گنجور

شمارهٔ ۱۵ - مولود ختم ولایت زمان عجل الله فرجه

دو هفته پیش که آید ز ره مه شعبان
رسید پیک سموم و برید تابستان
نفس گسسته بدن خسته دیده آتشخیز
ز ره رسیده تعب دیده سینه آتشخوان
درشت خوی و ترش روی و تلخگوی چنان
که از ره آید ناگه محصل دیوان
بلب شرار و بگیسو غبار و، ابرو، چین
بسان مردم مصروع سنگ در دامان
بکف گرفته یکی خامه آتشین پیکر
بدان نوشته یکی نامه آتشین عنوان
چه نامه ای که سوادش ز سوده آتش
چه نامه ای که مدادش ز دوده قطران
چه نامه که بکین خواهی سپاه بهار
نوشته سوی امیر تموز شاه خزان
که ای تموز، توئی پیش جنگ لشگر من
که روز عمر تو بادا بلند و بی پایان
شنیده ای که سپاه بهار و جیش ربیع
که باد ملک وجودش چو کاخ من ویران
چه کینه ها که کشید و چه حیله ها که نمود
بدستیاری باد صبا و آب روان
بجام لاله می ژاله ریخت و ز مستی
بشست آب جوانمردی از رخ دوران
هزار خرمن عمر مرا که در یکعمر
ذخیره کردم، با رنج و سعی بی پایان
هزار عقد ثمین مرا که در شش ماه
نهاده بودم در کوه و دشت ومعدن و کان
بیکنفس همه را آب کرد و ریخت بخاک
که باد کاخ بلندش بخاک ره یکسان
هزار گنج دفین مرا که در ته خاک
ذخیره ساختم از برگ و دولت و سامان
بجای خار که باشد سنان شوکت من
تشاند بر در هر باغ گلبنی خندان
بشد ز لهو و لعل روز و شب بعیش و طرب
گذاشت عمر بگلشن بطیبت و هذیان
همیشه در طرب از باده های روح افزار
هماره در شغب از نغمه های خوش الحال
بعیش او همه خوبان باغ، در عشرت
ببزم او همه اطفال راغ، دست افشان
زخیری و سمن و سبزه و بنفشه و سرو
ز سوری و گل و شمشاد و سنبل و ریحان
یکی چه سبزه بیکسو فتاده خرم دل
یکی چه سرو بیکپا ستاده رقص کنان
یکی چه نرگس مدهوش با هزاران چشم
یکی چه سوسن خاموش با هزار زبان
بدست باد صبا چاک زد بر سوائی
گل از غرور گریبان جامه تا دامان
بریخت باد چنان آبروی گل کز شرم
میان دکه عطار کرد رخ پنهان
بدست باد سحر گشت طره سنبل
چنان پریش که شد بوم و بر عبیر فشان
غرض که کرد بهار آنچه کرد و پنهان نیست
ز هیچکس که چه کرد او بگلشن و بستان
رسیده وقت کنون تا به پشت گرمی مهر
کشیم کینه دیرینه را از این کژ خوان
ترا مقدمه الجیش ساختم اکنون
که سوی رزم دهی خنک عزم را جولان
طلایه دارو عنان تاب شو بملک بهار
بکوب بام و در و دشت باسم یکران
بگیر تاج گل و تخت سبزه از دشمن
بده بغارت و یغما برسم کین خواهان
ز سبزه و سمن و ارغوان بکن جاروب
سرای باغ و بجز نوک خار هیچ ممان
سه مه امارت این مملکت ترا دادم
که کین کشی کنی از خصم ناکس نادان
پس از سه ماه بدان بوم و برکشم لشکر
بعدل و قسط ترازو نهم در آنمیدان
کنم عدالتی آنسان که روز و شب یکجو
بهم نچربد اندر دو کفه میزان
اگر قبول کنی مر ترا کنم سردار
و گرنه همچو بهارت زتن بر آرم جان
تموز خواند چه فرمان پادشاه خریف
ز جای جست و بر آمد بکومه شهلان
گرفت رایت زرین مهر از جوزا
ز کینه زد علم زرنگار در سرطان
ز برق شعله خنجر بکینه آتش زد
بصحن گلشن و گلزار و ساحت بستان
مهی بجنگ و جدل لشگر بهار و تموز
ز قهر و کینه خروشان چو قلزم جوشان
بجنگ اول شد کشته ارغوان و سمن
ولی ز سبزه بگلزار مانده بود نشان
که بهر نصرت جیش تموز، شاه نجوم
کشید تیغ و تکاور براند در میدان
بکین غزاله گردون بسان شیر عرین
بعزم رزم، ابر پشت شیر شد غژمان
بسوخت با تف شمشیر خرمن سبزه
چنانکه دودش برشد بگنبد کیوان
بریخت خون بهار و بسوخت پیکر او
بباد رفتش خاکستر از تن بیجان
کنون ز تابش خورشید از دل گلشن
بجای سبزه دمد برگ خنجر بران
چنان بتافت ز گرما بمغز چرخ خیال
که شیر ابر بخوشید جمله در پستان
عجب نباشد اگر در مشمه اصداف
گهر دو باره شود باز قطره نیسان
عجب نباشد اگر در قراره ارحام
جنین دوباره شود باز نطفه انسان
چنان ز گرما خوشیده خون بهر رگ و پی
که همچونی بدمد ناله ارزگ شریان
بجای خوی ز تن مام بسکه جوشد خون
غذا نماند از بهر بچه در زاهدان
نتافته تف آتش بکوره حداد
که آب گردد یکباره پتک با سندان
ز آسمان فکند آفتاب صبح و پسین
چو شخص سوخته در دجله خویش را عریان
ولی چه سود که از تاب گرمی اندر آب
شود چو ماهی بر تابه ناگهان بریان
عجب نه ماهی در دجله گر شود پخته
که همچو دیگ بر آتش شد از هوا جوشان
شد از سه ماهه مه از تاب شعله خورشید
ببزمگاه فلک بره حمل بریان
بباده تر نتوان کرد بهر عیش دماغ
از این قبل که بود کار تنگ بر مستان
عجب نباشد اگر آبگینه گردد آب
ز تابش می و گرمای فصل تابستان
بروز می نتوان نوش کرد لیک بشب
بگاه فرصت بتوان سه چار استیکان
که روز سامره است ار چه آتش دوزخ
بود شبش بمثل همچو روضه رضوان
بگاه آنکه کند ماه میل سوی غروب
شود چه کشتی سیمین بسوی بحر روان
بگاه آنکه نسیم صبا ز نفحه صبح
دهد بهر دل افسرده از تنفس جان
بوقت آنکه شمیم وفا ز طره دوست
برد پیام بعشاق خسته از هجران
هنوز یکنفس از عمر شب بود باقی
که باد و باده کند زنده خاطر پژمان
هنوز صبح نخندیده خنده ساغر
سزا بود که شود مهر می در او تابان
نهان ز چشم سکندر بظلمت شب تار
توان چه خضر رسیدن بچشمه حیوان
بآب چشمه حیوان می توان ره برد
هنوز حضرت ملا خضر نگفته اذان
هنوز نا شده گرم چرا غزاله چرخ
هنوز نا زده سر از افق دم سرحان
چه روز عمر بود تنگ و خنک فرصت لنگ
ز دست داد نشاید صبوحرا دامان
علی الخصوص که آید زره بیکنا گه
مهین مبارک مه حضرت مه رمضان
که هر که باده در این مه کشد بفتوی شرع
سرش بجای سبو بشکنند بی تاوان
می دو ساله بهر روز و سال و ماه خوش است
بویژه در شب و در روز نیمه شعبان
شبی که چرخ برین با دو صد هزاران چشم
بسوی خاک کند تا سحر نظر حیران
شبی که نرگسی از دیده مسیح شگفت
در او که عرش الهیست کشت نرگس دان
شبی که غنچه ای از باغ احمدی شد باز
که آفرینش گشت از رخش بهارستان
شب ولادت ختم ولایت آیت حق
تمام جلوه واجب بصورت امکان
ملک بدرگه او کیست بنده درگاه
فلک بخرگه او چیست هندوئی دربان
بنزد قبه او هفت چرخ مسند گاه
به پیش خیمه او نه سپهر شاد روان
دمد بجای گهر از دلش رخ خورشید
اگر بیحر کفش غوطه ای خورد عمان
بسوی نقطه ذاتش خرد نیابد راه
شود چه پرگار ار تا بحشر سرگردان
فضای چرخ شود تنگ چون دل دشمن
سمند عزمش اگر گرم رو کند جولان
خیال قهرش اگر بگذرد بصحن چمن
دو چشم نرگس از خاک سر زند گریان
نسیم لطفش اگر سوی آتش دوزخ
برید قهرش اگر سوی روضه رضوان
گذر کند، شود از لطف چشمه کوثر
سفر کند، شود از قهر شعله یزدان
ز لطف وجودش این قطره ایست از دریا
ز قهر و کینش این رشحه ایست از عمان
شها توئی که گدای در تو باج و خراج
ستاند از سر قیصر و ز افسر خاقان
ببزمگاه تو عالم تمام یک قندیل
ببارگاه تو هرنه سپهر یک ایوان
جهان بدست تو چون صید در کف صیاد
فلک بشست تو چون گوی در خم چوگان
که بر وجود تو برهان طلب تواند کرد
که بر وجود جهان سر بسر توئی برهان
اگر ز چشم جهان گشته ای نهان چه عجب
چرا که هست جهان چشم و تو درار انسان
تو مبدئی و جهان از وجود تو مشتق
که همچو مصدر و دروی نهان شدی ز عیان
بگردن مه گردون در افکنی زنجیر
چه رای حزم تو باشد ز رشته کتان
مگر زخون دل خصم داغدار تو آب
خورد که روید در باغ لاله نعمان
حدیث مدح تو یکروز بر دهانم رفت
که بوی مشک مدام آیدم همی زدهان
بیان وصف تو یکبار بربنانم رفت
که تا بحشر گهر ریزدم همی زبنان
رسید عمر بپایان شها و قصه ما
هنوز هست ز هجر رخ تو بی پایان
شود که این شب هجران سجر شود روزی
که آفتاب ز طرف افق شود تابان
بتاب چهره، ای آفتاب روز افروز
که نور گیرد از مهر چشم شبکوران
ز انتظار تو شد دیده سپهر سپید
ز فرقت تو بود قلب چرخ در خفقان
کنم ز دست غمت چاک هر شبی بسحر
بسان صبح گریبان جامه تا دامان
چه روز گردد بار دگر رفو آرم
دریده چاک گریبان بسوزن مژگان
بدست دزد دهی گنج چند بی گنجور
بکام گرگ نهی گله چند بی چوپان
فتد که روزی چون چرخ در رکاب تو من
بخواجه تاشی فتح و ظفر شوم پویان
ز آفتاب بسر بر نهم یکی مغفر
هم از ستاره بتن بر کشم یکی خفتان
بسان جم که کند جایگه بمسند باد
شوم سوار ابر پشت کوهه شهلان
شوم برخش بدانسان که هر که نشناسد
گمان کند که بود راست رستم دستان
ز کهکشان فکنم تاب داده ای پرچین
ز ماه نو بکشم آب داده ای بران
بدست، شعله جواله ای مرا زو بین
بشست، آتش سیاله ای مرا پیکان
ز تیغ مهر حمایل کنم یکی شمشیر
ز قوس چرخ بپشت افکنم یکی کیوان
بپای خنک تو از برق تیغ آتشبار
هزار سامری و گاو زر کنم قربان
بهر کجا که نهم رو بسوی صف عدو
بسان سیل ز بن بر کنم همه بنیان
اگر بخندد حضمت مگوی خنده، که چون
کفیده مار ز غم بر جگر نهد دندان
اگر چه نیست مرا این شجاعت و قدرت
اگر چه نیست مرا این جلادت و امکان
شود ز مهر تو یکذره مهر عالمتاب
شود ز لطف تو یک قطره بحر بی پایان
وگر که هیچ نیاید زمن، همینم بس
که پیشه مدح تو سازم همیشه چون حسان
شها، مها، ملکا، دادگسترا، دارم
ز جور چرخ جفا پیشه خاطری پژمان
شکایتی است مرا از که، بنده تو فلک
حکایتی است مر از که، رانده تو جهان
فلک که باشد دانا گداز و دون پرور
مرا چرا بگدازد مگر نیم نادان
ولیک گردد اگر نصرت توام یاور
چه کینه ها کشم از چرخ کوژ پشت کمان
سمند قهر بتازم بساحت گردون
کمند عزم در آرم بگردن کیوان
ز هم بپاشم یکسر بروج این گنبد
بهم بکوبم یکره قصور این ایوان
چنان فسرده شها خاطر از قریحه نظم
که لال گشته چو سوسن بصد هزار زبان
ولی بعزم مدیح توام شود بر تن
ز شوق هر سر موصد هزار کلک و زبان
شوم قصیده سرا چون بقصد مدحت تو
سبق برد قلمم را شریطه از عنوان
کجا مجال نوشتن که لفظ از خامه
عنان رباید از شوق و معنی از تبیان
همیشه تا که بود سبزه خیز فضل بهار
هماره تا که بود برگ ریز وقت خزان
محب روی تو خندان چه برق در آزار
عدوی جاه تو گریان چه ابر در نیسان
شها قبول کن از بنده وز نصرالله
که هر دو ببده یکدرگهیم و یکدیوان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو هفته پیش که آید ز ره مه شعبان
رسید پیک سموم و برید تابستان
هوش مصنوعی: دو هفته پیش، در ماه شعبان، نشانه های گرما و تابستان نمایان شد و به طور ناگهانی هوای داغ و سوزان آغاز گردید.
نفس گسسته بدن خسته دیده آتشخیز
ز ره رسیده تعب دیده سینه آتشخوان
هوش مصنوعی: نفس من از شدت خستگی به سختی حرکت می‌کند و بدنم نیز به شدت ناتوان و ضعیف شده است. در این حال، با دیدن آتشی که در درونم شعله‌ور شده، به ناچار از راهی که آمده‌ام، به تعب و زحمت دچار شده‌ام. سینه‌ام هم مثل آتش در حال سوختن است.
درشت خوی و ترش روی و تلخگوی چنان
که از ره آید ناگه محصل دیوان
هوش مصنوعی: انسانی با اخلاق تند و چهره‌ای عبوس و زبانی تلخ، همچون کسی که ناگهان از راه می‌رسد و همه چیز را به هم می‌ریزد.
بلب شرار و بگیسو غبار و، ابرو، چین
بسان مردم مصروع سنگ در دامان
هوش مصنوعی: آتش شعله‌ور و غبار در هوا و ابروهایی که به‌سان چین‌وچروک‌های چهره‌ی کسی که تحت فشار است، توصیف شده‌اند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی حالت اضطراب و درگیری ذهنی است که بر روی انسان تأثیر می‌گذارد.
بکف گرفته یکی خامه آتشین پیکر
بدان نوشته یکی نامه آتشین عنوان
هوش مصنوعی: کسی قلمی آتشین در دست گرفته و به وسیله آن نامه‌ای با عنوانی آتشین نوشته است.
چه نامه ای که سوادش ز سوده آتش
چه نامه ای که مدادش ز دوده قطران
هوش مصنوعی: این بیت به وصف حال نامه‌هایی می‌پردازد که نوشته‌هایشان به خاطر آتش سوخته یا به دلیل دوده‌هایی که ناشی از سوختن است، ناخوانا و بدخط شده‌اند. به نوعی می‌توان گفت که این نامه‌ها به خاطر سرنوشت یا حوادث تلخ، پیامی نابود شده و غیرقابل فهم دارند.
چه نامه که بکین خواهی سپاه بهار
نوشته سوی امیر تموز شاه خزان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف نامه‌ای می‌پردازد که به درخواست و با حسرت از طرف بهار به امیر تموز (نمی‌توان به راحتی از آن گذشت زیرا به معنای فصل تابستان و گرما است) نوشته شده است. این نامه حال و هوای ناراحتی و حسرت بهار را در زمانی مطرح می‌کند که فصل خزانی در شرف آغاز است و به نوعی از جدایی و فرارسیدن روزهای سرد و بی‌روح گلایه دارد.
که ای تموز، توئی پیش جنگ لشگر من
که روز عمر تو بادا بلند و بی پایان
هوش مصنوعی: ای تموز، تو به عنوان پیشقراول لشگر من هستی و زندگی‌ات باید طولانی و بی‌پایان باشد.
شنیده ای که سپاه بهار و جیش ربیع
که باد ملک وجودش چو کاخ من ویران
هوش مصنوعی: شنیده‌ای که نیروهای بهار و باران‌های ربیع چقدر می‌توانند زندگی و سرسبزی را به ارمغان بیاورند، در حالی که نعمت‌های طبیعی می‌توانند به شدت تغییرات در زندگی را رقم بزنند و حتی باعث ویرانی‌ها شوند.
چه کینه ها که کشید و چه حیله ها که نمود
بدستیاری باد صبا و آب روان
هوش مصنوعی: بسیاری از کینه‌ها و نقشه‌ها را تجربه کرده است، و این را با کمک نسیم صبحگاهی و جریان آب به انجام رسانده است.
بجام لاله می ژاله ریخت و ز مستی
بشست آب جوانمردی از رخ دوران
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر زیبای لاله‌ای اشاره می‌کند که بر اثر باران، قطرات آب مانند اشک بر روی آن نشسته است. این تصویر نمایانگر حسی عمیق و غمگین است که به نوعی از مستی و شادابی جوانمردی و رفتار نیک سخن می‌گوید. بعبارتی، این تمثیل به تلاطم احساسات و ناپایداری جوانی و زندگی اشاره دارد.
هزار خرمن عمر مرا که در یکعمر
ذخیره کردم، با رنج و سعی بی پایان
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را که با تلاش و زحمت بسیار در طول سال‌ها جمع‌آوری کرده‌ام، در یک لحظه به راحتی تحت تاثیر یک حادثه از دست می‌دهم.
هزار عقد ثمین مرا که در شش ماه
نهاده بودم در کوه و دشت ومعدن و کان
هوش مصنوعی: من هزاران ازدواج باارزش را که در مدت شش ماه در کوه و دشت و معادن و مکان‌های مختلف برگزار کرده بودم، کنار گذاشتم.
بیکنفس همه را آب کرد و ریخت بخاک
که باد کاخ بلندش بخاک ره یکسان
هوش مصنوعی: با یک دم، همه را ناپدید کرد و به خاک سپرد، تا اینکه باد، قصر بلند او را نیز به خاک افکند.
هزار گنج دفین مرا که در ته خاک
ذخیره ساختم از برگ و دولت و سامان
هوش مصنوعی: من هزاران گنجینه پنهان دارم که در عمق خاک نگهداری کرده‌ام، این گنجینه‌ها شامل تجربیات، نعمت‌ها و وضعیت‌هایی است که به دست آورده‌ام.
بجای خار که باشد سنان شوکت من
تشاند بر در هر باغ گلبنی خندان
هوش مصنوعی: به جای اینکه خرد و اندوه را به خاطر بیارم، بهتر است از افتخار و عظمت خودم صحبت کنم و در هر باغی شادی و زیبایی را پخش کنم.
بشد ز لهو و لعل روز و شب بعیش و طرب
گذاشت عمر بگلشن بطیبت و هذیان
هوش مصنوعی: روز و شب در خوش‌گذرانی و لذت‌های بیهوده گذشت و عمرم را در باغی خوشبو و سرشار از شادی و خواب و خیال سپری کردم.
همیشه در طرب از باده های روح افزار
هماره در شغب از نغمه های خوش الحال
هوش مصنوعی: همواره در حال شادی و نشاط از نوشیدنی‌های روح‌افزا هستم و همیشه در هیجان و جنب و جوش به خاطر آهنگ‌های دلنشین و خوشایند.
بعیش او همه خوبان باغ، در عشرت
ببزم او همه اطفال راغ، دست افشان
هوش مصنوعی: در زندگی او، همه خوبان باغ مانند ساکنان خوشحال در خوشی هستند و در این میان، همه کودکان باغ با خوشحالی و شادمانی دست به آلودن و شادی مشغولند.
زخیری و سمن و سبزه و بنفشه و سرو
ز سوری و گل و شمشاد و سنبل و ریحان
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی‌های طبیعی اشاره شده است، از جمله گل‌ها و درختان مختلفی که هریک زیبایی خاصی دارند. این واژه‌ها به تصویر کشیدن لطافت و رنگارنگی طبیعت پرداخته و حس شادابی و طراوت را منتقل می‌کنند. هر یک از این عناصر نمایانگر جنبه‌ای از زیبایی و سرزندگی زندگی هستند.
یکی چه سبزه بیکسو فتاده خرم دل
یکی چه سرو بیکپا ستاده رقص کنان
هوش مصنوعی: یک نفر در حالتی شاداب و خوشحال قرار دارد، در حالی که دیگری مانند درخت سرو با قامت استوار و بی‌حرکت ایستاده و در حال رقصیدن است.
یکی چه نرگس مدهوش با هزاران چشم
یکی چه سوسن خاموش با هزار زبان
هوش مصنوعی: یک نفر مانند نرگس که با زیبایی‌اش همه را مسحور می‌کند و چشم‌های زیادی را به سمت خود جلب می‌کند، و فردی دیگر مانند سوسن که با سکوتش و به طرزی دیگر با هزار زبان سخن می‌گوید.
بدست باد صبا چاک زد بر سوائی
گل از غرور گریبان جامه تا دامان
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با لطافت خود بر روی گل‌ها نشسته و با شگفتی، زوایای دلنشین آن‌ها را نمایان کرده است، گویی ترکیبی از زیبایی و عجز در برابر زندگی را به نمایش می‌گذارد.
بریخت باد چنان آبروی گل کز شرم
میان دکه عطار کرد رخ پنهان
هوش مصنوعی: باد به قدری شدید وزید که آبروی گل را به هم ریخت و گل به خاطر شرم، در دکان عطار صورتش را پنهان کرد.
بدست باد سحر گشت طره سنبل
چنان پریش که شد بوم و بر عبیر فشان
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی، گیسوان گل سنبل را به طور زیبایی به هم ریخته است، به‌طوری که عطر و بوی آن در فضا پخش شده و فضای اطراف را معطر کرده است.
غرض که کرد بهار آنچه کرد و پنهان نیست
ز هیچکس که چه کرد او بگلشن و بستان
هوش مصنوعی: بهار به طور پنهانی کارهایش را در باغ و گلستان انجام داد و این کارها برای هیچ‌کس مخفی نیست.
رسیده وقت کنون تا به پشت گرمی مهر
کشیم کینه دیرینه را از این کژ خوان
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده است که با حمایت و محبت، کینه‌های قدیمی را از دلِ این فرد کینه‌ورز بیرون آوریم.
ترا مقدمه الجیش ساختم اکنون
که سوی رزم دهی خنک عزم را جولان
هوش مصنوعی: من تو را آماده کردم و اکنون که می‌خواهی وارد عرصه جنگ شوی، خوب است که هر تلاشی را با شجاعت و قدرت انجام دهی.
طلایه دارو عنان تاب شو بملک بهار
بکوب بام و در و دشت باسم یکران
هوش مصنوعی: پیام این بیت به نوعی آغاز فصل بهار و زیبایی آن اشاره دارد. در آن از شخصی دعوت می‌شود که با شوق و هیجان به استقبال بهار برود، درهای خانه‌ها و دشت‌ها را به شادابی و زیبایی این فصل بکوبد. بهار به عنوان فصل جدیدی که نوید زندگی و سرسبزی را می‌آورد، مورد تحسین قرار می‌گیرد.
بگیر تاج گل و تخت سبزه از دشمن
بده بغارت و یغما برسم کین خواهان
هوش مصنوعی: تاج گل و نشانه‌های پیروزی را از دشمن بگیر و به غنیمت ببر، تا به انتقام خود برسی.
ز سبزه و سمن و ارغوان بکن جاروب
سرای باغ و بجز نوک خار هیچ ممان
هوش مصنوعی: از چمن، گل و بنفشه، باغ را جارو کن و جز نوک خارها، هیچ چیز دیگری را دور نریز.
سه مه امارت این مملکت ترا دادم
که کین کشی کنی از خصم ناکس نادان
هوش مصنوعی: من سه ماه فرمانروایی این سرزمین را به تو سپردم تا بتوانی از دشمن نادان و بی‌خاصیت خود انتقام بگیری.
پس از سه ماه بدان بوم و برکشم لشکر
بعدل و قسط ترازو نهم در آنمیدان
هوش مصنوعی: پس از گذشت سه ماه، به سرزمین تو می‌آیم و ارتش خود را با عدالت و انصاف به میدان می‌آورم.
کنم عدالتی آنسان که روز و شب یکجو
بهم نچربد اندر دو کفه میزان
هوش مصنوعی: من به گونه‌ای عدالت را برقرار می‌کنم که روز و شب به یک اندازه در ترازوی عدالت سنجیده شوند و هیچ‌کدام بر دیگری غلبه نکند.
اگر قبول کنی مر ترا کنم سردار
و گرنه همچو بهارت زتن بر آرم جان
هوش مصنوعی: اگر بپذیری، تو را فرمانده می‌کنم و اگر نه، مانند بهار که از خاک بیرون می‌آید، جانت را از بدن خارج می‌کنم.
تموز خواند چه فرمان پادشاه خریف
ز جای جست و بر آمد بکومه شهلان
هوش مصنوعی: در روزهای گرم تیرماه، فرمان پادشاه خریف باعث شد که او از جای خود برود و به دشت‌های سرسبز شهلان برود.
گرفت رایت زرین مهر از جوزا
ز کینه زد علم زرنگار در سرطان
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که در زمانی خاص، نشانه‌های کیهانی و وضعیتی در آسمان با هم دیگر پیوند خورده‌اند. ستاره‌ای در برج جوزا، که رنگی زیبا دارد و نشانه‌ای از دوستی است، دچار تحولی شده و به برج سرطان که نماد بیماری و درد است، پیوسته است. این تغییر به نوعی نشان‌دهنده‌ی کینه یا دشمنی است که در دل وجود دارد. به‌وضوح، این ترکیب از نشانه‌های آسمانی تأثیرات مختلف بر زندگی انسان‌ها را به تصویر می‌کشد.
ز برق شعله خنجر بکینه آتش زد
بصحن گلشن و گلزار و ساحت بستان
هوش مصنوعی: از شدت خشم، آتش مانند خنجر به باغ و گلزار زده و آنجا را سوزانده است.
مهی بجنگ و جدل لشگر بهار و تموز
ز قهر و کینه خروشان چو قلزم جوشان
هوش مصنوعی: مه با قدرت و نیروی خود به میدان آمده و در جنگ و جدل پرچمدار بهار و تیرماه قرار گرفته است. این جنگ، از شدت خشم و کینه، به شدت طوفانی و خروشان مانند دریا به نظر می‌رسد.
بجنگ اول شد کشته ارغوان و سمن
ولی ز سبزه بگلزار مانده بود نشان
هوش مصنوعی: در آغاز جنگ، گل‌های ارغوان و سمن نابود شدند، اما نشانی از سبزه‌ها هنوز در باغ باقی مانده بود.
که بهر نصرت جیش تموز، شاه نجوم
کشید تیغ و تکاور براند در میدان
هوش مصنوعی: به خاطر پیروزی در تابستان، پادشاه ستاره‌ها شمشیر کشید و با قدرت به میدان رفت.
بکین غزاله گردون بسان شیر عرین
بعزم رزم، ابر پشت شیر شد غژمان
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرهای زیبایی از طبیعت و قدرت اشاره شده است. غزال‌ها (حیوانات لطیف) در آسمان به شکلی نمایان می‌شوند که به شیر (نماد قدرت) در میدان جنگ شباهت دارد. ابرها به عنوان پس‌زمینه‌ای برای شیر در نظر گرفته شده‌اند و در این توصیف، حس جنگ و نبرد به خوبی منتقل شده است. به‌علاوه، این تصویر به نوعی تضاد بین لطافت و قدرت را به نمایش می‌گذارد.
بسوخت با تف شمشیر خرمن سبزه
چنانکه دودش برشد بگنبد کیوان
هوش مصنوعی: با ضربه شمشیر، انبوهی از سبزه‌ها به آتش کشیده شد، به گونه‌ای که دخانیات آن به آسمان رفت و به شکل دود در آمد.
بریخت خون بهار و بسوخت پیکر او
بباد رفتش خاکستر از تن بیجان
هوش مصنوعی: خون بهار ریخت و جسم او را سوزاند، و باد او را از جای برده و خاکسترش را از تن بی‌جان جدا کرد.
کنون ز تابش خورشید از دل گلشن
بجای سبزه دمد برگ خنجر بران
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر تابش خورشید، به جای سبزه در دل باغ، برگ‌های تند و تیز مانند خنجر به وجود آمده‌اند.
چنان بتافت ز گرما بمغز چرخ خیال
که شیر ابر بخوشید جمله در پستان
هوش مصنوعی: از شدت گرما، چنان نور خورشید به ذهن و خیال نفوذ کرد که تمام باران‌ها به راحتی در آغوش زمین جذب شدند.
عجب نباشد اگر در مشمه اصداف
گهر دو باره شود باز قطره نیسان
هوش مصنوعی: این جای تعجب نیست که یک بار دیگر در گوشه‌ای از صدف، قطره‌ای از دریا دوباره شکل بگیرد و به زیور گران‌بهایی تبدیل شود.
عجب نباشد اگر در قراره ارحام
جنین دوباره شود باز نطفه انسان
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر در رحم مادر، جنین به حالت اولیه خود برگردد و دوباره به شکل نطفه انسان تبدیل شود.
چنان ز گرما خوشیده خون بهر رگ و پی
که همچونی بدمد ناله ارزگ شریان
هوش مصنوعی: به دنبال گرمای شدید، خون به شدت در رگ‌ها جاری است، به طوری که حتی سرمایی نیز نمی‌تواند جلوی فریاد این شریان‌ها را بگیرد.
بجای خوی ز تن مام بسکه جوشد خون
غذا نماند از بهر بچه در زاهدان
هوش مصنوعی: خون به حدی در تن مادر جوشیده که دیگر چیزی برای فرزندش باقی نمانده است، در زاهدان.
نتافته تف آتش بکوره حداد
که آب گردد یکباره پتک با سندان
هوش مصنوعی: آتش در کوره آهنگری به قدری داغ و قوی است که اگر تمامی آب روی آن بریزد، باز هم نخواهد توانست آن را خاموش کند و ضربه سنگین پتک بر آهن داغ بر اثر حرارت شدید، تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد.
ز آسمان فکند آفتاب صبح و پسین
چو شخص سوخته در دجله خویش را عریان
هوش مصنوعی: خورشید صبح و عصر مانند انسانی برهنه به زمین می‌تابد و خود را در آب دجله می‌بیند، مانند کسی که از شدت سوختگی در حال ناراحتی و آزار است.
ولی چه سود که از تاب گرمی اندر آب
شود چو ماهی بر تابه ناگهان بریان
هوش مصنوعی: ولی چه فایده دارد که در اثر گرمای آب، ماهی به حالت پخته و سرخ شده در بیاید؟
عجب نه ماهی در دجله گر شود پخته
که همچو دیگ بر آتش شد از هوا جوشان
هوش مصنوعی: اگر ماهی در دجله بپزد، مثل دیگی که بر روی آتش جوشان است، شگفت‌آور است.
شد از سه ماهه مه از تاب شعله خورشید
ببزمگاه فلک بره حمل بریان
هوش مصنوعی: از آنجا که نور خورشید به اوج خود رسیده است، سه ماهه‌ی تابستان به مانند جشنی پرشکوه در آسمان در حال برگزاری است و زندگی به اوج خود رسیده است.
بباده تر نتوان کرد بهر عیش دماغ
از این قبل که بود کار تنگ بر مستان
هوش مصنوعی: نمی‌توان با نوشیدن باده به خوشی و لذت دست یافت، زیرا مشکلات زندگی برای اهل خوش‌نوشی بسیار دشوار و تنگ‌نظرانه است.
عجب نباشد اگر آبگینه گردد آب
ز تابش می و گرمای فصل تابستان
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست اگر از گرمای تابستان و تابش نور خورشید، آب به حالت بلوری و شفاف درآید.
بروز می نتوان نوش کرد لیک بشب
بگاه فرصت بتوان سه چار استیکان
هوش مصنوعی: نمی‌توان در روز نوشید، اما در شب می‌توان از فرصت استفاده کرد و سه یا چهار استیک بچشید.
که روز سامره است ار چه آتش دوزخ
بود شبش بمثل همچو روضه رضوان
هوش مصنوعی: روز سامره اگرچه دوزخ در شب آن است، اما شبش همچون باغ بهشت است.
بگاه آنکه کند ماه میل سوی غروب
شود چه کشتی سیمین بسوی بحر روان
هوش مصنوعی: زمانی که ماه به سمت غروب می‌خیزد، کشتی‌ای نقره‌ای به سوی دریا روانه می‌شود.
بگاه آنکه نسیم صبا ز نفحه صبح
دهد بهر دل افسرده از تنفس جان
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم صبحگاهی از سوی صبا می‌وزد و روحی تازه به دل‌های غمگین و افسرده می‌بخشد.
بوقت آنکه شمیم وفا ز طره دوست
برد پیام بعشاق خسته از هجران
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم محبت از موهای محبوب بپیچد و پیامی برای عاشقان دلتنگ از دوری به ارمغان بیاورد.
هنوز یکنفس از عمر شب بود باقی
که باد و باده کند زنده خاطر پژمان
هوش مصنوعی: هنوز زمان زیادی از شب نگذشته است و نسیم و شراب می‌تواند یاد و خاطر پژمان را زنده کند.
هنوز صبح نخندیده خنده ساغر
سزا بود که شود مهر می در او تابان
هوش مصنوعی: هنوز صبح نرسیده، لبخند ساغر شایسته بود که در آن، خورشید می درخشد.
نهان ز چشم سکندر بظلمت شب تار
توان چه خضر رسیدن بچشمه حیوان
هوش مصنوعی: در دل شب تار، وقتی سکندر از چشم‌ها پنهان است، چه راهی وجود دارد برای رسیدن خضر به چشمه‌ای که جان‌بخش است؟
بآب چشمه حیوان می توان ره برد
هنوز حضرت ملا خضر نگفته اذان
هوش مصنوعی: با آب چشمه حیوان می‌توان هنوز راهی را که حضرت ملا خضر مشخص نکرده، طی کرد.
هنوز نا شده گرم چرا غزاله چرخ
هنوز نا زده سر از افق دم سرحان
هوش مصنوعی: هنوز روز نشده و هوا گرم است، چرا غزال در حال چرخش هنوز سر از افق نشان نمی‌دهد.
چه روز عمر بود تنگ و خنک فرصت لنگ
ز دست داد نشاید صبوحرا دامان
هوش مصنوعی: چه روزی بود که عمر به سرعت گذشت و فرصت‌های خوب از دست رفت. جا ندارد که به این موضوع غمگین باشیم و بهتر است با نشاط و خوشحالی زندگی کنیم.
علی الخصوص که آید زره بیکنا گه
مهین مبارک مه حضرت مه رمضان
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه زرهی بر تن کسی است که پاک و بی‌گناه باشد، در زمانی که ماه مبارک رمضان فرا می‌رسد.
که هر که باده در این مه کشد بفتوی شرع
سرش بجای سبو بشکنند بی تاوان
هوش مصنوعی: هر کسی که در این محفل نوشیدن الکل کند، بر اساس نظر دین و شرع، سرش را به جای سبو شکسته و مجازات می‌شود بی‌آنکه عذاب و تنبیهی داشته باشد.
می دو ساله بهر روز و سال و ماه خوش است
بویژه در شب و در روز نیمه شعبان
هوش مصنوعی: می‌ که دو ساله است، بوی خوبش برای هر روز و هر ماه بسیار دل‌چسب است، به ویژه در شب و روز نیمه شعبان.
شبی که چرخ برین با دو صد هزاران چشم
بسوی خاک کند تا سحر نظر حیران
هوش مصنوعی: شبی که دنیا با هزاران نگاه به سمت خاک می‌نگرد تا صبح، انسان در حیرت و شگفتی به سر می‌برد.
شبی که نرگسی از دیده مسیح شگفت
در او که عرش الهیست کشت نرگس دان
هوش مصنوعی: شبی که نرگس، گل زیبایی، از چشمان مسیح حیرت‌زده شد، در آن شگفتی که عرش الهی است، نرگس را کشت.
شبی که غنچه ای از باغ احمدی شد باز
که آفرینش گشت از رخش بهارستان
هوش مصنوعی: شبی که گل کوچکی از باغ احمدی شکوفا شد، موجب شکوفایی و زیبایی بهارستان و آفرینش گردید.
شب ولادت ختم ولایت آیت حق
تمام جلوه واجب بصورت امکان
هوش مصنوعی: در شب تولد، وجود مظهر تمامی صفات حق به صورتی که ممکن است، تجلی پیدا کرده است.
ملک بدرگه او کیست بنده درگاه
فلک بخرگه او چیست هندوئی دربان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف مقام و منزلت خاصی اشاره می‌کند. او می‌پرسد که کیست که در مرتبه‌ای به بلندای ملک و آسمان قرار دارد، و در عین حال، چه بنده‌ای می‌تواند به درگاه آسمان نزدیک شود. در پایان به نوعی به مسأله تفاوت‌های اجتماعی و مقام‌ها اشاره می‌شود. به طور کلی، این بیت به عظمت و جایگاه ویژه‌ای که برخی افراد دارند می‌پردازد.
بنزد قبه او هفت چرخ مسند گاه
به پیش خیمه او نه سپهر شاد روان
هوش مصنوعی: در نزد قبه او، که به منزله‌ی جایگاهش است، هفت آسمان به عنوان تکیه‌گاه حاضرند و در مقابل چادر او، آسمان شاد و خوشحال قرار دارد.
دمد بجای گهر از دلش رخ خورشید
اگر بیحر کفش غوطه ای خورد عمان
هوش مصنوعی: اگر دلش مانند گهر درخشان شود و مثل خورشید بتابد، حتی اگر در دریا دچار غوطه‌وری شود، این زیبایی و درخشش او همچنان باقی خواهد ماند.
بسوی نقطه ذاتش خرد نیابد راه
شود چه پرگار ار تا بحشر سرگردان
هوش مصنوعی: انسان در جستجوی درک وجود حقیقی و ذات الهی، نمی‌تواند به یک نقطه مشخصی برسد و در این مسیر به مانند یک پرگار می‌ماند که تا همیشه در حال چرخش و سرگردانی است.
فضای چرخ شود تنگ چون دل دشمن
سمند عزمش اگر گرم رو کند جولان
هوش مصنوعی: فضای جهان زمانی محدود و بسته می‌شود که دل دشمن، چون اسب رزم، در پی هدفش با شدت حرکت کند.
خیال قهرش اگر بگذرد بصحن چمن
دو چشم نرگس از خاک سر زند گریان
هوش مصنوعی: اگر حال و هوای قهر او تمام شود، در میان چمن‌ها دو چشم نرگس از دل خاک بیرون می‌آید و گریان خواهد بود.
نسیم لطفش اگر سوی آتش دوزخ
برید قهرش اگر سوی روضه رضوان
هوش مصنوعی: اگر نسیم رحمتش به سوی آتش جهنم برود، خشم او هم به سوی بهشت می‌رود.
گذر کند، شود از لطف چشمه کوثر
سفر کند، شود از قهر شعله یزدان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زمانی که انسان از خیر و رحمت الهی بهره‌مند می‌شود، حالش بهتر می‌شود و در مقابل، اگر از غضب و قهر خدا دور بماند، به آرامش و نجات خواهد رسید. به عبارت دیگر، ارتباط با نعمت‌های الهی و دوری از عذاب‌ها می‌تواند زندگی را شیرین‌تر کند.
ز لطف وجودش این قطره ایست از دریا
ز قهر و کینش این رشحه ایست از عمان
هوش مصنوعی: وجود او همچون دریایی بزرگی است که این قطره، تنها نشانه‌ای از آن عظمت است، و خشم و کینه‌اش نیز تنها نمونه‌ای کوچک از قدرت و شدت اوست.
شها توئی که گدای در تو باج و خراج
ستاند از سر قیصر و ز افسر خاقان
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که در مقابل درگاهت، گدا می‌تواند از ثروتمندان و پادشاهان دیگر مالیات بگیرد و غنیمت جمع کند.
ببزمگاه تو عالم تمام یک قندیل
ببارگاه تو هرنه سپهر یک ایوان
هوش مصنوعی: در مکانی که تو هستی، دنیا به کامل‌ترین تصویرش درآمده است. هر آسمانی مانند یک تالار بزرگ جلوه‌گر است.
جهان بدست تو چون صید در کف صیاد
فلک بشست تو چون گوی در خم چوگان
هوش مصنوعی: جهان تحت کنترل توست مانند شکار در دست یک شکارچی و تو هم مثل گوی در زمین چوگان هستی.
که بر وجود تو برهان طلب تواند کرد
که بر وجود جهان سر بسر توئی برهان
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید: کسی می‌تواند وجود تو را به عنوان دلیلی قوی و محکم برای اثبات وجود خود و جهان به کار گیرد. تو به گونه‌ای هستی که برای اثبات همه چیز کافی‌ای و در واقع خودت شاهد و برهان وجود جهانی.
اگر ز چشم جهان گشته ای نهان چه عجب
چرا که هست جهان چشم و تو درار انسان
هوش مصنوعی: اگر از دیدگان این دنیا دور شده‌ای، چه تعجبی دارد؟ زیرا این جهان مانند چشمی است و تو در آن حضور نداری.
تو مبدئی و جهان از وجود تو مشتق
که همچو مصدر و دروی نهان شدی ز عیان
هوش مصنوعی: تو آغازگاه هستی و تمام جهان از وجود تو نشأت گرفته است، همان‌طور که یک منبع پنهان در پس ظاهر چیزها قرار دارد.
بگردن مه گردون در افکنی زنجیر
چه رای حزم تو باشد ز رشته کتان
هوش مصنوعی: به گردن ماه، زنجیری بینداز و ببین که چه فایده‌ای دارد، وقتی تو تنها با رشته‌ای نازک و ظریف پیوند خورده‌ای.
مگر زخون دل خصم داغدار تو آب
خورد که روید در باغ لاله نعمان
هوش مصنوعی: آیا ممکن است خون دل دشمنان تو، به خاطر داغدارت، در باغ لاله‌های نعمان جاری شود؟
حدیث مدح تو یکروز بر دهانم رفت
که بوی مشک مدام آیدم همی زدهان
هوش مصنوعی: روزی صحبت از تو به زبانم آمد و آن چنان خوشبو بود که مانند عطر مشک همیشه در ذهنم می‌ماند.
بیان وصف تو یکبار بربنانم رفت
که تا بحشر گهر ریزدم همی زبنان
هوش مصنوعی: من یکبار می‌خواهم تو را وصف کنم و دیگر از این کار دست می‌کشم، چرا که می‌دانم تا روز قیامت از زبانم سخنانی مانند جواهر نایاب در می‌ریزد.
رسید عمر بپایان شها و قصه ما
هنوز هست ز هجر رخ تو بی پایان
هوش مصنوعی: عمر ما به پایان رسیده، اما داستان عشق ما هنوز ادامه دارد، چون دوری چهره تو بر من عظیم و بی‌پایان است.
شود که این شب هجران سجر شود روزی
که آفتاب ز طرف افق شود تابان
هوش مصنوعی: امیدوارم که این شب تنهایی به پایان برسد و روزی بیاید که خورشید از سمت افق طلوع کند و همه چیز روشن و زیبا شود.
بتاب چهره، ای آفتاب روز افروز
که نور گیرد از مهر چشم شبکوران
هوش مصنوعی: ای خورشید، تابش چهره‌ات را برافراز تا چشمان نابینا از نور تو بهره‌مند شوند.
ز انتظار تو شد دیده سپهر سپید
ز فرقت تو بود قلب چرخ در خفقان
هوش مصنوعی: به خاطر انتظار تو، آسمان رنگی از سفیدی به خود گرفته و به خاطر دوری تو، قلب دنیا در حالت تنش و ناراحتی به سر می‌برد.
کنم ز دست غمت چاک هر شبی بسحر
بسان صبح گریبان جامه تا دامان
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر غم تو، چاک می‌کنم و لباس خود را تا دامان بالا می‌زنم، مثل صبح که تازه بیدار می‌شوم.
چه روز گردد بار دگر رفو آرم
دریده چاک گریبان بسوزن مژگان
هوش مصنوعی: روز دیگری خواهد آمد که من با سوزن مژه‌هایم، درز چاک گریبانم را که پاره شده، ترمیم می‌کنم.
بدست دزد دهی گنج چند بی گنجور
بکام گرگ نهی گله چند بی چوپان
هوش مصنوعی: اگر نیرویی بی‌مسئولیت و دزد را به جایی بسپاری، هرچقدر هم گنج و ثروت در آنجا وجود داشته باشد، نمی‌توانی به خوبی آن را حفظ کنی. همچنین، اگر گله‌ای از دام‌ها را بدون نگهبان بگذاری، در معرض خطر و آسیب قرار می‌گیرد. در واقع، امنیت و حفظ منابع به نظارت و مراقبت نیاز دارد.
فتد که روزی چون چرخ در رکاب تو من
بخواجه تاشی فتح و ظفر شوم پویان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد روزی خواهد رسید که همچون چرخ و در کنار تو، من نیز بتوانم در کارهای بزرگ و پیروزی‌ها فعال باشم.
ز آفتاب بسر بر نهم یکی مغفر
هم از ستاره بتن بر کشم یکی خفتان
هوش مصنوعی: من می‌خواهم در برابر آفتاب، یک کلاهی بگذارم و از میان ستاره‌ها، یک ردای شایسته بر تن کنم.
بسان جم که کند جایگه بمسند باد
شوم سوار ابر پشت کوهه شهلان
هوش مصنوعی: مانند جم که بر تخت می‌نشیند، من هم می‌خواهم بر ابرها سوار شوم و در پشت کوه‌های شهلان قرار بگیرم.
شوم برخش بدانسان که هر که نشناسد
گمان کند که بود راست رستم دستان
هوش مصنوعی: من به قدری با قدرت و شکوه ظاهر می‌شوم که هر کسی مرا نبیند، گمان می‌کند که من همان رستم پهلوان هستم.
ز کهکشان فکنم تاب داده ای پرچین
ز ماه نو بکشم آب داده ای بران
هوش مصنوعی: من از کهکشان‌ها بگذارم تو را، که نردبانی به‌سوی قله‌های آسمان گذاشته‌ای. از ماه نو می‌زنم بر آب، زیرا تو احساسی تازه و زنده به زندگی‌ام بخشیده‌ای.
بدست، شعله جواله ای مرا زو بین
بشست، آتش سیاله ای مرا پیکان
هوش مصنوعی: شعله‌ای از دست جوال، مرا شست‌وشو داد و آتش شدت به من زخم زد.
ز تیغ مهر حمایل کنم یکی شمشیر
ز قوس چرخ بپشت افکنم یکی کیوان
هوش مصنوعی: من یک شمشیر از عشق برمی‌دارم و آن را به دوش می‌زنم، و یکی از ستاره‌ها را از آسمان به پشت خود می‌اندازم.
بپای خنک تو از برق تیغ آتشبار
هزار سامری و گاو زر کنم قربان
هوش مصنوعی: به خاطر خنکی تو، جانم را فدای هزار سامری و گاو طلا می‌کنم که با تیغ آتشین خود کار خود را انجام می‌دهند.
بهر کجا که نهم رو بسوی صف عدو
بسان سیل ز بن بر کنم همه بنیان
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، به سمت صف دشمن حرکت می‌کنم و مانند سیل، همه پایه‌ها و استحکام‌های آن‌ها را ویران می‌سازم.
اگر بخندد حضمت مگوی خنده، که چون
کفیده مار ز غم بر جگر نهد دندان
هوش مصنوعی: اگر لبخند بر چهره‌ات باشد، نگو که خنده‌ایست، چون وقتی که مار به خاطر غم، دندانش را بر جگر می‌گذارد، دیگر جای خنده نیست.
اگر چه نیست مرا این شجاعت و قدرت
اگر چه نیست مرا این جلادت و امکان
هوش مصنوعی: هرچند که من شجاعت و قدرتی ندارم، هرچند که قهرمانی و توانایی در من نیست.
شود ز مهر تو یکذره مهر عالمتاب
شود ز لطف تو یک قطره بحر بی پایان
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو می‌تواند حتی کوچک‌ترین تأثیرات را به موجودات بزرگ و بی‌پایان تبدیل کند. مهر تو مانند نور خورشید است که توانایی پرورش و رشد را دارد و لطف تو مانند دریایی است که با هر قطره‌اش عمیق و وسیع‌تر می‌شود.
وگر که هیچ نیاید زمن، همینم بس
که پیشه مدح تو سازم همیشه چون حسان
هوش مصنوعی: اگر از من هیچ کاری برنیاید، همین برای من کافی است که همیشه مدح تو را بگویم مانند حسان.
شها، مها، ملکا، دادگسترا، دارم
ز جور چرخ جفا پیشه خاطری پژمان
هوش مصنوعی: ای هیچ کس، ای زیبایی، ای پادشاه و دادگر، من به خاطر ظلم و ستم تقدیر و سرنوشت، دلی غمگین و پریشان دارم.
شکایتی است مرا از که، بنده تو فلک
حکایتی است مر از که، رانده تو جهان
هوش مصنوعی: من از چه کسی ناله و شکایت دارم، وقتی که من بنده توام؟ و داستانی را دارم که از چه کسی بگویم، زمانی که تو از این جهان رانده شده‌ای؟
فلک که باشد دانا گداز و دون پرور
مرا چرا بگدازد مگر نیم نادان
هوش مصنوعی: آسمان که نمی‌تواند دانا باشد و فقط چیزهای پست و بی‌ارزش را پرورش می‌دهد، پس چرا باید مرا تحت فشار قرار دهد؟ مگر اینکه من هم نادان باشم.
ولیک گردد اگر نصرت توام یاور
چه کینه ها کشم از چرخ کوژ پشت کمان
هوش مصنوعی: اگر کمک تو به من برسد، چه نیازی به کینه‌هایی دارم که از چرخ زندگی متحمل شده‌ام؟
سمند قهر بتازم بساحت گردون
کمند عزم در آرم بگردن کیوان
هوش مصنوعی: من به سرعت و شجاعت مانند اسب در حال تاختن، عزم خود را به آسمان می‌زنم و تصمیم قوی خود را بر گردن ستاره‌ها می‌افکنم.
ز هم بپاشم یکسر بروج این گنبد
بهم بکوبم یکره قصور این ایوان
هوش مصنوعی: می‌خواهم به طور کامل ساختار این آسمان را از هم بپاشم و تمام کاخ‌ها و بناهای این مکان را ویران کنم.
چنان فسرده شها خاطر از قریحه نظم
که لال گشته چو سوسن بصد هزار زبان
هوش مصنوعی: دل شاعر از خلق شعر و نظم چنان پژمرده و ناراحت شده است که همچون سوسن، بی‌صدا و بی‌زبان مانده و unable to express its feelings.
ولی بعزم مدیح توام شود بر تن
ز شوق هر سر موصد هزار کلک و زبان
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهم تو را ستایش کنم، از شوق تا آنجا پیش می‌روم که حتی یک تار مویم هم هزار حالت و بیان را نشان می‌دهد.
شوم قصیده سرا چون بقصد مدحت تو
سبق برد قلمم را شریطه از عنوان
هوش مصنوعی: من مانند شاعری هستم که قصد دارد تو را مدح و ستایش کند، اما قلمم به دلیل تب و تاب این موضوع، قبل از اینکه به هدف اصلی برسم، دچار اختلال و ناپایداری می‌شود.
کجا مجال نوشتن که لفظ از خامه
عنان رباید از شوق و معنی از تبیان
هوش مصنوعی: نوشتن در حالتی نیست که بتوان به راحتی کلمات را بیان کرد؛ چرا که عشق و احساسی که در دل دارم، اجازه نمی‌دهد تا قلم بر کاغذ برود و معانی درست را بیان کند.
همیشه تا که بود سبزه خیز فضل بهار
هماره تا که بود برگ ریز وقت خزان
هوش مصنوعی: هر زمان که بهار باشد و زمین را سبزه و برکات پر کند، زندگی شاداب است؛ اما این زیبایی همیشگی نیست و به‌زودی با آمدن خزان، برگ‌ها می‌ریزند و زندگی دچار تغییر می‌شود.
محب روی تو خندان چه برق در آزار
عدوی جاه تو گریان چه ابر در نیسان
هوش مصنوعی: عشق به چهره‌ی تو مانند خنده‌ای است که در دل دشمنان تو، احساس ناراحتی و غم را به وجود می‌آورد؛ چنان‌که ابرهای بهاری در فصل بارانی به گریه می‌افتند.
شها قبول کن از بنده وز نصرالله
که هر دو ببده یکدرگهیم و یکدیوان
هوش مصنوعی: ای پادشاه، از بنده و نصرالله خواهش می‌کنم که ما هر دو را یک‌نواخت و هم‌پایه در نظر بگیری و از ما استقبال کنی.