گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۱

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد
حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد
دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد
لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد
چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دوران، ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد
بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟
صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد
و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش در پی عشق و محبوب واقعی باشد، سعادت و خوشبختی همراه اوست و ثروت و نعمت در کنار او خواهند بود.
حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد
هوش مصنوعی: حریم عشق بسیار بالاتر از عقل و درک انسان است؛ تنها کسی می‌تواند به آن درگاه نزدیک شود که روحش را در دست داشته باشد و از عشق واقعی برخوردار باشد.
دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد
هوش مصنوعی: دهان باریک و خوشگوار او، آیا به راستی مانند سرزمین سلیمان است که نشانه‌ی زیبا و درخشانش، دنیا را زیر سلطه و کنترل خود دارد؟
لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد
هوش مصنوعی: لب‌های زیبایش به رنگ لعل و خطش به سیاهی مشک است. وجودش مانند آتش دل‌انگیز و دیگری جذاب است. من به معشوق خود می‌بالم که زیبایی‌اش هم این خصوصیات را دارد و هم آن‌ها را.
به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف و نیازمندی من نگاه نکن، زیرا در کنار افراد ضعیف و بی‌چیز، کسانی هم هستند که در جشن و شادی‌ها، فقیرانی را به عنوان مهمان و رفیق خود دارند.
چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دوران، ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد
هوش مصنوعی: وقتی بر روی زمین هستی و زندگی می‌کنی، از این فرصت استفاده کن؛ زیرا سختی‌ها و ناتوانی‌ها در زیر زمین و در اعماق زندگی بسیار وجود دارد.
بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟
هوش مصنوعی: خیر و برکت زندگی و نعمت‌های آن ناشی از دعا و درخواست‌های افراد مستمند است. در واقع، آیا می‌توان انتظار داشت که کسی که از به دست آوردن نعمت‌ها شرم دارد، از این دعا و درخواست‌ها بهره‌ای ببرد؟
صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد
هوش مصنوعی: باد Beauty از عشق من پیغامی به آن معشوق زیبا برسان و به او بگو که بزرگترین پادشاهان چون جمشید و کیخسرو، در برابر من همچون نوکر و خدمتگزارند.
و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد
هوش مصنوعی: اگر او بگوید که نمی‌خواهد، به او بگویید که مثل حافظ، عاشق فقیر، تو هم سلطانی، که در کنار خود گدایی داری.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
در مصرع دوم "همنشین" در نسخه انجوی "هم قرین" آمده است و از جهت آنکه در مصرع آخر "همنشین " استفاده شده است به نظرم "هم قرین" درست است.

1392/01/13 09:04
علی کریمی

در برخی نسخ آمده است
دهان تنگ شیرینش مگر مهر سلیمانست
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
مُـهر به نظر با توجه به معنی بیت به نظر مناسب تر از ملک میباشد چرا که نقش خاتم برای انگشتری است نه ملک و مملکت
و خاتم یا انگشتر حضرت سلیمان معروف است و در اشعار دیگر حضرت حافظ به آن اشاره شده است.

1392/01/13 09:04
علی کریمی

به نظرم
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست اینش نیست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
صحیح می‏باشد و باید جایگزین بیت زیر شود
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد

1392/01/13 10:04
علی کریمی

و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
درست نیست
وگر وقتی معنی میدهد که دوبار بیشتر پاسخ آمده باشد
حال اینکه بار اول است
اگر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد

1392/01/13 10:04
علی کریمی

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و فقیران را
که صدر مجلس عزت گدای ره‏نشین دارد
نحیفان و فقیران بر یک وزن هستند
عشرت و عزت هم به نظر همینطوراست ولی عشرت نه به لحاظ معنی و زیبایی شناسی درست به نظر نمیرسد
مقابل خواری عزت است نه عشرت

1393/01/23 16:03
ساغر

من دو نسخه ی متفاوت دارم که مصرع اول بیت چهارم به شیوه های دیگری نوشته شده:
نسخه ی قزوینی-غنی:
لب لعل و خط مشکین چو آنش نیست جانش نیست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
نسخه ی دیگر (قدیمیتره و نوشته نشده متعلق به چه کسیه):
لب لعل و خط مشکین چو اینش هست آنش نیست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
شخصا اولی رو صحیح تر می دونم، ولی فکر می کنم که در واقع هر دو زیباتر هستند از چیزی که در اینجا نوشته شده، هم از لحاظ معنایی و هم آهنگ شعر.

1394/04/19 23:07
کمال

باسلام وشب بخیر
فالی جهت این غزل:
ای صاحب فال،شماکسی راداریدکه
خوشبختانه شمارابسیارزیاددرک،،،،،
می کندواین یک سرمایه مهم در،،،،،،
زندگی است،بخشندگی رافراموش
نکنید،رمزشماگرایش به گذشت،،،،،،
است چه مالی وکمک به نیازمندانم،
وچه معنوی وبخشیدن دیگران،،،،،،،،
موءفق باشید.
بدرود

1394/09/29 19:11
نامbi

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد
the most important message in this poem

******************************************
******************************************
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلسِ .........، ........ ره‌نشین دارد
عزّت، فقیرِ: 22 نسخه (801، 813، 819، 821، 823، 825، 836، 843 و 14 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
عزّت، حقیرِ: 1 نسخه (803)
عزّت، معینِ: 1 نسخه (824)
عشرت، گدایِ: 3 نسخه (827، 862، 893) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
عشرت، فقیرِ: 3 نسخه (858، 864 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ)
عزّت، گدایِ: 3 نسخه (898، 874؟ و 1 نسخۀ بی‌تاریخ)
غزل 117 در 34 نسخه ضبط شده و 818 فاقد بیت فوق است. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورّخ 822 غزل را ندارد.
****************************************
***************************************

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
******************************************
******************************************
دهان تَنگِ ........................ سلیمان است
که نقش خاتم ......... جهان زیر نگین دارد؟!
شیرینت مگر مُهر: 15 نسخه (801، 843 و 13 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
شیرینت مگر مُلک: 14 نسخه (803، 818، 819، 821، 823، 824، 836 و 7 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ)
شیرینت دگر مُلک: 1 نسخه (813)
شیرینش مگر مُلک: 1 نسخه (827) قزوینی- غنی
شیرینش مگر مُهر: 3 نسخه (862، 893 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) خرمشاهی- جاوید
غزل 116 و بیت فوق در 34 نسخه ضبط شده است. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورّخ 822 غزل را ندارد. در مصرع دوم یک دگرسانی مرتبط با قبلی این است:
لعلش: 26 نسخه (801، 818، 819، 821، 823، 825، 827، 843 و 18 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) همۀ مصححان
لعلت: 8 نسخه (803، 813، 824، 836 و 4 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ)
***********************************
***********************************

1395/11/10 02:02
سینا حلمی

همان‌طور که در نسخه‌ی مصحح پژمان بختیاری آمده، تشبیه کردن دهان تنگ یار به ملک پهناور سلیمان بسیار نابجاست و در قطعا باید صورت صحیح بیت به شکل زیر باشد:
دهان تنگ شیرینش مگر مهر سلیمانست
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
که در اینجا مهر که از قدیم‌الایام بر روی عقیق کنده و بر روی انگشتر سوار می‌شد، هم به لحاظ قرمز بودن رنگ و هم به لحاظ کوچکی با دهان تنگ یار تناسب دارد و البته تناسب کاملی هم با مصراع دوم همین بیت که به نقش خاتم لعل و نگین اشاره می‌شود دارد.
در همان نسخه، جناب پژمان مصراع
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
را هم دارای اشکال دانسته‌اند و توضیح داده‌اند که حافظ قصد داشته بگوید که لب لعل و خط مشکین به طور همزمان در یک نفر جمع نمی‌شود و در مصراع بعد به دلبر خود نازیده که هر دو را همزمان دارا است. در حالی که اگر مصراع را به شکلی که در نسخه‌ی قزوینی ثبت شده خوانش کنیم ددگر دلیلی برای شاعر باقی نمی‌گذارد تا در مصراع دوم به دلبر خود بنازد.

1396/10/13 15:01
نیکومنش

درود بی پایان بر دوستان جان
-هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
معنی و مقهوم ابیات:
از یمن دولت همنشینی با آن نگار زیبا روی هستی سعادت نصیب آدمی گشته و پریشانی ها از بین رفته و اسایش خاطر نصیب انسان می گردد
2-حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
انکسی می تواند خود را به بارگاه عشق که بالاتر ازآاستان عقل قرار گرفته برساند که آماده جان بازی باشد
3-دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
هر انکس که بتواند به کامیابی از لبان سرخ فام شیرین نگارهستی برسد همانند انگشتری سلیمان که اعجاز پادشاهی داشت پادشاه ملک جهان خواهد شد
4-لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
افرین بر حسن روز افزون نگارم که مجموع زیباییها چون لبان سرخ گونه و طره مشگی دلبرانه را همه را یکجا به تنهایی دارد
5-به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
توانگرا که احسان نعمت می کنی مراقب باش در این کار اشتباها به ضعیفان و لاغران با چشم خواری ننگری چه بسا گدایان مقیم در کوی عشق باشند که به مقام، بالاترین صدارت ها را به عشرت دارند
6-چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد
آن زمان که بر روی زمین زنده هستی و قدم می زنی قدر نعمت توانایی را بدان و استفاده کرده شکر گذار باش چرا که چون درگذری وبه خاک شوی دیگر توانایی انجام هیچ کاری نخواهی داشت
7-بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
توانگرا دعای مستمندان بلا گردان مصیبتهای جسمی و جانی است پس مراقب باش که دل این خوشه چینان را نشگنی که از خرمن خویش نصیبی نخواهی برد
8صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
ای باد یار اشنای لطیف صبحگاهی ؛بوی یار مرا عطر افشانی کن و رمزی از زیباییهای او به ادمیان باز گو ،تو که خود شاهد بوده ای آن نگار من صدهاخدمتکار بلند مرتبه تر از جمشید و کیخسرو دارد
-و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
به نگار من بگویید اگر ماجرای عشق من و خود را پنهان می کند و عشقش را ابراز نمی کند و به نقدی مرا نمی خرد ،حافظ در مقابل، همنشین سلطان چون تویی را به حکم ازلی پیش خود دارد
سر به زیر و کامیاب

1397/01/14 22:04

هرآنکوخاطرمجموع ویاری نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
خاطرمجموع: خاطرآسوده وجمع
دولت: بخت واقبال
همدم : هم نفس ، معاشر، مصاحب .
معنی بیت: هرآنکس که خاطری آسود وآرام ومعشوقی دوست داشتنی دارد بداندکه سعادت، رستگاری وتوفیق نصیب اوشده وبخت واقبال نیک بااوهمراه وهمنشین است.
دراَزل هرکوبه فیض دولت ارزانی بُوَد
تاابدجام مُرادش همدم جانی بُوَد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
این بیت نغز وپُرمایه،نکته ی بنیادی ِ وشالوده ی جهان بینیِ حافظانه هست. چراکه درنظرگاه متشرّعین عقل وشرع بایکدیگراتحادّی زوال ناپذیردارند یعنی می بینیم آنچه راکه شریعت روامی دارد بی تردید عقل نیز آن رامی پذیرد ومتقابلاًهرآنچه راکه عقل روامی دارد درشریعت نیزازجایگاه قابل قبولی برخوردار می گردد وهرگزاین دودر تقابل همدیگرقرارنمی گیرند.
امّا درمبحثِ عشق اینگونه نیست و عقل نه تنها دراین ولایت هیچکاره هست وجایگاه والایی ندارد بلکه گاه درتقابل بادرعشق نیزقرارمی گیرد. حافظ زمانی که راه خود رااز متشرّعینِ متعصّبِ یکسونگر جدا ساخت وطریق عشق راانتخاب نمود از همان زمان بودکه تصمیم گرفت ابتدا عقلِ مصلحت گرا را،با رَه توشه ای ازشراب ازشهرهستی به شهرنیستی روانه کند و برای همیشه ازشرّ وسوسه های آزارنده ی آن آسوده خاطرگردد. بااینکارنه تنها فاصله ی حافظ بامتشرّعین بیشتر وبیشترشد بلکه درست درنقطه ی مقابل آنها قرار گرفت ومابین این دوتفکّر، رزمگاهی به وسعت تاریخ پدیدارگردید ودوبینش ودونگره یکی ازنوع رندیِ حافظانه ودیگری تفکّر متعصّبینِ پیش پابین به نبرد با یکدیگرپرداختند.
حریم : پیرامون و گِرداگرد هرچیزی یاجایی، محدوده ی متعلّق به چیزی یاجایی، دراینجا موقعیّت،جایگاه، بارگاه
درگه: درگاه،آستان
درآستین داشتن : حاضروآماده داشتن
معنی بیت: مقام وجایگاهِ عشق بسیاروالاتر ازجایگاه عقل است هرکسی به این بارگاه دسترسی ندارد کسی می تواند وارد این حریم شود وبوسه برآن آستان بزندکه دست ازجان شُسته وهرلحظه آماده ی فداکاری وایثارجان بوده باشد.
قیاس کردم وتدبیرعقل درره عشق
چوشبنمیست که بربَحرمی کشد رقمی
دهان تنگِ شیرینش مگر مُهر سلیمان است
که نقش خاتم لَعلش جهان زیر نگین دارد
دربعضی نسخه ها به مُهر مُلک ثبت شده که بنظردرست نیست. چراکه دهان یارمعمولاً به کوچکی وتنگی توصیف می شود نه گشادی! علاوه براین باتوجّه به معنای مصراع بعدی که اشاره به نگین انگشتری دارد حدس مارابه یقین نزدیکترمی سازد زیرا درآن روزگاران مُهرپادشاهان وبزرگان برروی نگین انگشتری(عقیق) حک می شد. لبهای سرخ ولعلگون نیز با عقیق تناسب دارد. گذشته ازاینهاحافظ درجای دیگرنیزچندین باردهان ولب وبوسه ی یار رابه مُهر تشبیه کرده است.
دردل ندهم رَه پس ازاین مِهربُتان را
مُهرلبِ اوبردراین خانه نهادیم.
خاتم: انگشتری
نقش خاتم لَعل اَش : نقش نگین انگشتری اش .
معنی بیت: دهان تنگِ معشوق مگر مُهرحضرت سلیمان است که اینچنین درعینِ کوچکی، نقشه ی کلّ جهان زیرنگین انگشتریِ اوست! یعنی همه ی جهان تشنه ی بوسه او وتحت فرمان اوست.
ازلعل توگریابم انگشتری زینهار
صدمُلکِ سلیمانم درزیرنگین باشد
لبِ لعل و خط مُشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرخود را که حُسن اَش آن و این دارد
لب لعل: لب آبدار وسرخ
خط مشکین : موهایی که گرداگردصورت وپشت لب می روید هم خوشبو ومعطّراَند وهم سیاه
احتمالاً درثبت این بیت نیزازسوی خطّاطان اشتباهی رخ داده است بنظرچنین می رسد که صورت درست اینگونه بوده باشد:
"لبِ لعل و خط مشکین چو این اَش هست و آن اَش نیست"
بدین دلیل که حافظ احتمالاً قصد داشته این نکته را برساند که دلبرانِ بسیاری هستند که لب لعل وخط مشکین دارند لیکن ("آن" به معنای جذابیّت وگیرایی) راندارند بنازم دلبر خودرا که هم این (لعل لب وخط مشکین) دارد هم آن( گیرایی وافسون وجاذبه)
شاهد آن نیست که مویی ومیانی دارد
بنده ی طلعتِ آن باش که "آنی" دارد
به خواری منگر ای مُنعم ضعیفان و نَحیفان را
که صَدر مجلس ِ عزّت گدای رهنشین دارد
خواری: به دیده ی تحقیر وحقارت
نَحیف: ضعیف ولاغر
مُنعم : کسی که ازنعمت فراوان برخورداراست.
گدای ره نشین: فقیری که خانه به دوش وراه نشین است.
عزّت: عظمت،بزرگواری، سرافرازی، کرامت
امّافقیرچگونه می تواند درصدر مجلس عزّت بوده باشد؟ درنظرگاه حافظ،فقیران وتُهیدستان (البته منظور درویشان ورندان وپاکبازان هستند ) بدان سبب که مناعت طبع حفظ کرده وآبروی فقروقناعت نمی فروشند همیشه عزیز ومحترم می باشند ودرمجلس عزّت برصدرتکیه می زنند.
معنی بیت: ای کسی که دارای ثروت ونعمت هستی به آنانکه فقیروضعیف خانه به دوش هستند به چشم حقارت نگاه مکن گدایان راه نشینی که تومی بینی ازدولت عشق،بهترین عشرت ها را درنداری وناتوانی می کنند ازسرفقر وافتخارگوشه ی تاج سلطنت می شکنند وبرصدر مجالس عزّت تکیه می زنند.
ازجاه عشق ودولتِ رندان پاکباز
پیوسته صدرمصطبه هابودمَسکن اَم
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد
معنی بیت : هنگامی که ازنعمتِ زندگانی برخوردارهستی،سلامتی وتوانمندی راقدربدان وازآن مراقبت کن که این موهبت دیری نخواهدپائید وورق برگشت خواهدخورد.چرخ روزگاراوضاع راعوض خواهدکرد و همه ی توانمندان درزیرزمین عاجز وناتوان خواهندخفت.
وضع دوران بنگرساغرعشرت برگیر
که بهرحالتی این است بهین اوضاع
بلاگردان جان و تن دعای مُستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟
خوشه چین: فقیران ونیازمندانی که ،خوشه های اطرافِ خرمن را جمع آوری وباآنها رفع نیازمی کنند.
مستمندان: فقیران وتهیدستان را دریاب که دعاهای آنان اثربخش اند وقدرت آن رادارند که بلاها و مصیبت هاراخنثی کنند. آخرکسی که دل فقیرانِ خوشه چین رامی شکند و آنهاراباحقارت ازخود می راند، چگونه انتظاردارد از خرمن خویش(مال ودارایی خویش) خیروبرکت ببیند؟
دایم گُل این بُستان شاداب نمی ماند
دریاب فقیران را دروقتِ توانایی
صبا ازعشق من رمزی بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
رمز: نشانه مخصوص ، دراینجا شرح مختصر
صبا: بادسحرگاهان که پیامرسان ورابط عاشق ومعشوق است.
جمشید وکیخسرو: هردو ازپادشاهان بنام ایران باستان که به شکوه وشوکت فراوان مشهور هستند.
معنی بیت: ای نسیم صبا، محض رضای خدا شرح حالی مختصراز عشق واشتیاق بی پایان من به آن معشوق بازگو. بدان معشوق که درجایگاهی بسیاردورازدسترس من نشسته وصدهانفر از پادشاهان بزرگی همچون جمشید وکیخسرو کمربندگی وغلامی اورابسته اند.
درچاهِ ذَقن چوحافظ ای جان
حُسن تودوصدغلام دارد
وگرگوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق ِ مُفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
معنی بیت: درادامه ی بیتِ قبلی، واگر معشوق گفت که حافظ فقیر ومسکین است واوراانمی خواهم به معشوق بگوئید که بانظررحمت وعنایت به این موضوع نگاه کند و تصوّرکند که یک سلطان باشوکتی ازروی لطف وبزرگواری بایک گدای بی سروپا همنشین شده است.
ازعدالت نبود دورگرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد.

1399/01/10 11:04
برگ بی برگی

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد 

سعادت همدمِ او گشت و دولت همنشین دارد

خاطرِ مجموع علاوه بر معنیِ طمأنینه و اطمینانِ خاطر  به معنیِ اصلی خود که رسیدنِ از تفرقه به مجموع یا به عبارتی وحدت و یگانگی با خداوند نیز آمده است و حافظ می‌فرماید عارفانی که به چنین مرتبه ای از کمال دست یابند یارِ نازنین و خویشِ اصلی خود را نیز در کنار دارند ، پس چنین انسانی با سعادت همدم و اجین  شده و صبحِ دولتِ نیکبختی او دمیده لست .

حریمِ عشق را درگه ، بسی بالاتر از عقل است 

کسی آن آستان بوسد ، که جان در آستین دارد

حریمِ عشق بالاتر از هر عقلی ست ، عقلِ جزوی و جسمانی که جایِ خود دارد ، عقلِ جزوی انسان را از عاشقی باز داشته ، پیوسته برای از دست دادنِ چیزهایِ دنیوی و زیان هایی که ممکن است پدید آید هشدار می دهد اما عقلِ اصلیِ انسان که متصل به عقلِ کُل است که کائنات را اداره می کند نه تنها تقابل با عشق ندارد ، بلکه انسان را تشویق به طیِ طریقِ عاشقی می کند ، پس حافظ می فرماید کسی به آن مرتبه ای از عشق رسیده ، آن آستان را می بوسد و دولتِ همنشین می یابد که جان بر کف باشد ، یعنی هر دم با رضایت و میلِ باطنی جانِ خویشتنِ توهمی و دلبستگی هایِ ذهنی و دنیویِ خود را در معرضِ تیرهایِ قضا و کن فکانِ حضرت دوست قرار دهد .

دهانِ تنگِ شیرینش مگر مُلکِ سلیمان است

که نقشِ خاتمِ لعلش ، جهان زیرِ نگین دارد 

دهانِ تنگ و شیرین کنایه از وصل است و عاشقی که به وصالِ معشوقِ خود برسد به درکِ شیرینی و برکاتِ حاصل از این وصل خواهد رسید ، تو گویی آن لعلِ لب که رنگِ نگینِ سلیمان را دارد همان نقشِ انگشتریِ حضرتِ سلیمان را ایفا می کند که مُشرف بود بر احوالّ مُلکِ خویش ، پس‌حافظ می فرماید عارفِ عاشقی که در بیتِ نخست به توصیفِ سعادتمندیِ او پرداخت چنین احوالی دارد و پادشاهِ تمامِ ابعادِ مُلکِ وجودیِ خود خواهد بود ، به همه امورِ دنیوی و معنویِ خود احاطه دارد .

لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
لبِ لعل یعنی رسیدن به وصالِ حضرتِ دوست که سرانجامِ آن سراسر آرامش و شادی و نیکبختی ست،‌ خطِ مشکین رویشِ خطی از تیرگی و سیاهی گرداگرد رخسارِ جوانان است که بر جذابیتِ ظاهرشان می افزاید، اما در عینِ حال بیانگرِ پوشیده شدنِ رخسار یا بُعدِ عرفانی و معنویِ انسان بوسیله ورودِ در ذهن و ایجادِ خویشتنِ دیگری از جنسِ ماده بر رویِ خویشِ اصلی ست که این مرحله از زندگی نیز جذابیت هایِ خود را داشته و حتی از الزاماتِ بقا و آماده شدنِ جوان برای ورود به مرحله دیگری از زندگیِ خود می باشد، پس‌حافظ ضمنِ اشاره به آن که دور  و بعید است و این که اشاره به نزدیک است و قابلِ رؤیت، به چنین دلبری می نازد که حُسن و زیبایی اش هم در عالمِ غیب است و هم در عالمِ عین و ماده .

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد

مُنعم کنایه از انسانهایِ با غنایِ معنوی ست که خاطر مجموع داشته و یارِ نازنین در کنار، ضعیفان  و نحیفان یعنی جوانانی که خط و سیاهی گرداگردِ رخسارشان روییده و با ایجادِ خویشتنِ جدیدِ ذهنی هویتِ خود را جوانی ، زیبایی ، قدرتِ بدنی ، گذشته و خاطراتِ کودکی ، عشق و دلدادگی به معشوقِ موردِ علاقه اش ، تحصیلاتِ آکادمیک امثالِ آن تعریف می کنند و آینده ای که با توصیفاتِ ذهنی خود از آن خوشبختی را طلب می کنند ، چنین جوانی از بُعدِ روحانی و معنویِ خویش بی خبر است و این بُعد هیچ جایگاهی در توصیفِ هویتِ وی ندارد، حافظ و مُنعمان چنین انسانی را بسیار ضعیف و شکننده می بینند که با از دست دادنِ یکی از این توصیفاتِ ذهنی و جسمی،  شخص فروریخته ،‌نحیف و لاغر می شود ، یعنی پیوسته در غم و غصه از دست رفتن بخشی از هویتِ خود بسر می برد ، پس‌حافظ می فرماید ای مُنعم و انسانی که به کمالِ معنوی رسیده ای،  اینچنین ضعیفان و نحیفان را با خواری منگر ،و آنان را نکوهش مکن زیرا در این جهان گُل و خار توأم و همراه با هم هستند ، صدرِ مجلسِ عشرت که دولت و سعادتمندی همنشین دارد نیز گدایانِ ره نشین در آن راه دارند،‌ پادشاهان و بزرگان به هر دلیل دستِ تفقُد بر سر آنان می کشند، یعنی چنین مرتبه ضعیفی و نحیفی میتواند سرانجام جوان را از خوابِ ذهن بیدار کند که از هویت هایِ ساختگیِ ذکر شده نیکبختی بیرون نمی آید ، پس او گدایی راه نشین می گردد تا هویتِ حقیقی خود را از مُنعمان و بزرگانی چون حافظ گدایی کند، و باید که او را گرامی داشت و به خواری نگاه نکرد چرا که با لطفِ خداوند و کوششِ خود شاید روزی در صدرِ مجلسِ سلطان که سراسر عشرت و سعادتمندی ست بنشیند .

چو بر رویِ زمین باشی ، توانایی غنیمت دان

که دوران ناتوانی ها بسی زیرِ زیرِ زمین دارد 

نکته دیگری که حافظ به آن پرداخته و رهنمون می دهد استفاده حداقل فرصتی که زندگی در اختیارِ انسان قرار داد است ، پس‌ باید  از عمر و جوانی که توانایی کار و طیِ طریقِ دشوارِ عاشقی برای انسان امکان پذیر است حد اکثر بهره را برد زیرا روزگار دورانِ بسیار بسیار طولانیِ ناتوانی ها را  در زیرِ زمین و در گور خواهد داشت پس گدایِ ره نشین باید شتاب کند تا در مجلسِ شاهان وارد و در صدرِ مجلسِ عشرت بنشیند ، فرصت محدود است .

بلا گردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است 

که بیند خیر از آن خرمن، که ننگ از خوشه چین دارد 

مستمندان فقیرانِ عاشقی هستند که مستغنی از غیر و نیازمند به عشق هستتد و سعادت همدمِ آنان شده به وصالِ معشوق رسیده و مُنعم شده اند ، پس حافظ همین پیغامهایِ زندگی بخش را دعایِ فقیرانِ عاشقی همچون حافظ و مولانا و عطار می داند که خرمنی از معرفتِ الهی را بدست آورده اند  و  این دعا یا آموزه هایِ معنوی بلاهای بسیاری را از انسانها گردانیده و آنان را نیز در طریقِ عاشقی قرار می دهد ، شخصی که خود را از مُنعمان می داند و بی نیاز از خاطرِ مجموع و یکی شدن با خدا ، بطورقطع آنقدر بلا و درد بر او وارد می شود تا سرانجام به نیازمندیِ خود پی برده ،‌ بر غنایِ معنویِ خود بکوشد ، حافظ می‌فرماید عارفان و بزرگانی که خرمنی از معرفتِ الهی کسب کرده اند باید زکاتِ خرمنِ خود را به خوشه چینان بدهد و آنان را نیز از این برکتِ معنوی بهرمند سازد ، وگر نه همچون صاحبِ خرمنِ گندمی که بخشنده نبوده و تا دانه آخرِ گندم را برای خود می خواهد و اصطلاحن آب از لای انگشتانش نمی چکد ، هرگز خیر و برکتی از خرمنِ داشته هایِ خود نخواهد برد ، خوشه چین همان گدایِ راه نشین است که چشم به روزِ دروِ محصولِ منعمان دارد .

صبا از عشقِ من رمزی بگو با آن شهِ خوبان 

که صد جمشید و کیخسرو غلامِ کمترین دارد 

پس‌حافظ  از بادِ صبا که پیغامهایِ عشاق را مبادله می کند می خواهد تا بصورتِ رمز و سر بسته در حضورِ آن یگانه پادشاهِ خوبان یادی از حافظ یا سالکِ واصل کرده تا شاید عنایت و توجهی بنماید ، شاهِ خوبانی که صدها جمشید و کیخسرو  ، کنایه از عرفا و بزرگانِ واصلی که به عشق زنده و نگینِ سلیمانی و پادشاهیِ خود را بازپس گرفته اند ، همگی کمترین غلامانِ آن پادشاه هستند .

و گر گوید نمی خواهم چو حافظ عاشقِ مفلس

بگوییدش که سلطانی ، گدایی همنشین دارد 

پس‌ اگر آن پادشاهِ عالم اعتنایی نکند و پاسخ دهد حافظ عاشق است ، اما مفلس و بدونِ اندوخته هایِ معنوی ست به او یادآوری کنید که هر سلطانی یک گدایی را به مجلسِ خود بار داده و او را موردِ لطفِ خود قرار می دهد ،پس او را نیز که ضعیف و نحیف است به حضور بپذیر،‌ باشد که گدایِ راه نشین و عاشقی حقیقی گردد .

 

 

 

1399/02/07 04:05
مصطفی

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
مدعی نباشید مبتدی باشید نسبت به شعرهای حافظ حالا حالاها مونده کسی بتونه به صراحت تعبیر و تفسیر کنه وقتی اشخاصی همچون علامه جعفری که مثنوی معنوی رو تفسیر کردن به شعرهای حافظ که میرسند اعتراف میکنند که غزل هاش خیلی بالاست میتونید مراجعه کنید به کتاب چهار شاعر اثر علامه محمد تقی جعفری . خوبه بحث کنید نظر بدید ولی ادعا نکنید حافظ میگه با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
خلاصه هر چه در این ره نشانت دهند. گر نستانی به از آنت دهند

1400/11/16 09:02
دکتر صحافیان

آنکه خاطر جانش به آسودگی رسیده و دلبسنه معشوقی نازنین است، خوشبختی و پادشاهی در کنار اوست.( پادشاهی عشق)

۲- ارزش عشق بسیار بالاتر از عقل است و آنکه از جانش گذشته باشد به این آستان ( عشق و خاطر مجموع) می رسد.

۳- دهان تنگ و شیرین تو مگر مهر پادشاهی سلیمان است که جهان در تسخیر نقش انگشتری اش هست( خانلری: دهان تنگ شیرینت مگر مهر سلیمان است)

4- لب یاقوت فام و خط مشک بوی هر دو در زیبارویان نیست، بنازم معشوق خودم را که زیبایی اش هر دو را دارد.( خانلری: آنش هست و اینش نیست)

۵- ای توانگر ضعیفان را بیچاره نپندار، که فقیر( مقام فقر) راه نشین در بالای مجلس بزرگی نشسته است( خانلری: که صدر مجلس عزت فقیر ره نشین دارد) ۶- توانایی ات را بر روی زمین فرصت شمار که زمانه در زیر زمین روزگاری طولانی ناتوانت خواهد کرد.

۷- دعای بیچارگان بلا از جان و دلت دور می کند، در خرمنی که از خوشه چین عار دارد، خیر و گشایش نیست.( خانلری: بلا گردان جان و دل)

۸- ای باد صبا عشق و شوق( خاطر مجموع) مرا به آن شاه زیبارویان برسان، که چون جمشید و کیخسرو صد غلام دارد.

۹- اگر پاسخ داد که عاشق بیچاره ای چون حافظ نمی خواهم، بگویید هم نشین سلطان، فقیری صاحب مقام است(بیت۱: عاشق هم نشین پادشاهی است و پادشاه هم نشین فقیر؛ نتیجه می دهد که فقر-نخواستن که سبب خاطر مجموع می شود- پادشاهی است)

دکتر مهدی صحافیان

آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/18 00:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/10/13 20:01
علی ایزدی

حریم عشق را درگه ....

شاید اشاره به خدایابی از راه عقل و حکمت و عرفان عملی داشته باشد که رفتن به سوی خدا از طریق سلوک عملی خیلی بالاتر از پرداختن به هستی شناسی از طریق عقل حکمت دارد