غزل شمارهٔ ۱۴۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش ارژنگ آقاجری
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش لیلا توکل
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
این غزل شاید مناسبتی داشته باشه با حال و هوای این روزهای دلم که در گیر و دار از دست دادن عزیزی هستم که بودن هر چند کوتاهش تأثیر عمیقی در فکر و روحم داشت. حالا اون داره می ره و این آخرین روزهای خرداد رو برام به برهوتی تبدیل می کنه که سوالهای بی پاسخم همیشه یاد این روزها رو زنده نگه می داره.
دلشدگان = عاشقان
حریف = هم پیشه ، همکار
رفیق سفر = رفیق راه
مروت = انصاف ، جوانمردی
فرو گذاشت = رها کرد
سود = خیال
کِلک = قلم
معنی بیت 1: یار سفر کرده دلدادگان را اطلاع نداد و از همکار و رفیق راه خود یادی نکرد.
معنی بیت 2: با بخت و اقبال من شیوه جوانمردی و انصاف را رها کرد و یا یار من در راه راست معرفت که شیوه محبت و وفاست گام نگذاشت.
معنی بیت 6: من دراه او ایستادم تا مانند شمع جانم را یک لحظه فدای او کنم اما محبوب مانند باد نسیم از جلوی من عبور کرد.
چرا بیت آخر از قلم افتاده است؟!
این بیت آخر باید نام حافظ را داشته باشد.
دلبر برفت و دل شدگانرا خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
یا بخت من طریق محبّت فرو گذاشت
یا او بشاهــراه حقیقـت گذر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر بمن چو نسیم سحر نکرد
گفتم مگر بگریه دلش مهربان کنم
در سنگ خـاره قطرۀ باران اثر نکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیدۀ من بی بصر نکرد
در حیرتم که بهر چه شد همدم رقیب
خر مهره هیچکس چو قرین گهر نکرد
کِلکِ زبان بریدۀ حـافظ در انـجمن
با کس نگفت راز تو تا تَرکِ سر نکرد
-----------------
*سنگ خاره= سنگ خارا - سنگ سخت
جناب دکتر دادور،
آن که کیخسرو را در توران یافت و به ایران باز آورد گیو گودرز داماد رستم بو د نه جهان پهلوان پور زال.
باز آورد؟
در دل من کیخسرو هماره در ایران بوده است ، در ایران است از جاودانان .
این شعر رو با ترکیب آقای شجریان و آقای آرنالد گوش کنید.
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
دلبرحافظ که به احتمال زیاد همان شاه شجاع ِ خوش قد وبالا وخوش حرکات است ناگهانی به سفررفته وعاشقانش را درغم واندوه فروبرده است.
دلشدگان: دل ازدست داده ها وعاشقان
حریف شهر: هم نشین وهمدم، همکار وهمراه
معنی بیت: محبوب ما بی خبربه سفررفت وبه دل ازدست دادگان وعاشقان خودبی توجّهی ونامهربانی نمود. اواصلاً به فکرهمکاران وارادتمندان خودنیست هیچ کس راازاین سفرمطّلع نکرد وبی خبررفت.
یادبادآنکه زما وقت سفریاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ماشادنکرد
یا بخت من طریق مروّت فروگذاشت
یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد
مروّت: غیرت ومردانگی
"طریقت":دومین منزل از منازل سه گانه ٔ ارباب سلوک که عبارت است از: شریعت ، طریقت ، حقیقت . مسلک صوفیه . صاحب کشاف آرد: در اصطلاح صوفیان ، طریقی است که رساننده ٔ کسان بسوی خدای تعالی است چنانکه شریعت راهی است که انسان را به بهشت میرساند و طریقت اخص از شریعت است زیرا طریقت هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح بدنی و اجتناب از محرمات و مکروهات عمومی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ٔ ماسوی اﷲ.
البته طریقت درنظرگاه حافظ غیرازطریقتیست که صوفیان معتقدند. همانگونه که عرفان حافظ ،رندیهای حافظ وافکار واعتقادات حافظ اختصاصی ومنحصربفرداست طریقت نیز درنظرگاه حافظ همان شیوه ی رندی ِ ویژه ی حافظانه هست وباطریقت صوفیان متفاوت.
یکی ازدلایل اصلی سرد شدن روابط عاطفی حافظ وشاه شجاع ،همین افکار وباورهای خاص حافظ بود. شاه شجاع گرچه خودنیزاهل عیش وعشرت بود لیکن مسلّماً درکانون توجّهِ متشرّعین ،تندروها ودلواپسان قرار داشت وازجانب آنها تحت فشاربود ونمی توانست با حافظی که برعلیه همه چیز می تازد وهمه چیزرابه زیرسئوال می کشدهمنشینی ورفاقت کند.بنابراین شاه شجاع ناچاربود که به رغم میل درونی،ازحافظ فاصله بگیردتا درمظان کفرورزی وخروج ازشریعت نباشد. همین فاصله گرفتن شاه شجاع بود که سبب شد دل عاشق پیشه ی حافظ مشتعل شده و تحت تاثیر این فاصله،صدهاغزل ناب ونغز عاشقانه والبته اغلب بامضامین عارفانه خلق گردد.
معنی بیت: این بی خبررفتن دلبر یا نتیجه ی این است که من درطریق ارادت ومودّت ومردانگی کوتاهی کرده ام یا دلبر(شاه شجاع) مسلک ومرام رندی رانپسندید وازمافاصله گرفت.
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که درطریقت ما کافریست رنجیدن
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
معنی بیت: امید داشتم که با گریه واشگ ریختن می توانم توجّه اوراجلب کنم لیکن انتظاربیهوده ای بود دلش سخت وسفت بود واشگهای من هیچ تاثیری دردل نامهربان اوایجادنکرد.
سیل سرشک مازدلش کین بدرنبرد
درسنگ خاره قطره ی باران اثرنکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
شوخی: گستاخی، تمسخر وتحقیر
معنی بیت: برمن ازروی تمسخر وتحقیرنگاه مکن که مرغ دل مشتاق وبی قرارمن، هرگزبرای لحظه ای اشتیاقِ افتادن به دام عاشقی رارها نکرده است.
زلف اودام است وخالش دانه ی آن دام ومن
برامیددانه ای افتاده ام دردام دوست
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
هرکس که رخسارزیبای تورا مشاهده کرد تحت تاثیرقرار گرفت وازذوق اینکه من بااین چشمانم عاشق توشده ام چشمان مرا بوسید .
نخست روزکه دیدم رخ تودل می گفت
اگررسدخللی خون من به گردن چشم
من ایستاده تا کنم اَش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
من همانند شمع کمربه فداکاری وتقدیم جان بسته بودم امّا ازشوربختی، معشوق همانندِ نسیمی به جانب من نوزید تا جان خودرانثاراوکنم.
می خواستم که میرم اَش اندرقدم چوشمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
سلام من بیت سوم رو یک جوره دیگه دیده ام
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم/در نقش سنگ قطره ی باران اثر نکرد
توی کتاب تست قرابت معنایی از سری کتاب های آبی قلمچی نسخه قدیم
صفحه 115 سوال817
البته این کتاب با توجه و همراستای کتاب درسی سوم و چهارم انسانی نوشته شده پس احتمالا توی کتاب درسی هم مصراع دوم به این گونه باشه
با تشکر
غزلی زیبا در همین وزن
اشک دل
گردون ز باده ساغر ما لا له گون نکرد
تا اشک دل به دیده ی تر موج خون نکرد
هرگز به آرزو نرسیدم به باغ عیش تا قصر صد امیدِ دلم واژگون نکرد
یک قطره عشق در رگ ما رایگان نر یخت تا عقل استوار دچار جنون نکرد
دل تا شنید بوی سر زلف یار را در جان پر تلاطم ما کم فسون نکرد
گر تار گیسوی سیه او به باد داد یک دم نشد که چهره ی ما نیلگون نکرد
شیرین نشد به کام چو فرهاد گر که او عمر عزیز خود به سر بیستون نکرد
مجنون به یک نگاه دل از کف فتاده دید لیلای خود به خنده ی لب آزمون نکرد
قدر هزار نافه ی تاتار و مشک ناب بشکست و نوش خاطرش ازسر برون نکرد
دیوانگی کنید که این چرخ بی شکیب عاقل ندیده ام که به سر سرنگون نکرد
بر پای خلق سلسله بسیار بسته او آنرا که بسته دست چه خوار و زبون نکرد
تا باز غم به دل نزند چنگ پر شتاب ساقی بریخت باده ، دگر چند و چون نکرد
آن خلسه ای که جان ” نیا “ را فرا گرفت
صد نا ی چنگ و تار و دف و ارغنون نکرد
سلام آقا رضا
نبینم غمگین باشی, امیدوارم خدا به شما بردباری دهد.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
معشوق از دیار عاشقان رفت و هیچ یادی از هم پیاله و رفیق سفرش نکرد.
۲- یا اقبال من جوانمردی را رها کرده و یا او به شاهراه طریقت وفا قدم نمیگذارد.
۳-در فراق با خود گفتم، با گریهام دلش مهربان خواهد شد، افسوس که در دل سنگین و سختش اثر نکرد( خانلری: در نقش سنگ قطره باران اثر نکرد)
۴- بیوفایی و گستاخی نکن! پرنده دلم همچنان در اندیشه به دام افتادن است( خانلری: دل را اگر چه بال و پر از غم شکسته شد)
۵-هر آنکه چهرهات را دید بر چشمان من بوسه زد! آری چشمم بدون نظر(ایهام: چشمداشت) و توجه از آنسو کاری نمیکند.
۶- در طریق بیپایان عشق( که مقصد وجود ندارد و تنها مسیری سازنده دارد) استوارم، چون شمع جانم را فدایش خواهم کرد! ولی او حتی مانند باد هم از ما عبور نکرد.
نکات: - تکرار بیت ۵ غزل قبلی
-۳ غزل گلایهای پشت سرهم و ابراز شوق به کارهایی که معشوق از روی بی اعتنایی و رهایی مطلق نکرده است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
دلبر عمومأ به یاری اطلاق می شود که در کنار بوده و شخصِ عاشق از فراق به وصالِ معشوق رسیده باشد، دلشدگان اشاره ای به همه عاشقان دارد و نه تنها یک عاشق، پس حافظ میفرماید همه عاشقانی که به وصال رسیده و یارِ خود را در کنار و برِ دلِ خود دارند نیز ایمن نیستند و ناگهان میبینند دلبر و یار یا جانِ برگرفته از جانان آنها را ترک نموده است بدون اینکه آن عاشقان آگاه و خبردار شوند، در مصراع دوم حریف به معنی عاشقی ست که به عشق زنده شده و به وصالِ یار و اصلِ خدایی خود رسیده است و خانه دلش مانند شهر آباد شده است رفیقِ سفر می تواند اشاره به همان عارفِ زنده شده به عشق باشد و یا سالکی که او نیز طیِ طریقِ عاشقی می کند و رفیقِ دلشدگان است و گاه گاه یار و دلبرِ خود را در کنار دارد، پس برای هیچ عاشق و پوینده راهِ عشقی که به وصال رسیده است ضمانتی برای پیوستگیِ این وصال وجود نداشته و هر آینه امکان رفتنِ بدونِ خبر و خداحافظی وجود دارد و حافظ در ابیاتِ بعد در پیِ دلیلِ این بازگشتِ دلبر از درونِ عاشق و ایجاد فراقی دوباره بر می آید.
یا بخت من طریقِ مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
بنظر میرسد بخت در اینجا به معنی جدیت آمده باشد و طریقِ مروت به معنیِ کارِ صادقانه معنوی، پسحافظ میفرماید این رفتنِ بدونِ خبر و ناگهانیِ دلبر می تواند به دو دلیل اتفاق افتاده باشد، (بخت به معنی اتفاق افتادن نیز آمده است) یا اینکه عاشق و عارف از جدیت در کارِ صادقانه معنوی باز مانده است که اینچنین دلبر را که در کنار بود از دست می دهد و یا اینکه اصولأ دلبر از شاهراهِ طریقِ عاشقی گذر نکرده است و سالکِ طریقت را گمان بر این بوده که به وصل رسیده و به عشق زنده شده است، در حالیکه وهمی بیش نبوده است، شاهراهِ عاشقی همان طریقتِ عاشقی ست و راه های فرعی در نهایت اگر به آن راهِ اصلی منتهی شوند ، عاشقان ممکن است سرانجام روزی گذارِ دلبر را در آن راه نظاره گر باشند.
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد
گریه هر کاری دیگر خارج از شاهراهِ طریقتِ عاشقی ست که عاشق و سالک برای بازگشتِ یار و دلبرِ سفر کرده انجام می دهد، مانندِ دعا و دخیل بستن و نذورات که غالبن طریقِ مروت و خالصانه نیستند والبته دلبر سخت تر از اینهاست و فریبِ این گریه و زاری هایبرآمده از ذهن را نمی خورد، پس دلِ چون سنگش با این کارهایِ ذهنی نرم و مهربان نشده و باز نمیگردد.
شوخی مکن که مرغِ دلِ بی قرارِ من
سودای دامِ عاشقی از سر به در نکرد
حافظ خود را مثال آورده می فرماید شوخی و تصورِ باطل مکن که مرغِ دلِ بی قرارِ عاشقی چون او هرگز سودا و فکرِ عاشقی را از سر بیرون نکرده است و از شاهراهِ طریقت منحرف نشده است ، یعنی که او در باره عاشقانی که صادقانه و خالصانه قصدِ رسیدن به معشوق و وصال را در سر دارند صحبت می کند و نه بیگانگان با عشق و یا سُست پیمانانِ عاشق، پس صحبت از عارفان و سالکانی ست که بسیاری از دشواری های شاهراهِ طریقت را پشتِ سر گذارده و به مراتبِ بالایِ معرفتی رسیده باشند، وگرنه برایِ آن مرغان و کسانی که در همان آغاز راه فکرِ عاشقی را از سر بیرون کرده اند که دیگر جایِ سخنی باقی نمی ماند.
هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من
کاری که کرد دیده من، بی نظر نکرد
حافظ در ادامه بیت قبل باز هم خود را مثال زده، ادامه می دهد عاشقانی که موفق به دیدارِ جمالِ حضرتِ دوست و به عشق زنده شوند با چشم و دیدگاه یا جهان بینیِ حافظ و دیگر بزرگانِ هم طراز او جهان را دیده اند و با چنین نگرشی ست که دلهاشان به عشق زنده شده است، پس چنین نگرشِ به هستی و چشمِ جان بینِ حافظ را بوسیده و به آن تأسی می کنند، زیرا کارِ بزرگی که چنین دیدگان و چشمِ جان بینی انجام داده است بدونِ نظرِ لطف و عنایتِ خداوند نبوده است، بی نظر نکرد همچنین می تواند اشاره به چشم و نظر یا دیدنِ جهان از دریچه چشم خداوند باشد که حافظ میفرماید بدونِ چنین نظری امکانِ رسیدنِ او یا دیگر بزرگان به مراتبِ بالای معرفتی امکان پذیر نیست، پس او دلیلِ رفتنِ بدونِ خبرِ دلبر از چنین عاشقانی که در شاهراهِ طریقت هستند را جویا می شود وگرنه تکلیفِ گریه کنندگان و عاشقانِ خارج از شاهراه که مشخص است.
من ایستاده تا کُنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد
میفرماید اما حافظ در این شاهراهِ عاشقی پایدار و استوار ایستاده و از بازگشتِ دوباره آن دلبر که امتدادِ حضرت معشوق است نومید نمی شود، آنقدر در این را استقامت می ورزد تا جان خود را فدای او کند، حافظ فدا کردنِ جان خود یا عاشقانی که با دیده نظر کارِ معنوی می کنند را به شمعی تشبیه می کند که می سوزد و خود را فدا می کند تا با نورِ خود چراغِ راه رفیقانِ سفر باشد، در مصراع دوم حافظ تصریح میکند با اینهمه ، اینکه دلبر همچون نسیمِ جان بخش بر او یا دیگر عاشقان گذر کند منوط به اراده خداوند است .
بسیار عالی
در شرح جلالی بیت پایانی این غزل آمده است:
حافظ حدیث نغز تو از بس که دلکش است
نشنید کس که از سر رغبت ز بر نکرد