گنجور

شمارهٔ ۱۴ - در ولادت محمود حضرت احمد مختار و خلافت مسعود حیدر کرار

سخن مگو که نبینی ز هیچکس آزار
چرا که مهر خموشی است خاتم زینهار
یکی بگوی و دو بشنو که داده حضرت حق
دو گوش بهر شنو یک زبان پی گفتار
چو تیغ هر که سراسر زبان بود دائم
به پیش خلق بود سر به پا فکنده و خوار
خلاف آنکه سرا پاش گوش همچو صدف
که حقه ایست لبالب ز گوهر شهوار
به رازداری چون خامه باش کش تا تیغ
به سر نرفته نیارد ز دل به لب اسرار
نه همچو نامه که چون بر لبش نهی انگشت
کند صحیفه جان باز و راز دل اظهار
در این دو ساعت عشرت به حکمت داور
در این دو روز معیشت به صنعت دادار
چهار دشمن دیرین به هم برآمده دوست
چهار خصم پر از کین به هم برآمده یار
که تا نظر کنی از دست هم کشند زمام
که تا نفس کشی از شست هم برند مهار
ز چار سوی خوری لطمه‌های باد فنا
تو در میانه این چار موج کشتی‌وار
چو یک درخت که بندد به چار سیل طریق
چو یک چراغ که گردد به چار باد دو چار
به هرزه چند کنی پای باد را زنجیر
به خیره چند کشی راه سیل را دیوار
به یاوه چند کنی آب سوده در هاون
به حیله چند کنی باد بسته بر مسمار
دمی نرفته دگر دم رود ز عمر که هست
چو ذوالفقار دو دم چرخ، قاطع الاعمار
مخسب یک نفس اندر سحر که خواهی داشت
شبی که صبح قیامت مگر شوی بیدار
به اضطرار چو می‌بایدت گذشت و گذاشت
به اختیار در آغاز بگذر و بگذار
چنان ز باد فنا شمعْ خود شود خاموش
که روی روزنه بینی به خواب در شب تار
چنان ز سیل اجل کاخ تن شود ویران
که بوم نیز نسازد در او مکان و قرار
ز هم بپاشد گیتی چو مرده دیرین
به هم بپیچد گردون چو صفحه طومار
چنان صحیفه گردون ز هم شود اوراق
که می به کار نیاید به کاغذ عطار
یکی به کوی خموشان گذار پا و ببین
نوشته بر سر الواحشان به خط غبار
که پای بر سرم آهسته تر بنه که تو نیز
به جای پای نهی سر در این مغاک و مغار
اگر ز خون دل گلرخان نمی‌خورد آب
چرا همیشه بود سرخ‌گونه ناوک خار
منه خیال بر این آبگون محیط فلک
که چون حباب بر آب و هوا گرفته قرار
که زود بشکندش سنگ فتنه شیشه عمر
چو باد هرکه در آید در آبگینهٔ حصار
زمین چو تخته نرد است و آسمان لیلاج
تو طفل کودک و لیلاج پیر بس پر کار
ز مهر و مه به کفَش کعبتین چیده بسی
در او سپید و سیه مهره‌ها ز لیل و نهار
اگر بُرد بستاند وگر بَری ندهد
کز این حریف دغل هیچکس نبرد قمار
چه بی وفا است عروسی که صد هزارش شوی
چه بی صفا است صدیقی که صد هزارش یار
ز ماه نو شد ابروی او سفید و هنوز
کشد ز قوس باز و سمه از زنگار
ز نافه غَسَق افشانده مشک بر گیسو
ز سرخی شفق آورده غازه بر رخسار
به سر کشیده گه از حیله چادر نیلی
به سر فکنده گه از مکر مِعجر گل خار
به دیده سرمه کشد از سیاهی دیجور
به چهره طره گشاید ز عقرب جرار
به رخ نگار کشد از شرارهٔ آتش
به روی زلف نهد از ستارهٔ دُم‌دار
چو بست نقشه این کاخ خامهٔ نقاش
چو کرد صورت این خانه پنجهٔ معمار
ز خشت فقر و فنا بست طاق این گنبد
ز خاک جور و عنا کرد فرش این دربار
مسوز دست به هر خوان چو دستهٔ کفگیر
مدوز چشم به هر در چه چشمه معمار
که گر شوی همه چشم طمع چه پرویزن
که گر شوی همه دندان حرص همچو انار
سپهر بر سرت آخر ز غم ببیزد خاک
زمانه پوستت آخر ز تن بدرد زار
چو آفتاب مزن در فضای هر خس گام
چو عنکبوت متن بر سرای هر کس تار
ز موج حادثه چون بحر چین به جبهه مزن
ز برق نائره چون ابر خون ز دیده مبار
نبرده سختی نادان کجا شود دانا
نخورده سوهان آهن چسان شود هموار
هر آنچه دیر نپاید مشو بدان شادان
هر آنچه زود سر آید مباش از آن غمخوار
چه شعله خاک نشین شد چه موج باد و چه آب
چه چشم واهمه بین شد چه رنگ نور و چه نار
به ره نمایی گم گشتگان منزل دل
شنیده‌ام سخنی خوش ز کاروان سالار
که پای لنگ بود وقت دیر و منزل دور
اگر سبک نکنی کی رسد به منزل بار
مرا که سال بسی میرسد ز عمر اکنون
بود به دیده ز سی ماه تیره‌تر دیدار
چو مخملم همه تن مژه لیکن از پی خواب
چو نرگسم همه سر دیده لیک بهر خمار
ز بس که گشته دلم از هوای دنیا پر
چو چرخ خَم شده پشت از تحمل اوزار
اگرچه هیچ ندارم و لیک خورسندم
به مهر خواجه و لطف ائمه اطهار
که نقش صورتشان چون به دل کنم تصویر
که حرف مدحتشان چون به لب کنم تکرار
شود هزار بنان مویم از پی تحریر
شود هزار زبان طبعم از پی گفتار
اگر نه باورت آید بدین قصیده نگر
اگر نه باورت آید چنین چکامه نگار
چه خواست صورت امکان برآورد مستور
چه خواست طلعت یزدان برافکند استار
چو خواست یوسف کنعان جان ز چاه عدم
شود به مصر وجود از شهود در بازار
کند به بزم وجود از سرای جود گذر
کند به کاخ شهود از فضای غیب گذار
گشاید از خم ابروی خویش چین و شکن
بشوید از سر گیسوی خویش گرد و غبار
نهاد بوته‌ای از چرخ کیمیاگر صنع
در او ز مهر فروزان فروخت شعلهٔ نار
کشید جوهر ارواح انبیاء و رسل
گرفت صفوه اخلاف و عنصر ابرار
بحار فیض چنان موج زد ز لطمه جود
که برفکند گرانمایه گوهری به کنار
چه راز بود که هستی به گوش امکان گفت
که شد بسان صدف درج گوهر شهوار
چو نور بود که اندر زجاجه از مصباح
فکند عکس ز مشکوة بر در و دیوار
چه مهر بود که هر ذره‌ای ز تابش او
هزار مهر که هر مهر مطلع الانوار
چه قطره بود که از ابر مرحمت بارید
که گشت جاری از آن قطره صد هزار بحار
چه نور خیره در او فکرت اولی الالباب
چه مهر تیره از او دیده اولی الابصار
سخن دراز مکن، کرد صورتی تصویر
که فرق کس نکند با مصور از آثار
چه پای نکته بدینجا رساند دست قلم
ز پیر عقل نمودم به جبر استفسار
که این نمونه توحید حضرت داور
که این نشانه تقدیس حضرت دادار
که این سُلاله تخلیص جوهر ایجاد
که این لطیفه تصعید جوهر اخیار
که این مشبک قندیل محفل توحید
که این مجسم تمثال پردهٔ اسرار
که این شرارهٔ ایجاد نور قلهٔ طور
که این ستارهٔ مجلس فروز خلوت یار
که این زجاجهٔ مصباح هیکل توحید
که این مشبک مشکات عالم انوار
به کاخ تیره امکان چسان نمود نزول
به صلب آدم خاکی چسان گرفت قرار
چگونه نور بتابد به محفل ظلمت
چگونه یار درآید به مجلس اغیار
ز جیب فکر درآورد عقل سر بیرون
جواب داد که ای مرد عاقل هشیار
مگر نه شاه درآید به بنگه درویش
مگر نه ماه بتابد به ظلمت شب تار
مگر نه مهر فروزنده تابد از روزن
مگر نه لاله رخشنده روید از کهسار
مگر نه در ظلمات است آب چشمه خضر
مگر نه در دل سنگ است نور جذوه نار
مگر نه در دل مومن فکنده حق پرتو
که گشته نام دلش عرش حضرت جبار
مگر نه قطره نیسان نهان شود به صدف
که آب گردد از او جسم گوهر شهوار
مگر نه دانه گندم شود به خاک نهان
که سبز گردد و با برگ و بر شود اشجار
چه راز دار جهان و جهانیان خاک است
به دست خاک سپردند حقه اسرار
مگر نبینی تابنده مهر با انجم
مگر نبینی گردنده چرخ با انوار
به دور خاک دوانند صاعد و هابط
به گرد ارض روانند ثابت و سیار
رسید وقت که نور خدا شود ظاهر
رسید وقت که سِرّ قضا شود اظهار
رسید وقت که هر ذره‌ای شود خورشید
رسید وقت که هر قطره‌ای شود انهار
شد از تجلی دیدار آینه منشق
چنانکه از رخ توحید پردهٔ پندار
دو نیمه گشت و به هر یک فتاد جلوهٔ دوست
دو نیمه گشت و ز هر یک نمود روی نگار
دو نیمه گشت و به هردو فتاد یک صورت
دو نیمه گشت و ز هردو نمود یک رخسار
یکی دو گشت وز دو یک نمود کز یک راز
دو لب کنند حکایت ولی به یک گفتار
بدان نمط که ز اشراق مجمع النورین
دو دیده نور دهد لیک یک بود دیدار
یکی ز چاک گریبان جان عبدالله
نمود چون سحر از دامن افق رخسار
یکی ز جیب جمال دل ابوطالب
فشاند همچو خور از شقه شفق انوار
رسید وقت که از نقش نام ختم رسل
شود به خاتم حق ختم سطر این طومار
رسید وقت که تابنده چهرهٔ صانع
کند در آینهٔ صنع عکس خود دیدار
رسید وقت که دستانسرای بزم ازل
دهد ترانه ز بیت القصیدهٔ اشعار
رسید وقت که مرغ سخن‌سرای قلم
هزار نغمه برآرد چو نغمه‌های هزار
ز وجد باز قلم از کفم چو هوش از سر
پرید رقص کنان همچو مرغکی طیار
ز حکم خواجه بر او آیتی فرو خواندم
که همچو کوه گران در کفم گرفت قرار
چنان که پنجه من تا به کف نماند به جای
چنانک ه بازوی من تا به دوش رفت از کار
ز عزم خواجه فسونی در او دمیدم باز
که شد ز باد سبکتر به پویه و رفتار
ز خاطر خود هی دُر فشاند بر دفتر
ز گفته خود هی مشک ریخت در طومار
سخن نگفته من، او هی نمود شعر انشاء
گهر نسفته من، او هی نمود نثر نثار
چو بحر عمان، عنبر کشید بر ساحل
چو ابر آذر، گوهر فشاند بر کهسار
نمود خطهٔ دفتر بسان خطهٔ هند
ز بس چو طوطی افشاند شکر از گفتار
نمود ساحت دیوان بسان ساحت چین
ز بس چو آهو آورد نافه از تانار
نمود صفحه کاغذ بسان صفح بدخش
ز بس که چون بط افشاند لعل از منقار
سرودمش چه نگاری چه میکنی جانا
چه افتاده ترا چیست موجب اینکار
جواب داد که وه وه ز عاقل دانا
جواب داد که بخ بخ ز عارف هشیار
مگر ندانی کاین ماه را بود دو ربیع
مگر ندانی کامسال را رسد دو بهار
مگر ندانی کایدون شود دو عید قرین
مگر ندانی کایدر شود دو عیش قرار
حریف چرخ ببازد به یک روش دو قمار
عروس بخت نماید به یک کرشمه دو کار
کسی ندیده به یک مه بود دو فصل ربیع
کسی ندیده به یک ره رسد دو وصل نگار
دو روزگار همایون دو ساعت میمون
دو عید میمنت افزون دو ابر شادی بار
یکی ولادت محمود حضرت احمد
یکی خلافت مسعود حیدر کرار
یکی بشارت میلاد خواجه عالم
یکی اشارت تمکین سید ابرار
یکی که صبح ز طرف افق نموده طلوع
یکی که شمس به برج حمل گرفته قرار
یکی به تهنیت میر انبیاء و رسل
یکی به تهنیت شیر حضرت دادار
بگفتمش که فدای دهان شیرینت
که قند را بشکسته است نرخ در بازار
چو نیک و نغز سرائی سخن بپوی و بگوی
چه خوب نکته نمائی بیان بیا و بیار
نشست یک شب و داد این قصیده را تحریر
نخفت یک دم و کرد این فریده را تقصار
که روزی اینسان یعنی به جمعه فصل بهار
که از ربیع نخستین گذشته پنج و سه چهار
هبوط آدم را افزون ز هفتصد و سی و هفت
گذشته سال به تاریخ کم ز هفت هزار
چو تیغ مهر گریبان آسمان بدرید
چو دست صبح بزد چاک دامن شب تار
همه کواکب ساکن به برجهای شرف
همه سعادت ساری در اوجهای مدار
نهاده جدی فلک شاخ بر کنار افق
نموده شیر فلک زی کنام غرب فرار
به دست کیوان تیری به کین دشمن شاه
که جا به دیده گردون گرفته تا سوفار
به کاخ عقرب بنموده مشتری ره تاک
فسون دمد مگر از حیله بر دم جرار
غزال چرخ به همراه گرگ خون آشام
به پشت بره گردون دو پشته گشته سوار
گرفته زهره به کف مزمر و عطارد کلک
نموده هر دو چو یونس به بطن حوت قرار
گرفته ماه ز بهر شرف به کف شاهین
که بزم عیش و طرب را شود ترازو دار
که آفتاب جهان تاب مشرق اسرار
گشود چهره و آفاق گشت پر انوار
ز بطن آمنه و صلب پاک عبدالله
به کعبه در حرم امن حضرت غفار
به زاد احمد محمود شه ابوالقاسم
رسول حضرت یزدان محمد مختار
کنار آمنه شد رشک وادی ایمن
چو درنهفت چنین گوهری به جیب و کنار
کنار آمنه شد رشک ساحت عمان
چو زد ندای اناالحق در او چه طور شرار
جمال خواجه عیان شد مگر به مصر جمال
که کرد یوسف مصری به بندگی اقرار
نهاد چون به زمین پا چنان سراسیمه
به پای خاست فلک کش به سر بماند دوار
عنان کشید قلم سوی قصه معراج
که بر فلک بزند گام اندر این مضمار
شبی که هیچ ز ظلمت در او نبود آثار
جز آنکه چشم سیاهی در او گرفته قرار
شبی چنانکه در آئینه سکندر گشت
ز عکس آب خضر موج زن بسی انهار
که بار خواست مهین پیک وحی بار خدای
از آن دری که نبد عقل را بر آن دربار
بکوفت حلقه بر آن در که پیروانش چشم
هماره دوخته بر وی چو حلقهٔ مسمار
سخن گزافه سراید قلم که دیدهٔ عقل
ز بانگ حلقه در آن نیمه شب نشد بیدار
درون حلقه که سهل است، کز برون سرای
چو حلقهٔ گوش نبودش به حلقهٔ اسرار
چه بار یافت در آمد به کف رکاب بُراق
گرفت و خواجه بر او شد چه خوب سیر سوار
دو اسبه راند همی تا به مسجد اقصی
سمند تیز تک باد پای خوش رفتار
فرو شد و به نماز ایستاد و از پس او
پیمبران خدا جملگی نمازگزار
سوار گشت و عنان تاب شد به سوی سپهر
به پیش خنکش پیک خدای شاطروار
چو پا به پشت فلک زد چنان ز جا برخاست
فلک که پای ز سر کرد گم، سر از دستار
ز گرد سم سبک باد سیر پیمایش
هنوز مانده بر آینهٔ فلک زنگار
هنوز رعشه بود بر سرش از این هیبت
هنوز لرزه بود بر تنش از این تیمار
سپهر دوخت چه بر خرمن نوالش چشم
گدا صفت که مگر خوشه‌ای کند ایثار
نمود خوشهٔ پروین بدو عطا که سرش
هنوز باشد از این خوشه سبز چون گلزار
نمود لالهٔ خورشا بدو عطا که رُخَش
هنوز باشد از این لاله سرخ چون گلنار
به چرخ اطلس بخشید دیبیِ اطلس
بساط انجم پوشید حلقهٔ زر تار
به ماه داد ز سیم سپید یک دِرهم
به مهر داد ز زر نضار یک دینار
که زرِ آن یک، پا سنگ خورد از کافور
که سیم این یک، هم سنگ شد به مشک تتار
غرض که کرده زر و سیم هر دو سرمایه
به سود برده ز سودای سیم و زر اعمار
نه سیم را یک ذره کاست از میزان
نه زران را یک حبه کم شد از مقدار
ز جود او چو فلک سخت ماند در حیرت
ز بذل او چو فلک گشت نیک برخوردار
ز قوس چرخ گذر کرد قامتش چون تیر
که بود قله عرشش نشانهٔ سوفار
ز شاخ سدره چه پرواز زد همای وجود
بماند پیک خدا چون بُراق از رفتار
سرود خواجه که هان ای مهین خجسته بُراق
ز همرهی به چه واماندی اندر این مضمار
به عجز گفت که یک گام اگر زنم زین بیش
بسوزدم پر و بال از تجلی انوار
شنیده‌ای که به قصد هوا چه مرغِ سرا
پر آورد نپرد پیش از سر دیوار
درون پرده قدم نه شها که من ایدر
چه نقش پرده نهم سر به فرش این دربار
به پشت رفرف شد خواجه از فراز بُراق
وزان سپس به ره قرب گشت راه سپار
چه نوک خامه بدینجا رسید، دست خرد
گرفت چاک گریبان من که دست بدار
سخن مگوی که افتد به حال نامه شرر
سخن مگوی که خیزد ز نوک خامه شرار
سخن مگو که زبان گشته باز آتش خیز
سخن مگو که نهان گشته باز آتش بار
سخن مگو که نه هر چشم قابل دیدن
سخن مگو که نه هر گوش محرم اسرار
سخن مگو که نه هر خار میشود گلبن
سخن مگو که نه هر خاک میشود گلزار
سخن مگو که نه هر سنگ گوهر آرد رنگ
سخن مگو که نه هر شاخ میوه آرد بار
سخن گزافه ندانم همین قدر دانم
در آن حریم علی بود محرم اسرار
علی به فرش و پیمبر به عرش و حق بیرون
ز وهم ممکن و وضع و مکان و استقرار
شنیده‌ام که پیمبر ز نقش روی علی
به صحن عرش شبی خواند آیت اسرار
به حیرتم که به دیوار عرش نقش علی
نموده بود رقم کلک حضرت دادار
و یا که ذات علی از تجلی سبحان
بمانده بود ز حسرت چو نقش بر دیوار
و یا در آئینهٔ غیب چشم پیغمبر
نمود چهر علی را ز عکس خود دیدار
ز نام حیدر کرار خار نوک قلم
چنان چمید که بشگفت صد گل از یک خار
بسیط نامه از این خرمی چنان شد سبز
که برشگفت ز هر گلبنی دو صد گلزار
نشست مرغ سخن بر فراز این گلبن
که این قصیده نوازد هزار دستان‌وار
از این قصیدهٔ غرّا که مجمع الامثال
از این فریده یکتا که مطلع الانوار
به دست روح قدس عقد سبحه تقدیس
به جید حور جنان نظم لولوی شهوار
اگرچه رتبه شعرم گذشته از شعری
اگرچه شعر مرا گشته نظم نثره نثار
به کیش اهل فضیلت نکو نمی‌آید
مرا ز شعر شعار و مرا ز نثر نثار
چه مایه فضل کز اینگونه شعر دارم ننگ
چه پایه قدر کز اینگونه نظم دارم عار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن مگو که نبینی ز هیچکس آزار
چرا که مهر خموشی است خاتم زینهار
هوش مصنوعی: سخن نگو که از هیچ کسی آزار نبینی، زیرا سکوت نشانه‌ی حفاظت است.
یکی بگوی و دو بشنو که داده حضرت حق
دو گوش بهر شنو یک زبان پی گفتار
هوش مصنوعی: یکی باید صحبت کند و دیگری باید به او گوش کند، زیرا خداوند به هر انسان دو گوش داده است تا خوب بشنود، اما فقط یک زبان برای بیان نظرات و سخنان دارد.
چو تیغ هر که سراسر زبان بود دائم
به پیش خلق بود سر به پا فکنده و خوار
هوش مصنوعی: کسی که زبانش تند و برنده است، مانند شمشیر در هر جمعی حضور دارد و همیشه در نظر دیگران دیده می‌شود، اما به خاطر شور و شوق زیاد، ممکن است به خودی خود به افتادگی و حقارت بیفتد.
خلاف آنکه سرا پاش گوش همچو صدف
که حقه ایست لبالب ز گوهر شهوار
هوش مصنوعی: این بیت به تشبیه شخصی می‌پردازد که در ظاهر ممکن است ساده و بی‌خاصیت به نظر برسد، اما در باطن دارای زیبایی و ارزش‌های بسیار است. مانند یک صدف که به ظاهر سخت و عادی به نظر می‌رسد، اما درونش پر از گوهری باارزش و درخشان است. این معنا به نوعی اشاره دارد به پنهان بودن ارزش‌ها و زیبایی‌ها در برخی افراد یا چیزها.
به رازداری چون خامه باش کش تا تیغ
به سر نرفته نیارد ز دل به لب اسرار
هوش مصنوعی: درست مثل یک قلم باوقار و با ظرافت باش، تا زمانی که تند و تیز نشدی، اسرار دل را فاش نکن.
نه همچو نامه که چون بر لبش نهی انگشت
کند صحیفه جان باز و راز دل اظهار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان نمی‌تواند به سادگی احساسات و اسرار درونی‌اش را مانند نوشته‌ای که بر روی کاغذ است، با انگشت نشان دهد یا بیان کند. عمق روح و راز دل انسان‌ها فراتر از آن است که به راحتی قابل نمایش باشد. در واقع، هر فرد دارای دنیایی از احساسات و تفکرات است که به سادگی نمی‌توان آن را افشا کرد.
در این دو ساعت عشرت به حکمت داور
در این دو روز معیشت به صنعت دادار
هوش مصنوعی: در این دو ساعت لذت و شادی، حکمت و قضاوت خداوند را در نظر داشته باش و در این دو روز زندگی، به کار و تلاش خود اهمیت بده.
چهار دشمن دیرین به هم برآمده دوست
چهار خصم پر از کین به هم برآمده یار
هوش مصنوعی: چهار دشمن قدیمی به هم پیوسته‌اند و دوست، چهار خصم سرشار از کینه نیز به هم نزدیک شده‌اند.
که تا نظر کنی از دست هم کشند زمام
که تا نفس کشی از شست هم برند مهار
هوش مصنوعی: تا تو به آنچه در دلت هست توجه کنی، آنچه را در دست داری از دست می‌دهی. و در شرایطی که نفس می‌کشی، مهار از دستت می‌رود.
ز چار سوی خوری لطمه‌های باد فنا
تو در میانه این چار موج کشتی‌وار
هوش مصنوعی: تو از همه سو تحت تأثیر حوادث و مشکلات قرار داری، اما در وسط این چالش‌ها مانند یک کشتی به سوی مقصدت پیش می‌روی.
چو یک درخت که بندد به چار سیل طریق
چو یک چراغ که گردد به چار باد دو چار
هوش مصنوعی: مانند درختی که در برابر چهار سیل مقاومت کند و مانند چراغی که در برابر چهار باد خاموش شود، انسان نیز در برابر مشکلات و چالش‌های زندگی ممکن است با موانع و سختی‌ها روبرو شود.
به هرزه چند کنی پای باد را زنجیر
به خیره چند کشی راه سیل را دیوار
هوش مصنوعی: چرا تلاش می‌کنی تا باد را مهار کنی و آن را به زنجیر بکشی؟ چرا می‌خواهی با دیواری راه سیل را ببندی و مانع آن شوی؟
به یاوه چند کنی آب سوده در هاون
به حیله چند کنی باد بسته بر مسمار
هوش مصنوعی: چرا وقت خود را بیهوده تلف می‌کنی و آب خنک را در هاون می‌ریزی؟ چرا با نیرنگ خود را به زحمت می‌اندازی و مثل بادی که به میخ گیر کرده، بی‌جهت در جا می‌زنی؟
دمی نرفته دگر دم رود ز عمر که هست
چو ذوالفقار دو دم چرخ، قاطع الاعمار
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از عمر انسان نمی‌گذرد که بازگشت نکند، زیرا زمان همچون دو دمی که در دست ذوالفقار است، حیات انسان را به سمت پایان می‌برد.
مخسب یک نفس اندر سحر که خواهی داشت
شبی که صبح قیامت مگر شوی بیدار
هوش مصنوعی: مراقب باش که در دل شب خواب نروی، زیرا ممکن است شبی را که صبح قیامت است و بیدار نمی‌شوی از دست بدهی.
به اضطرار چو می‌بایدت گذشت و گذاشت
به اختیار در آغاز بگذر و بگذار
هوش مصنوعی: با آرامش و اطمینان از موانع عبور کن و اجازه بده که در ابتدا کارها را به جریان بیندازی و به دیگران هم فرصت بدهی.
چنان ز باد فنا شمعْ خود شود خاموش
که روی روزنه بینی به خواب در شب تار
هوش مصنوعی: اگر زبانی از باد فانی به آرامی بدمد، شمع وجودش به زودی خاموش می‌شود و به‌طور حتم در تاریکی شب فقط یک نقطه نور کم‌رنگ خواهد ماند.
چنان ز سیل اجل کاخ تن شود ویران
که بوم نیز نسازد در او مکان و قرار
هوش مصنوعی: جوری که سیل مرگ بدن انسان را ویران می‌کند، به‌گونه‌ای است که حتی پرندگان نیز نمی‌توانند در آن‌جا سکونت کنند و آرام بگیرند.
ز هم بپاشد گیتی چو مرده دیرین
به هم بپیچد گردون چو صفحه طومار
هوش مصنوعی: جهان مانند مرده‌ی قدیمی برپا شد و مانند صفحه‌ای از یک طومار، آسمان به دور خود می‌چرخد و در هم تنیده می‌شود.
چنان صحیفه گردون ز هم شود اوراق
که می به کار نیاید به کاغذ عطار
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که آسمان و زمین به هم می‌پیوندند و همه چیز به یک حالت درمی‌آید، طوری که دیگر نیازی به نوشتن روی کاغذ نداریم.
یکی به کوی خموشان گذار پا و ببین
نوشته بر سر الواحشان به خط غبار
هوش مصنوعی: یکی به محلی که سکوت و آرامش حاکم است، قدم می‌گذارد و می‌بیند که بر روی لوح‌هایشان، کلمات و عباراتی به خط غبار نوشته شده است.
که پای بر سرم آهسته تر بنه که تو نیز
به جای پای نهی سر در این مغاک و مغار
هوش مصنوعی: لطفاً آرام‌تر بر سر من پا بگذار، زیرا تو هم به جای پا، سر خود را در این چاه و گودال قرار می‌دهی.
اگر ز خون دل گلرخان نمی‌خورد آب
چرا همیشه بود سرخ‌گونه ناوک خار
هوش مصنوعی: اگر خون دل عاشقان در رگ گلرخان جاری نمی‌شد، پس چرا همیشه گونه‌های او به رنگ سرخ و زنده است؟
منه خیال بر این آبگون محیط فلک
که چون حباب بر آب و هوا گرفته قرار
هوش مصنوعی: به این آسمان زرق و برق‌دار زیاد فکر نکن، زیرا مانند حبابی است که بر روی آب قرار گرفته و هر لحظه دچار تغییر می‌شود.
که زود بشکندش سنگ فتنه شیشه عمر
چو باد هرکه در آید در آبگینهٔ حصار
هوش مصنوعی: سختی‌ها و مشکلات زندگی می‌توانند به راحتی انسان را تحت تأثیر قرار دهند و عمر او را تحت الشعاع قرار دهند. مانند شیشه‌ای که در برابر سنگ آسیب‌پذیر است، انسان‌ها نیز در برابر چالش‌ها و فتنه‌ها آسیب‌پذیرند. بنابراین هر کسی که وارد این دنیای شکننده و آسیب‌پذیر می‌شود، باید مراقب باشد.
زمین چو تخته نرد است و آسمان لیلاج
تو طفل کودک و لیلاج پیر بس پر کار
هوش مصنوعی: زمین مانند تخته نرد است و آسمان همانند لیلاج (چرخ) می‌باشد. تو در این بازی، کودک و پیر را می‌بینی که هر دو در تلاش و فعالیت هستند.
ز مهر و مه به کفَش کعبتین چیده بسی
در او سپید و سیه مهره‌ها ز لیل و نهار
هوش مصنوعی: دستت را پر از نور و زیبایی کن و در آن، سنگ‌های سفید و سیاه را از شب و روز چیده و قرار بده.
اگر بُرد بستاند وگر بَری ندهد
کز این حریف دغل هیچکس نبرد قمار
هوش مصنوعی: اگر رقیب چیزی را بگیرد یا چیزی را ندهد، هیچ‌کس از این رفیق فریبکار در بازی قمار برنده نخواهد شد.
چه بی وفا است عروسی که صد هزارش شوی
چه بی صفا است صدیقی که صد هزارش یار
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی اشاره دارد که چقدر ناپایداری و بی‌وفایی در روابط انسانی وجود دارد. عروسی که با صدها نفر در ارتباط است و به راحتی خیانت می‌کند، یا دوستی که به تعداد زیادی دوستان متکی است، در حقیقت به صداقت و وفای واقعی نسبت به یک یا چند نفر اهمیتی نمی‌دهد. بنابراین، این گونه اشخاص از نظر روحی و اخلاقی خالی و بی‌وفا هستند.
ز ماه نو شد ابروی او سفید و هنوز
کشد ز قوس باز و سمه از زنگار
هوش مصنوعی: در این شعر، سخن از زیبایی و جذابیت چهره‌ای است که با گذر زمان و تغییر فصل‌ها، هنوز هم جذابیت خود را حفظ کرده است. ابروی او مانند ماه نو روشن و زیباست و حتی با آثار گذر زمان و کدری، هنوز هم درخشندگی خود را دارد. در واقع، این توصیف نشان‌دهنده جذابیت و جاذبه‌ای است که نمی‌تواند تحت تأثیر زمان قرار بگیرد.
ز نافه غَسَق افشانده مشک بر گیسو
ز سرخی شفق آورده غازه بر رخسار
هوش مصنوعی: عطر خوش مشک از گیسوان پریشان به مشام می‌رسد و رنگ سرخابی افق، زیبایی خاصی به چهره‌اش بخشیده است.
به سر کشیده گه از حیله چادر نیلی
به سر فکنده گه از مکر مِعجر گل خار
هوش مصنوعی: برخی اوقات، زنانی با چادر نیلی و فریبنده می‌آیند، در حالی که گاهی نیز با معجر جذاب و دلربا خود را نشان می‌دهند.
به دیده سرمه کشد از سیاهی دیجور
به چهره طره گشاید ز عقرب جرار
هوش مصنوعی: او با سرمه‌ای که از سیاهی شب می‌کشد، چشمانش را زیبا می‌کند و از چهره‌اش مانند نرم و لطیف بودن طراوتی به وجود می‌آورد.
به رخ نگار کشد از شرارهٔ آتش
به روی زلف نهد از ستارهٔ دُم‌دار
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است: زیبایی چهره کسی مانند شعله آتش است که به سادگی می‌تواند توجه را جلب کند و زلف‌های او مانند ستاره‌ای درخشان و زیباست که هر لحظه دلربایی می‌کند.
چو بست نقشه این کاخ خامهٔ نقاش
چو کرد صورت این خانه پنجهٔ معمار
هوش مصنوعی: وقتی طراح این کاخ را ترسیم کرد و معمار شکل این خانه را به وجود آورد، همه چیز با دقت و هنر ساخته شد.
ز خشت فقر و فنا بست طاق این گنبد
ز خاک جور و عنا کرد فرش این دربار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شرایط و اوضاعی ناگوار می‌پردازد. شاعر به تصویر کشیدن یک گنبد اشاره دارد که از آجرهای فقر و نابودی ساخته شده و فرشی که در این دربار پهن شده از خاک و رنج و سختی به وجود آمده است. به عبارت دیگر، وضعیتی تیره و بغرنج را به تصویر می‌کشد که نشان‌دهنده مشکلات و مصائب زندگی است.
مسوز دست به هر خوان چو دستهٔ کفگیر
مدوز چشم به هر در چه چشمه معمار
هوش مصنوعی: دستت را به خاطر غذا نسوزان و به جای آن، با دقت به در نگاه کن. اینجا به تشبیه‌سازی و ظرافت کار معمار اشاره دارد.
که گر شوی همه چشم طمع چه پرویزن
که گر شوی همه دندان حرص همچو انار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی همیشه به چیزهای دیگر نگاه کنی و طمع داشته باشی، چه فایده‌ای دارد؟ زیرا اگر اینطور باشی، دندان‌های حرص و طمع تو همانند دانه‌های انار خواهد شد.
سپهر بر سرت آخر ز غم ببیزد خاک
زمانه پوستت آخر ز تن بدرد زار
هوش مصنوعی: زمانه بر سرت فشار می‌آورد و به زودی غم و اندوه چهره‌ات را تحت تأثیر قرار خواهد داد. در نهایت، زندگی تو را به حالت زار و پریشان درمی‌آورد.
چو آفتاب مزن در فضای هر خس گام
چو عنکبوت متن بر سرای هر کس تار
هوش مصنوعی: همچون خورشید در فضا قدم بزن، مثل یک عنکبوت که تارش را بر بالای سر هر کس می‌سازد.
ز موج حادثه چون بحر چین به جبهه مزن
ز برق نائره چون ابر خون ز دیده مبار
هوش مصنوعی: از امواج حوادث مانند دریا غمگین نشو و از درخشش آتش فاجعه مانند ابر گریان و نزار نباش.
نبرده سختی نادان کجا شود دانا
نخورده سوهان آهن چسان شود هموار
هوش مصنوعی: کسی که سختی‌ها را تجربه نکرده و با چالش‌ها روبرو نشده، نمی‌تواند به درک درستی برسد. مانند آهنی که سوهان نخورده صاف نمی‌شود و نرم نمی‌گردد.
هر آنچه دیر نپاید مشو بدان شادان
هر آنچه زود سر آید مباش از آن غمخوار
هوش مصنوعی: هر چیزی که طولانی نباشد، برایش شادمانی نکن و به سرعتی که به پایان می‌رسد، برای آن غمگین نشو.
چه شعله خاک نشین شد چه موج باد و چه آب
چه چشم واهمه بین شد چه رنگ نور و چه نار
هوش مصنوعی: شعله‌ای که بر زمین نشسته، چه حالتی دارد؟ و آیا این همان موجی است که در باد می‌لرزد یا آبی که در حرکت است؟ چشم‌های نگران چه حالتی دارند و رنگ نور و آتش چگونه است؟
به ره نمایی گم گشتگان منزل دل
شنیده‌ام سخنی خوش ز کاروان سالار
هوش مصنوعی: بره‌ای که گم شده، به من خبر داده که در دل مسافران، سخنی شیرین از رئیس کاروان شنیده می‌شود.
که پای لنگ بود وقت دیر و منزل دور
اگر سبک نکنی کی رسد به منزل بار
هوش مصنوعی: زمانی که سفر طولانی و خسته‌کننده است و هنوز باید راهی طولانی را بپیماییم، اگر بار سفر را سبک کنیم، زودتر به مقصد خواهیم رسید.
مرا که سال بسی میرسد ز عمر اکنون
بود به دیده ز سی ماه تیره‌تر دیدار
هوش مصنوعی: من که سال‌هاست به پیری نزدیک می‌شوم، اکنون دیدنم از دیدار در این سی ماه تیره‌تر است.
چو مخملم همه تن مژه لیکن از پی خواب
چو نرگسم همه سر دیده لیک بهر خمار
هوش مصنوعی: من مانند مخلطی نرم و لطیف هستم و تمام بدنم شبیه مژه‌هاست، اما برای خواب به دنبال آرامش هستم؛ همچون نرگس که تمام نگاهش را به خواب و خمار سپرده است.
ز بس که گشته دلم از هوای دنیا پر
چو چرخ خَم شده پشت از تحمل اوزار
هوش مصنوعی: به‌خاطر اینکه قلبم از آرزوهای دنیایی خسته شده، مانند چرخ، پشت من نیز از تحمل بارها خمیده است.
اگرچه هیچ ندارم و لیک خورسندم
به مهر خواجه و لطف ائمه اطهار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه چیزی ندارم، اما به خاطر محبت آقا و لطف اهل بیت، شاد و خوشحالم.
که نقش صورتشان چون به دل کنم تصویر
که حرف مدحتشان چون به لب کنم تکرار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم چهره‌شان را به تصویر بکشم، باید به تکرار ستایش‌هایشان مانند صدای بلبل بپردازم.
شود هزار بنان مویم از پی تحریر
شود هزار زبان طبعم از پی گفتار
هوش مصنوعی: موهای من که هزاران گیسو دارد، به خاطر نوشتن این شعر به حرکت در می‌آید و هزاران زبان در من به پرحرفی و گفتگو مشغول می‌شود.
اگر نه باورت آید بدین قصیده نگر
اگر نه باورت آید چنین چکامه نگار
هوش مصنوعی: اگر به گفته‌های من ایمان نداری، به این شعر نگاه کن. اگر هنوز هم برایت قابل‌باور نیست، این شعر را بخوان.
چه خواست صورت امکان برآورد مستور
چه خواست طلعت یزدان برافکند استار
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که خواسته‌های دنیای ممکنات و هستی گاهی تحت تأثیر اراده‌ی الهی قرار می‌گیرد. در واقع، هنگامی که اراده‌ی الهی به انجام چیزی تعلق می‌گیرد، آن خواسته به وقوع می‌پیوندد و همه چیز در راستای آن تحقق می‌یابد. به عبارت دیگر، در این دنیا، آنچه که در ظاهر محدود به شرایط و امکانات می‌رسد، می‌تواند با دخالت اراده‌ی الهی به واقعیتی بزرگتر تبدیل شود.
چو خواست یوسف کنعان جان ز چاه عدم
شود به مصر وجود از شهود در بازار
هوش مصنوعی: زمانی که یوسف اراده کند که از چاه عدم خارج شود، جانش به سرزمین مصر و به جهان وجود می‌آید و در میان مردم به روشنی وجود پیدا می‌کند.
کند به بزم وجود از سرای جود گذر
کند به کاخ شهود از فضای غیب گذار
هوش مصنوعی: وجود انسان از دنیای مادی فراتر می‌رود و به سوی جاودانگی و حقایق عمیق‌تر سفر می‌کند، از دنیای مادی عبور کرده و به درک و شهود باز می‌رسد.
گشاید از خم ابروی خویش چین و شکن
بشوید از سر گیسوی خویش گرد و غبار
هوش مصنوعی: از قوس ابروهایش فضایی باز می‌شود و زیبایی‌اش مانند آبی زلال از روی موهایش پاک می‌گردد.
نهاد بوته‌ای از چرخ کیمیاگر صنع
در او ز مهر فروزان فروخت شعلهٔ نار
هوش مصنوعی: به وجود آمدن یک گیاه که در دستان یک کیمیاگر است، نتیجه کار او با ماده‌ای است که از محبت و نور تابان پر شده و شعله‌ای مانند آتش را ایجاد کرده است.
کشید جوهر ارواح انبیاء و رسل
گرفت صفوه اخلاف و عنصر ابرار
هوش مصنوعی: جوهر روح پیامبران و فرستادگان الهی به تصویر کشیده شده و از نسل‌های پاک و خالص و عنصر نیک‌مردان استخراج شده است.
بحار فیض چنان موج زد ز لطمه جود
که برفکند گرانمایه گوهری به کنار
هوش مصنوعی: به خاطر رحمتی که به اوج خود رسید و مانند موجی بزرگ به سمت ما آمد، سبب شد تا جواهراتی با ارزش و گرانبها از دل دریا جدا شوند و به ساحل برسند.
چه راز بود که هستی به گوش امکان گفت
که شد بسان صدف درج گوهر شهوار
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که چه رمزی وجود دارد که هستی به آن اشاره می‌کند و امکان دارد که به زیبایی و ارزشمند شدن شهوار، مانند یک صدف که درون خود گوهر می‌پروراند، تعبیر شود. یعنی شاید درک این راز باعث میشود که ارزش و زیبایی به وجود آید.
چو نور بود که اندر زجاجه از مصباح
فکند عکس ز مشکوة بر در و دیوار
هوش مصنوعی: مانند نوری است که از چراغ درون جعبه‌ای بر روی دیوار و در پخش می‌شود.
چه مهر بود که هر ذره‌ای ز تابش او
هزار مهر که هر مهر مطلع الانوار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تأثیر و زیبایی نور خورشید است که هر ذره‌ای از آن، مانند هزاران عشق و محبت می‌تابد. این محبت و نور به گونه‌ای است که همه چیز را روشن و زنده می‌کند. به عبارت دیگر، نور و محبت او چنان قوی و فراگیر است که در هر گوشه‌ای که نگاه کنی، جلوه‌اش را می‌بینی.
چه قطره بود که از ابر مرحمت بارید
که گشت جاری از آن قطره صد هزار بحار
هوش مصنوعی: قطره‌ای که از آسمان رحمت نازل شد، به اندازه‌ای تأثیرگذار بود که از آن، صد هزار دریا به وجود آمد.
چه نور خیره در او فکرت اولی الالباب
چه مهر تیره از او دیده اولی الابصار
هوش مصنوعی: چه روشنی فوق‌العاده‌ای در او وجود دارد که موجب می‌شود عقل‌های منطقی به تفکر و اندیشه بپردازند و چه تاریکی عجیبی در اوست که چشمان مشاهده‌کنندگان با بصیرت، نمی‌توانند آن را ببینند.
سخن دراز مکن، کرد صورتی تصویر
که فرق کس نکند با مصور از آثار
هوش مصنوعی: زیاد صحبت نکن، زیرا او شکل و شمایلی به تصویر کشیده که هیچ کس نتواند آن را از تصویرگر تشخیص دهد.
چه پای نکته بدینجا رساند دست قلم
ز پیر عقل نمودم به جبر استفسار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من چگونه به نکته‌ای رسیده‌ام و این نکته را با نوشتن و فکر کردن بیان کرده‌ام. گویی با تمام تجربه و دانایی‌ام این مطالب را مطرح می‌کنم و به نوعی از عقل و درک خود برای روشن کردن این موضوع استفاده کرده‌ام.
که این نمونه توحید حضرت داور
که این نشانه تقدیس حضرت دادار
هوش مصنوعی: این بیت به نشان دادن یگانگی و برتری خداوند اشاره دارد و به قدسیت و عظمت او تاکید می‌کند. در واقع، سخن از عظمت و یگانه بودن خداوند است که در قوانین و نظام آفرینش نمایان می‌شود.
که این سُلاله تخلیص جوهر ایجاد
که این لطیفه تصعید جوهر اخیار
هوش مصنوعی: این متن به تصفیه و خالص‌سازی ذاتی‌ها و ویژگی‌های مثبت اشاره دارد. در واقع، به وجود آمدن و پرورش افراد نیکو و با فضیلت را توصیف می‌کند. به عبارت دیگر، سخن از ویژگی‌های برتر و الهام‌بخش در میان انسان‌ها و تأثیر آن‌ها بر محیط و جامعه است.
که این مشبک قندیل محفل توحید
که این مجسم تمثال پردهٔ اسرار
هوش مصنوعی: این قندیل زیبا که در مجلس پرستش و توحید قرار دارد، نماد تجلی و تصویر رازهای پنهان است.
که این شرارهٔ ایجاد نور قلهٔ طور
که این ستارهٔ مجلس فروز خلوت یار
هوش مصنوعی: این شعله‌ای که از قله طور در حال برخاستن است، مانند ستاره‌ای است که مجلس یار را روشن کرده و در خلوت او نور می‌افشاند.
که این زجاجهٔ مصباح هیکل توحید
که این مشبک مشکات عالم انوار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف نور و روشنایی می‌پردازد و به نوعی به جنبه‌های معنوی و الهی اشاره دارد. در آن به وجود نوری که از یک منبع مقدس و اصلی برخاسته، اشاره شده و بیانگر این است که این نور در عالم وجود پراکنده و درخشنده است. این تصویر به گونه‌ای است که نشان‌دهنده‌ی پیوند عمیق بین وجود انسان و معانی الهی و وحدت است.
به کاخ تیره امکان چسان نمود نزول
به صلب آدم خاکی چسان گرفت قرار
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است در کاخ تاریک وجود، نوری از آسمان فرو افتد و در دل انسان خاکی جایی برای آرامش پیدا کند؟
چگونه نور بتابد به محفل ظلمت
چگونه یار درآید به مجلس اغیار
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است نور در جایی که تاریکی حاکم است بتابد و چگونه یار می‌تواند در جمعی که بیگانگان حاضرند، ظاهر شود؟
ز جیب فکر درآورد عقل سر بیرون
جواب داد که ای مرد عاقل هشیار
هوش مصنوعی: از عمق فکرش، عقلش را بیرون آورد و پاسخ داد: ای مرد خردمند و هوشیار!
مگر نه شاه درآید به بنگه درویش
مگر نه ماه بتابد به ظلمت شب تار
هوش مصنوعی: آیا ممکن نیست که پادشاهی در کنار درویش ظاهر شود و یا اینکه ماه در دل تاریکی شب بدرخشد؟
مگر نه مهر فروزنده تابد از روزن
مگر نه لاله رخشنده روید از کهسار
هوش مصنوعی: آیا خورشید تابان از پنجره نمی‌تابد و آیا گل سرخ زیبا از کوه‌ها نمی‌روید؟
مگر نه در ظلمات است آب چشمه خضر
مگر نه در دل سنگ است نور جذوه نار
هوش مصنوعی: آیا آب چشمه خضر در دل تاریکی‌ها نیست؟ آیا نور شعلۀ آتش در دل سنگ وجود ندارد؟
مگر نه در دل مومن فکنده حق پرتو
که گشته نام دلش عرش حضرت جبار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که خداوند نور خود را در دل مؤمنان افکنده و به همین خاطر دلشان چون عرش خداوند عظیم شده است؟
مگر نه قطره نیسان نهان شود به صدف
که آب گردد از او جسم گوهر شهوار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که قطره باران در صدف پنهان می‌شود و از آن، مرواری به‌وجود می‌آید که نماد زیبایی و ارزش است؟
مگر نه دانه گندم شود به خاک نهان
که سبز گردد و با برگ و بر شود اشجار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌توان گفت که دانه گندم وقتی در خاک پنهان می‌شود، سبز می‌شود و با برگ و شاخه درختان متحول می‌گردد؟
چه راز دار جهان و جهانیان خاک است
به دست خاک سپردند حقه اسرار
هوش مصنوعی: رازهای جهان و انسان‌ها به خاک سپرده شده‌اند و حقیقت این است که این رازها به دست خاک قرار دارند.
مگر نبینی تابنده مهر با انجم
مگر نبینی گردنده چرخ با انوار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که خورشید با نوری که می‌تاباند، چقدر بر افلاک می‌درخشد؟ آیا نمی‌بینی که چگونه چرخ فلک به دور خود می‌چرخد و نور را منتشر می‌کند؟
به دور خاک دوانند صاعد و هابط
به گرد ارض روانند ثابت و سیار
هوش مصنوعی: آنان که در آسمان به سوی بالا و پایین حرکت می‌کنند، دور زمین می‌چرخند و ثابت و در عین حال متحرک هستند.
رسید وقت که نور خدا شود ظاهر
رسید وقت که سِرّ قضا شود اظهار
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که نور خدا نمایان شود و زمانی است که سرنوشت خود را آشکار سازد.
رسید وقت که هر ذره‌ای شود خورشید
رسید وقت که هر قطره‌ای شود انهار
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که هر ذره‌ای نورانی و درخشان شود مانند خورشید و هر قطره‌ای به جویبار تبدیل گردد.
شد از تجلی دیدار آینه منشق
چنانکه از رخ توحید پردهٔ پندار
هوش مصنوعی: به دلیل درخشش و تابش دیدار، آینه مانند شعله سوزان تابناک شده است، همان‌طور که تصور و اندیشه از چهره‌ی یکتایی خداوند جدا می‌شود.
دو نیمه گشت و به هر یک فتاد جلوهٔ دوست
دو نیمه گشت و ز هر یک نمود روی نگار
هوش مصنوعی: دو نیمه شد و برای هر یک، زیبایی دوست نمایان شد. هر نیمه به خاطر یکدیگر تصویر دل‌فریب معشوق را به نمایش گذاشت.
دو نیمه گشت و به هردو فتاد یک صورت
دو نیمه گشت و ز هردو نمود یک رخسار
هوش مصنوعی: دو نیمه شد و برای هر دو، یک شکل به وجود آمد. هر دو نمایان شدند و از هر یک، نمود دیگری پدیدار گشت.
یکی دو گشت وز دو یک نمود کز یک راز
دو لب کنند حکایت ولی به یک گفتار
هوش مصنوعی: یک نفر پس از دو بار چرخیدن و گردش کردن، متوجه می‌شود که از یک راز می‌توان دو نکته یا داستان استخراج کرد. اما در نهایت تنها یک سخن وجود دارد که می‌‌توان درباره آن گفت.
بدان نمط که ز اشراق مجمع النورین
دو دیده نور دهد لیک یک بود دیدار
هوش مصنوعی: بدانید که به همان شیوه‌ای که از روشنایی، دو چشم می‌توانند نور پراکنده کنند، در عین حال، دیدن واقعی تنها یک چشم است.
یکی ز چاک گریبان جان عبدالله
نمود چون سحر از دامن افق رخسار
هوش مصنوعی: یک نفر از چاک گریبان جان عبدالله، مانند سحر از لبه‌ی افق چهره‌ای نمایان کرد.
یکی ز جیب جمال دل ابوطالب
فشاند همچو خور از شقه شفق انوار
هوش مصنوعی: یکی از جاهای دل ابوطالب، نوری می‌تابد که همچون خورشید از افق صبحگاهی می‌تابد.
رسید وقت که از نقش نام ختم رسل
شود به خاتم حق ختم سطر این طومار
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده است که نام پیامبر ختمی بر این نوشته زده شود و پایان این نامه به حق و حقیقت باشد.
رسید وقت که تابنده چهرهٔ صانع
کند در آینهٔ صنع عکس خود دیدار
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که خالق، چهره درخشان خود را در آینه خلاقیت مشاهده کند.
رسید وقت که دستانسرای بزم ازل
دهد ترانه ز بیت القصیدهٔ اشعار
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که سرایندهٔ بزرگ عالم هستی، شعرهای خود را در جشن و بزم ابدی بخواند.
رسید وقت که مرغ سخن‌سرای قلم
هزار نغمه برآرد چو نغمه‌های هزار
هوش مصنوعی: زمانی فرامی‌رسد که شاعر مثل پرنده‌ای که هزاران آواز می‌خواند، هزاران کلام زیبا و دلنشین را به قلم بیاورد.
ز وجد باز قلم از کفم چو هوش از سر
پرید رقص کنان همچو مرغکی طیار
هوش مصنوعی: وقتی هوش و حواسم را از دست می‌دهم، قلم از دستم می‌افتد و به حالتی شاد و پرانرژی مثل یک پرنده در حال رقص درمی‌آیم.
ز حکم خواجه بر او آیتی فرو خواندم
که همچو کوه گران در کفم گرفت قرار
هوش مصنوعی: از دستورات خواجه آیتی را بر زبان آوردم که او را مانند کوهی سنگین در دستانم تسلیم کردم.
چنان که پنجه من تا به کف نماند به جای
چنانک ه بازوی من تا به دوش رفت از کار
هوش مصنوعی: به این معناست که وقتی دست من به اندازه‌ای خالی شود که نتوانم کار کنم، همچنان که وقتی بازویم از کار می‌افتد، دیگر هیچ فایده‌ای نخواهد داشت.
ز عزم خواجه فسونی در او دمیدم باز
که شد ز باد سبکتر به پویه و رفتار
هوش مصنوعی: از تصمیم و اراده‌ی خواجه، جانی تازه در خود یافتم، به طوری که به مانند نسیمی سبک‌تر شدم و در حرکت و رفتاری دلنشین‌تر قرار گرفتم.
ز خاطر خود هی دُر فشاند بر دفتر
ز گفته خود هی مشک ریخت در طومار
هوش مصنوعی: از ذهن خود همواره اندیشه‌ها و احساسات را روی کاغذ می‌ریزم، مانند اینکه از سخنانم عطر خوشی در دل متن پراکنده می‌شود.
سخن نگفته من، او هی نمود شعر انشاء
گهر نسفته من، او هی نمود نثر نثار
هوش مصنوعی: آنچه من نتوانستم بی‌زبان بگویم، او به راحتی بیان کرد. آن گوهر ناب که در دل داشتم، او به صورت شعر بیان کرد و نثر زیبا و جانداری از آن بیرون آورد.
چو بحر عمان، عنبر کشید بر ساحل
چو ابر آذر، گوهر فشاند بر کهسار
هوش مصنوعی: مانند دریا، عطر خوشی را بر ساحل پاشیده و مانند ابرهای سرخ، جواهراتی را بر دامنه کوه‌ها پراکنده کرده است.
نمود خطهٔ دفتر بسان خطهٔ هند
ز بس چو طوطی افشاند شکر از گفتار
هوش مصنوعی: نمایش ناحیه‌ای از دفتر به زیبایی ناحیه‌ای از هند، به گونه‌ای که مانند طوطی، از کلام شیرین خود شکر می‌پاشد.
نمود ساحت دیوان بسان ساحت چین
ز بس چو آهو آورد نافه از تانار
هوش مصنوعی: ظاهر دیواننشینان مانند سرزمین چین زیبا و دل‌فسون است؛ به گونه‌ای که چون آهو، عطر دل‌انگیز و خاصی را از نی‌های کنار آب می‌آورد.
نمود صفحه کاغذ بسان صفح بدخش
ز بس که چون بط افشاند لعل از منقار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و لطافتی که در این کاغذ وجود دارد، مانند صفحه‌ای از آرزوهای دلپذیر است. این زیبایی ناشی از این است که جان من همچون لعل گرانبهایی از منقار پرنده‌ای به بیرون می‌ریزد.
سرودمش چه نگاری چه میکنی جانا
چه افتاده ترا چیست موجب اینکار
هوش مصنوعی: عزیزم، این جوان خوش قد و قامت را چه به حالتی درآورده است؟ چه اتفاقی برایت افتاده که اینگونه رفتار می‌کنی؟
جواب داد که وه وه ز عاقل دانا
جواب داد که بخ بخ ز عارف هشیار
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که وای بر عقل و دانشمند، و همچنین آفرین بر عارف و آگاه.
مگر ندانی کاین ماه را بود دو ربیع
مگر ندانی کامسال را رسد دو بهار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که این ماه در دو فصل بهار قرار دارد؟ آیا نمی‌دانی که سال کامل هم دو بهار را دارد؟
مگر ندانی کایدون شود دو عید قرین
مگر ندانی کایدر شود دو عیش قرار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که چگونه دو جشن به هم پیوسته می‌شود؟ آیا نمی‌دانی که چگونه دو خوشی به هم آرام می‌گیرد؟
حریف چرخ ببازد به یک روش دو قمار
عروس بخت نماید به یک کرشمه دو کار
هوش مصنوعی: اگر رقیب در قمار سرنوشت ببازد، با یک روش دو قمار را از دست می‌دهد و در این بین، بخت با یک چهره زیبا به میانه می‌آید و با یک ناز، دو کار را به انجام می‌رساند.
کسی ندیده به یک مه بود دو فصل ربیع
کسی ندیده به یک ره رسد دو وصل نگار
هوش مصنوعی: کسی هرگز ندیده است که مه دوتا بهار داشته باشد و هیچ‌کس هم ندیده است که دو بار به وصال معشوق برسد.
دو روزگار همایون دو ساعت میمون
دو عید میمنت افزون دو ابر شادی بار
هوش مصنوعی: دو دوران پرخیر و برکت، دو ساعت خوشایند، دو عید شادمانی و دو ابر که شادی را باران می‌کند.
یکی ولادت محمود حضرت احمد
یکی خلافت مسعود حیدر کرار
هوش مصنوعی: در این جمله به دو شخصیت بزرگ تاریخ اسلام اشاره شده است: یکی تولد پیامبر اسلام، حضرت محمد (مسلمین او را احمد نیز می‌نامند) و دیگری خلافت حضرت علی (علیه‌السلام) که به عنوان حیدر کرار شناخته می‌شود. این عبارت به ارزش و جایگاه آن دو شخصیت در تاریخ و فرهنگ اسلامی تأکید دارد.
یکی بشارت میلاد خواجه عالم
یکی اشارت تمکین سید ابرار
هوش مصنوعی: یکی از خبرهای خوش به دنیا آمدن بزرگ‌ترین استاد و عالم است و دیگری اشاره‌ای به قدرت و مقام سید نیکان و صالحان دارد.
یکی که صبح ز طرف افق نموده طلوع
یکی که شمس به برج حمل گرفته قرار
هوش مصنوعی: یکی در صبح زود از سمت افق طلوع کرده و دیگری که خورشید در برج حمل (برج Aries) قرار گرفته است.
یکی به تهنیت میر انبیاء و رسل
یکی به تهنیت شیر حضرت دادار
هوش مصنوعی: یکی به خاطر تبریک به بزرگ‌ترین پیامبر و فرستاده‌های الهی و دیگری به خاطر تبریک به حضرت داور که مانند شیر دلیر است.
بگفتمش که فدای دهان شیرینت
که قند را بشکسته است نرخ در بازار
هوش مصنوعی: به او گفتم که برای دهان شیرینت جانم را فدای تو می‌کنم، چرا که شیرینی گفتارت ارزش قند در بازار را نیز از بین برده است.
چو نیک و نغز سرائی سخن بپوی و بگوی
چه خوب نکته نمائی بیان بیا و بیار
هوش مصنوعی: وقتی که سخن زیبا و موزون است، برآیید و بگویید چه نکات خوبی را بیان کرده‌اید. بیایید و این خوبی‌ها را با خود بیاورید.
نشست یک شب و داد این قصیده را تحریر
نخفت یک دم و کرد این فریده را تقصار
هوش مصنوعی: روزی در شب نشسته بود و این شعر را نوشت و یک لحظه هم خوابش نبرد و به این اثر زیبایش را تقدیم کرد.
که روزی اینسان یعنی به جمعه فصل بهار
که از ربیع نخستین گذشته پنج و سه چهار
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که انسان، فصل بهار را درک خواهد کرد، زمانی که از نخستین ربیع، پنجاه و سه روز و چهار روز گذشته باشد.
هبوط آدم را افزون ز هفتصد و سی و هفت
گذشته سال به تاریخ کم ز هفت هزار
هوش مصنوعی: هبوط آدم نزدیک به هفت‌صد و سی و هفت سال پیش از تاریخ کمتر از هفت‌هزار سال است.
چو تیغ مهر گریبان آسمان بدرید
چو دست صبح بزد چاک دامن شب تار
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب مانند شمشیری برآمد و تاریکی شب را پاره کرد، صبح با قدرت خود چاکی بر دامن شب انداخت.
همه کواکب ساکن به برجهای شرف
همه سعادت ساری در اوجهای مدار
هوش مصنوعی: تمامی ستاره‌ها در مکان‌های خاص خود قرار دارند و همه خوشبختی‌ها در نقاط اوج و مداری که در نظر گرفته شده است، جریان دارد.
نهاده جدی فلک شاخ بر کنار افق
نموده شیر فلک زی کنام غرب فرار
هوش مصنوعی: در این بیت تصویر زیبایی از منظره آسمان و زمین به تصویر کشیده شده است. آسمان مانند درختی است که شاخه‌هایش بر لبه افق قرار دارد و در این میان، شیر آسمانی — نمادی از قدرت و شکوه — به سمت غرب حرکت می‌کند. این تصویر بیانگر تغییرات و حرکات در طبیعت و همچنین نمادی از قدرت و زیباییست که در دنیای طبیعی وجود دارد.
به دست کیوان تیری به کین دشمن شاه
که جا به دیده گردون گرفته تا سوفار
هوش مصنوعی: تیر را از دست کیوان به سینه دشمن شاه باد بزن، زیرا که تا زمان صبح، آسمان پر از گرد و غبار شده است.
به کاخ عقرب بنموده مشتری ره تاک
فسون دمد مگر از حیله بر دم جرار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی به خطر و فریبندگی اشاره می‌کند. او می‌گوید که در کاخ عقرب، ستاره مشتری راهی را به سمت تله‌ها و فریب‌ها نشان می‌دهد. این بدان معناست که باید مراقب حیله‌ها و نقشه‌های پنهان دیگران باشیم، حتی اگر ظاهراً سطحی و بی‌خطر به نظر برسند.
غزال چرخ به همراه گرگ خون آشام
به پشت بره گردون دو پشته گشته سوار
هوش مصنوعی: غزال با زیبایی و چابکی خود در کنار گرگ، که نماد خطر و بی‌رحمی است، بر دو طبقه آسمان سوار شده‌اند. این تصویر به نوعی تضاد و تضادهای طبیعی را نشان می‌دهد؛ جایی که لطافت و زیبایی با خشونت و شکارگری در هم آمیخته‌اند.
گرفته زهره به کف مزمر و عطارد کلک
نموده هر دو چو یونس به بطن حوت قرار
هوش مصنوعی: زهره در دست گرفته و عطارد با قلمی، همچون یونس در شکم ماهی قرار دارند.
گرفته ماه ز بهر شرف به کف شاهین
که بزم عیش و طرب را شود ترازو دار
هوش مصنوعی: ماه به خاطر احترام و مقام بالا، در دست شاهین قرار گرفته است تا توازن و تعادل را در جشن و سرور برقرار کند.
که آفتاب جهان تاب مشرق اسرار
گشود چهره و آفاق گشت پر انوار
هوش مصنوعی: خورشید، که روشنایی‌بخش جهان است، در شرق و در سرزمین رازها نمايان شد و همه‌جا را پر از نور کرد.
ز بطن آمنه و صلب پاک عبدالله
به کعبه در حرم امن حضرت غفار
هوش مصنوعی: از شکم آمنه و از نسل پاک عبدالله، در کعبه و در حرم امن خداوند متولد شد.
به زاد احمد محمود شه ابوالقاسم
رسول حضرت یزدان محمد مختار
هوش مصنوعی: احمد و محمود، یعنی پیامبر بزرگوار اسلام، ابوالقاسم، از سوی خداوند فرستاده شده و او پیامبر مختار است.
کنار آمنه شد رشک وادی ایمن
چو درنهفت چنین گوهری به جیب و کنار
هوش مصنوعی: در کنار آمنه، دره‌ی امن و آرامی به وجود آمد که مانند گوهری ارزشمند و پنهان در دل طبیعت، زیبایی و امنیت را به ارمغان می‌آورد.
کنار آمنه شد رشک ساحت عمان
چو زد ندای اناالحق در او چه طور شرار
هوش مصنوعی: کنار آمنه، جایی که آمنه قرار دارد، به قدری زیبا و دلنشین است که گویی تمام زیبایی‌های عالم در آن جا جمع شده‌اند. وقتی صدای "أنا الحق" به آنجا می‌رسد، آتش شور و شوق در دل‌ها شعله‌ور می‌شود. این لحظه نشان‌دهنده‌ی بیداری و آگاهی عمیق از حقیقت است.
جمال خواجه عیان شد مگر به مصر جمال
که کرد یوسف مصری به بندگی اقرار
هوش مصنوعی: زیبایی خواجه به وضوح نمایان شد، مگر اینکه در مصر، زیبایی یوسف مصری بود که به بندگی اعتراف کرد.
نهاد چون به زمین پا چنان سراسیمه
به پای خاست فلک کش به سر بماند دوار
هوش مصنوعی: وقتی زمین زیر پا لرزید و هرج و مرج ایجاد شد، آسمان نیز به خاطر این دگرگونی به سمت بالا حرکت کرد و چرخش آن متوقف شد.
عنان کشید قلم سوی قصه معراج
که بر فلک بزند گام اندر این مضمار
هوش مصنوعی: قلم به توصیف داستان معراج می‌پردازد، داستانی که در آن انسان می‌تواند به آسمان‌ها سفر کند و در این مسیر گام بردارد.
شبی که هیچ ز ظلمت در او نبود آثار
جز آنکه چشم سیاهی در او گرفته قرار
هوش مصنوعی: شبی که هیچ نشانه‌ای از تاریکی در آن نبود، جز اینکه چشمی سیاه در آن آرام گرفته بود.
شبی چنانکه در آئینه سکندر گشت
ز عکس آب خضر موج زن بسی انهار
هوش مصنوعی: شبی، مانند سکندر که در آئینه خود تصویر آب خضر را مشاهده کرد، امواجی در بسیار از زلال‌ها و آب‌ها به حرکت درآمدند.
که بار خواست مهین پیک وحی بار خدای
از آن دری که نبد عقل را بر آن دربار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی خواسته‌ای بزرگ و مهم از سوی خداوند به پیامبر (پیک وحی) می‌رسد، عقل انسان قادر به درک آن نیست و از توانایی درک آنچه در پیش رویش قرار دارد، فراتر می‌رود.
بکوفت حلقه بر آن در که پیروانش چشم
هماره دوخته بر وی چو حلقهٔ مسمار
هوش مصنوعی: با کمال اشتیاق و تلاشی مداوم به در کوبید و توجه پیروانش همیشه به او معطوف است، مانند حلقه‌ای که به میخ بسته شده باشد.
سخن گزافه سراید قلم که دیدهٔ عقل
ز بانگ حلقه در آن نیمه شب نشد بیدار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره دارد که در نیمه شب، عقل و تفکر نمی‌توانند از خواب بیدار شوند و تنها سخن بی‌مورد و بی‌پایه‌ای می‌تواند بیان شود. به عبارت دیگر، در زمان‌هایی که ذهن از حالت تمرکز و بیداری خارج است، قضاوت درست و گفتار منطقی ممکن نیست.
درون حلقه که سهل است، کز برون سرای
چو حلقهٔ گوش نبودش به حلقهٔ اسرار
هوش مصنوعی: در درون حلقه، کار ساده‌ای است، اما از بیرون، افراد می‌توانند به راحتی در را به حلقه اسرار برسانند.
چه بار یافت در آمد به کف رکاب بُراق
گرفت و خواجه بر او شد چه خوب سیر سوار
هوش مصنوعی: سوارکار بر مرکب جالبی نشسته و به خوبی از آن استفاده می‌کند. او با اعتماد به نفس و مهارت به راهش ادامه می‌دهد.
دو اسبه راند همی تا به مسجد اقصی
سمند تیز تک باد پای خوش رفتار
هوش مصنوعی: دو اسب را می‌رانم تا به مسجد اقصی برسم، سُم‌های تند و رفتار خوش اسب‌ها را احساس می‌کنم.
فرو شد و به نماز ایستاد و از پس او
پیمبران خدا جملگی نمازگزار
هوش مصنوعی: او فرو افتاد و به نماز ایستاد و پس از او تمامی پیامبران خدا نیز نماز خواندند.
سوار گشت و عنان تاب شد به سوی سپهر
به پیش خنکش پیک خدای شاطروار
هوش مصنوعی: سوار شد و مهار را به سمت آسمان کشید، به سوی بهشت، در حالی که پیامبری از طرف خدا با سرعتی مشابه یک اسب تندرو پیش می‌رفت.
چو پا به پشت فلک زد چنان ز جا برخاست
فلک که پای ز سر کرد گم، سر از دستار
هوش مصنوعی: وقتی که پا به پشت آسمان گذاشت، آسمان به‌طور عجیبی از جا بلند شد و پای خود را از سر خالقش برداشت و سر از دستار بیرون آورده است.
ز گرد سم سبک باد سیر پیمایش
هنوز مانده بر آینهٔ فلک زنگار
هوش مصنوعی: از آثار وزش باد بر سطح آسمان، هنوز نشانه‌هایی از گذشته باقی مانده است.
هنوز رعشه بود بر سرش از این هیبت
هنوز لرزه بود بر تنش از این تیمار
هوش مصنوعی: او هنوز تحت تأثیر آن عظمت است و لرزشی بر سرش حس می‌کند، و همچنین هنوز از شدت هیجان در بدنش لرزه‌ای وجود دارد.
سپهر دوخت چه بر خرمن نوالش چشم
گدا صفت که مگر خوشه‌ای کند ایثار
هوش مصنوعی: آسمان چه زیبا بر خوشه‌های برکتش دوخته شده است، در حالیکه چشم بی‌چشم‌داشت و نیازمند امید دارد که شاید یک خوشه از آن را به او عطا کند.
نمود خوشهٔ پروین بدو عطا که سرش
هنوز باشد از این خوشه سبز چون گلزار
هوش مصنوعی: تصویر زیبای خوشه پروین که به او بخشیده شده، گویای این است که سر آن هنوز از این خوشه سبز و دلنشین کافه‌ای شبیه به گلزار است.
نمود لالهٔ خورشا بدو عطا که رُخَش
هنوز باشد از این لاله سرخ چون گلنار
هوش مصنوعی: نمود لاله خورشید به او عطا کرد که چهره‌اش هنوز مانند این لاله سرخ است و به زیبایی انار می‌درخشد.
به چرخ اطلس بخشید دیبیِ اطلس
بساط انجم پوشید حلقهٔ زر تار
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی و جلال آسمان و ستاره‌ها اشاره شده است. کلمه "اطلس" به پارچه‌ای نرم و مجلل اشاره دارد که با طراحی‌های زیبا، شبیه به آسمان ستاره‌دار تزیین شده است. "بساط انجم" به معنای گستردگی و زیبایی ستاره‌هاست که به شکل حلقه‌ای زرین و درخشان طراحی شده‌اند. به کلی در این شعر به زیبایی‌های خلقت و شکوه آسمان اشاره شده و احساس شگفتی و تحسین را برمی‌انگیزد.
به ماه داد ز سیم سپید یک دِرهم
به مهر داد ز زر نضار یک دینار
هوش مصنوعی: با یک درهم نقره‌ای به ماه تابان اهدا کرد و با یک دینار طلایی به مهر نازک تقدیم کرد.
که زرِ آن یک، پا سنگ خورد از کافور
که سیم این یک، هم سنگ شد به مشک تتار
هوش مصنوعی: در این بیت، به تأثیرات و تفاوت‌های مواد مختلف اشاره می‌شود. نشان می‌دهد که چگونه یک ماده می‌تواند بر روی مواد دیگر تأثیر بگذارد و تغییراتی در آنها ایجاد کند. به طور خاص، به ارتباط بین عطرها و ویژگی‌های مواد اشاره می‌کند و به نوعی کنایه به تأثیرات و پیچیدگی‌های موجود در زندگی دارد.
غرض که کرده زر و سیم هر دو سرمایه
به سود برده ز سودای سیم و زر اعمار
هوش مصنوعی: هدف این است که به جاودانگی و آبادانی دست یافت. برای این کار، هر دو دارایی، یعنی طلا و نقره، پس از بهره‌برداری از خواسته‌ها و آرزوهای انسانی، به کار گرفته می‌شوند.
نه سیم را یک ذره کاست از میزان
نه زران را یک حبه کم شد از مقدار
هوش مصنوعی: نه از مقدار نقره کم شده و نه از مقدار طلا، همه چیز به همان میزان قبلی باقی مانده است.
ز جود او چو فلک سخت ماند در حیرت
ز بذل او چو فلک گشت نیک برخوردار
هوش مصنوعی: از بزرگی و عبادت او، آسمان در شگفتی مانده است و از بخشش او، همان آسمان به خوشبختی دست یافته است.
ز قوس چرخ گذر کرد قامتش چون تیر
که بود قله عرشش نشانهٔ سوفار
هوش مصنوعی: قامت او مانند تیری است که از قوس آسمان عبور کرده و به قله عرش رسیده، که این خود نشانه‌ی بلندی و عظمت اوست.
ز شاخ سدره چه پرواز زد همای وجود
بماند پیک خدا چون بُراق از رفتار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از درخت سدر برخاست و به آسمان پرواز کرد، و پیام خداوند مانند اسب پرسرعت از رفتار او باقی ماند.
سرود خواجه که هان ای مهین خجسته بُراق
ز همرهی به چه واماندی اندر این مضمار
هوش مصنوعی: ای ماه نیکو و خوشبخت، نگاه کن! تو از همراهی با بچه‌ها در این میدان جا مانده‌ای و حالا در این جایگاه تنها هستی.
به عجز گفت که یک گام اگر زنم زین بیش
بسوزدم پر و بال از تجلی انوار
هوش مصنوعی: با ناتوانی گفت که اگر یک قدم دیگر جلو بروم، بیشتر از این می‌سوزم و تمام وجودم را از نورها و جلوه‌ها می‌سوزانم.
شنیده‌ای که به قصد هوا چه مرغِ سرا
پر آورد نپرد پیش از سر دیوار
هوش مصنوعی: شنیدی که چطور برای رسیدن به خواسته‌اش، پرنده‌ای از روی دیوار نمی‌پرد؟
درون پرده قدم نه شها که من ایدر
چه نقش پرده نهم سر به فرش این دربار
هوش مصنوعی: ای سلطان، قدم به درون پرده نگذار، زیرا من در اینجا چه نقشی می‌توانم برای پرده بزنم و این دربار را بیارایم.
به پشت رفرف شد خواجه از فراز بُراق
وزان سپس به ره قرب گشت راه سپار
هوش مصنوعی: خواجه بر فراز مرکب براق نشسته بود و به عقب متمایل شد و سپس به سوی قرب و نزدیکی حرکت کرد.
چه نوک خامه بدینجا رسید، دست خرد
گرفت چاک گریبان من که دست بدار
هوش مصنوعی: دستی که به اینجا رسید، به خاطر خرد ورزی من را در وضعیت دشواری قرار داده است و به من می‌گوید که از ادامه کار دست بکشم.
سخن مگوی که افتد به حال نامه شرر
سخن مگوی که خیزد ز نوک خامه شرار
هوش مصنوعی: سخن را با دقت و احتیاط بیان کن، زیرا ممکن است حرف‌هایت باعث ایجاد مشکلاتی شوند. از کلمات خود به درستی استفاده کن و مراقب باش که چه چیزی را بیان می‌کنی.
سخن مگو که زبان گشته باز آتش خیز
سخن مگو که نهان گشته باز آتش بار
هوش مصنوعی: صحبت نکن، زیرا زبان تو مانند آتش خیز شده است. صحبت نکن، زیرا آنچه پنهان است دوباره به آتش تبدیل شده است.
سخن مگو که نه هر چشم قابل دیدن
سخن مگو که نه هر گوش محرم اسرار
هوش مصنوعی: حرف نزن، چون همه چشم‌ها نمی‌توانند آنچه را که می‌گویی ببینند و همه گوش‌ها هم حق شنیدن رازها را ندارند.
سخن مگو که نه هر خار میشود گلبن
سخن مگو که نه هر خاک میشود گلزار
هوش مصنوعی: حرف نزن چون هر چیزی قابلیت تبدیل شدن به زیبایی را ندارد. بعضی چیزها به درد نخور هستند و نمی‌توان از آن‌ها انتظار خوشایندی داشت.
سخن مگو که نه هر سنگ گوهر آرد رنگ
سخن مگو که نه هر شاخ میوه آرد بار
هوش مصنوعی: حرف نزن، چون هر سنگی ارزش و گوهر ندارد. همچنین، هر شاخه‌ای میوه نمی‌آورد.
سخن گزافه ندانم همین قدر دانم
در آن حریم علی بود محرم اسرار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه سخنی بی‌وجه است، اما فقط می‌دانم که در آن مقام خاص، علی کسی بود که به اسرار آگاه بود.
علی به فرش و پیمبر به عرش و حق بیرون
ز وهم ممکن و وضع و مکان و استقرار
هوش مصنوعی: علی در زمین زنده و فعال است، پیامبر در آسمان‌ها مقام بلند دارد، و حقیقت فراتر از تصور و محدودیت‌ها و مکان‌ها و وضعیت‌ها قرار دارد.
شنیده‌ام که پیمبر ز نقش روی علی
به صحن عرش شبی خواند آیت اسرار
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که پیامبر در شب از نقش و وجود علی در آسمان‌ها و بهشت رازهایی را مطرح کرده است.
به حیرتم که به دیوار عرش نقش علی
نموده بود رقم کلک حضرت دادار
هوش مصنوعی: به شگفتم که در دیوار آسمان، تصویر علی را با قلم خداوندی ترسیم کرده بودند.
و یا که ذات علی از تجلی سبحان
بمانده بود ز حسرت چو نقش بر دیوار
هوش مصنوعی: یا اینکه وجود علی از ظهور و تجلی پروردگار، همچنان در حسرت مانده است، مانند نقشی که بر روی دیوار باقی می‌ماند.
و یا در آئینهٔ غیب چشم پیغمبر
نمود چهر علی را ز عکس خود دیدار
هوش مصنوعی: پیامبر در آینه‌ای پنهان، چهره علی را مشاهده کرد و از بازتاب خود، او را دید.
ز نام حیدر کرار خار نوک قلم
چنان چمید که بشگفت صد گل از یک خار
هوش مصنوعی: از نام حیدر کرار، نوک قلم به قدری جالب و زیبا به حرکت درآمد که باعث شگفتی و شکوفایی صد گل از یک خار شد.
بسیط نامه از این خرمی چنان شد سبز
که برشگفت ز هر گلبنی دو صد گلزار
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و سرسبزی طبیعت اشاره دارد، به گونه‌ای که به نظر می‌رسد رنگ سبز و خرمی آن به حدی زیاد است که می‌تواند حتی گل‌های سرخ را تحت تأثیر قرار دهد و زیبایی آن‌ها را تحت‌الشعاع قرار دهد. طبیعت با این سرما و شگفتی‌اش، زیبایی و طراوتی دارد که قابل قیاس با گلزارها است.
نشست مرغ سخن بر فراز این گلبن
که این قصیده نوازد هزار دستان‌وار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که نماد گفت و گو و بیان است، بر بالای این گلستان نشسته و این شعر به خوبی و لطافت هزار نوازنده را به یاد می‌آورد.
از این قصیدهٔ غرّا که مجمع الامثال
از این فریده یکتا که مطلع الانوار
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک اثر برجسته و بینظیر ادبی اشاره دارد که در آن از زیبایی و خاص بودن آن اثر سخن گفته شده است. شاعر به اهمیت و ارزش این اثر در ادبیات اشاره می‌کند و آن را به مثالی روشن و الهام‌بخش تشبیه می‌کند.
به دست روح قدس عقد سبحه تقدیس
به جید حور جنان نظم لولوی شهوار
هوش مصنوعی: روح مقدس باعث شده که تسبیح و ستایش را به دست بگیریم، تا انگار حوریان بهشتی با زنجیره‌ای زیبا از شوق و آرزو در کنار ما باشند.
اگرچه رتبه شعرم گذشته از شعری
اگرچه شعر مرا گشته نظم نثره نثار
هوش مصنوعی: هرچند شعر من از دیگر اشعار برتر است، اما شعر من به نوعی دچار این شده که به نظم نثر تبدیل شده است.
به کیش اهل فضیلت نکو نمی‌آید
مرا ز شعر شعار و مرا ز نثر نثار
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم به کسی که اهل فضیلت است چیزی بگویم، چون شعر و نثر برای من معنای خاصی ندارد.
چه مایه فضل کز اینگونه شعر دارم ننگ
چه پایه قدر کز اینگونه نظم دارم عار
هوش مصنوعی: من از این نوع شعر و نظم چیز زیادی ندارم که باعث افتخار من باشد و در واقع، من از آنها خجالت می‌کشم و احساس عار می‌کنم.