گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۰

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد
بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد
غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب
بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد
چو عاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خون‌فشان دارد
ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که می‌بینم
کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد
چو دامِ طُرِّه افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق
به غَمّازِ صبا گوید که راِزِ ما نهان دارد
بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو، فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گُل، مشو در دامَش ای بلبل
که بر گُل اعتمادی نیست، گر حُسنِ جهان دارد
خدا را، دادِ من بِسْتان از او ای شَحنهٔ مجلس
که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گِران دارد
به فِتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن
که آفت‌هاست در تأخیر و طالب را زیان دارد
ز سروِ قَدِّ دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه‌اش بِنْشان که خوش آبی روان دارد
ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری
که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذرِ بختِ خود گویم؟ که آن عیّار شهرآشوب
به تلخی کُشت حافظ را و شِکَّر در دهان دارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد
بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد
هوش مصنوعی: من یک چهره زیبا دارم که مانند گلی با سایه‌ای زیبا از سنبل (نوعی گل) در بهار، بر چهره‌اش خطی به رنگ خون ارغوانی دارد.
غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب
بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد
هوش مصنوعی: برای پوشاندن غبار از چهره‌اش، ای خدا، عمر جاودانه‌ای به او بده که زیبایی‌اش همیشه باقی بماند.
چو عاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خون‌فشان دارد
هوش مصنوعی: زمانی که به عشق دچار شدم، فکر می‌کردم که به هدف اصلی‌ام دست یافته‌ام؛ اما نمی‌دانستم که این عشق چه طوفان و هیجان شدیدی در دل خود نهفته دارد.
ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که می‌بینم
کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد
هوش مصنوعی: از چشمانت نمی‌توان جان را بیرون برد، زیرا هر جا که می‌نگرم، در کمین نشسته‌ای و تیر را در کمان آماده کرده‌ای.
چو دامِ طُرِّه افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق
به غَمّازِ صبا گوید که راِزِ ما نهان دارد
هوش مصنوعی: وقتی که دامِ زیبا را به خاطر عاشقان می‌افشاند، نسیم صبح به طعنه می‌گوید که چه کسی رازهای ما را پنهان نگه داشته است.
بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو، فراوان داستان دارد
هوش مصنوعی: نوشیدنی‌ای بر خاک بریز و وضعیت دل‌سوزان را بشنو که از جمشید و کیخسرو، داستان‌های زیادی وجود دارد.
چو در رویت بخندد گُل، مشو در دامَش ای بلبل
که بر گُل اعتمادی نیست، گر حُسنِ جهان دارد
هوش مصنوعی: هرگاه بر چهره‌ات گلی لبخند بزند، ای بلبل، فریب آن را نخور. زیرا نباید به گل اعتماد کرد، حتی اگر زیبایی دنیای اطرافش را داشته باشد.
خدا را، دادِ من بِسْتان از او ای شَحنهٔ مجلس
که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گِران دارد
هوش مصنوعی: ای شَهَنهٔ مجلس، از خدا می‌خواهم که حق مرا از او بستان که او با دیگری نشسته و با من بی‌اعتنایی کرده است.
به فِتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن
که آفت‌هاست در تأخیر و طالب را زیان دارد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به هدفی برسی، نباید کارها را به تعویق بیندازی. بهتر است هر چه زودتر اقدام کنی، چون در تاخیر مشکلاتی پیش می‌آید و ممکن است به هدف‌ات آسیب برساند.
ز سروِ قَدِّ دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه‌اش بِنْشان که خوش آبی روان دارد
هوش مصنوعی: از قد بلند و زیبا و دلپذیر تو، چشمانم را بی‌نصیب مکن؛ به این چشمه‌اش بنشان که آبی خوش و روان دارد.
ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری
که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد
هوش مصنوعی: اگر امید داری که خداوند تو را از آسیب و نگاه بد مردم حفظ کند، مرا از ترس جدایی ایمن کن.
چه عذرِ بختِ خود گویم؟ که آن عیّار شهرآشوب
به تلخی کُشت حافظ را و شِکَّر در دهان دارد
هوش مصنوعی: به چه بهانه‌ای از سرنوشت خود شکایت کنم؟ که آن شخص بی‌رحم و فتنه‌گر به تلخی جان حافظ را گرفت، در حالی که او شیرینی زندگی را تجربه می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۲۰ به خوانش شاپرک شیرازی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"ارغوان(تصنیف)"
با صدای شهرام ناظری (آلبوم آتشی در نیستان)

حاشیه ها

1391/01/22 23:03
مصطفی

سلام.بیت سوم رو این طوری من در جای دیگر دیدم
چو عاشق میشدم گفتم ربودم گوهر مقصود

1392/01/20 06:04
دادا

مصرع دوم در این در گاه میبینم که سر بر اسمان دارد چیست
که استاد ناظری هم میخونش در کتابها نیست
کلا این بیت نیست
اگر بنویسد و توضیح دهید ممنون میشم
سپاس و درود فراوان

1392/04/17 05:07
امیر

بدون شک از نظر معماری کلام یکی از طوفانی ترین اشعار زبان فارسی محسوب میشود !

1392/08/24 12:10
محسن همتی

این غزل با صدای شهرام ناظری شنیدن داره

1393/04/16 13:07
غمگسار

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم
یا
ز چشمش جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم
با توجه به فعل و مصرع بعد ، به نظر من چشمش درست تره

1393/06/05 12:09
مهدی هاشمی

با سلام
نسخه ای که بنده در اختیار دارم و به اهتمام انجوی شیرازی است ترتیب بیت ها به گونه ای دیگر است مثلا بیت "ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم ...." بیت دهم است. ضمن آنکه بیت یازدهم هم "بیفشان جرعه ئی بر خاک و حال اهل شوکت بین/ که از جمشید و کیخسرو هزاران داستان دارد" است که شما "حال اهل دل بشنو" ذکر کردید.

1393/09/03 14:12
آمیز

در پاسخ "دادا" ی عزیز
فکر میکنم به این صورت معنی بیتی که مد نظر شماست راحت تر استخراج بشه:
چه افتاده ست در این ره؟ که هر سلطان معنی را
که میبینم، بدین درگاه سَر بر آستان دارد؟
یا چه افتاده ست در این ره؟ که هر سلطان معنی را
که می بینم بدین درگاه، سر بر آستان دارد
با تشکر
^_^

1394/02/08 11:05
مسیحا

در بیت چهارم با توجه به وزن، «که از» باید جانشین «کز» شود.

1394/09/23 11:11
داریوش

با سلام.یک بیت از غزل اینجا وجود نداره:
چو افتاده است در این ره که هر سلطان معنی را
در این درگاه می‌بینم که سر بر آسمان دارد
چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

1394/10/26 20:12
جاوید مدرس اول رافض

بیفشان جرعه‌یی بر خاک و حالِ اهلِ .........
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
شوکت بین : 29 نسخه (801، 803، 813، 822، 836 و 9 نسخۀ متأخر: 849، 855، 858، 862، 864، 866، 867، 874، 875 و 15 نسخۀ بسیار متأخر یا بی‌تاریخ) نیساری
شوکت پرس : 6 نسخه (3 نسخه : 819،821، 823 {شکوه} و 3 نسخۀ متأخر: 843، 854، 857) خانلری، عیوضی، سایه
دولت پرس : 1 نسخه (824)
دل بشنو : 1 نسخه (827) قزوینی، خُرّمشاهی
غزل 116 در 36 نسخه از جمله تمام نسخه‌های کاملِ کهنِ مورّخ ضبط شده است. نسخه‌های مورخ 818 و 822 و 825 بیت فوق را ندارند.
********************************
********************************

1394/10/13 12:01
ali tarefi

شنیدن این غزل زیبای حافظ با صدای استاد ناظری و موسیقی دلنشین استاد جلال ذوالفنون بسیار دلنشین است

1394/11/10 00:02
بی نام

به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن
که آفتها ست در تاخیر و طالب را زیان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن ...
درود بر اون دوست عزیزی که نوشته از هر چند میلیون نفر یکی راه عشق رو درست میره، واقعاً همینه

1395/05/02 11:08
مهدی الماس

واقعا دریایی عاشقی موج خون فشان دارد, به گفته حافظ "چو عاشق می شدم گفتم ربودم گوهر مقصود / ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد" البته من هم "ربودم گوهر مقصود" دیدم. در هر صورت معنی اش فرقی نمی کند.
اما من هنوز نمی دانم چرا اکثریت بزرگان فکر می کنند عاشقی جرم است و نباید عاشق بشویم. عاشق شدن یک هوس بچه گانه است و این طور حرفها. یعنی آنها هیچگاه هم چنین یک احساس قشنگی را پیدا نکرده اند که ما را این قدر سرزنش می کنند.
بعضی ها هم که فکر می کنند اگر کسی عاشق دخترش شده حتما می خواهد دخترش را فریب بدهد و به همین خاطر هم هرچه در توان دارند سنگ و چوب می اندازند و هوا را طوفانی می کنند.
یکی از خواننده های ما گفته است که "اگر که عاشقی گنایه آلی/گناه کار مردم دنیا یه آلی/ای کاره ما و تو بنا نکدیم/ از دوره مجنون و لیلایه آلی/
مه میگم ا ز دوره آدم و حوایه آلی.
شیرین ترین احساس همان عاشق شدن است باید عاشق بشویم گرچند دشمنان عشق می گویند "چشم عاشق کور است".

1395/06/01 03:09
youtube

شهرام ناظری:
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/10/01 18:01

به فتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن
که آفت‌هاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
---
صیادان شکار را با فتراک (کمند) می گرفتند و گاهی در همان حال (وقتی شکار در میان کمند اسیر شده است) آن را رها می کردند تا شکارهای دیگری بگیرند.
شکاری که در دام گیر کرده به این طرف و آن طرف می زده تا رها شود و به همین خاطر گاهی شکار تلف می شد یا زخمی می شده.
در این بیت می گوید اگر فتراک می اندازی، زیاد من را در دام نگه ندار و زود شکارم کن! چون که اگر تاخیر کنی، ممکن است آسیب داشته باشم و این برای طالب (خریدار) به صرفه نیست که جنس ِ ایراد دار بخرد!

1396/02/06 05:05
سراج

با سلام و بی کران درود و مهر،
در حافظ به سعی سایه و یک نسخه چاپی دیگر،بیت ششم مصرع اول اینطور آمده...
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل شوکت پرس ...

1396/12/22 12:02
کاظم

به نظر می‌آید بیت دهم (بنابر خوانش آقای قاسمی) سروقد باید به سرو قد تبدیل شود

1397/01/12 21:04

بُتی دارم که گِرد گُل زسُنبل سایه بان دارد
بهارعارضش خطی به خونِ ارغوان دارد
بُتی دارم: معشوقه ای زمینی دارم
گِرد گل : رخسارمعشوق به"گل" تشبیه شده است، گِرداگردِ چهره
سُنبل: گل سنبل که برگهای دراز وبلند دارد وتداعی کننده ی زلف معشوق است که بررخسار اوسایه انداخته است.
عارض: صورت
بهارعارضش: رُخسار لطیف وباطراوتش
خطی به خونِ ارغوان دارد: ایهام دارد ودومعنی می توان برداشت نمود: 1- خط به معنای موهای لطیف ونورسته برگرداگردِصورت ودورلب، به رنگِ خونِ گل ارغوان( سرخ مایل به بنفش) است.2- جلوه ی بهارِروی تو،خط بطلانی بررونقِ بازارگلِ ارغوان کشیده است. "خط" می تواند کنایه از دست نوشته ای شاملِ دستورقتل وریخته شدنِ گلِ ارغوان بوده باشد.
معنی بیت: معشوقه ای دارم که گِرداگردِسیمای همچون گلِ او، سایبانی اززلف افتاده است. صورتش مانندِ بهارباطراوت است و موهای لطیفی که به رنگِ ارغوانی بردورلب و گرداگردِ صورتش سبزشده ، جاذبه ولطافتش راصد چندان نموده است. وبا درنظرگرفتن ایهام: جلوه ی بهارِرخسار معشوق، آنقدرجذّاب است که خطّ بطلانی برجلوه ی گل ارغوانی کشیده وخون آن راریخته است.
می نماید عکس مِی دررنگ ورروی مَهوشت
همچوبرگ ارغوان برصفحه ی نسرین غریب
غبارخط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حُسن جاودان دارد
غبارخط: موهای لطیفِ گرداگردِ صورت وپشت لب که درایّام نوجوانی وجوانی می روید.
معنی بیت: موهای لطیف وریزگرداگردصورت وپشت لبش، خورشید رخسارش راپوشانیده وجاذبه ی خاصّی بخشیده است. خدایا این غبارخطی که موقتاً روئیده راحفظ فرماوپایدارنگاهدارکه جاذبه وگیراییِ پایداری دارد. یارب این غبارخط که تاثیرزوال ناپذیردارد دایمی وجاودان باقی بماند تا همیشه برجذابیت معشوق فزونی بخشد.
حافظ همه چیزرادرحدّ اعلا وجاودان می خواهد وآرزو دارد چیزهایی که سببِ فزونیِ حُسن معشوق است نیزپایدار وجاودان باقی بمانند.
دلا دایم گدای کوی اوباش
به حُکم آنکه دولت جاودان بِه
چوعاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرمقصود
ندانستم که این دریا چه موج ِخون فشان دارد
معنی بیت: زمانی که عاشق می شدم ودل به عشق می سپردم باخود می گفتم که چه آسان به گنج مقصوددسترسی پیداکردم وبه سرمنزل هدف رسیدم نمی دانستم که این دریا چه موجهای طوفانی وخون افشان (کُشنده) دارد!
تحصیلِ عشق ورندی آسان نمود اوّل
آخربسوخت جانم درکسبِ این فضایل
زچشمت جان نشاید بُرد کزهرسوکه می‌بینم
کمین ازگوشه‌ای کرده‌ست وتیراندر کمان دارد
زچشمت جان نشاید بُرد: از افسونِ چشمانت نمی توان سلامتی ِجان راتامین وحفظ کرد.
معنی بیت: ازافسون چشمانت نمی توان جانِ سالم بدربُرد چراکه به هرسوکه نگاه می کنم چشمان تورا می بینم که درگوشه ای کمین کرده وآماده ی تیراندازیست.
جان درازیّ توبادا که یقین می دانم
درکمان ناوکِ مژگانِ توبی چیزی نیست
چو دام طُرّه افشاند زگَردِ خاطرِ عشّاق
به غمّازصبا گوید که رازما نهان دارد؟
خاطر : خیال، آنچه که بردل می گذرد،خاطرات
غمّاز:فاش کننده ی راز، بسیارسخن چین
غمّازصبا: بادِصبای سخن چین وبرملاکننده ی رازامّا
معنی بیت: زمانی که(معشوق) حلقه های دام زلفِ خویش رامی گشاید وگرد وغبارخاطرات عشّاق رابه دست بادصبا می فرستد آیا احتمال دارد انتظار مارابرآورده سازد وبه بادصبا سفارش کند تا خاطرات مارا برملانسازد؟
توراصبا دومراآب دیده شد غمّاز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند
بیفشان جُرعه‌ای برخاک وحال اهل دل بشنو
که ازجمشید وکیخسرو فراوان داستان دارد
"جمشید وکیخسرو" هردو از پادشاهان باستانی ایران هستند که دارای شوکت وشکوه فراوانی بودند لیکن درگذرزمان،قدرت،عظمت و شوکت آنها برباد فنارفته وتنهانامی ازآنها باقی مانده است.
معنی بیت: سعی کن هنگام باده گساری،به رسم میخواران جُرعه ای شراب به خاک بیفشانی تا ازاحوالات گذشتگان آگاهی یابی. خاک، داستانهای فراوانی مثل داستان جمشید، داستان کیخسرو و....دردل خود دارد که می تواند مایه ی عبرت باشد.
جمشیدجزحکایت جام ازجهان نبرد
زینهار دل مبند براسباب دنیوی
چودررویت بخندد گل مشو دردامش ای بلبل
که برگل اعتمادی نیست گرحُسن جهان دارد
معنی بیت: ای بلبل هنگامی که یک گل خندان می بینی فریب مخور ودل به عشق اومسپار هیچ اعتمادی بروفای گل نیست اگرچه یک دنیا زیبائی وجاذبه دارد.
نشان عهد ووفانیست درتبسّم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاد است.
خدارا دادِ من بِستان ازاو ای شَحنه ی مجلس
که مِی با دیگری خورده‌ست وبا من سرگران دارد
شَحنه ی مجلس: نگهبان،پاسبان، داروغه مجلس
سربامن گران دارد: با من سر سنگین است. سرسنگینی حالتیست که بعد ازمستی رخ می دهد.
معنی بیت: محض رضای خدا ای پاسبان وای حاکم مجلس،حق مرا ازاین محبوب بی وفا بگیرکه با دیگری میگساری کرده وبه عیش ونوش پرداخته، حال که خسته وبی رمق شده وازخواب خوش مستی بیدارشده بامن سرسنگینی می کند!.
چشمت ازنازبه حافظ نکندمیل آری
سرگرانی صفتِ نرگس ِ رعناباشد
به فِتراک اَرهمی‌بندی خدا را زود صیدم کن
که آفت‌هاست درتاخیروطالب رازیان دارد
فِتراک: تَرک بند ، جایی در پشت زین که شکاررا به آن می بستند.
آفت هاست در تأخیر: دردیر کردن زیانهاوخساراتها وجوددارد.
طالب:طلب کننده
حافظ آن صیدیست که عاشق صیاد خود است ودوست دارد هرچه زودتربه دست اوشکارشود! چراکه نیک می داند اگرشکارشود درفتراکِ زین اسب او بسته خواهدشد ودریک قدمی معشوق آرام خواهدگرفت.
معنی بیت: ای محبوب، اگرقراراست مراپس ازشکارکردن به فتراک ببندی پس تاخیر مکن هرچه زودتر مراشکارمکن که اینکارهم به نفع توست هم به نفع من! توبه شکاردست پیدامی کنی من نیزدرکنارتو (معشوق) آرام می گیرم. تاخیر وتعلّل برای هردوی ما زیان دارد.
عنان مپیچ که گرمی زنی به شمشیرم
سپرکنم سر ودستت ندارم ازفتراک
زسروِقدّ ِ دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد
دلجو: دلخواه،پسندیده،شایسته
معنی بیت: چشمان مراازدیدن قد وبالای همچون سروِ دلخواهِ خودمحروم مکن چشمان من چشمه ایست که آب روان خوشی دارد سرو قدِ زیبای خودرا درکناراین چشمه بنشان.
چشمه ی چشم مرا ای گل خندان دریاب
که به امیدِ توخوش آب روانی دارد
زخوفِ هجرم ایمن کن اگرامیّد آن داری
که ازچشم بداندیشان خدایت درامان دارد
معنی بیت: مرادرپناهِ لطف وعنایتِ خویش قرارده و ازترس ووحشتِ هجران ودوری خلاص کن تا خداوندنیز توراموردِ لطف وعنایت خودقراردهد وازچشم بداندیشان وبدنظرها دراَمان نگاهدارد.
مرا امیدِ وصال توزنده می دارد
وگرنه هردمم ازهجرتوست بیم هلاک
چه عذر بختِ خود گویم که آن عیّارشهرآشوب
به تلخی کُشت حافظ را و شکّر دردهان دارد
عذر: بهانه
چه عذر بختِ خود گویم: به چه بهانه ای بگویم گناه ازبخت من است؟ یاچه بهانه ای برای بخت خودبتراشم؟
عیّار: تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک، غارتگر
شهر آشوب:کسی که نظام یک شهری را به هم می ریزد.
معنی بیت: آخرمن برای بخت خود چه بهانه ای بیا ورم وچگونه توجیه کنم که معشوقِ جفاکار و شهرآشوبِ من در حالیکه شیرین سخن و خوش بیان است ما رااز به تندخویی و تلخی کُشت؟
باکه این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کُشت مارا ودَم عیسی مریم بااوست

1400/10/01 23:01
نعیم فتاحی زاده

بسیار حالی

تشکر فراوان بابت این شرح عالی 

1403/05/05 23:08
زهرا مرادی

سپاس از توضیحاتتون

1397/02/19 11:05
تماشاگه راز

ممنون آقا رضا
شرح هاتون عالیه

1398/04/27 13:06
فرشاد نورایی

با درود و‌احترام، لطفا راهنمایی بفرمایید:
جمشید و کیخسرو به دو دوره متفاوت پیشدادیان و ساسانیان تعلق دارند. در برخی نسخه‌ها آمده که از جمشید کیخسرو (به جای که از جمشید و کیخسرو)، یعنی کیخسرو که خود بسیار قدیمی است از جمشید بسان تاریخ گذشته داستان نقل می‌کند. آیا درست است؟

1401/02/12 14:05
سیدمحمدجواد موسوی اعظم

خیر درست نیست. جمشید از پیشدادیان و کیخسرو از کیانیان است. مطابق نسخه علامه قزوینی و دکتر غنی بین جمشید و کیخسرو کلمه عطف «و» هست. و گفتار شما «جمشیدِکیخسرو» نادرست است.

1398/08/04 14:11

خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خورده‌ است و با من سر گران دارد :(
...

...

1399/01/23 13:03
برگ بی برگی

بتی دارم که گردِ گل ز سُنبل سایه بان دارد 

بهارِ عارضش خطی به خونِ ارغوان دارد 

بُتِ زیبا روی کنایه از یار  و یا اصلِ خدایی انسان است که در هنگامِ تولد و حضور در این جهان یار و همراهِ اوست و پای در این جهانِ مادی می گذارد، این بُت و همچنین بُعدِ جسمانیِ طفل به گُل تشبیه شده که نیازمند مراقبت است و مادر به بهترین شکلِ ممکن از بُعدِ جسمانیِ فرزندِ خود مراقبت می کند ، اما بُعد مربوط به بُت که از عالمِ معناست  بوسیله سنبل که خود گُلی ست بهاری و زودگذر سایه بانی برای محافظت از خود فراهم نموده است ، در مصراع دوم حافظ می‌فرماید اما پس‌از آنکه فصلِ بهار و کودکیِ انسان سپری شد آن گُلِ سنبل نیز بهارِ خود را از دست داده و می رود تا بهاری دیگر با همین ریشه ای که دارد بارِ دیگر از نو بروید ، پس‌ انسان نیز در سنینِ نوجوانی حفاظت سنبل را از دست داده ،‌ گرداگردِ بهارِ رخسارش خطی به رنگِ گلِ ارغوان نقش می بندد که نمایانگرِ خون و دردی ست که نوجوان را احاطه می کند ، گُلِ ارغوان از معدود گلهایی ست که پیش از سبز شدنِ برگها بر شاخه می روید و حافظ دلیلِ نیازمندیِ طفل به حفاظتِ سنبل را عدمِ وجودِ برگ یا سازوکارِ لازم برای جلوگیری از آسیب به گُل یا طفلِ نوپا در این جهان می بیند ، و این طرحِ خداوند یا زندگی ست که یار یا بُتِ زیبا رویِِ انسان که از جنسِ جان و عالمِ غیب است بوسیله سنبل مراقبت شود تا طفل به رشدِ جسمانیِ لازم رسیده و پس از طی نمودنِ دوره کوتاهِ نوجوانی ، خود مراقبت از بُت و یارش را تا پایانِ عمر بر عهده گرفته ، مانعِ آسیب رسیدن به او توسطِ آفتاب و باد و باران و حوادثِ روزگار شود .

غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخش یا رب 

بقایِ جاودانه ده که حُسنِ جاودان دارد 

پس از غیبتِ سنبل و بُتِ زیبا روی است که آن خطِ ارغوانیِ توأم با خون و درد نوجوان را احاطه می کند و بتدریج آن خط تمامیِ رخسارِ چون خورشیدِ آن بُت را همانند غباری می پوشاند ، یعنی دیگر اثری از آن خرد و هشیاری اولیه (بُت)و خورشیدی که برگرفته و ادامه آن یگانه خورشیدِ زندگی ست دیده نمی شود ، پس‌ خرد و عقلِ جزوی که قرار بوده است فقط امورِ رشد و نیازمندی هایِ جسمانیِ انسان را بر عهده گیرد ، اکنون همه ابعادِ وجودیِ انسان را در کنترلِ خود گرفته و بر اساسِ خردِ جسمانی اداره می کند و خویشِ جسمانیِ جدیدی بر رویِ خویشِ اصلیِ انسان بافته و تنیده می شود که با خویشِ اولیه او کاملن متفاوت است ،  اما او با توهماتِ ذهنی خود او را همان خویشِ اصلی و تمامیتِ خود می پندارد ، پس‌حافظ از رب و خداوند می خواهد آن بُت و یار و همراهِ اولیه انسان که خویشِ اصلیِ او و حُسن و خوبیهایِ جاودان دارد و هیچگاه برای انسان تولیدِ خون و درد نمی کند را عمر جاودان دهد ،‌یعنی بدلیلِ اینکه از جنس و امتدادِ خداوند است جاودانه می باشد تا به خواستِ خداوند و ایجادِ طلب و کوشش ، بارِ دیگر به انسان بازگشته و خورشیدِ رخسار و حُسنِ جاودان و همیشگیِ خویش را به او بنماید .

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

حافظ می‌فرماید اما این طلب و خواستن یا عاشق شدن پایانِ کار نیست و بلکه آغازِ راه است ، انسان که عاشق می شود و طلبی برایِ بازگشت آن بتِ زیبا روی در او ایجاد می گردد با خود می‌پندارد که کار تمام شد و گوهرِ مقصود را برده است ،‌مقصود همان منظورِ انسان از حضورِ در این جهان است تا به عشق زنده شده و گنجِ پنهانِ خداوند را در زمین آشکار کند ، اما پس از چندی به خطایِ خود واقف شده و می بیند که دریایِ عشق چه امواجِ خروشان و خون افشانی دارد ، خون در اینجا نیز نشانه درد است اما دردی متفاوت از دردِ خونِ ارغوان ، که عاشق باید آگاهانه و با رویِ باز آن را پذیرا باشد ، دردی که بر اثرِ هدف قرار گرفتنِ دلبستگی های دنیوی توسطِ تیرهایِ مژگانِ حضرت دوست است و حافظ در بیت بعد به آن می پردازد .
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم
کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد
جان نشاید برد  یعنی راهِ گریزی نیست ، انسان در آن سالهایی که از بُتِ خویش غفلت ورزیده است و غبارِ خط یا سیاهی خورشیدِ آن رخسارِ زیبا را پوشانده و تاریک کرده بود به خطا در پیِ بت و داشته هایِ زمینی و دنیوی بوده و از آن بتهای زمینی طلبِ سعادتمندی و خوشبختی می کند ، گاهی از پول و گاه از مقام و اعتبارهای ساختگی و گاهی از همسر و فرزندان و گاهی از اعتقادات خود ، پس‌اکنون که عاشق شده و پی به اشتباهِ خود برده است باید دل از توهمِ داشته ها و تعلقات دنیوی بریده و تنها او یا بُتِ اصلِ خود را در مرکزِ توجه خود قرار دهد ، در غیر اینصورت چشمِ زندگی از هر گوشه ای در کمینِ آن داشه هایِ ذهنی نشسته و در صورتی که عاشق هنوز تعلقِ خاطری به آنها داشته باشد تیر در کمان و چله ، آن داشته را هدف می گیرد و البته سالکِ عاشق می داند شایسته نیست و نشاید که از این تیرهایِ قضا جان بدر برده و بارِ دیگر در توهمات ذهنی خود گرفتار شود ،‌بلکه هرچه را که آن یگانه کماندارِ قضا اراده کند با رویِ گشاده در معرضِ تیرهای کن فکانش قرار می دهد . مولانا  نیز در این رابطه فرموده است ؛ "آنک ز زخمِ تیرِ او کوه شکاف می کند / پیشِ کمانِ او وای اگر سپر برم " و حافظ در غزلی دیگر می‌فرماید: " راهِ عشق ارچه کمینگاهِ کمانداران است / هرکه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد " یعنی در نهایت صرفه با عاشق است و پس از آنکه عاشق در طریقتِ عاشقی  پایدار بود و عشقِ خود را اثبات نمود هیچگونه ضرری را حتی در امورِ مادی و دنیوی متحمل نخواهد شد ، مولانا نیز سرانجامِ شکیباییِ همراه با رضایتمندی در برابر تیرهایِ قضا را موفقیت در طی این مرحله می داند که از آن پس همان قضا ،‌سپری خواهد شد در مقابلِ حوادثِ روزگار  : " قضا که تیرِ حوادث به تو همی انداخت / تو را کند به عنایت از آن سپس سپری " 

چو دامِ طُرًه افشاند زِ گرد، خاطرِ عشاق

به غمازِ صبا گوید که رازِ ما نهان دارد 

(وقتی دامِ طُرًه خاطرِ عشاق را از گرد می افشاند ) یعنی پس از آنکه عاشق با استقبال از تیرهای قضا صداقتش را اثبات نمود ، پس همان دامی که طُره حضرتش در برابرِ عاشق گسترده بود و با تیرها او را می آزمود اکنون گَرد و غبارهای ذهنی را از خاطر (حافظه) عاشق می افشاند ( می تکاند) و به غمازِ صبا می گوید که رازِ این عاشق را نهان از همه کس و حتی شخصِ عاشق پنهان دارد ، یعنی انسانِ عاشق پس از این گرد افشانی باید گذشته هایِ تاریکِ خود را به فراموشی سپرده و احساس گناه نکند که چگونه پیش از این دلبسته ثروت و مقام خود بوده است یا با افسوس به خود یادآوری کند که چگونه اسیرِ انواعِ شهوات بوده و چگونه خورشیدِ بُت و اصلِ خود را آلوده و تاریک نموده است ، عاشق باید از گذشته خود بکلی جدا گردیده و به این لحظه باز گردد که لحظه زنده زندگی ست و باید زندگی کرد .

بیفشان جرعه ای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو 

که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد 

پس‌حافظ ادامه می دهد اکنون که عاشق از گذشته خود جدا گردیده و به این لحظه زندگی زنده شده است باید از شرابِ معرفتی که برخوردار شده است بر خاک ِ انسانهایِ مرده بریزد تا آنان نیز بهرمند شده و به عشق زنده گردند ، در اینصورت رازها و داستا نهایِ دیگری از اهلِ دل یا انسانهایی همچون حافظ و مولانا را به گوشِ جان خواهد شنید که داستان های جمشیدها و کیخسروان است ،‌ جمشید و کیخسرو نیز نمادِ انسانهایِ زنده شده به عشق هستند که آنان نیز همین راه را طی نمودند تا به چنین مرتبه و پادشاهی رسیدند ، یعنی آنان نیز در بدوِ ورود به این جهان بُتِ خود را از دست داده و عارضشان خطی به خونِ ارغوان را تجربه کرد و پس از آنکه عاشق شدند و تیرهایِ قضا را با گشاده کردنِ فضای درونیِ خود پذیرا شدند و در این راه کوشش کردند به عشق زنده و پادشاهِ مُلکِ وجودی خود در تمامی ابعاد شدند ، پس‌هر انسانی به ذات توانایی این کار را دارد .

چو در رویت بخندد گُل، مشو در دامش ای بلبل 

که بر گُل اعتمادی نیست ، گر حُسنِ جهان دارد 

گُل در مصراع اول نمادِ حضور یا بُت و اصلِ خدایی انسان است و در مصراع دوم نمادِ انسانِ عاشقی ست که به عشق زنده شده است ، پس‌ حافظ می‌فرماید عاشقی که به اعلا ترین مرتبه و کمالِ معرفت رسیده باشد و برای خود جمشیدی شده است نیز در امنیتِ کامل نیست و پس از آنکه عشق یا زندگی به رویِ او لبخند زد و همه امورِ درونی و بیرونی بر وفق مراد شد همچون بلبلی که گُل را از آن و جزوِ تعلقاتِ خود می پندارد در دامِ گُل می افتد ، یعنی غره شدن به پادشاهی و کمالِ خود و می اندیشد که پادشاه و جمشیدی شدیم و کار تمام شد و رفت، که اگر در این دام افتد پادشاهیِ او مبدل به فرعونی و شدادی خواهد شد ، در مصراع  دوم می فرماید باید شدیدا مراقبِ این دام باشد زیرا که بر گُل و انسانِ زنده شده به عشق نیز حتی اگر همه محاسن و خوبی هایِ جهان را داشته باشد اعتمادی نیست ، آدمی‌زاده است و شیرِ خام خورده .

خدا را دادِ من بستان از او ای شَحنه مجلس 

که می با دیگری خوردست  و با من سر گران دارد 

اما گاهی نیز آن بُتِ زیبا روی رویِ خوش نشان نمی دهد و عاشق هرقدر هم که سعی و کوشش کند  در راهِ کسب  معرفت  باز آن بُت سرسنگین است و عنایتی به عاشق نمی کند زیرا آن بُت کجا و انسانِ خاکی کجا ، آن بُت زیبا روی در روزِ الست پیمانه میِ عشق را بدونِ واسطه از حضرتِ دوست نوشیده و با او هم پیاله بوده است ، اینجاست که حافظ می‌فرماید باید دست به دامانِ شحنه یا خداوند شد که بر کلیه امور بیناست و یگانه قاضیِ هستی می باشد ، و هم اوست که می تواند دادِ انسانِ عاشقی که شرایط وصالِ بت و یار خود را دارد از آن یارِ سرگران گرفته ، از او بخواهد به عهدِ خود وفا کند ،‌یعنی با همه کوشش و کارِ معنوی تنها با خواست و قضایِ الهی ست که انسانِ عاشق می تواند تاجِ پادشاهیِ خود را باز پس گرفته، به خداوند به وحدت رسیده و یکی شود .

به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن 

که آفت هاست در تأخیر و طالب را زیان دارد 

پس حافظ از حضرت دوست یا بُتِ خود که دویی نیست و یکی هستند می خواهد تا اگر عاشقی  را در دام وکمندِ عشق گرفتار نمود هرچه زودتر او را صید کرده، رامِ خود کند زیرا که تاخیر در صید برای طالب و سالکِ کوی عشق آفت‌های بسیاری را به همراه خواهد داشت که یکی از آنها می‌تواند تاثیرِ ملامت و طعنه دیگران باشد و در نهایت گسستنِ کمند و فتراک و بازگشت از راهِ عاشقی باشد. خدا را یعنی خداوند را به خودش که بالاتری از او نیست قسم می دهد.

ز سرو قدِ دلجویت مکن محروم چشمم را

بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد

سروقدان همان عاشقانی هستند که اهلِ دل هستند و جمشید و کیخسروی شده اند ، بزرگانی مانندِ حافظ و مولانا که داستانِ آنان د غزل بیان شد ، پس حافظ می‌فرماید چنین بزرگانی دل جو هستند ، یعنی در پیِ دلهایی عاشق هستند تا آنان را  نیز در مسیرِ درستِ عاشقی قرار داده به عشق زنده گردانند و به همین دلیل چنین غزلهای عارفانه ای را سروده اند ، پس‌حافظ از خداوند می خواهد تا او و دیگر عاشقان را از نگرش و جهان بینیِ چنین سروقدانی محروم نکند زیرا نشستن بر سرِ چنین سرچشمه‌ی زلالِ آبِ زندگانی ست که چشمِ انسان را از جسم دیدن تبدیل به جان دیدن می کند ، آبی خوش روان دارد یعنی جریان آب زندگی که خوش است، انسان را از همه دردها رهایی داده و خوبی و خوشی را جایگزین می‌کند .

ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امیدِ آن داری 

که از چشمِ بداندیشان  خدایت در امان دارد 

بد اندیشان انسانهایی هستند که هنوز در خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود محبوس هستند و نگاهِ جسمی به جهان دارند ، انسانهای بد اندیش و بد بین با طعنه و ملامت های خود سعی در بازداشتنِ عاشقان از ادامه راه در مسیرِ عاشقی دارند ، پس حافظ می‌فرماید اگر می خواهی و امید داری  خداوند تو را از چشم زخم ِ چنین بد اندیشانی در امان داشته و محافظت کند باید هجران و روزگارِ فراق را بخاطر آورده و خوف داشته باشی از دردهایِ آن روزهایی که تو نیز بد اندیش و بد چشم بودی .

چه عُذرِ بختِ خود گویم؟ که آن عیًارِ شهر آشوب 

به تلخی کُشت حافظ را و شِکًر در دهان دارد 

حافظ به سرانجامِ خوشی که این عاشقی برای وی رقم زده می‌پردازد ، بُتِ زیبا روی یا حضرت دوست شیوه عیًاری دارد ، یعنی از اغنیا و توانگران یا راهنمایانِ معنوی ربوده و به مسکینان و بینوایانِ عاشق می بخشد ، او همچنین شهر آشوب است ، یعنی نظم و چیدمانِ داشته هایِ دنیویِ عاشق را بر هم زده و دچارِ هرج ومرج می کند تا در نهایت او را به عشق زنده کند ،‌پس حافظ می فرماید چگونه عُذرِ چنین بختِ بلندی را بخواهد و خود را از این سعادتمندی محروم کند ؟ در مصراع دوم کُشتنِ با تلخی یعنی عاشق ابتدا از کشته شدنِ خویشتنِ توهمیِ خود حسِ تلخکامی می‌کند زیرا سالیان بسیاری ست هویتش با این خویشتنِ توهمی گره خورده و به آن عادت کرده است  ، پس‌حضرتِ معشوق خویشتنِ حافظ و انسانِ عاشق را بدونِ توجه به احساسش می کشد در حالیکه لبانش لبریز از شکر و شادمانی ست ،‌ زیرا پس‌از این تلخیِ ظاهر است که سعادتمندی و شادی حقیقی در انتظار حافظ یا سالکِ عاشق می باشد و آن هنگامی ست که خداوند زنده خود یا خویشِ اصلی و بُتِ عاشق را از درونِ این کُشته بیرون می کشد .

1402/03/21 16:06
ماهور

به جان خودم حافظ اینارو میخونه خودشو چنگ میزنه 

اصل خدایی عشق الهی رسیدن به تاج پادشاهی و این حرفا کدومه . 

طرف عاشق شده بوده همین . عاشق به معشوق نرسیده هم درد داره (عشق موج خون فشان دارد) . ابزار شاعری هم درده بیچاره رفته دردشو در قالب شعر غزل بیان کرده.   انسان عشق رو در هم نوع خودش پیدا میکنه در جنسیت مخالف عموما.  شماهایی ک میگید منظور عشق زمینی نیست شرط میبدنم تجربش نکردید و یا برای رد این قضیه تجربه های فیک رو با عاشقی یکی میبینید.  بلخره برای هر کسی اتفاق نمیفته

1402/03/21 19:06
علی میراحمدی

هنر حافظ این است که طوری شعر سروده است که مخاطبان گسترده ای را در بر بگیرد و شعر را به یک طرف حواله نکند

شما میتوانید ازین غزل برداشت عشق زمینی داشته باشید و متن شعر هم این زمینه را دارد اما همین غزل اشارات عرفانی هم داراست که اجازه برداشتهای عرفانی را هم میدهد. 

1399/01/23 16:03
..

عشق، یگانگی‌است
بیگانه را چه به عشق..

1399/02/07 10:05
عارف

جمشید، نیای فریدون، اوایل پیشدادیان و کیخسرو نوه کیکاووس، پادشاه اواخر کیانیان است.

1399/06/18 14:09
پرستو

رادیو چهرازی میگه:
نمیتونم ازش جدا شم, هی باید از دوووور نگاش کنم, می با دیگران خورده است و
با من سر گران دارد... :)

1399/12/03 21:03
Zahra

ممنونم از دوست عزیز ،رضا . شرح هاشون عالی و کامل هست .من همیشه از توضیحاتشون استفاده میکنم.

1400/07/22 23:10
جمال سعادتی راد

با درود فراوان بیت دوم به این شما صحیح است که غبار خط نپوشانید خورشید رخش یا رب   حیات جاودانش ده که حسن جاودان دارد یعنی خط یار مانند غباری نتوانست زیبایی صورت محبوب را بپوشاند خداوندا به او عمری جاودان بده که زیبایی او ابدی است. در دو نسخه استاد شاملو و سایه نپوشانید درج شده است که با توجه به معنی می توان فهمید که نپوشانید صحیح تر است که باید اینجا ذکر کنم که بنده این مطلب را از روانشاد حسین  آهی شنیده بودم .

1400/11/05 08:02
دکتر صحافیان

غلبه عشق و درد هجر ابیات غزل را چنین ساخته است:  ۱و۲:ابراز نهایت شوق در وصف جمال و دلهره پوشیده شدن آن۳: بیان درد فراق عشق۴: تشبیه دردهای عشق به تیرهای مژگان۵و ۶: رجوع به شیرینی درد عشق و شوق باقی ماندن راز آن در دل و جویا شدن حال اهل دل در مستی 
۷: نهیب به بلبل برای ورود به عشق
۸و۹: توسل به میر مجلس شراب و شکایت از بی توجهی یار( استغنا) توسل به معشوق که زودتر او را بکشد۱۰و ۱۱: بازگویی اشتیاق و درخواست برطرف کردن هجر با التماس و دعا ۱۲:شکایت از بخت همراه با ستایش شیرین دهنی معشوق  

۱-در حال غلبه شوق عشق: گردی صورت چون گل را زلفان چون سنبلش سایه انداخته و شکوفه بهاری گونه اش از زیبایی فرمان به ریختن خون( بی بها کردن) گل ارغوان داده است.
۲- با شوق دلهره آمیز از فروکاست زیبایی: مویهای نرم چهره اش چون غباری است که خورشید چهره را پوشانده، خدایا همیشه زنده بدارش که زیبایی جاودانه دارد( خانلری: احتمال داده زیبایی جادوان؛ جادوگران باشد)
۳- هنگام ملحق شدن به عشق، گمان کردم دیدار نزدیک است، افسوس نمی دانستم که دریای عشق موجهای خونریز دارد.( تفاوت با مولانا: عشق از اول سرکش و خونی بود/ تا گریزد آنکه بیرونی بود)
۴- از تیرهای چشمانت نمی توان جان سالم به در برد، که از هر سو کمین کرده و تیر مژگان در کمان ابرو گذاشته.
۵-آنگاه که گیسوانت درد دل عاشقان را -به یاری باد صبا- چون گرد فرو میریزد، دستور داده که درد و راز ما پوشیده بماند( گلایه از بر طرف نشدن اندوه توسط باد صبا و شوق به باقی ماندن درد عشق)
۶-چون جوانمردان جرعه ای از شراب بر زمین بریز و حال اهل دل را گوش کن که از پادشاهان و کامروایان داستانهای زیادی دارد( یادآوری بی وفایی به آنان)
۷- بلبل بیچاره از خنده گل، گرفتار دامش نشو( مثل من) که اگر زیبایی جهان را هم داشته باشد، بر آن اعتماد نیست( زوال پذیر است)
۸- ای میر مجلس، به خاطر خدا داد مرا ازین معشوق که با دیگران میگساری و شادی و با من  سرسنگین است، بستان.( خانلری: سر بر من گران دارد-ضرب المثل شده است-)
۹- اگر چون شکار به پشت زین می خواهی مرا ببندی، زود صیدم کن که در تاخیر زیانهای زیادی برای جوینده است( ضرب المثلی که ریشه در گفتار پیامبر ص دارد و فی التاخیر آفات)
۱۰- چشمانم را از قد چون سروت محروم نکن، بر این سر چشمه گریان، سرو قامتت را بنشان که آب روان گوارایی است.
۱۱- ازین ترس فراق مرا رهایی بده تا خداوند تو را از گزند چشم بد دور کند.
۱۲- چه عذری بیاورم که شوربخت نیستم که آن معشوق غوغا افکن( که همه را لب چشمه می برد و تشنه بر می گرداند) با آنگه لبان شیرینی دارد مرا به تلخی کشت.
دکتر مهدی صحافیان 
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/18 00:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1402/05/23 02:07
A H

خدا را، دادِ من بِسْتان از او ای شَحنهٔ مجلس

 

که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گِران دارد :((

1402/12/20 06:02
سید مصطفی سامع

دُر فشان 

 

شهی دارم که افسر بر سرش از خسروان دارد

که او غائب بـود اما به عالــم صد نشـان دارد

 

اگر خواهــی مکان او نگــر در قلــب هر مؤمن

احـــاطه هر کـجا با اذن رب در هر زمان دارد

 

 

بــود مــاهِ فــروزانش پـــسِ ابــرِ سـیاه پنهان 

ولی دنیا ز نور او درخشش جــــاودان دارد

 

بیاید مه جبینِ ما شــبِ هجـــران سحر گردد

که اوخود بر همه هستی تسلط بی گمان دارد

 

 

دگــر نابــود می گــــردد به گیتی کاخِ استبداد

شهـی آیــد کــه صمـصام از امیر مؤمنان دارد

 

 

بگیـرد انتـــقامِ خـــونِ مظــلومانِ دشـت طف   

 کسی باشد کـه از شــاه رُسُل او خاندان دارد

 

 

به نیمی از مــهِ شعبان بـود میلاد مسعودش

به هر جــا بزم شـادی و ســـرورِ دلستان دارد

 

به حق این شب قــــدرش نما امضا ظهور او

که گیـتی در غیــــابِ او ملالِ جانستان دارد

 

الهــی تو رســان آن یوســفِ زهــرای مرضیه

که از خــاک بهین بانـو یقین دارم نشان دارد

 

بیـا سامــع بـه بـــزم عاشــقانِ حــجـتِ داور

نگر هر یــک بـرای او ز دیــــده دُرفشان دارد

 

دوشنبه ۳۰ -۱۱-۱۴۰۲

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

 

1402/12/18 03:03
صادق بحرانی

در بیت دوم

غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب

بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد

غبار خط ایهام دارد به خطی خوش به نام غبار که خطی بسیار کوچک است و برای نوشتن پیام های مهم و فوری که بوسیله کبوتران ارسال می شده، کاربرد داشته است.

در این جا شاعر ممکن است اشاره به خطوطی در چهره معشوق خود داشته باشد که هنگام ناراحتی در چهره اش پدیدار می شده است که حالت این خطوط به زعم شاعر چیزی از زیبایی معشوق نمی کاهد.

و شاید اشاره به موهای بسیار ریز روییده در چهره معشوق داشته باشد که مانند خط غبار چهره معشوق را خطاطی کرده و  آن هم از جاودانگی حسن معشوق نمی کاهد.

و در مصرع دوم دعای شاعر را می بینیم که حیات جاودان را برای این زیبایی حاودانه ارزو می کند.

 

 

1403/06/11 22:09
بابک بامداد مهر

غبار خط بپوشانید خورشید رخش یارب

بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد.

حافظ همیشه غبار را در برابر خورشید می آورد و غلبه و جاودانی را از آن خورشید می داند"که به خورشید رسیدیم و غبار آخرشد" اینجاهم می گوید باوجود اینکه غبار موها چهره ی خورشید را پوشانید از خدا می طلبد اورا زندگی جاودان دهد که زیبایی همیشگی دارد.صرفا تصویرسازی ودعاگویی و تعظیم زیبایی است.البته به جای بقا ،حیات جاودانش ده هم آمده است

1403/10/28 02:12
سفید

 

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم

کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد...!