیبایی در این جهان زندگی کرده و با شکوه و جلال از این جهان خواهد رفت .البته که این حفاظت خدا بنا به درخواست و سعی انسان در این راه میسر است که در همه امور خدا را ناظر و حاضر بداند .
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست
که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
نورِ هدایت پیران و بزرگانِ طریقتِ عاشقی همچون عطار و فردوسی و مولانا و حافظند که هر یک چراعِ هدایت بود و سالک با بهرمندی از تعالیمِ این بزرگان می آموزد که چگونه در راهِ عاشقی به پیش رود تا به حضرتِ دوست راه برده و با او به وحدت و یگانگی برسد، به ضلالت رفتن یعنی در تاریکی و بدونِ بهره گیری از نورِ عارفان و حکیمان به کارِ عاشقی بپردازد که حافظ می فرماید بدونِ تردید چنین سالکی در کوره راه ها به ضلالت و گمراهی افتاده و از راه باز می ماند.
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
بیت نمیگوید که تا اواخر عمر صبر کن و سپس از می و معشوق کام بگیر تا به رستگاری برسی ، بلکه میفرماید از اوان زندگی به گونه ای زندگی کن که در اواخر عمر بیشترِ غزلهای حافظ و سعدی را از حفظ بوده و با بکار بستنِ آنها از می خرد ایزدی بهرمند شده و به وصال حضرت معشوق رسیده باشی و لازمه این امر مهم استفاده حداکثری از همه لحظات عمر میباشد ، طی شدن یکسره عمر به بطالت چنین امکانی را از انسان میگیرد زیرا نیل به این هدف کار بسیار می طلبد .
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حافظ برای تسهیل در امر مهم کامیابی و یکی شدن با حضرت معشوق، وجود مرشد و راهنما را ضروری میداند و این دلیل دل گمگشته ، محدودیت زمان و عمر انسان را جبران میکند ، بزرگانی که ذکر شد حافظ با آثار ارزشمند خود مشعل دار این راه پر فراز و نشیب هستند که به انسان غریب در این جهان کمک میکنند تا راه رهایی خود را بیابد .همه ما انسانها در این جهان ماده و فرم غریب و بیگانه هستیم زیرا که اصل انسان از جنسی ورای ماده و جسم میباشد و مادام که به اصل خود واصل نگردد همچنان در غربت بسر میبرد. حافظ میفرماید غریبی که راه را نمی داند با دلالت و راهنماییِ بزرگان می تواند راه به مقصدِ نهایی ببرد.
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
مستوری به معنی پوشاندن و در اینجا به کارِ معنویِ پنهانی اشاره کرده و می فرماید سالک اگر بخواهد از ملامتِ کسانی که فقط با شعورِ جسمانی به جهان مینگرند و چشمِ سِرّ ندارند در امان بماند بهتر است کارِ عاشقیِ خود را به دیگران ابراز نکرده و پنهانی به مستی و عاشقی بپردازد، حافظ تاکید می کند اما امرِ مستی و مستوری هم در اختیارِ انسان نیست و همه بر خاتم و ارادهٔ حضرتِ دوست است تا تدبیرش چه باشد و هیچ کس را وقوف به نتیجهٔ کار و چگونگیِ پیمودنِ این راه نیست، شاید مصلحت این باشد که رازِ عاشقیِ سالک برملا شود و شاید هم تا پایان عمر در خفا و پنهانی به نوشیدنِ شرابِ عشق و مستی ادامه دهد.
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
در اینجا حافظ بار دیگر اختیار را با انسان دانسته و میفرماید انسان باید از چشمه حکمت یا همان شراب میخانه جامی بدست آورد ، باشد که با این شراب خرد ایزدی از لوح دلش نقش های جهالت و نادانی زدوده شود ، نقش یا صورت، همان چیزهای بیرونی هستند که با گرفتار و مشغول کردن انسان به این جهان و به بطالت گذرانیدن عمر ، موجب عبور از این جهان با جهالت و مستوری میگردد .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
ای معشوق بیهمتا! هر که حضور تو را با رنجش خاطر و ملالت ترک کند، کارش پیش نخواهد رفت و سرانجامی جز شرمساری ندارد.
۲-آری کاروانی که انرژی خداوند نگهدار اوست(تداوم تاثیر سپاسگزاری از حضور معشوق)با آراستگی رحل اقامت افکند و با شکوه ادامه مسیر دهد.
۳- رهرو راه عشق از روشنایی موهبت حق به معشوق رسد، چه در مسیر تاریک گمراهی به جایی نخواهد رسید( خانلری: طلبد راه)
۴-در پایان عمر، کام خود را از شراب و معشوق بگیر، حیف است که روزگارت چون گذشته به بیهودگی صرف شود(خانلری:گروی آخر عمر)
۵- ای راهنمای دل گمشدگان! به خاطر خدا یاریام نما! که ناآشنا جز با راهنمایی تو در مسیر معشوق نمیافتد.
۶- داوری کردن در باره پردهنشینی و پرهیز یا مستی به سرانجام آنهاست(ایهام: آخر عمر یا نتیجه یعنی کدام به حال خوش که همان بهشت نقد است منجر میشود)از این رو، کسی نمیداند انسان با چه حالتی از جهان خواهد رفت.
۷- پس حافظا! از چشمه گوارای معرفت و هدایت جامی حاصل کن! امید است که از دفتر دلت نقش نادانیها و آموزههای اشتباه سلوک پاک شود.( خانلری: به کف آور آبی)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح