غزل شمارهٔ ۱۴۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش ملیکا بینا
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش رامین کریمی
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش علیرضا روشن
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در رمان "بامداد خمار" که صفحه اولش این غزل نوشته شده، در مصرع اول بیت اول، به جای "عشق" ، "یار" نوشته شده که زیباتر به نظر می رسه.
حافظ اندر فکر خود برچه فکر افکنده بود
کین چنین دُر از دهان , نه , از قلم افکنده بود
این بیت رو خودم مخصوص این غزل حافظ که خیلی ازش لذت میبرم , سرودم
کاش خودش بود و اجرای شجریان را هم (گنبد مینا) میشنید!
پیشنهاد می دهم
غزل دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم
چـه کــنم بـــا که بـگویم چه خـیال اندیشم
تضمین این غزل
دین ودل را به نـِگرزاهد مکار چه کرد
بر سر دار مجازات به بیدار چه کرد
وز قلم معجز سبحانی دادار چه کرد؟
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد.. چون بشد دلبر وبا یار وفادار چه کرد
..................................................
وای ازین چرخ که تاج سر شاهان را بیخت
غم هجران و بلا برسردلبازان ریخت
حرف حق گفت هر آن بر سر داری آویخت
آه ازآن نرگس جادو که چه بازی انگیخت.. آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
................................................
سر،زمین ساید اگر شاخه نشیند بر بار
هر که این کار ندانست بود در انکار
بخت در ساغر ما ریخت اگر لعل زِنار
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار.. طا لع بی شفقت بین که درین کار چه کرد
................................................
عشق آنبود که حلاج از آن کرد سـَمـَر
قصد ازعشق نباشد رخ چون قرص قمر
دل مجنون نبود بند لب و موی وکمر
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر.. وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
................................................
دور گردون بگدازد گهرت گردد طـِیب
خود توهم کوش بری سازوجود ازهرعیب
دست آویز مَـدِه تا که فلک سازد ریب
ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب.. نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
................................................
مرغ مستـَست که گل با همۀ زیبایی
آید از سوی عدم بهر چمن آرایی
گل هزیمت چو کند مرغ کند شیدایی
وانکه پر نقش زد این دایرۀ مینایی.. کس ندانست که در گر دش پر گار چه کرد
...............................................
عشق گنجیست کزآن مخزن دل غم اندوخت
اشک با خون دل آمیخت چراغی افروخت
شعر حافظ زبلاغت لب رافض را دوخت
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت.. یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
................................................
تبریز 85.12.8
سروده ای که سالهاست مرا به تفکر واداشته،
غزلی به وسعت تمام گذشته.
بیانی بسیار زیبا و دلنشین.
شعری عمیق ودلنشین.
دوست اهل ذوقی میگفت:"اگر حافظ زنده بود و اجرای گنبد مینا رو می شنید از جاش بلند می شد و پیشانی اساتید مشکاتیان و شجریان رو می بوسید"
یک غزل بسیار زیبا از حضرت حافظ با اجرای قوی استاد شجریان
عالیه...دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد... به به
علاوه بر اجرای زیبای اساتید مشکاتیان و شجریان، آواز استاد شهرام ناظری و ساز استاد هوشنگ ظریف نیز بسیار دلنشین و دلگشا هستند.
سلام
از سایت خوبی مثل گنجور بعید بود چنین دکلمه ای برای شعر بگذارد.
مصرع دوم بیت چهارم را اشتباه میخواند
وه که با خرمن مجنونِ دل افگار چه کرد (دل افگار=دل خسته وآزرده)
---
پاسخ: با تشکر، خوانش تصحیح و جایگزین شد.
کاش حافظ شیرازی می بود و می شنید صدای استاد شجریان را.
شاید هم شنیده ست. ما از زمان و مکان چه می دانیم مگر؟!
اگر بخواهیم خیال را دورتر پرواز دهیم، حتی ممکن است در نگاهی ایهامی در بیت زیر، {لیلی} تقابل با {سحر} را به ذهن متبادر کند، که در این صورت با واژه ی {برق} ایهام خواهد داشت:
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
شاید بتوان این شگرد را {ایهام در ایهام ترجمه} نام نهاد: چراکه لیلی، {لیل} را به معتای شام(شب) به ذهن متبادر می کند و شام، برق و درخشش را، که با برقی که در بیت آمده تناسب دارد.
این مصرع راشجریان بصورت زیر خوانده است
وه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
غزلی بسیارزیبا، نغز وپرمایه باموسیقی دلنشین وروح افزا که به احتمال زیاد درفراق دوست وانیس ومونس شاعر، شیخ ابواسحاق سروده شده است. حافظ با شاه شجاع وشیخ ابواسحاق سالها رابطه ی عاطفی و صمیمانه ی فراترازشاه وشاعرداشته وبیشترغزلیّات عاشقانه تحت تاثیراین رابطه خَلق شده است.
بشد: رفت
معنی بیت: ای دل عاشق پیشه ی من دیدی دوباره غم واندوه عشق چه ها باوجود من کرد وچگونه معشوق رفت وبا عاشق دل ازدست داده ی خویش چه رفتاری کرد؟!
بشد که یادخوشش باد روزگاروصال
خودآن کرشمه کجارفت وآن عتاب کجا؟
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
"نرگس" استعاره ازچشم محبوب
معنی بیت: آه وفریاد ازسحروجادوی چشم آن معشوق که چقدربادل عاشقان بازی کرد واحساسات آنهارا برانگیخت. آه وفغان ازآن چشمان مست که بامردم هشیار(دلدادگان)چه هاکرد وآنها رافریفته وشیدای خودکرد.
تاسِحرچشم یارچه بازی کنددگر
بنیادبرکرشمه ی جادونهاده ایم
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
شفق: سرخی افق پس ازغروب آفتاب، رنگ خون
شفقت: مهربانی ولطف
معنی بیت: اشگ من ازکم لطفی معشوق وسوزفراق او خون آلودشد وازغروبِ آفتاب رخسارحبیب به رنگ شفق درآمد. بخت واقبال نامهربان مراببین که نامهربانی رازحد بُرد وبامن چه کرد!
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
دردعشق است وجگرسوز دوایی دارد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وَه که با خرمنِ مجنونِ دل افگار چه کرد
معنی بیت: سحرگاهان ازمنزل لیلی درخشش وجلوه ای خیره کننده همانندِ برقی جهیدن گرفت وبرخرمن وجودِ مجنون افتاد وآتش عشق را دردل وجان او شعله ورساخت شگفتا که این جرقه باخرمن جان مجنون چه ها کرد!
دررهِ منزل لیلی که خطرهاست درآن
شرط اوّل قدم آن است که مجنون باشی
ساقیا جام میام ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد
نگارنده ی غیب: خداوند
پرده اسرار: پشت صحنه ی کارگاه هستی
معنی بیت: ای ساقی شراب بیاورتا اندکی ازابهام وپیچیدگی روزگار فارغبال شویم چراکه برما روشن نیست که خالق هستی درپشت پرده ی هستی چه کرده وچه برنامه ای برای ماریخته است شایسته آن است که به عشرت بگذرانیم وبه جای داشتن دغدغه ی ازکجا آمده وبه کجامی رویم شادمان وخوشحال باشیم.
زسِرّ غیب کس آگاه نیست قصّه مخوان
کدام مَحرم دل ره دراین حرم دارد؟
آن که پُرنقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
پُر نقش زد: اشاره به ستارگان وسیّاراتی که درآسمان هستند.
"دایره ی مینایی" ، کنایه از چرخ فلک وگنبدِ آبی آسمان
پرگار: وسیله ای مهندسی که برای کشیدن دایره وخطوط بکارمی رود. پرگارفلک به معنی دورچرخ فلک نیزهست.
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی، خداوند ونقّاش ِهستی که این دایره ی آسمان آبی رااینچنین زیبا وپُرنقش ونگار خَلق کرده است کسی نمی داند که به چه منظور این گنبد مینایی را طرّاحی کرده ودرهنگام به گردش درآوردن پرگارچه هدفی درسر داشته است شایسته همان است که:
جُرعه ی جام براین تختِ روان اندازیم
غلغل چنگ دراین گنبدِ مینا فکنیم
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
معنی بیت: فکرعشق ودوری ازیارآتش غم واندوه را دردل حافظ شعله ورکرد وبسوزانید ببینید یارقدیمی حافظ با عاشق وفادارخویش چگونه نامهربانانه رفتار کرد ودرآتش غم وغصّه رهایش نمود ورفت!
حافظ بداست حال پریشان تو ولی
بربوی زلف یارپریشانیت نکوست
به راستی که درون مایه شعر برازنده ی خوانده شدن در آواز دشتی ست.
سوز و گداز و شور و غوغایی که دشت زمردین را در می نوردد و گنبد مینا را سقف می شکافد...
درود بر جناب استاد فریدون فرح اندوز که از صدا پیشگان قدیمی و پرتجربه هستند و سپاس از خوانش زیباو درست این غزل حضرت حافظ توسط ایشون .
شفق
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
شفق نور ضعیفی است که که بعد از غروب یا قبل از طلوع آفتاب، وقتی خورشید در زیر افق قرار دارد، با بازتاب نور خورشید از لایههای بالای جو در روی زمین ناشی میشود که زمین را روشن میکند.
شفقت
لغتنامه دهخدا
شفقت . [ ش َ ف َ ق َ / ش َ ق َ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی . مهر. برّ. رحمت . رأفت . عطوفت . (یادداشت مؤلف ). مهربانی و ترحم و رحم و نرم دلی و ملایمت و مرحمت و عنایت و نوازش و دلنوازی و ملاطفت . (ناظم الاطباء). شفقت که بعضیها به تشدید قاف خوانند در اصل بروزن حرکت است که اسم مصدر اشفاق باشد... و در شعر فارسی گاه به سکون فاء استعمال شود. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 6 و 7). مهربانی ، و این لفظ را اکثر فارسیان به فتحات استعمال کرده اند اگرچه در عرف به سکون ثانی شهرت دارد و تحقیق این است که شفقت در اصل لغت به معنی ترس است چون مهربان از آفتاب و بلیات دوست خود را ترساننده باشد مجازاً بمعنی مهربانی مستعمل شده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مهربانی و... در تداول به تشدید قاف به غلط تلفظ کنند و نیز شعرا به ضرورت به سکون فاء آورده اند. (ازفرهنگ فارسی معین ). این اصطلاح اخلاقی است و عبارت ازملاطفت و مراحمت در حق غیر است و آن بود که از حالی غیرملایم که به کسی رسد مستشعر بود و همت بر ازاله ٔ آن مقصور دارد.
قطعا حافظ بعد از شنیدن اجرای این غزل توسط استاد شجریان قرین آرامش شده
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
این بیت چه معنی عرفانی دارد نگارنده غیب (خداوند) چنان در پرده اسرار جهان هستی را ساخته، که هرگز به عقل انسان ها خطور هم نمی کند.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
ای دل! دیدی غم عشق بار دیگر با ما چه گرد؟! دیدی چگونه معشوق، بی اعتنا از برمان رفت؟!
۲- وای از آن چشم جادویی و مست که با دل عاشقم چگونه بازی میکند و هوشیاران را به چالش مستی میکشد.
۳- در پی فراقش، اشکم ازین بیمهری چون شفق خونین شد.ببین که سرنوشت نامهربان چه میکند(جناس شفق و شفقت)
۴- هنگام سحر از خانه لیلی، برقی درخشید( از چهره یا جان) فریاد که با خرمن مجنون عاشق چه کرد!
۵- ساقیا!جام شرابم بده! زیرا نگارنده راز غیب، معلوم نیست در آن چه رقمی زده است!
۶- و آنکه این آسمان آبی را چنین پر نقش و زیبا آفرید، معلوم نیست که در چرخش پرگار چه نقشی زده و از آن نقش چه هدفی داشته است!(نامعلوم بودن سرنوشت، نقشهای جهان و هدف این دو ضرورت جام می- بیخودی-را دوچندان میکند)
۷- اندیشه عشق، آتش به دلم زد و سوختم، ببینید یار وفادار چگونه با عاشقش رفتار میکند!( خانلری: در دل حافظ میسوخت)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
* اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بیمِهری یار *
(، اشکم از سوز فراقش خون آلود شد )
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
دردعشق است وجگرسوز دوایی دارد ...
بسیار عالی و پر محتوا
ای کاش خوانش دکتر حسین یوسفی رو اضافه کنید که واقعا دلنشین هست
اگر دوستان مایل باشند از صدای دکتر بهره مند شوند میتونند از نرم افزار کست باکس کانال صد غزل بشنوند،
اسم شعر هم ایشون دایره مینایی میگن اول شعر
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد
حافظ در باره چگونگی جدا شدنِ جانِ برگرفته از جانان یا اصلِ خدایی انسان با ما سخن میگوید ، جانی که پس از پیمانِ الست و اقرارِ انسان به اینکه از جنسِ عشق یا خداوند است در برِ دل و مرکزش قرار گرفت و حافظ در اینجا آنرا دلبر نام نهاده است، طرحِ خداوند یا زندگی چنین بوده است که این دلبر که از جنسِ جان یا عالمِ معناست پس از حضور و تولد در این جهانِ مادی که توأم با وجود و جانِ جسمانی ست بطورِ موقت از انسان جدا گردیده و اداره امورِ طفل را به این جان یا خردِ جسمانی واگذار کند، یارِ وفادار همان انسان است که در ازل اقرار به الست نمود و با شُدن یا رخت بربستنِ دلبر از دل و مرکزش، غمِ فراق و جدایی از عشق بار دیگر بر او مستولی می شود، حافظ میفرماید " چون بشد؟" یعنی چگونه شد که آن دلبر از درونِ انسان رفت؟ و این سوالی ست بدون پاسخ زیرا انسان نمی داند که آیا امکان پذیر نبوده است که انسان جانِ یا خویشِ اصلی را توأمان با خویشتن یا جان و خردی که امورِ جسمانی و بقای او را تامین و تضمین می کند داشته باشد، حافظ میفرماید ببینید که این جداییِ خویش و اصلِ انسان از او با او چه کرد، با رفتنِ دلبر است که طفل بتدریج خود را همان جان و خردِ جسمانی دیده و دلبر و عهد الست فراموشش می گردد و در نتیجه در این جهانِ مادی دچارِ درد و غم خواهد شد.
آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد
نرگسِ جادو یعنی چشم و نگرشِ خداوند به هستی که چنین شعبده ای حقیقی را به انجام رسانده و طرحِ ذکر شده را به فعل در آورده است، مولانا نیز در این رابطه می فرماید "هر کسی در عجبی و عجب من این است / کو نگنجد به میان چون به میان می آید؟" یعنی جانی که همچون خداوند بینهایت است چگونه می تواند در فرمِ انسان که محدودیت است جای بگیرد؟ اما کار به انجام رسیده است، در مصراع دوم همه انسانهایی که مستِ نرگسِ زندگی یا عشق نیستند و جهان را از دریچه چشم خداوند نمی بینند در زمره هُشیاران جای می گیرند ، پس با عنایت به بیتِ بعد زندگی یا خداوند با همگیِ آن هشیاران چنان می کند که آه و افسوس از نهادشان برآمده، دچارِ درد وغم شوند.
اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی مهری یار
طالعِ بی شفقت بین که در این کار چه کرد
در ادامه بیتِ قبل میفرماید انسانی که به عقلِ جزوی خود هُشیار است و مستِ نگاه و نگرشِ خداوند به جهان نیست دچارِ دردِ بسیار می شود بگونه ای که این درد و رنج ها موجب خون گریستنِ او خواهد شد و او بواسطه هُشیاری برآمده از ذهنِ خود این درد و اشکهای شفق گونِ خود را بدلیلِ بی مهریِ یار و حضرت دوست می داند و نه از هُشیاریِ خویشتنِ متوهمش، می بینیم هُشیارانِ خردِ جسمانیِ دردمند را که شکایت دارند از اینکه اصلآ چرا بدونِ خواست یا موافقتِ آنان در این جهان متولد و واردِ چرخه زندگی شده اند که اکنون بخواهند چنین پروسه ای را طی کنند تا بارِ دیگر به اصلِ خود بازگردند ، طالع در اینجا یعنی اتفاقاتی را که روزگار بی رحمانه رقم زده است تا کارِ انسان به اینجا رسد و حافظ میفرماید ببین که چه استادانه به این کار پرداخته است، زندگی یا خداوند از انسان پیمان می گیرد که ادامه و از جنسِ اوست ، سپس او را به این جهان آورده و طالعِ بی شفقت او را به ذهن و خردِ جسمانی میبرد تا اشکِ او خونین و رنگِ شفق بگیرد و درد و رنجهای بسیاری را تجربه کند تا آنگاه که درجستجوی دلیلِ اینهمه درد برآمده، پیمانِ موسوم به الست را بیاد آورد، همچون نرگسِ مستِ او جهان را بنگرد و مست گردد تا سرانجام از دردها رهایی یافته و به عشق زنده شود.
برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمنِ مجنونِ دل افگار چه کرد
سحر، دمیدنِ صبح دولت است برای عاشقانی که مستِ نرگسِ یار گشته و جهان را از منظرِ چشم او ببینند که همه عشق است و لطافت، پسحافظ نومیدی را جایز ندانسته، میفرماید گرچه انسان بنا بر طرحِ زندگی گرفتارِ شبِ ذهن شده و متحملِ دردهای بیشمار می گردد اما در سحرگاه برقی از نظرِ لطفِ آن یار جهیده ، بر خرمنِ مجنون می زند ، مجنون عاشقی ست مست که ترکِ هشیاری نموده اما هنوز دل افگار است، یعنی دردمند بوده و خرمنی از دلبستگیهای مادی و ذهنی مانعی ست برای رسیدنِ به لیلی، پس برقِ عنایتِ یار بر این خرمن زده، خاکسترش می کند تا موانعی که در راهِ منزلِ لیلی ست را از میان بردارد، وه یعنی عجب تاثیری دارد این برقِ نگاه و لطفِ یار.
ساقیا جامِ می ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
نگارنده در اینجا یعنی خالق، مُدبر و نقاشِ هستی و کائنات، حافظ بیانِ چگونگی و فلسفه حضورِ انسان در این جهان را که در ابیات قبل به آن پرداخت بر اساسِ تجربیات و اندیشه های عرفا و بزرگان می داند اما همه چیز در پرده اسراری نهفته است و رمز گشایی رازهای هستی از عهده انسان بر نمی آید، فقط نگارنده ای که طراحِ این جهان و خالقِ انسان و حیات است به رازهایِ هستی و اسرار آفرینش آگاه است ، پس وظیفه و کارِ انسان در این جهان باده نوشی از دستانِ ساقی ست که روشنگرانِ راهِ عاشقی هستند و اگر هم که از رمز و رازهای پسِ پرده آگاهی نداشته باشد خللی در عاشقی و باده نوشیِ او پدید نمی آید.
آن که پُر نقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد
دایره مینایی کنایه از گنبدِ نیلی یا کُلِ هستی و کائنات است و حافظ میفرماید بر هیچکس روشن نیست آن آفریدگاری که اینچنین تنوعِ حیرت انگیزی در خلقت، از جماد و نبات گرفته تا حیوان و انسان و کهکشانهای دور دست داشته است و دارد چگونه پرگارِ طراحیِ خود را به گردش درآورده است که اینچنین هارمونی و تناسبِ شگفت انگیز و خارقالعادهای را رقم زده است و همین تناسب در طراحیِ جهان و هستی کافی ست تا انسان به عظمتِ خالق پی ببرد، در اینصورت نیازی به طرحِ سؤالاتی در باره رموز و اسرار هستی نخواهد داشت و از بازی هایی که آن نرگسِ جادو می انگیزد درخواهد یافت که باید عاشقی پیشه کرد و شراب نوشید.
فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت
یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد
پسحافظ نیز چنین کرده، فکر و اندیشه عاشقی را در سر می پروراند ، فکری که غمِ ارزشمندِ عشق در دلِ عاشق پدید می آورد، غمی که آتشش دلِ دلبستگی ها و هرچه غیرِ اوست را سوخته و خاکستر می کند. در مصرع دوم خداوند قدیم است و ازلی و قائم به ذاتِ خود و حافظ آن نگارنده غیب را دیرینه( قدیم) می خواند تا پاسخی باشد بر شبهه برآمده از ذهن که می پرسد پیش از اینهمه نقش زدن و خلقِ دایره مینایی، خودِ نگارنده غیب کجا بوده و از کجا آمده است ؟ همین که آن یارِ دیرینه چنین غمِ عشقِ آتشینی در دلِ عاشق انداخته، و یار یا انسانِ عاشق را متحول می کند خود نشانه ای محکم از آن نگارنده غیب و خالق دایره مینایی ست.
آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد...