گنجور

شمارهٔ ۱۳ - در تهنیت عید غدیر خم

روزگاری است که از جور خزان، فصل بهار
بار بر بست و بیکبار برفت از گلزار
سبزه از باغ بشد سوی عدم راه نورد
غنچه از راغ بشد سوی سفر راهسپار
گل ز گلزار بصد خون دل آمد بیرون
لاله از باغ بصد خون جگر کرد فرار
غالبا عهد گل و صحبت ابنای زمان
چون شب وصل و دم عیش نپاید بسیار
و این عجبتر که در این سردی دی شعر حبیب
کار آتش کند اندر دل و جان هشیار
شعر من آتش سرد آمد و آب سوزان
که چو آب است ز سردی وز گرمی چون نار
زسم چرخ است که آبان و دی اندر هر سال
بجهان گام زند در پی نیسان و ایار
کرده اوراق چنان دفتر ما باد خزان
که مگر سال دگر جمع شد دیگر بار
هفته ای بیش نپاید بچمن صحبت گل
همچو هم صحبتی سیمبر گلرخسار
غنچه نگشود لب از بهر تکلم که ببست
روزگارش دهن از خنده و لب از گفتار
از دم سرد خزان روی چمن زرد چنانک
زعفران کرده تو گوئی بگلستان انبار
زعفرانی نه کز او خنده و تفریح آید
زعفرانی که از او غصه و رنج آید بار
گر نه هر شاخ شجر دست کریمی است چرا
آستین کرم افشانده که ریزد دینار
عمر شب عهد شباب است که در عین کمال
از جوانی همه نقصان رسدش آخر کار
اول جدی و شب از روز بهنگام سحر
پیله ور وار کند نسیه شبی مشک تتار
تا بآئین تجارت بنجوم و اقساط
بدهد در ثمن او زر سنجیده عیار
تا پسین ماه که آید سرطان روز بروز
ریزدش در بترازو بقرار تجار
آن دهد زر که ستاند بدلش مسک سیاه
این دهد مشگ که گیرد عوضش رز نضار
زر سنجیده این یک همه روز روشن
مشک پیچیده آن یک همه گی از شبه تار
در دلم بود که چون سبزه دمد در گلشن
در سرم بود که چون لاله چمد در گلزار
عشوه پرداز شود چون بچمن چهره گل
ارغنون ساز شود چون بد من صوت هزار
باغ از غنچه شود غیرت مشکوی ختن
راغ از سبزه شود حیرت آهوی تتار
دشت از لاله شود سرح چو صحن شنگرف
کوه از سبزه شود سبز چو سطح زنگار
من و با یکدوسه مشکین نفس صاحب طبع
من و با یکدوسه شکر سخن شیرین کار
همه در فن ریاضی بمثل اقلیدس
همه در علم طبیعی بصفت بهمن یار
بر سر سبزه بنوشم همه جا ساغر می
بر لب آب بریزم همه دم جام عقار
صبحدم مهر صفت چتر زنم در گلشن
ای مگه ابر غطا خیمه زنم در گلزار
گه به بینم برخ لاله و گه برخ دوست
گه ببوسم ز لب غنچه و گه از لب یار
صبح چون آب روان سر بنهم در صحرا
شام چون باد صبا پا بنهم در گلزار
گاه چون نهر بغلطم بمیان گلشن
گاه چون سبزه برویم ز شکاف دیوار
گاه چون لاله زنم گام بصحن گلشن
گاه چون مرغ نهم گام بطرف کهسار
هی از این شاخ بدان شاخ پرم چون قمری
هی از این باغ بدان باغ روم همچو هزار
الغرض روز و شب و شام و سحر چون نرگس
نشود باز دو چشمم دمی از خواب خمار
من بدین عزم که امسال بگیرم مهلت
بهر خود یکدوسه روز از فلاک کجرفتار
تا ز بیفرصتیم فصل بهاران امسال
نرود بیهده از دست چه پیرار و چه پار
تا می از خم بسبو ریختم از شیشه بجام
گل ز کلزار سفر کرد و بشد فصل بهار
سبزه شد سرد و چمن زرد و گلستان بیورد
باغ پژمرده گل افسرده و گلشن بیمار
حالیا بر سر آنم که پی سوگ ربیع
مجلس تعزیتی ساز دهم ناهنجار
بد هم قهوه بنظاره ولی از صهبا
بنهم جزوه و سی پاره ولی از اشعار
هی بگوئیم پی فاتخه از ناله و درد
رحم الله بهارا رحم الله بهار
فکر بکری رسدم باز مگر در خواطر
بهتر از تعزیه و سوگ و غریو و تیمار
که خیالی کنم و طرح نوی ریزم باز
من بر غم فلک کجروش بد کردار
بی گل و لاله یکی باغ کنم طراحی
که بر او رشک برد لاله و گل در گلزار
چمنی سبز کنم تازه چو باغ مینو
دمنی طرح دهم سبزه چو دشت فرخار
صحن مشکوی کنم باغچه مشکین بوی
ساحت خانه کنم انجمنی سنبل زار
هیچ دانی چکنم تا شود این کار درست
هیچ دانی چکنم تا برم این حیله بکار
بکف آرم بتکی سر و قد و سنگین دل
گلرخ و مهوش و نسرین برو سیمین رخسار
سازم از لعل لبش باغچه ای پر غنچه
آنچنان لعل که ریزد شکر اندر گفتار
باغبان گو ببرد لاله از این صد خرمن
خوشه چین گو بچند سنبل از آن صد خروار
خانه را سبز کنم از خط او چون گلشن
بزمرا زیب دهم از رخ او چون گلزار
تا شود از رخ و زلف و لب و اندام و قدش
صحن مشکوی چو گلزار پر از نقش و نگار
بر سر سبزه خط و گل رویش نوشم
روز و شب، شام و سحر باده گلگون هموار
هی رخش بینم و هی جام نمایم لبریز
هی لبش بوسم و هی ساغر سازم سرشار
هی لبش بوسم و نوشم می بر رغم خزان
هی رخش بینم و جویم گل بر جای بهار
ای بت خلق فریب ای گل صد برگ حبیب
ای زده راه شکیب از دل عاشق یکبار
ای قدت سرو چه سروی که بود نسرین بر
وی لبت لعل چه لعلی که بود شکر بار
ایدو زلف تو چه سنبل همه پرتاب و شکن
وی دو چشم تو چه نرگس همه پر خواب و خمار
ای گل روی ترا باد صبا مجمره سوز
وی مه چهر تو را مهر فلک آینه دار
بر زبان قلمم از لب لعل تو شبی
سخنی رفت مگر از سر مستی یکبار
خامه شد نیشکر و شد شکرستان نامه
من چو طوطی شده شیرین سخن و شکر خوار
دفتر من شده دانی زچه بنگاله هند
که ازو قند بآفاق رود بار ببار
هر شبی شعر کنم نظم و بقناد برم
تا کند نقل و فروشد سحرش در بازار
وین عجب تر که شبی بر سر دفتر قلمم
نام گیسوی پریشان ترا کرد نگار
ناگهم خانه چو کاشانه افسون خوانان
گشت پر عقرب جراره و پر افعی و مار
او همی نیش بدل میزد و من از رندی
هی بر او منتر و افسون بدمیدم ز اشعار
تا بکی خواب کنی نقش نهی بر مسند
تا بکی صبر کنی روی نهی بر دیوار
سخت غمگین شده ام باده بده بی ابرام
سخت پژمان شده ام بوسه بده بی اصرار
موسم خم غدیر است که با خم و غدیر
خورد باید می بر رغم سپهر غدار
وقت آنستکه یکسر همه اسرار وجود
بی میانجی شود از قالب خاکی اظهار
وقت آنستکه از امر خدا پیغمبر
از جهاز شتران منبر سازد ناچار
پس بیرلیغ خداوند و به تبلیغ امین
مدحت حیدر کرار نماید تکرار
خانه پرداز عدم سر سویدای قدم
معنی نون و قلم صورت ذات دادار
نقشه نقش نبوت که بود روح وجود
نقطه بای مشیت که بود آخر کار
اولین آیت توحید کتاب ایجاد
آخرین غایت تایید خطاب اسرار
آنکه با قدرت او دست قدر بیقدرت
آنکه بار تبت او قدر فلک بی مقدار
بسوی نقطه ذاتش نبرد راه عقول
تا ابد گر بزند دور چه خط پرگار
ایکه از قوت تدبیر تو شد شرع متین
ویکه از قبضه شمشیر تو شد دین ستوار
خطه جاه تو را هشت فلک یکدرگاه
صحن درگاه تو را هفت زمین یکدربار
ادهم عزم تو را دست فلک قاشیه کش
ساحت بزم تو را مهرسرا مشعله دار
دفتر فضل تو را دست قدر چامه نویس
مصحف عز تو را کلک قضا نامه نگار
نامه علم تو را شصت ازل خامه تراش
صفحه نعت تو را دور ابد صفحه شمار
کاخ احسان تو را چرخ و فلک مائده چین
ساحت خوان تو را خلق جهان زائده خوار
صحن ایوان تو را روی زمین یک مسند
خنگ جولان تو را سطح فلک یک مضمار
جنت از گلشن لطف تو یکی تازه نهال
دوزخ از آتش مهر تو یکی تیره شرار
ابر از فیض کف راد تو شد گوهر ریز
آب از عکس دم تیغ تو شد جوهر دار
در صدف قطره نیسان تو کنی مروارید
در رحم نقطه انسان تو نمائی جاندار
قطره آب شد از فیض تو مهری روشن
رشحه ابر شد از لطف تو دری شهوار
شش جهت بر درکاخ تو یکی مسندگاه
نه فلک بر سر خوان تو یکی صاحب کار
بر سر خوان تو خورشید بود کاتب خرج
بر دربار تو جمشید بود حاجب بار
دعوت خوان ترا کلک قضا رقعه نویس
سفره جود تو را دست قدر خوانسالار
خطه ملک تو را صحفه گیتی سامان
خیمه قدر تو را دیده انجم مسمار
از ازل خورده قضا از کف قهر تو فلک
که بود تا ابد اندر سر او رنج دوار
دشمن از بیم دم تیغ تو سر تا بقدم
یکدهان باز کند تا که بگوید زینهار
سالها مهر بصد خون دل و لخت جگر
پرورد دانه یاقوت خوشابی شهوار
تا بصد خجلت و شرمندگی از روی نیاز
کند از عجز بخاک کف پای تو نثار
تو بر او دست نیالوده و نگشوده نظر
کنیش خاک صفت در ره درویشان خوار
شبی از هیبت قهر تو نسیم سحری
سخنی گفت باطفال چمن در گلزار
جگر لاله شد از داغ جگر سوز سیاه
بس چکید از ورق غنچه و گل ریخت زبار
در دل باد در افتاد ز هیبت خفقان
چشم نرگس یرقان کرد و ز غم شد بیمار
مگر از تیغ تو آموخت فلک این گردش
مگر از تیر تو اندوخت سپهر این رفتار
که بود قاطع آمال ز بس زود گذر
که بود فاتح آجال ز بس زود گذار
گرنه حزم تو بود محور گردون ریزد
بیکی لحظه ز هم منطقه و قطب بدار
دوش از حالت مهر و مه گردون کردم
این سخن را ز یکی اهل خرد استفسار
گز چه گه گاه شود مهر پذیرای کسوف
وز چه هر ماه شود ماه طلبکار نزار
مه گردند شود بی کلفی زار و نژند
مهر تابنده شود بی سببی تیره و تار
گفت این هر دو دوسکه است که در تاب چرج
میزند دست قضا هر شب و روزش هموار
این یک از سیم دلفروز مصفا در هم
وان یک از زر فلک تاب منقش دینار
دست دارای جهان پادشه کون و مکان
بس زر و سیم بسنجیده زند بر معیار
گر بود ناسره و قلب شود تار و سیاه
ور بود صاف و درشت آید بیرون ز غیار
خلق گویند که در غزوه خیبر چون زد
ضربت تیغ تو بر فرق عدو برق شرار
هیکل تیغ تو در چشم دو پندار دوبین
از یک آورد پدیدار دوو از دو چهار
راست رو تیغ کجت کرد چنان عدل که هوش
گشت دو نیم برابر بسر اسب و سوار
حق بگفتا که سراقیل نگهدار یمین
شود از شخص تو میکال نگهدار یسار
پر سپر سازد از تیغ تو جبریل مباد
که کند از شکم گاو و دل حوت گذار
لیکن این نکته بمیزان خرد نیست مرا
چون نکو مینگرم صافی و سنجیده عیار
کیست میکال که بازوی تو گیرد در رزم
یا سرافیل که نیروی تو دارد از کار
کیست جبریل که سازد سپر تیغ تو پر
که بریزد پر و بالش ز تف تیغ و شرار
گر نه حلم تو نهد پا بمیان در صف رزم
نیست در قوت بازوی ملایک این کار
مرغ تیر تو چه مرغی است که اندر صف رزم
عوض دانه همی روح چند با منقار
خصم دلریش بد اندیش بحیلت سازد
همچو آتش اگر از بیم تو در سنگ حصار
تیغ پولاد تو از سنگ بر آرد جانش
بطریقی که کشد از جگر سنگ شرار
خواهم انشاد مدیح تو ولیکن چکنم
که مرا مایه نی و مدح تو کاری دشوار
که بیاض آرم اگر از همه اوراق شجر
که مداد آرم اگر از همه امواج بحار
عرش و کرسی فلک و چرخ شود مادحه گوی
جن و انس و قلم و لوح شود دفتر دار
نشود مدحت تو گفته یکی از اندک
نشود وصف تو بشمرده کمی از بسیار
شد ثناگوی تو حق راوی مدحت جبریل
شاه دین ختم رسل خواجه کل نامه نگار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزگاری است که از جور خزان، فصل بهار
بار بر بست و بیکبار برفت از گلزار
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که به خاطر ظلم و ستم پاییز، فصل بهار دیگری نمانده و به یکباره زیبایی‌ها و گل‌ها از باغ رخت بربسته‌اند.
سبزه از باغ بشد سوی عدم راه نورد
غنچه از راغ بشد سوی سفر راهسپار
هوش مصنوعی: سبزه از باغ خارج شد و به سوی نیستی رفت، و غنچه هم از دشت دور شد و به سفری رفت.
گل ز گلزار بصد خون دل آمد بیرون
لاله از باغ بصد خون جگر کرد فرار
هوش مصنوعی: گل از گلزار با درد و رنج بسیار به بیرون آمده و لاله نیز با زخم‌های عمیق از باغ خارج شده است.
غالبا عهد گل و صحبت ابنای زمان
چون شب وصل و دم عیش نپاید بسیار
هوش مصنوعی: عمدتاً توافق‌ها و دوستی‌ها در دوره‌های مختلف به خاطر گذر زمان نمی‌توانند طولانی‌مدت باشند، مانند شب‌هایی که در آن‌ها به خوشی و وصل می‌گذرد و ماندگار نیستند.
و این عجبتر که در این سردی دی شعر حبیب
کار آتش کند اندر دل و جان هشیار
هوش مصنوعی: این واقعاً شگفت‌آور است که در این هوای سرد، شعر محبوب توانسته است شعله‌ای در دل و جان کسانی که هوشیارند، برافروزد.
شعر من آتش سرد آمد و آب سوزان
که چو آب است ز سردی وز گرمی چون نار
هوش مصنوعی: شعر من به‌گونه‌ای بود که گرمای شعری را داشت ولی حالتی سرد و بی‌احساس به همراه داشت، مشابه آبی که هم سرد است و هم سوزان. این احساس را تداعی می‌کند که در عین سردی، می‌تواند حالت سوزان نیز داشته باشد.
زسم چرخ است که آبان و دی اندر هر سال
بجهان گام زند در پی نیسان و ایار
هوش مصنوعی: چرخ زمان به گونه‌ای است که در ماه‌های آبان و دی هر سال، از روی زمین به حرکت در می‌آید و به دنبال ماه‌های نیسان و ایار می‌افتد.
کرده اوراق چنان دفتر ما باد خزان
که مگر سال دگر جمع شد دیگر بار
هوش مصنوعی: برگ‌های ما مانند دفترهایی هستند که در پاییز ریخته‌اند، شاید سال آینده دوباره جمع شوند و به هم پیوند بخورند.
هفته ای بیش نپاید بچمن صحبت گل
همچو هم صحبتی سیمبر گلرخسار
هوش مصنوعی: دوستی با گل، مانند گفت و گو با چهره‌ای زیبا، طولانی نخواهد بود و تنها یک هفته بیشتر دوام نخواهد آورد.
غنچه نگشود لب از بهر تکلم که ببست
روزگارش دهن از خنده و لب از گفتار
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر شرایطی که داشت، نتوانست صحبت کند و لبی از خنده باز کند، چرا که زمانه مانع از این کار شده بود.
از دم سرد خزان روی چمن زرد چنانک
زعفران کرده تو گوئی بگلستان انبار
هوش مصنوعی: در پاییز، هنگامی که بر روی چمن زرد و پژمرده، نسیم سرد می‌وزد، انگار که زعفران در گلستان انبار شده است و رنگ و زیبایی خاصی به آن می‌بخشد.
زعفرانی نه کز او خنده و تفریح آید
زعفرانی که از او غصه و رنج آید بار
هوش مصنوعی: زعفرانی که باعث شادی و خوشحالی می‌شود، به هیچ وجه با زعفرانی که غم و رنج به همراه دارد، قابل مقایسه نیست.
گر نه هر شاخ شجر دست کریمی است چرا
آستین کرم افشانده که ریزد دینار
هوش مصنوعی: اگر هر شاخه از درخت دستی از بخشندگی دارد، پس چرا آستین دست بخشنده‌ای را باز کرده تا دینارها بریزد؟
عمر شب عهد شباب است که در عین کمال
از جوانی همه نقصان رسدش آخر کار
هوش مصنوعی: عمر شب به جوانی تشبیه شده است که با وجود زیبایی و کمال خود، به مرور زمان به پایان می‌رسد و نقص‌ها و کمبودها در آن نمایان می‌شود. در واقع، جوانی با تمام زیبایی‌اش، در نهایت به زوال می‌انجامد.
اول جدی و شب از روز بهنگام سحر
پیله ور وار کند نسیه شبی مشک تتار
هوش مصنوعی: در آغاز شب، وقتی صبح در حال نزدیک شدن است، مانند کسی که در حال دکوستنگی است، سختی‌های شب را فراموش کرده و به تلاش برای به دست آوردن زیبایی‌های روز می‌پردازد.
تا بآئین تجارت بنجوم و اقساط
بدهد در ثمن او زر سنجیده عیار
هوش مصنوعی: برای تجارت باید به اصول و مراحل آن دقت کرد، تا در مقابل پولی که پرداخت می‌شود، جنس دقیقی به دست آید.
تا پسین ماه که آید سرطان روز بروز
ریزدش در بترازو بقرار تجار
هوش مصنوعی: تا زمانی که ماه سرطان در نیمه روزها بیاید، به تدریج بر قیمت‌ها افزوده می‌شود و تجار در این زمان به آرامی سود بیشتری کسب می‌کنند.
آن دهد زر که ستاند بدلش مسک سیاه
این دهد مشگ که گیرد عوضش رز نضار
هوش مصنوعی: کسی که طلا می‌دهد، در واقع به‌جای آن مس کثیف می‌گیرد. و آن‌که عطر مشکی می‌دهد، در عوض آن گلی زیبا و خوشبو به دست می‌آورد.
زر سنجیده این یک همه روز روشن
مشک پیچیده آن یک همه گی از شبه تار
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد میان چیزهای با ارزش و نادر اشاره دارد. در اینجا، "زر سنجیده" نشان‌دهندهٔ طلا یا ارزش واقعی است که در روشنایی روز مشخص و قابل مشاهده است، در حالی که "مشک پیچیده" به عطر یا چیز با ارزشی اشاره دارد که شاید در تاریکی یا زیر لایه‌ا‌ی پنهان باشد. به طور کلی، این تصویر به تفاوت میان چیزهای واضح و آشکار و چیزهای پنهان یا ناپیدا می‌پردازد.
در دلم بود که چون سبزه دمد در گلشن
در سرم بود که چون لاله چمد در گلزار
هوش مصنوعی: در دلم آرزو داشتم که مانند سبزه در باغ شکوفا شوم و در ذهنم این بود که همچون لاله به زیبایی در گلزار حضور داشته باشم.
عشوه پرداز شود چون بچمن چهره گل
ارغنون ساز شود چون بد من صوت هزار
هوش مصنوعی: اگر کسی ناز و کرشمه کند، مانند گل زیبا می‌شود و اگر صدایش به گوش برسد، مانند صدای هزار نی دلنواز می‌شود.
باغ از غنچه شود غیرت مشکوی ختن
راغ از سبزه شود حیرت آهوی تتار
هوش مصنوعی: باغ به وسیله غنچه‌ها به زیبایی مصفا می‌شود، همان‌طور که غیرت و شجاعت در وجود دلیران نمایان می‌شود. همچنین، سرسبزی طبیعت باعث شگفتی و حیرت آهوان می‌شود که در دشت‌ها می‌گردند.
دشت از لاله شود سرح چو صحن شنگرف
کوه از سبزه شود سبز چو سطح زنگار
هوش مصنوعی: دشت، مانند لاله‌ای پررنگ و شاداب می‌شود و کوه، به مانند سبزه‌ای سرسبز و تازه به نظر می‌رسد.
من و با یکدوسه مشکین نفس صاحب طبع
من و با یکدوسه شکر سخن شیرین کار
هوش مصنوعی: من و افرادی که با یکدیگر همسان هستیم، با رویکردی لطیف و خلاقانه، در گفتگوهایمان به شیرینی و زیبایی کلام می‌پردازیم.
همه در فن ریاضی بمثل اقلیدس
همه در علم طبیعی بصفت بهمن یار
هوش مصنوعی: همه در علم ریاضی مانند اقلیدس مهارت دارند و در علم طبیعی همچون بهمن، یار و همراه هستند.
بر سر سبزه بنوشم همه جا ساغر می
بر لب آب بریزم همه دم جام عقار
هوش مصنوعی: بر روی چمن و سبزه، دل‌تنگی‌ام را فراموش کرده و می‌نوشم. در هر مکانی ساغر را در دست دارم و هر لحظه در کنار آب، دارویی می‌ریزم تا از غم‌هایم رهایی یابم.
صبحدم مهر صفت چتر زنم در گلشن
ای مگه ابر غطا خیمه زنم در گلزار
هوش مصنوعی: در صبح، با ویژگی‌های خورشید مانند، چتر رنگارنگی را در باغی زیبا باز می‌کنم؛ ای بهار، آیا می‌توانم مانند ابر، سایه‌ای بزرگ بر روی این گلزار بیفکنم؟
گه به بینم برخ لاله و گه برخ دوست
گه ببوسم ز لب غنچه و گه از لب یار
هوش مصنوعی: گاهی به گل لاله نگاه می‌کنم و گاهی به دوست خود. گاهی لب گل را می‌بوسم و گاهی نیز لب یارم را.
صبح چون آب روان سر بنهم در صحرا
شام چون باد صبا پا بنهم در گلزار
هوش مصنوعی: صبح‌ها مانند آب روان، به دل صحرا می‌روم و در غروب‌ها مانند باد صبا، در باغ و گلزار قدم می‌زنم.
گاه چون نهر بغلطم بمیان گلشن
گاه چون سبزه برویم ز شکاف دیوار
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌آیم و مانند نهر در میانه باغ می‌رقصم، و گاهی هم مانند سبزه از شکاف دیوار می‌رویم.
گاه چون لاله زنم گام بصحن گلشن
گاه چون مرغ نهم گام بطرف کهسار
هوش مصنوعی: گاه به شوق و زیبایی مانند لاله در میان گل‌ها قدم می‌زنم و گاهی با آزادی و شادابی مانند پرنده‌ای به سمت کوه‌ها پیش می‌روم.
هی از این شاخ بدان شاخ پرم چون قمری
هی از این باغ بدان باغ روم همچو هزار
هوش مصنوعی: من همچون قمری هستم که مدام از این شاخ به آن شاخ پر می‌زند و از این باغ به آن باغ می‌روم، انگار هزاران بار.
الغرض روز و شب و شام و سحر چون نرگس
نشود باز دو چشمم دمی از خواب خمار
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، هر روز و شب و صبح و شب، چشمانم مانند گل نرگس نمی‌توانند از خواب شیرین بیدار شوند.
من بدین عزم که امسال بگیرم مهلت
بهر خود یکدوسه روز از فلاک کجرفتار
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که امسال برای خودم چند روزی فرصت بگیرم تا از مشکلات و ناملایمات زندگی فاصله بگیرم.
تا ز بیفرصتیم فصل بهاران امسال
نرود بیهده از دست چه پیرار و چه پار
هوش مصنوعی: به خاطر مشغله‌های زیاد، فصل بهار امسال از دست نرود و از هیچ فرصتی برای لذت بردن از آن بی‌فایده نگذریم، چه برای افراد جوان و چه برای سالمندان.
تا می از خم بسبو ریختم از شیشه بجام
گل ز کلزار سفر کرد و بشد فصل بهار
هوش مصنوعی: من تا می که از ظرف شراب ریختم، از شیشه به جام گل منتقل شد و از باغ گل به شکوفایی و زیبایی بهار پیوست.
سبزه شد سرد و چمن زرد و گلستان بیورد
باغ پژمرده گل افسرده و گلشن بیمار
هوش مصنوعی: بهار به پایان رسیده و طبیعت به حالتی غم‌انگیز درآمده است. چمن‌ها زرد شده‌اند، گل‌ها پژمرده و باغ‌ها دیگر نشاط و زیبایی سابق را ندارند. حال، همه جا در حالتی بیماری و افتادگی به سر می‌برد.
حالیا بر سر آنم که پی سوگ ربیع
مجلس تعزیتی ساز دهم ناهنجار
هوش مصنوعی: اکنون تصمیم دارم که در یادبود بهار، محفل عزا و سوگواری برپا کنم که با شرایط نامناسب و بی‌نظمی همراه باشد.
بد هم قهوه بنظاره ولی از صهبا
بنهم جزوه و سی پاره ولی از اشعار
هوش مصنوعی: قهوه را با نگاهی غمگین می‌نگرم، اما جزوه‌ای از شراب را نمی‌نوشم، تنها اشعاری را می‌نوشم.
هی بگوئیم پی فاتخه از ناله و درد
رحم الله بهارا رحم الله بهار
هوش مصنوعی: بیایید درباره زیبایی‌ها و لذت‌های بهار صحبت کنیم، فریاد و ناله‌هایمان را فراموش کنیم و به خاطر آن فصل زیبا و شگفت‌انگیز، دعا کنیم.
فکر بکری رسدم باز مگر در خواطر
بهتر از تعزیه و سوگ و غریو و تیمار
هوش مصنوعی: شاید دوباره به فکری جدید و تازه برسم که از اندیشه‌های غم‌انگیز و تماشای نمایش‌های عزاداری و درد و رنج بهتر باشد.
که خیالی کنم و طرح نوی ریزم باز
من بر غم فلک کجروش بد کردار
هوش مصنوعی: به فکر ایجاد یک طرح جدید و خالی از غم هستم، اما بدبختی‌های جهان به گونه‌ای است که بر روی من سایه افکنده و حال خوشی ندارم.
بی گل و لاله یکی باغ کنم طراحی
که بر او رشک برد لاله و گل در گلزار
هوش مصنوعی: بدون وجود گل و لاله، باغی را طراحی می‌کنم که زیبایی‌اش به حدی باشد که گل‌ها و لاله‌ها در گلزار به آن حسادت کنند.
چمنی سبز کنم تازه چو باغ مینو
دمنی طرح دهم سبزه چو دشت فرخار
هوش مصنوعی: می‌خواهم چمنی سرسبز بسازم که مانند باغ‌های زیبای بهشتی باشد و دمی به آن جلوه‌ای زیبا بدهم که شباهت به دشت‌های سرسبز و خوشبو داشته باشد.
صحن مشکوی کنم باغچه مشکین بوی
ساحت خانه کنم انجمنی سنبل زار
هوش مصنوعی: می‌خواهم باغچه‌ای را پر از عطر خوش مشک کنم و فضای خانه را به محفل گل‌های سنبل مزین سازم.
هیچ دانی چکنم تا شود این کار درست
هیچ دانی چکنم تا برم این حیله بکار
هوش مصنوعی: هیچ می‌دانی چه کنم تا این کار به خوبی انجام شود؟ هیچ می‌دانی چه کنم تا از این ترفند استفاده کنم؟
بکف آرم بتکی سر و قد و سنگین دل
گلرخ و مهوش و نسرین برو سیمین رخسار
هوش مصنوعی: با دستم زیبایی‌های یک دختر جذاب و سنگین‌دل را در آغوش می‌گیرم، دختری با چهره‌ای زیبا و شاداب که مانند گل و نسرین می‌درخشد.
سازم از لعل لبش باغچه ای پر غنچه
آنچنان لعل که ریزد شکر اندر گفتار
هوش مصنوعی: من با رنگ و زیبایی لب او، باغچه‌ای پر از غنچه می‌زنم، آن‌قدر سرخ و دل‌انگیز که شکر از سخنانش می‌چکد.
باغبان گو ببرد لاله از این صد خرمن
خوشه چین گو بچند سنبل از آن صد خروار
هوش مصنوعی: باغبان می‌گوید که از میان این همه محصول و خرمن، لاله‌ها را بر می‌دارد و از کنار آن همه، سنبل‌ها را هم می‌چیند.
خانه را سبز کنم از خط او چون گلشن
بزمرا زیب دهم از رخ او چون گلزار
هوش مصنوعی: می‌خواهم خانه‌ام را با نشانه‌های زیبایی‌اش زینت دهم، همانطور که یک گلشن را با رنگ و عطر گل‌ها زیبا می‌کنند.
تا شود از رخ و زلف و لب و اندام و قدش
صحن مشکوی چو گلزار پر از نقش و نگار
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهره، مو، لب، اندام و قامت او باعث ایجاد فضایی زیبا و شگفت‌انگیز مانند یک باغ پر از طرح و رنگ باشد.
بر سر سبزه خط و گل رویش نوشم
روز و شب، شام و سحر باده گلگون هموار
هوش مصنوعی: در کنار سبزه و با دیدن چهره زیبا او، همیشه در حال نوشیدن شراب قرمز هستم، چه در روز و چه در شب، چه در شام و چه در صبح.
هی رخش بینم و هی جام نمایم لبریز
هی لبش بوسم و هی ساغر سازم سرشار
هوش مصنوعی: من به تماشای اسب زیبایم می‌نشینم و مدام جام را پر می‌کنم، لبانش را می‌بوسم و به سرشار کردن ساغر ادامه می‌دهم.
هی لبش بوسم و نوشم می بر رغم خزان
هی رخش بینم و جویم گل بر جای بهار
هوش مصنوعی: من لبش را می‌بوسم و می‌نوشم، با وجود اینکه فصل خزان است. هر روز او را می‌بینم و گل‌ها را در جای بهار می‌جویم.
ای بت خلق فریب ای گل صد برگ حبیب
ای زده راه شکیب از دل عاشق یکبار
هوش مصنوعی: ای معشوق زیبا و دلربا، ای گل خوشبوی محبوب، تو که در دل عاشق نشانده‌ای راهی سخت و طاقت‌فرسا، فقط یک بار به آن دل شکسته نگاه کن.
ای قدت سرو چه سروی که بود نسرین بر
وی لبت لعل چه لعلی که بود شکر بار
هوش مصنوعی: ای قامت تو همچون سرو است، که زیبایی‌اش مثال‌زدنی است. بر لبانت نسرین وجود دارد، که خود نمادی از زیبایی است. و لبت چون لعل می‌درخشد، که این زیبایی از شهد شیرین شکر هم فراتر است.
ایدو زلف تو چه سنبل همه پرتاب و شکن
وی دو چشم تو چه نرگس همه پر خواب و خمار
هوش مصنوعی: زلف‌های تو همچون سنبله‌ای است که در همه جا پخش شده و شکسته است. و دو چشمان تو مانند نرگسی هستند که خواب‌آلوده و در حالت خماری به نظر می‌آیند.
ای گل روی ترا باد صبا مجمره سوز
وی مه چهر تو را مهر فلک آینه دار
هوش مصنوعی: ای گل، صورت تو را نسیم صبح مانند مشعلی روشن می‌کند و زیبایی چهره‌ات را مهر و محبت آسمان همانند آینه‌ای منعکس می‌نماید.
بر زبان قلمم از لب لعل تو شبی
سخنی رفت مگر از سر مستی یکبار
هوش مصنوعی: قلم من از لب زیبای تو شبانه سخنی گفت، اما فقط از روی مستی و بی‌خبری بود.
خامه شد نیشکر و شد شکرستان نامه
من چو طوطی شده شیرین سخن و شکر خوار
هوش مصنوعی: قلم مانند نیشکر شیرین شده و نامه‌ام به مانند یک سرزمین پر از شکر است، مثل طوطی که با سخنان شیرینش، شکر را می‌چشد.
دفتر من شده دانی زچه بنگاله هند
که ازو قند بآفاق رود بار ببار
هوش مصنوعی: دفتر من مانند منبعی آموزنده است که از آن قند و شیرینی به دنیا می‌ریزد و به هر سو پخش می‌شود.
هر شبی شعر کنم نظم و بقناد برم
تا کند نقل و فروشد سحرش در بازار
هوش مصنوعی: هر شب شعر می‌سرایم و آن را به بقال می‌سپارم تا او هم آن را در بازار برای فروش عرضه کند.
وین عجب تر که شبی بر سر دفتر قلمم
نام گیسوی پریشان ترا کرد نگار
هوش مصنوعی: شگفت‌انگیز است که شبی در کنار دفتر یا قلمم، نام موی آشفته‌ات را نوشتم ای معشوق.
ناگهم خانه چو کاشانه افسون خوانان
گشت پر عقرب جراره و پر افعی و مار
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، خانه به مکانی شبیه به یک جادوخانه تبدیل شد و پر از عقرب‌ها و افعی‌ها و مارها شد.
او همی نیش بدل میزد و من از رندی
هی بر او منتر و افسون بدمیدم ز اشعار
هوش مصنوعی: او همواره به من زخم زبان می‌زد و من از روی حیله و نکته‌سنجی به او جادو و افسون می‌کردم و در شعرهایم او را مورد خطاب قرار می‌دادم.
تا بکی خواب کنی نقش نهی بر مسند
تا بکی صبر کنی روی نهی بر دیوار
هوش مصنوعی: مدت زیادی باید منتظر بمانی و در خواب بمانی، یا اینکه با تحمل و صبر، تصویری را از روحت بر دیوار زندگی‌ات بکشانی.
سخت غمگین شده ام باده بده بی ابرام
سخت پژمان شده ام بوسه بده بی اصرار
هوش مصنوعی: من به شدت غمگین و ناراحت هستم؛ بیا و باده‌ای به من بده. بدون هیچ تردیدی، من به شدت خسته و ناامید هستم؛ فقط یک بوسه بده و از من نخواه که بیشتر از این درخواست کنم.
موسم خم غدیر است که با خم و غدیر
خورد باید می بر رغم سپهر غدار
هوش مصنوعی: در این زمان که موسم خم غدیر است، باید با خم و غدیر نوشید، حتی اگر زمانه و سرنوشت ما را دچار نیرنگ کند.
وقت آنستکه یکسر همه اسرار وجود
بی میانجی شود از قالب خاکی اظهار
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده است که تمام رازهای وجود بدون هیچ واسطه‌ای از شکل مادی خود نمایان شوند.
وقت آنستکه از امر خدا پیغمبر
از جهاز شتران منبر سازد ناچار
هوش مصنوعی: فرصت مناسبی رسیده که پیامبر طبق دستور خدا از اشیای موجود مثل شتران، منبر بسازد و این کار اجتناب‌ناپذیر است.
پس بیرلیغ خداوند و به تبلیغ امین
مدحت حیدر کرار نماید تکرار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که خداوند به وسیله‌ی پیامبر خود، حیدر کرار (علی) را به واسطه‌ی مدح و افکار نیکو بارها معرفی و تکرار می‌کند. در واقع، آنچه که درباره‌ی این شخصیت بزرگ گفته می‌شود، از جانب خداوند و در قالب پیام‌های دینی تأکید شده است.
خانه پرداز عدم سر سویدای قدم
معنی نون و قلم صورت ذات دادار
هوش مصنوعی: خانه‌ای که در آن هیچ‌چیز وجود ندارد، نشان‌دهنده باریک‌ترین و عمیق‌ترین حالتی است که انسان می‌تواند به آن برسد. در این جا، مفهوم خط و نوشته (نون و قلم) به تصویر و ذات خداوند اشاره دارد.
نقشه نقش نبوت که بود روح وجود
نقطه بای مشیت که بود آخر کار
هوش مصنوعی: نقشه‌ای که درباره نبوت ترسیم شده، چه کسی است که روح وجود را به دست دارد و نقطه‌ای که در نهایت کار را شکل می‌دهد، چه کسی است؟
اولین آیت توحید کتاب ایجاد
آخرین غایت تایید خطاب اسرار
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که نوشته شدن نخستین نشانه‌های توحید در کتاب خلقت، نهایت تأیید و تأکید بر اسرار الهی را نشان می‌دهد. به عبارتی، این آیات و نشانه‌ها به عمق و حقیقت وجود خداوند اشاره دارند و به نوعی هدف نهایی وجود انسان را مشخص می‌کنند.
آنکه با قدرت او دست قدر بیقدرت
آنکه بار تبت او قدر فلک بی مقدار
هوش مصنوعی: کسی که با قدرتش، دست ناتوانی را به قدرت می‌آورد و کسی که بار وظیفه‌اش، ارزش آسمان را بی‌معنا می‌کند.
بسوی نقطه ذاتش نبرد راه عقول
تا ابد گر بزند دور چه خط پرگار
هوش مصنوعی: عقول و افکار انسان‌ها تلاش می‌کنند تا به فهم و درک حقیقت بزرگ وجودی برسند، اما حتی اگر به طرز دایره‌وار و پیچیده‌ای هم بروند، هرگز نمی‌توانند به عمق این حقیقت دست یابند.
ایکه از قوت تدبیر تو شد شرع متین
ویکه از قبضه شمشیر تو شد دین ستوار
هوش مصنوعی: آنچه که با تأمّل و تدبیر تو شکل گرفته، قانونی است محکم و استوار و آنچه که با قدرت شمشیر تو تأسیس شده، دینی پایدار و موزون است.
خطه جاه تو را هشت فلک یکدرگاه
صحن درگاه تو را هفت زمین یکدربار
هوش مصنوعی: زمین و آسمان در خدمت عظمت تو هستند؛ آسمان به یک دروازه و زمین به یک بارگاه تقدیم تو شده‌اند.
ادهم عزم تو را دست فلک قاشیه کش
ساحت بزم تو را مهرسرا مشعله دار
هوش مصنوعی: عزم و اراده تو به قدری قوی است که آسمان هم نمی‌تواند مانع پیشرفت تو شود و در محیط جشن و شادی‌ات، عشق و محبت چون مشعلی روشن است.
دفتر فضل تو را دست قدر چامه نویس
مصحف عز تو را کلک قضا نامه نگار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به اهمیت و بزرگی نام و فضایل شخصیت اشاره دارد. می‌گوید که تقدیر و سرنوشت، با دست خود، ویژگی‌های تو را به شکل زیبا و دلنشین به نگارش درآورده است. به عبارتی، سرنوشت و قضا، زحمات و خصوصیات تو را به صورت یک کتاب ارزشمند ثبت کرده‌اند.
نامه علم تو را شصت ازل خامه تراش
صفحه نعت تو را دور ابد صفحه شمار
هوش مصنوعی: علم تو همچون نامه‌ای است که از ابتدا به دقت نوشته شده و تو را در دنیای ستایش‌ها و توصیف‌ها می‌سازد.
کاخ احسان تو را چرخ و فلک مائده چین
ساحت خوان تو را خلق جهان زائده خوار
هوش مصنوعی: چرخ و زمانه به گشایش و نعمت‌های تو می‌پردازند و مردم جهان از سفره‌ی کرم و مهربانی تو بهره‌مند می‌شوند.
صحن ایوان تو را روی زمین یک مسند
خنگ جولان تو را سطح فلک یک مضمار
هوش مصنوعی: صحن ایوان تو همچون یک جایگاه برای نشستن است و زمین زیر پای تو را به میدان بازی تشبیه می‌کند که آسمان نیز به عنوان مسیر مسابقه‌ای برای تجلی و حرکت تو در نظر گرفته شده است.
جنت از گلشن لطف تو یکی تازه نهال
دوزخ از آتش مهر تو یکی تیره شرار
هوش مصنوعی: بهشت به خاطر محبت‌های تو همچون درختی تازه می‌روید و جهنم ناشی از سوز عشق تو همچون شعله‌ای سیاه و تیره است.
ابر از فیض کف راد تو شد گوهر ریز
آب از عکس دم تیغ تو شد جوهر دار
هوش مصنوعی: باران به خاطر لطف و رحمت تو مانند جواهر می‌بارد و آب به واسطه‌ی تصویر تیغ تو به شکل ماده‌ای با ارزش درآمده است.
در صدف قطره نیسان تو کنی مروارید
در رحم نقطه انسان تو نمائی جاندار
هوش مصنوعی: اگر در صدف قطره‌ای از نیسان قرار گیرد، مرواریدی شکل می‌گیرد، و اگر در رحم نقطه‌ای از انسان ظاهری یابد، جانداری متولد می‌شود.
قطره آب شد از فیض تو مهری روشن
رشحه ابر شد از لطف تو دری شهوار
هوش مصنوعی: با بخشش تو، قطره‌ای از آب به وجود آمد که مانند نوری روشن می‌درخشد، و از لطف تو، ابر به شکل دریایی پرشور و شگفت‌آور می‌شود.
شش جهت بر درکاخ تو یکی مسندگاه
نه فلک بر سر خوان تو یکی صاحب کار
هوش مصنوعی: در شش جهت، یعنی در تمام جهات، کاخ تو به زیبایی ساخته شده و هیچ چیزی مانند آن نیست. هیچ چیز دیگری به اندازه مقام تو اهمیت ندارد و هیچ فردی به اندازه تو در زندگی دیگران نقش ندارد.
بر سر خوان تو خورشید بود کاتب خرج
بر دربار تو جمشید بود حاجب بار
هوش مصنوعی: در میهمانی تو، خورشید مثل کاتب است و خرج و مخارج دربار تو مانند جمشید، بزرگ‌ترین و معتبرترین مقام، تحت نظر و مراقبت است.
دعوت خوان ترا کلک قضا رقعه نویس
سفره جود تو را دست قدر خوانسالار
هوش مصنوعی: دعوت تو را تقدیر نوشته و بر سفره بخشش تو، دست قدرت تو را به عنوان سالار می‌نشاند.
خطه ملک تو را صحفه گیتی سامان
خیمه قدر تو را دیده انجم مسمار
هوش مصنوعی: سرزمین تو مانند صفحه‌ای است که به خاطر مقام و ارزشت، به زیباترین شکل سامان یافته و ستاره‌ها به خاطر وجود تو درخشش خاصی پیدا کرده‌اند.
از ازل خورده قضا از کف قهر تو فلک
که بود تا ابد اندر سر او رنج دوار
هوش مصنوعی: از ابتدا سرنوشت معین شده که به خاطر خشم تو آسمان چه کسی بوده و تا همیشه در سرش مشکلات و دردها خواهد بود.
دشمن از بیم دم تیغ تو سر تا بقدم
یکدهان باز کند تا که بگوید زینهار
هوش مصنوعی: دشمن به خاطر ترس از تیغ تو، سر تا قدمش را باز می‌کند تا بتواند فریاد کند و بگوید مراقب باش!
سالها مهر بصد خون دل و لخت جگر
پرورد دانه یاقوت خوشابی شهوار
هوش مصنوعی: سال‌ها با عشق و درد دل، دانه‌ای از یاقوت را پرورش دادم که با آب شفاف و نشان‌دهنده زیبایی است.
تا بصد خجلت و شرمندگی از روی نیاز
کند از عجز بخاک کف پای تو نثار
هوش مصنوعی: او از روی نیاز با تمام خجالت و شرمندگی بر خاک پای تو نذر می‌کند، به نشانه‌ی ناتوانی و احساس عجزش.
تو بر او دست نیالوده و نگشوده نظر
کنیش خاک صفت در ره درویشان خوار
هوش مصنوعی: به او دست نزن و به او نگاه نکن؛ او را چون خاک بی‌ارزش در مسیر درویشان حساب کن.
شبی از هیبت قهر تو نسیم سحری
سخنی گفت باطفال چمن در گلزار
هوش مصنوعی: یک شب، با وجود قدرت و وقار تو، نسیم صبح زود به گل‌های چمن صحبت‌هایی کرد.
جگر لاله شد از داغ جگر سوز سیاه
بس چکید از ورق غنچه و گل ریخت زبار
هوش مصنوعی: لاله که قلبش از غم و درد می‌سوزد، به خاطر سوزش درونش به حالت سوخته درآمده است. از آن غنچه و گل هم اشک و قطرات رنج برزمین ریخته شده است.
در دل باد در افتاد ز هیبت خفقان
چشم نرگس یرقان کرد و ز غم شد بیمار
هوش مصنوعی: در دل باد، به خاطر ترس و اضطراب، چشم نرگس رنگی زرد به خود گرفت و از غم بیمار شد.
مگر از تیغ تو آموخت فلک این گردش
مگر از تیر تو اندوخت سپهر این رفتار
هوش مصنوعی: آیا آسمان این چرخش را از تیغ تو آموخته است؟ آیا سپهر این رفتار را از تیر تو به امانت گرفته است؟
که بود قاطع آمال ز بس زود گذر
که بود فاتح آجال ز بس زود گذار
هوش مصنوعی: کسی که آرزوهای انسان را قطع می‌کند و به سرانجام می‌رساند، همان‌قدر زودگذر است که خود زمان مرگ.
گرنه حزم تو بود محور گردون ریزد
بیکی لحظه ز هم منطقه و قطب بدار
هوش مصنوعی: اگر تو تدبیر و حزم خود را نداشته باشی، لحظه‌ای از کارها و امور زندگی به هم می‌ریزد و نظم و ترتیب آن از بین می‌رود.
دوش از حالت مهر و مه گردون کردم
این سخن را ز یکی اهل خرد استفسار
هوش مصنوعی: شب گذشته به سبب احوال ماه و خورشید، این گفتار را از یکی از افراد با عقل و دانش پرسیدم.
گز چه گه گاه شود مهر پذیرای کسوف
وز چه هر ماه شود ماه طلبکار نزار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات خورشید، در مقام پذیرش، دچار کسوف می‌شود و هر ماه، ماه به نوعی به طلب می‌آید و در حالتی نزار و ضعیف قرار می‌گیرد.
مه گردند شود بی کلفی زار و نژند
مهر تابنده شود بی سببی تیره و تار
هوش مصنوعی: وقتی ماه بدون ابر می‌شود، زیبایی‌اش کم‌رنگ و غم‌انگیز می‌گردد و وقتی که خورشید بدون علت به تیره و تار شدن می‌افتد، روشنایی‌اش از بین می‌رود.
گفت این هر دو دوسکه است که در تاب چرج
میزند دست قضا هر شب و روزش هموار
هوش مصنوعی: این دو سکه به هم شبیه هستند و دست سرنوشت هر شب و روز آنها را به گردش در می‌آورد و بر همین منوال ادامه می‌دهد.
این یک از سیم دلفروز مصفا در هم
وان یک از زر فلک تاب منقش دینار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و درخشندگی اشیاء با استفاده از نمادهای ارزشمند می‌پردازد. در اینجا به سنگی زیبا و درخشان اشاره شده که از نقره ساخته شده و در مقابل آن، سکه‌ای طلایی از آسمان توصیف می‌شود. این تصویرسازی نمایانگر زیبایی و ارزشمندی این اشیاء است که می‌تواند نمادهای مادی و معنوی را همزمان در خود داشته باشد.
دست دارای جهان پادشه کون و مکان
بس زر و سیم بسنجیده زند بر معیار
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که دست قدرت‌مند خداوند، کائنات و همه چیز را با معیاری از طلا و نقره می‌سنجید. در واقع، خداوند حاکم بر تمام عالم و موجودات است و همه چیز را با دقت و بر اساس ارزش‌های واقعی می‌سنجد.
گر بود ناسره و قلب شود تار و سیاه
ور بود صاف و درشت آید بیرون ز غیار
هوش مصنوعی: اگر دل انسان خالی و ناپاک باشد، مانند تاریک و سیاه می‌شود، اما اگر دل صاف و پاک باشد، مانند روشنایی و وضوح از آن بیرون می‌آید.
خلق گویند که در غزوه خیبر چون زد
ضربت تیغ تو بر فرق عدو برق شرار
هوش مصنوعی: مردم می‌گویند که در جنگ خیبر، زمانی که شمشیر تو بر سر دشمن فرود آمد، نور درخشانی از آن ساطع شد.
هیکل تیغ تو در چشم دو پندار دوبین
از یک آورد پدیدار دوو از دو چهار
هوش مصنوعی: هیکل و شکل تو در نظر دو نفر با دیدگاه‌های متفاوت، از یک موضوع واحد دو تصویر مختلف را نشان می‌دهد و از این دو دیدگاه، چهار نتیجه مختلف به وجود می‌آید.
راست رو تیغ کجت کرد چنان عدل که هوش
گشت دو نیم برابر بسر اسب و سوار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این بیت به موضوع عدالت و نیت‌های کاری اشاره دارد. در اینجا، شخصی در وضعیت دشواری قرار دارد که ناچار است بین دو انتخاب سخت تصمیم بگیرد. درست مثل اینکه در حال حرکت بر روی لبه‌ی یک تیغ است و هر حرکتش می‌تواند عواقب جدی داشته باشد. وضعیت به گونه‌ای است که هوش و توجه او تحت تأثیر قرار می‌گیرد و به دو قسمت تقسیم می‌شود، گویی که او بین دو گزینه‌ای که بر سر دو اسب و سوار قرار دارند، در گیر است. در اینجا هم عدالت و دقت در تصمیم‌گیری اهمیت دارد.
حق بگفتا که سراقیل نگهدار یمین
شود از شخص تو میکال نگهدار یسار
هوش مصنوعی: حق فرمود که در سمت راست تو، همانند سراقيل، نگهداری خواهد شد و میکال نیز در سمت چپ تو نگهبان خواهد بود.
پر سپر سازد از تیغ تو جبریل مباد
که کند از شکم گاو و دل حوت گذار
هوش مصنوعی: جبریل (فرشته) به خاطر تیغ تو، مانند سپری خودش را محافظت می‌کند. مبادا که او از درون گاو یا دل ماهی بزرگ عبور کند.
لیکن این نکته بمیزان خرد نیست مرا
چون نکو مینگرم صافی و سنجیده عیار
هوش مصنوعی: این نکته برایم روشن نیست، اما وقتی به آن با دقت نگاه می‌کنم، می‌بینم که حقیقتاً سنجیده و دقیق است.
کیست میکال که بازوی تو گیرد در رزم
یا سرافیل که نیروی تو دارد از کار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه کسی می‌تواند در میدان نبرد به تو کمک کند و قدرت تو را به دوش بگیرد؟ آیا می‌توان به کسی مانند میکال (فرشته‌ای که به جنگ و جهاد معروف است) یا سرافیل (فرشته‌ای با نیروی الهی) اشاره کرد که توانایی تو را در کار و مبارزه افزایش دهند؟
کیست جبریل که سازد سپر تیغ تو پر
که بریزد پر و بالش ز تف تیغ و شرار
هوش مصنوعی: کیست که بتواند از تو محافظت کند و سپر تیغ تو شود، در حالی که قدرت تیغ تو به حدی است که می‌تواند پر و بال او را از آتش و گرمی تیغ بشکافد و بسوزاند؟
گر نه حلم تو نهد پا بمیان در صف رزم
نیست در قوت بازوی ملایک این کار
هوش مصنوعی: اگر صبر و بردباری تو نبود و در میدان نبرد حاضر نمی‌شدی، هیچ‌گاه قدرت و توانایی فرشتگان در انجام این کار به منصه ظهور نمی‌رسید.
مرغ تیر تو چه مرغی است که اندر صف رزم
عوض دانه همی روح چند با منقار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که تو به آن اشاره می‌کنی، در آن صف رزم چه نوع پرنده‌ای است که به‌جای دانه، جان چند نفر را با نوکش می‌گیرد؟
خصم دلریش بد اندیش بحیلت سازد
همچو آتش اگر از بیم تو در سنگ حصار
هوش مصنوعی: دشمن نادان و بداندیش با حقه‌ بازی می‌تواند چون آتش عمل کند، اگر تو از او بترسی و محافظت کنی.
تیغ پولاد تو از سنگ بر آرد جانش
بطریقی که کشد از جگر سنگ شرار
هوش مصنوعی: تیغ تو چنان قوی و تند است که می‌تواند از سنگ جان بگیرد و به گونه‌ای عمل کند که حتی از دل سنگ نیز آتش و جراحت بیرون بکشد.
خواهم انشاد مدیح تو ولیکن چکنم
که مرا مایه نی و مدح تو کاری دشوار
هوش مصنوعی: می‌خواهم درباره‌ی تو شعر بگویم و تو را ستایش کنم، اما نمی‌دانم چگونه این کار را انجام دهم چون خودم توانایی کافی ندارم و ستایش تو کاری بسیار سخت است.
که بیاض آرم اگر از همه اوراق شجر
که مداد آرم اگر از همه امواج بحار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم همه برگ‌های درختان را به کاغذ تبدیل کنم و همه امواج دریاها را به جوهر، باز هم نمی‌توانم تمام زیبایی‌ها و طراوت‌های زندگی را بیان کنم.
عرش و کرسی فلک و چرخ شود مادحه گوی
جن و انس و قلم و لوح شود دفتر دار
هوش مصنوعی: یعنی که وقتی ستاره‌ها و آسمان به تسبیح و ستایش خدا بپردازند، تمام موجودات از جن و انس و حتی قلم و لوح نیز به عنوان دفتر نوشتن و یادداشت کردن این ستایش‌ها خواهند بود.
نشود مدحت تو گفته یکی از اندک
نشود وصف تو بشمرده کمی از بسیار
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد تو را ستایش کند، نباید تنها به یک یا چند کلمه بسنده کند؛ چرا که تو وصف و ویژگی‌های بسیاری داری که نمی‌توان در یک جمله یا متن کوتاه بیان کرد.
شد ثناگوی تو حق راوی مدحت جبریل
شاه دین ختم رسل خواجه کل نامه نگار
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو باعث شده که حقیقت توسط راویان برتر بیان شود، و جبرئیل (فرشته) که شاه دین و آخرین پیام‌رسان است، در این زمینه بر تمام نقل‌ها پیشی دارد.