غزل شمارهٔ ۱۵۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش سعدا مصلحی
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بیت 6 "داشت" درسته, نه "پخت"!
---
پاسخ: «داشت» از لحاظ وزنی مشکل دارد.
شعر بسیار زیبایی
مخصوصا اونبیتی که میگه :
نگارم دوش در مجلس بعزم رقص چون برخاست
گره بگشودو از ابرو بر دلهای یاران زد
امروز در مورد همین بحث میکردیم استاد تفسیرش اینطو بود که: منظور از گره بگشو از ابرو یعنی همون چشمک زدن،چشمک زدن یار دلهای یاران رو به شوق میاره
این از اون شعرایی که حافظ کمی شیطنت درش به خرج داده و چه زیبا گفته آدم دلش ریش ریش میشه:D
تفسیر جالبی از گره از ابرو گشادن بود.شهسوار بجای شوالیه وبختیار بجای خوش شانس جالب هستند
من گمون میکنم این معنی درست نیست . من اینجوری دریافت میکنم معنیش رو :
هنگامی که دیشب نگار من به آهنگ رامش از جای برخاست ، از ابروی یاران گره باز شد و بر دل هایشان افتاد ( یاران بر او دل بستند )
یه چینش و بازی با واژه گان بسیار زیبا
سیمین جان نگاه شما هم درست است
سعید جان نظر استادتون هرچند زیبا ولی دور از معنای وافعی بنظر میاد و نظر سیمین درست تر بنظر میرسه.
سیمین اشتباه میکنه مگه بگشود ضمیرش اول شخص مفرده و به دلها که جمع است نمیخورد اینجا منظورش اینه ابرویهایش را ... و همه را عاشق خودش کرده اما اما ای دوستان توجه کنید اینجا در این شعر گفته شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور در اینجا هم حافظ هم بیت هایی که گویا نسبتی باهم نداره رو به هم امیخته اما باید گفت این شعر را برای شاه شجاع گفته .
گره در ابرو انداختن: اخم کردن و روی خوش نشان ندادن.... پا ندادن ... نخ ندادن...
گره بر دل زدن: عاشق شدن...درگیر کسی شدن... فریفته شدن...اغوا شدن...
یعنی یار (حالا هرکسی) نخ داد، و یاران هم فریفته اش شدن.
شاید هم یعنی...
اخم رو از صورت یاران از بین برد و اون ها رو عشاق خودش کرد با نمایش رقش و اندام موزونش.
گره از ابرو یاز کرد ( روی خوش نشان داد - اخم نکرد) و با ابروی بی گره ( مثل شلاق صاف و بی گره ) بر دلهای یاران شلاق زد.
بیت 12 مصراع دوم شهریاران درست تره
که چرخ این سکه دولت به دور شهریاران زد
دارم فکر می کنم که «عزم» رقص چه شکلی می تواند باشد! تصور می کنم که عده ای در مجلسی نشسته اند و نگار ِ شاعر تصمیم می گیرد که برقصد. منتها «عزم» حکایت از تصمیمی بسیار جدی و بسیار جدی بودن در تصمیم است. از طرفی عزم، به عزیمت هم مربوط است. با توجه به این که نگار گره در ابرو داشته و به عبارتی اخم کرده بوده، این عزم ِ رقص به نظرم می آورد که میدان ِ رقص میدانی بسیار فراخ و بعید بوده! که نگار، عزم ِ رقص می کند و به یکباره بر می خیزد و «پتکو پتکو» به میدان ِ رقص می آید! و اخم اش را می گشاید و بر دل های یاران گره می افکند!
بیت زشمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد. میتونه اشاره به واقعه عاشورا داشته باشه که امام حسین مثل خورشیدی درخشان بتنهایی به لشکر هزاران نفری دشمن زد
با درود
می بینم همه عزیزان حاشیه نویس گره بر گره این بیت
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
می زنند. اجازه بدهید شاید من نیز بتوانم گره ی دیگری بزنم
می فرماید: وقتی نگارم به قصد رقص برخاست، گره ای که از ابروان گشود بر دل یاران زد
بدین معنا که همه ی یاران را مفتون خویش کرد
گره از ابرو گشود ( خنده زد) و باهمان خنده دل از یاران ربود(به مهر خویش گره زد ،یا مهر خود را در دل یاران افکند)
با احترام
مرسده
گره ی گشوده از ابرو ی خود را به دلهای یاران زد
مرسده
سیمین خانم واژه گان غلط است همانگونه که علاقه مند همانگونه که ایستاده گی . بطور کلی در لغات مرکب خواه یکی و یا هردو پارسی یا مأخوذ از عربی باشند و لغت اوّل به ه ختم شده باشد ، قاعده منطقی حکم می کند که ه میان دو لغت حذف شود بنابراین واژگان ، علاقمند و ایستادگی و نظایر آنها درست است
مرسده جان کلام را در مانای گره از ابرو گشودن گفتند
اما درباره گان که جمع با الف و نون است، تبها ان واژگان که به های غیر ملفوظ ختم میشوند گاف به شیوه فارسی کهن بر جای ها می نشیند واژه هایی که به های ملفوظ ختم شوند ها میماند و تنها الف و نون افزوده میشود( فرمانده فرماندهان ) و البته دیگر قواعد جمع نیز باید رعایت شوند از جاندار و بی جان
خسرو خاور شاید منظور خورشید است
و اگر اینطور باشه چقدر زیباست
شاید گشودن گره ابرو یار هم اشاره به ماه دارد که دوش کمان را گشوده و ماه کامل بوده و دلبری کرده
از اول هم چون برون امده ره شب زنده داران زد
منش با خرقۀ پشمین .......................
زرهمویی که مژگانش ره خنجرگذاران زد
کجا اندر کمند آرم؟ :
9 نسخه (801 و 803{که زنجیرش رهِ خنجرگذاران زد}، 822، 827، 843، 862، 874 و 2 نسخۀ بیتاریخ؛ همچنین رونوشتی از نسخۀ فریدون میرزای تیموری اصلاً مورخ 907، شرح سودی اواخر قرن دهم، نسخۀ بابا شاه اصفهانی 1012، نسخۀ علینقی شیرازی و چاپ قدسی) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
چگونه در کمند آرم؟ :
5 نسخه (813، 823، 824، 836، 894؛ و نیز نسخۀ وصال شیرازی) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
کجا اندر نظر آیم؟ : 1 نسخه (819)
کجا اندر نظر آریم؟ : 1 نسخه (825)
40 نسخۀ مکتوب در قرن نهم هجری غزل 149 را دارند. دکتر نیساری این غزل را قصیده میداند که البته درست است و آن را در "دفتر دگرسانیها" نیاورده از این رو فقط بعضی ضبطها دستیافت شد. در این موارد برخی نسخههای جدیدتر تا قرن یازدهم را نیز برای بررسی به کار برده ام.
**********************************
**********************************
در آن ساعت که جام می به دست او مُشرّف شد
زمانه ساغر شادی به یاد غمگساران زد
از نسخ کهن مورخ فقط دو نسخه مورخ 819 و 825 بیت فوق را دارند که خانلری، عیوضی، نیساری و سایه نیز پذیرفتهاند. علامه قزوینی از نسخ دیگر خود بدون پانوشت و توضیح، بیت را چنین آورده که مورد پذیرش خرمشاهی- جاوید نیز است:
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
اکنون میدانیم که از شرحِ سودی است اگرچه بیت در چاپ قدسی نیز همین است. نسخ مورخ 801، 836، 874 و 1 نسخۀ بیتاریخ که غزل را دارند فاقد بیت مزبورند. ضبط علامه مورد تأیید برخی نسخ متأخر و جدید دیگر نیز است از جمله نسخۀ مورخ 862، نسخۀ مورخ 1020 و نسخۀ علی نقی شیرازی اما درست و بهتر این است که از دو نسخۀ کهنِ تاریخدار نقل شود زیرا هم «از آن ساعت» با فعل «ساغر زد» متناسب نیست و هم به قرینۀ «شادی»، «غمگساران» درست است.
نسخۀ بیتاریخِ مجلس چاپ استاد ایرج افشار بیت را اینگونه ضبط کرده است:
از آن ساعت که جام جم به دست او مشرّف شد
زمانه ساغر دولت به یاد میگساران زد
نسخۀ وصال شیرازی به همین شکل بالا فقط با اختلاف «به نام میگساران» است. دو نسخه از قرن دهم از نسخۀ فریدون میرزا تیموری اصلاً مورخ 907 بیت را اینچنین دارند:
در آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
در آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر می را به یاد غمگساران زد
**********************************
*********************************
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از .................... و بر دلهای یاران زد
گیسو : 16 نسخه (801، 803، 813، 819، 822، 823، 824، 825، 836، 843{گره بگشاد از گیسوی} 862، 866، 874، 894{گره بگشاد از گیسو} دو نسخۀ بیتاریخ کتابخانۀ مجلس که استاد ایرج افشار با عنوان "دیوان کهنۀ حافظ" چاپ کرد، نسخۀ بیتاریخ "مح" سابقاً از آن استاد محمد محیط طباطبایی{گیسوی}) خانلری، نیساری، عیوضی، سایه
ابرو : 1 نسخه (827) قزونی- غنی، خرمشاهی-جاوید
40 نسخۀ مکتوب در قرن نهم هجری این غزل را دارند. دکتر نیساری این غزل را قصیده میداند که البته درست است و آن را در "دفتر دگرسانیها" نیاورده از این رو فقط بعضی ضبطها دستیافت شد. در این موارد برخی نسخههای جدیدتر تا قرن یازدهم را نیز برای بررسی به کار برده ام.
ضبط اکثریت «گیسو» در نسخههای جدیدتر : نسخۀ فرود مورخ 894، شرح سودی (ربع آخر قرن دهم)، نسخۀ باباشاه اصفهانی متوفی 1012، نسخۀ وصال شیرازی (نیمۀ نخست قرن دوازدهم) ، نسخۀ علینقی شیرازی قرن سیزدهم و نسخۀ چاپی قدسی آمده است.
اما ضبط «ابرو» به جز نسخۀ مورخ 827 فقط در یک رونوشت از دیوان «لسان الغیب» نسخۀ فریدون میرزای تیموری مکتوب در قرن دهم دیده شد.
*******************************
*******************************
به نظر من این غزل تو بیت 9 تموم میشه
گره را از ابرو هایش باز کرد (وقتی اخم کرده باشی بین دو ابرو گره ایجاد میشود)، همزمان این گره را بر روی دلهای یاران بست یا زد(گره زدن).
کنایه های عاشقانه و .....
.
منظور شاعر اینست که نگارش گره را از ابروی یاران باز کرد و گشود یعنی خنده بر لبشان آورد و این گره را بر دلشان در عوض زد یعنی دل هایشان را به هم نزدیک کرد و در مجموع به معنای اینست که کینه را ازبین برد و الفت بین دوستان پدید آورد
,knl
در بیت بگشاد ابرو و بر دلهای یاران زد منظور کسی هست که ناراحتی داره و حالا داره برای رقص بلند میشه و ناراحتی خودشو فراموش میکنه و گره از ابروانش باز میشه و بعد از اون میخواد بگه دل یاران نیز به ابروان اون بسته بوده و وقتی حال خوش اکنون او را میبینند حالا دل انها نیز خوشحال
مصرع آخر:(که چرخ این سکه دولت بنام شهریاران زد)درست هست
نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهایِ یاران زد
حافظ
1.خط: فاصلۀ میان دو نقطه.
2.خط: آنچه دو نقطه را به هم وصل کند. بیرونی در التفهیم گوید: دایره چیست ؟ شکلی است بر سطحی که گردبرگرد او خطی بودکه نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند. و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشند راست . (التفهیم بیرونی ص هشت). سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوریکه فاصله ٔ هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه ٔ مرکزی مساوی بود.
با این توضیح هر رشته ای را جهت گره زدن باید بین دو دست تاباند و گرد و دایره کرد حتا اگر این "رشته" رشته ی جدا افتاده و پراکنده ای از یاران در مجلسی باشند، و آن شاعرِ ساحر می فرماید که: نگارش وقتی بی رونقی و پراکندگی و پریشانی و نابسامانی و پژمانی و جدا افتادگی را در آن مجلس بعینه می بیند، علّت آن پاشیدگی یاران شاید گره ای بود که خود یار در ابروان داشت و دامنه ی آن گره تا چین پیشانیِ یار هم کشیده شده بود ، پس او تشخیص و مداوایی مقرر می فرماید در آن لحظه یار بر می خیزد و گره ای که بر ابروان و پیشانی داشته(وا) کرده و در نقطه ی(مرکزِ) مجلس قرار گرفته و یاران گرداگرد او حلقه زده و به دست افشانی و پاکوبی پرداخته، پس یار با نگاهِ رو به بالایی در ابروان و چین پیشانی خود علّت کسادی و بی رونقی مجلس را بعینه دیده و سپس آن (چین) و(تاها) را از 《دو تا》(تای=ابرو) 《وا》 و بر (دلهایِ) یاران می زند. چگونه؟ وقتی که یاران دور تا دور این مرکز و نقطه(یار) گرد و حلقه و دایره می زنند و به دست افشانی و پاکوبی می پردازند، در واقع هنرِ یار دایره کردن این پریشانان و پاشیدگان به دور خود بود. و حافظ نازنین می فرماید که {نگار(م)} گره را از خم ابروی خود وا کرد و با آن {تا} با همگان 《تا》 کرد و آنها گرد قد و ابروی او شدند و این {نقطه=یار} تنها استثنائی ست که می تواند در میان (دایره) به (پا)خیزد (تا) آن خطوط دورش کنند و دایره گردند.(به پرگار دگر)
"گشادِ کارِ مشتاقان در آن ابرویِ دلبند است/خدارا یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی"
حافظ
حافظ به سعی سایه: به جای (ابرو) "گره بگشود از (گیسو) و بر دلهای یاران زد"
اینچنین او به مانند باربد و نگیسا و بامشاد با چشم و ابرو و گیسوی نگارِ خود دلِ یاران را در درازنای تاریخ بهم گره می زند.
"به چشم و ابرویِ جانان سپرده ام دل و جان/بیا بیا و تماشایِ طاق و منظر کن"
"چراغ افروزِ چشمِ ما نسیمِ زلفِ جانان است/ مباد این جمع را یارب غم از بادِ پریشانی"
حافظ
پراکنده لشکر چو شد همگروه
بیاوردشان تا میان گروه
فردوسی
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
"خسرو خاور"کنایه از خورشید است. همچنین می تواند کنایه ازپادشاهِ ممدوح شاعر(شاه منصور به استناد بیت دهم) بوده باشد که پیروزمندانه وارد شیرازشده وهمه جا راغرق نور وسرور کرده است.
عَلَم زدن نشانه ی فتح وپیروزیست.
معنی بیت: سحرگاهان که خورشیدِ عالم تاب یا(شاه منصور) ازسمت مشرق فاتحانه درودشت و کوهساران رافتح کرد و یارمن با دستِ لطف وکرامت، دلهای امیدواران را به نورامید روشن ساخت.
چو پیش صبح روشن شد که حال مِهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد
مِهر: خورشید
"خنده" ضمن آنکه رساننده ی طلوع خورشید است خنده ی پیروزی دوستداران شاه منصورنیزهست. خنده ای که ناپایداری غرور دولتمندان ودرباریانِ شکست خورده راتحقیرمی کند.
گردون: چرخ فلک، روزگار
کامگاران: کامروایان، منظور دولتمندان ووابستگانشان هستند که به عیش وکامرانی مشغول بوده ودرخواب خوش غفلت فرو رفته بودند. آنها هرگز گمان نمی کردند اوضاع به این سرعت دست خوش دگرگونی وتغییرشود وشاه منصوربه پیروزی برسد.
معنی بیت: آن هنگام که باطلوع خورشید،درپیشگاه صبح تکلیف روزگار مشخصّ شد وباپیروزی شاه منصورمعلوم شدکه اوضاع ازچه قراراست درخوابِ غفلت فرورفتگانِ مغرور، ناگزیر شکستشان راپذیرفتند وازخنده های خوش دوستداران شاه منصور تحقیر شدند.
نگارم دوش در مجلس به عزم ِرقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
گره بگشود ازابرو: ازدرصلح وآشتی درآمد
گره بردلهای یاران زد: یاران راشیداترکرد وبامحبّت وعشق خوددرگیرنمود.
معنی بیت: معشوق ومحبوب من دیشب به قصد رقص وجلوه گری به پاخاست واز درصلح وآشتی درآمد وعاشقان خویش راشیداتر ساخت. اوگرهِ تندخویی ازابروبگشود وباخوشرویی سبب اتّفاق واتّحاد درمیان عاشقان ودوستداران شد.
من از رنگِ صلاح آن دَم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صَلا بر هوشیاران زد
صلاح: تقوا وپرهیزگاری .
چشم باده پیما: چشم مست وشهلا
صلا زد: صداکرد،دعوت نمود.
این بیت تاکیدی دیگربرغلبه ی عشق برزهد و پرهیزگاریست. همانگونه که جاذبه ی خم ابروی معشوق محراب عبادت فرومی شکند دراینجانیزجادوی چشم معشوق، آثارتقوا وزهد رامی زداید.
معنی بیت: من باتقوا وپرهیزگاربودم آن دم که جادوی چشمان مست وشهلایش مرا مفتون وشیدای خویش کرد دلم خون شد ورنگ واثرخون عشق، بر رنگ وروی تقوا وپرهیزگاری غالب آمد وآن راازدلم پاک کرد.
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیّاری
کز اوّل چون برون آمد ره شب زنده داران زد
آهن دل: کنایه ازسنگدلی وسخت قلبی
"عیّاران" جوانمردانی چابک وزبردست بودند آنها مهارت فوق العاده ای درراهزنی ودزدی داشتند. به یک چشم برهم زدنی اموالی ازاغنیا وثروتمندان می دزدیدند وآنها رادراختیارفقرا ونیازمندان قرارمی دادند. دراینجا منظور این است که معشوق شاعر درستاندن دل ازعاشقان، به رسم عیّاران تند وتیزعمل می کند.
شب زنده داران" زاهدان وتقواپیشگان
معنی بیت: خدایا کدام سنگدل بود که به معشوق ما راه ورسم عیّاری آموخت. شگفتا که وی ازهمان ابتدای دلبری،همانند عیّاران که شبانه به کاروانها می زدند راه تقواپیشگان رازده ودلهای آنان رابه یغمابُرد وشیفته ی خودساخت.
خیالِ شهسواری پُخت و شد ناگه دل مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
شهسواری: یکنفر شهسوار، کنایه ازشاه منصوراست.
خیال پختن: دراندیشه ی چیزبودن وخیال آن رادرسر پرواندن
شد: رفت
سواران: لشکریان شاه منصور
معنی بیت: دل مسکین وبینوای من خیال عشق یک شهسواردلبری رادرسر پروراند وبی مهابا به دنبال این عشق رفت خداوندا نگاهدارش باش که دلم دست به کارخطرناکی زده است به قلب سواران زده به این امید که باعبور ازمیان لشکریان بدان شهسواردسترسی پیداکند.
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اوّل رقم بر جان سپاران زد
درآب ورنگ رخسارش چه جان دادیم: ما عاشقان بودیم که با جان دادن وخون خوردن، بازارجلوه گری اورا رونق بخشیدم
چونقشش دست داد: وقتی که بازاردلبری اورونق گرفت ونقش دلخواه راپیداکرد.
رقم زدن: خط بطلان کشیدن
معنی بیت: برای گرمی بازار دلبری او، ماعاشقان چه خون دلهاخوردیم وچه جانها سپردیم تانقش مطلوب ودلخواه راپیدا کرد! شگفتا این شهسوارچقدرسنگدل است که وقتی بازاردلبری اش رونق گرفت، اوّل کاری که کرد جانِ جان سپاران وعاشقان خودراگرفت؟
من اَش با خرقه ی پشمین کجا اندرکمند آرم
زِره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد
زِرِه مو: زِرِه گیسو، کنایه ازجنگندگی ودلاوربودن دلبر
خنجر گذار: خنجر گذارنده ، خنجر فرو کننده ، خنجر زن.
معنی بیت: وقتی که این شهسواردلاور وزره گیسو با خنجرمژگانش، اینچنین خنجرزنهای ماهر وجنگاور رابه خاک وخون می کشد منِ درویش بینوا چگونه می توانم ازپس اوبرآمده واورا به کمند عشق خودآرام سازم وبدست آورم؟!
نظر بر قرعه ی توفیق و یُمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
بختیاران : آنانکه بخت با آنها یار وهمراه است.
معنی بیت: آنچه که اهمیّت دارد ومبارک است توفیق وپیروزی شاه منصوراست که اتّفاق افتاده است بنابراین به میمنت این فتح وبهروزی، حافظ راکامروا کن که فال مبارک ومیمونی برای توفیق توزده است.
شهنشاه مظفّر فَر شجاع ِ مُلک و دین منصور
که جودِ بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد
مظفّرفر: کسی که فرّ و شکوه آل مظفری دارد
جود: بخشش ، کرم
جود بی دریغ : بخشش زیاد وبی مضایقه.
خنده بر ابر بهاران زد: شهرت ابر بهاری رامبنی برداشتن بخشش بی دریغ کمرنگ کرد، بخشش زیادش سببِ تحقیرابربهاری شد.
معنی بیت: شاهنشاه شجاع ویاور دین ومیهن شاه منصور بابخشش فراوان و وکرم خویش، سخاوتمندی ابربهاران راتحقیرکرد.
از آن ساعت که جام مِی به دست او مُشرّف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
مُشَرّف شد: شرف حضور یافتن، مفتخرشدن
معنی بیت: ازآن لحظه ای که شاه منصورجام شراب بدست گرفت وجام شراب به یُمن شرفِ حضورپیداکردن دردستان مبارک شاه،مفتخر ومتبرّک شد زمانه وروزگار نیزبه شورو شعف آمد وبه یادباده نوشان، ساغر شادمانی سرکشید وهمه جا غرق درسرور وشادی گردید.
ز شمشیر سرافشانش ظَفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید اَنجم سوز تنها برهزاران زد
اَنجم سوز: ستاره سوز، خورشید وقتی طلوع می کند تمام ستارگان محو می شوند وهیچ ستاره ای نمی تواند خودنمایی کند.
معنی بیت: هنگامی که شاه منصورهمانند آفتاب تابان طلوع کرد ویک تنه برصفوف فشرده ی دشمنان زدازشمشیرتیز وبُرّانش که سرهای دشمنان ازآن فرومی ریخت فروغ فتح ونور پیروزی پدیدار گشت وهمانگونه که با طلوع خورشید ستاره ها محومی گردند دشمنان محو ونابود شدند.
دَوام عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکّه ی دولت به دور روزگاران زد
ای دل، طول عمرو پایداری حکومت او را از ازخداوند آرزوکن تا شامل لطف حق گردد چرا که این چرخ فلک نیز درآرزوی تحکیم قدرت وحکومت اوست وسکّه ی دولت او را درسرتاسرروزگارزده واورا به رسمیّت شناخته است.
شاید حافظ از زاهد بودن خود در رنج بوده چون اشاره دارد بر اینکه به خون دل بشستم دست و در دلش آشوب بوده و به ناچار از این کار خود را باز داشته و به دعوت نگار خود دست رد زده
بیت امضاء حافظ از قلم افتاده است
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
گره بر داشت از گیسو صحیح است و نه ابرو بجای ابرو گیسو بخوانید حالا همه چیز درست میشود هم وزن هم مضمون و خاصه تصویر که بسیار هنر حافظ را نمایان میکند
رضا جان خدا قوت کارت خیلی درسته!!
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
صلا کلمه عربی با ص کسره یعنی آتش
آتش بر هوشیاران زد
امیدواران تنها اینجا استفاده گردیده است
کلیید واژه های جان سپاران -هوشیاران تنها اینجا استفاده
گردیده است
کلید واژه کامگاران : برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد
تنها اینجا بکار رفته است
کلید واژه جان سپاران :
تنها اینجا بکار رفته است چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
اقا رضا سلام، اول دمت گرم بابته زحمتی که میکشی بابته شعر و تفسیرش، ولی راه نداره تفسیرا رو از تاریخ جدا کنید؟ همش با نیت معشوق میگیرم میام تفسیر بخونم میبینم شاه منصور و دربارو... کسایه دیگه میان وسط، حافظ و عشق و بس...
بیت آخر : ((که چرخ این سکه ی دولت به نام شهریاران زد ))
سحر چون. خسرو خاور بر کوهساران زد
اشاره به پادشااه کیخسرو ( او پس از سپردن پادشاهی و وداع با یاران و بزرگان سپاه، خود تن در آب روشن شستشو داد و بر فراز کوهی، در سپیده دم و با طلوع خورشید ناپدید شد. )
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امیدواران زد(۱۵۳) جمعه ۱۴۰۱/۱۰/۰۹ ساعت ۹:۲۸ ب.ظ | نظرات
صبحگاهان چون پادشاه شرق(خورشید) بر کوهسار خیمه زد، معشوق با دست لطف بر حلقه در عاشقان مشتاق زد.(خاور و باختر در قدیم بر عکس بوده، اما احمد کسروی باختر را به معنای شمال میداند.شرح شوق، ۲۱۱۸)
۲-چون پیش بامدادان افول خورشید روشن شد، خنده شیرین همراه با طعنهای بر غرور کامیابان زد.
۳-دیشب که معشوقم برای رقص در میان مجلس بهپا خاست، گره از موها( خانلری: گره بگشود از گیسو) باز کرد و شبیخون به دلهای مشتاقان زد.
۴- آنگاه من با خون دل از پارسایی دست شستم، که چشم مستش، آگاهان را به رموز عشق دعوت کرد.
۵- کدام سنگ دل به او این راهزنی را آموخته است؟! که از لحظهای که بیرون آمد، راه شب زندهداران عاشق زد.
۶-دل بیچارهام به خیال یکهسواری بیرون رفت، خدایا نگهدارش باش که برای رسیدن به معشوق به قلب سوارکاران زده است.
۷- در زیبایی چهرهاش، چه خون دلی خوردیم و چگونه جان دادیم، که در قمار عشق با رخسارش از همان ابتدا، فرمان کشتن عاشقان را صادر کرد.
۸- با این لباس پشمین صوفیانه(تعریض به صوفیان مدعی که به حقیقت نخواهند رسید) چگونه معشوقی را به دست آورم که زلفهای زیبا زره اوست و با مژگانش راه خنجرزنان را میبندد؟!
۹- توجهم بر توفیق و مبارکی پادشاهی توست، پس حافظ را به کام دل برسان که برایت تفال نیک(آرزوی خوبی) به بختیاران زده است.(چهار بیت آخر گرچه به پادشاه صراحت دارد، اما ایهام به معشوق نیز دارد)
۱۰- "منصور"( آخرین شاه آل مظفر) پادشاه پیروز که بخشش بیسببش ابر بهاری را به سخره میگیرد.
۱۱- از وقتی جام شراب افتخار دستانش را یافت، روزگار به یاد بادهخواران ساغر شادی گرفت.
۱۲- درخشش پیروزی بر شمشیر سرافشان اوست که مانند خورشید یکتنه به جنگ ستارگان میرود.
۱۳- ای دل از خداوند، دوام پادشاهیاش را بخواه! که زمانه در چرخش روزگار سکه پادشاهی به نامش زده است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
سحر چون خسروِ خاور عَلَم بر کوهساران زد
به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد
سحر نوید بخشِ صبح است و نور و روشنایی، خسروِ خاور یا خورشید نمادِ خداوند است و کوهساران نمادِ جهانِ جسم و ماده، پسحافظ با بهره گیری از چنین نمادهایی می فرماید پس از صدها هزار سال که جهان در تاریکی و شب روزگاران را سپری می نمود اکنون اراده آن یگانه خورشید جهان بر تابیدن به این جهان قرار گرفت پس با امرِ اهبطو بوسیله آدم علمِ خود را بر کوهساران و جهانِ فُرم برافراشت تا نورِ خود را در گیتی بسط دهد، تا پیش از این جهان از خرد و هشیاری جسمی برخوردار بود و خداوند در اجسام، نباتات و حیوانات جلوه داشت اما جهان نیازمند نور و هُشیاریِ دیگری بود تا خداوند در صفات نیز علمِ خود را برافرازد و حافظ در غزلِ پیشین گفت که این کار تنها از عهده آدم بر می آید، در مصراع دوم امیدواران انسانهایی هستند که با حضور در این جهان امیدوار شدند تا اراده و خواستِ آن خسرو و پادشاه جهان را برآورده کنند و همه انسانهااز چنین قابلیتی برخوردار هستند که امیدوار باشند، پس دستِ مرحمت و عنایتِ حضرتش درِ چنین انسانهایی همچون پیامبران، حافظ و بزرگانِ دیگر را می زند تا با همتِ والای خود یار و یاورِ خورشید گشته و نور را برای همه باشندگانِ جهان به ارمغان آورند و حافظ آن خسرو را نیز یار و یاورِ امیدواران در این امرِ مهم می نامد .
چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مهرِ گردون چیست
بر آمد خنده ای خوش، بر غرورِ کامگاران زد
مهرِ گردون نیز همان خورشید، خسروِ خاور یا زندگی و خداوند است، پس حافظ ادامه می دهد وقتی که اولین انسان منظور از حضورِ خود در جهان را درک نمود که گمان می رود ابراهیمِ خلیل باشد و بوسیله او صبح دمید و جهان غرقِ نور شد، پس حال یا منظورِ مهرِ گردون یا خداوند از برافراشتنِ عََلَمِ خود بر کوهساران و جهانِ اجسام معلوم شد ، در مصراع دوم کامگاران همان فرشتگانی هستند که پیوسته در حضور و در جوارِ خداوند بوده و دنیا به کامشان است و با غرور خود خلقتِ انسان را بیهوده و کاری عبث میپنداشتند و بر خداوند برای چنین خلقِ جدیدی خُرده گرفتند و اگر بر انسان سجده کردند نیز بنا بر امرِ خداوند بود و اگر از خود اختیاری داشتند چه بسا همچون ابلیس از این کار سر باز می زدند، اما اکنون با روشن شدنِ اولین چراغ در جهانِ اجسام، زندگی خنده ای خوش سر داده و طعنه بر کامگاران می زند که هان ببینید آنچه را که از رازِ آن آگاه نبودید.
نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهایِ یاران زد
نگار یعنی نقشی که از خداوند در انسان است یا جانی که ادامه جانان است و هزاران سال در انتظارِ چنین لحظه ای بسر می برد تا اولین انسان چراغِ ایزدی را در جهان بر افروزد، پس اکنون با رسیدنِ اولین انسان به حضور گره از ابرو گشاده و شادمانانه به عزمِ رقص و پایکوبی از جای بر می خیزد و این گره را که از ابروانِ خود باز نموده است بر دلِ یاران و دیگر انسانها می زند تا آنان نیز عاشق شده و یارِ خسروِ خاور و مهرِ گردون شده، در جهان نور افشانی کنند.
من از رنگِ صَلاح آن دم به خونِ دل بشستم دست
که چشمِ باده پیمایش صَلا بر هوشیاران زد
صلاح در اینجا یعنی مصلحت اندیشی و رنگِ صلاح ترکیبی ست نزدیک به رنگِ ریا، چشمِ باده پیما یعنی چشمِ نظرِ نگار یا جانِ اصلی انسان که باده و شراب را پیمایش می کند و در پیمانه می ریزد، صلا یعنی ندایی که انسان را فرا می خواند برای دریافتِ جامِ باده، هوشیاران اغلبِ ما انسانها هستیم که هوشیاریِ جسمی داشته و با چسبیدنِ به جهانِ فُرم هوشیارانه به تعلقاتِ دنیوی و اعتبارات ذهنیِ خود می افزاییم و منظورِ اصلی حضور در این جهان را فراموش کرده ایم، پسحافظ میفرماید وقتی چشمِ زندگی باده را در پیمانه ریخته و بانگِ صلا بر هوشیاران زد او دانست که باید از رنگِ مصلحت اندیشی و ریا کاری دست شسته و حقیقتن تصمیم بگیرد باده عشق را بنوشد تا از این هوشیاری رها و مستِ لایعقل به عشق زنده گردد، و البته که به این سادگی ها نیست و خونِ دلها باید خورد تا موفقیتی در دست شستن از این صلاح بدست آورد، انسان هوشیار و عاقل میترسد از او کم شود، پس با مصلحت اندیشی هرگونه خدشه ای را به این هوشیاری و داشته هایِ ذهنیِ خود بر نمی تابد ، بزرگانی همچون حافظ با شنیدنِ بانگِ رسا و با صلابتِ صلا می دانند که زندگی بسیار جدی ست، پس بلادرنگ پیمانه را از دستِ زندگی می ستانند و خالصانه می خواهند که مست شده و از این هوشیاری و عقلِ جسمانی که مانعی ست بزرگ برایِ منظور اصلی زندگی و عَلَمِ خسرو در این جهان، رها گردند.
کدام آهن دلش آموخت این آیینِ عیّآری
کز اول چون برون آمد رهِ شب زنده داران زد
انسانهایی که می ترسند و مصلحت نمی دانند جام و پیمانه شراب را از دستِ نگار بستانند واز هوشیاریِ جسمیِ خود آزاد شوند درواقع می خواهند در شبِ ذهن بیدار بمانند اما نمی دانند که این نگارِ زیبا روی همان ابتدا که آهنگِ رقص و شادی نمود راهِ شب زنده داران را عیّارانه خواهد زد، حافظ میفرماید خداوند یا زندگی که در عینِ عطوفت و مهربانی بسیار آهنین دل است این شیوه عیّاری را به او آموخته است تا انسان از هر سوی و جهتی که می رود راه را بر او بسته و داشته هایِ ذهنی و مادیِ او را بدون هیچگونه ترحمی برُباید، پول و ثروت، مقام و منصب، شهرت و اعتبارهای علمی، اعتقادی و سیاسی، آبروهایِ خودساخته ذهنی و حتی همسر و فرزندان از جمله داشته ها و تعلقاتی ست که آن نگارِ زیبا رو عیّارانه یک به یک از انسانِ شب زنده دار می رُباید تا او سرانجام بوسیله دردهایِ ناشی از این عیّاری ندایِ صلا را بشنود ، پیمانه را از دستِ آن نگار ستانده و از تاریکی و جهالت بیرون بیاید و تسلیمِ نور گردد.
خیالِ شهسواری پخت و شُد ناگه دلِ مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد
خیالِ شهسواری پخت یعنی تدبیرِ آن خسروِ خاور یا پادشاهِ جهان کارگر افتاد و حداقل برای انسانهایی چون حافظ خوب جواب داد و دلِ او فقیر و مسکین یا محتاج شد به اصلِ خود، یعنی دانست که هر چیزِ بیرونی را که در دل قرار داده است باید رها کند و چنین دلی به یکباره از دست شد یعنی عاشق شد ، در مصراع دوم حافظ از خداوند می خواهد حال که جانِ اصلی انسان یا آن نگارِ عیّار اینچنین کارِ خود را به نحوِ احسن انجام می دهد و بر قلبِ سواران یا لشگرِ هم هویت شدگی ها و دلبستگی های انسان می زند ، پساو و این شیوه عیّاری را حفظ کند .
در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
بیت با بیتِ بعد موقوف المعانی ست پس حافظ در شرح حالِ خرقه پوشانی که با باورهای خود هم هویت و در واقع مذهب پرست شده اند می فرماید اما این تدبیر و خیالِ شهسواری برای آنان کارگر نیفتاده است هرچند که این گروه خون دلها خوردند و جان کندند و کتابها نوشتند تا نقش و تصویری ذهنی از خداوند را بدست آوردند، این نقش برای خودِ ایشان تحولی ایجاد ننمود، اما برایِ دیگران و مخاطبانی که عاری از رنگِ صلاح و جان سپاران بودند، یعنی حقیقتن جانِ خویشتنِ ذهنی را قربانی نمودند موثر واقع شد و آنان در زمره اول پیشگامان قرار گرفتند اما خرقه پوشان، خود از راه باز ماندند، گفته اند که حافظ در آغاز جوانی در مکتبِ چنین پشمینه پوشانی به تحصیلِ علوم دینی پرداخت اما هرگز زندانیِ باور و اعتقاداتِ آنان نشد، از علومِ قرآنی که برای کسبِ معرفت مفید بود بهره برد و خرافات و اعتقاداتِ بی پایه و اساس آنان را بدور افکند و بدین ترتیب در زمره جان سپاران در آمد و از آنان پیشی گرفت.
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش رهِ خنجرگزاران زد
زره موی کنایه ای ست از حضرت دوست است که انسانِ عاشق می تواند با او به وحدت رسیده و یکی گردد اما بازهم زرهی مستحکم به اندازه و ضخامتِ سرِ مویی مانعِ رسیدنِ عاشق به ذاتِ حضرتش میباشد، پشمینه پوشان فرقه ای از صوفیان بودند که خرقه ای پشمی میپوشیدند تا از ضُمختیِ پشم بدنشان زخم خورده و رنج ببرند چنانچه گویی با نوکِ خنجر بر خود زخم میزنند و به گمانشان با زخم و رنجی که بر خود وارد می کنند گناهِ آدم بخشیده و به خداوند نزدیک یا به بهشت باز می گردند، حافظ در مصراع دوم آن پشمینه پوشان را خنجر گزاران نامیده است تا دقیقآ این گروه را از صوفیانِ حقیقی که بقولِ مولانا" از هزاران یکی زان صوفیند " تفکیک کند، گُزار به معنیِ نیشتری آمده است که در حجامت بکار می رود و بوسیله آن بر بدن و پشتِ بیمار زخم می زنند ، و حافظ معتقد است خداوند راهِ این پشمینه پوشانِ خنجرگزار را می زند ، یعنی این تفکر را برنمی تابد و وقعی به این قبیل کارها نمی گذارد، پس خود را مثال زده می فرماید انسان با اینچنین تفکراتِ خرافی که در همه مذاهب و مکاتب نیز وجود دارند کجا می تواند به حضرتِ حق متصل گردد و او را با چنین کمند و ابزارهایی صید کند ، آنان حتی اگر تمامِ عمر یا حق یا حق بگویند ذره ای در آن زرهِِ به اندازه مو نفوذ نخواهند کرد، به گمانم در روزگارِ حافظ قمه زنی رایج نبوده است وگرنه شاید او به گونه ای دیگر این بیت را می سرود تا برای ما ملموس تر باشد.
نظر بر قرعه توفیق و یُمنِ دولتِ شاه است
بده کامِ دلِ حافظ که فالِ بختِ یاران زد
نظر در اینجا موردِ نظر بودن است و توفیق یعنی کامیابی و رسیدنِ به مقصود، پس حافظ منظور از سرودنِ چنین غزلِ عارفانه و زیبایی را بیانِ قرعه و شانسی برای انسان عنوان می کند که با هبوط و برافراشتنِ عَلَمِ خسروِ شرق در این جهانِ مادی برای او فراهم شده است تا یُمن یا خیر و برکتی که موجب دولت و سعادتمندیِ شاهانه است نصیبِ او ( انسان ) گردد، توفیقی که شرفِ دستیابیِ به آن قرعه و قسمتِ انسان گردید و دیگر باشندگانِ عالمِ غیب از آن محروم شدند،در مصراع دوم فالی که حافظ می زند، فالِ نیک است که به نیتِ بخت و سعادتمندیِ یاران میزند، فالِ نیک زدن یعنی نفسش خیر است و انشالله که همه خیر و برکات و سعادتمندیِ ذکر شده نصیبِ یاران گردد پس در ازای آن از حضرت دوست می خواهد تا کامِ او را که وصل است و زنده شدن به عشق برآورده کند، منظور از یاران می تواند همه انسانهای این کره خاکی بصورتِ بالقوه باشد که می توانند با دست شستن از صلاح با خون دل، آن را به فعل درآورده و یار و همراهِ حافظ گردند. این بیتِ تخلص غزل است و غزل در اینجا پایان می یابد اما حافظ با رندی و زیرکی چند بیت دیگر پس از آن سروده است تا حاکمانی که معنایِ این ابیات را درک نمی کنند کُلِ غزل را در مدحِ خود پندارند و به این ترتیب از لذتی واهی و لحظه ای برخوردار شوند و حافظ نیز به مقصودِ مورد نظر خود یعنی دستیابی به مجالس و امکاناتِ فرهنگی که در اختیارِ حُکامِ وقت بود برسد.
سلام،
خدا قوت بخاطر سایت خوبتون
در قیمت آهنگ ها اسم خواننده زده جلال الدین محمدیان، در صورتی که این آهنگ رو سید خلیل عالی نژاد خوانده، خودتون یه تحقیق بفرمایین و تصحیح کنین. تشکر
خیلی عجیب است که این غزل در توصیف شاه منصور مظفری،آخرین امیر ایراندوست پارس بود که با یورش ناجوانمردانه تیمور لنگ بشهادت رسید،آنچه در تاریخ آمده است یکه به قلب سواران تاتار و مغول زد،خداوندا نگهدارش که بر قلب سواران زد. و حقیقتا جان سپارید،ره جان سپاران زد.(همانند کورش کوچک در جنگ با برادرش برای تصاحب تخت شاهی از برادر تاجدارش)بماند به هر روی این شعر به جان سپاریدن شاه منصور،که حافظ او را بسیار ستوده،و شرح حمله دو سپاه،انطباق یا تقارن زمانی بسیار دارد.چنانکه نقل شده شاه منصور خود را به نزدیک تیمور لنگ رسانید و نزدیک بود که با ضربتی معدومش کند گجستگ را،که بخت یاریش نکرد و ضربت شمشیر شاه منصور بر خفتان تیمور نشت،خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین،خداوندا نگهدارش که بر قلب سواران زد.این غزل به ظن من شرح جنگی را توصیف میکند،و نه برای یار و عشقش سروده شده باشد.
البته جنگ اصلی تیمور و منصور در چند کیلومتری شمال غرب شیراز که به کشته شدن منصور انجامید در اوایل بهار ۷۹۵ هجری رخ داد و حافظ سه سال قبل و در سال ۷۹۲ فوت کرده بود. به نظر میرسد که این غزل بعد از به سلطنت رسیدن منصور و در توصیف رشادتهای او در پیروزی در جنگهای داخلی در زمان شاهشجاع( منصور برای مدتی از فرماندهان اصلی شاهشجاع بود) و پس از آن گفته شده باشد. حتی در پیروزی نهایی منصور بر شاهیحیی که به آغاز پادشاهی منصور منجر شد، جنگ بزرگی درنگرفت و با ورود منصور به شیراز، یحیی به سمت یزد فرار کرد. شاهمنصور البته به شجاعت و رشادت مشهور بود ولی اصل رشادتها در یکی دوسال آخر عمر و در جنگهای داخلی و جنگ با تیمور رخ داد که حافظ هیچکدام را ندید.
اگر در تاریخ جنگهای جلالالدین شاه شجاع، جنگی با قوم هزاره موجود باشد پس منظور از هَزاران در بیت ۱۲، جنگ بخصوصی است.
گره بگشودن به نظر بنده یعنی اخم ها را باز کردن و لبخند زدن
استاد شهریار می فرماید که تخلص شاعری ام را با تفال به دیوان حافظ انتخاب کرده ام که این غزل آمده است و بیت آخر را هم اینگونه قرائت میکند که؛
دوامِ عمر و مُلکِ او، بخواه از لطف حق حافظ!
که چرخِ سکهٔ دولت به نام شهریاران زد
تصور میکنم بیت آخر به این گونه بسیار پرمعنی تر و با ارزش تر است.