غزل شمارهٔ ۱۸۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش سعیده طاهری
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش مریم خداوردی
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش لیلا توکل
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
حجاب در ادبیات عرفانی همه ملت های گرداگردمان دیده می شود به فارسی پاریسپ یعنی دیوار ولی برای جداً کردن شاه ساسانی از باریافتگان از پرده ای سود می جسته اند که پارگود نام داشته و ان لغتی عبری باید باشد . درادبیات عرفانی ایران إسلامی هم حجاب به کار رفته است بهر سو گویا همه یکتاپرستان به هستی حجاب در برابر پروردگار معترفند .
بیت: ز ملک تا ملکوت...
این حجاب ها حجاب نوری است همان که در مناجات شعبانیه آمده است:
إلهی هَب لی کمال الانقطاع إلیک ، وأنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتی تخرق أبصار القلوب حُجُب النور ، فتصل إلی معدن العظمة ، وتصیر أرواحنا مُعلقة بعزّ قدسک .
جام جهان نما در حکمت خسورانی رمزی برای عرفان الحق است. نیز از زاویه جذبه و ولهی که دارد رمز جام می به آن داده می شود. همچنین انگشتر سلیمانی یا نگین خسروانی از زواویه غنای مطلقی که دارد به آن اطلاق شده است.
این حجاب ، پرده ما بین انسان و خداست که اگر خدا آن را بردارد انسان از اسرار عالم هستی آگاه میشود.
(ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند)
سوختن دل فقط مختص انسانهای است که قلب پاک دارند و آنقدر عاشقانه خدا را می پرستند که به این زیبایی در وصفش می سرایند.
حضرت مولانا می فرمایند : تا نگردی پاک دل چون جبریل / گرچه گنجی در نگنجی در جهان.
قلب پاک آماده پذیرایی از عشق جاودانگی خدا ست یا همان شرابی که همیشه انسان را سر مست میکند.
حضرت حافظ باز تاکید می کند:
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار/که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
و رسیدن به خدا را باز حافظ سخت می داند و می فرماید:
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش/که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
چون خدا سمت پاکی است و انسان با یک اشتیاه کوچک مثل دروغ از این راه فاصله می گیرد و با بارها امتحان در آخر در را برای انسان باز می کند.
حضرت حافظ فقط به این می خواهد اشاره کند که راه خدا شناسی گذشتن از شیطان و در آخر خالص شدن برای خداست.
در آخر حضرت حافظ می فرمایند : چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
منظورشان همان اشتیاق بیش از حد انسان برای شناسایی خداست.که تا خدا این اشتیاق نبیند در هاشو باز نخواهد کرد.
و باز هم شاهکاری دیگر از جناب چاووشی خان عزیز به همراه اقای سرلک. پیشنهاد میکنم آهنگ ای عاشقان در البوم من خود آن سیزده ام را بشنوید..کار عجیبی است تلفیق شعر مولانا و حافظ
جناب کیخا
با احترام
لطفا اگر امکان هست درباره ریشه کلمه ’تماشا’
توضیحی عنایت بفرمایید
ممنونم
1)سوز دلی که حافظ بیان کرده است سوز اشتیاق عشقی است برای رسیدن به معبود خویش و نیاز همان راز و نیاز کردن است که رابط معشوق و عاشق است(نیم شب تکیه به سکوت و خلوت خویشتن است)
2) کافیست خدای تو از سر لطف بتو گوشه چشمی بکند آنگاه دروازه های پیشرفت و ترقی و سعادت بسویت باز میشود
3) جام جهان نما همان انسانیت است ک آئینه تمام قد وجودی انسانهاست و خدمت در راه انسانیت انعکاس جهانی دارد وقتی یک انرژی مثبت از کسی در کائنات انتشار میابد مثبت، مثبتهای دیگر را جذب میکند و در یک زمان و مکان مشخص به خود فرد بر میگردد و آنگاه که روح آدمی بر اثر اندیشه و گفتار و رفتار انسانیش قوی شودحجابها از جلوی چشمانش برداشته میشود و به قدرت روحی عظیمی دست میابد
4) درد در اینجا هما درد اشتیاق و شوق است که از هیجان رسیدن به معبود ایجاد میشود این درد شامل همان امید و آرزوهای والای انسانیست حتی به هر درجه از خلوص و موفقیت آدمی دست پیدا میکند باز باید مشتاق پیشرفت و داشتن آرزوهای والاتر داشته باشد که دچار سکون و عرور و بی هویتی نشود
5)همواره این دوستی و عشق به خداوند و اعتماد کردن به اوست آدمی را از پیچ و خم زندگی عبور میدهد و از مشکلات رهائی میابد یعنی هرگاه در حل مشکلی درمانده شدی کافیست بخدای خویش اعتماد کنی آنگاه اعجازها و امدادهای غیبی او را خواهی دید
6) دعا همواره رابطه سخن گفتن با خدای خویشتن است و ایندعای خالصانه است که میتواند در زمانی که حس میکنی بختت خفته و راه و چاره ای نداری میتوان با کلید دعا قفل مشکلات را باز کرد و طرحی نو در انداخت
7) این سوختن همان بندگی خالصانه در پیش معبود است و شور و اشتیاق رسیدن به اوست که حافط در این بیت اشاره به آن دارد که هرگز در راه رسیدن به خدا یاس و نا امیدی معنای ندارد و آدمی در این راه باید صبور باشد تا باد صبا که همان پیام سرور بخش خداوندیست به او برسد
******************************
شرح غزل شماره 187 حافظ
******************************
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
(مجتث مثمن مخبون محذوف)
******************************
1-دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
***
معانی لغات:
نیاز : دعا ، تمنا و حاجت، احتیاج
***
معنی معمول: ای دل بسوز و بگداز که از سوز وگداز تو کارها بر می آید . یک دعای نیمه شب صد گونه بلا را دفع و برطرف خواهد کرد.
**********************************
2- عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
***
معانی لغات:
عتاب: ناز کردن ، خشمگینی ، سرزنش کردن ، ملامت کردن
کرشمه: غمزه ، ناز و رفتار دلبرانه با اشارت چشم وابروی، عشوه ، خشم تؤأم با ناز و ادا
عاشقانه بکش:مانند عاشقان با میل ورضا تحمل کن
***
معنی معمول: سرزنش وناز یار زیبا رو را مانند عاشقان با میل و رضا تحمّل کن زیرا یک غمزه وعشوه و رفتار شیرین اوتلافی صد بار بی مهری اورا خواهدکرد.
**********************************
3- ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
***
معانی لغات:
عاشقانهبکش:مانند عاشقان با میل ورضا تحمل کن
ملک :عالم ماده ، کنایه از این دنیا ، عالم محسوسات
ملکوت: عالم معنا ، عالم غیب.
حجاب: پرده ، مانع ، روپوش.
جام جهان نما: جام جمشید ، جام جم ،ر جام کیخسرو با نگاه کردن در آن هفت کشور را می دید و بعضی بر آنند که دل کیخسرو صاف و فاقد حجاب بود و بینش وسیعی داشت ( به غزل 137رجوع شود. )و در اصطلاح عرفا : قلب انسان و محل تجلی عشق الهی .
***
معنی معمول: همه حجاب و موانع از عالم محسوس خاکی تا عالم بالا از پیش چشم کسی که در خدمت صفا و جلا دادن جام جهان نمای قلب خود باشد برداشته خواهد شد.
**********************************
4- طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
***
معانی لغات:
طبیب عشق: ( اضافه تشبیهی ) عشق به طبیب تشبیه شده .
مسیحا: در زبان سریانی مسیح را مسیحا تلفظ می کنند
مسیحا دم :دم ونفس مسیح که مرده را زنده می کرد.
***
معنی معمول: عشق، طبیعی مهربان و صاحب نَفَس روح بخشی مسیحیایی است اما چون تو درد عشق نداری او چه کسی را معالجه کند؟
**********************************
5- تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
***
معانی لغات:
با خدای خود انداز : به خدای خود واگذار کن .
مدعی :صاحب ادعا ی ناروا
***
معنی معمول: کارت را به خدای خود واگذار و امیدوار باش که اگر مخالفان به تو رحم نمی کنند خدا به تو رحم خواهد کرد.
**********************************
6- ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
***
معانی لغات:
بخت خفته: بنا به عقیده قدما بخت ودولت هر کس ممکن است ، خفته یا بیدار باشد و کسی که بختش بیدار باشد . با دولت و خوشبختی قرین است.
بیداری :یک نفر بیدار .
فاتحه : سوره الحمد که نماز با آن شروع می شود ، آغاز .
وقت فاتحه صبح: به هنگام نماز صبح .
***
معنی معمول: ازاین بخت به خواب رفته دلتنگم . آیا می شود که سحر خیز بیدار دلی به هنگام نماز صبح در حق من دعایی بکند( تا بخت خفته من بیدار شود
**********************************
7- بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند
***
معانی لغات:
بوئی:اثر ونشانه یی ، رایحه یی.
دلالت: راهنمایی .
***
معنی معمول: حافظ ( در آتش دوری گداخت و نشانی وبهره و بویی از گیسوی یار نصیبش نشد. شاید باد صبا اورا به این دولت راهنمایی کند.
**********************************
تهیه تدوین:جاوید مدرس (رافض)
********************************
نظری بر : شرح جلالی
گمان این ناتوان بر این است که این غزل محصول ایا م جوانی حافظ مربوط به زمان حکومت شاه شیخ ابواسحاق است که حافظ آرزوی تقرب به آن را در دل خود می پروریده است و از مفاد و ایهام بیت پنجم چنین بر می آید که شا عر رقیبی ، مانع نزدیکی حافظ با دربار شاه بوده است و این که شاعر دربیت مقطع نامی از زلف یار می برد این احتمال را تقویت می بخشد، زیرا شاه ابواسحاق دارای زلفهای بلندی بوده و حافظ به آن ، در غزلهای دیگر هم اشارتی دارد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
دلا بسوزکه سوزتو کارها بکند
نیازنیم شبی دفع صد بلابکند
بسوز : شعله ورباش وبسوز،تحمّل ِدرد ورنج را داشته باش وهمچنان سختی و ریاضت بکش وپا پس مکش.
نیاز : تمنّا و خواهش ، دعا و مناجات نیمشب : نیمهی شب ، نزدیک ِسحر
معنی بیت : خطاب به دل خود می فرماید: ای دل ؛ در راه عشق وزی ورسیدن به وصال،لحظه ای ازسوز و گدازازپای منشین،آه بِکش،ناله کن،ناله ی ِ عاشقان روح انگیز وجانفزاست،درد و رنج ِ فراق رابااشتیاق ووَلَع تحمّل کن، گلایه نکن و فروزانتروشعله ورتر همچنان بسوز.
لافِ عشق وگِله ازیارزهی لاف ِدروغ عشقبازان ِ چنین مستحق ِ هجرانند.
سوز و گدازعاشقانه، ازهمه یِ دعاها ودرخواست ها اثربخش تراست. مناجات و راز و نیازِ نیم شبی بامعشوق سرانجام مستجاب می گردد و موانع وبَلا های بسیار ی را دور می سازد.
حافظ معتقداست اگرعاشق،صادقانه عاشقی کند،وبی هیچ چشمداشتی، چست وچابک درسر باختن،هرلحظه درآماده باش بسربرد،بی تردید، فریاد او به گوش ِ معشوق رسیده و ناله وافغان اوکارگر خواهد افتادو موانع را ازسر راه مرتفع خواهدنمود.
عِـتـاب یار پـری چهره عـاشقانه بکـِش
کـه یک کرشمه تلافـیّ صد جـفا بکـنـد
عتاب : عشوه ونازبا چاشنی ِخشم، تندخویی و ملامت
کِرشمه : غمزه ونازحرکاتِ چشم واشاراتِ ابرو،
تَلافی : جبران کردن
معنی بیت : همچنان روی ِ سخن با دل است،درادامه ی بیت بالا: ازتندخویی وخشم و ملامتِ یاردلگیر ومَحزون مشو، رفتار ِ سختگیرانه یِ معشوق راباعطش و اشتیاق ِ عاشقانه پذیرا باش آنچنانکه گویی تورا نوازش می کند و با توبه لطف ومرحمت رفتارمی کند. مبادا ازغرور وتکبّر معشوق،غمگین شوی، عاشقانه تحمّل کن زیرا یک کِرشمه واشاره ی ِ ابرو وچرخش ِ عشوه انگیزچشم ِ یار،لذّتی درتوپدید خواهد آورد که تمام آن تندخویی هارا به فراموشی خواهی سپرد. اگرصدهابارازسوی ِ اوعتاب و سرزنش دیده باشی،به یک کرشمه ی ِ شورانگیز،دیگرگون شده وازنشاط وشادمانی،کلاه به آسمان خواهی انداخت.
وقتی بهار ِعنایتِ معشوق درسرزمین ِ زمستان زده ی ِ جان ِ عاشق،فرامی رسد، یخ های عتاب وتندخویی ذوب می گردد وآرام آرام نسیم ِتوّجهِ دلبرانه، درگلشن وجودِعاشق، وزیدن آغاز کرده وگلهای به تاراج رفته ازستم ِ خزان ِ ملامت رادوباره به شکفتن وامی دارد.
بشد که یادِخوشش باد روزگار ِ وصال
خودآن کرشمه کجارفت وآن عتاب کجا
بشد:سپری شد
عتاب: تندخویی وخشم
چنانچه ملاحظه می گردد درنظر عاشق صادقی مثلِ حافظ که به حقیقت درعاشقی کردن بی بدیل است،عتاب وکرشمه ازسوی معشوق،هیچ تفاوتی ندارد ودردوران ِ دوری وفراق،هم دلش برای کِرشمه تنگ می شودهم برای عتاب.
معنی بیت: یادش بخیرآن دوران خیال انگیز وخوب وخوش وصال به سرعت برق وبادسپری شد دریغا آن نازواَدای معشوق وآن خشم وقهراوچه شدند وکجارفتند؟
رفیقان چنان عهدصحبت شکستند
که گویی نبودست خود آشنایی
ز مُلک تـا ملکـوتـش حجـاب بـردارند
هـر آنکه خـدمـت جام جهـان نما بکنـد
مـُلک وملکوت: سرزمین ، عالم ماده ، ظاهر ِ هستی را مُلک وباطن ِهستی را که شامل ِ عالم معنا می شود ملکوت.
حجاب : پرده ، مانع ، آنچه میان عاشق و معشوق حایل باشد
جام جهاننما : جام جم ، گویندجمشیدجامی افسانه ای داشته که در آن احوال جهان را تماشا می کرد جام جهان نما دراشعار حافظ بیشتراستعاره از جام شراب است ،بعضی وقتها نیز به معنی ِ دل ِعارف کامل ویا به معنی باطن ِروشن ِمُرشد
معنی بیت : هرآن کس که به خدمتگذاری ِ پیر ِروشن ضمیر ودل آگاهِ کامل، کمر ِهمّت وخدمت ببندد ،به مقامی نایل می شود که تمام حجابهای خاکی و افلاکی ازپیش ِچشم جان ِ او برداشته می شود و بر اسرار ِجهان آگاهی می یابد.
بادرنظرداشت ِ سایر ِ غزلیّات حافظ، بنظرمی رسد که منظور حافظ این است که هرکس توانست ازبندِ خرافات خود را برهاند،عشق ورزی ِ بی قیدوشرط راپیشه ی ِ خودسازد،رندانه وحافظانه زندگی نماید، مردم آزارنباشد،بُخل وحسدو کِبرنوَرزَد و ریاکارنباشد،خوش بین ومثبت اندیش باشدوکوتاه سخن اینکه پندارنیک داشته باشد وگفتار وکِردار خویش رابانیک اندیشی سروسامان بخشد،قطعن به مقامی که مدّ ِنظر ِحافظ است نایل خواهدشد.
طبیب ِعشق مَسیحادَم است و مُشفق لیک
چو دَرد درتونبیند که را دوا بکند ؟!!
طبیب عشق :عشق به طبیب تشبیه شده است
مَسیحا دَم : استعاره از” پیر وانسان ِ کامل” کسی که همچون عیسی نَفَسش جانبخش است (اشاره به داستان ِزنده کردن ِ مُردگان توسط عیسی)
مشفق : کسی که شفقت دارد ومهربان است.
معنی بیت : عشق طبیبی حاذق ، جانبخش و دلسوز است،اما اگر تو درد نداشته باشی چگونه تو راعلاج کندتابه نیروی مسیحا دَمَش واعجاز ِ آن پِی ببری وبه چشم خویش ببینی که عشق معجزه می کند.
حافظ علوم ودانش زمان خودرا ودر بسیاری امور حتّا فراتراززمان خودرابه خوبی فراگرفته وتاحَدّی پیش رفته که دربیشتر آنها، صاحب ِتئوری و نظریه هست. مهارت وتخصّص ِ فوق العاده ی او درزمینه هایی چون: دانش ِ مذهبی، فقه، روانشناسی ،علم نجوم،فلسفه ومنطق، موسیقی،وووورا که دربیت بیتِ غزلیاتش، انعکاس یافته،غیرقابل انکار است.
روی ِ سخن دراین بیت بیشتربا منکران وملامتگرانی هست که ازدرک وفهم ِ قدرت فراتصوّرعشق عاجزمانده وآن را انکارمی کنند. اوازمیان ِآن همه دانش، باورها و وبینش های متفاوت وراههای گوناگون، ”عشق” راآگاهانه انتخاب، وآن را مطمئن ترین راه ِ رسیدن به سرمنزل ِ مقصود می داند.اوعشق راطبیبی می بیندکه برای همه یِ دردها ورنج های بشری داروهای شفابخش دارد به همه ی سئوالات پاسخی قانع کننده ارایه می کند وباسرانگشتِ خیال،گوشه ی ِ پرده ی ِمجهولاتِ زندگانی رابالا زده وآدمی راتازمانی که معادله ای حل نشده باقی مانده، واداربه اندیشیدن می کند. اندیشیدن خیال انگیزترین حسّ آدمیست وفکرکردن هنگام قدم زدن درمرزهای ناامیدی ودردمندی، امیدوانرژی دوباره بخشیده ومعنای ِزندگانی راژرفایی عمیق می بخشد.
“دَرد” دردنیای عاشقی یک نعمت است درد عاشق رابه تکاپو وتلاش،سوق می دهدتاآنجا که پُرسان پُرسان به سرمنزلِ طبیب ِعشق برسدواز دَم ِمسیحایی ِ او فیض گیرد. حافظ می فرماید:
چنانچه طبیبِ عشق درتودَرد نبیند چگونه تورا مداوا کند؟
عاشق که شد که یاربه حالش نظرنکرد؟
ای خواجه دردنیست وگرنه طبیب هست
توبا خدای خود اندازکار ودل خـوش دار
که رحم اگر نکـند مدّعی، خـدا بکـنـد
مدّعی : آنکه درزمینه ای ادّعایی دارد.درقدیم بسیاری ازصوفیان و دراویش، هنوزتمامی مراحل ِ سیرو سلوک راطی نکرده، درطمع ِ خام افتاده وادّعای کرامت واهل ِ حق بودن می کردند و تظاهر به عشق و عرفان می نمودند.حافظ ازآنها به عنوان “مدّعی” یادمی کرد.
معنی بیت : تو کار های خود را به خدا واگذار کن ( به خدا توّکل کن ) به غیر ازخدا دست به دامن ِ هیچکس مشو،فقط چنگ توسّل به درگاه ِ خداوندی بزن، کسی را واسطه قرارمده ومستقیمن با خود ِ دوست صحبت کن، زیرا مدّعی هیچ کاره هست ،مشکل گشا نیست ،تنها خداوندِ قادراست که مشکل گشاست. اگر دستِ نیازبه سوی ِغیرازخدا کردی،اوّل اینکه کم لطفی درحق ِ دوست نمودی ،دوم اینکه:مطمئن باش دیری نخواهد کشیدکه آن دست، ناامیدانه به سینه ات بازخواهد گشت. پس ازهمان ابتدا در ِخانه ی ِ دوست رابزن وازاوبخواه که اوتوانایِ بی مانند وطبیبی مشفق است.
دردم نهفته بِه زطبیبان ِ مدّعی
باشدکه ازخزانه ی غیبم دواکنند.
ز بخـت خـفته ملولم بوَد که بـیداری
به وقـت فـاتحهی صبـح یک دعا بکـنـد
بخت : اقبال
بخت خفته : بخت خوابیده ، بخت نامساعد
“بیداری” یعنی یک نفربیداریکنفردل آگاه، نیکواقبال، خوشبخت
بـُـوَد :شاید،ممکن است
فاتحه : ،شروع ،آغاز
معنی بیت : ازنامساعدی بخت واقبال خویش دلگیر وغمگینم آیا ممکن است که یک نفر دل آگاه ِسعادتمند، در هنگام آغاز صبح که هنگام اجابت دعاهاست در حقّ ِ من ِبداقبال دعایی نیک بکند؟
حافظ ازنامرادی وبداقبالی مَحزونست وانتظار دارد کسی دل آگاه وخوش اقبال که حال ِ خوبی دارد، لطفی کرده درحقّ ِ اوبه وقت ِ سحر دعایی بکند، بلکه بخت ِ خفته اش بیدارشود.
چه عذر ِبخت ِخودگویم که آن عیّار ِشهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را وشکّردردهان دارد
بـسـوخت حـافـظ و بـویـی بـه زلـف یـار نبرد
مگر دلالـت ایـن دولـتـش صبــا بـکـنـد
بو بردن ازچیزی : فهمیدن موضوع ، اطلاع پیدا کردن وواقف شدن.
بونبردن : بی نصیب ومحروم ماندن
زلف : هم حجاب و حایل بین عاشق و معشوق است، هم وسیله و واسطهی نزدیک شدن به دوست.
بویی به زلفِ یارنبرد: هیچ بهره ای نبرد از وصال محروم شد، نتوانست به حریم ِ حرم دوست وارد شودوزلف اونافه گشایی کند.
دلالت :راهنمایی
دولت : بخت و اقبال ، عنایت ازَلی ِحق صبا : نسیم ِ صبحگاهی ، پیام آور معشوق و پیام رسان عاشق
معنی بیت : حافظ از دردِعشق سوخت وگداخت دریغا که هیچ بهره ای نبرد موّفق نشد به مقام ِقُربِ دوست راه پیدا کند وازنسیم گیسوی اوکامیاب گردد
تنهاراه چاره این است که صبا اورا به رسیدن به این مقام راهنمایی کند یا اینکه نفخهی الهی اورا به نیکبختی و مقام قرب برساند .
صباگرچاره داری وقت ِ وقت است
که دردِ اشتیاقم قصد ِجان کرد.
با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:
قسمت اول:
پیوند به وبگاه بیرونی
قسمت دوم:
پیوند به وبگاه بیرونی
به نام حضرت دوست
«تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار» در زبان و ادب پارسی مفهوم توکل به زبانهای متفاوت و بیانهای متناقض ابراز شده است اما «همه گویند و سخن گفتن سعدی دگر است» . حافظ این معنا را تمام قد به منصّه ظهور آورده است گویی در الیاف و تاروپود این مصراع توکل نه ظهورکه حضور دارد. ادعای توکل در کلام ما آدم ها زیاد دیده می شود ولی براستی کداممان متوکلیم و چه میزان؟ تا کجا برای توکل هزینه می کنیم؟ این سوال و پرسشهایی از این دست پاسخ عملی می طلبند ..
درود جناب دکتر محجوبیان عزیز
اشاره فرمودید به حضور:
آن که توکل میکند نیز، هم اوست..
استاد شهرام ناظری هم به زیبایی این شعر را به صورت ساز و آواز خواندن که متاسفانه در قسمت آهنگ نوشته نشده
مشفق
لغتنامه دهخدا
مشفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده . (آنندراج ) (غیاث ).خیرخواه : باش از برای رعیت پدر مشفق . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست . (تاریخ بیهقی ).
مسیحا یا مسیح یا ماشیحا (به معنی لغوی مسح شده) ایدهای در ادیان ابراهیمی به معنی رهبری است که توسط خداوند انتخاب شده باشد. این فرد معمولاً شاه یا کاهنی است که توسط روغن مقدس مسح شده باشد. ایده مسیح از تورات نشات گرفتهاست.
مسیحادم
فرهنگ فارسی معین
(مَ. دَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که نفسش مانند حضرت عیسی مرده را زنده می کند.
فاتحه
/fAtehe/
مترادف فاتحه: آغاز، اول، بدایت، فاتحت، گشایش، مقدمه
متضاد فاتحه: خاتمه
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
انسان تصویرِ ذهنی چیزیمادی و یا محبوبی زمینی را در دلِ خود قرار می دهد و تمامیتِ توجه و تلاشِ خود را در رسیدن به آن خواسته ها متمرکز می کند که گمان می برد با بدست آوردنشان به خوشبختی می رسد، اما حافظ میفرماید دلِ انسان باید این تصویرهایِ ذهنی را از مرکزِ توجه خود بیرون کند که البته این کار نیازمندِ تحملِ درد و سوزِ دلِ بسیاری خواهد بود اما در این سوختنِ دل خیری نهفته و کارها از این سوختن ساخته است، چرا که انسان سرانجام در نیمه شب(لحظه ای) در می یابد آن چیزهای این جهانی و ذهنی که در بود و نبود آنها در سوز و گداز بوده است نیاز واقعیِ وی نیست، سوزِ عشقِ حقیقی صدها بلا را از انسان دفع میکند که یکی از آن صدها، بیماری روحی و روانی انسان است و پیامد آن بیماریهای جسمانی او . بسیار شنیده آیم اشخاصی بدلیل از دست دادن معشوق زمینی از قبیل دلدار و یا اموال و یا پست و مقام خود دچار ناراحتی های شدید روحی و افسردگی شده و پس از آن هرگز نتوانستند به زندگی عادی خود بازگردند مگر آنهایی که پیش از این بلاها در یابند که قرار دادنِ تصویرِ ذهنیِ عشقهایِ مجازی از هر نوعش در دل، چیزهایی نیستند که بود و نبودشان انسان را به زندگی برساند و یا از زندگی ساقط و جدا کند و نیاز واقعیشان از جنس دیگری میباشد، پس حافظ میفرماید به حاشیه راندن و سوزاندنِ تصویرِ ذهنیِ چیزها در دل می تواند موجبِ دفعِ بلا از آن گردد، یعنی وقتی واقعأ انسان به نیازِ حقیقیِ خود پی ببرد زندگی یا خداوند نیز لزومی برای آسیب زدن و هدف قرار دادنِ نعمتها و داشته هایِ او نمیبیند، برای مثال انسان به همسر یا معشوقِ خود با چشمی مینگرد که جلوه خداوند و زندگی را در وی ببیند و نه تصویرِ توهمیِ زیبایی و یا پولسازیِ او را ، در اینصورت است که هر بلایی از این رابطه عاشقانه دفع می شود .
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
یارِ پری چهره همان بازتاب و رخسارِ زندگی یا خداوند در انسان است و عِتابش نیز برهم زدنِ چیدمانی از تصویرِ توهمیِ چیزها و اشخاصی ست که انسان در دل قرار داده است تا با از دست دادنِ چیزی و یا شخصی که از او طلبِ زندگی می کند، سوزِ دل و درد را در آن انسان ایجاد نموده و نیازِ واقعیِ او را به او یادآوری کند، و حال که انسان نیاز به اصل خدایی خود یعنی دیدنِ وجهِ جمالیِ خداوند در زیبایی هایِ این جهان را تشخیص داد باید سختیها و عتاب یار پری چهره که همان تحمل دردِ آگاهانه برای رهایی از دلبستگی و عشق به چیزهای این جهانی میباشد را عاشقانه و با میل و رغبت و رضایتِ کامل پذیرا باشد چرا که دشواری رهایی از آن دلبستگی و دیدنِ تصویرِ ذهنی و جسمیِ چیزها و انسانها، به یک کرشمه و چشم و ابروی یار پری چهره که همان من اصلی و خداییِ انسان است می ارزد، کرشمه حضرت معشوق پس از بدست آوردنِ چشمِ جان بین رخ خواهد داد و آن لذتی حقیقی ست که انسانِ عاشق و نیازمند با تشخیصِ خداوندِ حَیّ یا زندگی در سیمایِ دلدار یا همسر خود و در چهره فرزندان و سایرِ عزیرانِ خود، به آن دست می یابد. گاهی نیزامکان دارد شخصی توهین و یا ناسزایی بگوید که به ناموس و آبرویِ انسان بر می خورَد، با توجه به اینکه چیزی در این جهان اتفاقی نیست، باید آنرا عتاب و قهرِ خداوند به جهتِ بازتابِ عملِ خود در جایی دیگر تلقی نمود و آن را عاشقانه پذیرفت، عدمِ واکنش و پاسخگویی به فردِ هتاک نیازمندِ تحملِ سوزِ دل است که در نهایت میتواند کارِ خود را کرده، به دیدار و کرشمه ساقی منجر شود که جبرانِ صدها عِتاب از این نوع را می کند.
حاشا که من از جور و جفایِ تو بنالم/ بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
جامِ جهان نما همان دلی ست که حافظ در بیتِ مطلعِ غزل به آن اشاره نموده و می خواهد تا انسان با ترکِ دیدنِ جهان بر حسبِ ذهن و جسم به خویشِ اصلیِ خود باز گشته و دیدی جان بین بدست آورد و این کار بزرگترین خدمتی ست که انسان می تواند به دلِ خود داشته باشد و آنگاه چنین عاشقِ نیازمندی ست که جمشید گونه بر ملک وجود جان خود اشراف داشته و نظاره گر آن میباشد تا لغزشها و خطاهای خود (نه دیگران ) را ببیند و از آنها دوری کند و بوسیله این جام علاوه بر اینکه مُلک وجود خویشِ اصلی خود را میبیند بلکه حجابهای ملکوت خدا نیز برای او کنار خواهند رفت و پرده ها و رموزِ هستی بر او پوشیده نخواهد ماند . عرفا و انسانهای کامل از آن جمله هستند که واقف به اسرار شدند، دلی که عِتابِ یارِ پری چهره را عاشقانه نکشد و با نارضایتی و شکو و شکایت فقط آنرا تحمل کند صیقلی نخواهد شد و در آهنِ زنگ زده نه حجابی از مُلک برداشته میشود و نه از ملکوت.
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
طبیبِ عشق یا همان یارِ پری چهره است که با عِتابِ خود نیازِ واقعیِ دلِ بیمارِ انسان را به او یادآوری می کند تا او از دردها و سوزِ دلها برهاند ، حافظ میفرماید همه اینها را گفتیم اما این طبیب که مسیح گونه اینچنین انسان را از آن وضعیت رقت انگیز نجات داد به خواست او بود که در آن نیم شب بیماری و نیاز واقعی خود را تشخیص داد و سوزش دل او در واقع درخواست و تقاضای او نیز بوده است و به همین سبب مسیح یا خدا درد او را درمان کرد . بیشتر ما انسانها یا اصلاً دردهایِ خود رو احساس نمی کنیم و یا آن را کتمان میکنیم و پس از آنکه آن دردها مزمن شدند به فکرِ علاج افتاده و در پیِ جستجوی طبیب بر می آییم.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
مدعی همان من کاذب انسان است که خود را رقیب من اصلی و خدایی انسان میداند . شرع آن را نفس اماره میخواند و هم اوست که بی رحمانه انسان را مجاب میکند تا چیزهای این جهانی را در مرکز خود قرار داده و از آنها طلب خوشبختی کند و درنتیجه موجب صدها بلا برای انسان شود پس حافظ میفرماید ای انسان کار را به خدا واگذار کن و امیدوار باش که او مهربان و رحیم است یعنی علاوه برآنکه موجب اندوهت نخواهد شد بلکه غم دل را نیز می زداید و البته که شرط اولیه آن ،طلب و احساس نیازی میباشد که حافظ در بیت آغازین ذکر نموده است.
ز بخت خفته ملولم ، بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
میفرماید از اینکه انسان همه چیز را به حساب شانس و اقبال بگذارد آزرده و ملول گشته است چرا که هیچ چیزی با بخت و اقبال در این جهان رقم نخواهد خورد و بیداری و هشیاری انسان را میطلبد تا بر اساس آن نیاز واقعی با راز نیاز و خواهش از حضرتش درخواست گشایش در کار خود کند تا بخت خفته او نیز باز شود و نه تنها امور معنوی ، بلکه دنیوی او نیز درست شود .
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند
بویی در اینجا به معنیِ "بُو که" یا بُوَد که آمده است، امروزه هم میگوییم بویی از انسانیت نبرده است، یعنی نَبُوَد که انسانیتی داشته باشد، و البته که بو با عطر و رایحه زلفِ یار نیز تناسب دارد، پسحافظ میفرماید که در سوزِ عشقِ و فراق و وصالش سوخت اما نَبوَد که به زلفِ یار دست یابد مگر آنکه دلالت یا واسطه گریِ بادِ صبا او را در رسیدن به این دولت و سعادتمندی یاری رساند، معمولأ بادِ صبا کنایه از پیغامهایِ زندگی بخشی ست که از طرفِ خداوند بوسیله انفاسِ بزرگانی همچون حافظ برایِ عاشقانش فرستاده می شود.
اجرای بسیار زیبایی از این غزل
با سه تارنوازی و آواز آقای حمیدرضا فرهنگ
و خوشنویسی آقای محمدعلی شادمان
بصورت خط آوا
پیوند به وبگاه بیرونی/
در برخی نسخههای خطی آمده: دلا بساز...
بهگمانِ من همین زیباتر و حافظانهتر است.
ای دل، آهنگی بساز و نغمۀ سوزناک را بیاغاز؛ که سوزی که آهنگِ تو هست، بسیار مؤثر است...
با سلام و احترام،
از بزرگوارانی که درباره ی اشعار توضیح میدن خیلی زیاد ممنونم.
فقط اگه امکانش هست یکم توضیحاتو ساده تر بفرمایید که افراد مبتدی از جمله بنده بیستر از نقطه نظراتتون بهره ببرن.
خیلی ممنون :)))
و با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند...
کاش میشد میبخشیدی کاش میدانستی...
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دوستان سلام ، لطفأ به این تقسیر عنایت فرمائید
دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد
دل: ذهن ، در اینجا منظور به پندارها و باورهای تقلیدی و دروغ و باطلی که در ذهن قفل شده باشه ، خانه ابلیس
اگر خانه ای که ابلیس در ذهن تو ساخته بسوزد و از بین برود آنگاه خواهی دید که چگونه از هلاکت و نیستی نجات پیدا می کنی
.
عِتابِ یارِ پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکند
یارِ پری چهره: در اینجا منظور به روح القدس است که امر و فعل خداست
گرچه کسی که نگهبان پندارها و باورهای تقلیدی و دروغ و باطل قفل شده در ذهنش میباشد ، سخنان روح القدس برایش زجر آور است اما همان سخنان او را از بدبختی نجات میدهد
.
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان نما بکند
اگر بخواهیم وارد ملکوت خدا بشویم ، باید حجابی که جلوی بصیرت ما رو گرفته کنار بزنیم یعنی باید از باورهای باطل ذهنی و حتی عشق های کورکورانه و تقلیدی که نسل به نسل به ما رسیده دست برداریم ، نه اینکه به آنها اصرار داشته باشیم و از آنها دفاع کنیم
.
طبیبِ عشق مسیحا دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکند؟
.
طبیبِ عشق: روح القدس است و هدایتگریست که در مذهب عشق ما را از غم و درد نجات داده و وارد ملکوت خدا در جهان دیگر که موازی با این دنیاست میکند
مسیحا دَم: روح القدس ، آنکه مسیح مژده آمدنش را داد و مانند مسیح ، دلسوز ماست و ما مردگان را زنده میکنه و با عطای روح ، ما را به حیات خداگونه و زندگی جاودانه میرساند
اما چنانچه ما در پیروی از باورهای قفل شده ذهنی خودمون ، مرگ و نیستی را حق بدانیم ،همچنانکه حیوانات می میرند و به عدم میروند و دلخوش به زندگی این دنیا باشیم ، بدیهیه روح القدس کاری با ما نخواهد داشت
.
تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی ، خدا بکند!؟..
رحم : روح ، جسمی لطیف و ابدی از جنس نور
مدعی : کسی که ادعا میکنه اطاعت از او همان اطاعت از خداست
تو به یک مدعی که هیچ کاری از عهده اش ساخته نیست دلخوش کردی و از اون اطاعت میکنی ولی کارت رو به خدا میسپاری و انتظار داری خدا از تو اطاعت کنه و به تو روح عطا کنه
دل عاشقم! سوز و گداز عشق را پذیرا باش، که چارهساز تو همین است، آری چه شکوهی دارد درد عشق(درد انسانیت-طلب)، که بلاهای فراوان را از میان میبرد.
۲- ناز دلبر زیبا را با عشق بکش! قهر و تندیاش را بپذیر، که یک غمزه دلبرانهاش جبران جفاهای فراوان است.(قبض و بسط روحی- تجلی جلال و جمال)
۳-آنکه پذیرای درد عشق و در خدمت دل جهاننما باشد، حجابهای جهان خاکی و ماوراء را از دیدهاش برخواهند داشت.(شرط اول آن است که حجاب میان حق و خود بردارد تا از آن قوم نباشد که "و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا".حجاب چهار است مال و جاه و تقلید و معصیت. چون این حجابها برگرفت مثل وی چون کسی بود که طهارت کرد و شایسته نماز گردید. اکنون وی را به امام حاجت بود که به وی اقتدا کند و این پیر است که بی پیر راه رفتن راست نیاید.کیمیای سعادت-ارکان معاملت مسلمانی)
۴- عشق طبیبی دلسوز و چون مسیح زنده کننده است، اما تا درد عشق در وجودت شکوفه نزند مداوایت نمیکند.
۵- در آشفته بازار جهان، همراه با درد شیرین عشق کارت را به خداوند بسپار! به مدعی(ابلیس-نارسیده ناآگاه) دل خوش نکن!
۶- از سرنوشت به خواب رفتهام در قبض ماندهام! امید است، جان آگاهی با دعای بامدادی چارهساز حال خوشم شود.
۷- حافظ در آتش عشق سوخت و به اسرار درون زلف(زلف مظهر کثرت حق) یار پی نبرد، مگر باد صبا(صبا شمّی و جام جهان نما بصری) راهنمای او در این پادشاهی پایدار باشد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
حجاب
هلال ابروی جانان چنان زند ره دل
که ماه نو ز پس ابر جلوه ها بکند
دمی اشاره کند، ای، بیا بیا که منم
که دل سپرده به مهرش خدا خدا بکند
دمی دگر به یکی تاب ، مویِ پر شکن اش
به روی چهره بیافتد که بس جفا بکند
حجاب بر رخ خوبان چه ناروایی ها ست
چنان که ابر بر رخ مه ، پیرهن قبا بکند
چه مستی است که بی باده می برد از هوش؟
چه ساغر است ، به یک جرعه مبتلا بکند؟
به راه عشق به پای خلیده خار، مرو
نشسته فتنه درین وادی و ریا بکند
شب فراق و غم هجر و ناله ی جانکاه
نه اشک دیده و آه سحر دوا بکند
ببین به خون جگر خو گرفته دیده ی تَر
مگر ” نیا “ غزلی را چو توتیا بکند