غزل شمارهٔ ۱۰۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
این شعر را برخی از آن حافظ نمیدانند و آن را به شاعرانی نظیر ناصر بجهای (از معاصران سعدی) یا امیر عبدالمجید منتسب میکنند.
عاشق اسم هما هستم
سلام به همه دوستداران شعر و ادب
در غزل در دیوان دگه بجای ضمیر مخاطب ضمیر غایب استعمال شده
جمالش آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبش خوبتر باد
همای زلف شاهین شهپرش را
دل شاهان عالم زیر پر باد
کسی کو بسته زلفش نباشد
چو زلفش درهم و زیر و زبر باد
دلی کو عاشق رویش نباشد
همیشه غرقه در خون جگر باد
اما اگه به بقیه ابیات نگاه کنیم بجای ضمیر غایب ضمیر مخاطب درست تر است مثل :
بتا چون غمزهات ناوک فشاند
چو لعل شکرینت بوسه بخشد
مرا از توست هر دم تازه عشقی
پس ضمیر مخاطب درست تر است
ازان جا که شعر کلام بلیغ است و کلام بلیغ توجیح پذیر من نیز به گمان خود چند کلمه در شرح این ابیات مینویسم امید گستاخی تلقی نگردد
آفتاب چون محور و مرکز منظومه شمسی بشمار میرود و محبوب حقیقی نیز محور و مرکز است ولی دید و دانش هرکس بدان نمی رسد حضرت حافظ دعا میکنه که جمال محبوب محراق و مرکز توجه هر نظر باد
درین شکی نیست که رخ محبوب در خوبی بی همتا است ولی در دید و دانش همه نیست از ان سبب حضرت دعا میکند که :ز خوبی روی خوبت خوبتر باد یعنی در دید و بصیرت همه خوبی هایت نمایان باد
همای زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیر پر باد
همای زلف را اگر اضافه بیانی تصور کنم و مراد از ان عشق بگریم و شاهین شهپر را جذبه از جذبات عشق
چون دل و عشق ظرف و مطروف اند و باهم حالیت و محلیت دارند و دل سلطان و حاکم بدن است پس اگر عشق محبوب حقیقی سایه در قلمرو دل اندازد تمام سلاطین زیز سلطه حکم او ایند از حظرت دعا میکند که همه زیر حکم و سلطه باد
کسی کو بسته زلفت نباشد
چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
هرانکه در بند وابسته عشق و محبتت نیست حالش مثل زلف پریشان که همه کسرات است الهی زیر و زبر باد
جای دگه میفرماید : هرانکه نیست درین حلقه زنده بعشق براو نمرده بفتوای من نماز کنید
ادامه دارد
همای زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیر پر باد این زلفیکه چون همای اگر سایه اش بر سر کسی بیافتد او را به پادشاهی میرساند (بی نیازی)مانند پر اصلی (شاه پر)پرواز پرنده است که بی وجودش دل توان پر کشیدن ندارد.
دو شرح بر بیت دوم امده .فهم هر دوی این عزیزان با اجازه بسیار مهجورو غریب و غلط میباشد .در فکر فرهنگ و عرفان حافظ زلف جایگاه و مامن و محل دلها میباشد . زلفت هزار دل به یک تار مو ببست *صبا در ان سر زلف ار دل مرا بینی *در پیچ طره تو دل بی حفاظ من *ای که در زنجیر رلفت جای چندین اشناست *و در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت .اما معنی بیت .زلف تو جای دلهی شاهان عالم بادیا همای زلف شاهین شهپر تو دل شاهان عالم را زیر پر بگیرد
یک فال جهت این غزل:
ای صاحب فال،خوشابه حال دل نرم و
عاشق وچشم معشوق ناشناس شماکه
پیوسته جویای وصال است،چه کامیاب
وسعادتمندیدشماکه پیوسته زبان دعا
داریدنه نفرین هرچندکه ممکن است،،
گاهی هم محبوب آمکونه که بایدبه،،،،،،
شماتوجه نکنداماآفرین برشماکه ،،،،،،،،،
پیوسته درانظاروصال وروزهای خوب
آینده هستید.
یک فال جهت این غزل:
ای صاحب فال،خوشابه حال دل نرم و
عاشق وچشم معشوق شناس شماکه،،،
پیوسته جویای وصال است،چه کامیاب
وسعادتمندیدشماکه پیوسته زبان دعا،،
داریدنه نفرین هرچندکه ممکن است،،،،،
گاهی هم محبوب آنگونه که بایدبه شما
توجه نکنداماآفرین برشماکه پیوسته،،،
درانتظاروصال وروزهای خوب آینده ،،
هستید
علامه ی طباطبایی چنانکه گفته می شود در شعر حافظ شناسی ید طولا و تبحر بسیاری داشته است. مرحوم آیت الله شیخ علی سعادت پرور تهرانی شرحی بر اشعار حافظ بر اساس تقریرات درس علامه ی طباطبایی نوشته است که به گمانم در 10 جلد چاپ شده است. من دو سه جلدش را دیده ام ولی فکر کنم دیدگاه علامه نسبت به اشعار حافظ رندانه تر از این نوشته های مرحوم سعادت پرور است و الله اعلم. نام شرح ایشان" جمال آفتاب" است که با تفال به دیوان خواجه و از همین غزل زیبا اخذ شده است.
بسیار زیبا
مرا "از" توست هر دم تازه عشقی...
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیانمعانی لغات غزل (104)
همای زلف: (اضافه تشبیهی) زلف به علت دردست باد بودن در فضا به مرغ هما تشبیه شده.
زلف شاهین شهپر: (اضافه تشبیهی) زلف به شهپر شاهین تشبیه شده است.
همای زلف شاهین شهپر: گیسوان دردست باد.
بستة زلف: اسیر زلف، گرفتار زلف.
غرقه در خون جگر باد: در غم و اندوه غرق باد، در مضیقه باد، در اضطراب باد.
بتا: بگذار تا، بهل تا.
ناوک: تیر.
ناوک فشاند: تیرپرتاب کند.
لعل شکرین: لب قرمز رنگ شیرین گفتار.
مذاق: جای ذائقه، چشایی.
مذاق جان من زو پر شکر باد: کام جام من از آن شیرین باد.
تراهرساعتیحسنیدگرباد: ساعت بهساعت حسنت فزون باد،حسن تو همیشه در فزون باد.
به جان: از صمیم جان، با تمام وجود.
معانی ابیات غزل (104)
(1) روی زیبایت به مانند خورشید، روشنی بخش در پای دیده هر بیننده باد. روی خوبت از خوب هم خوبتر است.
(2) دل پادشاهان عالم زیر بال همای زلف چون شاهین تیز پرواز تو باد.
(3) کسی که به زلف دل نبسته باشد خدا کند که به مانند زلف تو درهم و برهم و پریشان گردد.
(4) الهی دلی که عاشق روی تو نیست همیشه غرق درغم و اندوه و دچار اضطراب باشد.
(5) بگذار، آن زمان که چشمت با ناز و غمزه، تیر کرشمه پرتاب میکند، دل آزرده من در برابر آن سپر گردد…
(6) (و) چون لب لعل شیرین تو بوسه میبخشد، کام جان من از آن در شیرینی فرو رود.
(7) هر لحظه عشق من به تو صورتی تازه به خود میگیرد. آرزومندم که تو هم هر ساعتی جلوه تازهتری به خود بگیری.
(8) حافظ به جان اشتیاق دیدن روی تو را دارد. از خدا میخواهم که تو هم به حال دوستداران خود توجه داشته باشی.
شرح ابیات غزل (104)
وزن غزل: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
بحر غزل: هزج مسدس مقصور
*
این غزل از تراوشات ذوقی ایام شباب شاعر است که با زبان ساده و بدون نکات ایهامی و عرفانی سروده شده است. دقت درمضمون بیت ششم و دعای مشروطی که به ظاهر در حق محبوب ولی در باطن در حق خود میکند ما را به این نکته متوجه میسازد که این دعایی است رندانه در عبارتی رندانه از رندی در غزلی عاشقانه. شاعر میگوید آنگاه که لبت بوسهیی به من بدهد، الهی مذاق جان من از لعل شکرین تو شیرین باشد!
****
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
این غزل عاشقانه خطاب به معشوقی زمینیست وبرداشت عرفانی،باعث ازبین رفتن ظرافتهای شعری می گردد و جایگاهی ندارد. متاسّفانه شاهدهستیم که بعضی ازعرفان زدگان عزیز، همچنان براین نکته پای اصرارمی فشارند وازتمام غزلیّات حافظ برداشت های بنظرخودشان عرفانی می کنند! این واژه ها وعباراتی که دراین غزل بکارگرفته شده، درصورتی جالب و حس انگیزهستند که به معشوقی زمینی گفته شودنه خداوند.
شاعرخوش ذوق وصاحب نبوغی مثل حافظ، به خداوند نمی گوید روی ماهت ازخوب هم خوب تراست!! دراینصورت کلام کلامی شاعرانه نخواهدبود و لطفِ این سخن وقتی برجسته وحس انگیزمی شود که خطاب به یک دوستی زمینی مثل شاه شجاع یا شیخ ابواسحق ویا.....بوده باشد. دراینصورت است که ظرافتهای شعری پدیدارمی گردد وآدمی حظًی روحانی می بردوبااحساسات وعواطف حافظ،همذات پنداری می کند.
درحقیقیت محبوبیت حافظ به این نیست که همه ی غزلیّاتش عارفانه هست! اتّفاقاً محبوبیت اوبیشترمتاثّرازاین نکته هست که حافظ مثل هیچکدام ازعرفا نیست ویک ساختارشکنِ منحصربفردِ بی همتاست.
اوعلاوه برمتفاوت بودن ازعارفان،به قدری مهارت ونبوغ دارد که به راحتی می تواند با دوستان ِ گرمابه وگلستان خویش، بافرهنگ وادبیّات عارفانه سخن بگوید. اودرهمه ی عرصه ها ساختارشکنی بی ماننداست. هم اوست که بابی باکی ادبیّات عرفانی را ازانحصار چندنفر معدود خارج ساخت وبه میان مردم عوام آورد.
حافظ به مددِ نبوغ وشهامتی که درساختارشکنی دارد قدرت آن رادارد که درفراق ِرفیق وهمدم وهم پیاله ی خویش ناله ی عاشقانه ای غیرمعمول سردهد وباخودزمزمه کندکه: شربتی ازلبِ لعلش نچشیدیم وبرفت! غیرمعمول ازآن رو که چنین که دیگران، مضمون های اینچنینی را خطاب به جنس مخالف می گویند! امّا حافظِ ساختارشکن می داند چگونه ازعهده ی این کاربرآید.
ازکارهای غیرمعمول والبته اندیشه زا وحظّ انگیزحافظ این است که مفاهیم عرفانی رادرتوصیف محبوب زمینی بکارمی گیرد ویابرعکس، محبوبِ آسمانی راباواژه های زمینی توصیف می کند تافاصله ی عوام باعارفان وفاصله ی خلق باخدارا را ازمیان بردارد وچه توفیق عظیم وشگفت انگیزی که دراین هدف بدست آورده است.!
اوگاه همانند یک دوست صمیمی درروبروی خدا می نشیند وبااوبه زبانی گلایه آمیز سخن می گوید!
این چه استغناست یارب وین چه حکمت قادراست؟
کاین همه آهِ نهان است ومجال آه نیست!
حافظ ازاین ساختارشکنی، طریق رندی رابنانهاد معنای واژه های بسیاری رادستخوش تغییر ودگرگونی نمود وبدانها ژرفا وعُمق بخشید.
برگردیدم به غزل:
جمال: خوبی صورت وزیبایی سیرت، حُسن وجذابیّت
درمصرع اوّل زیبائیِ سیرت ودرمصرع دوّم زیبایی ِصورت محبوب موردتوجّه ومدّ نظرشاعرقرارگرفته وبه توصیف درآمده است.
"باد" دربعضی بیتها دعایی هست یعنی آرزومی کنم چنین رقم بخورد،الهی که چنین شود. باد دراین بیت به معنی اینچنین هست می باشد ودعایی نیست چراکه معشوق، سیرت وصورت زیبایی دارد که مثل آفتاب می درخشد.
معنی بیت: ای محبوب، زیبائی های سیرت توهمچون آفتابیست که درکانون توجّهاتِ همگان قراردارد. توباآن سیرتِ زیبایت همچون آفتاب، کریمانه می درخشی وبه چشمان همه روشنایی می بخشی. آفتاب به آبادی وویرانه یکسان وبی قیدوشرط می تابد ونمی تواند به کسی نتابد! تونیزازهرنظرشبیهِ آفتابی. روی خوب ونازنین تو ازهرچه که بدان خوب گفته شود خوبتراست. غایتِ خوبیست.
درآن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جزاین قدَرکه رقیبان تندخو داری
هُمای زلفِ شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیر پر باد
همای: مرغ هما مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه ی او روند. داستانهای زیادی درمورد همای وجود دارد. دریکی ازاین داستانها گویند وقتی می خواستند پادشاه انتخاب کنند همای را درمیان مردم رها می کردند روی دوش هرکس که می نشست آن فردخوش اقبال به عنوان پادشاه انتخاب می شد اشاره به این داستان نیزهست.
هُمای زلف: حافظ خوش ذوق، جنبش وحرکات زلفِ محبوب را به همای تشبیه کرده که مبارک ومیمون است. حالا این هُمایی که حافظ اززلف دلبرآفریده شاهین شهپرنیزهست! گل بودبه سبزه نیز آراسته شد. شاهین پادشاه پرندگان است خودهما نیز مبارک ومقدّس است پس ازترکیب این دو پرنده ای بالاتر ازشاهین وهما خَلق شد وآن پرنده چیزی نیست جززلف دلکش محبوب.
باتوجًه به اینکه حافظ درهرغزلی که درمدح شاه شجاع سروده به زلف اونیز اشاره کرده است احتمالاً مخاطب این غزل نیزشاه شجاع بوده باشد.
معنی بیت: ای حبیب من، توشاه شاهانی، همه ی پادشاهان زیرفرمان توهستند. سایه ی شهپرهمای زلف تو برسرشاهان جهان افتاده است وهمه ی آنها تحت فرمان واراده ی توهستند.
نه به تنها حَیَوانات ونباتات وجماد
هرچه درعالم اَمراست به فرمان توباد
چنانکه گفته شد این تفریف وتوصیف های مبالغه آمیز زمانی خیال انگیز می نماید که به شخص والامقامی یا پادشاهی گفته شود: هرچه درعالم اَمراست به فرمان توباد! وگرنه اگرمخاطب اینگونه تعریف وتوصیف ها راخداوند درنظر بگیرم لطف سخن وظرافت مبالغه کاری ازبین می رود چراکه این یک امربدیهیست که هرچه درعالم هست به فرمان خداست بنابراین به نظم کشیدن این مطلب نه برای شاعر ونه برای خواننده وشنونده ی شعر هیچ لطفی نداشته وهیچ حسی برنخواهدانگیخت. شعرباید چیز جدیدی داشته باشد تا مخاطبین خودرا به وادی اندیشه بکشاند.
کسی کو بسته ی زلفت نباشد
چو زلفت درهم وزیروزبرباد
"بسته شدن به زلف" یعنی اسیر وگرفتارشدن درحلقه های زلف، دراینجا به گونه بکارگرفته شده که کنایه ازدسترسی به یاروصال است.
حافظ درعاشقی هم رندانه عمل می کند دل خودرادرحلقه های یارگرفتارمی کند تا بدینوسیله به یارمتصل ودسترسی میسّرباشد. بنابراین درنظرگاه حافظ گرفتاری درزلف یار،یک خوش اقبالیست نه بدبختی.
دراینجا نیزباد به معنی "اینگونه هست" می باشد. بعضی ها بی انصافی کرده "باد" را به معنی " آرزومندم اینگونه باد" گرفته اند که در اینصورت معنی بیت، طعم ِ نفرین به خود می گیرد! بدینصورت که حافظ آرزوی بد برای کسی که عاشق نیست می کند! درحالی که درعشق نفرین روانیست آن هم برای کسی که دلش نمی خواهدعاشق باشد!حافظ با آن دل نازنینی که دارد امکان نداردبرای کسی نفرین وآرزوی بد کند. بالاترین خشم او برای مدّعیان ودلمردگان: "شمارابخیرومارابسلامت" یا باتونداریم سخن هست نه نفرینی اینچنینی!. بنابراین باد دراین بیت نیزبه معنی " درواقع اینگونه هست" می باشد.
"زیر وزبر" دردومعنا بکاررفته است: چون برای بیان صفت دوموضوع متفاوت بکاررفته است. اولی برای زلف به معنای درهم وبرهم وپریشانی، دومی برای کسی که به دام زلف گرفتارنشده اسابه معنای، زیرو روشدن و درهم فروشکستن،بی قراری وخرابی.
معنی بیت: هرکسی که به دام تو اسیری نکشیده وبه تودسترسی هرچند دردام زلفت نداشته باشد روشن است که ازاین حسرت وناکامی که دستش اززلف توکوتاه است، به مانند زلفِ پُرچین وشکن تو، درهم شکسته ای بیقرار وخراب است.
بخت حافظ گرازاین گونه مَددخواهدکرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهدبود.
دلی کو عاشق رویت نباشد
همیشه غرقه درخون جگرباد
مفهوم بیت پیشین درمضمونی دیگرآمده است.
معنی بیت: هردلی که ازعشق تومحروم مانده باشد ونتوانسته باشد عاشق روی ماهت گردد، ازنعمت بزرگی بی نصیب افتاده است.همینکه دستش ازاین درگاه کوتاه است دلش پُرازدرد واندوه وخون است،بیچاره وبدبخت وناکام هست.
خیره آن دیده که آبش نَبَرد گریه ی عشق
تیره آن دل که دراو شمع محبّت نبود
بُتا چون غمزهات ناوک فشاند
دل مجروح من پیشش سپر باد
بُتا : ای بت من، ای محبوب وای دلبر
بعضی بِتا می خوانند به معنی ِ بگذار ، بِهل.
غمزه: حرکات دلسِتانانه ی چشم وابروورفتاردلبرانه
ناوک: تیر.
معنی بیت: ای بُت من ، ای دلبرمن زمانی که ازغمزه های دلبرانه ات تیرپرتاب می شود دل مجروح من بااشتیاق، خودرا مقابل تیر غمزه های توقرارمی دهد تا زخمی دیگر بردارد. سعادت می خواهد که دل کسی درمعرض تیرنگاه وعشوه ی توبوده باشد.
دل که ازناوک مژگان تودرخون می گشت
بازمشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود.
چو لَعل شکّرینت بوسه بخشد
مذاق جان من ز او پرشکر باد
لعل: کنایه ازلب سرخ وآبدار
لعل شکّرین: لب نوشین، ضمن آنکه اگرحدسمان درست بوده ومخاطب شاه شجاع بوده باشد اشاره به سخنان شیرین واشعاراونیزهست.
مذاق : کام،ذائقه
معنی بیت: هرگاه که ازآن لبهای سرخ ونوشین بوسه ای به من می بخشی، کام من شیرین وگوارا می گردد.
گفتم زلَعل نوش لبان پیر راچه سود؟
گفتابه بوسه شکرین اَش جوان کنند.
مراازتوست هردَم تازه عشقی
توراهر ساعتی حُسنی دگرباد
حُسن: جمال، زیبایی ونیکویی ظاهری وباطنی
معنی بیت: ای محبوب ،زیبائی های توهرلحظه درحال فزونیست وباهرجلوه ای ازمحاسن تو،من عشق تازه ای پیدا می کنم ومشتاق ترمی شود.
حُسن توهمیشه درفزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
به جان مشتاق روی توست حافظ
تو را در حال مشتاقان نظر باد
دراینجا "باد" را هم به معنای اینگونه هست می توان درنظرگرفت هم به معنای ای کاش اینگونه رقم بخورد.
معنی بیت: حافظ ازصمیم دل وجان مشتاق دیدن رخسارتوست آرزومندم که ازسرلطف وعنایت، حال مشتاقانت را دریابی وبدانی که چگونه تورا دوست دارم!
اندرسرما خیال عشقت
هرروزکه باد درفزون باد
زیبایی خیره کننده ات نور هر چشمی شود! چهره زیبایت، فراتر از زیبایی باد!
همای زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیر پر باد
امواج زلفت چون پرواز هما باشکوه است که شهپر شاهین، به آن اوج داده، پس آرزو می کنم دل شاهان جهان زیر پرت باشند( به چالاکی صیدت شوند)
۳- آنکه دلبسته زلف زیبایت نیست، همچون زلفت سرنگون و پریشان باد!
۴- و آنکه بر چهره دلفروزت عشق نمی ورزد، همه لحظاتش غرق در ناکامی-خون جگر- باد!( خانلری: ضمیر ت در ۴ بیت بالا، ش می باشد و آرایه التفات از غایب به مخاطب دارد)
۵- ای بت زیبایم! آنگاه که با غمزه چشمانت، تیر می اندازی، دل زخمی ام سپر آن تیر باد( تا موجب نیستی و فنا شود)
۶- و آنگاه که یاقوت شیرین لبانت، بوسه ارزانی ام کند، مذاق جانم از آن پر شکر باد!
۷- چنان جذابی که هر لحظه از تو در وجودم عشقی متولد می شود، بر تو هر لحظه زیبایی دیگری افزون باد!
۸-حافظ به جان، شوق رویت را دارد، آرزومندم به حال مشتاقان نگاه عنایت کنی!
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
عشق، شعله ای نیست که خاموش شود. شعله عشق نه تنها خاموش نمی شود بلکه هردم سرکش تر می شود. آنچه کهنه شود عشق نیست. عشق سراسر تازگی است، همیشه نو خواهد ماند. حسن محبوب ازلی بی پایان است و هیچ تکراری در تجلی او راه ندارد.
این دو، تازه های هستی است، عشق عاشقان او و حسن بی تکرار او. این دو با یکدیگر تناسب دارند و هماهنگند. عشق عاشق هردم تازه است و همواره خواستار جلوه های اوست و او تنها معشوقی است که با جلوه اش این عشق بی پایان را پاسخ می گوید. همه هستی، چشمه ای نو و پیوسته جاریست زیرا حقیقت آن گفتگو و نجوایی بین عاشق و معشوق است، عاشقی که با عشق دمادم تازه خویش، چشم به تماشای تجلیات یار دارد و به تماشای حسنش نشسته و یاری که با جلوه پیوسته و تکرار ناپذیرش عشق او را می بیند.
برگرفته از صفحهی اینستاگرام مشرق ساغر
این غزل را "در سکوت" بشنوید
جمالت آفتابِ هر نظر باد
ز خوبی ، رویت خوبتر باد
نظر در ادبیاتِ عارفانه یعنی دیدنِ جهان از منظر و مردُمکِ چشمِ خداوند و هر انسانی که به چنین توفیقی دست یابد صفاتِ بالقوه خداوندی را در خود به فعل درآورده ، جمالِ حضرتِ حق در او قابل رؤیت است ، نگاه و نظرِ او به جهان همانند حضرتش به زیبایی و وسعتِ آفتاب خواهد بود ، پس جهان و جهانیان از نور و گرمایِ او بهرمند میگردند ، در مصراع دوم می فرماید پیش از تجلیِ خداوند در آیینه تمام نمایِ انسان های کامل نیز رویِ او زیبا و سرچشمه همه نیکی ها بوده است و اکنون با هر انسان و خوبی که صاحبِ نظر و چشمِ جان بین شود روی و جمالِ حضرتِ دوست خوبتر و زیبا تر بر جهانیان جلوه گری می کند ، حافظ در همین یک بیت کُلِ فلسفه وجودی و انگیزه خلقتِ انسان را بیان می کند که قرار است خداوند در انسان و در جهان فرم به خود زنده و رخسارِ زیبایش خوبتر و زیباتر دیده شود ، یعنی تا پیش از آفرینشِ انسان در جهان گنجی پنهان بوده است که اکنون با متجلی شدن در هر خوبی ( انسانی) ، خوبی و زیبایی های او آشکار تر میگردد .
هُمای زلفِ شاهین شهپرت را
دلِ شاهانِ عالم زیرِ پر باد
شهپر یعنی بال و پَرِ اصلیِ شاهین یا بازِ شاهی ، پس حافظ هر تارِ زلفِ حضرتِ دوست را به شهپری تشبیه می کند ، تجمیع آن زلف همایِ سعادتی ست که دل یا جانِ پادشاهانی همچون عطار و مولانا و حافظ را در این عالم زیرِ پر و بالِ حمایتِ خود قرار می دهد ، چنین امری پس از آن اتفاق می افتد که انسانی (خوبی) صاحبِ نظر و چشمِ جان بین شده ، به صفاتِ حضرتِ حق زنده شده باشد، پس کُلِ کائنات او را زیرِ چترِ حمایتِ خود گرفته نهایتِ همکاری را در همه ابعادِ مادی و معنوی به انجام می رسانند.
کسی کو بسته زلفت نباشد
چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
پس حافظ تنها راهِ نجات و رهایی از آشفتگی در این جهان را وابستگی انسان به زلفِ حضرت دوست می داند ، زلف در مصرع اول یعنی جذبه حضرتش که عاشق را بسوی رخسار رهنمون می شود و زلف در مصراع دوم کنایه از جذابیت های درهم و بر همِ چیزهای مادی این جهان است که گاهی زبر و بر وفقِ مراد و خواسته انسان است و موجبِ شادیِ موقت ، گاهی نیز از دست دادنش زیر و موجبِ ناکامی ، شکست و احساسِ سرخوردگی می گردد ، پس حافظ میفرماید اگر انسان عاشق و بسته زلفِ حضرت دوست نباشد همانندِ زلفِ آشفته اش در جهانِ فرم ناپایدار و زیر و زبر خواهد بود ، یعنی آرامش و قرار از دست می دهد و هموراه گمشده ای دارد که نمی داند چیست و با هیچ چیزِ مادی این جهانی نیز آن نظم و آرامش را بدست نمی آورد.
دلی کو عاشقِ رویت نباشد
همیشه غرقه در خونِ جگر باد
در ادامه بیت قبل می فرماید اگر انسان از زلف و امکاناتِ دنیای مادی بمنظور رسیدن به رخسار و دیدارِ رویش بهره نبرد علاوه بر اینکه دچارِ آشفتگی خواهد شد همواره جگرش غرقِ در خون می گردد ، یعنی زلف و امکاناتی که جهان در اختیارِ او قرار می دهد نه تنها آرامشی برای وی به ارمغان نمی آورد ، بلکه همیشه انسان را غرق در درد و غم و ماتم می کند ، همه ما نمونه های بسیاری از انسانهای موفق در کسب و پیشه و حتی مشهور را می شناسیم که از ثروت ، مقام ، اعتبار ، همسر و حتی فرزندان خود به آرامش و نیکبختی نرسیده و حتی گاه می شنویم فلان سلبریتی دست به خود کشی زده یا دچار افسردگی شده است . حافظ میفرماید تنها با عشقِ رویِ دوست است که انسان می تواند از داشته های خود نیز بهرمند و شادمان شده ،به آرامش و آسایشِ حقیقی دست یابد.
بُتا چون غمزه ات ناوک فشاند
دلِ مجروح من پیشش سپر باد
بُت یا معشوق که زیباییِ محض است با غمزه و نظرِ لطفش به عاشق ، ناوک یا تیرهایی را بسویِ عاشقی که بسته زلفِ اوست پرتاب می کند زیرا غیرتش اجازه نمی دهد مدعیِ عاشقی فقط زلف را بنگرد و از رخسار باز مانده و به آن بی توجهی کند ، اما واکنشِ عاشقِ راستین که تا اکنون زلفِ بدونِ رخسار را موجب خونِ جگر و درد وغم یافته قابلِ توجه است که همان دلِ مجروح و خون شده را سپری می کند برای تیرهای ناوک و مژگانِ بُت تا دلِ دلبستگیهای ِزلف و دنیای مادی او شکافته و از درد و خون تُهی شود و پس از آن است که چنین دلی پاک و شایسته زنده شدن به عشق می گردد . مدعیِ عاشقی در برابر ناوک و تیرهای قضا که دلبستگی هایِ ذهنی زلف را نشانه گرفته واکنش نشان داده و سپر هایی را در راهِ ناوکها قرار می دهد ، مولانا در این رابطه می فرماید:
آنکه ز زخم تیرِ او کوه شکاف می کند / پیشِ گشاد تیرِ او ، وای اگر سپر برم
درواقع تیر و ناوکِ مژگان او کوهِ ذهنِ انسان را می شکافد اما انسان به خطا گمان می بَرد اگر از داشته های ذهنی خود محافظت نکند بدبخت و مفلس خواهد شد ، در صورتی که اگر در مقابل تیرهای قضا ، فضای درونی را گشاده کند و با روی باز اتفاقات را پذیرا باشد ، اتفاقی برای داشته های او نخواهد افتاد و آنها را از دست نمی دهد .
چو لعلِ شکرینت بوسه بخشد
مذاقِ جانِ من زو پُر شکر باد
با آن کارِ شگرفی که انسانِ عاشق انجام می دهد و سرانجام دلی لایقِِ زنده شدن به عشق می یابد ، پس لعلِ شکرین و زندگی بخشِ بُت زیبا نیز عاشق را لایقِ عنایت و بخشندگی بوسه ای می بیند ، در مصراع دوم مذاقِ جان یعنی ذاتِ انسان شایسته چنین عنایت و بوسه ای ست ولی او بدستِ خود ، عمری خویش را از آن بوسه شکرین محروم کرده است ، ذائقه انسان بطور ذاتی متمایل به شیرینی و شادی ست ، ولی او با اصرار این ذائقه را به تلخی و ترشی عادت می دهد ، اما اکنون که دلی دارد سرشار از عشقِ آن بُتِ زیبا ، پس زندگی نیز با بوسه ای مذاقِ جانِ او را پر از شکر ، شیرینی ، شادی و برکاتِ زندگی می کند .
مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حُسنی دگر باد
حافظ میفرماید اما دستیابی به شکرِ زندگی و آرامش دنیوی کمالِ خواسته عاشق نیست و کارِ عاشقی با آن بوسه شکرین به اتمام نمی رسد ، بلکه منظورِ اصلی این است که هر دم و لحظه از بُت و معشوق ، عشقی تازه و نو به او رسیده ، او را عاشق تر کند و چنین امری میسر نمی شود مگر اینکه آن زیبا روی هر لحظه و ساعت ، گوشه ای دیگر از حُسن بی پایانِ خود را به عاشق بنماید ، تنها با این عنایت است که عشقِ عاشق هر دم و نفس تازگی خود را حفظ نموده و تا ابدیت استمرار می یابد یا در واقع محال است او عشقی بجز عشقِ آن دلدار را در دل قرار دهد . در عشقهای زمینی حُسن و زیبایی های ظاهری محدود بوده و آن چشم و ابرو پس از چند صباحی کم فروغ شده و در نتیجه عشقها به سردی می گرایند مگر اینکه عاشق جلوهگری های معشوق ازلی را در دلداده خود تشخیص دهد ، در اینصورت است که از او نیز هر ساعت حُسنی میبیند و هر دم تازه عشقی را تجربه کرده ، به او مرتعش می شود و عشقش پابرجا میماند .
به جان مشتاق روی توست حافظ
تو را در حالِ مشتاقان نظر باد
پس حافظ میفرماید لازمه چنین عنایت و لطفی که آن بُت زیبا هر دَم جلوه ای از حُسن و زیبایی خود را بر عاشق نمایان کند این است که عاشق به جان مُشتاقِ دیدار روی حضرتش باشد و نه با ادعا و گفتار ، و حافظ خود چنین اشتیاقی داشته و آنچه بیان شد لفاظی نیست ، او عاشقی حقیقی ست و در اینصورت است که آن بُت نیز در حالِ مشتاقان که به جان ، عاشق هستند نظر کرده و به آنان عنایت می کند ، همانطور که به حافظ نظر کرده و با لطفِ اوست که اینچنین غزلهای شکرین و عارفانه ای را سروده است .