شمارهٔ ۱۴ - در ولادت محمود حضرت احمد مختار و خلافت مسعود حیدر کرار
سخن مگو که نبینی ز هیچکس آزار
چرا که مهر خموشی است خاتم زینهار
یکی بگوی و دو بشنو که داده حضرت حق
دو گوش بهر شنو یکزبان پی گفتار
چو تیغ هر که سراسر زبان بود دائم
به پیش خلق بود سر بپا فکنده و خوار
خلاف آنکه سرا پاش گوش همچو صدف
که حقه ایست لبالب ز گوهر شهوار
براز داری چون خامه باش کش تا تیغ
بسر نرفته نیارد ز دل بلب اسرار
نه همچو نامه که چون برلبش نهی انگشت
کند صحیفه جان باز و راز دل اظهار
در این دو ساعت عشرت بحکمت داور
در این دو روز معیشت بصنعت دادار
چهار دشمن دیرین بهم برآمده دوست
چهار خصم پر از کین بهم برآمده یار
که تا نظر کنی از دست هم کشند زمام
که تا نفس کشی از شست هم برند مهار
ز چار سوی خوری لطمه های باد فنا
تو در میانه این چارموج کشتی وار
چو یکدرخت که بندد بچار سیل طریق
چو یک چراغ که گردد بچار باد دو چار
بهرزه چند کنی پای باد را زنجیر
بخیره چند کشی راه سیل را دیوار
بیاوه چند کنی آب سوده در هاون
بحیله چند کنی باد بسته بر مسمار
دمی نرفته دگر دم رود ز عمر که هست
چو ذوالفقار دو دم چرخ، قاطع الاعمار
مخسب یکنفس اندر سحر که خواهی داشت
شبی که صبح قیامت مگر شوی بیدار
باضطراز چو میبایدت گذشت و گذاشت
باختیار در آغاز بگذر و بگذار
چنان ز باد فنا شمع خود شود خاموش
که روی روزنه بینی بخواب در شب تار
چنان ز سیل اجل کاخ تن شد ویارن
که بوم نیز نسازد در او مکان و قرار
زهم بپا شد گیتی چو مرده دیرین
بهم به پیچد گردون چو صفحه طومار
چنان صحیفه گردون زهم شود اوراق
که می بکار نیاید بکاغذ عطار
یکی بکوی خموشان گذار پا و به بین
نوشته بر سر الواحشان بخط غبار
که پای بر سرم آهسته تر بنه که تو نیز
بجای پای نهی سر در این مغاک و مغار
اگر زخون دل گلرخان نمیخورد آب
چرا همیشه بود سرخ گونه ناوک خار
منه خیال بر این آبگون محیط فلک
که چون حباب بر آب و هوا گرفته قرار
که زود بشکندش سنگ فتنه شیشه عمر
چو باد هر که در آید در آبگینه حصار
زمین چو تخته نرد است و آسمان لیلاج
تو طفل کودک و لیلاج پیر بس پر کار
زمهر و مه بکفش کعبتین و چیده بسی
در او سپید و سیه مهره ها ز لیل و نهار
اگر برد بستاند وگر بری ندهد
کز این حریف دغل هیچکس نبرد قمار
چه بی وفا است عروسی که صد هزارش شوی
چه بی صفا است صدیقی که صد هزارش یار
زماه نو شد ابروی او سفید و هنوز
کشد ز قوس باز و سمه از زنگار
ز نافه غسق افشانده مشک بر گیسو
ز سرخی شفق آورده غازه بر رخسار
بسر کشیده گه از حیله چادر نیلی
بسر فکنده گه از مکر معجر گلخار
بدیده سرمه کشد از سیاهی دیجود
بچهره طره گشاید زعقرب جرار
برخ نگار کشد از شراره آتش
به روی زلف نهد از ستاره دم دار
چو بست نقشه این کاخ خامه نقاش
چو کرد صورت این خانه پنجه معمار
ز خشت فقر و فنا بست طاق این گنبد
ز خاک جور و عنا کرد فرش این دربار
مسوز دست بهر خوان چو دسته کفگیر
مدوز چشم بهر در چه چشمه معمار
که گر شوی همه چشم طمع چه پرویزن
که گر شوی همه دندان حرص همچو انار
سپهر بر سرت آخر ز غم به بیزد خاک
زمانه پوستت آخر ز تن بدرد زار
چو آفتاب مزن در فضای هر خس گام
چو عنکبوت متن بر سرای هر کس تار
ز موج حادثه چون بحرچین بجبهه مزن
ز برق نائره چون ابر خون ز دیده مبار
نبرده سختی نادان کجا شود دانا
نخورده سوهان آهن چسان شود هموار
هر آنچه دیر نپاید مشو بدان شادان
هر آنچه زود سر آید مباش از آن غمخوار
چه شعله خاک نشین شد چه موج باد و چه آب
چه چشم واهمه بین شد چه رنگ نور و چه نار
بره نماتی گم گشتگان منزل دل
شنیده ام سخنی خوش ز کاروان سالار
که پای لنگ بود وقت دیر و منزل دور
اگر سبک نکنی کی رسد بمنزل بار
مرا که سال بسی میرسد ز عمر اکنون
بود بدیده ز سی ماه تیره تر دیدار
چو مخملم همه تن مژه لیکن از پی خواب
چو نرگسم همه سر دیده لیک بهر خمار
ز بسکه گشته دلم از هوای دنیا پر
چو چرخ خم شده پشت از تحمل اوزار
اگر چه هیچ ندارم و لیک خورسندم
بمهر خواجه و لطف ائمه اطهار
که نقش صورتشان چون بدل کنم تصویر
که حرف مدحتشان چون بلب کنم تکرار
شود هزار بنان مویم از پی تحریر
شود هزار زبان طبعم از پی گفتار
اگر نه باورت آید بدین قصیده نگر
اگر نه باورت آید چنین چکامه نگار
چه خواست صورت امکان برآورد مستور
چه خواست طلعت یزدان بر افکند استار
چو خواست یوسف کنعان جان ز چاه عدم
شود بمصر وجود از شهود در بازار
کند ببزم وجود از سرای جود گذر
کند بکاخ شهود از فضای غیب گذار
گشاید از خم ابروی خویش چین و شکن
بشوید از سر گیسوی خویش گرد و غبار
نهاد بوته ای از چرخ کیمیاگر صنع
در او ز مهر فروزان فروخت شعله نار
کشید جوهر ارواح انبیاء و رسل
گرفت صفوه اخلاف و عنصر ابرار
بحار فیض چنان موج زد ز لطمه جود
که بر فکند گرانمایه گوهری بکنار
چه راز بود که هستی بگوس امکان گفت
که شد بسان صدف درج گوهر شهوار
چو نور بود که اندر ز جاجه از مصباح
فکند عکس ز مشکوه بر در و دیوار
چه مهر بود که هر ذره ای ز تابش او
هزار مهر که هر مهر مطلع الانوار
چه قطره بود که از ابر مرحمت بارید
که گشت جاری از آنقطره صد هزار بحار
چه نور خیره در او فکرت اولی الالباب
چه مهر تیره از او دیده اولی الابصار
سخن دراز مکن، کرد صورتی تصویر
که فرق کس نکند با مصور از آثار
چه پای نکته بدینجا رساند دست قلم
ز پیر عقل نمودم بجبر استفسار
که این نمونه توحید حضرت داور
که این نشانه تقدیس حضرت دادار
که این سلاله تخلیص جوهر ایجاد
که این لطیفه تصعید جوهر اخیار
که این مشبک قندیل محفل توحید
که این مجسم تمثال پرده اسرار
که این شراره ایجاد نور قله طور
که این ستاره مجلس فروز خلوت یار
که این ز جاجه مصباح هیکل توحید
که این مشبک مشکات عالم انوار
بکاخ تیره امکان چسان نمود نزول
بصلب آدم خاکی چسان گرفت قرار
چگونه نور بتابد بمحفل ظلمت
چگونه یار در آید بمجلس اغیار
ز جیب فکر در آورد عقل سر بیرون
جواب داد که ای مرد عاقل هشیار
مگر نه شاه در آید به بنگه درویش
مگر نه ماه بتابد به ظلمت شب تار
مگر نه مهر فروزنده تابد از روزن
مگر نه لاله رخشنده روید از کهسار
مگر نه در ظلمات است آب چشمه خضر
مگر نه در دل سنگ است نور جذوه نار
مگر نه در دل مومن فکنده حق پرتو
که گشته نام دلش عرش حضرت جبار
مگر نه قطره نیسان نهان شود بصدف
که آب گردد از او جسم گوهر شهوار
مگر نه دانه گندم شود بخاک نهان
که سبز گردد و با برگ و بر شود اشجار
چه راز دار جهان و جهانیان خاک است
بدست خاک سپردند حقه اسرار
مگر نه بینی تابنده مهر با انجم
مگر نه بینی گردنده چرخ با انوار
بدور خاک دوانند صاعد و هابط
بگرد ارض روانند ثابت و سیار
رسید وقت که نور خدا شود ظاهر
رسید وقت که سر قضا شود اظهار
رسید وقت که هر ذره ای شود خورشید
رسید وقت که هر قطره ای شود انهار
شد از تجلی دیدار آینه منشق
چنانکه از رخ توحید پرده پندار
دو نیمه گشت و بهر یک فتاد جلوه دوست
دو نیمه گشت و زهر یک نمود روی نگار
دو نیمه گشت و بهر دو فتاد یک صورت
دو نیمه گشت و زهر دو نمو دیگرخسار
یکی دو گشت وز دو یک نمود کز یک راز
دو لب کنند حکایت ولی بیک گفتار
بدان نمط که ز اشراق مجمع النورین
دو دیده نور دهد لیک یک بود دیدار
یکی ز چاک گریبان جان عبدالله
نمود چون سحر از دامن افق رخسار
یکی ز جیب جمال دل ابوطالب
فشاند همچو خور از شقه شفق انوار
رسید وقت که از نقش نام ختم رسل
شود بخاتم حق ختم سطر این طومار
رسید وقت که تابنده چهره صانع
کند در آینه صنع عکس خود دیدار
رسید وقت که دستانسرای بزم ازل
دهد ترانه ز بیت القصیده اشعار
رسید وقت که مرغ سخن سرای قلم
هزار نغمه بر آرد چو نغمه های هزار
زوجد باز قلم از کفم چو هوش از سر
پرید رقص کنان همچو مرغکی طیار
زحکم خواجه بر او آیتی فرو خواندم
که همچو کوه گران در کفم گرفت قرار
چنانکه پنجه من تا بکف نماند بجای
چنانکه بازوی من تا بدوش رفت از کار
ز عزم خواجه فسونی در او دمیدم باز
که شد ز باد سبکتر به پویه و رفتار
ز خاطر خود هی در فشاند بر دفتر
ز گفته خود هی مشک ریخت در طومار
سخن نگفته من، او هی نمود شعر انشاء
گهر نسفه من، او هی نمود نثر نثار
چو بحر عمان، عنبر کشید بر ساحل
چو ابر آذر، گوهر فشاند بر کهسار
نمود خطه دفتر بسان خطه هند
ز بس چو طوطی افشاند شکر از گفتار
نمود ساحت دیوان بسان ساحت چین
ز بس چو آهو آورد نافه از تانار
نمود صفحه کاغذ بسان صفح بدخش
ز بسکه جون بط افشاند لعل از منقار
سرو دمش چه نگاری چه میکنی جانا
چه افتاده ترا چیست موجب اینکار
جواب داد که وه وه ز عاقل دانا
جواب داد که بخ بخ ز عارف هشیار
مگر ندانی کاین ماه را بود دو ربیع
مگر ندانی کامسال را رسد دو بهار
مگر ندانی کایدون شود دو عید قرین
مگر ندانی کایدر شود دو عیش قرار
حریف چرخ ببازد بیکروش دو قمار
عروس بخت نماید بیک کرشمه دو کار
کسی ندیده بیک مه بود دو فصل ربیع
کسی ندیده بیگره رسد دو وصل نگار
دو روزگار همایون دو ساعت میمون
دو عید میمنت افزون دو ابر شادی بار
یکی ولادت محمود حضرت احمد
یکی خلافت مسعود حیدر کرار
یکی بشارت میلاد خواجه عالم
یکی اشارت تمکین سید ابرار
یکی که صبح ز طرف افق نموده طلوع
یکی که شمس ببرج حمل گرفته قرار
یکی به تهنیت میر انبیاء و رسل
یکی به تهنیت شیر حضرت دادار
به گفتمش که فدای دهان شیرینت
که قند را بشکسته است نرخ در بازار
چو نیک و نغز سرائی سخن به پوی و بگوی
چه خوب نکته نمائی بیان بیا و بیار
نشست یک شب و داد اینقصیده را تحریر
نخفت یکدم و کرد این فریده را تقصار
که روزی اینسان یعنی بجمعه فصل بهار
که از ربیع نخستین گذشته پنج و سه چهار
هبوط آدم را افزون زهفتصد و سی و هفت
گذشته سال بتاریخ کم ز هفتهزار
چو تیغ مهر گریبان آسمان بدرید
چو دست صبح بزد چاک دامن شب تار
همه کواکب ساکن به برجهای شرف
همه سعادت ساری در اوجهای مدار
نهاده جدی فلک شاخ بر کنار افق
نموده شیر فلک زی کنام غرب فرار
بدست کیوان تیری بکین دشمن شاه
که جا بدیده گردون گرفته تا سوفار
بکاخ عقرب بنموده مشتری ره تاک
فسون دمد مگر از حیله بر دم جرار
غزال چرخ بهمراه گرگ خون آشام
به پشت بره گردون دو پشته گشته سوار
گرفته زهره بکف مزمر و عطارد کلک
نموده هر دو چو یونس به بطن حوت قرار
گرفته ماه ز بهر شرف بکف شاهین
که بزم عیش و طرب را شود ترازو دار
که آفتاب جهان تاب مشرق اسرار
گشود چهره و آفاق گشت پر انوار
ز بطن آمنه و صلب پاک عبدالله
بکعبه در حرم امن حضرت غفار
بزاد احمد محمود شه ابوالقاسم
رسول حضرت یزدان محمد مختار
کنار آمنه شد رشک وادی ایمن
چو در نهفت چنین گوهری بجیب و کنار
کنار آمنه شد رشک ساحت عمان
چو زد ندای اناالحق در او چه طور شرار
جمال خواجه عیان شد مگر بمصر جمال
که کرد یوسف مصری به بندگی اقرار
نهاد چون بزمین پا چنان سراسیمه
بپای خاست فلک کش بسر بماند دوار
غنان کشید قلم سوی قصه معراج
که بر فلک بزند گام اندر این مضمار
شبی که هیچ ز ظلمت در او نبود آثار
جز آنکه چشم سیاهی در او گرفته قرار
شبی چنانکه در آئینه سکندر گشت
زعکس آب خضر موج زن بسی انهار
که بار خواست مهین پیک وحی بار خدای
از آن دریکه نبد عقل را بر آن دربار
بکوفت حلقه بر آن در که پیروانش چشم
هماره دوخته بر وی چو حلقه مسمار
سخن گزافه سراید قلم که دیده عقل
ز بانگ حلقه در آن نیمه شب نشد بیدار
درون حلقه که سهل است، کز برون سرای
چو حلقه گوش بنودش بحلقه اسرار
چه بار یافت در آمد بکف رکاب براق
گرفت و خواجه بر او شد چه خوبسیر سوار
دو اسبه راند همی تا بمسجد اقصی
سمند تیز تک باد پای خوش رفتار
فرو شد و بنماز ایستاد و از پس او
پیمبران خدا جملگی نماز گذار
سوار گشت و عنان تاب شد بسوی سپهر
به پیش خنکش پیک خدای شاطروار
چو پابه پشت فلک زد چنان زجا برخاست
فلک که پای ز سر کردگم، سر از دستار
ز گرد سم سبک باد سیر پیمایش
هنوز مانده بر آینه فلک زنگار
هنوز رعشه بود بر سرش از این هیبت
هنوز لرزه بود بر تنش از این تیمار
سپهر دوخت چه بر خرمن نوالش چشم
گدا صفت که مگر خوشه ای کند ایثار
نمود خوشه پروین بدو عطا که سرش
هنوز باشد از این خوشه سبز چون گلزار
نمود لاله خورشا بدو عطا که رخش
هنوز باشد از این لاله سرخ چون گلنار
بچرخ اطلس بخشید دیبی اطلس
بساط انجم پوشید حلقه زر تار
بماه داد ز سیم سپید یک درهم
بمهر داد ز زر نضار یگدینار
که زران یک، پا سنگ خورد از کافور
که سیم این یک، هم سنگ شد بمشک تتار
غرض که کرده زر و سیم هر دو سرمایه
بسود برده ز سودای سیم و زر اعمار
نه سیم را یکذره کاست از میزان
نه زران را یک حبه کم شد از مقدار
زجود او چو فلک سخت ماند در حیرت
ز بذل او چو فلک گشت نیک برخوردار
ز قوس چرخ گذر کرد قامتش چون تیر
که بود قله عرشش نشانه سوفار
ز شاخ سدره چه پرواز زد همای وجود
بماند پیک خدا چون براق از رفتار
سرود خواجه که هان ای مهین خجسته براق
ز همرهی بچه واماندی اندر این مضمار
بعجز گفت که یک گام اگر زنم زین بیش
بسوزدم پر و بال از تجلی انوار
شنیده ای که بقصد هوا چه مرغ سرا
پر آورد نپرد پیش از سر دیوار
درون پرده قدم نه شها که من ایدر
چه نقش پرده نهم سر بفرش این دربار
به پشت رفرف شد خواجه از فراز براق
وزان سپس بره قرب گشت راه سپار
چه نوک خامه بدینجا رسید، دست خرد
گرفت چاک گریبان من که دست بدار
سخن مگوی که افتد بحال نامه شرر
سخن مگوی که خیزد ز نوک خامه شرار
سخن مگو که زبان گشته باز آتش خیز
سخن مگو که نهان گشته باز آتش بار
سخن مگو که نه هر چشم قابل دیدن
سخن مگو که نه هر گوش محرم اسرار
سخن مگو که نه هر خار میشود گلبن
سخن مگو که نه هر خاک میشود گلزار
سخن مگو که نه هر سنگ گوهر آرد رنگ
سخن مگو که نه هر شاخ میوه آرد بار
سخن گزافه ندانم همین قدر دانم
در آن حریم علی بود محرم اسرار
علی بفرش و پیمبر بعرش و حق بیرون
ز وهم ممکن و وضع و مکان و استقرار
شنیده ام که پیمبر ز نقش روی علی
به صحن عرش شبی خواندایت اسرار
به حیرتم که به دیوار عرش نقش علی
نموده بود رقم کلک حضرت دادار
و یا که ذات علی از تجلی سبحان
بمانده بود ز حسرت چو نقش بر دیوار
و یا در آئینه غیب چشم پیغمبر
نمود چهر علی را ز عکس خود دیدار
ز نام حیدر کرار خار نوک قلم
چنان چمید که بشگفت صد گل از یک خار
بسیط نامه از این خرمی چنان شد سبز
که بر شگفت زهر گلبنی دو صد گلزار
نشست مرغ سخن بر فراز این گلبن
که این قصیده نوازد هزار دستان وار
از این قصیده غرا که مجمع الامثال
از این فریده یکتا که مطلع الانوار
بدست روح قدس عقد سبحه تقدیس
بجید حور جنان نظم لولوی شهوار
اگر چه رتبه شعرم گذشته از شعری
اگرچه شعر مرا گشته نظم نثره نثار
بکیش اهل فضیلت نکو نمی آید
مرا ز شعر شعار و مرا ز نثر نثار
چه مایه فضل کز اینگونه شعر دارم ننگ
چه پایه قدر کز اینگونه نظم دارم عار
شمارهٔ ۱۳ - در تهنیت عید غدیر خم: روزگاری است که از جور خزان، فصل بهارشمارهٔ ۱۵ - مولود ختم ولایت زمان عجل الله فرجه: دو هفته پیش که آید ز ره مه شعبان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن مگو که نبینی ز هیچکس آزار
چرا که مهر خموشی است خاتم زینهار
هوش مصنوعی: سخن نگو که از هیچ کسی آزار نبینی، زیرا سکوت نشانهی حفاظت است.
یکی بگوی و دو بشنو که داده حضرت حق
دو گوش بهر شنو یکزبان پی گفتار
هوش مصنوعی: یکی باید صحبت کند و دیگری باید به او گوش کند، زیرا خداوند به هر انسان دو گوش داده است تا خوب بشنود، اما فقط یک زبان برای بیان نظرات و سخنان دارد.
چو تیغ هر که سراسر زبان بود دائم
به پیش خلق بود سر بپا فکنده و خوار
هوش مصنوعی: کسی که زبانش تند و برنده است، مانند شمشیر در هر جمعی حضور دارد و همیشه در نظر دیگران دیده میشود، اما به خاطر شور و شوق زیاد، ممکن است به خودی خود به افتادگی و حقارت بیفتد.
خلاف آنکه سرا پاش گوش همچو صدف
که حقه ایست لبالب ز گوهر شهوار
هوش مصنوعی: این بیت به تشبیه شخصی میپردازد که در ظاهر ممکن است ساده و بیخاصیت به نظر برسد، اما در باطن دارای زیبایی و ارزشهای بسیار است. مانند یک صدف که به ظاهر سخت و عادی به نظر میرسد، اما درونش پر از گوهری باارزش و درخشان است. این معنا به نوعی اشاره دارد به پنهان بودن ارزشها و زیباییها در برخی افراد یا چیزها.
براز داری چون خامه باش کش تا تیغ
بسر نرفته نیارد ز دل بلب اسرار
هوش مصنوعی: درست مثل یک قلم باوقار و با ظرافت باش، تا زمانی که تند و تیز نشدی، اسرار دل را فاش نکن.
نه همچو نامه که چون برلبش نهی انگشت
کند صحیفه جان باز و راز دل اظهار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان نمیتواند به سادگی احساسات و اسرار درونیاش را مانند نوشتهای که بر روی کاغذ است، با انگشت نشان دهد یا بیان کند. عمق روح و راز دل انسانها فراتر از آن است که به راحتی قابل نمایش باشد. در واقع، هر فرد دارای دنیایی از احساسات و تفکرات است که به سادگی نمیتوان آن را افشا کرد.
در این دو ساعت عشرت بحکمت داور
در این دو روز معیشت بصنعت دادار
هوش مصنوعی: در این دو ساعت لذت و شادی، حکمت و قضاوت خداوند را در نظر داشته باش و در این دو روز زندگی، به کار و تلاش خود اهمیت بده.
چهار دشمن دیرین بهم برآمده دوست
چهار خصم پر از کین بهم برآمده یار
هوش مصنوعی: چهار دشمن قدیمی به هم پیوستهاند و دوست، چهار خصم سرشار از کینه نیز به هم نزدیک شدهاند.
که تا نظر کنی از دست هم کشند زمام
که تا نفس کشی از شست هم برند مهار
هوش مصنوعی: تا تو به آنچه در دلت هست توجه کنی، آنچه را در دست داری از دست میدهی. و در شرایطی که نفس میکشی، مهار از دستت میرود.
ز چار سوی خوری لطمه های باد فنا
تو در میانه این چارموج کشتی وار
هوش مصنوعی: تو از همه سو تحت تأثیر حوادث و مشکلات قرار داری، اما در وسط این چالشها مانند یک کشتی به سوی مقصدت پیش میروی.
چو یکدرخت که بندد بچار سیل طریق
چو یک چراغ که گردد بچار باد دو چار
هوش مصنوعی: مانند درختی که در برابر چهار سیل مقاومت کند و مانند چراغی که در برابر چهار باد خاموش شود، انسان نیز در برابر مشکلات و چالشهای زندگی ممکن است با موانع و سختیها روبرو شود.
بهرزه چند کنی پای باد را زنجیر
بخیره چند کشی راه سیل را دیوار
هوش مصنوعی: چرا تلاش میکنی تا باد را مهار کنی و آن را به زنجیر بکشی؟ چرا میخواهی با دیواری راه سیل را ببندی و مانع آن شوی؟
بیاوه چند کنی آب سوده در هاون
بحیله چند کنی باد بسته بر مسمار
هوش مصنوعی: چرا وقت خود را بیهوده تلف میکنی و آب خنک را در هاون میریزی؟ چرا با نیرنگ خود را به زحمت میاندازی و مثل بادی که به میخ گیر کرده، بیجهت در جا میزنی؟
دمی نرفته دگر دم رود ز عمر که هست
چو ذوالفقار دو دم چرخ، قاطع الاعمار
هوش مصنوعی: لحظهای از عمر انسان نمیگذرد که بازگشت نکند، زیرا زمان همچون دو دمی که در دست ذوالفقار است، حیات انسان را به سمت پایان میبرد.
مخسب یکنفس اندر سحر که خواهی داشت
شبی که صبح قیامت مگر شوی بیدار
هوش مصنوعی: مراقب باش که در دل شب خواب نروی، زیرا ممکن است شبی را که صبح قیامت است و بیدار نمیشوی از دست بدهی.
باضطراز چو میبایدت گذشت و گذاشت
باختیار در آغاز بگذر و بگذار
هوش مصنوعی: با آرامش و اطمینان از موانع عبور کن و اجازه بده که در ابتدا کارها را به جریان بیندازی و به دیگران هم فرصت بدهی.
چنان ز باد فنا شمع خود شود خاموش
که روی روزنه بینی بخواب در شب تار
هوش مصنوعی: اگر زبانی از باد فانی به آرامی بدمد، شمع وجودش به زودی خاموش میشود و بهطور حتم در تاریکی شب فقط یک نقطه نور کمرنگ خواهد ماند.
چنان ز سیل اجل کاخ تن شد ویارن
که بوم نیز نسازد در او مکان و قرار
هوش مصنوعی: جوری که سیل مرگ بدن انسان را ویران میکند، بهگونهای است که حتی پرندگان نیز نمیتوانند در آنجا سکونت کنند و آرام بگیرند.
زهم بپا شد گیتی چو مرده دیرین
بهم به پیچد گردون چو صفحه طومار
هوش مصنوعی: جهان مانند مردهی قدیمی برپا شد و مانند صفحهای از یک طومار، آسمان به دور خود میچرخد و در هم تنیده میشود.
چنان صحیفه گردون زهم شود اوراق
که می بکار نیاید بکاغذ عطار
هوش مصنوعی: به گونهای که آسمان و زمین به هم میپیوندند و همه چیز به یک حالت درمیآید، طوری که دیگر نیازی به نوشتن روی کاغذ نداریم.
یکی بکوی خموشان گذار پا و به بین
نوشته بر سر الواحشان بخط غبار
هوش مصنوعی: یکی به محلی که سکوت و آرامش حاکم است، قدم میگذارد و میبیند که بر روی لوحهایشان، کلمات و عباراتی به خط غبار نوشته شده است.
که پای بر سرم آهسته تر بنه که تو نیز
بجای پای نهی سر در این مغاک و مغار
هوش مصنوعی: لطفاً آرامتر بر سر من پا بگذار، زیرا تو هم به جای پا، سر خود را در این چاه و گودال قرار میدهی.
اگر زخون دل گلرخان نمیخورد آب
چرا همیشه بود سرخ گونه ناوک خار
هوش مصنوعی: اگر خون دل عاشقان در رگ گلرخان جاری نمیشد، پس چرا همیشه گونههای او به رنگ سرخ و زنده است؟
منه خیال بر این آبگون محیط فلک
که چون حباب بر آب و هوا گرفته قرار
هوش مصنوعی: به این آسمان زرق و برقدار زیاد فکر نکن، زیرا مانند حبابی است که بر روی آب قرار گرفته و هر لحظه دچار تغییر میشود.
که زود بشکندش سنگ فتنه شیشه عمر
چو باد هر که در آید در آبگینه حصار
هوش مصنوعی: سختیها و مشکلات زندگی میتوانند به راحتی انسان را تحت تأثیر قرار دهند و عمر او را تحت الشعاع قرار دهند. مانند شیشهای که در برابر سنگ آسیبپذیر است، انسانها نیز در برابر چالشها و فتنهها آسیبپذیرند. بنابراین هر کسی که وارد این دنیای شکننده و آسیبپذیر میشود، باید مراقب باشد.
زمین چو تخته نرد است و آسمان لیلاج
تو طفل کودک و لیلاج پیر بس پر کار
هوش مصنوعی: زمین مانند تخته نرد است و آسمان همانند لیلاج (چرخ) میباشد. تو در این بازی، کودک و پیر را میبینی که هر دو در تلاش و فعالیت هستند.
زمهر و مه بکفش کعبتین و چیده بسی
در او سپید و سیه مهره ها ز لیل و نهار
هوش مصنوعی: دستت را پر از نور و زیبایی کن و در آن، سنگهای سفید و سیاه را از شب و روز چیده و قرار بده.
اگر برد بستاند وگر بری ندهد
کز این حریف دغل هیچکس نبرد قمار
هوش مصنوعی: اگر رقیب چیزی را بگیرد یا چیزی را ندهد، هیچکس از این رفیق فریبکار در بازی قمار برنده نخواهد شد.
چه بی وفا است عروسی که صد هزارش شوی
چه بی صفا است صدیقی که صد هزارش یار
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی اشاره دارد که چقدر ناپایداری و بیوفایی در روابط انسانی وجود دارد. عروسی که با صدها نفر در ارتباط است و به راحتی خیانت میکند، یا دوستی که به تعداد زیادی دوستان متکی است، در حقیقت به صداقت و وفای واقعی نسبت به یک یا چند نفر اهمیتی نمیدهد. بنابراین، این گونه اشخاص از نظر روحی و اخلاقی خالی و بیوفا هستند.
زماه نو شد ابروی او سفید و هنوز
کشد ز قوس باز و سمه از زنگار
هوش مصنوعی: در این شعر، سخن از زیبایی و جذابیت چهرهای است که با گذر زمان و تغییر فصلها، هنوز هم جذابیت خود را حفظ کرده است. ابروی او مانند ماه نو روشن و زیباست و حتی با آثار گذر زمان و کدری، هنوز هم درخشندگی خود را دارد. در واقع، این توصیف نشاندهنده جذابیت و جاذبهای است که نمیتواند تحت تأثیر زمان قرار بگیرد.
ز نافه غسق افشانده مشک بر گیسو
ز سرخی شفق آورده غازه بر رخسار
هوش مصنوعی: عطر خوش مشک از گیسوان پریشان به مشام میرسد و رنگ سرخابی افق، زیبایی خاصی به چهرهاش بخشیده است.
بسر کشیده گه از حیله چادر نیلی
بسر فکنده گه از مکر معجر گلخار
هوش مصنوعی: برخی اوقات، زنانی با چادر نیلی و فریبنده میآیند، در حالی که گاهی نیز با معجر جذاب و دلربا خود را نشان میدهند.
بدیده سرمه کشد از سیاهی دیجود
بچهره طره گشاید زعقرب جرار
هوش مصنوعی: او با سرمهای که از سیاهی شب میکشد، چشمانش را زیبا میکند و از چهرهاش مانند نرم و لطیف بودن طراوتی به وجود میآورد.
برخ نگار کشد از شراره آتش
به روی زلف نهد از ستاره دم دار
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است: زیبایی چهره کسی مانند شعله آتش است که به سادگی میتواند توجه را جلب کند و زلفهای او مانند ستارهای درخشان و زیباست که هر لحظه دلربایی میکند.
چو بست نقشه این کاخ خامه نقاش
چو کرد صورت این خانه پنجه معمار
هوش مصنوعی: وقتی طراح این کاخ را ترسیم کرد و معمار شکل این خانه را به وجود آورد، همه چیز با دقت و هنر ساخته شد.
ز خشت فقر و فنا بست طاق این گنبد
ز خاک جور و عنا کرد فرش این دربار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شرایط و اوضاعی ناگوار میپردازد. شاعر به تصویر کشیدن یک گنبد اشاره دارد که از آجرهای فقر و نابودی ساخته شده و فرشی که در این دربار پهن شده از خاک و رنج و سختی به وجود آمده است. به عبارت دیگر، وضعیتی تیره و بغرنج را به تصویر میکشد که نشاندهنده مشکلات و مصائب زندگی است.
مسوز دست بهر خوان چو دسته کفگیر
مدوز چشم بهر در چه چشمه معمار
هوش مصنوعی: دستت را به خاطر غذا نسوزان و به جای آن، با دقت به در نگاه کن. اینجا به تشبیهسازی و ظرافت کار معمار اشاره دارد.
که گر شوی همه چشم طمع چه پرویزن
که گر شوی همه دندان حرص همچو انار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی همیشه به چیزهای دیگر نگاه کنی و طمع داشته باشی، چه فایدهای دارد؟ زیرا اگر اینطور باشی، دندانهای حرص و طمع تو همانند دانههای انار خواهد شد.
سپهر بر سرت آخر ز غم به بیزد خاک
زمانه پوستت آخر ز تن بدرد زار
هوش مصنوعی: زمانه بر سرت فشار میآورد و به زودی غم و اندوه چهرهات را تحت تأثیر قرار خواهد داد. در نهایت، زندگی تو را به حالت زار و پریشان درمیآورد.
چو آفتاب مزن در فضای هر خس گام
چو عنکبوت متن بر سرای هر کس تار
هوش مصنوعی: همچون خورشید در فضا قدم بزن، مثل یک عنکبوت که تارش را بر بالای سر هر کس میسازد.
ز موج حادثه چون بحرچین بجبهه مزن
ز برق نائره چون ابر خون ز دیده مبار
هوش مصنوعی: از امواج حوادث مانند دریا غمگین نشو و از درخشش آتش فاجعه مانند ابر گریان و نزار نباش.
نبرده سختی نادان کجا شود دانا
نخورده سوهان آهن چسان شود هموار
هوش مصنوعی: کسی که سختیها را تجربه نکرده و با چالشها روبرو نشده، نمیتواند به درک درستی برسد. مانند آهنی که سوهان نخورده صاف نمیشود و نرم نمیگردد.
هر آنچه دیر نپاید مشو بدان شادان
هر آنچه زود سر آید مباش از آن غمخوار
هوش مصنوعی: هر چیزی که طولانی نباشد، برایش شادمانی نکن و به سرعتی که به پایان میرسد، برای آن غمگین نشو.
چه شعله خاک نشین شد چه موج باد و چه آب
چه چشم واهمه بین شد چه رنگ نور و چه نار
هوش مصنوعی: شعلهای که بر زمین نشسته، چه حالتی دارد؟ و آیا این همان موجی است که در باد میلرزد یا آبی که در حرکت است؟ چشمهای نگران چه حالتی دارند و رنگ نور و آتش چگونه است؟
بره نماتی گم گشتگان منزل دل
شنیده ام سخنی خوش ز کاروان سالار
هوش مصنوعی: برهای که گم شده، به من خبر داده که در دل مسافران، سخنی شیرین از رئیس کاروان شنیده میشود.
که پای لنگ بود وقت دیر و منزل دور
اگر سبک نکنی کی رسد بمنزل بار
هوش مصنوعی: زمانی که سفر طولانی و خستهکننده است و هنوز باید راهی طولانی را بپیماییم، اگر بار سفر را سبک کنیم، زودتر به مقصد خواهیم رسید.
مرا که سال بسی میرسد ز عمر اکنون
بود بدیده ز سی ماه تیره تر دیدار
هوش مصنوعی: من که سالهاست به پیری نزدیک میشوم، اکنون دیدنم از دیدار در این سی ماه تیرهتر است.
چو مخملم همه تن مژه لیکن از پی خواب
چو نرگسم همه سر دیده لیک بهر خمار
هوش مصنوعی: من مانند مخلطی نرم و لطیف هستم و تمام بدنم شبیه مژههاست، اما برای خواب به دنبال آرامش هستم؛ همچون نرگس که تمام نگاهش را به خواب و خمار سپرده است.
ز بسکه گشته دلم از هوای دنیا پر
چو چرخ خم شده پشت از تحمل اوزار
هوش مصنوعی: بهخاطر اینکه قلبم از آرزوهای دنیایی خسته شده، مانند چرخ، پشت من نیز از تحمل بارها خمیده است.
اگر چه هیچ ندارم و لیک خورسندم
بمهر خواجه و لطف ائمه اطهار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه چیزی ندارم، اما به خاطر محبت آقا و لطف اهل بیت، شاد و خوشحالم.
که نقش صورتشان چون بدل کنم تصویر
که حرف مدحتشان چون بلب کنم تکرار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم چهرهشان را به تصویر بکشم، باید به تکرار ستایشهایشان مانند صدای بلبل بپردازم.
شود هزار بنان مویم از پی تحریر
شود هزار زبان طبعم از پی گفتار
هوش مصنوعی: موهای من که هزاران گیسو دارد، به خاطر نوشتن این شعر به حرکت در میآید و هزاران زبان در من به پرحرفی و گفتگو مشغول میشود.
اگر نه باورت آید بدین قصیده نگر
اگر نه باورت آید چنین چکامه نگار
هوش مصنوعی: اگر به گفتههای من ایمان نداری، به این شعر نگاه کن. اگر هنوز هم برایت قابلباور نیست، این شعر را بخوان.
چه خواست صورت امکان برآورد مستور
چه خواست طلعت یزدان بر افکند استار
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که خواستههای دنیای ممکنات و هستی گاهی تحت تأثیر ارادهی الهی قرار میگیرد. در واقع، هنگامی که ارادهی الهی به انجام چیزی تعلق میگیرد، آن خواسته به وقوع میپیوندد و همه چیز در راستای آن تحقق مییابد. به عبارت دیگر، در این دنیا، آنچه که در ظاهر محدود به شرایط و امکانات میرسد، میتواند با دخالت ارادهی الهی به واقعیتی بزرگتر تبدیل شود.
چو خواست یوسف کنعان جان ز چاه عدم
شود بمصر وجود از شهود در بازار
هوش مصنوعی: زمانی که یوسف اراده کند که از چاه عدم خارج شود، جانش به سرزمین مصر و به جهان وجود میآید و در میان مردم به روشنی وجود پیدا میکند.
کند ببزم وجود از سرای جود گذر
کند بکاخ شهود از فضای غیب گذار
هوش مصنوعی: وجود انسان از دنیای مادی فراتر میرود و به سوی جاودانگی و حقایق عمیقتر سفر میکند، از دنیای مادی عبور کرده و به درک و شهود باز میرسد.
گشاید از خم ابروی خویش چین و شکن
بشوید از سر گیسوی خویش گرد و غبار
هوش مصنوعی: از قوس ابروهایش فضایی باز میشود و زیباییاش مانند آبی زلال از روی موهایش پاک میگردد.
نهاد بوته ای از چرخ کیمیاگر صنع
در او ز مهر فروزان فروخت شعله نار
هوش مصنوعی: به وجود آمدن یک گیاه که در دستان یک کیمیاگر است، نتیجه کار او با مادهای است که از محبت و نور تابان پر شده و شعلهای مانند آتش را ایجاد کرده است.
کشید جوهر ارواح انبیاء و رسل
گرفت صفوه اخلاف و عنصر ابرار
هوش مصنوعی: جوهر روح پیامبران و فرستادگان الهی به تصویر کشیده شده و از نسلهای پاک و خالص و عنصر نیکمردان استخراج شده است.
بحار فیض چنان موج زد ز لطمه جود
که بر فکند گرانمایه گوهری بکنار
هوش مصنوعی: به خاطر رحمتی که به اوج خود رسید و مانند موجی بزرگ به سمت ما آمد، سبب شد تا جواهراتی با ارزش و گرانبها از دل دریا جدا شوند و به ساحل برسند.
چه راز بود که هستی بگوس امکان گفت
که شد بسان صدف درج گوهر شهوار
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که چه رمزی وجود دارد که هستی به آن اشاره میکند و امکان دارد که به زیبایی و ارزشمند شدن شهوار، مانند یک صدف که درون خود گوهر میپروراند، تعبیر شود. یعنی شاید درک این راز باعث میشود که ارزش و زیبایی به وجود آید.
چو نور بود که اندر ز جاجه از مصباح
فکند عکس ز مشکوه بر در و دیوار
هوش مصنوعی: مانند نوری است که از چراغ درون جعبهای بر روی دیوار و در پخش میشود.
چه مهر بود که هر ذره ای ز تابش او
هزار مهر که هر مهر مطلع الانوار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تأثیر و زیبایی نور خورشید است که هر ذرهای از آن، مانند هزاران عشق و محبت میتابد. این محبت و نور به گونهای است که همه چیز را روشن و زنده میکند. به عبارت دیگر، نور و محبت او چنان قوی و فراگیر است که در هر گوشهای که نگاه کنی، جلوهاش را میبینی.
چه قطره بود که از ابر مرحمت بارید
که گشت جاری از آنقطره صد هزار بحار
هوش مصنوعی: قطرهای که از آسمان رحمت نازل شد، به اندازهای تأثیرگذار بود که از آن، صد هزار دریا به وجود آمد.
چه نور خیره در او فکرت اولی الالباب
چه مهر تیره از او دیده اولی الابصار
هوش مصنوعی: چه روشنی فوقالعادهای در او وجود دارد که موجب میشود عقلهای منطقی به تفکر و اندیشه بپردازند و چه تاریکی عجیبی در اوست که چشمان مشاهدهکنندگان با بصیرت، نمیتوانند آن را ببینند.
سخن دراز مکن، کرد صورتی تصویر
که فرق کس نکند با مصور از آثار
هوش مصنوعی: زیاد صحبت نکن، زیرا او شکل و شمایلی به تصویر کشیده که هیچ کس نتواند آن را از تصویرگر تشخیص دهد.
چه پای نکته بدینجا رساند دست قلم
ز پیر عقل نمودم بجبر استفسار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من چگونه به نکتهای رسیدهام و این نکته را با نوشتن و فکر کردن بیان کردهام. گویی با تمام تجربه و داناییام این مطالب را مطرح میکنم و به نوعی از عقل و درک خود برای روشن کردن این موضوع استفاده کردهام.
که این نمونه توحید حضرت داور
که این نشانه تقدیس حضرت دادار
هوش مصنوعی: این بیت به نشان دادن یگانگی و برتری خداوند اشاره دارد و به قدسیت و عظمت او تاکید میکند. در واقع، سخن از عظمت و یگانه بودن خداوند است که در قوانین و نظام آفرینش نمایان میشود.
که این سلاله تخلیص جوهر ایجاد
که این لطیفه تصعید جوهر اخیار
هوش مصنوعی: این متن به تصفیه و خالصسازی ذاتیها و ویژگیهای مثبت اشاره دارد. در واقع، به وجود آمدن و پرورش افراد نیکو و با فضیلت را توصیف میکند. به عبارت دیگر، سخن از ویژگیهای برتر و الهامبخش در میان انسانها و تأثیر آنها بر محیط و جامعه است.
که این مشبک قندیل محفل توحید
که این مجسم تمثال پرده اسرار
هوش مصنوعی: این قندیل زیبا که در مجلس پرستش و توحید قرار دارد، نماد تجلی و تصویر رازهای پنهان است.
که این شراره ایجاد نور قله طور
که این ستاره مجلس فروز خلوت یار
هوش مصنوعی: این شعلهای که از قله طور در حال برخاستن است، مانند ستارهای است که مجلس یار را روشن کرده و در خلوت او نور میافشاند.
که این ز جاجه مصباح هیکل توحید
که این مشبک مشکات عالم انوار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف نور و روشنایی میپردازد و به نوعی به جنبههای معنوی و الهی اشاره دارد. در آن به وجود نوری که از یک منبع مقدس و اصلی برخاسته، اشاره شده و بیانگر این است که این نور در عالم وجود پراکنده و درخشنده است. این تصویر به گونهای است که نشاندهندهی پیوند عمیق بین وجود انسان و معانی الهی و وحدت است.
بکاخ تیره امکان چسان نمود نزول
بصلب آدم خاکی چسان گرفت قرار
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است در کاخ تاریک وجود، نوری از آسمان فرو افتد و در دل انسان خاکی جایی برای آرامش پیدا کند؟
چگونه نور بتابد بمحفل ظلمت
چگونه یار در آید بمجلس اغیار
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است نور در جایی که تاریکی حاکم است بتابد و چگونه یار میتواند در جمعی که بیگانگان حاضرند، ظاهر شود؟
ز جیب فکر در آورد عقل سر بیرون
جواب داد که ای مرد عاقل هشیار
هوش مصنوعی: از عمق فکرش، عقلش را بیرون آورد و پاسخ داد: ای مرد خردمند و هوشیار!
مگر نه شاه در آید به بنگه درویش
مگر نه ماه بتابد به ظلمت شب تار
هوش مصنوعی: آیا ممکن نیست که پادشاهی در کنار درویش ظاهر شود و یا اینکه ماه در دل تاریکی شب بدرخشد؟
مگر نه مهر فروزنده تابد از روزن
مگر نه لاله رخشنده روید از کهسار
هوش مصنوعی: آیا خورشید تابان از پنجره نمیتابد و آیا گل سرخ زیبا از کوهها نمیروید؟
مگر نه در ظلمات است آب چشمه خضر
مگر نه در دل سنگ است نور جذوه نار
هوش مصنوعی: آیا آب چشمه خضر در دل تاریکیها نیست؟ آیا نور شعلۀ آتش در دل سنگ وجود ندارد؟
مگر نه در دل مومن فکنده حق پرتو
که گشته نام دلش عرش حضرت جبار
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که خداوند نور خود را در دل مؤمنان افکنده و به همین خاطر دلشان چون عرش خداوند عظیم شده است؟
مگر نه قطره نیسان نهان شود بصدف
که آب گردد از او جسم گوهر شهوار
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که قطره باران در صدف پنهان میشود و از آن، مرواری بهوجود میآید که نماد زیبایی و ارزش است؟
مگر نه دانه گندم شود بخاک نهان
که سبز گردد و با برگ و بر شود اشجار
هوش مصنوعی: آیا نمیتوان گفت که دانه گندم وقتی در خاک پنهان میشود، سبز میشود و با برگ و شاخه درختان متحول میگردد؟
چه راز دار جهان و جهانیان خاک است
بدست خاک سپردند حقه اسرار
هوش مصنوعی: رازهای جهان و انسانها به خاک سپرده شدهاند و حقیقت این است که این رازها به دست خاک قرار دارند.
مگر نه بینی تابنده مهر با انجم
مگر نه بینی گردنده چرخ با انوار
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که خورشید با نوری که میتاباند، چقدر بر افلاک میدرخشد؟ آیا نمیبینی که چگونه چرخ فلک به دور خود میچرخد و نور را منتشر میکند؟
بدور خاک دوانند صاعد و هابط
بگرد ارض روانند ثابت و سیار
هوش مصنوعی: آنان که در آسمان به سوی بالا و پایین حرکت میکنند، دور زمین میچرخند و ثابت و در عین حال متحرک هستند.
رسید وقت که نور خدا شود ظاهر
رسید وقت که سر قضا شود اظهار
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که نور خدا نمایان شود و زمانی است که سرنوشت خود را آشکار سازد.
رسید وقت که هر ذره ای شود خورشید
رسید وقت که هر قطره ای شود انهار
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که هر ذرهای نورانی و درخشان شود مانند خورشید و هر قطرهای به جویبار تبدیل گردد.
شد از تجلی دیدار آینه منشق
چنانکه از رخ توحید پرده پندار
هوش مصنوعی: به دلیل درخشش و تابش دیدار، آینه مانند شعله سوزان تابناک شده است، همانطور که تصور و اندیشه از چهرهی یکتایی خداوند جدا میشود.
دو نیمه گشت و بهر یک فتاد جلوه دوست
دو نیمه گشت و زهر یک نمود روی نگار
هوش مصنوعی: دو نیمه شد و برای هر یک، زیبایی دوست نمایان شد. هر نیمه به خاطر یکدیگر تصویر دلفریب معشوق را به نمایش گذاشت.
دو نیمه گشت و بهر دو فتاد یک صورت
دو نیمه گشت و زهر دو نمو دیگرخسار
هوش مصنوعی: دو نیمه شد و برای هر دو، یک شکل به وجود آمد. هر دو نمایان شدند و از هر یک، نمود دیگری پدیدار گشت.
یکی دو گشت وز دو یک نمود کز یک راز
دو لب کنند حکایت ولی بیک گفتار
هوش مصنوعی: یک نفر پس از دو بار چرخیدن و گردش کردن، متوجه میشود که از یک راز میتوان دو نکته یا داستان استخراج کرد. اما در نهایت تنها یک سخن وجود دارد که میتوان درباره آن گفت.
بدان نمط که ز اشراق مجمع النورین
دو دیده نور دهد لیک یک بود دیدار
هوش مصنوعی: بدانید که به همان شیوهای که از روشنایی، دو چشم میتوانند نور پراکنده کنند، در عین حال، دیدن واقعی تنها یک چشم است.
یکی ز چاک گریبان جان عبدالله
نمود چون سحر از دامن افق رخسار
هوش مصنوعی: یک نفر از چاک گریبان جان عبدالله، مانند سحر از لبهی افق چهرهای نمایان کرد.
یکی ز جیب جمال دل ابوطالب
فشاند همچو خور از شقه شفق انوار
هوش مصنوعی: یکی از جاهای دل ابوطالب، نوری میتابد که همچون خورشید از افق صبحگاهی میتابد.
رسید وقت که از نقش نام ختم رسل
شود بخاتم حق ختم سطر این طومار
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده است که نام پیامبر ختمی بر این نوشته زده شود و پایان این نامه به حق و حقیقت باشد.
رسید وقت که تابنده چهره صانع
کند در آینه صنع عکس خود دیدار
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که خالق، چهره درخشان خود را در آینه خلاقیت مشاهده کند.
رسید وقت که دستانسرای بزم ازل
دهد ترانه ز بیت القصیده اشعار
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که سرایندهٔ بزرگ عالم هستی، شعرهای خود را در جشن و بزم ابدی بخواند.
رسید وقت که مرغ سخن سرای قلم
هزار نغمه بر آرد چو نغمه های هزار
هوش مصنوعی: زمانی فرامیرسد که شاعر مثل پرندهای که هزاران آواز میخواند، هزاران کلام زیبا و دلنشین را به قلم بیاورد.
زوجد باز قلم از کفم چو هوش از سر
پرید رقص کنان همچو مرغکی طیار
هوش مصنوعی: وقتی هوش و حواسم را از دست میدهم، قلم از دستم میافتد و به حالتی شاد و پرانرژی مثل یک پرنده در حال رقص درمیآیم.
زحکم خواجه بر او آیتی فرو خواندم
که همچو کوه گران در کفم گرفت قرار
هوش مصنوعی: از دستورات خواجه آیتی را بر زبان آوردم که او را مانند کوهی سنگین در دستانم تسلیم کردم.
چنانکه پنجه من تا بکف نماند بجای
چنانکه بازوی من تا بدوش رفت از کار
هوش مصنوعی: به این معناست که وقتی دست من به اندازهای خالی شود که نتوانم کار کنم، همچنان که وقتی بازویم از کار میافتد، دیگر هیچ فایدهای نخواهد داشت.
ز عزم خواجه فسونی در او دمیدم باز
که شد ز باد سبکتر به پویه و رفتار
هوش مصنوعی: از تصمیم و ارادهی خواجه، جانی تازه در خود یافتم، به طوری که به مانند نسیمی سبکتر شدم و در حرکت و رفتاری دلنشینتر قرار گرفتم.
ز خاطر خود هی در فشاند بر دفتر
ز گفته خود هی مشک ریخت در طومار
هوش مصنوعی: از ذهن خود همواره اندیشهها و احساسات را روی کاغذ میریزم، مانند اینکه از سخنانم عطر خوشی در دل متن پراکنده میشود.
سخن نگفته من، او هی نمود شعر انشاء
گهر نسفه من، او هی نمود نثر نثار
هوش مصنوعی: آنچه من نتوانستم بیزبان بگویم، او به راحتی بیان کرد. آن گوهر ناب که در دل داشتم، او به صورت شعر بیان کرد و نثر زیبا و جانداری از آن بیرون آورد.
چو بحر عمان، عنبر کشید بر ساحل
چو ابر آذر، گوهر فشاند بر کهسار
هوش مصنوعی: مانند دریا، عطر خوشی را بر ساحل پاشیده و مانند ابرهای سرخ، جواهراتی را بر دامنه کوهها پراکنده کرده است.
نمود خطه دفتر بسان خطه هند
ز بس چو طوطی افشاند شکر از گفتار
هوش مصنوعی: نمایش ناحیهای از دفتر به زیبایی ناحیهای از هند، به گونهای که مانند طوطی، از کلام شیرین خود شکر میپاشد.
نمود ساحت دیوان بسان ساحت چین
ز بس چو آهو آورد نافه از تانار
هوش مصنوعی: ظاهر دیواننشینان مانند سرزمین چین زیبا و دلفسون است؛ به گونهای که چون آهو، عطر دلانگیز و خاصی را از نیهای کنار آب میآورد.
نمود صفحه کاغذ بسان صفح بدخش
ز بسکه جون بط افشاند لعل از منقار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و لطافتی که در این کاغذ وجود دارد، مانند صفحهای از آرزوهای دلپذیر است. این زیبایی ناشی از این است که جان من همچون لعل گرانبهایی از منقار پرندهای به بیرون میریزد.
سرو دمش چه نگاری چه میکنی جانا
چه افتاده ترا چیست موجب اینکار
هوش مصنوعی: عزیزم، این جوان خوش قد و قامت را چه به حالتی درآورده است؟ چه اتفاقی برایت افتاده که اینگونه رفتار میکنی؟
جواب داد که وه وه ز عاقل دانا
جواب داد که بخ بخ ز عارف هشیار
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که وای بر عقل و دانشمند، و همچنین آفرین بر عارف و آگاه.
مگر ندانی کاین ماه را بود دو ربیع
مگر ندانی کامسال را رسد دو بهار
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که این ماه در دو فصل بهار قرار دارد؟ آیا نمیدانی که سال کامل هم دو بهار را دارد؟
مگر ندانی کایدون شود دو عید قرین
مگر ندانی کایدر شود دو عیش قرار
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که چگونه دو جشن به هم پیوسته میشود؟ آیا نمیدانی که چگونه دو خوشی به هم آرام میگیرد؟
حریف چرخ ببازد بیکروش دو قمار
عروس بخت نماید بیک کرشمه دو کار
هوش مصنوعی: اگر رقیب در قمار سرنوشت ببازد، با یک روش دو قمار را از دست میدهد و در این بین، بخت با یک چهره زیبا به میانه میآید و با یک ناز، دو کار را به انجام میرساند.
کسی ندیده بیک مه بود دو فصل ربیع
کسی ندیده بیگره رسد دو وصل نگار
هوش مصنوعی: کسی هرگز ندیده است که مه دوتا بهار داشته باشد و هیچکس هم ندیده است که دو بار به وصال معشوق برسد.
دو روزگار همایون دو ساعت میمون
دو عید میمنت افزون دو ابر شادی بار
هوش مصنوعی: دو دوران پرخیر و برکت، دو ساعت خوشایند، دو عید شادمانی و دو ابر که شادی را باران میکند.
یکی ولادت محمود حضرت احمد
یکی خلافت مسعود حیدر کرار
هوش مصنوعی: در این جمله به دو شخصیت بزرگ تاریخ اسلام اشاره شده است: یکی تولد پیامبر اسلام، حضرت محمد (مسلمین او را احمد نیز مینامند) و دیگری خلافت حضرت علی (علیهالسلام) که به عنوان حیدر کرار شناخته میشود. این عبارت به ارزش و جایگاه آن دو شخصیت در تاریخ و فرهنگ اسلامی تأکید دارد.
یکی بشارت میلاد خواجه عالم
یکی اشارت تمکین سید ابرار
هوش مصنوعی: یکی از خبرهای خوش به دنیا آمدن بزرگترین استاد و عالم است و دیگری اشارهای به قدرت و مقام سید نیکان و صالحان دارد.
یکی که صبح ز طرف افق نموده طلوع
یکی که شمس ببرج حمل گرفته قرار
هوش مصنوعی: یکی در صبح زود از سمت افق طلوع کرده و دیگری که خورشید در برج حمل (برج Aries) قرار گرفته است.
یکی به تهنیت میر انبیاء و رسل
یکی به تهنیت شیر حضرت دادار
هوش مصنوعی: یکی به خاطر تبریک به بزرگترین پیامبر و فرستادههای الهی و دیگری به خاطر تبریک به حضرت داور که مانند شیر دلیر است.
به گفتمش که فدای دهان شیرینت
که قند را بشکسته است نرخ در بازار
هوش مصنوعی: به او گفتم که برای دهان شیرینت جانم را فدای تو میکنم، چرا که شیرینی گفتارت ارزش قند در بازار را نیز از بین برده است.
چو نیک و نغز سرائی سخن به پوی و بگوی
چه خوب نکته نمائی بیان بیا و بیار
هوش مصنوعی: وقتی که سخن زیبا و موزون است، برآیید و بگویید چه نکات خوبی را بیان کردهاید. بیایید و این خوبیها را با خود بیاورید.
نشست یک شب و داد اینقصیده را تحریر
نخفت یکدم و کرد این فریده را تقصار
هوش مصنوعی: روزی در شب نشسته بود و این شعر را نوشت و یک لحظه هم خوابش نبرد و به این اثر زیبایش را تقدیم کرد.
که روزی اینسان یعنی بجمعه فصل بهار
که از ربیع نخستین گذشته پنج و سه چهار
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که انسان، فصل بهار را درک خواهد کرد، زمانی که از نخستین ربیع، پنجاه و سه روز و چهار روز گذشته باشد.
هبوط آدم را افزون زهفتصد و سی و هفت
گذشته سال بتاریخ کم ز هفتهزار
هوش مصنوعی: هبوط آدم نزدیک به هفتصد و سی و هفت سال پیش از تاریخ کمتر از هفتهزار سال است.
چو تیغ مهر گریبان آسمان بدرید
چو دست صبح بزد چاک دامن شب تار
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب مانند شمشیری برآمد و تاریکی شب را پاره کرد، صبح با قدرت خود چاکی بر دامن شب انداخت.
همه کواکب ساکن به برجهای شرف
همه سعادت ساری در اوجهای مدار
هوش مصنوعی: تمامی ستارهها در مکانهای خاص خود قرار دارند و همه خوشبختیها در نقاط اوج و مداری که در نظر گرفته شده است، جریان دارد.
نهاده جدی فلک شاخ بر کنار افق
نموده شیر فلک زی کنام غرب فرار
هوش مصنوعی: در این بیت تصویر زیبایی از منظره آسمان و زمین به تصویر کشیده شده است. آسمان مانند درختی است که شاخههایش بر لبه افق قرار دارد و در این میان، شیر آسمانی — نمادی از قدرت و شکوه — به سمت غرب حرکت میکند. این تصویر بیانگر تغییرات و حرکات در طبیعت و همچنین نمادی از قدرت و زیباییست که در دنیای طبیعی وجود دارد.
بدست کیوان تیری بکین دشمن شاه
که جا بدیده گردون گرفته تا سوفار
هوش مصنوعی: تیر را از دست کیوان به سینه دشمن شاه باد بزن، زیرا که تا زمان صبح، آسمان پر از گرد و غبار شده است.
بکاخ عقرب بنموده مشتری ره تاک
فسون دمد مگر از حیله بر دم جرار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی به خطر و فریبندگی اشاره میکند. او میگوید که در کاخ عقرب، ستاره مشتری راهی را به سمت تلهها و فریبها نشان میدهد. این بدان معناست که باید مراقب حیلهها و نقشههای پنهان دیگران باشیم، حتی اگر ظاهراً سطحی و بیخطر به نظر برسند.
غزال چرخ بهمراه گرگ خون آشام
به پشت بره گردون دو پشته گشته سوار
هوش مصنوعی: غزال با زیبایی و چابکی خود در کنار گرگ، که نماد خطر و بیرحمی است، بر دو طبقه آسمان سوار شدهاند. این تصویر به نوعی تضاد و تضادهای طبیعی را نشان میدهد؛ جایی که لطافت و زیبایی با خشونت و شکارگری در هم آمیختهاند.
گرفته زهره بکف مزمر و عطارد کلک
نموده هر دو چو یونس به بطن حوت قرار
هوش مصنوعی: زهره در دست گرفته و عطارد با قلمی، همچون یونس در شکم ماهی قرار دارند.
گرفته ماه ز بهر شرف بکف شاهین
که بزم عیش و طرب را شود ترازو دار
هوش مصنوعی: ماه به خاطر احترام و مقام بالا، در دست شاهین قرار گرفته است تا توازن و تعادل را در جشن و سرور برقرار کند.
که آفتاب جهان تاب مشرق اسرار
گشود چهره و آفاق گشت پر انوار
هوش مصنوعی: خورشید، که روشناییبخش جهان است، در شرق و در سرزمین رازها نمايان شد و همهجا را پر از نور کرد.
ز بطن آمنه و صلب پاک عبدالله
بکعبه در حرم امن حضرت غفار
هوش مصنوعی: از شکم آمنه و از نسل پاک عبدالله، در کعبه و در حرم امن خداوند متولد شد.
بزاد احمد محمود شه ابوالقاسم
رسول حضرت یزدان محمد مختار
هوش مصنوعی: احمد و محمود، یعنی پیامبر بزرگوار اسلام، ابوالقاسم، از سوی خداوند فرستاده شده و او پیامبر مختار است.
کنار آمنه شد رشک وادی ایمن
چو در نهفت چنین گوهری بجیب و کنار
هوش مصنوعی: در کنار آمنه، درهی امن و آرامی به وجود آمد که مانند گوهری ارزشمند و پنهان در دل طبیعت، زیبایی و امنیت را به ارمغان میآورد.
کنار آمنه شد رشک ساحت عمان
چو زد ندای اناالحق در او چه طور شرار
هوش مصنوعی: کنار آمنه، جایی که آمنه قرار دارد، به قدری زیبا و دلنشین است که گویی تمام زیباییهای عالم در آن جا جمع شدهاند. وقتی صدای "أنا الحق" به آنجا میرسد، آتش شور و شوق در دلها شعلهور میشود. این لحظه نشاندهندهی بیداری و آگاهی عمیق از حقیقت است.
جمال خواجه عیان شد مگر بمصر جمال
که کرد یوسف مصری به بندگی اقرار
هوش مصنوعی: زیبایی خواجه به وضوح نمایان شد، مگر اینکه در مصر، زیبایی یوسف مصری بود که به بندگی اعتراف کرد.
نهاد چون بزمین پا چنان سراسیمه
بپای خاست فلک کش بسر بماند دوار
هوش مصنوعی: وقتی زمین زیر پا لرزید و هرج و مرج ایجاد شد، آسمان نیز به خاطر این دگرگونی به سمت بالا حرکت کرد و چرخش آن متوقف شد.
غنان کشید قلم سوی قصه معراج
که بر فلک بزند گام اندر این مضمار
هوش مصنوعی: قلم به توصیف داستان معراج میپردازد، داستانی که در آن انسان میتواند به آسمانها سفر کند و در این مسیر گام بردارد.
شبی که هیچ ز ظلمت در او نبود آثار
جز آنکه چشم سیاهی در او گرفته قرار
هوش مصنوعی: شبی که هیچ نشانهای از تاریکی در آن نبود، جز اینکه چشمی سیاه در آن آرام گرفته بود.
شبی چنانکه در آئینه سکندر گشت
زعکس آب خضر موج زن بسی انهار
هوش مصنوعی: شبی، مانند سکندر که در آئینه خود تصویر آب خضر را مشاهده کرد، امواجی در بسیار از زلالها و آبها به حرکت درآمدند.
که بار خواست مهین پیک وحی بار خدای
از آن دریکه نبد عقل را بر آن دربار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی خواستهای بزرگ و مهم از سوی خداوند به پیامبر (پیک وحی) میرسد، عقل انسان قادر به درک آن نیست و از توانایی درک آنچه در پیش رویش قرار دارد، فراتر میرود.
بکوفت حلقه بر آن در که پیروانش چشم
هماره دوخته بر وی چو حلقه مسمار
هوش مصنوعی: با کمال اشتیاق و تلاشی مداوم به در کوبید و توجه پیروانش همیشه به او معطوف است، مانند حلقهای که به میخ بسته شده باشد.
سخن گزافه سراید قلم که دیده عقل
ز بانگ حلقه در آن نیمه شب نشد بیدار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره دارد که در نیمه شب، عقل و تفکر نمیتوانند از خواب بیدار شوند و تنها سخن بیمورد و بیپایهای میتواند بیان شود. به عبارت دیگر، در زمانهایی که ذهن از حالت تمرکز و بیداری خارج است، قضاوت درست و گفتار منطقی ممکن نیست.
درون حلقه که سهل است، کز برون سرای
چو حلقه گوش بنودش بحلقه اسرار
هوش مصنوعی: در درون حلقه، کار سادهای است، اما از بیرون، افراد میتوانند به راحتی در را به حلقه اسرار برسانند.
چه بار یافت در آمد بکف رکاب براق
گرفت و خواجه بر او شد چه خوبسیر سوار
هوش مصنوعی: سوارکار بر مرکب جالبی نشسته و به خوبی از آن استفاده میکند. او با اعتماد به نفس و مهارت به راهش ادامه میدهد.
دو اسبه راند همی تا بمسجد اقصی
سمند تیز تک باد پای خوش رفتار
هوش مصنوعی: دو اسب را میرانم تا به مسجد اقصی برسم، سُمهای تند و رفتار خوش اسبها را احساس میکنم.
فرو شد و بنماز ایستاد و از پس او
پیمبران خدا جملگی نماز گذار
هوش مصنوعی: او فرو افتاد و به نماز ایستاد و پس از او تمامی پیامبران خدا نیز نماز خواندند.
سوار گشت و عنان تاب شد بسوی سپهر
به پیش خنکش پیک خدای شاطروار
هوش مصنوعی: سوار شد و مهار را به سمت آسمان کشید، به سوی بهشت، در حالی که پیامبری از طرف خدا با سرعتی مشابه یک اسب تندرو پیش میرفت.
چو پابه پشت فلک زد چنان زجا برخاست
فلک که پای ز سر کردگم، سر از دستار
هوش مصنوعی: وقتی که پا به پشت آسمان گذاشت، آسمان بهطور عجیبی از جا بلند شد و پای خود را از سر خالقش برداشت و سر از دستار بیرون آورده است.
ز گرد سم سبک باد سیر پیمایش
هنوز مانده بر آینه فلک زنگار
هوش مصنوعی: از آثار وزش باد بر سطح آسمان، هنوز نشانههایی از گذشته باقی مانده است.
هنوز رعشه بود بر سرش از این هیبت
هنوز لرزه بود بر تنش از این تیمار
هوش مصنوعی: او هنوز تحت تأثیر آن عظمت است و لرزشی بر سرش حس میکند، و همچنین هنوز از شدت هیجان در بدنش لرزهای وجود دارد.
سپهر دوخت چه بر خرمن نوالش چشم
گدا صفت که مگر خوشه ای کند ایثار
هوش مصنوعی: آسمان چه زیبا بر خوشههای برکتش دوخته شده است، در حالیکه چشم بیچشمداشت و نیازمند امید دارد که شاید یک خوشه از آن را به او عطا کند.
نمود خوشه پروین بدو عطا که سرش
هنوز باشد از این خوشه سبز چون گلزار
هوش مصنوعی: تصویر زیبای خوشه پروین که به او بخشیده شده، گویای این است که سر آن هنوز از این خوشه سبز و دلنشین کافهای شبیه به گلزار است.
نمود لاله خورشا بدو عطا که رخش
هنوز باشد از این لاله سرخ چون گلنار
هوش مصنوعی: نمود لاله خورشید به او عطا کرد که چهرهاش هنوز مانند این لاله سرخ است و به زیبایی انار میدرخشد.
بچرخ اطلس بخشید دیبی اطلس
بساط انجم پوشید حلقه زر تار
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی و جلال آسمان و ستارهها اشاره شده است. کلمه "اطلس" به پارچهای نرم و مجلل اشاره دارد که با طراحیهای زیبا، شبیه به آسمان ستارهدار تزیین شده است. "بساط انجم" به معنای گستردگی و زیبایی ستارههاست که به شکل حلقهای زرین و درخشان طراحی شدهاند. به کلی در این شعر به زیباییهای خلقت و شکوه آسمان اشاره شده و احساس شگفتی و تحسین را برمیانگیزد.
بماه داد ز سیم سپید یک درهم
بمهر داد ز زر نضار یگدینار
هوش مصنوعی: با یک درهم نقرهای به ماه تابان اهدا کرد و با یک دینار طلایی به مهر نازک تقدیم کرد.
که زران یک، پا سنگ خورد از کافور
که سیم این یک، هم سنگ شد بمشک تتار
هوش مصنوعی: در این بیت، به تأثیرات و تفاوتهای مواد مختلف اشاره میشود. نشان میدهد که چگونه یک ماده میتواند بر روی مواد دیگر تأثیر بگذارد و تغییراتی در آنها ایجاد کند. به طور خاص، به ارتباط بین عطرها و ویژگیهای مواد اشاره میکند و به نوعی کنایه به تأثیرات و پیچیدگیهای موجود در زندگی دارد.
غرض که کرده زر و سیم هر دو سرمایه
بسود برده ز سودای سیم و زر اعمار
هوش مصنوعی: هدف این است که به جاودانگی و آبادانی دست یافت. برای این کار، هر دو دارایی، یعنی طلا و نقره، پس از بهرهبرداری از خواستهها و آرزوهای انسانی، به کار گرفته میشوند.
نه سیم را یکذره کاست از میزان
نه زران را یک حبه کم شد از مقدار
هوش مصنوعی: نه از مقدار نقره کم شده و نه از مقدار طلا، همه چیز به همان میزان قبلی باقی مانده است.
زجود او چو فلک سخت ماند در حیرت
ز بذل او چو فلک گشت نیک برخوردار
هوش مصنوعی: از بزرگی و عبادت او، آسمان در شگفتی مانده است و از بخشش او، همان آسمان به خوشبختی دست یافته است.
ز قوس چرخ گذر کرد قامتش چون تیر
که بود قله عرشش نشانه سوفار
هوش مصنوعی: قامت او مانند تیری است که از قوس آسمان عبور کرده و به قله عرش رسیده، که این خود نشانهی بلندی و عظمت اوست.
ز شاخ سدره چه پرواز زد همای وجود
بماند پیک خدا چون براق از رفتار
هوش مصنوعی: پرندهای از درخت سدر برخاست و به آسمان پرواز کرد، و پیام خداوند مانند اسب پرسرعت از رفتار او باقی ماند.
سرود خواجه که هان ای مهین خجسته براق
ز همرهی بچه واماندی اندر این مضمار
هوش مصنوعی: ای ماه نیکو و خوشبخت، نگاه کن! تو از همراهی با بچهها در این میدان جا ماندهای و حالا در این جایگاه تنها هستی.
بعجز گفت که یک گام اگر زنم زین بیش
بسوزدم پر و بال از تجلی انوار
هوش مصنوعی: با ناتوانی گفت که اگر یک قدم دیگر جلو بروم، بیشتر از این میسوزم و تمام وجودم را از نورها و جلوهها میسوزانم.
شنیده ای که بقصد هوا چه مرغ سرا
پر آورد نپرد پیش از سر دیوار
هوش مصنوعی: شنیدی که چطور برای رسیدن به خواستهاش، پرندهای از روی دیوار نمیپرد؟
درون پرده قدم نه شها که من ایدر
چه نقش پرده نهم سر بفرش این دربار
هوش مصنوعی: ای سلطان، قدم به درون پرده نگذار، زیرا من در اینجا چه نقشی میتوانم برای پرده بزنم و این دربار را بیارایم.
به پشت رفرف شد خواجه از فراز براق
وزان سپس بره قرب گشت راه سپار
هوش مصنوعی: خواجه بر فراز مرکب براق نشسته بود و به عقب متمایل شد و سپس به سوی قرب و نزدیکی حرکت کرد.
چه نوک خامه بدینجا رسید، دست خرد
گرفت چاک گریبان من که دست بدار
هوش مصنوعی: دستی که به اینجا رسید، به خاطر خرد ورزی من را در وضعیت دشواری قرار داده است و به من میگوید که از ادامه کار دست بکشم.
سخن مگوی که افتد بحال نامه شرر
سخن مگوی که خیزد ز نوک خامه شرار
هوش مصنوعی: سخن را با دقت و احتیاط بیان کن، زیرا ممکن است حرفهایت باعث ایجاد مشکلاتی شوند. از کلمات خود به درستی استفاده کن و مراقب باش که چه چیزی را بیان میکنی.
سخن مگو که زبان گشته باز آتش خیز
سخن مگو که نهان گشته باز آتش بار
هوش مصنوعی: صحبت نکن، زیرا زبان تو مانند آتش خیز شده است. صحبت نکن، زیرا آنچه پنهان است دوباره به آتش تبدیل شده است.
سخن مگو که نه هر چشم قابل دیدن
سخن مگو که نه هر گوش محرم اسرار
هوش مصنوعی: حرف نزن، چون همه چشمها نمیتوانند آنچه را که میگویی ببینند و همه گوشها هم حق شنیدن رازها را ندارند.
سخن مگو که نه هر خار میشود گلبن
سخن مگو که نه هر خاک میشود گلزار
هوش مصنوعی: حرف نزن چون هر چیزی قابلیت تبدیل شدن به زیبایی را ندارد. بعضی چیزها به درد نخور هستند و نمیتوان از آنها انتظار خوشایندی داشت.
سخن مگو که نه هر سنگ گوهر آرد رنگ
سخن مگو که نه هر شاخ میوه آرد بار
هوش مصنوعی: حرف نزن، چون هر سنگی ارزش و گوهر ندارد. همچنین، هر شاخهای میوه نمیآورد.
سخن گزافه ندانم همین قدر دانم
در آن حریم علی بود محرم اسرار
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه سخنی بیوجه است، اما فقط میدانم که در آن مقام خاص، علی کسی بود که به اسرار آگاه بود.
علی بفرش و پیمبر بعرش و حق بیرون
ز وهم ممکن و وضع و مکان و استقرار
هوش مصنوعی: علی در زمین زنده و فعال است، پیامبر در آسمانها مقام بلند دارد، و حقیقت فراتر از تصور و محدودیتها و مکانها و وضعیتها قرار دارد.
شنیده ام که پیمبر ز نقش روی علی
به صحن عرش شبی خواندایت اسرار
هوش مصنوعی: شنیدهام که پیامبر در شب از نقش و وجود علی در آسمانها و بهشت رازهایی را مطرح کرده است.
به حیرتم که به دیوار عرش نقش علی
نموده بود رقم کلک حضرت دادار
هوش مصنوعی: به شگفتم که در دیوار آسمان، تصویر علی را با قلم خداوندی ترسیم کرده بودند.
و یا که ذات علی از تجلی سبحان
بمانده بود ز حسرت چو نقش بر دیوار
هوش مصنوعی: یا اینکه وجود علی از ظهور و تجلی پروردگار، همچنان در حسرت مانده است، مانند نقشی که بر روی دیوار باقی میماند.
و یا در آئینه غیب چشم پیغمبر
نمود چهر علی را ز عکس خود دیدار
هوش مصنوعی: پیامبر در آینهای پنهان، چهره علی را مشاهده کرد و از بازتاب خود، او را دید.
ز نام حیدر کرار خار نوک قلم
چنان چمید که بشگفت صد گل از یک خار
هوش مصنوعی: از نام حیدر کرار، نوک قلم به قدری جالب و زیبا به حرکت درآمد که باعث شگفتی و شکوفایی صد گل از یک خار شد.
بسیط نامه از این خرمی چنان شد سبز
که بر شگفت زهر گلبنی دو صد گلزار
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و سرسبزی طبیعت اشاره دارد، به گونهای که به نظر میرسد رنگ سبز و خرمی آن به حدی زیاد است که میتواند حتی گلهای سرخ را تحت تأثیر قرار دهد و زیبایی آنها را تحتالشعاع قرار دهد. طبیعت با این سرما و شگفتیاش، زیبایی و طراوتی دارد که قابل قیاس با گلزارها است.
نشست مرغ سخن بر فراز این گلبن
که این قصیده نوازد هزار دستان وار
هوش مصنوعی: پرندهای که نماد گفت و گو و بیان است، بر بالای این گلستان نشسته و این شعر به خوبی و لطافت هزار نوازنده را به یاد میآورد.
از این قصیده غرا که مجمع الامثال
از این فریده یکتا که مطلع الانوار
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک اثر برجسته و بینظیر ادبی اشاره دارد که در آن از زیبایی و خاص بودن آن اثر سخن گفته شده است. شاعر به اهمیت و ارزش این اثر در ادبیات اشاره میکند و آن را به مثالی روشن و الهامبخش تشبیه میکند.
بدست روح قدس عقد سبحه تقدیس
بجید حور جنان نظم لولوی شهوار
هوش مصنوعی: روح مقدس باعث شده که تسبیح و ستایش را به دست بگیریم، تا انگار حوریان بهشتی با زنجیرهای زیبا از شوق و آرزو در کنار ما باشند.
اگر چه رتبه شعرم گذشته از شعری
اگرچه شعر مرا گشته نظم نثره نثار
هوش مصنوعی: هرچند شعر من از دیگر اشعار برتر است، اما شعر من به نوعی دچار این شده که به نظم نثر تبدیل شده است.
بکیش اهل فضیلت نکو نمی آید
مرا ز شعر شعار و مرا ز نثر نثار
هوش مصنوعی: من نمیخواهم به کسی که اهل فضیلت است چیزی بگویم، چون شعر و نثر برای من معنای خاصی ندارد.
چه مایه فضل کز اینگونه شعر دارم ننگ
چه پایه قدر کز اینگونه نظم دارم عار
هوش مصنوعی: من از این نوع شعر و نظم چیز زیادی ندارم که باعث افتخار من باشد و در واقع، من از آنها خجالت میکشم و احساس عار میکنم.