غزل شمارهٔ ۲۲۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش زینب بیات
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
نظاره: تماشاچی
"کلاه داریش اندر سر شراب رود" غلط است
"سر سراب .".. درست تر است
استاد شجریان هم سراب خواندند.
پویا جان به همین شکل درست هست
این قدر این تشبیه زیبا ساخته شده که پرداختن به آن چندین جمله را میطلبد. در واقع به حباب هایی که به هنگام جوشش و جا افتادن شراب بر روی آن ظاهر میشود اشاره دارد و میگوید بادنخوتی که در سر حباب افتاده و روی خم جلوه گری میکنه در راه شراب فدا میشود و در لفافه میگوید که همنشینی با شراب باد نخوت و غرور را از سر دور میکند
با سلام. می اندیشم که بیت زیر از قلم افتاده است:
دلا چو پیر شدی حسن و نازکی مفروش
که این معامله در عالم شباب رود
دقیقا
در بسیاریا ز منابع؛ بیت دوم به این صورت نقل شده است:
چو ماه نو ره نظارگان بیچاره زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
نظّارگان: بینندگان؛ گروه بیننده
استاد شجریان هم بسیار زیبا این شعر را به همین صورت خوانده اند.
با سلام.
مصرع اول بیت دوم اشتباه هست.
درستش به این شکل هست:
چو ماه نو ره نظارگان بیچاره
انتخابات!
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
شجریان در آلبوم طریق عشق به این شکل میخونه: کلاه داریش اندر سر «سراب» رود. که در هیچ نسخه ای هم به این شکل نیومده. حالا اینکه چرا به این شکل خونده شده معلوم نیست چون تا حالا نشنیده م شجریان بیتی رو اشتباه بخونه. البته به این صورت هم معنی داره ولی کلاهداریش اندر سر شراب رود از نظر تصویرسازی و پیچیدگی از اون کارهاست که فقط از حافظ برمیاد
"سواد نامه موی سیاه چون طی شد...بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود"
کسی میتونه معنی کنه این بیت رو؟
آقا فرخ عزیز
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
گویا میگوید : وقتی موی سیاه رفت { پیر شدی} هرچه هم سعی کنی سفیدی مو از بین نمی رود
یعنی دوره جوانی باز نمی گردد
زنده باشید
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
محدث عزیز
در نسخه دیوان حافظ به گردآوری و تصحیح احمد شاملو به شکل "کلاه داریش اندر سر سراب" آمده. و قطعا استاد شجریان از این مرجع استفاده کرده.
هردو جنابان نادرست نوشته و خوانده اند( یاد او گرامی و زندگی آن دیگری دراز)
داستان حباب بر سر خم است که چون جوشیدن وانهاد شراب میشود.
حجابِ راه
خود خواهی وخودپرستی حجاب ضمیر منیر ما است.این حجاب راباید ارمیان برداشت.
درود
البته استاد شجریان عزیز
البته همون سر شراب باید معنی درست تری داشته باشه و دیده شده که جناب شجریان جای دیگه ای «هزار»با فتح «ه» به معنی بلبل را هزار «عدد1000» خوندند که خیلی بعید بود از ایشان
با سلام خدمت شما دوستان عزیز
در بیت سوم شکایت صحیح است یا حکایت ؟
دلا چو پیر شدی حسن و نازکی مفروش
که این معامله در عالم شباب رود
بیت مذکور را لطفاً اضافه نمایید
معانی لغات غزل (221)
به تاب رود : خشمگین شود، به تُندی و خشونت گراید .
با سرِ عتاب رود : بر سر عتاب می رود ، به ملامت و سرزنش و پرخاش روی می آورد .
نَظّارگان : بینندگان ، گروه بیننده .
حُباب : سر پوش شیشه یی که روی مواد خوراکی نهند ، لوله و سر پوش شیشه یی که روی فتیله چراغ نهند ، قُبّه محدّب که از اثرش باران روی سطح اب راکد پیدا و بلافاصله می تَرَکَد .
بادِ نخوت :باد غرور ، باد ناز و تکبّر
کُلاه داری : بزرگی و سروری ، تاجداری ، حفظ وضعیّت موجود .
نازکی:نازک دلی ، ظرافت طبع .
سواد :سیاهی ، مُرکب .
طیّ شد :به سرآمد ، تمام شد .
بیاض :سفیدی ، دفتر سفید نانوشته .
انتخاب :برگزیدن ، دست چین کردن .
شرح ابیات غزل (221)
(1) همین که به گیسویتش دست می زنم، خشمگین می شود و چون پوزش خواسته و از او سازگاری طلب می کنم به سرزنش و ملامت گویی می پردازد. (2) همانند ماه نو ، گوشه ابروی خود، راهزن دیده بینندگان بی نوا شده وخود را از دیدگان پنهان می کند. (3)در شب باده نوشی ، بیدار نگاهم داشته و مرا از پای در می آورد و اگر روز بعد ,از او گله کنم خودرا به خواب و نادانی می زند. (4) ای دل، راه عشق پر از فتنه و آشوب است. هر کس که این راه با شتاب بپیماید از پادر آمده بر زمین خواهد خورد. (5) آنگاه که باد غرور در سَرِ حباب ، روی سطح شراب می افتد . برجستگی و سر افرازی او در سر شراب ، از دستش به در می رود. (6) در یوزگیِ آستانه معشوق را با پادشاهی عوض مکن که هیچ کس از سایه این درگاه ( که از آفتاب برتری دارد) به سوی آفتاب نمی رود. (7) ای دل، به هنگام پیری در بَندِ فخر ومباهات حسن و ظرافت مباش ، زیرا این گونه رفتارها برازنده دوره جوانی است . (8) الف: وقتی مرکب نامه موی سیاه از بین رفت اگرصدبارهم موهای سفید را بر گزیده ودر آوری از سفید ی ها کاسته نخواهد شد.
ب: وقتی که دوره سیاهی موها سپری شد اگرصد گونه کوشش در برگزیدن موهای سیاه به کار رود از سفید ی موها کاسته نخواهد شد.
( 9) حافظ ، فنا شو که وجود تو پرده و مانع بر سر راه ( الی الله) است . خوش به حال کسی که بدون مانع و حجاب این را بپیماید.
شرح ابیات (221)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل : مجتث مثمن مخبون محذوف
*
چنین به نظر می رسد که درسالهایی آخر عمر حافظ ، تا حدی به سبب گوشه گیری این شاعر دریا دل جهان بین ، از شدت ستیزه جویی و کارشکنی های معاندین و رقیبان او کاسته شده باشد.
از مفاد ابیات این غزل بر می آیدکه شاعر به هنگام پیری و درحالت طمأنینه و فراغت از کشمکشهای روزگار، غزلی را ساخته و پرداخته و مسئله یی که سبب شود غزلی ایهام دار بسراید و از آن بهره برداری نماید برای او وجود نداشته است.
حال و هوای این غزل ، باز گو کننده اندیشه های شاعری است که در پیری با خواهشهای کم و رنگ دل و نگرانی از کهولت ، درقالب نظم ریخته شده باشد. شاعر در سه بیت اول به تشبیب پرداخته و در پنج بیت بعدی از خطرات عشق و مضرات تندروی در این راه و زیانهای ناشی از غرور و سرسختی و فواید گوشه گیری سخن گفته و به خود اندرز می دهد که چون پیر شدی ، دست از رفتارهای ایام جوانی بردار و در پایان غزل نیز خود را مهیای سفر دور و دراز آخرت قلمداد می کند.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
شرح سودی را اینجا بخوانید:
پیوند به وبگاه بیرونی
دوستان جان لطفا این بیت را باز کنید
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
چو ماه نو ره بیچارگان نَظّاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
دوستانی که نَظّاره را به معنی زار و نحیف گرفته اند توجه داشته باشند که آن کلمه اگر وجود داشته باشد باید با «ز» نوشته شود
نَظّار اسم مبالغه است یعنی کسی که زیاد نگاه می کند و هرگاه با تاء کثرت بیاید (نَظّارة) مبالغه مضاعف دارد البته در موقع خواندن تاء به صورت ه خوانده می شود.
معشوق مانند هلال ماه است در دید دیگران کم فروغ و ناپیدا و فقط برای افرادی که چشم تیزبین دارند قابل مشاهده است آن هم به لحظه ای .
افرادی که بسیار نظاره گر آسمان عشق هستند تا هلال روی دوست را رؤیت کنند در یک لحظه هلال مانند ابرویی نازک راه چشمشان را می زند و دوباره در نقاب و ناپیدایی می رود و گاه ممکن است دیدن آن نه واقعی که بر اثر توهم باشد.
آنها که در شب اول شوال به دنبال هلال گشته اند این تجربه را دارند که گاه چیزهایی باعث توهم می شوند و شخص خیال می کند هلال را دیده و آنها هم که می بینند یک لحظه در دیدشان می آید و دوباره در محاق و نقاب می رود
مثنوی معنوی:
ماه روزه گشت در عهد عمر
بر سر کوهی دویدند آن نفر
تا هلال روزه را گیرند فال
آن یکی گفت ای عمر اینک هلال
چون عمر بر آسمان مه را ندید
گفت کین مه از خیال تو دمید
ورنه من بیناترم افلاک را
چون نمیبینم هلال پاک را
گفت تر کن دست و بر ابرو بمال
آنگهان تو در نگر سوی هلال
چونک او تر کرد ابرو مه ندید
گفت ای شه نیست مه شد ناپدید
گفت آری موی ابرو شد کمان
سوی تو افکند تیری از گمان
چون یکی مو کژ شد او را راه زد
تا به دعوی لاف دید ماه زد
محسن 2 لطفا زحمت بکشید و برای آقا پدرام هم توضیح بدید
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
حافظ
هلال ابروی جانان چنان زند ره دل
که ماه نو ز پس ابر جلوه ها دارد
” نیا “
می گوید : ما بیننده ی بی نوا به تماشا نشسته ایم و نظّاره می کنیم که یار با اشاره ی ابرو رهِ دل ببرد و رو بگرداند ، همچنان که هلال ماه گاه نقاب ابر به رخ می کشد
ببخشید
باشاره ی ابرو دل ببرد یا ره دل بزند
گدایی در جانان به سلطنت نفروشد
کسی که زسایه این در به آفتاب رود
درست تر هست و معنی میده و الا معنی نداره اونیکه نوشته شده
کیوان جان
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود؟
اگر مصرع دوم را سؤالی بخوانی معنی میدهد.
میگوید : دریوزگی درِ خانه ی یار از سریر پادشاهی با ارزش تر است هیچ کس از سایه ی این در که از آفتاب والاتر است به سوی خورشد نمی رود.
یا شنیده ای که کسی این در را رها کند و به سوی آفتاب مایل باشد؟
چو ماه نو ره نظارگان بیچاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
معانی بزرگانی چون حافظ به چند صورت جلوه میکند و امکان دارد هر کس با روشنی خود و به مقدار حضور خود در خواندن شعر معنی استخراج کند
این بیت به نظر چنان میرسد که حافظ میفرماید چو ماه نو یعنی هلالی ماه که شباهت به ابروی یار دارد و هر دو دل را به خاطر زیبا دیدن ما میرباید و دلیل اینکه ماه نو را تشبیه کرده به این خاطر است که ماه نو نور کمی دارد و برای گذشتن از این راه سیاه درونی به ماه کامل نیاز است تا نور کافی بیفتد و همه چیز هویدا شود تا بتوان از راه پر پیچ و خم عشق به معشوق رسید و چیزهای زیبای ذهن ما مانع طی کردن راه می شود حال این چیزهای زیبا هر آنچه به غیر از حضرت دوست میتواند باشد میل به هر چیزی که باشد از جمله شهوت و خود پرستی و آز و خشم و ... و ما وقتی به امیال خود و کارهای خود نظاره گری میکنیم و خویش را مشاهده میکنیم چیزهایی را که نباید به آنها بچسبیم به آنها میچسبیم و اینها واسه ما دلربایی میکنند مانند تایید و توجه از دیگران مانند شهوت و یا زندگی را در چیز های مادی دیدن و یا حرص زیاد به پول که دل ما را در پی خود میکشد و دل ربایی میکند و از داشته های ذهن خود برای خود یک شخصیت درست میکنیم و فردیت ما از بین میرود و آنگاه است که حضور نیز کمتر میشود و مرکز ما چیزهای مادی می شود و باعث نقاب افتادن به روی یار می شود و زیبایی رخ یار را ما نمیبینیم و در زیبایی چیزهای میرا و مادی که همگی از جنس فنا هستن غرق میشویم
البته این نظر شخصی بنده است احیانا اگر کم یا زیاد گویی شده دوستان و اساتید به بزرگی خویش ببخشند
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
به این مورد اشاره میکنه که مثل ماه نو ( با نور ضعیف) برای افرادی ( بیچاره هایی) که راه خود را از پرتو نور ماه میخواند پیدا کنند گاهی یک جلوه کوتاهی میکنی و زود پشت ابر میروی...
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
نکته ای که به نظر حقیر مورد غفلت واقع شده لحاظ کردن شباهتی است که بین ماه نو و اَبرو با "ابزار راه زنی" وجود دارد. آلاتی که طراران و عیاران بدان ره کاروان زنند عبارت اند از آتشِ در دست و شمشیر؛ معشوقه نیز این ابزار را برای غارت دل و ایمانِ عاشق در اختیار دارد.چهره ی برافروخته و روشن و اَبرویی که همچون خم شمشیر یا ماه نو است.
مصراع دوم این بیت سؤالی خونده میشه:
گداییِ در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایهی این در به آفتاب رود؟
تشبیه درگاه معشوق به سایه و سلطنت به آفتاب.
حافظ گدایی درگاه معشوق رو بر سلطنت و سایهی درگاه معشوق رو بر آفتاب برتر دونسته، آیا کسی از سایهی درگاه معشوق به آفتاب میرود؟ خیر(استفهام انکاری)
درباره ماه نو اگر به جنبه نجومی آن توجه داشته باشید مفهوم بیت را خوب مشخص میکند: ماه نو چنان نازک است که به راحتی دیده نمیشود و اصولا تخصصی در بین اهالی نجوم بوجود آورده سالیان سال، به اسم رویت هلال و شکار ماه نو. فاکتورهای متعددی هم دارد که اصولا قابل رویت باشد یا نه که بحث تخصصی است. معمولا ارتفاع ماه نو بسیار کوتاه است از افق و چه بسا تا شکار شد (دیده شد)، غروب میکند یا چنان نزدیک به خورشید است که نور خورشید مانع دیدنش میشود. خلاصه اینکه بینندگانش را و رویتکنندگانش را گاه بیچاره و مستاصل میکند انقدر که به دنبالش میگردند و گاه به محض رویت شدن ناپدید میشود و به قول حافظ اینجا در نقاب میرود. شکلش هم که هلالی بسیار نازک است و مجموعه اینها ایماژ بسیار زیبایی در غزلهای حافظ ایجاد کرده درباره ابرو نمودن یار که همچون شکار کردن ماه نوست.
شب شراب خرابم کند به بیداری
وگر به روز حکایت کنم به خواب رود
به نظر بنده حقیر کلمه حکایت در این بیت صحیح باشد همانطور که جناب شجریان'دماوند موسیقی ایران' نیز به این شکل این غزل زیبا را خواتده.
معنی بیت از دیدگاه من : در شب باده نوشی فکر و ذکر او مرا بیدار و هشیار نگاه میدارد و نمیگذارد مست شوم و از درد نامهربانی اش فارغ گردم
اگر نامهربانی های اورا بخواهم برای روز بازگو کنم آنقدر طولانی هستند که روز هم به خواب میرود (شب میشود)
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
حکایت انسان عاشقیست که به تازگی قصد بازگشت به اصل خدایی خود را نموده و از راه تجربه وجه جمالی حضرتش خیال رسیدن و دیدار روی حضرت معشوق را در سر می پروراند. زلف یار نماد کثرت و تجلی خدا در همه موجودات و مخلوقات جهان است از جماد، نبات، حیوان، انسان و مناظر بدیع هستی از آسمان و زمین تا کهکشانهای دور دست و نظم جهان، و این همه برای هر انسانی حجت است تا از طریق عشق به آنها به خالق هستی رسیده و به دیدارش زنده شود. اما فرق عشق به هستی از منظر تجلی خدا در آن با دلبستگی و دل سپردن با دید جسمی فاصله بین زمین تا آسمان است برای نمونه فرق است بین انسانی که به انسان دیگر عاشق شده، معشوق خود را امتداد خدا یا هستی ببیند و یا اینکه او را از آن خود دانسته و در حد جسم به او بنگرد، در حالت دوم بدلیل اینکه رابطه بر اساس منیت و با دید ذهن و قرار دادن آن در مرکز مادی خود شکل گرفته است یقینا به درد و غم منجر خواهد شد. بهر روی حضرت معشوق به منظور آزمودن جدیت سالک طریق عشق از این دست تاب و عتابها را آغاز میکند، مولانا میفرماید ،،
عشق از اول چرا خونی بود ؟
تا گریزد هر که بیرونی بود
هر مدعی که با یک خشم و یا ناز از میدان بدر رود مسلما بیرونی میباشد ولی خشم و ناز حضرت معشوق به ظاهر نفی و رد است ولی درواقع همان جذب است . در بیت بعد به همین مطلب میپردازد.
چو ماه نو ره بیچارگان نظّّاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
نظّاره معنی بیچاره و زار و نزار را میدهد و تا الان نیز در منطقه یزد و نایین بکار برده میشود که اگر بدونِ تشدید باشد می توان به معنی نظر کردن در نظر گرفت، پس بیچاره نظّاره انسانی ست با حالِ زار که عمری خوشبختی، حس امنیت و آرامش خود را از زمین و فرم یا چیزهای مادی این جهان طلب کرده و حتی با رسیدن به بخشی کوچک یا بزرگ از این خواسته ها به آن آرامش و خوشبختیِ مورد نظر دست نیافته و بازهم احساس نقص میکند. در این حال گروهی با همین حال عمر را طی می کنند اما گروهی در جستجویِ اصلِ خداییِ خود برآمده و پی میبرند از جنسِ ماده و جسم نیستند، پس خدا یا هستی مطلق همچو ماه نو شمه ای از زیبایی خود را به چنین انسانی نمایان میکند اما خیلی زود به محاق می رود، در واقع راه او را زده و به اندیشه می دارد و کنجکاوی وی را بر می انگیزد. در مصرع دوم میفرماید با گوشه ابرو یا گوشه چشم و نظر لطف خود راه انسان را زده و چهره در نقاب میکشد یعنی روی خود را به تمامی نمی نماید تا او را عاشق و عاشقانش را برانگیخته و عاشق تر کند، مولانا صبحِ کاذب و صبحِ صادق را مثال می زند.
شب شراب خرابم کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
پس از آن حضرت معشوق در تاریکی و شب ذهن شراب خود را به او چشانیده و او را نسبت به خود کاذبش خراب میکند، یعنی به او یادآوری میکند که انسان از جنس خداست و خود شکل گرفته در او توهمی بیش نیست که باید به آن بمیرد تا به خدا زنده شود. در مصرع دوم میفرماید اما پس از تاثیر آن شراب های روحانی و آگاهی در روز و روشنایی به دلیل عدم رویت روی حضرتش شکایت و گله میکند اما پاسخی دریافت نمیکند، گویی به خواب رفته است.
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
در این بیت میفرماید برای دیدار روی حضرت معشوق یا هشیاری خدایی خود شتاب و عجله جایز نیست . آشوب به معنی بر هم زدن نظم و قانون در مکانی خاص است و فتنه به معنی آزمودن و عیار سنجی. میفرماید طریقت عشق راهی ست که ابتدا نظم زندگی سالک را بر هم زده و چیدمان چیزهایی را که از آنها طلب خوشبختی میکند دگرگون میکند و سپس عیار سالک مدعی عاشقی را محک زده تا ثابت قدمی او را در مدعایش به اثبات رساند، مدعی بی ثبات پس از کاسته شدن مقداری از پول و ثروت یا از دست دادن موقیت شغلی و تنزل مقام خود برآشفته شده و از ادامه راه باز میماند . به این معنی نیست که هر انسانی قصد ورود به دنیای معنا و عاشقی داشته تنبیه خواهد شد اما به اشکال مختلف در بوته آزمایش قرار خواهد گرفت .
در مصرع دوم مراحل چندگانه طریقت یعنی طلب ، عشق ، معرفت توحید ، حیرت ،فقر و فنا مورد نظر میباشد که سالک باید در وقت مقرر خود به مرحله بعد وارد شود و اگر انسانی شتاب و عجله کند در راه بیفتد ، یعنی برای دیدار روی حضرتش باید مراحل طریقت عاشقی را با صبر و استقامت طی نماید. در غزلی دیگر میفرماید؛
گویند که سنگ لعل شود در مقامِ صبر آری شود ولیک به خونِ جگر شود
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود؟
معنی بیت کاملأ روشن بوده و استمرار در عاشقی انسان و طی طریق را نیز گوشزد میکند ضمن اینکه مگر انسان پناه و سایه امنی بجز درگاه کبریایی او سراغ دارد که آنجا رود ؟
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست کجا رویم بفرما از این جناب کجا؟
جز آستانِ تواَم در جهان پناهی نیست سرِ مرا بجز این در حواله گاهی نیست
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟
و ابیاتِ بسیاری از این دست بیانگرِ این مطلب است که هیچ عاقلی از زیرِ سایه او بیرون نمی آید تا زیرِ آفتابِ سوزان برود.
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
میفرماید به هر روی عمر جسمانی انسان سپری خواهد شد و هرگز سپیدیِ مو بار دیگر به سیاهی باز نمی گردد، پس اگر انسان ستیزه گری کرده و با سماجت به دنبال سایه ای زمینی بگردد از نور و ملکوت حضرت معشوق هیچ کم نخواهد شد حتی اگر صدها و هزاران مورد انتخاب حضرتش نیز از زیر سایه کبریایی او خارج شده و به راه خطا بروند ذره ای از شوکت و عظمت و نور او کاسته نخواهد شد . یعنی که این انسان است که نیازمند حضرت حق تعالی ست و قدر انتخاب شدن توسط خدا برای اظهار حضرتش در جهان فرم را بداند .
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شراب رود
باد نخوت همان تکبر است که بسیاری را از راه عاشقی باز میدارد و میفرماید به حبابی که باد و تکبر در سر داشته و خود را سرور و کلاه دار میداند بنگر که چگونه با جوششی در خمره شراب باد این حباب خالی شده و محو در شراب میگردد ، ستیزه گری و تکبر انسان نیز همین سرنوشت را دارد .شراب در اینجا کنایه ای از زندگی ست .
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود
میفرماید حجاب و پوشش یا مانع راه عاشقی خود انسان است، خویشتنِ کاذب و توهمی شکل گرفته در انسان در سالیان ابتدایی ورود انسان به این جهان است که از میان برداشتنش از ضروریات موفقیت در این راه است. خوشا به حالِ دیگران اگر آنان نیز همچون حافظ فارغ از خویشتنِ برآمده از ذهن در این راه قدم بردارند که بطور قطع به سرمنزل مقصود خواهند رسید و به خرد اصلی و خداییِ خود زنده و به دیدار حضرتش نایل خواهند شد .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
کلید واژه هایی در اشعار بزرگان وجود داره که مرتبط با سفر درونی ایشان است.
حباب : غرض ، نیت ، خیال ، اراده نفس ،ریح ، باد محبوس در آب و خاک
شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن-
زمین، به اخترِ میمون و طالعِ مسعود
حجاب: فریب ، مکر ، پوشش ، هر آنچه اصل را پنهان کند
حجاب یا فریب ریشه عقلانی غرور و نخوت است ، حجاب در گام نخست فریب خود و سپس فریب غیر خود است.
در بعضی از نسخ بعد از بیت پنجم بیت زیر آمده:
دلا چو پیر شدی حسن و ناز کی مفروش
که این معامله در عالم شباب رود
چون از سر شوق دست به موهای زیبایش بزنم در خشم میشود( ایهام: موهایش تابدار میشود) و اگر به دنبال مهر و آشتی باشم تندی کند.
۲- و با گوشه ابروی خود که چون هلال ماه کمانی است، راهزن تماشاکنندگان جمالش میشود و زود پنهان میشود( خانلری:نظارگان بیچاره)
۳-در شب باده نوشی که همگان خواب و خمارند، با بیداری ویرانم میکند و آنگاه که در روز شکایت میکنم، خود را به خواب میزند.
۴- آری راه عشق همین است، پر از غوغا و زیان! هر که ناشکیبایی ورزد خواهد افتاد( تسلیم و خرسندی تنها راه است. خانلری: پر آشوب و آفت)
۵- ولی با این همه گدایی درگاه معشوق برتر از سلطنت است! آیا کسی از سایه آرامبخش معشوق به آفتاب میرود؟!
۶-وقتی روزگار سیاهی مو پایان یافت، هر چه بکوشند از سفیدی مو کاسته نمیشود( سواد: چرکنویس بیاض: پاکنویس)
۷-حباب که مغرورانه بر روی شراب کلاهداری و سروری میکند، به زودی از بین خواهد رفت( تمثیل برای غرور جوانی، ثروت، دانش و ...)
۸- آری آنکه مانع آشکار شدن راه حق است خودت هستی حافظ! از خود بلند شو! خوشا به سعادت کسی که در راه حق بیپرده رود و شاهد زیبایی آن باشد.
بیت اضافه در خانلری: دلا چو پیر شدی، حسن و نازکی مفروش/ که این معامله در عالم شباب رود
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح