گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۹

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد
اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر
چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دَغا ببرد
گذار بر ظلمات است، خِضْرِ راهی کو؟
مباد کآتش محرومی آبِ ما ببرد
دل ضعیفم از آن می‌کَشَد به طَرْفِ چمن
که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد
طبیبِ عشق منم باده دِه که این معجون
فَراغت آرد و اندیشهٔ خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حالِ او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد
اگر مستی و باده نباشد و غم دل ما را بکاهد هجوم حوادث‌، بنیاد ما را از جای ببَرَد.
اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر
چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد
اگر عقل‌، مست نشود، در این طوفان و گرداب بلا چطور می‌تواند لنگر بکشد و جان سالم به‌در ببرد؟
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دَغا ببرد
فریاد و داد که فلک با همگان‌، نهانی و در پنهان بازی‌کرد و کسی نتوانست یکبار از این دغل‌باز ببرد.
گذار بر ظلمات است، خِضْرِ راهی کو؟
مباد کآتش محرومی آبِ ما ببرد
مسیر و راه بر ظلمات و تاریکی‌هاست خضر و راهنمای راهی کجاست؟ مباد هوس محرومی و تشنگی‌، آبروی ما را ببرد. (یا به چشمه نرسیم و محروم بمانیم)
دل ضعیفم از آن می‌کَشَد به طَرْفِ چمن
که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد
دل ضعیف و هوس‌پیشه من از آن‌رو مرا به‌سوی چمن و بستان می‌کشاند که شاید صبا بتواند او را زنده کند.
طبیبِ عشق منم باده دِه که این معجون
فَراغت آرد و اندیشهٔ خطا ببرد
طبیب و حکیم بیماری عشق منم‌؛ پس پند بشنو که علاجش، باده و مستی و از خود‌بی‌خودی است و «معجون می» آسایش می‌آورد و اندیشه خطا و گناه را از تو دور می‌کند.
بسوخت حافظ و کس حالِ او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
حافظ از ندیدن یار سوخت و کسی از حال او به یارش نگفت، شاید نسیم‌، برای رضای خدا از او‌، پیامی ببرد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش ارژنگ آقاجری
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1387/02/23 19:04
ف- شهیدی

هو
دربیت دوم این غزل از مستی عقل سخن رفته نه از عزل آن ونشان میدهد که عقل باید با شد وبا تغییرکیفیت کشتی وجود را از ورطه بلا نجات دهد
برای روشن تر شدن معنی بیت سوم خوب است به این بیت که در جای دیگرآمده توجه کنیم:
هرکس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه

1387/10/29 20:12

«غایبانه باختن» در بیت سوم یعنی شطرنج چشم بسته بازی کردن

1387/10/01 13:01
رسته

بیت سوم : غایبانه باختن
جالب است که در بین نسخه های چاپ شده از دیوان حافظ ، در نسخه ی قدسی بیت سوم چنین است
فغان که با همه کس نرد کین باخت فلک
کسی نبود که دستی ازین دغا ببرد
در گذشته های دور مقاله ی مفصلی در جایی خوانده بودم در باره ی نقد همین بیت که استدلال کرده بود که"غایبانه باختن" اشتباهی بوده است که توسط نساخان وارد شده است و درست آن می بایستی غاییانه باختن باشد. الان آن مقاله را در دست رس ندارم تا مروری بکنم..
به هر حال، با توجه به واژه ی نهایی بیت، " دغا"، مشکل است که تصور بکنیم که غایبانه باختن یعنی شطرنج باختن با چشم بسته. اگر حریفی ( یعنی فلک) دغا به کار می گیرد و در این کار آن چنان ماهر است که هیچ کس نمی تواند دستی از او ببرد جایی به با چشم بسته بازی کردن نمی ماند.
دو دیگر آن که در بازی شطرنج دو حریف روی در روی، بسته به توان محاسباتی و مهارت خود بازی می کنند و سرنوشت بازی بسته به نشستن تاس و نهیب حادثه و شانس و غیره نیست. در این جا بازی نرد بیشتر معنی می دهد تا شطرنج.
در ضمن باید توجه داشت که در این بیت واژه ی "دغا" بار ایهامی هم دارد : یک معنی آن استعاره از فلک است ( فلک = دغا) ، معنی دیگر آن در مصدر مرکب " دغابردن" یا با "دغابردن" نهفته است .

1387/10/01 13:01

@رسته:
بدلی که نقل کرده‏اید مگر آن که به جای «کین» «کینه» باشد مشکل وزنی دارد.
دغا را اگر به جای آن که جزء ترکیب «دغا بردن» بدانیم بهتر نیست به صورت اسم (اسم صفت) و همان «دغل و حقه‏باز» معنی کنیم؟ این که ای داد! که فلک با همه کس غایبانه بازی کرده (بدون حضور آنها بازی کرده = پیش از آن که به دنیا بیایند با آنها بازی کرده)، و کسی پیدا نشده که حتی «یک دست» از این دغلباز ببرد؟ نوعی اعتقاد به جبر و معلوم بودن سرنوشت همه از پیش که فکر می‏کنم کم و بیش در کنار اعتقادهای متناقض دیگر حافظ در شعرهایش دیده می‏شود.
در مورد «غایبانه باختن» حاشیه‏ی نسخه‏ای از دیوان حافظ به تصحیح قزوینی-غنی را عیناً می‏آورم (هر چند این حاشیه تنها معنای ترکیب غایبانه باختن را بیشتر روشن می‏کند):
غایبانه باخت: باختن بازی کردن را گویند. غایبانه باخت فلک: یعنی پیش از تولد و موجود شدن آدمی «بازی آورد فلک» و مردم را خراب گردانید (شرح اکبر پوره و نعمت تاجیک). در غیاب کسی کار انجام دادن (لغتنامه) غایب‏باز: شطرنج‏باز کامل که خود از بازی با حریف کنار نشسته، به واسطه‏ی دیگری مهره به خانه‏های شطرنج می‏دواند تا حریف را مات کند (غیاث).
چشم‏بسته شطرنج بازی کردن با یک نفر و یا با چند نفر. این نوع بازی را نویسنده‏ی مسیر طالبی در سفرنامه‏ی خود نیک توصیف کرده و خلاصه‏اش چنین است: «مستر فراری از مردم ایتالیا و استاد موسیقی‏دانان لندن است؛ اکثر ترکیبات (ساخته‏ها) و مؤلفات او در «اپره» و مجلسهای ساز و سرود خوانده و نواخته می‏شود. او شوق بازی شطرنج نیز دارد؛ اکثر بازی می‏کرد. یک بار دیدم که به یکی از رومیان (مردم ایتالیا) رهنمونی کرد که سه سفره شرنج گسترده و با سه کس غایب می‏باخت (= غایبانه بازی می‏کرد) یعنی خودش رو به دیوار نشسته بود و یک نفر به موجب حکم او مهره‏ی آن سفره‏ها را حرکت می‏داد تا این که هر سه را مات نمود.» (تلخیص از : مسیر طالبی، تصحیح حسین خدیو جم)

1387/10/03 15:01
رسته

موضوع: غایبانه باختن
با پوزش از اشتباه تایپی، در نسخه قدسی آن بیت این چنین است
فغان که با همه کس نرد کینه باخت فلک
کسی نبود که دستی ازین دغا ببرد

1393/05/08 15:08
محمد

در بیت 5مصرع 2 کلمه بدر باید اضافه شود تا معنی سر راستری بدهد فکر کنم وزن هم خراب نشود

1394/05/27 22:07
کمال

باسلام،فالی مربوط به این غزل:
ای صاحب فال،هرگزبه دنبال خواسته های
محال نباش ودرحدعقلانی به خواسته هایت
بیندیش مشورت کن تابهترین راه راپیداکنی،
افکاربیماروپلیدراازذهنت دورکن ، برنامه،،،،،،،،
یک سفربرای خودت بچین تاحال وهوایت،،
عوض شودتابایک روحیه شادبه کارت باز،،،،
گردی.
شب خوش

******************************************
******************************************
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو؟
مباد ........................... آب ما ببرد!
کآتش این خاک: 6 نسخه (801، 803، 816، 824، 875 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ)
کآتش محرومی: 26 نسخه (813، 822، 827، 836، 843 و 21 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) همۀ مصحّحان
کآتش محروری: 3 نسخه (821، 823، 825)
کآتش مخموری: 2 نسخه (819 و 1 نسخۀ بسیار متأخّر 894)
کآتش اندیشه: 1 نسخۀ بی‌تاریخ
41 نسخه غزل 125 را دارند و از آن جمله 2 نسخه یکی مورخ 859 و دیگری بی‌تاریخ بیت فوق را ندارند. نسخۀ مورخ 818 خود غزل را ندارد. دکتز ضیای عزیز زودتر از ما این ضبط (کآتش این خاک) را در بخارای 109 صفحۀ 366 جزو اوراق پریشان (5) مطرح فرمودند. اگرچه این مطلب را ضمن موضوع ضبط‌های ویژه آماده داشتم اما قصد آوردن این مورد را فعلاً در اینجا نداشتم اما اکنون که فضل تقدم معلوم است با سپاس و رخصت از ایشان تمام نسخه‌بدلها از دفتر دگرسانی‌های دکتر نیساری و سه نسخۀ دیگر تقدیم می‌شود. به باور من نیز «کآتش این خاک» زیباتر، خیال‌انگیزتر و پُرمعنی‌تر است.
***************************************
***************************************

>>>>>>>>>>>>>>>>
طبیب عشق منم ...... که این معجون
فراغت آرد و اندیشۀ خطا ببرد
باده خور : 39 نسخه (801، 803، 813، 816، 821، 822، 823، 824، 825 و 30 نسخۀ دیگر) گزینش خانلری، نیساری، عیوضی، سایه
باده ده: 1 نسخه (827) قزوینی- غنی، خرمشاهی- جاوید
40 نسخۀ خطی مکتوب در قرن نهم(نسخه‌های کهن تاریخ‌دار با تاریخ کتابت نشان داده شده‌اند) غزل 125(چاپ خانلری) و بیت فوق را دارند.
طبیب "خوردن" یا "نخوردن" چیزی را برای بیمار تجویز می‌کند نه برای خود! بر خلاف آنچه عده‌ای گمان می‌کنند در این یک نسخه، آخرین ویرایش از سوی خود حافظ انجام و کمال موسیقیایی در آن رعایت شده ولی "باده ده" تنافر صوتی ناخوش‌آهنگی دارد.
*****************************************
*****************************************

1395/10/04 02:01

باختن شکل دیگر «بازیدن» است که بازیدن را می توان نوعی مصدر مجعول به معنی «بازی کردن» به حساب آورد
لطف عبارت، استفاده از باختن به دو معنی (بازی کردن) و (شکست خوردن) است که معنی دوم، با (بردن) مصراع دوم متناسب آمده. دستی بردن هم یک دست ِ بازی (یک واحد از بازی) را برنده شدن است.
آتش ِ محرومی هم آتش ِ محروم بودن (محرومی) و هم «ی نکره» (آتش ِ یک محروم) می تواند باشد. من دومی را بیشتر می پسندم. مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت.
جان ز مرگ بردن یعنی جان در بردن از مرگ.
دل ِ ضعیف از آن من را به چمن می کشد که بواسطه بیماری صبا از مرگ جان در ببرم.

1396/02/07 02:05
نادر..

بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت ..

1396/05/26 16:07
فرخ مردان

با درود به دوستان،
1- دربیت دوم معنی ظاهرا این هست که "اگرعقل به یاری مستی، لنگرکشتی وجود را بالا نکشد چطور میتواند من را از این دریای متلاطم غم دور کند؟"
صحبت از لنگر بالا کشیدن هست برای حرکت دادن کشتی(و حرکت از این وضعیت) چون واضحست که لنگر نکشیده نمیشود از دریای طوفانی غم گریخت.
عجیب این هست که "فروکشیدن" به معنی پایین فرستادن/کشیدن هست و شاید با این برداشت از بیت، "فرا کشیدن" مناسبتر باشه:
"اگر نه عقل به مستی فرا کشد لنگر....چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد"
2-در بیت سوم،علی رغم توضیح کامنت گذارمحترم، غایبانه همان غایبانه(= بدون حضور رو در رو) هست ونه چشم بسته. نکته تلخ قضیه هم همینه که تو حتی این حریف رو نمی تونی ببینی و با این وجود ماهرترین بازیگران سرانجام به او میبازند.
در ضمن فکر میکنم صحبت شطرنج نیست. فلک با ما شطرنج بازی نمی کنه (که بازی اندیشه هست) بلکه تخته نرد بازی میکنه که بازی شانس هست و این مضمون مکرر هست در ادبیات ما. البته این نکته رو کامنت گذار محترم دیگری هم بدرستی اشاره کردن.
نکته عجیب دیگه اشاره به معنی دوم دغا(=فلک )کردند. این معنی د هیچ فرهنگ لغتی دیده نمی شه( و یا من ندیدم). دغا در اینجا همون معنیِ معمول (حقه باز) رو داره.
3-در بیت پنجم،به ذهنم رسید که لغت "بیماری" احتمالا "تیماری" (=تیمارداری) و نساخ به اشتباه در همون نسخ اولیه بیماری ضبط کرده:
"دل ضعیفم از آن می‌کشد به طرف چمن....که جان ز مرگ به تیماری صبا ببرد"
حالا معنی بیت واضح میشه.اینطور نیست؟
4-بیت ششم رو به دو صورت میشه خوند:
الف-"طبیب عشق منم ! باده ده که این معجون..." معنی هم درست هست: حافظ در مجلس میگوید که من بقول معروف کارم در عشق درسته(!) و من میگویم که ساقی باده بیار که گره کارعشق فقط با این باده وا میشه. دوستی گفتن که طبیب واسه خودش درخواست دوا نمیکنه. میتونم شما رو مطمئن کنم دوست عزیز که برعکس، هیچ طبیبی نسخه ای ازغیر خودش رو قبول نداره!
ب-"طبیبِ عشق!منم باده ده که این معجون.." : ای طبیب عشق(=ساقی) به من باده بده...
ج- راه حل "طبیب عشق منم باده خورکه این معجون.." هم راه حل جالبیه.

1397/02/22 03:04

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیبِ حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
نهیب: هیبت،عظمت،ترس وبیم
معنی بیت: اگرنوشیدنِ باده نیزنتواند غم واندوهِ دل را ازخاطرماپاک کند، بی تردید ما نخواهیم توانست درمقابل فشارغم وغصّه مقاومت کنیم. بدون کمک گرفتن ازباده، بنیادِ وجود ما ازترس وبیم غم فرومی ریزد ونابود می شویم.
چون نقش غم زدورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم ومدوا مقرّراست
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این وَرطه ی بلا ببرد
"لنگر" وسیله ای سنگین،به شکل چنگک که به منظورآرام گرفتن کشتی دریک نقطه ازدریا،به پائین فرومی اندازند تابافرورفتن درکف دریا تعادل کشتی راحفظ کندو ازضربه های امواج سرکش ِ طوفان وگرداب ها دراَمان نگاهدارد.
فروکشیدن: فرود آوردن؛ به ‌زیر آوردن.
وَرطه: منجلاب،گرداب،محلّ خطرناک
باهجوم امواج توفنده ی غم "عقل" نیزدچاراضطراب واسترس شده است. چاره ی کاراونیزدرچنین شرایطی مستی هست، باید باده بنوشد تا برترس و وحشت خودغلبه کند. اوبدون مست کردن نخواهد توانست لنگربه پائین اندازد تا کشتیِ وجود راابتدا اندکی آرام سازد وسپس تدبیری برای خلاص شدن ازاین وضعیّتِ بحرانی بیاندیشد.
معنی بیت: اگرعقل باده ننوشد ودرعالم مستی، شجاعتِ لنگر انداختن پیدا نکندوکشتی رابرای مدّتی هرچنداندک آرام نسازدتابتواند، تدبیری درست بیاندیشد، چگونه خواهد توانست کشتیِ وجود رادرمیان این منجلابی که گرفتارشده نجات دهد؟
لنگرحِلم توای کشتی توفیق کجاست
که دراین بحرکرم غرق گناه آمده ایم
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
غایبانه: غیر حضور
باخت : درقدیم به معنای بازی کرد بود وبه همین معنا آمده است.
غایبانه باخت: غایبانه بازی کرد.
دَغا: مکّار ودَغل باز
معنی بیت: فریاد ازاین درد که بازی زندگی رودرو و منصفانه نیست فلک با همگان غیرحضوری بازی می کند ماقبل ازاینکه وارد بازی شویم ومُهره های خودرابچینیم،فلک وارد بازی شده ومُهره های مارابدون اجازه ی ما وبه دلخواهِ خودمی چیند ودرنهایت ما بازنده ی این بازی می شویم. هیچ کس نمی تواند حتّا یک دست بازی با فلکِ دغل باز راببرد وپیروزمیدان شود.
نکته ی این بیت دراینجاست که ما دربسیاری ازامورات مثل: کجا به دنیا بیائیم، درچه محیطی رشدکنیم،پدرومادر وبرادر وخواهر ما چه کسی باشد و....هیچ اختیاری نداریم. قبل ازاینکه ما به این جهان هستی قدم بگذاریم برایمان انتخاب شده وبه ماتحمیل می گردد. روشن است که سایرامورات نیزمتاثّرازاین مسایل رقم می خورد وما بازیچه ای بازنده بیش نیستیم.
توعمرخواه وصبوری که چرخ شعبده باز
هزاربازی ازاین طُرفه تربرانگیزد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
خضر: پیامبری که درظلمات به آب حیات دست یافت و عمری طولانی یافت.
خضر راه: چون خضر به عنوان ناجی گمشدگان معروف است دراینحا کنایه از دلیل وراهنمای راه است. راهنمایی که رهروان رابه آب حیات رهنمون می گردد.
"آب ما ببرد" ایهام دارد:1- آب حیات را ازبین ببرد. 2- آبروی مارابرباددهد
معنی بیت: درطریق عشق ناگزیر گذرما به ظلمات خواهدافتاد دلیل وراهنمای راه بلد کجاست؟ مبادا آتش محرومیت وناکامی زبانه کشد وهمه ی وجودماراباآن آب ارزشمند حیات به کام خویش فروکشد ویا آبروی مارابرباددهد.
دریا وکوه درپی ومن خسته وضعیف
ای خضرپی خجسته مددکن به همّتم
دل ضعیفم از آن می‌کشد به طَرف چمن
که جان زمرگ به بیماریِ صبا ببرد
دل ضعیف: دل بیمار، دلی که می ترسدبه بیماریِ صبا بمیرد.
بیماری صبا: صبا نسیمیست که درادبیّات ما به حرکتِ آهسته وبیمارگونه شهرت دارد. دراینجا منظورحافظ ازبیماری صبا، مشخصّ کردن نوع بیماری دلش هست که صبا نیزبدان مبتلامی باشد. می فرماید: من نیزبه همان بیماری مبتلاهستم بنابراین چنانکه صبابرای رهایی ازمرگ به سیرباغ وچمن پرداخته وازهلاکت، جان سالم بدر برده، دل من نیزتصمیم گرفته به پیروی از صبا،به گشت وگذار درچمن بپردازد تاشاید ازمرگِ حاصل ازبیماری صبا، جان سالم بدربرده باشد.
معنی بیت: دل ناتوان وضعیف من بدان علّت میل به سیروسیاحت درچمن وباغ دارد که همانندِ صبا بیمارشده است. همانگونه که صبا با گشت وگذاردرگلشن از پیشرفت بیماری جلوگیری کرد دل من نیزامیدواراست که بااین روش جان سالم ازاین بیماریِ صبا بدربَرد.
چون صبا باتن بیمار ودل بی طاقت
به هواداری آن سروخرامان بروم
طبیبِ عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه ی خطا ببرد
معجون: شربت ویادارویی ترکیبی دارای فواید زیاد
فراغت: آسایش ، آسودگی خیال .
اندیشه ی خطا:خیالات شیطانی و افکارباطل
فراغت: آسودگی خاطر
این بیت باهدف دفاع تمام عیار ازباده گُساریست ومی تواند خطاب به ساقی بوده باشد. حافظ قاطعانه والبته طبیبانه درموردِ فواید باده اعلام نظرمی کند تانگرانیهای احتمالی هم پیاله ها وهمنشینان خودرا درمورد ظنّ ِزیانبار بودن باده مرتفع نماید ومعاشران وهم پیاله ها با عطش واشتیاق بیشتری جام ها راسربکشند.
معنی بیت: ای ساقی، یا ای دوست، من درعرصه ی عشق طبیب هستم وازفواید باده کاملاً آگاه هستم بنابراین باخاطری آسوده باده بده که باده اندیشه های شیطانی را ازذهن می زدایدوآسایش وآرامش ببارمی آورد.
چه ملامت بُوَد آن راکه چنین باده خورد؟
وین چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست؟
چه شودگرمن وتو چندقدح باده خوریم
باده ازخون رَزان است نه ازخون شماست
این چه عیب است کزوعیب خلل خواهدبود؟
ور بُوَد نیزچه شد مردم بی عیب کجاست؟
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
خدای را : محض رضای خدا
حافظ ازدست دلواپسانِ متعصّب وکج اندیشی های جاهلان و کینه توزان سوخت و کسی حال او را به دوست بازگونکرد.حافظ بادل سوخته امیدواراست که نسیم ِصبا برای رضای خداپیامش را به یار برساند.
حافظ زگریه سوخت بگوحالش ای صبا
باشاه دوست پرور دشمن گدازمن

1397/08/06 20:11
وحید کرمانی

شاید (غایبانه باختن) به مهارت فلک در شکست حریف اشاره دارد. یعنی فلک اینقدر مهارت دارد که با چشم بسته بازی می کند.

1397/10/17 10:01
ع.رهی

حضور صاحبنظران عزیز ومدیرمحترم سایت گنجور سلام عرض میکنم.
غایبانه باختن : بنظر بنده بازی سرنوشت است که فلک باحرکت خود وبدون حضور کسی ودرغیاب همه به تنهایی میبازدبنابراین دراین قمار سرنوشت کسی قادر نیست که بوفق رضای خود آنرا رقم بزند، واین نشانه اعتقاد به جبر حضرت حافظ است
چوقسمت ازلی بی حضور ماکردند
گراندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر

1397/10/17 10:01
ع.رهی

باختن : منظور حافظ ازکلمه ؟ باخت دراین بیت بمفهوم بازی کرد میباشد

1398/04/18 12:07
برگ بی برگی

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما ببرد

نهیبِ حادثه بنیاد ِ ما ببرد

غمِ دل غالبن بدلیلِ ناکامی، بر وفقِ مراد نبودنِ امور و نرسیدن به سعادتمندی موردِ انتظار به انسان دست می دهد، حافظ از ضمیرِ جمع بهره می‌برد تا گوشزد کند غمِ ناشی از  نامرادی ها برای همه ما انسانهاست و استثنایی وجود ندارد بویژه اکثریت قریب به اتفاق ما که سعادتمندی خود را از چیزهای مادی این جهان طلب می‌کنیم و با از دست دادن و یا بدست نیاوردنِ آنها غمگین می شویم در حالیکه می بینیم دیگرانی که به همه یا بیشترِ خواسته هایِ خود رسیده اند و از ثروتِ کافی و حتی شهرت و محبوبیت برخوردار و انسانی موفق بوده اند نیز احساس کمال یا خوشبختی ننموده و غمِ دل دارند، این ناکامی ها میتواند حادثه ای دهشتناک و سرنوشت ساز را برای ما بصورتِ فردی و در مقیاسِ محدودِ خانواده و یا بصورتِ جمعی در سطحِ اجتماعی و جهانی رقم زده،  بنیاد و ریشه ما را از جا برکند، افسردگی، اعتیاد و چه بسا خودکشی ، از هم پاشیدگی خانواده و جنگهایِ منطقه ای و جهانی حوادثی نهیب هستند که مؤید این سخن و پیش بینیِ حافظ بوده  و هم او راهِ حل را باده و شرابِ خردِ ایزدی می داند.

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

اما مگر انسان  با زیورِ عقل پای به این جهان نگذاشته است که نیازمند باده خِرد است؟ حافظ می‌فرماید اتفاقأ همه آن  کامیابی و ناکامی ها را انسان بوسیله عقلِ خود رقم زده است، کامیابی هایی چون پیشرفتِ خارق‌العاده و مستمر در علومِ مختلف و تکنولوژی که آسایش و رفاهِ انسان را به همراه داشته است، همگی توسطِ عقلی محقق می شوند که برآمده از آن عقلِ کُلی ست که جهان را اداره می کند، حافظ و غالبِ بزرگان چنین عقلی را شمع و آن عقلِ کُل را به خورشید مثال زده اند، اما همین شمع و عقلی که چنین هوشمندانه همه ذرات را شکافته و در کنترلِ خود قرار داده است ، قادر به کنترلِ خود نبوده و در طولِ تاریخِ ناکامی هایِ بزرگی را نیز برای بشر به ارمغان آورده است حوادثی مانند جنگهایِ بزرگِ جهانی که امروزه نیز جهانیان در بیم و نهیبِ حوادثی از این دست روزگار را بسر می برند از آن جمله هستند، حافظ می خواهد انسان بوسیله باده خردِ ایزدی و مستیِ آن،  لنگرِ عقل را فروکشیده و آنگاه خود را تحتِ کنترل درآورد، در مصراع اول به وضوح می فرماید خودِ عقل باید به مستی لنگر را فرو کشد، فروکشیدن همواره از بالا به پایین است و بنظر می رسد عقلی که چنین دستاوردهایی شگرف را برای انسان به همراه داشته است خود را بسیار بلند مرتبه می پندارد اما درواقع از حلِ برخی مسایلِ جزیی و کُلی عاجز و ناتوان است، برای مثال قادر به جلوگیری از جنگ در مقیاسِ کوچکِ خانوادگی تا قومی و نژادی و بین المللی نیست، عدالت را نمی تواند برقرار کند و حتی با خردِ جمعی از عهده جلوگیری از تخریبِ محیطِ زیست بر نمی آید، حافظ می‌فرماید پس لازم است تا این عقل بوسیله مستیِ ناشی از بادهِ عشق و خردِ الهی خود را از بالا فروکشیده و در قعر لنگر بیندازد و بگوید علمی در ارتباط با مسائلی که خود ایجاد کرده است ندارد، و تنها با این مستی ست که میتواند کشتیِ بشریت را که در ورطه بلا های مختلف گرفتار است به ساحلِ نجات و سعادتمندی برساند.

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک

که کس نبود که دستی از این دغا ببرد

حافظ در اینجا بیشتر بر غم دلهای فردی تاکید نموده، می فرماید فلک یا چرخ هستی از آغاز، بازی پنهان و غایبانه ای را بدونِ استثنا با همه کس آغاز کرده است به اینصورت که جذابیتهایِ این جهانِ مادی را به انسان نشان داده و توهمِ بدست آوردنِ خوشبختی و سعادتمندی را از آن چیزها در او ایجاد می کند، انسان بوسیله عقلِ خود و با سعی و تلاش به همه یا بخشی از آن چیزها مانندِ موفقیت در تحصیل، بدست آوردنِ شغل، خریدِ خانه و اتومبیل، انتخابِ همسر و ازدواج، بزرگ کردنِ فرزندان می رسد و با بدست آوردنِ هر موفقیتی به شادیِ زود گذری دست می یابد اما پس از چندی باز هم احساسِ نقص نموده، آن سعادتمندی مورد انتظار را دور از دسترس می بیند  بویژه اگر به همه خواستهای خود نرسد و یا بخشی از داشته های خود را از دست دهد غمی بنیاد بر باد ده بر دلِ او مستولی شده، احساسِ ناکامی می کند. حافظ فغان و فریاد می دارد در این بازی فلک غایب است و دیده نمی شود، اما درواقع طرفِ بازیِ انسان همین فلک یا روزگار است هرچند وانمود کند دخالتی در شکست ها و ناکامی هایِ انسان ندارد، ضمن اینکه هیچکس نبوده است که حتی یک دست از این روزگارِ دغا و دغل باز ببرد، هم آن کسی که به بیشترِ امیال و آرزوهایِ خود دست یافته و هم آن کسی که بهره ای جز ناکامی نبرده است. همگی بازنده بزرگِ این بازی هستند و حافظ در دوبیتِ پیشین چاره کار را باده خردِ ایزدی و مستی عنوان نمود. 

گذار بر ظلمات است خضرِ راهی کو؟

مباد کاتشِ محرومی آبِ  ما ببرد

حافظ در ادامه می فرماید برای برکناری و در امان ماندن از این بازیِ پنهانِ فلک راهی جز گذار و چیره شدن بر جهل و ظلمت نیست و این گذار تنها با بهره گیری از دانشِ راهنمایانی ست که همچون خضر موفق به عبور از این تاریکی و جهالت شده باشند و راه بلد بوده، خود به آبِ جاودانگی دست یافته باشند، در مصراع دوم باقی ماندنِ در ظلمت و تاریکی را محرومیتی می داند که بر اثرِ باختهای مکرر در بازیِ روزگار، آتش و درد در زندگی انسان زبانه کشیده، آبِ زندگی را که از روزِ الست در انسان جریان داشته است با خود می برد.

دلِ ضعیفم از آن می کشد به طرفِ چمن 

که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد

بیماری در اینجا بیماریِ عشق است و صبایِ عاشق همان بزرگان و سالکانِ طریقتند که در عینِ حال که خود نیز بیمارِ عشقند، با غزلهای خود عطر و نسیمِ عشق را نیز در جهان می پراکنند، حافظ می‌فرماید درواقع انسان ضعیف آفریده شده است،‌ پس‌ خداوند با جذبه خود به این دلیل دلِ ضعیفِ انسان را که دلبسته جهان شده است به سویِ چمن یا زندگانیِ جاودانه می کشد تا جانِ انسان را از مرگ برهاند و همچو خضر جاودانه اش کند، مرگی که در اثر و به بیماریِ اعتیاد به بازی با آن روزگارِ دغا پدید می آید، و بادِ صبا یا خضر هایی چون حافظ و مولانا هستند که جانِ انسان را از این بیماری به در می برند وبر او لباسِ عافیت و سلامت می پوشانند.

طبیبِ عشق منم باده ده که این معجون

فراغت آرد و اندیشهَ خطا ببرد

چنانچه ذکر شد طبیبِ عشق در ضمنِ اینکه خود بیمارِ عشق است، با معجون و شرابی ترکیبی که از طریقِ صبا و از جانبِ خضر و بزرگان و اولیا به او رسیده است به کارِ مداوایِ عاشقان می‌پردازد، پس‌ طبیبِ عشقی چون حافظ که بر اثرِ لطفِ جذبه الهی به طرفِ چمن و سبزی زندگی کشیده می شود دربِ خانه خضر یا انسانهایی را که به عشق زنده و جاودانه شدند را زده و ندا سر می دهد که منم ، آشنا، طبیبِ دلِ درمندان، درب را بگشای و باده و رطلِ گرانی بر من ببخش که معجونِ شفا بخشی را که تو تجویز کنی فراغت و آسایش به همراه آورده و اندیشه های خطا و باطل را از میان بر دارد. اندیشه خطا همان توهمِ انسان در بُردنِ دستی از روزگارِ دغل ست تا به آن وسیله به فراغت و سعادتمندی دست یابد در حالیکه سعادتِ حقیقی در معجونِ سخنان و غزلیاتِ این بزرگان است.

بسوخت حافظ و کس حالِ او به یار نگفت

مگر نسیم پیامی خدای را ببرد

حافظ هم در آتشی می‌سوزد اما در درد و آتشِ عشق، و اشتیاق برای دریافتِ سخنی تازه از جانبِ خداوند یا خضرِ راهی که با خداوند به وحدت رسیده است، و کسی شرحِ حالِ او را به یار نگفت، مگر نسیم و پیکِ صبا که پیغامهای زندگی بخش را به حافظ می رساند، پیامِ عاشقیِ حافظ را هم به سویِ او ببرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

1398/04/19 21:07
امیر

نا امیدی از عقل، حساب و کتاب و برنامه ریزی. احساس ناتوانی و عجز در مقابل وقایع و اتفاقات، فرار از جهان واقع، پناه بردن به عالم خیال و توهم...

1398/12/19 05:03

که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
شاید به این مثل که به مرگ گرفتن که به تب راضی شویم ربطی داشته باشد
با بیماری صبا از مرگ درخود ماندگی رها شدن؟

1400/10/16 21:01
بابک بامداد مهر

مولوی می گوید"روزی که مستم کشتی ام روزی که عاقل لنگرم" یعنی عقل ایستگاه وپایداری وتعادل انسان است و مستی (عشق) حرکت وناپایداری ودچارامواج شدن است.

برهمین اساس اینجا حافظ می گوید اگربخواهیم از ورطه بلا عبورکنیم باید لنگر عقل رابکشیم و خودرا به کشتی مستی بسپاریم. او نفی عقل نمی کند اما به پایان رسیدن زندگی و عبوراز اسرار پنهانی ودردهای مواج نیازبه مستی دارد.به قول استاد دینانی "عقل مست"

بازبه قول مولوی که حافظ ازمایه های فکری او بهره ی هوشمندانه گرفته وفرم اعلای غزل سعدی ودیگران را معمارگونه تلفیق کرده است"عقل تا مست نشد،چون وچرا پست نشد"

پس این مستی مرتبه ای پس ازعقلانیت است نه اینکه قبل ازآن و نفی کننده ی آن.

1400/12/18 00:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/03/06 09:06
دکتر صحافیان

(در اضطراب از دست دادن حال خوش و یا در تشویش به دست نیاوردن آن)اگر شراب نتواند غم از دلمان بزداید، خطر و هراس حوادث، اساس وجودمان را به باد خواهد داد.
و اگر عقل با مستی و بیخودی لنگر  نکشد، چگونه کشتی را از میان طوفان بلا ببرد؟!(شراب عشق باید عقل را مست کند تا تدبیرکند برای رهایی از آشوب‌های جهان وگرنه خرد در وهله اول رویارویی بلاها عقب می‌نشیند)
۳- فریاد که زمانه غایبانه با ما نرد  می‌بازد( همزمان همه را می‌برد)، و هیچ کس نتوانسته یک دست ازین فلک دغل باز ببرد.
۴-گذار آدمی در این جهان بر تاریکی( ذات جهان- نسبی بودن همه چیز) است، پیر و راهبری چون خضر آرزو می‌کنم، مبادا که این آتش حرمان و دوری آبرویمان را بریزد( آب ایهام به آب حیات)
۵-دل عاشق بی‌طاقتم، به این خاطر شوق چمن دارد، که باد صبا با نواختن‌های( بیماری صبا) آرامش بخشش، جانم را از نابودی نجات دهد.
۶- من طبیب حضرت عشقم، پس باده بریز که این معجون شفا بخش با بیخودی، آسایش خاطر آورد و اندیشه هایی که جان را به اسارت می کشند را از میان برمی‌دارد.
۷-سوخت حافظ در غم عشق و در این دنیای تاریک و هیچ کس بهر خدا پیامش را به معشوق نرساند!
دکتر مهدی صحافیان
 آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی