غزل شمارهٔ ۱۶۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش سعیده طاهری
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش مریم خداوردی
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۶۹ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
استاد شجریان در آلبوم بیداد این غزل را اجرا کرده اند. آلبومی که از شاهکارهای ایشان است...
در دو نوار کاست که یکی توسط آقای احمد شاملو ودیگری توسط آقای دکتر الهی قمشه ای خوانده شده اند اولین کلمه این غزل "یاری" بطوری خوانده شده که معنی دوستی از ان استنباط میشود.
بنظر میرسد که اگر این کلمه را طوری بخوانیم که از ان معنی یک یار استنباط شود (یعنی "ی" اخر "ی" وحدت باشد) از نظر معنی مقبولتر خواهد بود. چونکه اولاً یاری بمعنای دوستی دیدنی نیست و ثانیاً یاری بمعنای یک یار در مقابل یاران منطقی تر بنظر میرسد.
از انجاییکه دو فرد یاد شده در بالا هردو از اساتید ادبیات فارسی هستند من از دیگر صاحبنظران برای درست خواندن این کلمه کمک میخواهم.
یاری در معنای مصدری دیدنی نیست؟ خردهای چنین بر حافظ که حسامیزی در الفاظ رندانهاش کمترین آرایه است از حافظ خوانان بعید است. ی نکره از معنای گران مصرع بسیار میکاهد. یاری(در معنای یک یار) در کسی نمی بینیم؟ بسی سبک مینماید
احسنت
درست است،و نیز دلبستگی بجایی به حافظ را اظهار نموده اید
سلام بیژن عزیز منظور از یاری کمک است
حافظ میگوید :نگار و شاهد و ساقی همه اوست پس میتوان یار را هم به او نسبت داد و چه استنباط خوبی"والسلام.
دوستی کی آخر آمد یعنی کی راه و رسم و آیین دوستی ور افتاد بسیار زیباست
زهره مطرب سیاره هاست!
وقتی اهالی موسیقی توبه میکنند!!الت موسیقیشان را میسوزانند عودش بسوخت یعنی توبه کرد ..
عندلیب : هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند.
اینکه حافظ از "شهریاران" نام بده، نباید مایه حساسیت کسی شود. مشخص که مقصود حافظ شهریان عادل و دادگر این سرزمین اهورایی بوده است.
بیژن عزیز سلام... فکر میکنم شما یه اشتباهی در معنای یاری کردید... «یاری» که در آغاز شعر بیان شده به معنای کمک از دیگران است. نه به عنوان یک دوست....
با درود
نظر جناب آقای دکتر ترابی در مورد شهریاران و این که هر دو در یک معنی است یعنی شهر دوستان و رفیقان اشتباه است . بنده با تعذر از حظور جناب ترابی باید عرض کنم که غزل کاملا سیاسی است و مانند اکثریت غزل های حافظ بر مبنای نظر خاصی سروده شده است .
این غزل در تاریخ 755 یعنی یک سال بعد از پیروزی امیر مبارزالدین بر ابو اسحاق اینجو سروده شده است . در این تاریخ ابو اسحاق شهر به شهر می گشت تا بلکه سپاهی فراهم آورد و دگر باره شیراز را از دست امیر مبارزالدین که سخت متعصب به اجرای قوانین مذهبی و در میخانه ها را بسته بود و داشتن هر نوع وسیله ی موسیقی جرم محسوب می شد و... بیرون آورد و موفق نمی گشت و حافظ که از ظلم و ستم تمیر مبارزالدین جانش به لب رسیده بود این غزل را جهت تحریک مردم برای کمک به ابو اسحاق سرود . ( به کتاب بحث در آثار و افکار واحوالات حافظ جناب دکتر غنی ) مراجعه فرمایید . در مصرع اول شهر دوستان است و در مصرع دوم منظور پادشاهان است . هر کسی که با اشعار حافظ کمی آشنا باشد مسی داند که حافظ چنین کارییعنی به کار بردن دو ترکیب با یک معنی انجام نمی دهد . و به قولی معروف حافظانه نمی شود . غزل کاملا سیاسی و مربوط است به قرن هشتم سال 755 البته قمری .
قدر مسلم شکوه از بستن میخانه نیست، توقع که ندارید حافظ قرآن و یک ادیب بزرگ می پرست باشه. اصلا مگه چنین کسی وجود داره. شما با این فلسفه نمی توانید بسیاری از غزل هایی که عرفان و دین توشونرک تر مطرحه توضیح بدید.
احسنت
در ضمن یاد آوری کنم که هیچگونه سکته ای هم ایجاد نمی شود چه خفیف و چه غیر خفیف اتفاقا اگر شهر یاران با سکون ( ر) خوانده شود زیباتر تلفظ می شود ولی هیچ اثری در وزن ندارد .
دوستان هم موضوع را سیاسی نکنند . غزل از حافظ است و قرن هشتم . خیلی ها هم خوانده و می خوانند از جمله استاد شجریان .
nدر مورد بیت مورد مناظره .به نظر شهریاران به معنی پادشاهان صحیح تر میباشد .اما حافظ میگوید..من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست .. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
سلام
نمیدونم چرا وقتی این شعر رو میخونم یا میشنوم، دلم در هوای گذشته ها میگیره. برای آنها که بودند و حالا در میان ما نیستند ....
با سلام خدمت شرح سرخی و دیگر دوستان ، زحمت افزا میشوم:
من نیز بیش وکم با تاریخ روزگار خواجه و تالمات وی آشنایی دارم،اما بیت مورد گفتگو از دید معنایی در باره مکان است و نه شخص
و دودیگر که شمردن هجا ها در دو مضرع کوتاهی
مصرع دوم را در صورت شهریار خواندن (اضافه مقلوب ) به آسانی روشن میکند.
با پوزش از گستاخی .
باپوزش از جناب جعفر سرخی و اشتباه املایی
صد هزاران گل شکست و بانگ مرغی برنخاست با فضای دردآلود غزل هماهنگ تر است.
جناب شرح سرخی کاملا بجا فرمودند منظور حضرت حافظ پادشاه دادگری است که در دور حکومتش آزادی وآزاد اندیشی بویژه آزادیهای فردی و هنری در جامعه معمول شده بود که در زمان امیر مبارز الدین کاملا برخلاف آن عمل شد.
عالیه این غزل من با 27 سال سن و دوری از کشورم با این همه ذوق هنری شاعر و نوازنده و خواننده به وجد میام و ایرانی بودنم را افتخار میدونم
اجرای دکلمه و آواز این شعر در برنامه شماره 15 گلهای تازه
خاطره انگیز ترین آلبوم موسیقی که تا کنون شنیده ام بدون شک آلبوم بیداد استاد شجریان است..تمام عوامل و شرایط چه زمانی و چه مکانی به همراه موسیقی شاهکار زنده نام مشکاتیان وانتخاب هوشمندانه ی گوشه ی بیداد در دستگاه همایون توسط آهنگ ساز و نبوغ منحصر به فرد استاد شجریان در انتخاب این غزل بی نظیر(همان گونه که میدانید در موسیقی ملی ما انتخاب شعر آواز با خواننده است)این اثر تکرار نشدنی را پدید آورده است..خاطرمان باشد این کار در شرایطی اجرا شد(سال 61)که تنها 4سال از انقلابی با وعده های رنگارنگ میگذشت پس به جا ترین سوال این بود:چه شد؟
جناب سالار در اینکه آلبوم بیداد اثری سترگ از ابر مرد موسیقی ما زنده یاد مشکاتیان است شکی نیست. اما ملاحظه بفرمایید که آواز این غزل رو حضرت استاد شجریان خواندند و حتما بهتر میدونید که اجرای آواز ( نه تصنیف ) هیچ ربطی به آهنگساز اثر نداره. بنابراین در اینجا خواننده سالاری هیچگونه موضوعیتی نداره.
این شعر از حافظ می باشد که در البوم بیداد توسط استاد مشکاتیان اهنگساز این اثر می باشد و هم چنین استاد شجریان به بازار ارائه شد و در دستگاه همایون ساخته شده و استاد محمدرضا لطفی در روی الف این اثر تار می نوازند و در روی دوم نیز نوازنه تار استاد بیگچه خانی هستند و در کل این البوم از ماندگارترین البوم های موسیقی کلاسیک ایرانی می باشد
من بارها این غزل را با آواز استاد شجریان عزیز گوش داده ام طرز تلفظ ایشان از شهریاران،قطعا منظور پادشاهان بوده و البته پادشاهانی که رئوف و مردم دوست بوده است....
درود به استاد شجریان و حافظ بزرگ و خدمتگزاران واقعی این مرز بوم جهت زنده نگه داشتن فرهنگ تمدن و هنر ایرانی...
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد؟
هزاران درود به استاد شجریان عزیز...
شهریار ضرورتا به معنای پادشاه نیست،
مولانا در مثنوی ای در توصیف بوالحسن خرقانی می گوید :
گفت زین سو بوی یاری می رسد
که در این ده شهریاری می رسد
نیک می دانید که بوالحسن شهریار آفاق نبود، که شهریار نفس خود بود.
با سلام خدمت اساتید گرامی بنده فکر میکنم در اشعار حضرت حافظ هر کس به اندازه خرجین خویش توشه بر میچیند و انقدر این اشعار زنده هستند که گویی برای همین امروز سروده شده. من تصور میکنم به جای سعی در تفسیر و پیدا کردن دلیل برای چگونگی استفاده حضرت از الفاظ اجازه بدهیم هر کس فرا خور حال خودش از بوستان سخن، گلی برچیند با پوزش از حضور اساتید محترم
احسنت
به نازم به حافظ شعری گفته که از درد بزرگترین احساس آدمی سروده که در همه جوانب زندگی نگاه کنی احساس تنهایی بزرگترین مشکل آدمهاست. چه خوب گفته که در عصر حاظر هم هنوز این شعر تازه هست.
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
---------------------------------------------------
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
سلام
یاری به معنای دوستی بکار میرود...
یاری اندر کس نمی بینیم. در اینجا این معنی بکار می آید...
بیت چهارم: پس این تابش خورشید و تلاش باد و باران چرا به کاری نمی آیند؟ چرا هیچ لعلی از کان ِ مروّت نمی روید؟
برای کشاورزی (روییدن گیاه از زمین) نیاز به تابش خورشید و تلاش باد و باران است.
می گوید پس چرا سالهاست از زمین ِ انسانیت، لعلی نمی روید؟ پس این ابر و باد و مه و خورشید و فلک چه می کنند؟
با سلام خدمت دوستان لطفا معنای این بیت :
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
سلام
خضر پیامبری بوده که براساس ادبیات فارسی درپی آب حیوان (آب جاودانگی) میگشه. باد بهاران هم همان اثر را در طبیعت دارد و سبب زنده شدن گیاهان میشود. در کل یعنی همه چیز دارد رو به نابودی و مرگ میرود: چرا دارو و شفایی پیدا نمیشود؟
@بیژن:
درست میگید. بوضوح "یاری" در اینجا "یک یار" معنی می ده( که منظور خود حافظ هست). میگه که:
"کسی چرا نمیگه که این دوستِ ما هم حق دوستی به گردن ما داشت. پس کجا رفتن اون آدمهای حق شناس و اون همه یاران دور و بر ما؟"
یاری به معنای مصدریش اینجا بسیارغریب و مبهم کننده اس.
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
غم واندوه وافسوس دربیت بیتِ این غزل موج می زند وحکایت ازوضعیّتِ اَسفبار اجتماعی سیاسی ِ آن روزگاران دارد.
غزل آنقدرتازگی دارد که پس ازقرنها گویی که برای همین امروزمان سروده شده است!
به احتمال قوی حافظ این غزل رادرزمان پس ازبه تخت نشستن امیرمبارزالدّین که متعصّبی،خودبین،ظالم و سخت گیربوده سروده است. بنظرمی رسد حافظ ازاوضاع واحوال اجتماعی- سیاسی بشدّت ناراحت ونگران بوده وبرای بیداری خَلق وشوراندن ِ آنها برعلیهِ حکومتِ ظالمانه سروده و ازآنهاانتظاردارد برای تغییردادن ِ اوضاع متّحدشده و به پاخیزند.
معنی بیت:
یاری وهمدلی وهمراهی درهیچکس مشاهده نمی شود خدایامگر چه اتفاقی افتاده است که مردم بی تفاوت شده ودرمقابلِ ظلم وستم سکوت اختیارکرده اند؟ چطور شد که به یکباره دوستی ها و رفاقت ها پایان گرفت.!؟ برای دوستداران و عاشقان چه حادثه ی شومی رُخ داده که چنین وضعیّتِ غم انگیزی برایشان رقم خورده است ؟!
آبِ حیوان تیره گون شدخضرفرّخ پی کجاست؟
خون چکیدازشاخ گل بادبهاران راچه شد؟
آب حیوان : آب حیات،مایه ی زندگانی
"آب حیوان تیره گون شد": یعنی مرگ بهترازاین زندگیِ ذلّت باراست.زندگانی کسالت بارشده ،نفس کشیدن سخت وزندگی تیره وتارشده است.
خضر فرّخ پی : خِضر بر اساس برخی روایات، از پیامبران و بر اساس برخی دیگر از روایات تنهابنده ی صالحی بوده است.
از معجزاتش این بود که روی هر زمینِ خشکی مینشست، زمین سبز و خرّم میگشت و دلیل نامش خضر (سبز) نیز همین است.
"خضر" درنظرگاهِ حافظ استعاره ازهرکسی هست که ذوقی سرشار به دل داشته مسئولیّت پذیربوده وبا خلوص ِ نیّت وبه دوراز دروغ وریاکاری، درجهتِ رفاه وآسایش وآزادیی های فردی واجتماعی پیشقدم بوده باشد. شاید منظورحافظ ازخضر دراین غزل "شاه شیخ ابو اسحق" یاشاه شجاع باشد.زیرادرزمانِ آنها آزادفکری ورفاه وآسایش مردم تاحدودی مورد توجّه بوده ویا حداقل دولتمردان به زورشلّاق مردم را به بهشت فرانمی خواندندو به نام دین و مذهب درزندگی خصوصی ِ مردم دخالت نمی کردند.
"خون چکید ازشاخ گل": باغ ها خشکیده وگلهاپژمرده شده اند.کنایه ازاین است که شورو ذوق به زندگی درمیان مردم، کمرنگ شده ومردم خون دل می خورند.
معنی بیت:
زندگانی طراوت وصفای خودراازدست داده وانگیزه ای برای ادامه ی زندگی وجودندارد! مگرآن خضرطالع خجسته که باخود نشاط وسرسبزی وطراوت می آورد کجاست؟ (شاه شجاع یاشیخ ابو اسحاق یاهرکسی که مسئولیّت پذیربوده وبرای تغییراوضاع پیشقدم شده است) کجاست وبه کدام سورفته وسرسبزی وصفارا نیزبا خود برده است! مردم روحیّه ی زندگی راازدست داده وخون دل می خورند، هنگامه ی بهاراست وسر سبزی،لیکن ازنسیم بهاران خبری نیست وگویی طبیعت نیزمیلی به زنده شدن ورویش دوباره وسرِ سبزینگی ندارد ؟
کس نمی گویدکه یاری داشت حق دوستی!
حق شناسان راچه حال افتاد یاران راچه شد؟
کسی مسئولانه به "دوستی" نمی اندیشد! کسی نمی گوید که "دوستی" بسیاربیشتراز اینها ارزش دارد وباید دوستی رازنده نگاهداشت! "دوستی" حقّ بزرگی به گردن ماهادارد،امّا ما مرتکبِ خطای بزرگی شدیم ما اتّحاد ودوستی رازیرپاگذاشته وازیکدیگرمتفرّق شدیم. مابی توجّهی کردیم ودرحقِّ او(دوستی) جفانمودیم." دوستی" حقّ و حقوقی عظیم دارد، پیش ازاین کسانی بودندکه حقِّ دوستی را بهترمی شناختند و به درستی حقّش راادا می کردند آن حق شناسان چه سرنوشتی پیدا کرده وبه کجا رفتند ؟ !!
لَعلی ازکانِ مُروّت برنیامد سالهاست
تابشِ خورشید وسعی بادو باران راچه شد؟
لعل: گوهر،یاقوت
کان: معدن
مروّت : مردانگی و جوانمردی
معنی بیت:
سالهاست که ازمعدن ِ جوانمردی هیچ گوهری بدست نیامده است! (جوانمردی ومردانگی بکلّی به فراموشی سپرده شده وسالهاست که کسی شاهد یک رفتارجوانمردانه ازکسی نبوده ومدتّهاست که یک عملِ قهرمانانه ازکسی سرنزده است.!
مگر تابش ِ خورشید و باد و باران دیگر مثل گذشته ها نیست؟ چراهیچ تأثیری ندارند!
( در قدیم معتقد بودند که در اثر تابش خورشید و باد و باران برزمین، بعضی از سنگها درگذرزمان به لعل وگوهرتبدیل می شوند) حافظ بااشاره به این باورمردمی، مضمونی زیباساخته و فتوّت ومروّت را به گوهری تشبیه کرده که درمعدن ِ انسانیّت تولید می گردد. بااین مضمون سازی این سئوال مهّم رامطرح ساخته که چرا دیگرمثل گذشته ازمعدن انسانیّت،گوهرمروّت حاصل نمی شود؟
شهریاران بودوخاکِ مهربانی این دیار
مهربانی کی سرآمدشهریاران راچه شد؟
شهر ِیاران (مصرع اوّل): دیار ِیاران،شهری که یاران درکناریکدیگرند.
شهریاران(مصرع دوّم):پادشاهان
دراین دیار ودراین شهر، یاران یکدل ویکنظر به خوشی وخوبی درکنارهم زندگی می کردند اینجاپیش ازاین سرزمینِ مهربانان بود ،چه وقت مهربانی از بین رفت که مردم به یکباره ازیکدیگر دلسردشده ومتفرّق شدند؟ پادشاهان ( شاه شیخ ابواسحق وشاه شجاع و... ) که مردم رابه مهربانی ومحبّت تشویق می کردند ونقطه ی وحدت ویکدلی مردم بودند کجا رفتند وچه بلایی برسرشان آمد؟
گوی توفیق وکرامت درمیان افکنده اند
کس به میدان درنمی آید سواران راچه شد؟
گوی: توپ بازی چوگان
توفیق : موفّقیّت ، پیروزی کرامت:بزرگواری، جوانمردی
گویِ توفیق و کرامت : جوانمردی وبزرگواری به توپِ چوگان تشبیه شده است.
سواران : چوگان بازان، دراینجا استعاره از مبارزان ،
معنی بیت: این گوی واین میدان،همه چیزآماده است تایک اتّفاق بزرگ روی دهد وموفّقیّت وعزّت وسرافرازی نصیبِ کسانی شود که گام به میدان مبارزه بنهند. امّادریغا مردان میدان شوروشوقی به مبارزه نشان نمی دهند!
صدهزاران گل شکفت وبانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان راچه پیش آمدهَزاران راچه شد؟
عندلیبان: بلبلان
هَزاران یاهِزاران هردودرست است : هم به معنی عددِ هزار است هم نوعی بلبل یا پرنده ی خوشخوان،هزارآوا، هزاردستان
معنی بیت:
بااینکه صدها هزارگل شکفته شد لیکن جای بسی تاسّف ودرداست که آوای بلبلی به گوش نرسید، گویی که بلبلان نیزهمانندسوارکاران شوق وذوق خودرا ازدست داده اندورغبتی برای عشقبازی باگل نشان نمی دهند! چه بلایی برسرعندلیبان وهزار آواها(یاهزاران بلبل)آمده است که چنین افسرده وبی میل شده اند؟
زُهره سازی خوش نمی سازد مگرعودش بسوخت
کس نداردذوقِ مستی میگساران راچه شد؟
"زُهره یا ناهید " به الهه ی رقص و موسیقی معروف است، چنگی زن وآوازخوانِ چرخ فلک است.
عود : نوعی آلتِ موسیقی
معنی بیت:
چه شده که دیگراززُهره هم آهنگِ دلپذیری به گوش نمی رسد؟آن الهه ی شادی و موسیقی که همیشه آهنگ های دلپذیرمی نواخت وساکنان چرخ فلک را به شورونوا وهیجان وامی داشت دیگر آهنگ نمی نوازد آیا ساز او نیزبه آتش بیدادِستمگران سوخته وازبین رفته است!
هیچکس رغبتی به خوردنِ شراب ندارد ، پس باده نوشان به کجا رفته اند ؟!
حافظ اسرارالهی کس نمی داندخموش
ازکه می پرسی که دور روزگاران راچه شد؟
ای حافظ توکه بهترمی دانی کسی ازاسرارالهی باخبرنیست ونمی داند که درپشتِ پرده ی تقدیر چه اتّفاقاتی رارقم می زنند،گِله وشکایت مکن کسی پاسخ تورانخواهدداد چراکه کسی علّتِ اصلی حوادث رانمی داند. دروَرای حوادث چیزهایی هست که ما ازآنهاآگاهی نداریم، ماصورت وظاهر اتّفاقات ووقایع رامی بینیم ونمی دانیم که خداوند چه منظوری ازاین حوادث دارد. توازچه کسی می پرسی که چرا چنین گشت وچنان شد!
حدیث ازمطرب ومی گو ورازدَهرکمترجو
که کس نگشود ونگشایدبه حکمت این معمّارا
من در نسخه ای دوستی کی آخر آمد رو به این شکل دیدم دوستی کو آخر آمد .... به جای کی کو نوشته شده
دوست گرامی ، غزل : صدهزاران گل شکست ؟! آیا تاکنون شکستن گل جای دیگری مطرح شده ؟ و آیا معنای درستی دارد ؟ پاسخ خیر است . علاوه بر آن منظور حافظ همانا شکفتن صدهزاران گل است تا با وجود اینهمه مایه شادی ، "بانگ مرغی برنخاست" بانگ مرغی یعنی بانگ حتی یک مرغ هم برنخاست . پس گل شکست در اینجا هم معنایی نمی تواند داشته باشد و همان گل شکفت درست است
******************************
شرح غزل
******************************
1- یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
بهاالدین خرمشاهی در حافظ نامه این غزل را به احتمال در ذکر شیخ ابو اسحاق میداند
ولیکن در نسخه (ختمی لاهوری) شارح عرفانی غزل های حافظ که فقط چهار بیت ازاین غزل را نگاشته آنا منتسب به سعدی میداند
واستادان ماهر درین فن را برآن شاهد میداند والله اعلم
در ضمن شان نزول این غزل را ماجرای دوستی و مودت بیت حضرت محمد و یارانش نگاشته
و داستان قصد به قتل حضرت محمد و در بستر خوابیدن حضرت علی بجای پیغمبر وچندین ماجرای دیگر را اطاله شرحش نموده است و بعداز استنتاج اینکه دوستی و مودت محکم بین صحابه بعد ها بعد از پیغمبر هم نیز مبین اتفاق مودت بوده است
و حافظ با اشاره بدان از بی وفایی و تفرق اهل روز گار خویش شکایت و شکوه سر داده است.
و در بیت های بعدی آنرا بسط میدهد
والله اعلم بصواب
*****************************************************
2-آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
آب حیوان همان آب حیات است(خضر)( در این بیت عشق و صلح صفای و مودت بین مردم مد نظر است) بطوریکه سعدی گوید:
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او, آن نور روی موسی عمرانم آرزوست(مولانا)
معنی بیت با پیوستگی به معنی بیت اسبق و با شکایت میگوید :
بواسطه حدت بدی و ظلم درین ایام و مردمش، آب حیوان که منبع حیات ابدی بود تیره و مخدوش شد و از اثر حیات بخشی آن دیگرخبر نیست( آب حیوان یا حیات اینجا مهر ورزی و وفای به عهد عشق ورزی بین انساهاست که وجد ونشاط زندگی را احیا میکند وبدین واسطه احیا کننده انسانهاست ) بنابر این با شین و رذالت مردم زمانه دیگر خبری از خوشبختی میان مردم نیست و تیره روزی عاید جماعت انسانها شده است.
سعدی درین باب گوید:
رواست گر نکند یار دعوی یاری
چو بار غم ز دل یار بر نمیگیرد
چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار
گرم ز دست به یک بار بر نمیگیرد
**********************************************
3- کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
سعدی گوید:
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد
مع الوصف معنی بیت اشاره به حق و حقوق بین دوستان و حق شناسی دارد که بنوعی (آنرا به حقوق بشر ) نیز میتوان تعمیم داد حق و حقوق دوستی هم که جای خود دارد. میگوید احترام از جان گذشتی و نثار دیگر مفهومی ندارد.
چنانچه : گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت
بسیار مگویید که بسیار نباشد
سعدی درین باب گوید:
هر که دیدار دوست میطلبد
دوستی را حقیقت است و مجاز
آرزومند کعبه را شرط است
که تحمل کند نشیب و فراز
ایضا له: به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم
به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم
************************************************
4- لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
تابش خورشید و لعل:و لعل پروری خورشید،اعتقاد برین بوده است که تحت تاثیر تابش خورشید و سایر عوامل جوی باد و باران برکانی ها و سنگ ها تبدیل به لعل و گوهر میشوند.
سنایی درین باب گوید:
سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
معنی بیت را با در مد نظر داشتن معانی فوق و این بیت از سعدی :
یاری به دست کن که به امید راحتش
واجب کند که صبر کنی بر جراحتش
مطابق ابیات ذکر شده دوست ویار مهربان با کمالات مطلوب همانند گوهر نایاب است و کیمیا و به سختی بدست میآید.
دی شیخ گرد شهر همی گشت با چراغ
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتیم یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
حافظ در شکوه به عملکرد و کاهلی روز گار،از آفتاب و باد و باران که دیگر در پرورش و ایجاد این گوهر نایاب( یار و دوست متعهد و جانباز) موثر نیستند شکایت میکند.
یار مهربان و متعهد گوهریست که هیچ بها برآن نمیتوان تعیین کرد بنابراین اگر توانستی...
ای خواجه برو به هر چه داری / یاری بخر و به هیچ مفروش (سعدی)
*****************************************************************
5 - شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
شهرِ یاران با شهریاران جناس خطی است
شهر یاران =دیار انسان های متعالی وحق شناس و پر محبت و انساندوست و جوانمرد
که در مصرع دوم با صفت شهریاران و مهربانان مینامد
آنکه در عرصهٔ گیتیست نظیرش مفقود / به جوانمردی و درویش نوازی، مشهور (سعدی )
درتداوم گله مندی مضمونی غزل در جستجوی انسانهای مطلوب با صفت انسان حقیقی عشق ورز و انساندوست میباشد
آنکه خاک این دیار مسکن و موطن شهریاران صوری و معنوی بود،پس چه شدند این ها چرا دیگر پیدا نمیشوند
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی / خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم (سعدی)
چنانچه: دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر / گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی (سعدی)
****************************************************************
6- گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
گوی توفیق و کرامت ترکیب اضافی و بمعنی ( فرصت و امکان وجود و تقاضای ) زمانه برای توفیق بواسطه کرامت است
و کسی مرد میدان نیست و پیدا نمیشود که توفیق زدن این گوی را داشته باشد ،مدعیانی که (سواران) دم از جوانمردی و عیاری میزدند پس کجا هستند. این توفیق و این گوی و این میدان بسم الله
جوانمرد و خوش خوی و بخشنده باش / چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش (سعدی )
کرامت جوانمردی و نان دهی است / مقالات بیهوده طبل تهی است (سعدی )
علم آدمیتست و جوانمردی و ادب / ورنی ددی، به صورت انسان مصوری ( سعدی )
**************************************************************
7- صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
8- زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
گل = اینجا مخلوقاتست مخلوقات بکمال و احسن وزیبایی و دل آویزی
صد هزاران با عندلیبان و هزاران ایهام تناسب دارد عندلیبان عاشقان و طالبان حق در اصطلاح عرفانی
زهره مشهور به مطربه فلک ( الهه طرب و موسیقی ) =کنایت از مرشد زمان است
عود ساز = کنایت از زبان مرشد است
عودش بسوخت ایهام دارد ( ساز عود او سوخت / چوب عود خوشبوی او سوخت )
معنی ظاهری ابیات اخیر شکایت از نا بسامانی و بد اختری زمانه دارد بطوریکه با وجود طبیعت زیبا (گلها) آواز خوانی عندلیبان سر مست شنیده نمیشود ، بنوعی همان ( گوی توفیق و سواران) حتی گردش اختر گویا نحس شده و کسی را دل و دماغ سرمستی و میخواری ومیگساری نیست.
* شرح عرفانی عاشقان و طالبان حق را چه شد که از پرده غفلت بر نمی آیند و از مصنوعات به شناسایی صانع در نمی آیند و مرشد زمان چه شد که مردم را به هدایت نمی نشاند مگر زبانش سوخته است یا به کامش دوخته است هیچ کس ذوق عشق و محبت نداردکه لمحه ای سر از غفلت بر آرد دلمردگی و بی ذوقی غوغا میکند
**********************************************************
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
در نهایت درکمال یاس و عدم یافت دلایل منطقی برای این کمبود تسلیم جبر الهی میشود
و میگوید شاید این خواست خدا و از اسرار باشد و کسی را بر آن وقوف نیست و هیچ کس جواب آنرا ندارد
و من الله توفیق
جاوید مدرس (رافض)
****************************
تضمین غزل 169
جاوید مدرس (رافض)
****************************
شد کویری باغ الفت لطف باران را چه شد
پرده پوشیدند بر رخ ، گلعذاران را چه شد
یاد باد آن بانگ نوش وشاد خواران را چه شد
*
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
**************************************************
ساقیا خالیست دستت کوزه پر می کجاست
آن صدای شاد رود و سوز و ساز نی کجاست
آن طریق مهربانی ها که کردی طی کجاست
*
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
*************************************************
تا که با بی مهری ایام رویا روستی
زهر نوشی از لبانی که چُنان کندوستی
بر تنت بینی که مانده استخوان بر پوستی
*
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
************************************************
رو ی ما بیچارگان همواره بر سوی خداست
آنکه نور مهر می پاشید بر دلها کجاست
حالیا گردون پر از تزویر نامرد و ریاست
*
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
************************************************
کس نمی بینیم دیگر میرد از بهر نگار
تفرقه افکند بر جمع محبّان روزگار
در افول آمد چرا آن طلعت خورشید وار
*
شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
**************************************************
جای شادی و طرب دل را به یأس آکنده اند
طالبان مهرخود در حسرت یک خنده اند
مهربانان هرچه باشد عشق را چون بنده اند
*
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
*************************************************
آسمان خون گرید ار از ابر بر حالم رواست
بر طلوع عشق دست ،طالبان اندر دعاست
آنکه پر میسازد این دنیا ز عدل ودین کجاست
*
صد هِزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد
************************************************
عدل پرور خود به قلبی داد دین و دل فروخت
مرغ لال آمد دگر در پیش گل منقار دوخت
دل نمی شاید که دیگر چهره از می برفروخت
*
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
***********************************************
تخته شد میخانه ساقی گم تبه باده فروش
چنگ مطرب دیگر افتاد از تب و تاب و خروش
باز گرم از حیله شد بازار پیر خرقه پوش
*
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
جاوید مدرس ( رافض)
19/12/96
وزن شعر امآ وزن بی کسیست.یاران را چه شد که هیچکسی یار نیست؟در این عصر و دیار یاری نمانده ست...عشقی نمانده ست...عشق خفته است زیر خرواری از مشکلات زندگی.دیگر چه کسی حالش را دارد که یار کسی باشد؟یار، اما واژه ایست در قعر زمان گم شده.واژه ای نشناخته در این دوره.یار قلبم را به درد می آورد.یار غمگینم می کند.یار جامم را از شرنگ جدایی پر می کند و به دستم می دهد و می گوید بنوش...ولی من باز آو را یار می نامم...امشب کمی رنجیده بودم از این واژه گفتم فال حافظ بگیرم که این شعر آمد و چه خوش گفت....یاران را چه شد؟
گر نیک بنگری تو نیز خالص تر شده ای و ره به سوی کمال سپرده ای
با درود بر دوستاران حافظ و نغمه های آسمانی او
ظاهرا حافظ از جدا افتادن انسان از اصل خود میگوید وقتی که در همان اوان طفولیت بایستی از ذهن خارج شده و با زندگی یکی می شد ولی این اتفاق مهم یعنی دوستی انسان با اصل خویشتن مستحکم نشد و حتی دوستی اولیه انسان با خود که در دوران کودکی بوده است نیز بر اثر هم هویت شدن با چیز های این جهانی رفته رفته به آخر رسید، انسان برای سال های بیشمار در خواب ذهن فرو رفته و آن آب زندگانی که باید بر وی جریان می یافت تیره روی گشته چرا که انسان قرار بود همچون خضر به سعادت و جاودانگی برسد اما مدت بسیار زیادی ست که با وجود ابر و باد و مه و خورشید که کنایه از جریان زندگی ست لعل یا جوهر انسان از معدن زندگانی بیرون نیامده و به خود زنده نگردیده است. شهر یاران کنایه از دل انسان است که قرار بود مرکز مهربانی باشد اما مرکزی برای درد های انسان شد، درد هایی از قبیل؛ رنجش، خشم، کینه، حسد،حرص و. ....و بنا بود انسان امیر و شهریار خویشتن باشد و این دردها را جایگزین مهربانی نکند اما ببینید چه بر سر شهریاران خود آورده ایم... سپس حافظ پیر و انسانهایی را که به آگاهی و حقیقتی دست یافته اند نقد میکند؛ صد هزاران کنایه از انسان های بسیاری است که همچون گل شکفتند اما مرغ یا بلبلانی همچون حافظ و مولانا که هزاران چون آنان باید که بانگ برآورده، نغمه سرایی کرده و انسان ها را مرشد و راهنما می بودند بسیار کم آمدند و گفتند، گویا ذوقی برای مست شدن به آن شراب زندگانی در بین انسانها دیده نمی شود و شاید این نیز از اسرار الهی باشد که به این منوال روزگار سپری شود، کسی چه میداند .
سلام و درود فراوان . خیلی مشتاقم با شما در ارتباط باشم برای تفسیرهای جالب تون در مورد غزلیات حافظ . ولی نمیدونم کجا باید شما و تفاسیرتون را پیدا کنم . اگه ممکنه جواب منو بدید تا منظورم را بهتر بیان کنم . اگه سایت دارید یا فایل یا ... ممنون میشم راهنمایی بفرمایید . سپاسگزارم .
درود و سپاس از بذل محبتِ شما مهربانِ گرامی ، سایتِ خاصی ندارم و فقط در گنجور برداشت هایِ خود را از غزلیاتِ حافظ شرح می دهم و از اینکه موردِ توجهتان قرار گرفته خیلی خرسندم.
موفق باشید
دوست عزیز، تفسیر زیبا اما آرمانی دارید؛ در واقع هنر همینه. اگر آرمان رو از هنر بگیریم شاید خیلی چیزی واس گفتن نداشته باشه و همین ارمانی بودنش به ما ارامش میده.
ما در حقیقت دنیا زندگی میکنیم که با انسان و بی انسان، پر از ظلم، بی عدالتی، نا مهربونی، رکب و ناروا و هزاران خطای دیگست؛ اگر هم کسی این کار را نکنه از بین میره. توی هنر ما دنیایی رو میسازیم که همچین چیزایی توش نیست و محوریتش بر اساس مهربانی و عدالت می باشد. اما واقعا وجود داره؟ خیر
بعید میدونم انسان قبلا مهربون بوده و الان نیست. انسان همیشه همین بوده و هست؛ فقط ما وقتی گذشته رو مرور میکنیم همه چیز رو بهتر میبینم چون نمیخوایم با واقعیت تلخ دنیا رو به رو شیم
به راستی، انسان برای خوشبختی و رستگاری ساخته نشده است...
درود بر شما، بله و شاید حافظ هم از همین روی از زبانِ ما سروده است؛ " آدمی در عالمِ خاکی نمی آید بدست/ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی" اما اینکه ما در جهانی پر از بی عدالتی و ظلم زندگی می کنیم و ناگزیر از ارتباط با دیگران هستیم دلیلی برای همراهی با جمع نبوده و از نگاهِ عارفان هر انسانی با اختیار می تواند راهِ خود را از دردمندان و درد آفرینان جدا کرده، (عالمِ خود را بسازد) و با تمرکز بر خود تغییر کرده و تبدیل شود تا " از بین نرود". کاری به غایت دشوار اما امکان پذیر چرا که آدمیانی همچون حافظ و سعدی و مولانا در همین عالمِ خاکی بدست آمده اند.
ممنون از لطف شما، با بیت زیبای حافظ به شدت موافقم.
اما اینکه راهی برای رسیدن به رستگاری هست، گمان میکنم باید تجدید نظری بشه. انسان در اجتماع، انسان است و به خودی خود، معنایی ندارد. ما چیز هایی از مولانا، حافظ، سعدی و امثال این بزرگان میخوانیم و به قطع با زندگی زیسته انها بسیار متفاوته. درسته که انسان های خوبی بودن اما اینکه اسمشونو رستگار بگذاریم، یه جورایی چشم بستن بر واقعیته.
این عزیزان، با اگاهی نسبت به ناپایداری دنیا و مرگ، تونستن بهتر زندگی کنن و علم زندگی رو داشته باشن. اما باز تافته جدا بافته نبودن و اسیر همین زندگی شدن، مثل همه ما، و در اخر هم اسیر مرگ.
من نمیگم که زندگی بده، اما باید قبول کنیم که طبیعتی که داخل زندگی میکنیم چیز خاصی هم نیست. از ارمان که بیرون بیایم و بفهمیم که هیچ تر از هیچ پی هیچ دویدیم، اونوقت ساده تر زندگی میکنیم و کمتر به خودمون اسیب میزنیم.
اسطوره ی صدای ایران محمدرضا شجریان از سوز دل خواندند این شعر رابه زیباییه هر چه تمامتر.
حافظ از ایرانی میگوید که در چنگال اسلام گرفتار شده است ومدام دارد از ایران قبل از اسلام نشان میدهد..به آیین مهر اشاره میکنه که سالهاست راکد شده و مخالفت اسلام با موسیقی(عندلیبان وهَزاران) رو با بیانی گلایه آمیز اشاره میکند
با نگاه به وزن این غزل و سمت و سوی آن باید گفت:
یاره اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
یاره به معنی توان و زهر و جرأت و نیرو
زهره و توانی در کس نمانده چه بلایی بر سر دوستان آمده
و از آغاز بوی سیاسی میدهد.
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
کسی به یاریِ دیگران نمی آید، یاران به یکدیگر کمک نمی کنند، چه بر سر یاران آمده؟
دوستان از حال یکدیگر غافل شده اند.
ربطی به جرأت و زهره ندارد.
وزن مصرع نیز با ابیات دیگر همخوانی کامل دارد.
یاره گردنبند را می گویند که گمان می رود مناسبتی با یاران بدارد
مگر که استطاعت و تحمل مورد نظر 7 باشد که آن هم باغزل همخوانی ندارد
دوستی و دوستداران ، یاری و یاران و.....
گمان نمی رود
همانگونه که از وزن این شعر پیداست همه ابیات با "فاعلاتن" آغاز میسود مگر این بیت که به یاری نااهلان و به زاری،یاری بر جای یاره لمیده یا تمرگیده است.
از اینها که بگذریم سری به دهخدا میزنیم:
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) یارا. توانایی . قوت . قدرت . (برهان ). یارا. (رشیدی ) (آنندراج ). توان . تاب . (صحاح الفرس )
بدو گفت گودرز باز آر هوش
سخن بشنو و پهن بگشای گوش
نیای من آهنگر کاوه بود
که با فر و برز و ابا یاره بود.
فردوسی
ابا آنکه از مرگ خود چاره نیست
ره خواهش و پرسش و یاره نیست
فردوسی
زبان و خرد بود و رای درست
بتن نیز یاره ز یزدان بجست
فردوسی
ابا خواست یزدانش چاره نماند
کرا کوشش و زور و یاره نماند
فردوسی
جز زُهره کرا زَهره که بوسد پایت
جز یاره کرا یاره که گیرد دستت
مهستی
پیوند به وبگاه بیرونی
دوستان گرامی با سلام و وقت بخیر،
برای شنیدن شرح و تفسیری عمیقتر و کاملتر در رابطه با این
غزل حضرت حافظ ، میتوانید به کانال "گوش به فرمان بزرگان جهان هستی" در تلگرام مراجعه کنید و از مطالب روحانی و عرفانی که در رابطه
با این غزل و غزلهای دیگری از بزرگانی مثل حضرت مولانا، حضرت عطار و دیگر بزرگان جهان هستی امده است بهره مند شوید.
در این کانال به طور معمول این غزلها به شکل کتبی از سایت گنجور و یا
از دیگر سایتها امده است و سپس در پی این غزل شرح و تفصیلی شفاهی در فرم یک کلیپ صوتی تهیه شده تا از این طریق دوستان با گوش
کردن به این کلیپ راحت تر معنی این غزلها را فهم وهضم کنند.
به هر حال برگ سبزی است تحفهء درویش
ادرس و لینک این کانال عبارت است از: t.me/purehearing @
امیدوارم که مطالب این کانال مورد استفاده شما عزیزان قرار بگیرد،
البته اگر سؤالهایی پس ازشنیدن این کلیپها برای شما عزیزان پیش امد،
میتوانید این سؤالها را از طریق کانال دیگری با نام
" تعالیم بزرگان عالم روحانی" مطرح کنید تا به شرح و توضیح بیشتری
برای شما عزیزان بپردازیم.
در پناه ایزد متعال، تندرست و دلشاد باشید
بادرود به دوستان...درمورد خوانش شعر منطور شاعر میتواند صفت یاری ویاوری باشد نه یک تن که یارو یاوراست چون درمصرع دوم هم به همینـ قرینه ازصفت دوستی استفاده کرده و نه یک تن دوست ....ودربرابرهردو کلمه هم یاران ودوستدا ان رو قرارداده که یاران دارای صفت یاری و دوستداران دارای خصیصه دوستی ودوست داشتن هستند که این با دستورزبان فارسی همخوانی بیشتری داره وگرنه میشه دوستداران روهم به عنوان افرادی که دارای دوست بودند معنی کرد....و شعر حافط به سبب رندانه بودنش ممکن است همه ی این ها یا هیچکدام باشد وزیباییش هم همین است ...واصولا هرکس به زعم و نطر ودانش خود درکی ودریافتی از این گفتاردارد.... هرکه ازظن خود یاراوست ....
آقای بیژن
فرموده اید باید کلمه «یاری» با یاء نکره یعنی یک یار خوانده شود.
درست است که غزل حافظ آینه ای است جهان نما و هرکس می تواند عقیده خود را در آن ببیند ولی هرکس حق ندارد کلماتش را تغییر دهد.
وقتی می گوییم یاری به معنی یک یار آن وقت با کلمه کس تناسب ندارد چون کس در اینجا مفرد است. اگر جمع بود شاید می شد از نظر ظاهر پذیرفت.
یک یار را در کس نمی بینم؟ این یعنی چه؟ اگر می گفت یک یار را در کسان نمی بینم ظاهرش درست بود.
لازمه فرمایش شما این است که در مصرع بعد «دوستی» را هم به صورت نکره یعنی با یاء نکره بخوانیم که آن وقت عمق فاجعه آشکار می شود. یعنی یک دوست کی تمام شد!!!!!
حالا هر بزرگواری هم به این شکل خوانده است اشتباه کرده است.
در اینجا کس به معنی مطلق شخص است و چون معنای نفی دارد به معنی هیچکس است: یاری و یاوری را در کسی (هیچکس) نمی بینم
اما در بیت سوم یاری با یاء نکره است یعنی یک یار
و جالب تر از همه این که برخی عادت دارند عینک مذهبی شیعه را به چشم بزنند و همه چیز را با این دید ببینند
این غزل چه ربطی به کربلا و امام حسین داره؟
با سلام و احترام به همگی
به نظرم بیتِ آخر در مصرع آخر، شاعر گفته:
از که میپرسی دورَزروزگاران را چه شد؟
یعنی من خودم دورزروزگارو
با سلام و احترام به همگی
به نظرم بیتِ آخر در مصرع آخر، شاعر گفته:
از که میپرسی دورَزروزگاران را چه شد؟
یعنی من از روزگار دورم تو از کی میپرسی اونا که دور از روزگاران را چه شدن؟
یا همه اونا که میدونن دور از روزگاران هستند تو از کی میپرسی که دور از روزگاران را چه شد؟
دلیلم اینه که تو تموم ابیات دسته ای از افراد رو نام میبره. دلیلی نداره تو بیت آخر به دور روزگاران اشاره کنه. “ دورَز روزگاران “ درسته
این شعر بیان کلامی و منطقی از ادراک عقلایی و حسی غلیظ روابط گرم وعاطفی انسانهاست که با از بین رفتن یا نادیده گرفتنش شور و تکاپو ،و وحدت و پیشرفت خاموش خواهد شد آنچه در زمان حافظ با درک قوی و حس پررنگ او دیده و بیان شده و اکنون نیز جامعه ی حاضر خاک ما سخت به آن ( فقر مودت و اتحاد ) مبتلاست: دست در دست هم نهیم به مهر / میهن خویش را کنیم آباد.نفاق دشمن مودت و اتحاد است ، همانگونه عاشق وطن و هم وطن بودن یعنی : یعنی جستجوی آرامش در کلبه حقیرانه ولی گرم خویش:یعنی مواظب باشیم گرمی دوستانه خود را برای کسب خود خواسته های آسایش طلبانه هزینه نکنیم.یادمان باشد در خارج از مرزهای این خاک محبت نمی فروشند ، ما باید با منافق و دورو و خودخواهی و خیانت به مبارزه بر خیزیم تا عدالت برگردد ، هر چندکه در این مبارزه دوستانی قوی باید فدا شوند.
این آقایی که این غزل را خوانده، «یاری اندر کس نمی بینم» می خواند! آیا وجهی دارد؟ به گوش من «بینم» اشکالی وزنی پیدا می کند و حداقل سکتی غیر ملیح دارد.
عرض ادب و ارادت
فرض بفرمایید حضرت حافظ مهربان و مهربانی را در معنای پاسدار آیین مهر و پاسداری از آیین مهر بکار بسته باشد و اگر چنین فرض شود از بسیاری ابیات نیز میتوان اشاراتی به مناسک و پیروان آیین مهر جست. در صورتی که اینچنین معانیی از نظر اساتید فن محتمل باشد یا نباشد اظهار نظر فرمایید.
رضا ممنون عالی معنی کردی
مخصوصا بیت زهره سازی خوش نمیسازد
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت تمامی سروران و اساتید گرامی
میخواستم یاد استاد شجریان را کرده باشم
که چند روزیست در میان ما نیستند.
البته و صد البته که نام و یاد و صدای جاودانه ایشان تا ابد ماندگار هستند و هیچگاه فراموش شدنی نخواهند بود
و باعث افتخار ماست که در این قرن با وی زندگی کردیم و صدای او را از نزدیک و زنده حس کردیم
امید طوطیان آوازه خوانِ آزادی خواه در آهنگ "روزگار" از این شعر استفاده کرده است.
"بهروز نارمکی"
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
درود بر دوستان موافق و کسب اجازه
به نظر بنده حقیر گل شکفتن کنایه از کشته شدن جوان های این مرز و بوم هست که از خون آنها گل میشکفد
معنی بیت : هزاران جوان به ناحق کشته شده اند ولی هیچ کس صدایش درنیامد
آواز خوانان و خوش صدایان کجا هستند چرا برای این جوانان آواز سر نمیدهند.
به قول مبارک حضرت حافظ
تو را چنان که توی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
با سلام به همه بزرگواران عاشق حافظ ، به نظر من در بیت دوم به جای باد بهاران ، ابر بهاران بهتر است ...ودر بیت پنجم.. شهر ، یاران را چه شد هم روان تر است وهم به معنی یاوران شهر است البته اون کاما را من به خاطر سکونی که باید بعد از.. شهر.. باشد گذاشتم ولی لازم نیست ..شهر یار ..به معنی یاور شهر..
با کسب اجازه از بزرگواران و صاحبنظران این غزل را بنا بر تصحیح ترتیب ابیات توسط شادروان احمد شاملو معنی میکنم زیرا با ترتیب ذکر شده ابیات انسجام بیشتری می یابند
یاری اندر کس نمی بینیم ، یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
یاری در اینجا به معنی یک یار است که مراد حضرت معشوق ، خدا یا هستی مطلق میباشد ، از روز ازل و بنا بر عهد الست یا پیمان خدا با انسان که قرار بر نشاندن نهال دوستی و محبت خدا در دل انسان بوده است ، معدود انسانهایی بوده اند که به این رسالت مهم خود یعنی تجلی خدا بطور کامل در خود جامه عمل پوشاندند . یاران همه انسانها هستند که در هدف و منظور از حضور در این جهان اشتراک واحدی دارند ، به منصه ظهور رسیدن آن گنج مخفی توسط انسان تنها وظیفه یاران در این جهان فرم و ماده است .حافظ میفرماید یاران یا انسان را چه شده است که حتی یک انسان را نیز نمیتوان یافت که یار یا خدا در او به خود زنده شده و آن انسان آینه تمام نمای حضرت معشوق باشد ، از آغاز بنا بر عشق و دوستی بین حضرت معشوق و انسان بوده است یعنی که قرار بر جدایی نبوده و عشق یا دوستی حلقه این اتصال میباشد و انسان نیز با پذیرش عهد الست خود را از دوستداران و عاشقان حضرتش دانسته است ، پس او را چه شده و آیا این دوستی و عشق به آخر آمده که انسان از رسالت خود در این جهان باز مانده است ؟
آب حیوان تیره گون شد ، خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل ، ابر بهاران را چه شد ؟
حافظ میفرماید با به آخر آمدن عشق و دوستیِ انسان و فراموشی عهد و پیمان با خدا ،آب زلال زندگی تیره گون شد ، جریان آب زلال زندگی بر خضر جاری شد و او به خدا زنده و جاودان گردید ، قرار بر این بوده است که نوع انسان نیز همانند خضر عمل کرده و اجازه دهد آب زندگی بر او جریان یابد تا او نیز جاودانه و فرخ پی شود ، یعنی هرکجای جهان هستی که پای بگذارد او سبزی و خرمی ، خیر و برکت و شادی را با خود به ارمغان برد ، یعنی همه کاینات از او بهرمند شده و بواسطه او زندگی در آنها مرتعش شود ، اما بااین نادیده انگاشتن عهد الست هیچ خضری به چشم نمی آید . در مصرع دوم شاخ گل نماد انسان است و خون استعاره از درد و رنج و زخم ، پس حافظ ادامه میدهد در عوض اینکه هر انسان خضری باشد با خصوصیات ذکر شده ، اکنون با دید و نگاه جسمی به جهان از جنس خون و درد شده و تنها چیزی که از او تراوش نموده و به جهان و جهانیان جاری میشود خون و درد است ، در حالیکه جنس اصلی او گل بوده و ذاتا لطیف و از جنس خدا ست و قابلیت جاری نمودن آب حیات بر خود و دیگران را دارا میباشد. او می تواند ابر بهاران باشد که با بارش آب زندگی، جهان را از خود سیراب کرده و بجای انتشار درد و خون، عشق خود را نثار جهان گرداند . عشق به سایر مخلوقات همان عشق به خداست .
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست
عندلیبان را چه پیش آمد ، هزاران را چه شد
حافظ میفرماید با این اوصاف ذکر شده در ابیات قبل ، پس چرا در ازای صدها هزار گل وجود انسان که در این جهان شکفته شده و پای به عرصه هستی میگذارند ، حتی بانگ یک مرغ نیز شنیده نمیشود ، یک انسانی که خود به خدا زنده شده و پر پرواز به بینهایت خدا را یافتهاست برای راهنمایی این صدها هزار انسان بانگ بر نمی آورد تا این امواج انسانی نیز قدرت پرواز یافته ، تبدیل به مرغ و لاهوتی شوند . عندلیبان را چه شده که با نوای زندگی نغمه سرایی نمیکنند تا انسان را به وجد آورده ، به زندگی زنده کنند . هزاران با فتح همان بلبلان خوش الحان مانند حافظ هستند که با نظم جادویی خود انسانها را دگرگون و زیر و زبر میکنند .
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
مروت به معنی مرد و در اینجا انسان بطور عام اعم از زن و مرد است ، کان و معدن انسان که متصل به هستی مطلق و نشأت گرفته از ذات حق تعالی ست سالها و قرنهای بسیار زیادی قدمت داشته و قرار بر این بوده است که انسانهای این کان بوسیله تابش خورشید حقیقت زندگی یا خدا از جسم بی ارزش به لعل گرانبها ی معنا تبدیل شوند ، باد نفخه ایزدی و باران رحمتش نیز در این راه به کمک انسان آمده ، سعی و اهتمام لازم را بعمل می آورند اما حافظ در شگفت از عدم تاثیر لازم این عناصر مهم در تبدیل انسان به آن گوهر گرانبها که می باید شود ، دلیل را در انسان جستجو میکند . تنها انسانهای معدودی و آن هم پس از سالیان بسیار به آن در گرانبها تبدیل شدند که پیامبران و اولیای خدا و عارفان بزرگ از آن جمله هستند .منظور حافظ ازاین بیت ، تبدیل همه انسانها به لعل کان انسانی ست زیرا این امکان بالقوه برای نوع انسان است و نه تعدادی محدود از انسانها.
زهره سازی خوش نمی سازد ، مگر عودش بسوخت ؟
کس ندارد ذوق مستی ، میگساران را چه شد ؟
حافظ میفرماید بر اثر عدم احساس نیاز به تبدیل شدن انسان به در و گوهر ، بقدری خمودگی و کسالت در بین انسان ها خودنمایی میکند که گمان آن میرود زهره که نماد شادی و سرزندگی ست ساز و ابزار شادی آفرینی اش را آتش زده و از انجام رسالت طرب انگیزی خود سر باز میزند ، در مصرع دوم خود پاسخ میدهد که اینگونه نیست و اشکال از انسانهاست که گویی کسی حتی ذوق مست شدن به می خرد ایزدی را ندارد تا به آن شادی اصیل و ذاتی ، بدون نیاز به عوامل بیرونی دست یابد . زهره یا خداوند شادی بخش همواره آماده پرتو افشانی به انسانها و بلکه سایر موجودات و کل کاینات است ولی اگر در انسانها ذوق مستی و میگساری کم فروغ شده باشد قصور از انسان است و نه حضرت معشوق ، او همواره جام شراب و شادی ذاتی خود را به میگساران ارائه میکند ، بشرط آنکه ذوق مستی و میگساری یا طلب در انسان وجود داشته باشد .
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد ، یاران را چه شد ؟
حافظ از اینکه انسانها همه چیز را عادی و مطلوب پنداشته و سبب درد و خون یا عدم شادی و میگساری را جویا نمیشوند شگفت زده شده و می پرسد مگر این خدا یا هستی مطلق نبود که به انسان عشق و دوستی داد و انسان را از جنس خود دانست ، پس چگونه است که انسان حق دوستی و عشق آن یار را بجا نمی آورد ؟ حق این عشق را تنها با یکی شدن با حضرتش و وفای به عهد الست میتوان بجا آورد . در مصرع دوم میفرماید انسان از آغاز حق شناس بود وگرنه که با یار پیمان یاری نمی بست ، پس خدا شناسان را چه حال افتاد که اکنون آن پیمان و ماجرای عشق و دوستی خود را با یار فراموش کرده اند ؟ یاران یا انسانها را چه شده است ؟
شهر یاران بود و جای مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد ، شهریاران را چه شد ؟
شهر در اینجا تمامی ابعاد وجودی انسان است که جدای از سایر یاران یا انسانها و باشندگان عالم نبوده و همگی یک هشیاری واحد هستند ،روزگاری این شهر و دیار جایگاه مهربانان و عاشقان بود ، یعنی انسان که سرآمد باشندگان عالم امکان است قرار بوده عشق و مهربانی خود را نثار سایر یاران ، اعم از انسانها و کل هستی کند اما اینچنین نشد ، کینه و حسادت و دشمنی ها جایگزین عشق و مهربانی شد و حافظ میپرسد چه وقت و چگونه شد که این عشق و مهربانی بسر آمد ، چه بر سر شهریاران آمد ؟ انسان که پادشاه عالم بوده است تاج پادشاهی و شهریاری بر سر داشت و قرار بوده الگویِ همه جهانیان باشد ، پس این شهریاران را چه شده که بجای عشق و دوستی و مهربانی ، نسبت به یکدیگر کینه و عداوت ورزیده، جنگهای بزرگ براه انداخته و در نتیجه تاج شهریاری خود را از دست داده اند .
گوی توفیق و سعادت در میان افکنده اند
کس به میدان در نمی آید ، سواران را چه شد ؟
اما انسانها ، یاران یا شهریاران که تاج شهریاری خود را از دست داده اند امکان بازگشت به اصل خدایی خود را دارند و این امکان را یار برای انسان برقرار کرده است و گوی توفیق و سعادت ابدی را در میدان زندگی افکنده است ، پس انسانها و یاران را چه شده که از این امکان بهره نمی برند و گوی سعادت و خوشبختی ابدی و جاودانگی خضر گونه را از آن خود نمی کنند ؟ انسان که از آغاز چابک سوار بود و تیز تک ، پس او را چه شده است که در این راه هیچ جهد و کوششی به عمل نمی آورد ؟
حافظ اسرار الهی کس نمی داند ، خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد ؟
در انتها حافظ میفرماید اینکه انسان در آغاز هشیاری خدایی داشته و پیمان عشق و دوستی با خدا می بندد و پس از ورود به این جهان هشیاری او تبدیل به هشیاری جسمی میشود در حالیکه باید در معدنِ انسانی بوسیله تابش خورشید و باد و باران تبدیل به لعل گرانبها شود ، همگی از اسرار الهی هستند ، پس بهترین کار در برابر اسرارالهی خاموشی ست ، یعنی که با پرسش و سوالات ذهنی راهی برای برون رفت از این وضعیت اسفبار انسان وجود ندارد ، تنها راه ممکن خاموشی ذهن و کار بر روی خود است ، پس از کسی مپرس که این چرخه هستی چگونه انسان را از حالتی به حالت دیگر میبرد و چگونه او را تبدیل به گوهر گرانبها میکند ، خدا خود بهتر از هر کس میداند که چگونه این امر به انجام میرسد .
برگ بی برگی ، بعد از مدتها که حاشیه ها رو میخونم یک نفر رو دیدم که کلام حافظ رو درک کرده باشه ، روحم شاد شد
درود بر شما و جانِ شادمانتان
غزل حافظ 169 را از اینجا بشنوید
این غزل را "در سکوت" بشنوید
کاش میشد یکسال عمر رو داد و یک روز در کنار حضرت حافظ این شعر رو خوند و معنا کرد.....
کسی به یاریام نمیآید و روزگار مهربانی و عشق به پایان رسیده. ای یاران، ای عاشقان کجایید؟!
۲- آب حیات هم کدر شده و دیگر جان بخشی(ایجاد حال خوش) ندارد، خضر سبز قدم کجاست؟ گل پژمرده شد، باد بهاری کجاست؟( خانلری: گل بگشت از رنگ خود)
۳- دیگر کسی سخن از حق دوستی نمیزند، حقشناسان به کدام حال ناخوش افتادهاند و یاران چه شدند؟
۴-سالهاست که معدن جوانمردی، جواهری نداده است، چرا تابش خورشید و باد و باران تاثیری ندارد(باور قدیم:جواهرات بر اثر تابش خورشید شکل میگیرند)
۵-سرزمین ما کشور عاشقان و خاک عشق بود، عشق کی به پایان رسید؟! پادشاهان دلربایی چه شدند؟!(جناس مرکب: شهر یاران و شهریاران)
۶- در میدان زندگی، گوی کامیابی و بزرگواری انداختهاند، سوارکاران عرصه بزرگی و هنر چرا به میدان نمیآیند؟!
۷- گلهای بیشماری شکوفا شدند اما پرندهای نغمه خوش سرنداد، بلبلان را( هزار دستان یا هزار آوا) چه حالی پیش آمده؟!
۸- نوازنده فلک، زهره خوش نوا هم، نوای خوشی آغاز نمیکند، شاید ساز عودش سوخته، آری میخواران نیز رغبت مستی و حال خوش ندارند.
حافظ رازهای الهی بر همگان پوشیده است، خاموش باش! حال تباه روزگار را از که میپرسی؟!( همگان بیخبرند ازین راز سر به مهر)
ایهام در کل غزل: این غزل نیز بسیار نومیدانه است. و از نظر ظاهر مربوط به قتل و زوال حکومت ابواسحق است اما به قبض کلی و گلایههای عمر نیز راجع است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
طرح یک نظریّه درباب انکار مدّعیات عوام الناس
توضیح بیت اول این غزل:
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کِی آخر آمد؟دوستداران را چه شد؟
قبل ازتوضیح به این دوبیت ازغزل دیگر حافظ ارجاع میدهم:
*ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درختِ دوستی بَر کِی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
«یاری»درمطلع غزل موردبحث،به معنی دوستی است.حافظ میگوید من اصلا وابدا ازکسی تا به حال«دوستی» یاروابط دوستانه ندیده ام.حافظ دوستی نداشته ودوستی ازکسی دریافت نکرده بود.اول فکر میکند فقط دردور وزمان او دوست یافت نمیشود! بیشتر که می اندیشد وسراغ نسل های قبل ازخودمیرودودنبال تاریخ فقدان دوستی ها میگردد،که ازکی ودرچه زمانی رسم دوستی به انجام آمده وپایان یافته است؟پاسخی برایش ندارد . نتیجه میگیرد:
«دوست» ولذا «دوستی» یک خیال است؛عِدلِ «عدالت».در غزل دیگربالصارحه گفته است«خود غلط بود آنچه میپنداشتیم»وخط بطلان برپندار «دوست»که پنداری عوامانه وفریبنده است،میکشد.حافظ میبیند که بذر دوستی درمیان بشر موجود نیست.وقتی بذر دوستی نباشد، دوستی هم وجودندارد.اینک اگربشر بخواهد به آرزوی خودبرسد چاره ای ندارد الا اینکه ازنوبذر دوستی بکارد ولذا میگوید باید تخم دوستی بکاریم تا شاید دریک عصر وزمانی بروباربدهد.همینکه میگوید من تخم دوستی را کاشتم،یعنی اثری ازنهال دوستی برجای نبود.این سخن او شبیه کلام بسیارپرمعنا وپایه ای او است که میگوید:
آدمی درعالم خاکی نمی آید به دست
عالمی ازنو ببیاید ساخت وزنو آدمی !
این غزل شاهکاره. از هر بیت زیبایی میچمه.
این غزل حضرت حافظ بسیار زیباست که متاسفانه در فهم همه کس نیست .
با صدای مرحوم استاد شجریان زیباتر هم شده
با درود به همه عزیزان گنجوری
منظور حضرت حافظ از شهریاران فر کامروایان یا همان پادشاه هان است نه شهر دوستان یا رفقا... چه آنکه استاد بلامنازع شعر وغزل وادبیات وموسیقی استاد شجریان خود سرآمد ادبیات بوده و هستند واین برکسی پوشیده نیست کاملاً عیان است... با احترام به نظرات همه عزیزان وسروران اهل دل 💔💞🌹🙏🙏