گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۶

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند
ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند
حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند
گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند
در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟
مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند
ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند
جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند
هوش مصنوعی: اگر می‌فروش نیازهای حاضران را برآورده کند، خداوند گناهان را می‌بخشد و calamities را دور می‌کند.
ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند
هوش مصنوعی: ای ساقی، نوشیدنی را در جام انصاف بریز تا گدا و نیازمندان غیرت و شرف را از یاد نبرند، زیرا زندگی پر از مشکلات و بلاهاست.
حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند
هوش مصنوعی: به درستی اگر کسی با وفا به وعده‌هایش عمل کند، می‌تواند نوید آزادی و رهایی از غم‌ها را به ارمغان آورد.
گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند
هوش مصنوعی: اگر در زندگی سختی پیش بیاید یا راحتی بیابی، ای حکیم، نمی‌توانی نسبت به دیگران برخورد کنی، چون این‌ها همگی از خداوند ناشی می‌شوند.
در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟
هوش مصنوعی: در جایی که عقل و دانش وجود ندارد، چرا باید انسان‌های نادان و کم‌فهم، نظر و دخالت کنند؟
مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند
هوش مصنوعی: بشنوید و لذت ببرید، زیرا هیچ‌کس بدون سرنوشت خود نمی‌میرد و کسی که این آهنگ را نمی‌خواند، به اشتباه می‌افتد.
ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند
هوش مصنوعی: ما را که درد عشق و مشکلات ناشی از نشئگی کشت، یا وصال دوست یا شراب خالص می‌تواند درمان کند.
جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟
هوش مصنوعی: حیات و وجود حافظ به عشق و شوق می‌گذرد و او در دلش آرزوی تجدید حیات دارد. او به درستی می‌خواهد بگوید که آیا عیسی، که می‌تواند جان ما را زنده کند، کجاست تا به ما دیوانه‌گی عشق را ببخشد؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش زینب بیات
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1391/09/30 21:11
محمود قائمی

ساقی به جام جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
در بعضی نسخه ها بجای پر بلا کند زیر رو کند آمده است،در ضمن دفع بلا کند و پر بلا کند دو قافیه و ردیف است که در دو بیت پشت سر هم آمده است. لطفا" توضیح دهید.

1391/09/30 21:11
محمود قائمی

1.ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
در بعضی نسخه ها بجای پر بلا کند زیر رو کند آمده است،در ضمن دفع بلا کند و پر بلا کند دو قافیه و ردیف است که در دو بیت پشت سر هم آمده است. لطفا” توضیح دهید.

1391/09/30 21:11
محمود قائمی

1.ساقی به جام جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
در بعضی نسخه ها بجای پر بلا کند زیر رو کند آمده است،در ضمن دفع بلا کند و پر بلا کند دو قافیه بلا ، که در دو بیت پشت سر هم آمده است. لطفا” توضیح دهید.

1392/04/11 05:07
منقد

جناب قائمی
«زیر رو» که باشه اصلا غلطه بزرگوار. در کدام نسخه بوده که قافیه برای مهم نبوده!؟
و اینکه اختلاف نسخ در بیت اول است:
در برخی نسخ به جای «دفع بلا» واژه ی «دفع وبا» آمده است

1392/04/11 13:07
شکوه

بیت 2 می‌فرماید ای پیر شراب را با ظرف برابر تقسیم کن تا رهرو تو حسادت نورزد و مردم جهان را به شورش در نیاورد و اینجا غیرت حسادت است!

1393/11/30 20:01
روفیا

ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
مرا به یاد این شعر مولانا انداخت :
آتشی افتاد در عهد عمر
همچو چوب خشک می‌خورد او حجر
در فتاد اندر بنا و خانه‌ها
تا زد اندر پر مرغ و لانه‌ها
نیم شهر از شعله‌ها آتش گرفت
آب می‌ترسید از آن و می‌شکفت
مشکهای آب و سرکه می‌زدند
بر سر آتش کسان هوشمند
آتش از استیزه افزون می‌شدی
می‌رسید او را مدد از بی حدی
خلق آمد جانب عمر شتاب
کآتش ما می‌نمیرد هیچ از اب
گفت آن آتش ز آیات خداست
شعله‌ای از آتش بخل شماست
آب و سرکه چیست نان قسمت کنید
بخل بگذارید اگر آل منید
درباره این است که بی عدالتی زمینه ساز ویرانی و فاجعه است .

1394/01/27 14:03
...

شجریان از این غزل یک اجرای زیبا در یک مهمانی خصوص با تار لطفی در تاریخ سیزدهم آذر ماه سال یکهزار و سیصد و پنجاه و نه در منزل استاد کمالیان دارد که واقعا شنیدنی هست.

1394/04/02 01:07
روفیا

گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
همین مفهوم از سعدی :
در این چیزی از شرک پوشیده هست
که زیدم بیازرد و عمرم بخست
گرت دیده بخشد خداوند امر
نبینی دگر صورت زید و عمر
و از شیخ محمود شبستری :
نشانی داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
و هم از او :
چنان کان گبر یزدان و اهرمن گفت
مر آن نادان احمق او و من گفت
به ما افعال را نسبت مجازی است
نسب خود در حقیقت لهو و بازی است
و از مولانا :
تو هم از دشمن چو کینی می کشی
ای زبون شش غلط در هر ششی
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتق است
من این فاعل علی الاطلاق را همان نیروی دانش پیروز پنهان در همه فعل و انفعالات شیمیایی و رویداد های تاریخی و نظریه انتخاب طبیعی داروین و قوانین فیزیک مکانیک و دینامیک و کوانتوم و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و اصول روانشناسی و .... میدانم .
نامش را هر چه می خواهید بگذارید .

1394/04/02 01:07
روفیا

ظریفی ( دکتر ترابی را میگویم ) میگفت :
او همان جادوی غریب نهفته در ذرات هیدرژن است، تا در تنور خورشید پیوسته در هم آمیزند، فروغ ایزدی ، نور اسپهبدی بیافرینند.
همان نیروی شگرف، در سبزینه گیاه که خاک باد وباران خورده را شهد ناب می کند ، می ناب میکند
سودایی که در هر بهار در جان دانه گرده می آویزد تا خویش به بال باد بسپارد ، و بر کلاله رنگین مادگی جا خوش کند.
نیرنگ سرخ شاخه ریواس ...

1394/04/03 19:07
دکتر ترابی

دوست قدیم، روفیا،
نام آن کردگار ، عشق است، خون جاری در رگهای

جهان، کیهان بی کرانه ،
نام او خرد مینوی است، کار مایه‌ی دیگر گونی ،
گشتن پیوسته ، همان که زمانش میخوانیم، زمان بی کرانه و من ( و ما؟ ) هنوز
گرفتار کرانمندی ، نا دانی از پای ننشینیم ، باشد که بند ها بگشاییم.

1394/04/13 20:07
مهران

هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود باسلام. در بعضی نسخ بیت سوم بدین شکل آمده : حقا که در زمان برسد مزده امان ودر بیت پنجم : در کارخانه ای که ره علم وفضل نیست وهم ضعیف رای فضولی چرا کند

1394/08/15 19:11
روفیا

ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
به محض شنیدن ماجرای تروریسم دیروز در فرانسه این بیت در گوشم زنگ زد...

1394/08/15 20:11
بیبسواد

دریغا ، کس باده به جام عدل نمی پیماید، ازین روست که دارا و نادار پیوسته غیرت می آورند، هرکدام به قدر وسع خویش ،کرور کرور ، یک یک ....صد صد......

1394/08/16 21:11
محدث

سلام دوست عزیز، روفیا
حالت چطور است رفیق مهربان؟
نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده بود و مشتاق دیدارت بودم اما وقتی این کامنت اخیرت را خواندم همان دلِ تنگ، بد جوری گرفت و خیلی بدتر شکست، از چند جا. نمی دانم چرا یادی از من نکردی؟ و برای من هم بیتی در گوش مبارک زنگ نزد؟! :(
تو این گونه نبودی؟ رفتارت قبلا طور دیگر بود. ساکن کوچۀ تبعیض نبودی و در سرزمین عدل می غنودی!
اما شاید مقصر نباشی و خبر مرا به تو نرسانده باشند. نفرین بر این چاپارها!
انوری شما ایرانی ها(با احترام به تمام روس ها!) شعری دارد که حکایت اسب گرسنه اش است... که از صبح تا شام می خروشید.
می گوید برای آن اسبکم: غزل می گویم و در وی نگیرد/دوبیتی نیز کمتر می نیوشد. بعد می گوید خواهش دارم اگر کاه داری به من بده و اگر نداری: در این همسایه شخصی می فروشد.
می خواستم از تو گله کنم و بگویم ترجیح بلا مرجح و بلکه ترجیح مرجوح بر راجح قبیح است اما از گله کردن منصرف شدم و ترک کام خویش گفتم تا برآید کام دوست! و دور مسائل فلسفی ترجیج و مرجیح را هم خط کشیدم! و یکسره تقصیر را به گردن نداشتن کاه ببخشید نداشتن رسانه ای آشنا برای مرکب ذهنت انداختم.
مراقب خودت باش. دوستدارت: سما(تولد: بیروت: 8 آگوست 1989/قتل: بیروت: 12 نوامبر 2015)

1394/08/16 23:11
روفیا

محدث گرامی
درود دوست عزیز
منظورتان این است که چرا با ترور های بی وقفه در لبنان و افغانستان و عراق به یاد این شعر نیفتادم؟؟
دلیل دارد،
بیشتر آدم ها بر این باورند که جهان سوم در چنگال فقر و بدبختی و تروریسم جان میکند چون رشد و توسعه نیافت.
چون جهل و بیسوادی در جهان سوم بیداد میکند.
این درست،
ولی این همه داستان نیست...
آنها که اینگونه می اندیشند حال بگویند فرانسه چرا؟؟
من با تروریسم در فرانسه به یاد این شعر افتادم چرا که بار دیگر دریافتم تنها به رشد و توسعه و قدرت در درون خانه ها و مرزها اندیشیدن کافی نیست.
همانگونه که من از بدبختی و فلاکت همسایه و همشهری و هم وطن خود آسیب خواهم دید از ترکش جنگ و فقر و فلاکت در کشور ها و قاره های دیگر نیز بی نصیب نخواهم بود.
البته که به دلیل ظرفیت های محدود ناچار به اولویت بندی ام و ابتدا از مادر سپس پدر سپس فرزند و به همین ترتیب دوست و همسایه و همشهری و... حمایت خواهم کرد.
ولی هر جنبنده ونجنبنده ای در داستان کل آفرینش محلی از اعراب دارد.
و اینگونه نخواهد بود که ما در دایره خودی هامان ضیافتی بر پا کنیم و بساط عیش مهیا و رامشگران و خنیاگران به هر سو بخرامند و چند کیلومتر آن طرفتر بر سر نیازهای اولیه انسانها نبرد سوزانی برپا باشد و ضیافت ما نیز در امنیت کامل به پایان برسد.
باور کنید اکنون عده ای میگویند تو داری از تروریسم دفاع میکنی،
نه جانم،
من فقط سعی دارم ابرهای تیره و تار تبلیغات رسانه ها و غرض ورزی های خودم را کنار زده حقیقت را خوب و شفاف ببینم.
که گفت آن جوانک داعشی برای اسلام این ترور را انجام داد؟
شما باور میکنید؟؟
او این کار را برای این انجام داد که از یک غذای خوب بهداشت خوب مدرسه خوب تربیت خوب ووو... محروم بود.
یا خودش یا عزیزانش...
همه حرف من پیرامون اهمیت قاعده عدالت است.
من نمی گویم همواره در هر موقعیتی میدانم عدالت چیست،
که بسی دشوار است قرار دادن هر چیز در جای خود،
خرد مومین قدم وین راه تفته است
خدا میداند و آنکس که رفته است
بلکه من تنها تلاش میکنم از قواعد بازی های آن بازیگر یکتا سر در آورم.
اگر دوست دارید در گنجور داستان آتش عهد عمر را جستجو کنید،
آتشی که با آب خاموش نمیشد...
و عمر گفت :
آب بگذارید نان قسمت کنید...

1394/10/26 12:12
جاوید مدرس اول رافض

گر می‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع ......... کند
وبا : 15 نسخه ( 801، 803، 813، 814-813، 816، 818، 822، 823، 824، 836، 843 و 2 نسخۀ متأخر: 857، 866 و 2 نسخۀ بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال
بلا: 25 نسخه (819، 821، 825، 827 و 21 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
************************************
***********************************
40 نسخه غزل 181 و بیت مطلع آن را دارند.

1395/05/22 00:07
عسل مجتهدی

گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع وفا کند
در بیت اول باید به جای کلمه بلا ،وبا قرار بگیرد .

1396/05/26 18:07
جمشید پیمان

ـــ می فروش: اگر از شعر معنی عرفانی بخواهیم یعنی پیر طریقت . اگر به شعر نگاه تاریخی بکنیم،مقصود ضمنی از می فروش احتمالا شاه یا وزیری است که مورد نظر حافظ بوده است.
ـــ حاجت روا کردن: نیاز و خواهش و تقاضای کسی را برآوردن و انجام دادن
ـــ دفع بلا کردن: بر طرف کردن ،دور کردن بلا . در بعضی نسخه ها جای دفع بلا، دفع وبا آمده است .حکیم نظامی هم گفنه است: دل راست کن از بلا میندیش // یاقوت خور از وبا میندیش
ـــ به جام عدل باده دادن : به هرکس به فراخور نیاز و ظرفیتش باده دادن و تبعیض ناروا قائل نشدن .
ـــ از غم مژده ی امان رسیدن:اشاره است به وعده الهی در سوره انشراح: فَـاِنّ مع العُسرِ یُسرا،انَّ مع العسر یُسرا
ـــ سالک : رونده، راه رو. پوینده ی راه عرفان
ـــ عهدِ امانت: پیمان و قول برای حفظ و پاسداری از امانت . سالک در آغاز کار برای طی طریق با مراد و مرشد عهد می بندد. در اینجا شاید اشاره حافظ به عهدی است که خداوند در روز الست از آدم گرفت. در جای دیگر می گوید:
اسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند
ـــ حکیم:دانشمند و فرزانه و(فیلسوف). در اینجا حافظ به طنز حکیم و مدعی فضل و دانش را مخاطب می کند.
ـــ نسبت یه غیر کردن: انجام امری را به دیگران منسوب کردن. در این جا هم اشاره به آیات قرآنی است که در آنها بارها خداوند گفته است که همه چیز از اوست و به هرکس بخواهد عزت و یا خواری میدهد.مثلا در سوره ال عمران، ایه 26: قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ . بگو: بار خدایا، تویی که فرمانفرمایی ،هر آن کس را که خواهی، فرمانروایی بخشی و از هر که خواهی، فرمانروایی را باز ستانی و هر که را خواهی، عزت بخشی و هر که را خواهی، خوار گردانی همه خوبیها به دست توست، و تو بر هرچیز (وهر کار) توانایی!

1396/07/06 19:10

گــر مــی فــروش حـاجــت رنــــــدان روا کـــنــــد
ایــــزد گـنه بـبـخـشد و دفـع بــلا کـــنــــد
می فروش : باده فروش -
رندان : درظاهربی قیدوبندان و لا اُبالیان امّا درنظرگاهِ حافظ پاک باطنان ِ پاک پندار
بلا : گرفتاری،غم واندوه ومُصیبت
معنی بیت : اگر باده فروش نیاز رندانِ تُهیدست را برطرف سازد وجامی شراب احسان کرده وبه این نیازمندان هدیه کند، به سببِ این کارخیری که درحقّ ِ آنها انجام می دهد موردِ لطف ِ خداقرارگرفته وگناهانش بخشیده می شود. ویااینکه: اگر می فروش لطفی کند وبه رندانِ باده نوش، باده وشراب بدهد، خداوند بخشایشگرمهربان گناهان رندان را(گناهِ میگساری) را خودش می بخشد.
گویی حافظ این بیت را درپاسخ به کسانی گفته است که آنهابرحافظ ورندان گوشزد کرده اند که میگساری گناهست وبیائید ازشرابخواری پرهیز کنید. حافظ نیز درجواب می فرماید: خداوند آمرزنده ی مهربانست وازگناهان رندان باده نوش چشم پوشی می کند.
حافظ می خواهد به رندان ِ باده نوش، درمقابله بازاهدان ریاکار، قِداست وحُرمت ببخشد. یعنی به گونه ای سخن می گوید که ثوابِ عنایت کردن به رندان ِ باده نوش ازهرچیزی بالاتراست. واگرکسی به این قشرکمک کند خداوند نیزبه فضل وکرمش گناهان ِ وی رابخشیده وبه حُرمتِ رندان ،ازهمگان رنج و عذاب را دور می سازد.
رازدرون ِ پرده زرندان ِ مست پُرس
کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را
ســاقـی بـه جام عـدل بــده بـاده تا گـدا
غـیـرت نیاورد کـه جهان پـُـر بـَلا کنـد
غیرت نیاورد : یعنی نکند بی عدالتی را برنتابَد وبرانگیخته شود وشورش کند وهمه چیز رابرهم زند.
معنی بیت : ای تقسیم کننده ی شراب، شراب همگان را به یک میزان ویکسان تقسیم کن . مبادا بی عدالتی کنی ورندان ِتُهیدست را تحریک به شورش وغوغا کنی ! که اگرچنین شود کسی جلوداراینها نخواهدبود وجهانی رابرهم می ریزند.!
حافظ که این همه ازشراب وباده گُساری می گوید، نه ازبرای این است که او دایم الخمریست که جزبه شراب ومیگساری به هیچ چیزاهمیّت نمی دهد! نه برای این است که ما را به لااُبالیگری ومیخواری دعوت کند! بلکه برای درکِ بهتر منظور خواجه ی شیراز ازاین همه اصرار بر شراب وباده نوشی، باید ابتدا فضایی که حافظ درآن نفس می کشید را شناخت. با واکاوی ِ دقیق ِ ابیات غزلیات ِ پیرفرزانه، درمی یابیم که او
در اجتماعی می زیست که بازار ِریاکاری ازهمه چیزگرمتربود وبه جرات می توان آن دوره را درمیان تمام عصرها،عصرتظاهر و ریاکاری شمرد!
درآن روزگاران ریاکاران صدها گناهِ بزرگ مُرتکب می شدند وآن را تحتِ پوشش ِ خرقه پوشی می پوشاندند امّا دایم به شرابخواران تذکّر می دادند که شراب خواری گناهست! به قول خیّام:
گر مِی نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غرّه بدان مشو که مِی می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا
حافظِ روشنفکرکه عزم ِ خودرا برای مقابله با ریاکاری جزم کرده ودرچنین فضایی قصدِ آگاهسازی دارد، نیازبه سلاحی ویرانگر دارد اوباهوشمندی ونبوغ خدادادی، ابتدا نقطه ی ضعفِ حریف رامی سنجد وبهترین سلاح یعنی "شراب" رابرای مقابله باتزویربه آوردگاه می آورد:
مِی خورکه صدگناه زاغیاردرحجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند!
حـقّــا کـز ایـن غـمـان بـرسـد مــژده‌ی اَمـان
گــــر ســالـکـی بـه عـهـد امـانـت وفـــا کـــنــــد
حقـّا : حقّش این است،استحقاق دارد
غمان : غمـ ورنجها
مُژده ی اَمان : بشارت ِاطمینان بخش سالک : عاشق،رهرو راه عشق
معنی بیت : اگر عاشق ِ صادق درطریق ِ عشق ثابت قدم بماند وبه پیمان ِ خویش وفاداربماند ووظایفِ عاشقی را به درستی انحام دهد، براستی که حقّش این است بشارتی مطمئن وشادی بخش دریافت کند وغمها ورنج ها رابه فراموشی سپارد.
مرغ خوشخوان رابشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست راباناله ی شبهای بیداران خوشست.
گررنج پـیـش آید وگر راحـت ای حکـیـم
نـسـبـت مکن بـه غیـر که اینها خـدا کنــد
حافظ شاعرتضادهاست. شعرهای حافظ اندیشه زاست. حافظ دراین دوبیت باهنرمندی دوتفکّرفلسفی وبنیادین راکه ضدّهم هستند وهردومنتقدین وموافقان ومخالفان جدّی دارند را مطرح ساخته تا ما بااندیشه وَرزی وکاویدن این تفکّرات، راهِ خودراپیداکنیم.
برداشتِ اوّل : ای حکیم ای دانشمند ای که ادّعای فضل ودانش داری، هراتّفاقی که برای من وشما رُخ می دهد، اگرمادچار رنج ومشقّت می شویم یا راحتی وآرامش نصیبمان می گردد، همه ازجانبِ ایزدِ توانای بی ماننداست. اوست که تقدیر یکایک ِمارارقم می زند. نسبت دادن ِ رُخدادها به چیزی غیرازخدا خطاست وتنهاخداست که برهمه چیز ناظر وقادر وتواناست.
حافظ درلایه های زیرین ِ معنای این سخن، این نکته را جاسازی کرده وبه جویندگانِ حقیقت هدیه نموده که کارگردانِ هستی دراین جهان ِ پهناوربرای هرکس نقشی درنظرگرفته است وفقط اوست که تعیین می کند هرنقشی را چه کسی بازی کند. انتخاب نقش ازعهده ی ماخارج است. ما باید همه ی تلاشمان را برای بازی کردن وایفای نقش بکاربندیم وسعی کنیم نقشمان رازیبا بازی کنیم. گِله وشکایت ازنقشی که به ماداده شده هیچ تاثیری جز برهم زدن ِ تمرکز مانخواهد داشت. اگرکسی درکمال رفاه وراحتیست یابرعکس دچار رنج وغم واندوهست مربوط به نقشیست که کارگردان اصلی درنظرگرفته است. پاداش نصیبِ کسی خواهدشد که نقش خودرا خوب بازی کند. قضاوت درموردِ دیگران فضولی درکارگاهِ هستی بوده وهرکس باید به فکر ایفای نقشی باشد که مربوط به خودِ اوست.درتاییدِ این تفکّر شعرحافظانه وزیبایِ ژاله اصفهانی رامرورمی کنیم:
......زندگی صحنه یِ یکتایِ هنرمندی ماست، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود، صحنه پیوسته به جاست.
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...
برداشتِ دوّم را با این خوانش:
......نسبت مکن به غیر ومگو که اینها راخدا می کند... هراتّفاقی که برای تو می افتد اگر رنج نصیبِ تومی شود یاراحتی، این خودت هستی که رقم می زنی به دیگری نسبت مکن ومگو که خدا کرد! هرچه هست دراندرون ِ توست دربیرون ازخویش مجوی...
سالها دل، طلبِ جام ِ جم ازمامی کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنّا می کرد.
جالب اینکه هردونظریه درست است!. دراین دنیای پیچیده وپُررمزوراز، هیچ چیزی مطلق نیست وآدمی تا به یک نظریه ونتیجه ی درست نزدیک می شود بلافاصله چیزی سربَرمی آرد وضدِّ آن را نمایان می سازد وآدمی رادچارحیرت وشگفتی می سازد! اگرمنصفانه نگاه کنیم دربخش هایی اززندگانی نظریّه وبرداشتِ اوّل ، ودربخش هایی دیگر تفکّر وبرداشتِ دوّم درست بنظرمی رسد! یعنی ما دردریایی ازتضادها گرفتارشده ایم ومعلوم نیست درکجای این جهانِ پهناور،کدامین پُل فروریخته که هیچکس به سرمنزل مقصود نمی رسد؟ وجالب ترازهمه ی اینها اینکه براستی حافظ چگونه می اندیشیده وچگونه این همه تنوّع ِ فکری واندیشه ورزی را درذهن ِ لطیفِ خود می پروراند؟ خداراشاکریم که حافظ رابه ما عطاکرده تا موتوراندیشه های مارا روشن سازد وپرنده ی خیالمان را هرشب به پرواز درآورد.
سرودمجلس ات اکنون فلک به رقص آرد
که شعرحافظ شیرین سخن ترانه ی توست
در کارخانه‌ای کـه ره عـقـل و فـضل نـیـسـت
فـهـم ضـعـیــف رای فـضـولی چرا کــنـــد
مصرع دوّم را با دوخوانش می توانیم بخوانیم: 1- " فهم ِضعیف، رأی ِ فضولی چراکند؟" 2- فهم ِ ضعیف رای، فضولی چراکند؟ هردوخوانش درست است .
منظورازکارخانه، کلِّ هستی هست، حافظ درجای دیگرهستی رابه کارگاه تشبیه کرده است.
عاشق شواَرنه روزی کارجهان سرآید
ناخوانده نقش ِ مقصودازکارگاهِ هستی
معنی بیت : دراین بیت روی سخن بیشتر بامتعصّبین ِبدبین ویکسویه نگراست کهخودراحق ودیگران راناحق ومستحقّ ِ مرگ می پندارند.می فرماید:
درشرایطی که عقل و دانش ِ بشری نمی تواند پاسخی برای یک معمّا ازهزاران معمّای پیچیده ی هستی ارایه دهد ویک جوابِ قانع کننده برای یک سئوال ازهزاران سئوال ِ بی پاسخ ِ کائنات بیاورد، چرایکسویه نگران ِ پیش ِ پابین، به خوداجازه می دهند قاطعانه نظریّه صادرکنند وآنچنان برصحّتِ نظریّه ی خودپافشاری کنند که مدّعی می شوند من حقیقت رادریافته ام وآنچه می گویم عین ِ حقیقت است وهرکه نپذیرد محکوم به مرگ است!!!
حافظ دراین بیتِ نغز وپُرمعنی می فرماید: هیچ چیز قطعیّت ندارد وکسی نباید ادّعاکند که اوحقّ است ودیگران ناحق! کسی نمی تواند شمشیربرگردن ِ دیگری بگذارد واو راوادارکند که یابایدعقیده ی اورابپذیرد یاسرازتنش جداخواهدشد؟ دنیا دنیای تنوّع ِ عقاید وباورهاست. بایدبااحترام متقابل عقایدِ همدیگررا تحمّل کرد وباید پذیرفت که به اندازه ی شمارش ِ همه ی آدمیان تنوّع فکر واندیشه وجود دارد. هرکس باید اندیشه ی خودرا مطرح کند وهیچکس حق ندارد که دیگری رابه بهانه ی اندیشیدن به مرگ محکوم کند!
من اگرنیکم اگربَد توبروخودراباش
که گناهِ دگران برتو نخواهندنوشت!
مَرام ومَسلکِ حافظ خیلی زیباست. درمَرام اوکسی مجبوربه پذیرش ِ عقاید وباورهای اونیست.
هرکه خواهد گوبیا وهرکه خواهد گوبرو
کِبرونازوحاحب ودربان بدین درگاه نیست
مـطـرب بـسـاز پـَرده کـه کـس بـی اَجــل نـمـُـرد
وآن کـو نـه ایـن تـرانـه سـُـرایـــد خطا کند
مُطرب : نوازنده ، موسیقی دان
پَرده : آهنگ
بساز پرده : آهنگ بساز
اَجل : زمان مرگ
وان کو: وآن کس که
معنی بیت : ای مطرب سرانجام ِ هرکسی مرگ است. امّا که هیچکس تا زمان مرگش فرا نرسد نخواهدمُرد پس تافرصت هست آهنگی بزن تادلها راشادمان سازی. شادی حقِّ همه است. وهمانا هرآن کسی که این ترانه" که کس بی اجل نمرد" رانسراید وقبول نداشته باشد دراشتباه است.
حافظ به شاد بودن ِ انسان بسیاراهمیّت قائل شده ودراغلبِ غزلیّاتش به بهانه های گوناگون، مردم را به شادبودن دعوت کرده است.
وقتی صحبت از شادی و نشاط به میان می آید، خیلی ها به تمسخرمی گویند: «دل خوش سیری چند؟!» شاد بودن برخلافِ تصوّر این افراد، بستگی ِ مستقیم به خود ما دارد. درست است که زندگی سخت وطاقت فرساست، فراز و فرود دارد، رنج ومشقّت در آن کم نیست امّا درنظرگاه ِحافظ فردی در زندگانی هنرمندِ خوبی است که با وجودِ همه یِ این موانع، بهانه ای برای شادی پیدا کند. به ویژه حافظ دلهای بامعرفت ودانا را بیشترازسایرین به عیش وعشرت توصیه نموده است وافسوس برحالِ کسی خورده که دل ِ فهیم ودانایی دارد امّا غمگین وافسرده حال است:
غم ِ دنیای دَنی چندخوری باده بخور
حیف باشد دل ِ دانا که مشوّش باشد
مـا را که درد عـشـق وبلای خـُـمار کـشـت
یـا وصل دوســت یا می صـافـی دوا کند
خُمار: حالتی که پس ازپریدن ِ نشئگی ومستی دست می دهد. درد ِسر ونوعی بی حوصلگی ِ بعدازنشئگی، که شخص را به سوی مصرف ِ دوباره ی ِموادِ مخدّریاشراب می کشاند. همین خُماریست که سببِ اعتیادِ شخص می گردد.
خماری دراثرگذشتن ِ زمان مصرف و ننوشیدن ِ شراب نیزدست می دهد.
می صافی : شراب ناب
معنی بیت : ما را که غم ومِحنت ورنج عشق توورنج ودردِ بی شرابی نابودکرد ، دوراهکارپیش روداریم تادوباره زنده شویم وزندگی ازسرگیریم. یارسیدن به دوست(وصال) یا خوردن ِ شراب می تواند دردمارا درمان کند. یعنی دردِ عشق با وصال و خماری با شراب ناب درمان می شود.
جان رفت درسرمی وحافظ به عشق سوخت
عـیسـی دَمـی کجاسـت کـه احیای ما کـنـد
مِی : شراب
معنی بیت : جان حافظ در راه میگساری وسوزوگدازعشق ورزی از دست رفت و وجودش در آتش عشق سوخت . دلبری عیسی نفس، کجاست تا ما را به نفسِ جانبخشش دوباره زندگانی ِ دوباره بخشد.
باکه این نکته توان گفت که آن سنگین دل؟
کُشت مارا ودَم ِعیسی ِ مریم بااوست.

سلام جناب آقا رضای عزیز.
شنبه ها در انجمن شعرمان از سال ها پیش با یکی از غزل های حافظ شروع می کنیم و نیم ساعت اول جلسه اختصاص دارد به بحث راجع به آن شعر حافظ. من غالبا قبل از جلسه به سایت های مختلف از جمله گنجور مراجعه می کنم و مطالبی را که خوشم می آید و به نظرم درست می رسد به علاوه آنچه به ذهن خودم می رسد را در حاشیه ی غزل می نویسم و به جلسه می برم.
از مطالبی که می نویسید خیلی لذت می برم. به نظرم خیلی خوب روح شعر حافظ را درک می کنید. شاهدمثال هایی که از غزل های دیگر می آورید خیلی هوشمندانه است و عشق و تسلط شما را اشعار خواجه نشان می دهد.
خواستم از شما تشکر کنم و بگویم که خیلی خوب می نویسید. خسته نباشید.

******************************
شرح غزل شماره 186 حافظ
******************************
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
(مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
******************************
1- گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
***‏
معنی معمول: اگر پیر می فروش،نیاز رندان را برآورده کند(یعنی به آنان شراب بدهد!) خداوند گناه ‌می‌گساران را می‌بخشد و از آنان دفع بلا می‌کند.
**********************************
2- ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
***
معنی معمول: ای ساقی به همگان جام مساوی بده تا در این میان،درویش از روی رشک و حسد فتنه و آشوب برپا نکند. جام عدل،یعنی پیمانه‌ای که محتوای آن در هر نوبت یکسان و برابر است.
**********************************
3-حقا کز این غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کند
***‏
معنی معمول: اگر پویندگان وادی عشق،در حفظ امانت به عهد خود وفا کنند،به یقین مژده‌ی رهایی و آسودگی از غم و محنت خواهد رسید. درباره‌ی این امانت بنگرید به شرح غزل 184،بیت سوم.
آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه کار به نام من دیوانه زدند
**********************************
4- گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند
***
معنی معمول: ای دانشمند،رنج و آسایشی که در زندگی پیش می‌آید،همه از جانب خداست؛آن‌ها را به‌ دیگران نسبت مده.
**********************************
5- در کارخانه‌ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
***‏
معانی لغات:
کارخانه :اینجا قلم صنع و آفرینش است
***‏
معنی معمول: آفرینش،کارگاهی است که عقل و دانش به آن راه ندارند؛بنابراین عقل و خرد ناتوان انسان‌ چرا کنجکاوی و فضولی می‌کند؟
**********************************
6-مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
***‏
معانی لغات:
پرده ایهام دارد اینجا پرده های موسیقی است
***‏
معنی معمول: ای مطرب،آهنگی بنواز(تا شاد باشیم)زیرا که هیچ کس بی‌اجل نمی‌میرد،و کسی که این‌ ترانه را نسراید،خطا کرده است. (این ترانه،همان اعتقاد به فرا رسیدن اجل است.یعنی کسی که به‌این اصل معتقد نباشد که کسی بی‌اجل نمی‌میرد و در نتیجه شادی نکند،راه خطایی رفته است! )
**********************************
7-ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
***‏
معنی معمول: ما را که درد عشق و بلای خمار کشت یا دیدار دوست یا شراب صاف،معالجه می‌کند. علاج درد ما یا شراب صافی یا دیدار دوست است.
**********************************
8-جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
***‏
معنی معمول: عمر در سر شراب رفت و حافظ در آتش عشق سوخت!مسیحا نفسی کجاست که ما را دوباره‌ زنده کند؟ عیسی دم،یعنی آن که مانند عیسی با نفس خود مردگان را زنده کند.
**********************************
تهیه تدوین :جاوید مدرس ( رافض)
**********************************

1397/05/05 16:08
تماشاگه راز

نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند
خوانش اول - (جبری) :
حکیم به غیر نسبت مکن که رنج و راحت را خدا میدهد ما باید تسلیم باشیم
خوانش دوم - (اختیاری) :
حکیم به خدا نسبت مکن که رنج و راحت را خدا میدهد . خدا به ما اختیار داده که سرنوشت خود را خود بسازیم
العاقل یکفیه بالاشاره

1398/05/21 06:08
رایان

عشق آن بود که تو همچون زمین مست
دوار و رقص کنان و غزلخوان وی شود
آگه نشد ازین مگر ارباب جذب و دفع
بر گرد این مدار به تسلیم طی کند
سخن از عشق بسیار است و تقریبا هرکسی نیکوترینها از کلمات , بلکه جان شیرین را نثار عشق می کند اما عشق قرار گزفتن در مدار جاذبه است نوعی تله که جاذب مجذوب را در گردش بدور خویش قرار میدهد
صحبت از وصل یا فراق دقیقا همان عدم تمرکز بر مدار ایحاد شده است و باعث نابودی و یا رنج عاشق میشود
در حقیقت فیزیک و بطور یقین قانون جاذبه که در تمام هستی دایر است تعریف عشق است
نیاز و خواسته و کشش بسمت پیدا کردن چشمان مورد علاقه دقیقا همان خاصیت را دارد که کره زمین را به دور خورشید می گرداند
این تجربه 34 ساله من از عشق است
رایان راد

1398/11/04 06:02
تنها خراسانی

شاید شاه بیت و جان کلام در این غزل همین باشد
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
،" خمار" ی بلایی است سهمگین! که دوای ان باده صاف است.
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن

1398/11/09 20:02
تنها خراسانی

خماراین شب ساغر شکسته چند کشی؟
بیا که ما ره میخانه ی سحر دانیم
خدای را که دگر جرعهای از آن می لعل
به ما ببخش که ما قدر این گوهر دانیم
***
قدح زهر که گرفتم بجز خمار نداشت
مرید ساقی خویشم که باده اش ناب است
ه.ا.سایه

1399/02/27 18:04
برگ بی برگی

گر می فروش حاجتِ رندان روا کند

ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

می‌فروش در اینجا ساقی و بزرگانی همچون فردوسی، مولانا و حافظ هستند که باده ناب را از خُمخانه زندگی یا خداوند گرفته و در اختیارِ رندان یا تشنگانِ حقیقت و حاجتمند که طلبِی در آنان ایجاد شده است قرار می دهند، بهایِ این باده در میخانه این بزرگان همانطور که حافظ بارها به آن اشاره می کند قرار دادنِ خرقه هم هویت شدگی ها در رهن و گروِ میخانه است، در مصراع دوم حافظ ادامه میدهد با روا کردنِ حاجت و نیازمندیِ رندان، یعنی سیراب کردنِ رندانِ دارایِ طلب بوسیله میِ خردِ ایزدی ست که خداوند گذشته آنان را لحاظ نکرده و هر گناه یا خطایی را که مرتکب شده اند به لطف و کَرَمِ خود می بخشاید، همچنین استمرارِ باده نوشی از دستِ این بزرگان است که پس از این بلا و آفت هایی را که در کمینِ رند یا سالکِ طریقتِ عشق نشسته اند را دفع نموده و خود در پیمایشِ این راهِ سخت یاورِ رندان و سالکان خواهد بود.

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا

غیرت نیاورد، که جهان پُر بلا کند

به جامِ عدل بده یعنی ای ساقی به اندازه ظرفیتِ هر رندِ سالکی به او باده بده، گدایان همان رندان و رهپویانِ راهِ عشق هستند که با اظهارِ عجز و سماجت مطالبِ عالیِ معرفتی را از این بزرگان گدایی می کنند، پس‌ حافظ می‌فرماید اگر ساقی به عدالت رفتار ننموده و برایِ مثال به سالکی بیش از ظرفیت و خطِ جامی که می تواند بنوشد شراب دهد، پس گدا یا آن سالک غیرت آورده و جَوگیر شده، می خواهد تا سریعاً  این باده را به تازه گدایان بنوشاند، یعنی بقولِ مولانا می خواهد دیگران را نیز حبر و سَنی کرده و جهانیان را  تغییر دهد و یک تنه جهان را اصلاح کند، حافظ می‌فرماید غیرتِ اینچنین سالک و رندِ بی ظرفیتی نه تنها نمی تواند جهان را اصلاح کند، بلکه موجبِ جنگ و جدل شده و جهان را پُر از بلا و مصیبت خواهد کرد، پس‌توصیه حافظ به ساقی که به خودش نیز اطلاق می گردد این است که به اندازه و عدل و ظرفیت به گدایان و سالکانِ طریقت شراب بده تا بدمستی نکنند.

حقّا کز این غَمان برسد مژده امان

گر سالکی به عهدِ امانت وفا کند

غمان می تواند به معنیِ دو غم باشد که یکی مربوط به غمِ چیزهای ذهنی و تغییرِ دیگران است و دیگری غمِ عشق ، پس‌حافظ در ادامه بیت قبل می‌فرماید حقیقتن که مژده در امان بودن از این غمان به سالک و رندِ جویایِ معرفت داده خواهد شد، بشرطِ اینکه سالکِ رند که هنوز گدا و در ابتدایِ راه است به عهدِ امانتی که در الست بر عهده گرفت وفا کند، پس‌سالکی که به اندازه و به عدل شراب بنوشد غمِ دیگران را نخواهد خورد و تمرکزش بر رویِ غمهایِ خویشتن در راستایِ وفای به عهد خواهد بود.

گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم

نسبت مکُن به غیر، که این ها خدا کند

منظور از حکیم در اینجا اهلِ فلسفه هستند که معیارِ آنان برای هر چیزی عقل است، پس حکیم استدلال می کند که در راهِ عاشقی و وفایِ به عهدِ امانت رنج و دشواری هایی پیش خواهد آمد که مانعِ وفایِ به عهدِ سالک خواهد شد، برای مثال دیگرانی که با راهِ عاشقی بیگانه هستند نمی گذارند سالک و رندِ گدایِ شرابِ عشق به کارِ خود و باده نوشی بپردازد، اما در سویِ دیگر راحتی هایی نیز هست و آن کمکِ کائنات به سالکِ گدایِ معرفت می باشد که از هیچ مساعدتی مضایقه نمی کنند تا سالک به وفایِ به عهدِ خود بپردازد، حافظ می‌فرماید ای حکیمِ فلسفی، همه این رنجها برای آزمودنِ سالک است تا عیارِ عشقش معلوم گردد و پس از آن نیز راحتی ها خواهد بود و همه این کارها را خداوند با کن فکانِ خود انجام می دهد، پس با استدلال هایِ خود آنها را به غیر و عواملِ بیرونی نسبت نده، خوانشی بجز این را که دوستان طرح نمودند درست بنظر نمی رسد زیرا اول اینکه در راهِ و طریقتِ عاشقی عواملِ بیرونی وسیله ای خواهند بود تا به یاریِ سالک بشتابند، و دیگر اینکه خداوند غیر نیست که حافظ بخواهد آن رنج و راحتی ها را به او نسبت دهد، عرفا به وحدت وجود معتقدند پس‌غیری وجود نداشته و کُلِ هستی و از جمله انسانها خویشِ خداوند یا زندگی هستند. 

در کارخانه ای که رَهِ عقل و فضل نیست

فهمِ ضعیف رای فضولی چرا  کند؟

حافظ فرایندِ عاشقی را به کارخانه مانند می کند، یعنی از ازل که انسان باده الست نوشیده و با تاییدِ ربوبیتِ خداوند از جنس عشق شد و بارِ امانت را بر عهده گرفت تا روزی که پای بر زمین گذاشت و در قالبِ جسم به تنیدنِ خویشتنِ جسمی پرداخت و تا وقتی که خداوند با قانونِ کن فکانش الست را به یادِ او آورده و از وی می خواهد تا به اصلِ خویش بازگردد، حافظ همه و همه را کارخانه ای می داند که این فرایند و پروسه عاشقی در آن شکل گرفته و ادامه می یابد اما عقلِ و دانشِ حکیم به این کارخانه راه نمی یابد، یعنی عقل نمی تواند به حکمتِ این عاشقی پی برده و بفهمد که اصولأ خداوندی که بی نیاز است و قائم به ذاتِ خود چه نیازی داشته تا این بارِ سنگین را بر دوشِ انسان بگذارد تا گنجِ مخفیِ خود را در زمین توسطِ او آشکار کرده و در تمامیِ صفاتش در انسان متجلی شود، و پرسش هایِ بسیار دیگری که انسان بوسیله عقل و فضلِ خود از پاسخ به آنها عاجز است، در مصراع دوم ادامه می دهد اما چگونه است که حکما و فلاسفه با این فهمِ ضعیفِ خود از هستی می خواهند بوسیله عقلِ جزویِ خود فضولی(اظهارِ فضل و دانش )کرده و در بیانِ عشق فلسفه بافی کنند؟ حافظ در ابیاتِ دیگری نیز همین مضمون را بیان نموده است:

حدیث از مطرب و مِی گو و رازِ دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

ای که از دفترِ عقل آیتِ عشق آموزی/ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست

مشکلِ عشق نه در حوصله دانشِ ماست/حلِ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد

مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد

وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

پس‌حافظ که اینگونه مباحثِ عقل و عشق را برایِ منظورِ اصلیِ انسان و حضور در جهانِ ماده بی نتیجه و بی تأثیر می داند از یگانه مطربِ عشق یعنی خداوند که از جنسِ شادی و طرب است می خواهد تا پرده موسیقی را عوض کرده و شادتر بنوازد تا ابیاتِ مفید به حالِ انسان از نیِ کِلکِ حافظ تراوش کند، پس‌ انسان که نیازمندِ پاسخ به سئوالاتی از این دست نیست باید اجلش برسد تا بمیرد، یعنی همانطور که برایِ مرگِ جسمانی اجل یا وقت و هنگامه موتِ هر کسی مقرر شده است، برایِ مردن به خویشتنِ توهمی که در آغازِ ورود به این جهان در ذهنِ خود تنیده است، باید اجل و هنگامِ مردن به این خویشتنِ ذهنی نیز فرا رسد تا انسان به آن بمیرد و پس از آن به خویش و اصلِ خداییِ خود زنده شود، عرفا این پروسه را قیامتِ فردیِ انسان نامیده اند، پس‌حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد هر انسانی بر مبنایِ این پرده ای که مطرب می نوازد ترانه خودش را نسُراید، یعنی واردِ قیامتِ فردیِ خود نشود اشتباهِ بزرگی را در زندگیِ خود مرتکب شده و احتمالاً  از زیان کاران خواهد بود، در غزلی دیگر می‌فرماید؛

به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است/ بکُش به غمزه که اینش سزایِ خویشتن است

ما را که دردِ عشق و بلایِ خُمار کُشت

یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

بعد از این قیامتِ فردی ست که حافظ و عاشقان بر مبنایِ پرده ای که مُطربِ ازلی می‌نوازد ترانه خویش را می سُرایند و پس از رهایی از خویشتنِ ذهنی ست که دردِ عشق و بلایِ خُمار عاشق را می کُشد، یعنی او را بی تاب می کند تا با وصالِ حضرتِ دوست و یا بوسیله میِ صافی و بی غش بیماریِ عشقش مداوا گردد، شرابی که از نیِ بزرگانی همچون حافظ بوسیله چنین غزلهایِ نابی تراوش می کند میِ صافی ست که دوایِ دردِ عاشقان است و در نهایت نیز به وصالِ حضرت دوست می  انجامد.

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت

عیسی دمی کجاست که احیایِ ما کند؟

حافظ در رابطه با اجل و قیامتِ فردی خود می فرماید مُردن کدام است، حافظ که جانش در سرِ مِی رفت و در عشق سوخت و ذوب شد، خویشتنی برجای نمانده و هرچه هست خویش است آیا کافی نیست؟ (به نهایتِ دلدادگی و عاشقی رسید)پس‌اکنون عیسی دمی که باید بر بالینِ او آمده و با نفسِ جادوییِ خود بارِ دیگر او را به عشق زنده کند کجاست و چرا نمی آید؟ 

 

 

 

 

1399/09/12 17:12
عزیز مصطفائی

با سلام خدمت تمامی فرهیختگان
تشکر بسیار زیاد از سایت پر بار و مر مایه گنجور.
من در اینجا خواستم تشکری بسیار ویژه از جناب آقای رضا کنم, چندی است که در این سایت اشعار حافظ را میخوانم, واقعا لذتی دوچندان میبرم وقتی تفسیرات و مطالب ایشان را میخوانم.
پایدار و سلامت باشید.

1399/12/19 10:03
تنها خراسانی

ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند

عدل این نیست که به همه یک اندازه داده شود
عدل آن است که به هرکسی برابر با ظرفیت او داده شود!
"گدا که معتبر شود از خدایی خبر شود"

1399/12/19 10:03
تنها خراسانی

از خدا بی خبر شود

1400/09/09 12:12
شیدا

سلام عزیزان

در باب بیت چهارم میشه این طور هم خواند که نسبت مکن به غیر از خودت انگار که خدا این کار را کرده ؟

حالت نفی تقدیر و این موضوع ها 

مثل شعر مولانا که میگه من به تقدیرم و تقدیر هم از ذات من است 

یا خیام که میگه با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل ... 

 

ممنون میشم از عزیزان اگر بفرمایند که این طرز خوانش غلطه یا نه 

 

1400/09/09 14:12
ملیکا رضایی

سلام بانو 

بلی ؛ یقینا میتوان اینگونه خواند ؛ هر طوری میتوان خواند در اشعار و غزلیات بزرگان چرا که هر کس با دید خود شعر را میبیند و این از زیبایی های شعر هست که به مخاطب اجازه بینش های گوناگون دهد ؛ 

خود من هم چون شما خواندم ؛

در معنی هم خدشه ای وارد نخواهد گشت؛که میگوید اگر رنجی و راحتی در این گردون روزگار به تو وارد شد اینها از حکم و تقدیر الهی ست ولیکن گاه این رنج و راحتی به لطف یا ظلم دیگری ست یقینا ؛

همیشه هم نباید پای به پای تقدیر الهی و خداوند نشست و ماند و باید حرکتی کرد ...

اما اینجا در این شعر مضمون این نیست با توجه به بیت اول و بیت آخر ؛

درود بر شما ...

1400/09/09 13:12
رضا از کرمان

سلام شیدا خانم 

حاشیه مندرج در بالا نوشته دوست عزیز آقا رضا  پاسخگوی سوال شماست ولی یقینا کلیه امور عالم هستی  در ید خداوند است  

که یکی هست وهیچ نیست جز او

وحده لا الله الا هو

1400/09/09 15:12
شیدا

با سپاس از همه عزیزان 

1401/01/29 18:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/08/08 21:11
سیاووش

گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم

نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند

یکی از شاهکارهای ایهام حافظ

1401/09/07 04:12
فاطمه یاراحمدی

از جناب رضا بابت تفاسیرشان ممنونم. دست شما درد نکند! 

1402/07/11 11:10
دکتر صحافیان

  اگر پیر میکده، شراب حال خوش به رندان برساند، خداوند هم از گناهان چشم‌پوشی و هم بلاها را دور می‌کند(خانلری: دفع وبا، ایهام در کاربرد شراب در طب قدیم برای دفع وبا)

۲- اکنون ای ساقی! با پیمانه‌ای یکسان و در خور هر سالکی شراب بریز، تا آه درویشی جهان را دامن‌گیر بلا نکند( جام عدل در علم مکانیک قدیم- علم الحیل-به صورتی بوده که اگر اندکی بر مایع آن بیفزایند تمام مایع خالی می‌شود، در برابر جام جور که مقداری شراب هم در قسمت پنهان آن جاسازی می‌شده است.شرح شوق، ۲۳۵۴)
۳- بی‌تردید اگر سالک حقیقت به پیمان درونی خویش وفادار باشد، در پرتو آن، غم‌ها به پایان می‌رسند(برای خودش یا برای همگان)
۴- گرچه ای خردمند! چه راحتی و چه ناراحتی و غم از سوی خداوند است(تضاد ذاتی جهان، شب و روز، فرشته و دیو...)
۵- و اصلا چه جای تامل است در این موضوع؟! وقتی خرد و فهم آدمی به راز هستی پی نمی‌برد، حدس و گمان بیهوده است(خانلری: در کارخانه‌ای که ره علم و عقل نیست، وهم ضعیف رای فضولی چرا کند)ایهام: ضعیف رای یا رای فضولی کردن.
۶- پس ای نوازنده خوش نوا! ترانه‌ای خوش بیاور که هیچ کس جز در وقت معین، از جهان نمی‌رود و هر که جز درک لحظه حال را بجوید خطاکار است!( خانلری: بساز عود)
۷- ما که از درد عشق و خماری از میان رفتیم، یا دیدار معشوق و یا شراب حال خوش به فریادمان خواهد رسید.
۸- آری جان فدای این شراب شد و حافظ به عشقش سوخت، کجاست نفس زنده کننده‌ای که چون مسیح دوباره زنده‌مان کند؟!( تولد دوباره در هر لحظه- پوست اندازی هر لحظه جان)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی