غزل شمارهٔ ۱۳۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
بازم زیبا ، مثل همیشه. گاهی موقع خوندن غزلهای حافظ وقتی معنی بیت یا کلمه ای رو نمی فهمیدم از یه عزیزی راجع به معنیش سوال میکردم . کاش الان هم بود و میتونستم معنی بیت 3 و 6 رو ازش بپرسم.
باید از مسئول وب سایت بازم تشکر کنم ، مجموعه خیلی با ارزشی دارین.
غزل در مورد رابطه ی حافظ با شاه شجاع در دوره ی دوم حکومت شاه است که به علت رک گویی حافظ شاه از او عصبانی است و دستور داده است که او را به حضورش راه ندهند و داستان از این قرار است که شاه شجاع در مورد غزل های حافظ ایراد می گیرد که ابیات از هم گسسته و در یک موضوع واحد سخن نمی گوید و سپس از اشعار خود تعریف می کند و دیگران نیز سخن او را تصدیق می کنند . حافظ خیلی خونسرد جواب می دهد که البته همینطور است و اشعار شاه از بنده زیباتر و بهتر است اما نمی دانم چرا اشعار من تا چسین و ماچین رفته است و شعر سلطان هنوز در شیراز درجا می زند !! و شاه که به عمق سخن پی می برد و نزد بزرگان بی اعتبار می گردد کینه ی حافظ را در دل می گیرد و تا زمان مرگ نیز آن رابطه و دوستی که بین او و حافظ در دوره ی اول حکومتش بود به وجود نیامد هر چند حافظ با سرودن چنین غزل هایی سعی در رفع کدورت داشت و حافظ چندین غزل در این مورد دارد . با دانستن این شان نزول بیت سوم و ششم قابل درک است . در بیت مقطع هم اشاره به همان زیبا درازی خود می کند . و بیت ششم هم در حقیقت عذر سخنی را که گفته است می آورد و کل غزل در حقیقت حافظ از سخنی که گفته است و می داند که شاه را آزرده است ، عذر خواهی می کند
متاسفانه در متن چند غلط املایی وجود دارد مانند ( چین ) که ( چسین ) درج گردیده و ... به بزرگی خویش باید ببخشید . در مورد بیت مقطع ( حافظ از زبان درازی ) صحیح است
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
چشم داشتم: توقّع و انتظار داشتم.
معنی بیت : روی خود رابه خاک راهِ معشوق گذاشتم به این امیدکه شایدپای مبارکش رابر رخسارمن بگذارد ازاوانتظارعنایت فراوان داشتم امّااو راه خودراعوض کرد تاازمسیری دیگربگذرد.
برخاک راه یارنهادیم روی خویش
برروی ما رواست اگرآشنارود
سیلِ سرشکِ ما ز دلش کین به درنبرد
در سنگ خاره قطره ی باران اثر نکرد
سنگ خاره: نوعی ازسنگ سخت
معنی بیت:افسوس که سیلاب اشک مانتوانست دردل ِسفت وسخت محبوب اثرکند وآثار بدبینی وقهروکینه را بزداید انتظارمن بیهوده بود...آری قطره های باران چگونه می تواند درسنگ خارا که سفت وسخت است اثرکند دل معشوق درسختی کمتر ازسنگ خارانیست.
نگرفت درتوگریه ی حافظ به هیچ روی
حیران آن دلم که کم ازسنگ خاره نیست
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد
ازجنس واژه ها ولحن سخن چنین پیداست که حافظ درحال گله وشکایت ازبی توجّهی نیمه ی جان خویش یعنی شاه شجاع، آن جوان دلاور وخوش سیمایِ خوش قد وقامت است. هم اوکه زمانی انیس ومونس حافظ بوده وحال تحت تاثیر کینه توزان وحسودان نسبت به حافظ بی توجّه شده است.
معنی بیت:خدایا آن جوان رشید وشجاع را درپناهِ خویش محفوظ فرما آن جوانی که ازآه دل عاشقان خویش بیم وهراسی به دل راه نمی دهد.
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرابه گوشه ی چشمی به مانمی نگری
ماهیّ و مرغ دوش ز افغان من نخُفت
وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد
شوخ:خوشگل، زیبا، گستاخ، بی ملاحظه
معنی بیت: درحالی که مرغ وماهی نیز ازفریاد وافغان من نتوانستند بخوابند آن محبوب زیباچشم بی ملاحظه راببین که اصلاً از خواب بیدارنشد.
شب شراب خرابم کند به بیداری
وگربه روزشکایت کنم به خواب رود
میخواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
میرَمَش: برایش بمیرم
معنی بیت: من قصدداشتم که همانند شمع پیش پای معشوق جان خودراتقدیم کنم افسوس که اومثل نسیمی به سمت ما نوزید تا جان ناقابل رابه پای مبارکش نثارکنم.
توهمچوصبحی ومن شمع خلوت سحرم
تبسّمی کن وجان بین که چون همی سپرم
جانا کدام سنگدلِ بیکفایت است
کوپیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
بی کفایت: بی لیاقت
معنی بیت: ای معشوق، آخرکدام بی شفقتِ درشت خوی بی لیاقت است که درمقابل شمشیر توجان خویش را مشتاقانه سپرنمی کند؟
زیرشمشیرغمت رقص کنان باید رفت
هرکه شدکُشته ی تونیک سرانجام افتاد
کِلک زبان بُریده ی حافظ در انجمن
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
کِلک: قلم
زبان بُریده: اشاره به عمل قَط زنی درتراش قلم است. بدینصورت که پس ازپایان تراش، نوک قلم(زبان قلم) رابه میزان مشخصّی قطع می کنند.حافظ خوش ذوق،این عمل قط زنی رادستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی حافظانه خلق کرده است.
معنی بیت: ای محبوب، قلم حافظ تراش خورده ونوک زبانش قطع گردیده است اطمینان داشته باش که تازمانی که سرازتنش جدا نشود درهیچ محفلی رازتو راهرگزفاش نخواهد کرد.
امّا درنگاهی دیگرحافظ دراینجا رندی لطیفی آفریده است وآن اینکه: درمصراع دوّم می فرماید "تا ترک سر نکرد رازتورابه کسی فاش نکرد" عمل قَط زنی درحقیقت همان ترکِ سرقلم می باشد بنابراین قلم ِحافظ ترکِ سرکرده (تراش خورده) وآماده ی افشای راز معشوق است. رازمعشوق همان بی توجّهی وبی تفاوتی ِ اونسبت به حافظ است می بینیم که دراین غزل نیزازابتدا تاانتها سخن ازبی توجّهی وبی ملاحظه گی معشوق هست پس قلم حافظ ترک سرکرده و رازمعشوق رابرمَلا کرده ویک پارادکس حافظانه خلق شده است.
تنهانه رازدل من پرده برافتاد
تابود فلک شیوه ی او پرده دری بود.
کلک زبانبریدهی حافظ در انجمن
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد..
با سلام خدمت اساتید سخن
میخواستم که میرمش....
بنظر تخصصی اساتید محترم این مصرع ایراد وزنی ندارد؟
ایا بجای چو شمع اگر چون شمع بگوییم شعر روانتر خوانده نمیشود؟
سلام . در حاشیه نوشته شده از یکی از دوستان کلمه گاها" نوشته شده بود که درست نیست چون کلمه فارسی تنوین عربی نمی گیرد بجای آن گاهی باید بکار برد . ممنون
شعر حافظ جام جهان بین است .هر بار که در آن نظر کنی معنا و اشارتی تازه میابی .
این غزل هم چند وجه دارد. یک وجه آن خطاب به معشوقی زمینی است و در بیت اخر وقتی سخن از اشای راز به میان می آید ، ذهن به سوی سر و سری که عاشق و معشوق دارند می رود . وجه دیگر خطاب به شاه شجاع است . اما وجه دیگر که در تمام اشعار حافظ این وجه نیز وجود دارد ، وجه عرفانی آن است .
و اینجاست که حافظ رندی شگفت انگیزی فرموده .
با تغییر کوچکی در کلمات ردیف می توان به آن رازی که حافظ برای آن کلک زبانش را بریده ، دریافت.
اگر نکرد را به کرد تغییر دهید . راز حافظ و حضرت حق برملا خواهد شد.
البته هر وجه معنایی فقط چند بیت را به خود اختصاص می دهد . و منظور این حقیر ابیات 1و2و5 است.
فقط رضا..شرح حافظ با رضا لذت بخشه..ساده و روان و کامل
این غزل را "در سکوت" بشنوید
به راه عبور آن نگار زیبا، روی نهادهام، افسوس که از این راه نگذشت.انتظار صد مهربانی داشتم، دریغ از یک نگاه!
۲- سیل اشکمان، از دلش دشمنی را بیرون نکرد. آری! باران در سنگ خارا اثر نمیکند.
۳- بارالها! از آن رعنای گستاخ که از تیر آه عاشقان گوشه نشینش نمیترسد، محافظت کن!
۴- دیشب از نالههای مشتاقانهام، پرندگان و ماهیها نخوابیدند، ولی دلبر گستاخم، بیدار هم نشد.
۵- اراده کردم چون شمع پیش پایش جان دهم، ولی او حتی مثل نسیم سحر هم گذر کوتاهی نکرد.
۶- با این همه، کدام انسان کم ذوق دل و بیهنری است که از برابر شمشیر عشقش پرهیز کند.
۷- آری قلم حافظ نیز در جمع مشتاقان تا ترک سر( تراشیده شدن) نکرد، راز تو را بازگو نکرد.
*ابیات شکایت یا افغان عاشقانه است، جز بیت۳ که شوق و شکایت آمیخته است و بیت ۶ که نهایت عشق خود را در جانبداری از دلبر بیان میکند
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
به نظر می رسد حافظ در بیت ششم با بهره مندی از صنعت جناس منظورش از «سپر کردن جان» ابزار دفاعی نباشد بلکه فدا کردن و سپری کردن و پایمال کردن جان در ره معشوق باشد. کما اینکه در بیت پنجم مردن چو شمع را در پای دوست شایسته دانسته نه دفاع از جان و حفظ آن.
مضافا اینکه جان در قفای تن است و تن را باید سپر جان کرد و جان ندادن برای دوست را بی کفایتی دانسته نه دفاع کردن از آن در قبال دوست.
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
رو بر رهش نهادم یعنی چشم به راهش بودم اما آن یار بر من گذر نکرد و اگر هم گذر کرد برمن که صدها چشمداشتِ لطف و عنایت از وی داشتم حتی با یک نظرِ لطف نگاهی نکرد، بیت مربوط به دعاهای برآمده از ذهن و "منِ" انسان است که انسان با روی نهادن و عبادتهایی سطحی تقاضاهای بسیاری از خداوند دارد و اصولأ روی نهادنش به طمعِ برآورده شدنِ صدها خواسته مادی و یا طلب خیرِ دنیا و آخرت برای خود و دیگرانی ست که خودی هستند و طلبِ مرگ و ذلت و بدترین ها برای غیر خودی ها و دشمنان، اما خداوند هیچگونه وقعی به خواسته هایِ ریز و درشت چنین انسانهایی نگذاشته و حتی یک نظر هم توجهی به او و خواسته هایش نمی کند .
سیلِ سرشک ما زِ دلش کین به در نبرد
در سنگِ خاره قطره باران اثر نکرد
کین در اینجا به معنیِ خونخواهی آمده است ، پسانسانی که تعلقاتِ بسیاری به جهانِ مادی و حتی به اعتقاداتِ خود دارد هرقدر هم که زاری نموده و اشک بریزد در خداوند تاثیری ندارد به گونه ای که قطره هایِ باران در سنگِ خارا اثر می کند اما حتی سیلِ اشک نیز در برآورده شدنِ تمنا و دعاهایِ انسان کارگر نمی افتد و خداوند حتی یکی از آن صدها چشمداشتِ لطف را برآورده نمی کند و حتی آن اشک و زاری ها منجر به چشم پوشیِ خداوند از خونخواهی و بیرون رفتنِ کین از دلش نخواهد شد، به بیانِ دیگر خداوند قصدِ ریختنِ خونِ خویشتنِ توهمی انسان را دارد که چیزهایِ مادی و ذهنی و جمیع تعلقات را در دل و مرکز خود قرار داده و از آن چیزها توقعِ قرار و خوشبختی دارد اما سیلِ سرشک و آه و زاری نیز نمی تواند این کین یا خونخواهی را از دلِ او بیرون و از این کار باز داردش .
یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه دار
کز تیرِ آهِ گوشه نشینان حذر نکرد
پس حافظ دست به دعا بر داشته و از خداوند می خواهد تا آن جوانِ دلاور یا پهلوانی را که پای در راهِ عاشقی گذاشته است بر عهد و میثاق خود پابرجا نگه دارد ، در مصراع دوم گوشه نشینان کنایه از بزرگانی چون حافظ است که با غزل و ابیاتی که بسانِ تیرِ آه جوانان و دلاورانی را شکار و در جرگه عاشقان قرار می دهد ، پس خداوندا آن جوان و پهلوانی را که از تیرهایِ آه و نفسِ مسیحاییِ گوشه نشینی چون حافظ حذَر نمی کند و سپری در دست نگرفته و مقاومت نمی کند در راهِ عاشقی و بر عهد و پیمانش استوار بگردان، حافظ با این بیت علاوه بر انتقالِ مفهوم مورد نظر چگونه دعا گفتن را نیز به ما می آموزد.
ماهی و مرغ دوش ز افغانِ من نَخُفت
وان شوخ دیده بین که سر از خواب بر نکرد
خوابِ مرغان و ماهیان بسیار سطحی و سبک است و با کوچکترین صدایی از خواب می پرند، پس حافظ انسان هایی را که پساز شنیدنِ چند بیت و آه و نفسِ حافظ بلافاصله از خوابِ ذهن بیدار شده و دیگر نمی خوابند همان مرغانی می نامد که خیالِ پرواز و عروج دارند و یا ماهیانی که خوابشان نیز عینِ بیداری ست و قصدِ شنا در بحرِ یکتایی را نموده اند، در مصراع دوم اما هستند بسیاری که نگرشِ شوخ و گستاخانه ای به هستی دارند و هرچه که حافظ و دیگر بزرگان فریاد برآورند نیز سر از خواب بلند نمی کنند و درواقع خود را به خواب می زنند.
می خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد
وقتی خورشید بر آید شمع خواهد مرد و دیگر کاربردی ندارد، پسحافظ میفرماید او یا انسان عاشقی که در طلبِ آن یگانه خورشیدِ هستی ست و می خواهد تا شمعِ خویشتنِ متوهم و عقلِوجزوی را در راهِ قدومِ آن خورشید قربانی کند، این طلب و خواست البته که شرطِ اولیه عاشقی ست اما به تنهایی کفایت نمی کند، بلکه لازمه دمیدنِ خورشید، گذرِ همچون نسیمِ حضرتِ دوست است تا نسیمِ مسیحایی او گُلِ جانش را شکوفا کند و آنگاه است که خورشیدِ او نیز از مشرقِ درونش طلوع خواهد کرد.
جانا کدام سنگدلِ بی کفایت است
کو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد
حافظ میفرماید با اوصافی که رفت اگر انسان همچنان از خوابِ سنگینِ خود بیدار نشود بسیار سنگدل و بی کفایت است، یعنی شایستگی بر دمیدنِ خورشیدِ درونش را ندارد و چنین بی کفایتی بجای اینکه جانِ تعلقات و خویشتنِ توهمیِ خود را سپر کند تا حضرت دوست با کین و خونخواهی آن جان را از میان بردارد، با دعاها و سیلِ اشک از خداوند می خواهد تا چنین جانی را مورد هدفِ تیر و تیغِ جان بخشِ خود قرار ندهد و حتی شوخ و گستاخانه برای افزودن و فربه کردنِ چنین جانی، روی بر راهش نهاده و دست به دعا بر می دارد.
کِلکِ زبان بریده حافظ در انجمن
با کس نگفت رازِ تو تا ترکِ سر نکرد
حافظ با شکسته نفسی اینچنین بیانِ شیوایی را کِلک و زبانِ الکن خوانده و می فرماید آن هنگام که حافظ ترکِ سر و جانِ ذهنی و توهمیِ خود را نمود و از درونِ عدم شده سخن گفت موفق به بیانِ حقیقتِ هستی و رازهایِ زندگی شد، یعنی با زبانِ سر و جان ذهنی که شمع است و دارایِ عقلِ جزوی، رازِ خورشید را نتوان که به بیان و لفظ در آورد ،
به نظر من وزن مصرع دوم بیت اول دارای سکته است :
"صد لطف چشم داشتم و ؟ یک نظر نکرد"
پیشنهاد:
"صدلطف چشم داشتم او یک نظر نکرد"
تا نظر استادان چه باشد