گنجور

شمارهٔ ۱۷ - در جشن میلاد مولای متقیان و مدب محی السنن الحاج میرزا حسن شیرازی و ختم قصیده به نام ولی عصر صاحب الزمان عجل الله فرجه

جشن میلاد شهنشاه زمین و زمن است
عید مولود خداوند جهان بوالحسن است
روز عیش است بده ساقی از آن باده ناب
که بتن توشن و بسر هوش و بخاطر فطن است
مهربان ماه من ای آنکه مرا بزم طرب
از رخ و زلف و لبت غیرت و رشک چمن است
گو نباشد بچمن سرو و سمن، گلشن من
از قدو روی تو یک باغچه سرو و سمن است
سوری و نسترن ار رفت ز باغ و ز چمن
محفل من ز تو پر سوری و پر نسترن است
بجز از چهر سپید تو بزلفین سیاه
نشنیدیم که شهباز اسیر زغن است
کفر و ایمان و عزازیل و ملک شک و یقین
روز و شب ظلمت و نور و صنم و برهمن است
همچو چوگان شده ام چنبر و سرگشته چو گوی
تا بچوگان سر زلف تو گوی ذقن است
گر زنخدان تو بابل نه، چرا چون بابل
اندر و چاهی و انباشته از سحر و فن است
گر در آن چاه دو ساغر بیکی رشته نگون
این یکی چاه نگونسار خود از دورسن است
لب لعل تو و آن خال سیه فام مگر
نقش جام جم و تصویر رخ اهرمن است
گردش چشم تو کش نیم سیه نیم سپید
همچو دور شب و روز است که باب فتن است
خواستم وصف لبان تو ولی بسکه دقیق
بجز این نکته ندانم که نه جای سخن است
خواستم نعت دهان تو ولی بس شیرین
بجز این حرف نگویم که چو اشعار من است
بده آن جوهر آسایش و معجون سرور
که دلم چون سر زلف تو، شکن در شکن است
سخت رنجیده ام از دانش و از هوش، بیار
آن سبک روح قوی پنجه که دانا فکن است
این مثل را نشنیدی که حکیمی گفته است
که می کهنه علاج غم و درد کهن است
نخل اندیشه و غم را که بود محنت بار
به مثل شیشه می تیشه صفت ریشه کن است
زی گلو نا شده، از کام بر آید ز مشام
با عرق هر چه در اندام غبار محن است
باده بی کیل و حساب آر که امروز مرا
می پرستی نه باندازه رطل است و من است
در خم چرخ، شراب آر که امبار مرا
ساز مستی نه به پیمانه جام است و دن است
غم اگر پور پشنک است بکوپال و بچنگ
می گلرنگ بجنگش چه گو پیلتن است
در خم آئینه رخشان بقدح لعل بدخش
در رخ دوست بمانند شقیق دمن است
گو دهد خانه هستی همه بر باد مرا
صرصر باده که این غمکده دارالمحن است
گو کند خانه ایجاد زبنیاد مرا
می گلرنگ که این دهکده بیت الحزن است
مفتی شهر که میدیدمش از منع شراب
روز و شب ورد زبان مساله لاولن است
دیدمش دوش که در کوی خرابات، خراب
بیخود و بیخرد و بیخبر از خویشتن است
چون سبو تا بخورد باده، سرا پا شکم است
چون قدح تا بزند شیشه، سراسر دهن است
چون صراحی ز دل خم و سبو باده کش است
همچو مینا ز لب جام و قدح بوسه زن است
سبحه اش در پی پیمانه بمیخانه گرو
خرقه اش بر در خمار بمی مرتهن است
گفتمش کان همه ناموس کجا رفت و چه شد
گفت خشت سر خم شیشه تقوی شکن است
می توحید حلال است که در مشرب عشق
می اشارت بدل و جام عبارت ز تن است
باده خوردن چه بود راه بدل پیمودن
که دل آن عالم علوی است که اصل وطن است
مستی آنست که هستی سپرد وین معنی
حاصل از درد دل ای دوست نه از ذر دون است
می فرح بخش بود خاصه که در مولد شاه
جان و دل مست بیکجرعه می از ذوالمنن است
دوش در گوش من آورد فلک سر پنهان
که مرا با تو یکی مشورت ای رای زن است
مگر این نکته شنیدی تو هم از قول حکیم
مستشار آنکه بهر راز بود موتمن است
بهر این مولد مسعود مرا تحفه چند
سالها شد که بگنجینه دل مختزن است
با تهی دستی و درویشیم از بهر نثار
بکف اندوخته ای چند ز دور ز من است
گفتم آن تحفه کدام است که از عز و شرف
لایق شیر خدا، باب حسین و حسن است
گفت مهدی است ز فیروزه در او هفت طبق
از لئالی و گهرهای فزون از ثمن است
گفتمش چیست دگر گفت یکی طرفه نطاق
از دو پیکر که یکی پارچه از بهرمن است
گفتمش باز بگو گفت یکی مجمره سوز
از رخ روز که آرایش هر انجمن است
گفتمش باز بگو گفت یکی غالیه دان
از دل شب که پر از نامه مشک ختن است
گفتمش چیست دگر، گفت یکی زرین خوان
از رخ مهر که از ماهش سیمین لگن است
گفتمش باز بگو گفت یکی رامشگر
زهره اش نام که بر تار طرب چنگ زن است
گفتمش باز بگو گفت یکی ترک دلیر
نام بهرام، که خنجر کش و لشکر شکن است
گفتمش باز بگو گفت یکی مرد دبیر
نام برجیس، که آرایش اهل سخن است
گفتمش باز بگو گفت یکی دانشور
مشتری نام، که استاد بهر علم و فن است
گفتمش باز بگو گفت که پیری دهقان
ز حلش نام که با تجربه مردی کهن است
گفتمش باز بگو گفت یکی خوشه گهر
دارم از در شب افروز که عقد پرن است
گفتمش باز بگو گفت یکی اطلس پوش
بنده ساده که دارای زمین و زمن است
گفتمش پیری و بی مغزی و غفلت کردی
ورنه پیداست که این مسئله دور از فطن است
اینهمه تحفه که گفتی بنثاره ره شاه
مثل یوسف مصر و رسن پیره زن است
می نه بینی که شد از شرم رخش آب چو اشک
این گهرها که پریشیده بدامان من است
سر ز خجلت بگریبانم با این دامن
که پر از سنبل چون دامن دشت و دمن است
لیک عیبی نبود ران ملخ بردن مور
زی سلیمان، که برین قاعده رسمی کهن است
وقت آنست که تکرار کنم مطلع خویش
گرچه این قاعده دور از روش اهل فن است
جشن میلاد شهنشاه زمین و زمن است
روز مولود خداوند جهان بوالحسن است
رای او جذر اصم، سر قدم، جمع کلم
روی او شمع حرم، دفتر علم لدن است
هیکل قدس و طلسم خرد و گنج خفا
اولین نقش که نقاش رواق کهن است
روی او فاتحه ماسیق و مالحق است
مهر او خاتمه ما ظهر و ما بطن است
سر توحید و جمال ازل و راز وجود
نقطه بای مشیت که نخستین سخن است
خسروی کز شرف مولد او خانه حق
قبله پیر و جوان، سجده گه مرد و زن است
خانه بی خانه خدا، منزل اغیار بود
کعبه بی او عجبی نیست که بیت الوثن است
صنم از طاق حرم ریخت چه او سود قدم
زآنکه دانست که این دست خدا بت شکن است
فهم ذات تو نه در حوصله شک و یقین
درک وصف تو نه در مرحله وهم و ظن است
عقل فعال که تدبیر جهان در کف اوست
پیش رای تو یکی بیخرد و آژکن است
رای رخشای تو گنجینه عقل و خرد است
روی زیبای تو آئینه سرو علن است
ذات تو علت ایجاد نقوش و صور است
مهر تو غایت تشریع فروض و سنن است
یارب این پرده چه راز است که در فصل خطاب
محک نقد و غش و فرق لجین و لجن است
یارب این نکته چه حرف است که در اصل کتاب
فارق نیک بدو فصل قبیح و حسن است
بنده سده ایوان تو موسی و شعیب
لقمه سفره احسان تو سلوی و من است
گوهر مهر تو را جان احبا صدف است
طائر تیر تو را دیده اعداد کن است
بر در قصر جلال تو نسیج مه و مهر
عنکبوتی است که بر طاق کهن تارتن است
دشمنت همچو شکوفه است که نازاده زمام
راست اندام براندازه قدش کفن است
با چه غنچه است که نگشوده دهن بهر سخن
چاک سر تا بقدم جامه اش از غم بتن است
خنجرت بسکه شکافد بوغا زهره خصم
عرصه جنگ ز سبزی بمثال چمن است
رمحت از بس شکفد روز غزالاله ز خون
ساحت رزم ز سرخی بمثال دمن است
تا که بر شعله کین مرغ دل خصم کباب
شود، از تیغ تو پر مکسش بادزن است
تا که گردد جگرش زاتش هیجا بریان
رمح دلدوز جگر سوز تواش با بزن است
درع داود بهنگام غزا روز جزا
پیش شمشیر تو چون بافته کارتن است
خنجر ترا که چو بادام دو مغز است و دو رنگ
زهره خصم قبا خون عدو پیرهن است
در گهربار کفت تیغ گهر دار شها
چون نهنگی است کش اندر دل دریا وطن است
روز هیجا که صف معرکه چون بزم طرب
از هیاهوی یلان پر ز غریو و غژن است
تیر پران تو مرغی که بود نامه رسان
نامه مرگ بکف در پی آمد شدن است
مثل تیغ دل افروز تو با چشم زره
مثل آب روان و مثل پروزن است
قوس از بیم تو در دست کماندار فلک
لرز لرزان چو کمانی بکف پنبه زن است
چرخ از خوف تو در شست جهاندار قضا
رعشه بر چرخه چو چرخی بکف پیرزن است
آب تیغ تو بشوید همه آیات وجود
گر خطابش نه ز حکم تو بلاتعجلن است
نام قهر تو برد گر بچمن باد صبا
غنچه پیکان دهد آن باغ که پر یاسمن است
وصف قهر تو کند گربدمن تابش مهر
سبزه خنجر دمد آن راغ که پر نسترن است
الحق این تهنیت دلکش و این نظم بدیع
در خور بزمگه حضرت محی السنن است
مهبط نور هدی، بحر کرم، کوه و قار
صدف معرفت و صدق که نامش حسن است
دوحه گلشن دین سرو گلستان وجود
آنکه بر خلق ز حق منتخب و موتمن است
آفتاب ار نبود رای تو هر روز چرا
همچو خورشید، فروغ رخ هر انجمن است
ماهتاب ار نبود روی تو هر شب ز چه رو
همچو مهتاب، چراغ دل هر بیوه زن است
بنگه سامری و جلوه گه عجل خوار
از تو بنگاه اویس قرنی چون قرن است
صفت خلق تو میکرد مگر باد صبا
غنچه دم زد که حدیثش ز لب من حسن است
سخن از جود تو میگفت مگر ابر بهار
بحر جوشید که این سلسله از موج من است
حرفی از عزم تو میراند مگر برق یمان
چرخ شد تند که این نکته فزون از سخن است
وصفی از حزم تو میخواند مگر گاو زمین
گفت ماهی بهل این بار که پهلوشکن است
سرو را مدح تو بیرون ز زبان خرد است
صاحبا وصف تو افزون زلسان لسن است
نه منم قابل مدح و نه توئی مایل مدح
چکنم قافیه امروز بنام حسن است
هر زمان نام تو در قافیه تکرار کنم
زآنکه نامت بمثل چاشنی شعر من است
روزگاری است که از کوی تو و روی توام
مسکن و منزل و ماوی و متاع و سکن است
گر نباشد بجهان هیچکسم، گو نبود
زانکه در شخص تو تنها دو جهان مکتمن است
آفتاب ار بکشد تیغ و فلک تیر زند
سایه ات بر سرم از سهم حوادث مجن است
ختم این نامه بدان نام که چون نام خدا
از ازل تا با بد خاتمه هر سخن است
اولین علت ایجاد که نور ازل است
آخرین غایت ابداع که پور حسن است
برج ثانی عشر چرخ ولایت که چه حوت
زو شتابنده و پاینده زمین و زمن است
صورت او، دل این عالم و، عالم بمثل
همچو عاشق که بدنبال دل خویشتن است
همچو دیوانه بدیوار بدر شام و سحر
سر زند مهر چرا گرنه بدو مفتتن است
همچو سودازده، گردون ز چه سر گردان است
در طلب، گرنه بدل مهرویش مختزن است
گرنه قلب است چرا هر دو جهانش قالب
ورنه روح است چرا کون و مکانش بدن است
شخص ایجاد بدوزنده و او زنده بخویش
جان بخود زنده بود لیک بدو زنده تن است
ای ظهور ازل ای نور ابد سر وجود
تا کی از هجر تو جان و دل ما ممتحن است
رخ ابر افروز، که مهری تو و گیتی فلک است
قدبرافراز، که سروی تو و عالم چمن است
بزن ای نوح یکی لطمه ز طوفان بلا
که کفت بحر و به شمشیر و سنان موج زن است
ای خلیلی که بود تیغ نزار تو سقیم
تیشه بردار که عالم همه بیت الوثن است
سبزه و آب تو تیغ است بکن بر دو سلام
نار نمرود که تا بام فلک شعله زن است
چشم یعقوب فلک کور شد ای یوسف مصر
زانکه کنعان جهان بی تو چه بیت الحزن است
تا کی ای موسی جان غیبت میقات شهود
قوم از سامری و گاوزرین مفتتن است
سنگی از پنجه تقدیر بزن ای داود
که دل خلق ز جالوت، قرین محن است
ای سلیمان جهان چند کنی چهره نهان
روزگاری است که خاتم بکف اهرمن است
ای محمد چکنی چهره نهان زیر گلیم
رخ بر افروز که شمعی تو و عالم لگن است
ای علی تا بکی از جور عدو خانه نشین
تیغ بر گیرکه این داهیه ام الفتن است
نه عجب گر که بدین نادره تحسین گوید
طفل یکروزه کش آلوده لبان از لبن است
راستی طبع در رخیز گهر ریز حبیب
رشک کان یمن و غیرت بحر عدن است
عیب تکرار قوافی نبود شعر مرا
زانکه همچون شکر مصر و چه مشک ختن است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جشن میلاد شهنشاه زمین و زمن است
عید مولود خداوند جهان بوالحسن است
هوش مصنوعی: جشن تولد شاه زمین و زمان است و عید زاده شدن خداوند جهانیان، بوالحسن نیز به شمار می‌آید.
روز عیش است بده ساقی از آن باده ناب
که بتن توشن و بسر هوش و بخاطر فطن است
هوش مصنوعی: امروز روز خوشگذرانی است، پس به ساقی بگو که از آن شراب خالص بدهد؛ زیرا این نوشیدنی به بدن نشاط می‌بخشد و باعث هوشیاری و تیزهوشی ذهن می‌شود.
مهربان ماه من ای آنکه مرا بزم طرب
از رخ و زلف و لبت غیرت و رشک چمن است
هوش مصنوعی: ای ماه مهربان من، تو کسی هستی که زیبایی‌ات و زلف و لب‌هایت باعث شور و شوق من است و جلوه‌گری‌ات در این بزم، حسرتی را در دل دیگران ایجاد می‌کند.
گو نباشد بچمن سرو و سمن، گلشن من
از قدو روی تو یک باغچه سرو و سمن است
هوش مصنوعی: اگر در دنیا نه سرو و سمنی باشد، باغچه‌ی من به خاطر قامت و چهره‌ی تو، گویی تمام گل‌ها و درختان زیبای دنیا را دارد.
سوری و نسترن ار رفت ز باغ و ز چمن
محفل من ز تو پر سوری و پر نسترن است
هوش مصنوعی: اگر گل‌های سوری و نسترن از باغ و چمن بروند، اما محفل من هنوز پر از یاد و نشانه‌های توست و آنجا همیشه بوی تو را می‌دهد.
بجز از چهر سپید تو بزلفین سیاه
نشنیدیم که شهباز اسیر زغن است
هوش مصنوعی: جز چهره‌ ی سپید تو، زیبایی‌ های دیگری با موهای سیاه را نشنیده‌ایم که در آن شهباز اسیر دانه‌ های زاغ است.
کفر و ایمان و عزازیل و ملک شک و یقین
روز و شب ظلمت و نور و صنم و برهمن است
هوش مصنوعی: این بیت به موضوعات حساس و متضاد زندگی اشاره دارد. کفر و ایمان نماد دو گرایش متفاوت در باورها و اعتقادات هستند. عزازیل و ملائکه نشانه‌هایی از نیروهای نیک و بد به شمار می‌آیند. شک و یقین نمایانگر دو حالت روانی انسان‌ها هستند که در روز و شب، در تاریکی و روشنی، در کنار هم وجود دارند. در نهایت صنم و برهمن به نمادهای مختلفی از وجود انسانی اشاره دارند که در آن تضادهای معنوی و فلسفی به وضوح دیده می‌شود.
همچو چوگان شده ام چنبر و سرگشته چو گوی
تا بچوگان سر زلف تو گوی ذقن است
هوش مصنوعی: من مانند یک چوگان هستم که در چنبره‌ای گرفتار شده و همچون گوی سرگشته‌ام. تا زمانی که به بازی با موهای تو مشغول شوم، انگار کسی با چانه‌ام بازی می‌کند.
گر زنخدان تو بابل نه، چرا چون بابل
اندر و چاهی و انباشته از سحر و فن است
هوش مصنوعی: اگر گودی و زیبایی خال گونه‌ات مانند بابل نیست، پس چرا مانند بابل در دل خود چاهی دارا و انبوهی از سحر و هنرهای شگفت‌انگیز است؟
گر در آن چاه دو ساغر بیکی رشته نگون
این یکی چاه نگونسار خود از دورسن است
هوش مصنوعی: اگر در چاه، دو ساغر وجود داشته باشد و یکی از آن‌ها به سمت پایین بیفتد، این اتفاق خود به خود بیانگر این است که چاه عمیق و نامناسب است.
لب لعل تو و آن خال سیه فام مگر
نقش جام جم و تصویر رخ اهرمن است
هوش مصنوعی: لب‌های شیرین تو و آن خال سیاه رویت، آیا نمی‌توانند همچون تصویر جام جم و چهره‌ی اهریمن به زیبایی تجسم شوند؟
گردش چشم تو کش نیم سیه نیم سپید
همچو دور شب و روز است که باب فتن است
هوش مصنوعی: نگاه تو مانند نیمه شب و نیمه روز است که هم آرامش و هم بحران را به همراه دارد.
خواستم وصف لبان تو ولی بسکه دقیق
بجز این نکته ندانم که نه جای سخن است
هوش مصنوعی: می‌خواستم زیبایی لبان تو را توصیف کنم، اما آنقدر در جزئیات دقیق شدم که فقط می‌دانم این موضوع جایی برای گفتن ندارد.
خواستم نعت دهان تو ولی بس شیرین
بجز این حرف نگویم که چو اشعار من است
هوش مصنوعی: خواستم از لبان تو وصفی بگویم، اما جز این نمی‌توانم بگویم که مانند اشعار من شیرین است.
بده آن جوهر آسایش و معجون سرور
که دلم چون سر زلف تو، شکن در شکن است
هوش مصنوعی: به من آن ماده آسایش و خوشحالی را بده که دلم مانند زلفت، پر از پیچیدگی و درد و رنج است.
سخت رنجیده ام از دانش و از هوش، بیار
آن سبک روح قوی پنجه که دانا فکن است
هوش مصنوعی: من به شدت از دانش و هوش آزرده‌ام؛ بیا و آن فرد با روح و پرقدرت را بیاور که دانا و عاقل است.
این مثل را نشنیدی که حکیمی گفته است
که می کهنه علاج غم و درد کهن است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک حکیم می‌گوید نوشیدن شراب قدیمی می‌تواند درمانی برای غم و دردهای قدیمی باشد.
نخل اندیشه و غم را که بود محنت بار
به مثل شیشه می تیشه صفت ریشه کن است
هوش مصنوعی: اندیشه و غم، مانند نخی است که با درد و رنج به سختی رشد می‌کند. اگر این اندیشه و غم همچون شیشه شکننده باشد، می‌توان با تیشه‌ای که شبیه ریشه است، آن را از بین برد.
زی گلو نا شده، از کام بر آید ز مشام
با عرق هر چه در اندام غبار محن است
هوش مصنوعی: از گلو برنمی‌آید، اما هرچه بوی عرق و بوی غبار در بدن است، از کام به مشام می‌رسد.
باده بی کیل و حساب آر که امروز مرا
می پرستی نه باندازه رطل است و من است
هوش مصنوعی: امروز برایم مهم نیست که چقدر از شراب می‌نوشم، چون فقط به خاطر تو این کار را می‌کنم و مقدارش برایم اهمیت ندارد.
در خم چرخ، شراب آر که امبار مرا
ساز مستی نه به پیمانه جام است و دن است
هوش مصنوعی: در پیچ و خم زندگی، شراب بیاور تا به خاطر آن حالت مستی بگیرم، زیرا این حالتی که دارم نه به خاطر پیمانه و لیوان است، بلکه به دلیل جریانی عمیق‌تر در درونم است.
غم اگر پور پشنک است بکوپال و بچنگ
می گلرنگ بجنگش چه گو پیلتن است
هوش مصنوعی: اگر غم مانند نازک‌دلی است، باید با برهمن و به چنگ آوردن گل‌های رنگارنگ در جنگش چه بگویم که همان پیلتن است؟
در خم آئینه رخشان بقدح لعل بدخش
در رخ دوست بمانند شقیق دمن است
هوش مصنوعی: در خم آئینه، چهره‌اش در ظرف گرانبهای شراب مانند گل سرخ در چهره معشوق جلوه‌گری می‌کند.
گو دهد خانه هستی همه بر باد مرا
صرصر باده که این غمکده دارالمحن است
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است همه چیز در زندگی‌ام به باد برود، اما باده‌ای که می‌نوشم، این چادر پر از غم و گناه را از یادم خواهد برد.
گو کند خانه ایجاد زبنیاد مرا
می گلرنگ که این دهکده بیت الحزن است
هوش مصنوعی: بیا خانه‌ای بساز که از ابتدا بر پایه‌ای محکم باشد، با گل‌های رنگارنگ، زیرا این دهکده محل غم و اندوه است.
مفتی شهر که میدیدمش از منع شراب
روز و شب ورد زبان مساله لاولن است
هوش مصنوعی: در شهری که زندگی می‌کنم، مفتی با وجود اینکه همیشه موضوع منع نوشیدنی‌های الکلی را مطرح می‌کند، به طور مداوم در فکر مسائل دینی و فقهی به سر می‌برد.
دیدمش دوش که در کوی خرابات، خراب
بیخود و بیخرد و بیخبر از خویشتن است
هوش مصنوعی: دیدم دیشب که در خیابان خرابی، آدمی مست و بی‌خبر از خود و بدون هوش و خردی در حال wandering بود.
چون سبو تا بخورد باده، سرا پا شکم است
چون قدح تا بزند شیشه، سراسر دهن است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی یک ظرف، مثل سبو یا قدح، پر از مایع می‌شود، تنها توجه به محتوای درون آن و نیاز به نوشیدن به ذهن می‌آید. سبو وقتی که پر از شراب شود، تمام توجهش به شکم خود معطوف است و قدح نیز وقتی پر از شیشه (نوشیدنی) می‌شود، به دهان توجه دارد. این بیانگر این است که در این حالت‌ها، آنچه بیشتر اهمیت دارد، محتوا و کارکرد ظرف است تا خود ظرف.
چون صراحی ز دل خم و سبو باده کش است
همچو مینا ز لب جام و قدح بوسه زن است
هوش مصنوعی: دل مانند یک پیاله است که باده را در خود دارد و آن مانند مینا، از لب جام و قدح بوسه می‌زند. یعنی احساسات و عشق در دل چنان جوش و خروشی دارند که مانند شراب از آن‌ها بیرون می‌ریزند و بر لب‌های مینا می‌آیند.
سبحه اش در پی پیمانه بمیخانه گرو
خرقه اش بر در خمار بمی مرتهن است
هوش مصنوعی: سبحه‌اش به خاطر پیمانه‌ای که در میخانه دارد گرو گذاشته شده و لباسش نیز به خاطر نوشیدن مشروبات در دکان شراب در رهن است.
گفتمش کان همه ناموس کجا رفت و چه شد
گفت خشت سر خم شیشه تقوی شکن است
هوش مصنوعی: به او گفتم که آن همه حرمت و شرف کجا رفته و چه بر سرش آمده است. او پاسخ داد که بنیاد کار و تقوا، به راحتی می‌تواند شکسته شود.
می توحید حلال است که در مشرب عشق
می اشارت بدل و جام عبارت ز تن است
هوش مصنوعی: در عشق حقیقی، خوردن شراب حلال است، چرا که عشق و محبت، راهی برای رسیدن به توحید و یکتاپرستی است و این شراب، به معنای عمیق‌تری از وجود و هستی اشاره دارد. جامی که می‌نوشیم، در واقع قدری از وجود مادی ما را کنار می‌گذارد و به ما کمک می‌کند تا به عمق عشق پی ببریم.
باده خوردن چه بود راه بدل پیمودن
که دل آن عالم علوی است که اصل وطن است
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب به معنای درک و رفتن به عمق وجود است، زیرا دل انسان جایی است که ریشه و اصل وجود و حقیقت در آن قرار دارد.
مستی آنست که هستی سپرد وین معنی
حاصل از درد دل ای دوست نه از ذر دون است
هوش مصنوعی: مستی به معنای سپردن خود به حال و هوای بی‌خیالی است و این مفهوم، نتیجه‌ای است که از درد و رنج دل به دست می‌آید، نه از چیزهای بی‌ارزش و پست.
می فرح بخش بود خاصه که در مولد شاه
جان و دل مست بیکجرعه می از ذوالمنن است
هوش مصنوعی: نوشیدنی لذت‌بخش است، به‌ویژه در روز تولد شاه، که جان و دل را سرشار از سرخوشی می‌کند و یک جرعه از چنان می‌نوشیدنی کافی است تا انسان را شاد و سرمست کند.
دوش در گوش من آورد فلک سر پنهان
که مرا با تو یکی مشورت ای رای زن است
هوش مصنوعی: شب گذشته در گوش من آسمان خبری نهان آورد که باید با تو، ای اندیشمند، مشورت کنم.
مگر این نکته شنیدی تو هم از قول حکیم
مستشار آنکه بهر راز بود موتمن است
هوش مصنوعی: آیا تو هم این نکته را از فردی خردمند که در تمام اسرار معتبر و قابل اعتماد است شنیده‌ای؟
بهر این مولد مسعود مرا تحفه چند
سالها شد که بگنجینه دل مختزن است
هوش مصنوعی: به خاطر این مولود مسعود، مدت‌هاست که هدایایی در دل من جمع شده است.
با تهی دستی و درویشیم از بهر نثار
بکف اندوخته ای چند ز دور ز من است
هوش مصنوعی: ما با دست خالی و درویشی، برای بخشش چیزی اندک داریم، که این دارایی از دور و از یاد من است.
گفتم آن تحفه کدام است که از عز و شرف
لایق شیر خدا، باب حسین و حسن است
هوش مصنوعی: از من پرسیدند که چه چیزی می‌تواند به اندازه‌ی مقام و ارزش بالای شیر خدا که پدر حسین و حسن است، نیکو باشد.
گفت مهدی است ز فیروزه در او هفت طبق
از لئالی و گهرهای فزون از ثمن است
هوش مصنوعی: گفتند مهدی در او نهفته است و درونش هفت طبقه از سنگ‌های قیمتی و مرواریدهایی بیشتر از ارزش‌مندترین‌ها وجود دارد.
گفتمش چیست دگر گفت یکی طرفه نطاق
از دو پیکر که یکی پارچه از بهرمن است
هوش مصنوعی: به او گفتم که چه خبر است، او پاسخ داد که یک سخنگو وجود دارد که از دو چهره حرف می‌زند؛ یکی از آنها پارچه‌ای است که برای من آماده شده است.
گفتمش باز بگو گفت یکی مجمره سوز
از رخ روز که آرایش هر انجمن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره بگو، او گفت که شعله‌ای از چهره روز جان می‌گیرد که زینت‌ بخش هر جمعی است.
گفتمش باز بگو گفت یکی غالیه دان
از دل شب که پر از نامه مشک ختن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره بگو، او گفت یکی زیبا با دل شب، که پر از نامه‌های مشکین ختن است.
گفتمش چیست دگر، گفت یکی زرین خوان
از رخ مهر که از ماهش سیمین لگن است
هوش مصنوعی: به او گفتم که دیگر چه چیزی داری؟ او گفت که یک سفره طلایی از چهره خورشید دارد که ظرف آن نقره‌ای است و از ماه خوش رنگ و زیباست.
گفتمش باز بگو گفت یکی رامشگر
زهره اش نام که بر تار طرب چنگ زن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره صحبت کن، او گفت کسی در اینجا هست به نام رامشگر که در فضای شاداب و سرمست، نغمه می‌سراید.
گفتمش باز بگو گفت یکی ترک دلیر
نام بهرام، که خنجر کش و لشکر شکن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره بگو، او گفت یک ترک شجاع به نام بهرام وجود دارد که با خنجرش می‌زند و دشمنان را ناکام می‌کند.
گفتمش باز بگو گفت یکی مرد دبیر
نام برجیس، که آرایش اهل سخن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره بگو، او پاسخ داد که مردی به نام دبیر وجود دارد که در کار سخن گفتن بسیار ماهر است.
گفتمش باز بگو گفت یکی دانشور
مشتری نام، که استاد بهر علم و فن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره بگو، او گفت شخصی دانا به نام مشتری وجود دارد که در زمینه علم و هنر استاد است.
گفتمش باز بگو گفت که پیری دهقان
ز حلش نام که با تجربه مردی کهن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره بگو، او پاسخ داد که پیرمرد کشاورزی است که با تجربه‌اش در زندگی، به خوبی می‌داند چه بگوید.
گفتمش باز بگو گفت یکی خوشه گهر
دارم از در شب افروز که عقد پرن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره بگو، او گفت: یک خوشه گوهر دارم که نور شب را روشن می‌کند و نشانه‌ای از زیبایی است.
گفتمش باز بگو گفت یکی اطلس پوش
بنده ساده که دارای زمین و زمن است
هوش مصنوعی: به او گفتم دوباره بگو، او گفت یکی از افرادی که لباس‌های زیبا و نفیسی دارد، فردی ساده و بی‌پیرایه است که مالک دنیای مادی و زمان است.
گفتمش پیری و بی مغزی و غفلت کردی
ورنه پیداست که این مسئله دور از فطن است
هوش مصنوعی: به او گفتم که به خاطر پیری و نداشتن عقل و بی‌توجهی به مسائل مهم، به این موضوع پی نبرده‌ای. در حالی که واضح است که این قضیه فراتر از درک نیست.
اینهمه تحفه که گفتی بنثاره ره شاه
مثل یوسف مصر و رسن پیره زن است
هوش مصنوعی: این همه هدایا و شگفتی‌هایی که درباره‌شان صحبت می‌کنی، همانند زیبایی‌های یوسف مصر نیستند، بلکه به اندازه‌ی یک رشته‌ی ساده از ریسه‌ی یک پیرزن می‌مانند.
می نه بینی که شد از شرم رخش آب چو اشک
این گهرها که پریشیده بدامان من است
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که از شرم چهره‌اش، آب مانند اشک، به صورتش رفته است؟ این گوهرها که به دامن من چسبیده، نشان از پریشانی او دارند.
سر ز خجلت بگریبانم با این دامن
که پر از سنبل چون دامن دشت و دمن است
هوش مصنوعی: سرم را به خاطر شرم و خجالت به گلویم فشار می‌زنم، چرا که این دامن پر از گل سنبل است و مانند دامن دشت و باغ می‌داند.
لیک عیبی نبود ران ملخ بردن مور
زی سلیمان، که برین قاعده رسمی کهن است
هوش مصنوعی: با اینکه ممکن است ران ملخ را مور به دوش بکشد، اما این عمل عیبی ندارد، زیرا بر اساس یک قاعده قدیمی انجام شده است.
وقت آنست که تکرار کنم مطلع خویش
گرچه این قاعده دور از روش اهل فن است
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که دوباره شعر ابتدایی خود را بگویم، هرچند که این کار به شیوه‌ی معمول اهل فن نیست.
جشن میلاد شهنشاه زمین و زمن است
روز مولود خداوند جهان بوالحسن است
هوش مصنوعی: جشن تولد پادشاه زمین و زمان است و روز تولد خداوند جهانیان، علی ابن ابی‌طالب (بوالحسن) می‌باشد.
رای او جذر اصم، سر قدم، جمع کلم
روی او شمع حرم، دفتر علم لدن است
هوش مصنوعی: تدبیر و اندیشه او بی‌و‌نقص و بدون نقص است. او در مسیر خود قدم برمی‌دارد و جمع کلماتش مانند شمعی در حرم، روشنایی و علم را از خود ساطع می‌کند.
هیکل قدس و طلسم خرد و گنج خفا
اولین نقش که نقاش رواق کهن است
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و عظمت هیکل مقدس و رازهای نهفته در آن اشاره دارد. همچنین به اولین نقشی که هنرمند در طراحی فضاهای باستانی کشیده، نیز توجه می‌کند. به عبارت دیگر، آنچه در این هیکل وجود دارد، نمادهایی از دانش و حقیقت‌های عمیق است که در فرهنگ قدیم به تصویر کشیده شده‌اند.
روی او فاتحه ماسیق و مالحق است
مهر او خاتمه ما ظهر و ما بطن است
هوش مصنوعی: چهره او نشانه‌ای از پایان همه‌ی زیبایی‌ها و حقایق است. محبت او به عنوان نقطه‌ی پایانی بر آنچه که آشکار و پنهان است، به شمار می‌رود.
سر توحید و جمال ازل و راز وجود
نقطه بای مشیت که نخستین سخن است
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که نقطه‌ای که ابتدا و شروع همه چیز را شکل می‌دهد، نشان‌دهندهٔ یکتایی و زیبایی ازلی و راز وجود است. این نقطه در واقع به مشیت الهی اشاره دارد و به نخستین بیان و کلام اشاره می‌کند که همه چیز از آن آغاز شده است.
خسروی کز شرف مولد او خانه حق
قبله پیر و جوان، سجده گه مرد و زن است
هوش مصنوعی: خسروئی که به خاطر ریشه و نسبش، خانه خدا برای همه مردان و زنان، چه پیر و چه جوان، محل سجده و عبادت است.
خانه بی خانه خدا، منزل اغیار بود
کعبه بی او عجبی نیست که بیت الوثن است
هوش مصنوعی: خانه‌ای که خدا در آن نباشد، برای دیگران است و کعبه بدون حضور او چه عجیب است که به خانه بت‌ها تبدیل می‌شود.
صنم از طاق حرم ریخت چه او سود قدم
زآنکه دانست که این دست خدا بت شکن است
هوش مصنوعی: محبوب از درون معبد بیرون آمده است، زیرا او می‌داند که این دستانی که در مقابلش هستند، قدرت شکست دادن بت‌ها را دارند.
فهم ذات تو نه در حوصله شک و یقین
درک وصف تو نه در مرحله وهم و ظن است
هوش مصنوعی: شناخت عمق وجود تو فراتر از شک و یقین است؛ توصیف تو در حد تصور و گمان نمی‌گنجد.
عقل فعال که تدبیر جهان در کف اوست
پیش رای تو یکی بیخرد و آژکن است
هوش مصنوعی: عقل فعال که می‌تواند جهان را تدبیر کند، در برابر نظر تو همچون یک بی‌خبر و نادان است.
رای رخشای تو گنجینه عقل و خرد است
روی زیبای تو آئینه سرو علن است
هوش مصنوعی: حضور تو مظهر خرد و دانایی است و زیبایی چهره‌ات نمادی از شکوه و زیبایی طبیعت است.
ذات تو علت ایجاد نقوش و صور است
مهر تو غایت تشریع فروض و سنن است
هوش مصنوعی: وجود تو سبب شکل‌گیری نقوش و تصاویر است و محبت تو هدف و مقصد قانون‌گذاری فرض‌ها و آداب است.
یارب این پرده چه راز است که در فصل خطاب
محک نقد و غش و فرق لجین و لجن است
هوش مصنوعی: خداوند، این پرده چه رازی را در خود نهفته دارد که در زمان سخن و خطاب، معیار شناسایی حقیقت از دروغ و تمایز بین چیزهای ناب و بی‌کیفیت مشخص می‌شود؟
یارب این نکته چه حرف است که در اصل کتاب
فارق نیک بدو فصل قبیح و حسن است
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، این چه موضوعی است که در اصل کتاب زندگی، درباره خوبی و بدی، دو بخش واضح وجود دارد؟
بنده سده ایوان تو موسی و شعیب
لقمه سفره احسان تو سلوی و من است
هوش مصنوعی: من بندۀ درگاهت هستم، و مانند موسی و شعیب از نعمت‌های سفره‌ای که نیکویی‌هایت را به من می‌بخشی، بهره‌مندم. تو همچون پرندۀ خوشمزه، حاکم بر احسان و بخشش هستی و من هم هستم.
گوهر مهر تو را جان احبا صدف است
طائر تیر تو را دیده اعداد کن است
هوش مصنوعی: مهر و محبت تو همانند گوهر با ارزش است که در صدفی محفوظ مانده است، و نگاه تیزبین تو همانند پرنده‌ای است که در دام اعداد و حساب‌ها گرفتار شده است.
بر در قصر جلال تو نسیج مه و مهر
عنکبوتی است که بر طاق کهن تارتن است
هوش مصنوعی: بر در قصر زیبای تو، پرده‌ای از نور و ماه به شکل تار عنکبوتی کشیده شده که بر سقف کهن و قدیمی این مکان وجود دارد.
دشمنت همچو شکوفه است که نازاده زمام
راست اندام براندازه قدش کفن است
هوش مصنوعی: دشمن تو مانند شکوفه‌ای است که هنوز به بلوغ نرسیده و از نظر قامت و اندام، چیزی برای نمایش ندارد و به نوعی آماده نیست و در حال حاضر در وضعیت ضعیفی به سر می‌برد.
با چه غنچه است که نگشوده دهن بهر سخن
چاک سر تا بقدم جامه اش از غم بتن است
هوش مصنوعی: با چه غنچه‌ای می‌توان صحبت کرد که هنوز دهنش باز نشده و به خاطر غمی که دارد، لباسش از سر تا قدم پشیده است؟
خنجرت بسکه شکافد بوغا زهره خصم
عرصه جنگ ز سبزی بمثال چمن است
هوش مصنوعی: به خاطر تیغ تیز تو، میدان جنگ مانند چمنی سبز است که دشمن را به خشم می‌آورد و به شدت آسیب می‌زند.
رمحت از بس شکفد روز غزالاله ز خون
ساحت رزم ز سرخی بمثال دمن است
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و تازگی خاصی که به وجود آمده، روزگار مانند غزالی است که از سرخی خون دشمنان در میدان نبرد، شبیه به دمنوشی رنگین و دلپذیر شده است.
تا که بر شعله کین مرغ دل خصم کباب
شود، از تیغ تو پر مکسش بادزن است
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و انتقام بر دل دشمن شعله‌ور است و او در درد و رنج به سر می‌برد، تو هم آن چنان قدرتی داری که می‌توانی او را سرسخت و در عذاب نگه‌داری.
تا که گردد جگرش زاتش هیجا بریان
رمح دلدوز جگر سوز تواش با بزن است
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلش از شدت احساساتش به جوش نیاید، تیر عشق تو که دل را می‌آزارد و می‌سوزاند، بافتن دلدادگی‌اش را به یاد می‌آورد.
درع داود بهنگام غزا روز جزا
پیش شمشیر تو چون بافته کارتن است
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هنگامی که به جنگ می‌پردازیم، زره داوود در برابر شمشیر تو مانند یک بافته نازک و بی‌ارزش به نظر می‌رسد.
خنجر ترا که چو بادام دو مغز است و دو رنگ
زهره خصم قبا خون عدو پیرهن است
هوش مصنوعی: خنجر تو مانند بادام است که دو مغز و دو رنگ دارد. زهره دشمن باعث می‌شود که لباس رقیب به خون آغشته شود.
در گهربار کفت تیغ گهر دار شها
چون نهنگی است کش اندر دل دریا وطن است
هوش مصنوعی: در این عبارات، به تیزی و ارزشی که کفت دارد اشاره شده است. همچنین، شجاعت و قدرتی که در دل دریا نهفته است، مانند نهنگی بزرگ توصیف می‌شود که در عمق دریا زندگی می‌کند. در واقع، این تصویر نشان‌دهنده جلال و عظمت یک موجود قوی و باارزش است که در وسعت و عمق وجودش، قدرت و هیبت خاصی دارد.
روز هیجا که صف معرکه چون بزم طرب
از هیاهوی یلان پر ز غریو و غژن است
هوش مصنوعی: در روزی که میدان نبرد شبیه یک جشن شاد و بانشاط شده و صدای بلند قهرمانان از آنجا به گوش می‌رسد.
تیر پران تو مرغی که بود نامه رسان
نامه مرگ بکف در پی آمد شدن است
هوش مصنوعی: تو همان پرنده‌ای هستی که پیامی در دست دارد، پیامی که خبر از مرگ می‌دهد و به دنبالش می‌آید.
مثل تیغ دل افروز تو با چشم زره
مثل آب روان و مثل پروزن است
هوش مصنوعی: چشم تو مانند زره‌ای است که دل را جلا می‌دهد و مثل آب که همیشه روان است، به دل‌ها شادابی می‌بخشد. همچنین، زیبایی تو همچون پروانه‌ای در پرواز است، دل‌ها را به خود جذب می‌کند.
قوس از بیم تو در دست کماندار فلک
لرز لرزان چو کمانی بکف پنبه زن است
هوش مصنوعی: با توجه به نگرانی و تهدیدی که تو به وجود آورده‌ای، کماندار آسمان در حال تیراندازی است و کمانش مانند کمانی دست یک پنبه‌زن، در حال لرزش است.
چرخ از خوف تو در شست جهاندار قضا
رعشه بر چرخه چو چرخی بکف پیرزن است
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر ترس از تو به تلاطم افتاده و سرنوشت، به چرخش این دنیا لرزشی شبیه می‌دهد که چرخ پیرزنی در دست دارد.
آب تیغ تو بشوید همه آیات وجود
گر خطابش نه ز حکم تو بلاتعجلن است
هوش مصنوعی: آب تیغ تو، همه نشانه‌های وجود را می‌شوید و پاک می‌کند. اگر این دستور از جانب تو نباشد، پس در اینجا هیچ شتابی وجود ندارد.
نام قهر تو برد گر بچمن باد صبا
غنچه پیکان دهد آن باغ که پر یاسمن است
هوش مصنوعی: اگر نام قهر و خشم تو حتی به باد صبا نیز برسد، غنچه‌های آن باغ که پر از یاسمن است، آسیب خواهند دید.
وصف قهر تو کند گربدمن تابش مهر
سبزه خنجر دمد آن راغ که پر نسترن است
هوش مصنوعی: وقتی که تو قهر می‌کنی، زیبایی‌ات همچون تابش آفتاب بر سبزه‌ها می‌درخشد، مانند خنجری که در باغی که پر از گل‌های نسترن است، جلوه‌گری می‌کند.
الحق این تهنیت دلکش و این نظم بدیع
در خور بزمگه حضرت محی السنن است
هوش مصنوعی: این واقعا شایسته و زیباست که چنین تبریکی را در محفل حضرت محی السنن شاهد باشیم و این نظم تازه هم، مناسب این مجلس است.
مهبط نور هدی، بحر کرم، کوه و قار
صدف معرفت و صدق که نامش حسن است
هوش مصنوعی: جایی که نور هدایت فرود می‌آید، دریایی از کرم و بخشش، کوهی بزرگ و پناهگاهی برای معرفت و حقیقت است که به نام حسن شناخته می‌شود.
دوحه گلشن دین سرو گلستان وجود
آنکه بر خلق ز حق منتخب و موتمن است
هوش مصنوعی: درختی که در باغ دین می‌روید و نماد زیبایی و شکوفایی است، نمایانگر انسانی است که از سمت خدا برگزیده و مورد اعتماد ایجاد شده است.
آفتاب ار نبود رای تو هر روز چرا
همچو خورشید، فروغ رخ هر انجمن است
هوش مصنوعی: اگر خورشید وجود نداشت، پس چرا هر روز مثل خورشید، چهره‌ات روشنی‌بخش هر جمعی است؟
ماهتاب ار نبود روی تو هر شب ز چه رو
همچو مهتاب، چراغ دل هر بیوه زن است
هوش مصنوعی: اگر ماهتاب وجود نداشته باشد، چرا شب‌ها مانند ماهتاب، نور دل هر زن بیوه است؟
بنگه سامری و جلوه گه عجل خوار
از تو بنگاه اویس قرنی چون قرن است
هوش مصنوعی: به تماشای سامری و جلوه‌گاه عجله‌انگیز او بپرداز، همچنان‌که اویس قرنی را در عصر خود مشاهده می‌کنی.
صفت خلق تو میکرد مگر باد صبا
غنچه دم زد که حدیثش ز لب من حسن است
هوش مصنوعی: شاید نسیم صبحگاهی با لطافت خاصی به گل بویی بدهد، اما من از زیبایی تو و از جذابیت‌های تو صحبت می‌کنم که هیچ چیزی نمی‌تواند به آن برابری کند.
سخن از جود تو میگفت مگر ابر بهار
بحر جوشید که این سلسله از موج من است
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که چه کسی جز خداوند می‌تواند از بخشش و سخاوت تو بگوید؟ مگر ابرهای بهاری هستند که به بارش بیفتم و از این بارش، امواجی دریا ایجاد شود؟ به عبارت دیگر، بخشش و زیبایی تو مانند بارش باران بهاری است که باید احساس شود و در زندگی انسان‌ها تأثیر بگذارد.
حرفی از عزم تو میراند مگر برق یمان
چرخ شد تند که این نکته فزون از سخن است
هوش مصنوعی: اگر نیتی از تو به میان آید، مانند برقی در آسمان، چرخ زمان به سرعت می‌چرخد و این حقیقت بیش از آن است که با کلام بیان شود.
وصفی از حزم تو میخواند مگر گاو زمین
گفت ماهی بهل این بار که پهلوشکن است
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های شخصی می‌پردازد و اشاره می‌کند که تنها گاو زمین (که نماد کسی است که به سادگی و بی‌خبر از واقعیت‌ها زندگی می‌کند) می‌تواند به توصیف حزم و احتیاط تو بپردازد. اینجا به نوعی تاکید بر قدرت و دقت در رفتار و تصمیم‌گیری‌هایمان وجود دارد، به گونه‌ای که همه چیز نمی‌تواند به سادگی به نظر برسد و هر کسی قابلیت درک آن را ندارد.
سرو را مدح تو بیرون ز زبان خرد است
صاحبا وصف تو افزون زلسان لسن است
هوش مصنوعی: سرو در اینجا به عنوان نمادی از زیبایی و استقامت مورد ستایش قرار گرفته است. ستایش از تو آنقدر بزرگ و فوق‌العاده است که هیچ زبانی قادر نیست به خوبی تو را توصیف کند. در واقع، وصف و ستایش تو از آنچه که می‌توان با عقل و دانش بیان کرد، فراتر است.
نه منم قابل مدح و نه توئی مایل مدح
چکنم قافیه امروز بنام حسن است
هوش مصنوعی: نه من ارزش ستایش دارم و نه تو علاقه‌ای به ستایش من داری. امروز قافیه به نام حسن است.
هر زمان نام تو در قافیه تکرار کنم
زآنکه نامت بمثل چاشنی شعر من است
هوش مصنوعی: هر بار که نام تو را در شعر بگنجانم، می‌دانم که وجودت مانند جادویی است که شعرم را زنده می‌کند.
روزگاری است که از کوی تو و روی توام
مسکن و منزل و ماوی و متاع و سکن است
هوش مصنوعی: روزگاری است که من همه جا و همه چیزم را در پی تو جستجو می‌کنم؛ یعنی مکان و خانه‌ام، مکان آرامشم و حتی چیزی که دارم، همگی به تو مربوط می‌شود.
گر نباشد بجهان هیچکسم، گو نبود
زانکه در شخص تو تنها دو جهان مکتمن است
هوش مصنوعی: اگر در دنیا هیچ کس وجود نداشته باشد، چه فرقی می‌کند، زیرا در وجود تو دو دنیای پنهان نهفته است.
آفتاب ار بکشد تیغ و فلک تیر زند
سایه ات بر سرم از سهم حوادث مجن است
هوش مصنوعی: اگر آفتاب به شدت بتابد و آسمان تیر بزند، سایه تو بر سر من خواهد بود، که در برابر سختی‌ها و حوادث زندگی بی‌نهایت مجنون و دیوانه‌وار می‌باشد.
ختم این نامه بدان نام که چون نام خدا
از ازل تا با بد خاتمه هر سخن است
هوش مصنوعی: این نامه را با نامی به پایان می‌رسانم که از ابتدا تا انتها، هر سخنی را با نام خدا به خاتمه می‌رساند.
اولین علت ایجاد که نور ازل است
آخرین غایت ابداع که پور حسن است
هوش مصنوعی: آغاز هر چیزی به نور اولیه برمی‌گردد و در نهایت، هدف نهایی این خلق و ابداع، فرزند حسن است.
برج ثانی عشر چرخ ولایت که چه حوت
زو شتابنده و پاینده زمین و زمن است
هوش مصنوعی: برج دوازدهم از زودیاک نشان‌دهنده‌ی دامنه‌ی قدرت و تسلط است و چه بسا که این زمان با تغییرات سریع و مداومی در هستی و زمان همراه است.
صورت او، دل این عالم و، عالم بمثل
همچو عاشق که بدنبال دل خویشتن است
هوش مصنوعی: چهره او، جان این دنیا است و مانند عاشقی که به دنبال دل خود می‌گردد، سایر موجودات نیز دلباخته او هستند.
همچو دیوانه بدیوار بدر شام و سحر
سر زند مهر چرا گرنه بدو مفتتن است
هوش مصنوعی: مانند دیوانه‌ای بر دیوار، در صبح و شب، خورشید چرا برمی‌خیزد، اگر نه اینکه به او چیره نمی‌شود.
همچو سودازده، گردون ز چه سر گردان است
در طلب، گرنه بدل مهرویش مختزن است
هوش مصنوعی: مانند کسی که دچار وسواس و جنون است، آسمان در جست‌وجوی چه چیزی می‌چرخد؟ در حالی که در دل محبوبش، عشق و محبت نهفته است.
گرنه قلب است چرا هر دو جهانش قالب
ورنه روح است چرا کون و مکانش بدن است
هوش مصنوعی: اگر قلب وجود دارد، پس چرا هر دو جهان در قالب آن قرار دارند؟ و اگر روح هست، پس چرا کائنات و مکان به شکل بدن او هستند؟
شخص ایجاد بدوزنده و او زنده بخویش
جان بخود زنده بود لیک بدو زنده تن است
هوش مصنوعی: شخصی که بدی را ایجاد می‌کند و او خود زندگی را به جان خود بخشیده است، اما آن بدی تنها بر جسم او تأثیر دارد.
ای ظهور ازل ای نور ابد سر وجود
تا کی از هجر تو جان و دل ما ممتحن است
هوش مصنوعی: ای ظهور ازلی، ای نور ابدی، تا چه زمانی جان و دل ما به خاطر جدایی تو در آزمایش هستند؟
رخ ابر افروز، که مهری تو و گیتی فلک است
قدبرافراز، که سروی تو و عالم چمن است
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا و درخشان دارى که خورشید و آسمان به خاطر تو به روشنی می‌تابند. تو مقام و بزرگی داری که مانند سرو بلند و سرسبز در میان گل‌ها و طبیعت جلوه‌گری می‌کنی.
بزن ای نوح یکی لطمه ز طوفان بلا
که کفت بحر و به شمشیر و سنان موج زن است
هوش مصنوعی: ای نوح، با یک ضربه به طوفان بلا پاسخ ده که دریا به وسیله شمشیر و نیزه به تو حمله‌ور شده است.
ای خلیلی که بود تیغ نزار تو سقیم
تیشه بردار که عالم همه بیت الوثن است
هوش مصنوعی: ای خلیلی که شمشیر تو به شدت تاثیرگذار است، تیشه‌ات را بردار، زیرا دنیا مانند معبد بت‌هاست.
سبزه و آب تو تیغ است بکن بر دو سلام
نار نمرود که تا بام فلک شعله زن است
هوش مصنوعی: سبزه و آب، در واقع نماد زندگی و زیبایی هستند، اما به شکل تند و تیزی به حساب می‌آیند. اینجا اشاره به تهدید و خطر است که نمرود، حاکم ستمگر، با آتش خود در نهایت به سطح آسمان خواهد رسید و شعله‌ای برافروخته می‌کند. به طور کلی، این جمله به مبارزه با ظلم و ستم اشاره می‌کند و نشان‌دهنده قدرت و نفوذ آن است.
چشم یعقوب فلک کور شد ای یوسف مصر
زانکه کنعان جهان بی تو چه بیت الحزن است
هوش مصنوعی: چشم یعقوب به خاطر دوری یوسف از مصر، مانند آسمان کور شد. زیرا کنعان بدون تو، چه سرزمین اندوهی است.
تا کی ای موسی جان غیبت میقات شهود
قوم از سامری و گاوزرین مفتتن است
هوش مصنوعی: تا کی ای موسی، جان در انتظار می‌ماند که مردم از سامری و گاوپرستان فریب خورده‌اند و نمی‌توانند به حقیقت بپیوندند؟
سنگی از پنجه تقدیر بزن ای داود
که دل خلق ز جالوت، قرین محن است
هوش مصنوعی: ای داود، با دست تقدیر ضربه‌ای به سنگ بزن؛ زیرا دل مردم در برابر جالوت درگیر مشکلات و رنج‌هاست.
ای سلیمان جهان چند کنی چهره نهان
روزگاری است که خاتم بکف اهرمن است
هوش مصنوعی: ای سلیمان، تو در این دنیا چه کارهایی می‌توانی بکنی، وقتی که در این دوران، قدرت و ثروت در دست شیطان است و همه چیز پیچیده و پنهان شده است.
ای محمد چکنی چهره نهان زیر گلیم
رخ بر افروز که شمعی تو و عالم لگن است
هوش مصنوعی: ای محمد، چهره‌ات را زیر گلیم پنهان نکرده‌ای، نور چهره‌ات را بروز بده، چرا که تو همچون شمعی هستی و این عالم مانند لگن است که تنها می‌تواند دنیای اطرافت را به نمایش بگذارد.
ای علی تا بکی از جور عدو خانه نشین
تیغ بر گیرکه این داهیه ام الفتن است
هوش مصنوعی: ای علی، تا کی باید به خاطر ظلم دشمن در خانه نشینی؟ زمان آن است که سلاح خود را برداری، زیرا این زمان، زمان فتنه و آشوب است.
نه عجب گر که بدین نادره تحسین گوید
طفل یکروزه کش آلوده لبان از لبن است
هوش مصنوعی: طبیعی است که یک کودک یک‌روزه که لب‌هایش به شیر آغشته است، از زیبایی و نیکویی شگفت‌زده شود و آن را ستایش کند.
راستی طبع در رخیز گهر ریز حبیب
رشک کان یمن و غیرت بحر عدن است
هوش مصنوعی: واقعاً طبع شاعر در زیبایی چهره محبوبش مانند ریختن گوهر است که موجب حسادت یمن و غیرت دریای عدن می‌شود.
عیب تکرار قوافی نبود شعر مرا
زانکه همچون شکر مصر و چه مشک ختن است
هوش مصنوعی: تکرار قافیه‌ها در شعر من عیب نیست، زیرا همانطور که شکر مصری و مشک ختن ویژگی‌های خاص و دلپذیری دارند، تکرار هم می‌تواند زیبایی و جذابیت خاصی به شعر ببخشد.