گنجور

شمارهٔ ۱۱ - در مولود سید المرسلین خاتم پیغمبران

شامگان که شه خیل نجوم از خاور
کرد زی مملکت باختر آهنگ سفر
من آهنگ تفرج را از مشکوی خویش
اندک اندک بسوی دجله شدم راه سپر
دیدم از تاب خور افروخته چونان دجله
که همی ریخت بخاک از جگر آب شرر
عکس خورشید فرو هشته بروی دجله
سخت و ستوار یکی جسر مسلسل از زر
لیک جسری چونان صاف که گر مردم چشم
بنهد گام فرو لغزد از او پای نظر
بدر افکند از این پرده شب بازی باز
لعبتان بیمر، این هندوک بازیگر
از شب تیره چه لختی شد، برگشتم باز
بسوی مشکوی ویرانه و بگشودم در
در فرو بستم و بنشستم و بگشادم پیش
جزوه ای چند پریشان ز کتاب و دفتر
مه نبر خواسته و من بزمین ننشته
که مهم حلقه بدر کوفت چو مهر خاور
جستم از جای و گشودم در و بنهاد قدم
بدرون تنگ چو جانش بکشیدم در بر
گه بشوخی ز دهانش بشخردم چو قدح
که به تنگی بمیانش بگرفتم چو کمر
باده ای پیش نهادمش که گفتی خمار
بر کشیده است مگر زاتش سوزان جوهر
باده ای چونان کز فرط لطافت گفتی
عکس خورشید فتاده به بلورین ساغر
بمثل گفت خرد باده مگو خون پریست
که بجوش آمده در شیشه ز بس کرده مقر
آنچنان باده که گفتی ز زر سرخ مذاب
آب داده است مگر دهقانش از خوشه زر
یا که با خاکش آمیخته عقد لولو
با که از تاگش آویخته عقد گوهر
از گل روح و مراج خرد و جان و جود
از دل عقل و روان هنر و روح فکر
گفتم ای باده تو از نسل که زادی گفتا
آب خضرم پدر است، آتش موسی مادر
گفتمش تربیت از دست که دیدی گفتا
دست جمشید که از جام مرا داد خطر
علم و حکمت ز که آموخته ای گفتم، گفت
شرح این قصه دراز است از این ره بگذر
بافلاطون اندر میکده در مدرس خم
سالها بودم همدرس در آئین نظر
اوقلیدس ز من آموخت مگر هندسه را
که بتحریر کشید این همه اشکال وصور
پور سینا زمن آموخت همه دانش و رای
کایدر اندر گیتی شیخ رئیس است سمر
ریخت از شیشه چو در جام بلورین، گفتم
آب خشکی است در آمیخته با آتش تر
خورد باری دو سه پیمانه و پیمود بمن
بدو صد عشوه و صد ناز، دو پیمانه دگر
چون می از لب بگلو رفت و شد از جام بکام
نشاه باده دوید اندر مغزش چو فکر
چون خرد خانه تهی کرد و ز سر بیرن رفت
بر زمین زد کله از مستی و بگشاد کمر
خنده از گوشه لب، ناز هم از گوشه چشم
بنهادند ز مستی دو سه گام آنسوتر
در سخن گرم شد از نشاه مستی چونانک
هی بجای سخن از لعل لبش ریخت شکر
دیده باشی که چسان مست سخن میگوید
مست و مستانه سخن گفت همی از هر در
الغرض گفت یکی طرفه حکایت دارم
تازه و نغز چنان کز لب من شیرین تر
اندرین ماه یکی واقعه سخت افتاد
که ندیده است کسش در بتواریخ و سیر
هفته ای پیشترک در نهم ماه ربیع
فتنه ای رفت که بر خلق بیفزود عبر
حسن زاهد کش با عشق که شاهد بازی
بهمه خلق در آفاق از او گشته سمر
در نهان خانه دل خلوت عیشی کردند
که نیارست سوی خلوتشان باد گذر
بربط ورود و دف و عود و شراب و شاهد
مجمر و عود و رباب و نی و تار و مزمر
شهد و شمامه و بط، شیشه و پیمانه و جام
بلبل و بلبله و سنبل و گل، شمع و شکر
غمزه، ساقی و، فرح، باده کش و ساغر گیر
عشوه، رقاص و، طرب، چنگزن و رامشگر
می بخوردند و همی عربده کردند بهم
از طرب رقص کنان شب همه شب تا بسحر
سر نزد صبح نخستین که شب آهنگ خیال
سر فرا کرد ز بالین و روان از بستر
ناگهان دید که در خلوت دل مشغله ایست
که شده خاته ایجاد از او زیر و زبر
شد سراسیمه و آشفته سوی شحنه هوش
که عبث خفته آسوده بخلوتگه سر
شحنه هوش بر آشفت هم از بام دماغ
باعوانی دو ز قهر و غضب و کینه و شر
ناگهانی چو فلان خود را بی اذن دخول
اندر افکند بمشکوی دل و جان اندر
مستی از جای فروجست و گره برزد مشت
بر سرش زد که پریشان شد مغزش در سر
سر مجروح و تن خسته بیروح آمد
بر در عقل که ای میر عدالت گستر
این چه غوغا است که در ملک وجود افتاده است
از دو سه رند قدح خواره بی عقل و هنر
و الی عقل بطبل و علم و خیل و حشم
بر در خلوت دل برد دو صد گونه حشر
عشق سرمست بهمدستی سودا و جنون
حسن مخمور بپا مردی مستی و نظر
شورشی سخت مع القصه در افتاد، کزان
گشت شوریده همه لشکر و شهر و کشور
مفتی تقوی و شیخ ورع و قاضی زهد
بنشستند و نبشتند بدینسان محضر
که همه خلق بدانید که امروز جهاد
واجب آمد بجهان از پی نهی منکر
مسح و تخت الحنک و سبحه و مسواک و عصا
بگرفتند و برفتند سه شیخ رهبر
عامیان نیز ز دنبال مشایخ پویان
بر سر هر گذر افزون ز دو پنجاه نفر
بر در خلوت دل یکسره بردند هجوم
همه با خنجر و با چوب و عصا، تیر وتبر
برخی از بام و گروهی ز در و از روزن
بی محابا بگرفتند در خانه و سر
بشکستند و به بستند و بخستند همی
هر که دیدند بشمشیر و بگرز و خنجر
شکم خم بدریدند و کشیدند آنگاه
حمل شش ماهه می از رحم مام بدر
چون تن کشته بغلطید صراحی در خون
بسکه جوشید ز شریانش همی خون جگر
ساغر و مینا مانند سر کشته و تن
که جدا گشته به تیغ ستم از یکدیگر
این یکی چون سر ببریده که باشد بی تن
وان یکی چون تن افتاده که باشد بیسر
این تنی گشته جدا از سر خود بی شمشیر
وان سری گشته سوی از تن خود بی خنجر
عشق بیچاره بد بخت به همراه جنون
هر دو در دام فتادند و ندیدند مفر
سر یکحلقه زنجیر ابر گردن عشق
بنهادند ابر پای جنون آندیگر
بکشیدند بر سوائیشان در بازار
تا رسیدند بمسند گه شرع انور
بر در شرع ستادند خلایق انبوه
تا چه فرمان دهد و ثبت کند درمحضر
عقل و هوش و ورع و تقوی و زهد آوردند
محضری ثبت در او نام جهان سرتا سر
کین دو خوردند می و عربده کردند بهم
هوش را سر بشکستند و خرد را لشگر
شرع پرسید بآهستگی از عشق و جنون
که سخن راست بگوئید چون بوده است خبر
عشق افکند سر از خجلت در زیر و جنون
خاست بر پای که ایخسرو با شوکت و فر
سخن راست ز دیوانه بباید پرسید
گویمت بنده که از راستیم نیست گذر
من و یاری دو سه طرار و قدح خوار و حریف
همچو من بلکه، بدور از تو، ز من نیز بتر
عهد کردیم که از غره ماه ذی حج
لب نسازیم تر از باده تا سلخ صفر
این دو مه را که حرام است در او قتل و قتال
دامن آلوده نسازیم بخون ساغر
چون محرم شد و بر بست صفر بارو رسید
یزک ماه ربیع آن مه عشرت گستر
ما بهم گفتیم اکنون که بشد ماه حرام
عشرت و عیش حلال آمد بار دیگر
خاصه اندر نهم ماه که هر عصیانرا
تا سه روز آمده یرلیغ بعفو از داور
باده خوردیم و باین قید گرفتار شدیم
تو بده داد که هستی ملک دین پرور
شرع رو کرد بزهد و ورع و تقوی و گفت
که نکو گفت و صحیح است مر این نقل و اثر
پس بفرمود که زینهرسه ریا کار کشم
بمکافات ستمکاری ایدون کیفر
گفت آنگاه یکی سلسله از زلف بتان
بر کشیدند ز سبعون ذراع افزونتر
دست تقوی را، با پای ورع، گردن زهد
سخت و ستوار ببستند بزنجیر اندر
هفته ای رفت کنون کز ورع و تقوی و زهد
دم زند هر که، ببرند سرش با خنجر
گفتم ایماه مگر ماه ربیع آمد باز
گفت آری مگرت نیست از این قصه خبر
که مهین ماه مظفر که بود ماه صفر
با دو صد دبدبه و کبکبه و فتح و ظفر
هفته ای یکدوسه بل بیشترک، بیشترک
بازگشت او و برون رفت بآهنگ سفر
چون بشد ماه صفر ماه ربیع الاول
آمد از راه بخیل و حشم و شوکت و فر
چون خبردار شد از آمدن ماه ربیع
بیخبر آمد هم، فصل ربیعش باثر
بی قدح زیست در این فصل نشاید کردن
عوض می همه گر خون بخورد دانشور
این نه ژاله است که میریزد از فیض سحاب
وین نه لاله است که میروید از بطن حجر
کز خم چرخ رسد ساغر ما را باده
کز دل سنگ دمد باده ما را ساغر
سنگدل تر نتوان زیست در این فصل زکوه
که طرب را ز گل و لاله فرو بسته کمر
کم ز نرگس نتوان بود که با دیده کور
مست و بیخود ز دل خاک برون آرد سر
عیش را بهر تهی دست مگر در این فصل
از دل خاک دمد کاسه سیمین با زر
کم ز مرغی نتوان بود که در وقت نشید
از ورق دفتر و از شاخ نماید منبر
تهنیت را دهد آهنگ در این عید سعید
مژده مولد دارای جهان خیر بشر
امر کن اصل سخن خواجه هر دانشمند
روح جان، جان جهان، خاتم هر پیغمبر
آنکه بی فرمانش یک قطره نریزد ز سحاب
آنکه بی یرلیغش یک برگ نروید ز شجر
گر گند رشحه لطفش بدل سنگ گذار
ور کند شعله قهرش بدل خاک گذر
ار دل آن، همه روید بدل نار گیاه
ور ز دل این همه، ریزد عوض سبزه شرر
نام حزمش بنگارند اگر بر کشتی
روز طوفان شودش موج بدریا لنگر
گر نه از تیغش افتاده شرر در دل سنگ
تا قیامت ز چه خیزد ز دل سنگ شرر
گر نه از جودش افتاده گهر در کف ابر
تا قیامت ز چه ریزد ز کف ابر گهر
ایکه از تیغ تو خورشید همی دزدد آب
تا بدان آب دهد تاب بسنگ و گوهر
عالم از فیض تو مخلوق و تو نیز از عالم
که شجر روید از دانه و دانه زشجر
آدم از جود تو موجود و تو نیز از آدم
که ثمر زاید از شاخه و شاخه ز ثمر
عکس رخسار تو بود آنکه همی جست نشان
خضر در آب و در آئینه از او اسکندر
با خرد دوش سرودم مگر از محفل شاه
چرخ دوی است که بر خواسته اندر مجمر
ریخت چون دست قضا طرح زمین گردون
کرد از عزم تو کشتی زحزمت لنگر
لنگر از کشتی بگسست و فرو ماند بجای
کشتی از لنگر برید و روان گشت بسر
از تو آموخت فلک دانش را ورنه نبود
در فن علم طبیعی چونین دانشور
که زدانش بنهد آب درون آتش
که ز حکمت بدهد باد بدست چنبر
دشمن ار خواهد از پنجه حکم تو فرار
حاسد ار جوید از حطیه حکم تو مفر
چون دو گیتی همه را یکسره سر بر خط تو راست
بسوی ملک عدم باید کردنش سفر
از عدم نیز دو گام آنسو باید رفتنش
تا که از ملکت حکم تو رود بلکه بدر
که عدم گاه کند نیز در افهام مجال
که فنا نیز کند گاه در اوهام گذر
خود گرفتم که فلک خصمی احباب تو را
بندد از کاه کشان بر بمیان سخت گمر
ببر اندر کشد از حلقه انجم جوشن
بسر اندر نهد از بدر فروزان مغفر
هر سحرگه کشد از مهر فروزنده علم
هر شبانگه کشد از خیل کواکب لشکر
کند از ماه بهر مه ز پی جنگ و جدل
گاه شمشیر و گهی دشنه و گاهی خنجر
هیبت قهر تو یک لحظه زند بر چهرش
گه فتد مهرش زی باختران از خاور
هر سحرگاه ز دامان بردش خوشه سیم
هر شبانگه ز گریبان کشدش تکمه زر
هر سحرگاه نهد داغ نجومش بر دل
هر شبانگاه کند خاک سیاهش بر سر
حاش لله که کند خصمی احباب تو چرخ
خصمی خواجه چسان کرد تواند چاکر
کیست گردون که زحکم تو بگرداند روی
چیست انجم که ز رای تو به پیچاند سر
چرخ در کوی تو چونان عسس شب گرد است
که همی گردد بر گرد درت تا بسحر
یا که مانند یکی هندوک دربان است
که همه شب نهنند پیکر خود بر بستر
پاسبانانت شب و روز چراغ از مه و مهر
کین بنوت بکشد پاس پس از آندیگر
مهر اگر بنده درگاه تو نبود ز چه رو
صبح پیش از همه خدام نهد بر در سر
شب معراج که شبرنگ گران خنگ تو را
بره وادی افلاک در افتاد گذر
حلقه زرین از نعل سم یک رانت
پاره گردید در آن معرکه پهناور
کرد در گوش فلک نعل سم خنگ تو را
که در آویخته مانند آویزه زر
این همان بدرو هلال است که گاهی ملکش
طوق می سازد و گه باره و گاهی افسر
من چنین دانم کین قبه عالی بنیان
من بر این رایم کین گنبد گیتی پرور
قطره ای بود ز جود تو که بگرفت هوا
تا حبابی شد و بگرفت جهان سر تا سر
گر بنوک قلم از صورت جود تو دو حرف
بنگارند بسطح حجر و ساق شجر
من بر آنم که شود جوئی و زان جوی همی
جود جو شد عوض آب روان تا محشر
گر نهد نفحه ای از لطف تو در باغ قدم
ور کند رشحه ای از جود تو در ابر نظر
عوض لاله بروید ز دل آن، خورشید
بدل ژاله ببارد ز کف این، گوهر
طبع من روز ازل نامزد مدح تو شد
که حرامست بر او غیر مدیحت شوهر
جز علی ذات تو را نیست به گیتی همتا
جز علی شخص تو را نیست بعالم همسر
لیک در نسبت ذات تو با ذات علی
نکته ای هست که انصاف دهد دانشور
عکس روی تو در افتاد در آئینه غیب
گشت زانعکس عیان صورت ذات حیدر
آنکه گر هیبت تیغش گذرد در اوهام
بگسلد یکسره پیوند معانی ز صور
نکته ای از لب او هر چه معانی و حروف
نقشه ای از رخ او هر چه متافی و سور
ای که چون پای نهی در صف هیجا برکاب
لرزه افتد بتن شخص دو کیهان یکسر
چون سپر جای کند در پس پشت تو سپهر
چون عنان بوسه زند بر کف راد تو ظفر
اولین بنده که گیرد ز عنان تو قضاست
دومین بنده که پوید برکاب تو، قدر
تو نهی پای بر آن اشقر گردون پیمای
که روان تر ز خیال است و سبک تر ز نظر
عاریت از دم او کرده مگر پر طاووس
تعبیت در سم او کرده مگر تک، صرصر
دم نخوانمش که حورای جنانرا طره
سم ندانمش که جبریل امین را شهپر
عقل چون کرد مساحت بمسافت سنجید
از دم تیغ تو یک قامت تا قعر سقر
از دم تیغ شرر خیز تو گر پیغامی
بگذارد بسوی دشت و چمن باد سجر
عوض چوب گر از خاک بروید شمشیر
بدل برگ گر از تاک بر آید خنجر
بدل غنچه شود سبزه ز گلبن پیکان
عوض سبزه شود رسته ز گلشن نشتر
فی المثل گر جگر خصم تو سخت است چه سنگ
عاقبت از دم تیغت فتدش خون بجگر
نه دل خصم تو سر سخت تر از سنگ عقیق
نه دم تیغ تو کم تاب تر از تابش خور
نه عجب گر شود از معدلت تیغ تو جان
در تن خصم دو نیمه بمثال پیکر
مشکل افتاده مرا کار بمدح تو شها
گرچه از مدح توام نیست به هر حال گذر
گر ز عزم تو برم نام ببرد خامه
ور ز رزم تو کنم شرح بسوزد دفتر
پس بهرحال مدیح تو چه ممکن نبود
مرمرا ترک مدیح هو تو بسی اولی تر
من بدین خامه ببریده بی کام و زبان
من بدین نامه شوریده بی نام و خطر
نه عجب گربه ثنای تو بیارم خورشید
نه عجب گر بمدیح تو بریزم اختر
زانکه از گردون در وصف نیم من قاصر
زانکه از گیتی در مدح نیم من کمتر
چکنم دوخته طبع من از قد جهان
هست افزون و ببالای تو نبود در خور
فرق طبع من تا بحر همین مقدار است
که از این لولوی خشک آید وزان لولوی تر
مهر گردون را با خامه من یک سخن است
که از آن گوهر کان خیزد، از این کان گهر
این نه شعر است و نه سحر است و نمیدانم چیست
که هم از شعر برون است و هم از سحر بدر
خامه من بمثل سختی و دشواریرا
آهنین پتک بود من نیم ار آهنگر
خسروا داده در این ماه همایون که بود
مه میلاد خداوند جهان پیغمبر
دولت و مرحمت و نصرت و الطاف تو داد
یکمین بنده دیرینه یکی بنده پسر
پسری داده که در نسبت با دختر طبع
هر دو زادستند از یک پدر و دو مادر
دارم امید که لطف تو برادر را نیز
بگذارد بمن از یمن قدوم خواهر
ای مهین سید من تهنیت جد ترا
کردم انشاد بدین لطف و خوش در محضر
تاز طول سخنت می نشود طبع ملول
نکته گویم اجازت بود ار، زان سرور
هم بجان تو که ز الطاف خدای دو جهان
دو جهان جان بنهفته است بیک پیکر در
که مرا عزم بدانست که پیرایش نظم
شست و پنجه را افزونتر نمایدبشمر
لیک ننوشته یکی شعر که از دست زمام
بگسلد طبع و بگوید ز دو صد افزونتر
عذر تکرار قوافی نه در این چامه سزاست
کز دو صد نیز فزون است به تخمین نظر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شامگان که شه خیل نجوم از خاور
کرد زی مملکت باختر آهنگ سفر
هوش مصنوعی: غروبگاهان، زمانی که شاه ستاره‌ها از سمت شرق به سوی سرزمین باختر سفر کرد.
من آهنگ تفرج را از مشکوی خویش
اندک اندک بسوی دجله شدم راه سپر
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که به سفر و گشت و گذار بروم و به سمت دجله حرکت کردم.
دیدم از تاب خور افروخته چونان دجله
که همی ریخت بخاک از جگر آب شرر
هوش مصنوعی: دیدم که تابش خورشید به قدری گرم و سوزان است که مثل دجله‌ای می‌درخشد و از شدت گرما، آبش به زمین می‌ریزد و بخار می‌شود.
عکس خورشید فرو هشته بروی دجله
سخت و ستوار یکی جسر مسلسل از زر
هوش مصنوعی: تصویر خورشید که به آرامی بر روی دجله افتاده، مانند پلی زیبا و محکم از طلا به نظر می‌آید.
لیک جسری چونان صاف که گر مردم چشم
بنهد گام فرو لغزد از او پای نظر
هوش مصنوعی: ولی پلی وجود دارد که خیلی صاف و هموار است، به طوری که اگر انسان چشمانش را بر آن بگذارد، پای نظرش از روی آن می‌افتد و لیز می‌خورد.
بدر افکند از این پرده شب بازی باز
لعبتان بیمر، این هندوک بازیگر
هوش مصنوعی: ماه روشنایی خود را از پرده شب بیرون می‌اندازد و این بازیگر هندوک در حال بازی و تفریح است.
از شب تیره چه لختی شد، برگشتم باز
بسوی مشکوی ویرانه و بگشودم در
هوش مصنوعی: در شب تاریک و بی‌نهایت، به یاد گذشته‌ها بازگشتم و در بی‌خانمانی ویرانه را گشوده و وارد شدم.
در فرو بستم و بنشستم و بگشادم پیش
جزوه ای چند پریشان ز کتاب و دفتر
هوش مصنوعی: من در یک مکان به دور از شلوغی نشستم و در حالی که دفتر و کتابی در دست داشتم، شروع به نوشتن و مرتب‌کردن افکار و ایده‌هایم کردم.
مه نبر خواسته و من بزمین ننشته
که مهم حلقه بدر کوفت چو مهر خاور
هوش مصنوعی: ماه درخواسته‌ام را نبر و مرا به زمین نیانداز، زیرا مهمانی‌ام را به گردن گرفته است، مثل طلوع خورشید در شرق.
جستم از جای و گشودم در و بنهاد قدم
بدرون تنگ چو جانش بکشیدم در بر
هوش مصنوعی: از جای خود بلند شدم و در را باز کردم و پا داخل گذاشتم. مانند جان که به سختی خارج می‌شود، خود را در آغوش فضای تنگ آن حس کردم.
گه بشوخی ز دهانش بشخردم چو قدح
که به تنگی بمیانش بگرفتم چو کمر
هوش مصنوعی: گاهی به شوخی از دهان او به قدری نوشیدم که مانند جامی در میان کمربندش فشرده شدم.
باده ای پیش نهادمش که گفتی خمار
بر کشیده است مگر زاتش سوزان جوهر
هوش مصنوعی: به او نوشیدنی‌ای عرضه کردم که گویا مست است و سرش را بالا برده است، مگر اینکه جوهرش به شدت سوزان است.
باده ای چونان کز فرط لطافت گفتی
عکس خورشید فتاده به بلورین ساغر
هوش مصنوعی: نوشیدنی‌ای وجود دارد که به قدری نرم و لطیف است که گویی تصویر خورشید بر روی لیوان شفاف و بلورین افتاده است.
بمثل گفت خرد باده مگو خون پریست
که بجوش آمده در شیشه ز بس کرده مقر
هوش مصنوعی: خرد به تو توصیه می‌کند که درباره شراب صحبت نکنی، چرا که مانند خون است که به خاطر شدت تحریک، در شیشه در حال جوشیدن است.
آنچنان باده که گفتی ز زر سرخ مذاب
آب داده است مگر دهقانش از خوشه زر
هوش مصنوعی: باده‌ای که می‌نوشی به قدری زیبا و باارزش است که گویی از طلا ذوب شده و با آب ترکیب شده است؛ انگار که کشاورز آن را از خوشه‌های زر برداشت کرده است.
یا که با خاکش آمیخته عقد لولو
با که از تاگش آویخته عقد گوهر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گاهی ارزش و زیبایی چیزهای مختلف در هم آمیخته می‌شود. مانند اینکه گاهی مروارید (لولو) و جواهر (گوهر) از خاک و اساس طبیعی خود به وجود می‌آیند و نماد این هستند که در نظر برخی، هر دو ارزش و زیبایی خاص خود را دارند، حتی اگر به نظر برسد که یکی از دیگری پایین‌تر است. این نشان می‌دهد که زیبایی و ارزش ممکن است در جاهای غیرمنتظره‌ای نهفته باشد.
از گل روح و مراج خرد و جان و جود
از دل عقل و روان هنر و روح فکر
هوش مصنوعی: این بیت به ارتباط میان عناصر مختلف وجود انسان اشاره دارد. گل به عنوان نماد زیبایی و لطافت، روح و خرد به عنوان جنبه‌های فکری و معنوی، و همچنین عقل و هنر به عنوان توانایی‌های شناختی و خلاقانه معرفی شده‌اند. به طور کلی، این متن به بررسی هماهنگی و همگامی میان جنبه‌های مختلف انسانی می‌پردازد.
گفتم ای باده تو از نسل که زادی گفتا
آب خضرم پدر است، آتش موسی مادر
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از منشاء و خاستگاه شراب است. می‌گوید که وقتی از شراب پرسیدم که از کدام نسل آمده‌ای، پاسخ داد که پدرش آب خضر است و مادرش آتش موسی. این اشاره به دو عنصر مهم دارد: آب خضر که نماد حیات و جاودانگی است و آتش موسی که نماد وحی و روشنایی. به این ترتیب، خواص و جذابیت‌های شراب به این دو عنصر نسبت داده می‌شود.
گفتمش تربیت از دست که دیدی گفتا
دست جمشید که از جام مرا داد خطر
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به دیگری می‌گوید که چرا تربیتش را از دست داده است. او پاسخ می‌دهد که به خاطر دست جمشید (که به خاطر قدرت و عظمتش معروف است) و جامی که به او داده، دچار خطر و ناپایداری شده است. این به نوعی به تأثیر قدرت و امکانات بر رفتار و سرنوشت فرد اشاره می‌کند.
علم و حکمت ز که آموخته ای گفتم، گفت
شرح این قصه دراز است از این ره بگذر
هوش مصنوعی: سوال کردم علم و دانش را از چه کسی یاد گرفته‌ای، او در جواب گفت که توضیح این داستان بسیار طولانی است، بهتر است از این موضوع عبور کنیم.
بافلاطون اندر میکده در مدرس خم
سالها بودم همدرس در آئین نظر
هوش مصنوعی: سال‌ها در کنار باغی از فلسفه و علم، در خلوت میخانه به سر بردم و از آموزه‌های با ارزشش بهره‌مند شدم.
اوقلیدس ز من آموخت مگر هندسه را
که بتحریر کشید این همه اشکال وصور
هوش مصنوعی: من از اقلیدس هندسه را آموختم، چرا که او تمام این اشکال و قالب‌ها را به نگارش درآورده است.
پور سینا زمن آموخت همه دانش و رای
کایدر اندر گیتی شیخ رئیس است سمر
هوش مصنوعی: ابن سینا به من همه علم و دانش را آموخت و در این دنیا او را به عنوان پیشوای حکمت می‌شناسند.
ریخت از شیشه چو در جام بلورین، گفتم
آب خشکی است در آمیخته با آتش تر
هوش مصنوعی: وقتی شیشه شکست و درون ظرف بلورین ریخت، گفتم این آب خشک است که با آتش مرطوب شده است.
خورد باری دو سه پیمانه و پیمود بمن
بدو صد عشوه و صد ناز، دو پیمانه دگر
هوش مصنوعی: او چند لیوان نوشید و سپس با عشوه و ناز به سمت من آمد و من نیز دو لیوان دیگر نوشیدم.
چون می از لب بگلو رفت و شد از جام بکام
نشاه باده دوید اندر مغزش چو فکر
هوش مصنوعی: زمانی که شراب از لبانش روان شد و به دلش نشست، انگار که باده‌ای در مغزش جاری گشت و افکارش را تحت تأثیر قرار داد.
چون خرد خانه تهی کرد و ز سر بیرن رفت
بر زمین زد کله از مستی و بگشاد کمر
هوش مصنوعی: زمانی که عقل و خرد از وجود انسان بیرون بروند و جایی برای آن باقی نماند، او به جست‌وجوی خود می‌پردازد و از سر شوری و مستی، به زمین می‌افتد و کمرش را رها می‌کند.
خنده از گوشه لب، ناز هم از گوشه چشم
بنهادند ز مستی دو سه گام آنسوتر
هوش مصنوعی: لبخند بر لبانش نقش بسته و ناز و زیبایی‌اش از چشم‌هایش می‌تابد، او از سر شوق و مستی چند قدم آن سوتر رفته است.
در سخن گرم شد از نشاه مستی چونانک
هی بجای سخن از لعل لبش ریخت شکر
هوش مصنوعی: در صحبت، به خاطر حالت سرمستی‌اش آن‌قدر گرم شده که گویی به‌جای گفت‌وگو، شیرینی کلامش از لب‌هایش می‌ریزد.
دیده باشی که چسان مست سخن میگوید
مست و مستانه سخن گفت همی از هر در
هوش مصنوعی: آیا تا به حال دیده‌ای که یک فرد مست چگونه صحبت می‌کند؟ او با حالتی سرخوش و شاداب از هر طرف و به هر موضوعی صحبت می‌کند.
الغرض گفت یکی طرفه حکایت دارم
تازه و نغز چنان کز لب من شیرین تر
هوش مصنوعی: موضوعی جالب و تازه دارم که به قدری شیرین است که از زبان من هم شیرین‌تر خواهد بود.
اندرین ماه یکی واقعه سخت افتاد
که ندیده است کسش در بتواریخ و سیر
هوش مصنوعی: در این ماه، حادثه‌ای بسیار شدید و مهم اتفاق افتاد که هیچ‌کس در تاریخ و رویدادها تا به حال آن را ندیده بود.
هفته ای پیشترک در نهم ماه ربیع
فتنه ای رفت که بر خلق بیفزود عبر
هوش مصنوعی: یک هفته پیش از نهم ماه ربیع، فتنه‌ای به وقوع پیوست که بر اعتراضات مردم افزود.
حسن زاهد کش با عشق که شاهد بازی
بهمه خلق در آفاق از او گشته سمر
هوش مصنوعی: زیبایی زاهد کشنده است و عشق او همچون ناظری است که تماشاچیان را در سراسر جهان به خود جلب کرده است. تشنگی برای عشق او باعث شده که همه جا پر از شگفتی و جذابیت باشد.
در نهان خانه دل خلوت عیشی کردند
که نیارست سوی خلوتشان باد گذر
هوش مصنوعی: در دل خودشان جشن و شادی برپا کردند که هیچ باد و طوفانی نتواند به آنجا نفوذ کند و خلوتشان را به هم بزند.
بربط ورود و دف و عود و شراب و شاهد
مجمر و عود و رباب و نی و تار و مزمر
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف سازهای موسیقی مانند بربط، دف، عود و همچنین شراب و معشوقه‌های زیبا پرداخته شده است. این کلمات به نوعی نشان‌دهنده لذت‌ها و شادی‌های زندگی هستند که با هنر و موسیقی همراه می‌شوند. به طور کلی، این تصویر فضایی شاداب و روح‌افزاست که عواطف و احساسات را زنده می‌کند.
شهد و شمامه و بط، شیشه و پیمانه و جام
بلبل و بلبله و سنبل و گل، شمع و شکر
هوش مصنوعی: در اینجا تصاویری از زیبایی‌ها و لذت‌های زندگی به ما ارائه می‌شود. خرمی‌ها و شیرینی‌ها مانند عسل، گل‌ها، بلبل و شمع، همه به خلق یک فضای دلپذیر و خوشبو کمک می‌کنند. این نمادها به ما یادآوری می‌کنند که زندگی پر از شگفتی‌ها و زیبایی‌هاست که باید از آن‌ها لذت ببریم.
غمزه، ساقی و، فرح، باده کش و ساغر گیر
عشوه، رقاص و، طرب، چنگزن و رامشگر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف لحظات شاد و دلپذیر زندگی می‌پردازد. در اینجا به زیبایی‌ها و جذابیت‌های مختلف اشاره می‌شود: ناز و غمزه‌ای که دل را می‌برد، ساقی که شراب می‌ریزد، لحظات شادابی که با می‌گساری و موسیقی همراه است. به عبارتی این متن فضایی شاد و پر از نشاط را به تصویر می‌کشد که در آن عشق، رقص و هنرهای موسیقی به اوج می‌رسد.
می بخوردند و همی عربده کردند بهم
از طرب رقص کنان شب همه شب تا بسحر
هوش مصنوعی: شراب می‌نوشیدند و با شادی و سرور به شادی و آواز و رقص پرداختند و تا صبح ادامه دادند.
سر نزد صبح نخستین که شب آهنگ خیال
سر فرا کرد ز بالین و روان از بستر
هوش مصنوعی: صبح تازه‌ای در حال طلوع است و شب با تمام خیالاتش از کنار اختیاری که بر خواب داشت، به آرامی بلند می‌شود و از بستر می‌رود.
ناگهان دید که در خلوت دل مشغله ایست
که شده خاته ایجاد از او زیر و زبر
هوش مصنوعی: ناگهان متوجه شد که در دل او همهمه‌ای وجود دارد که باعث شده همه چیز رو به نابودی برود.
شد سراسیمه و آشفته سوی شحنه هوش
که عبث خفته آسوده بخلوتگه سر
هوش مصنوعی: او به سرعت و در حالی آشفته به سوی قاضی رفت، زیرا بی‌دلیل در آرامش و تنهایی خود غرق شده بود.
شحنه هوش بر آشفت هم از بام دماغ
باعوانی دو ز قهر و غضب و کینه و شر
هوش مصنوعی: آشفتگی و دیوانگی در ذهن شحنه به خاطر خشم، کینه و ناراحتی او از دنیای اطرافش به اوج رسیده است.
ناگهانی چو فلان خود را بی اذن دخول
اندر افکند بمشکوی دل و جان اندر
هوش مصنوعی: ناگهان، بی‌خبر و بدون اجازه، خود را در دل دوست انداخت و دل و جانش را با عطر محبتش پر کرد.
مستی از جای فروجست و گره برزد مشت
بر سرش زد که پریشان شد مغزش در سر
هوش مصنوعی: نشانه‌های شادی و شور و شوق ناگهان نمایان شد و او با تمام قوت ضربه‌ای بر سرش کوبید که موجب آشفتگی افکارش گردید.
سر مجروح و تن خسته بیروح آمد
بر در عقل که ای میر عدالت گستر
هوش مصنوعی: سر زخمی و بدنی خسته و بی‌روح به حضور عقل آمد و گفت: ای حاکمِ عدالت گستر.
این چه غوغا است که در ملک وجود افتاده است
از دو سه رند قدح خواره بی عقل و هنر
هوش مصنوعی: این چه شور و هیاهی است که در جهان به راه افتاده است، causado از چند نفر سرخوش و بی‌خبر از هنر و عقل که مشغول نوشیدن هستند.
و الی عقل بطبل و علم و خیل و حشم
بر در خلوت دل برد دو صد گونه حشر
هوش مصنوعی: عقل به همراه علم و دانش، با تجهیزات و لوازم فراوان به درون دل آمده و انواع مختلفی از شگفتی‌ها را به همراه آورده است.
عشق سرمست بهمدستی سودا و جنون
حسن مخمور بپا مردی مستی و نظر
هوش مصنوعی: عشق باعث شده است که از حال و هوای خود خارج شوم و در جستجوی زیبایی و دیوانگی باشم. این حالت محبت و شورو شوق مرا به وجد آورده و به من قدرت و اطمینان می‌دهد.
شورشی سخت مع القصه در افتاد، کزان
گشت شوریده همه لشکر و شهر و کشور
هوش مصنوعی: درگیری شدیدی به وقوع پیوست که باعث آشفتگی و به هم ریختگی در میان تمامی سربازان و مردم شهر و کشور شد.
مفتی تقوی و شیخ ورع و قاضی زهد
بنشستند و نبشتند بدینسان محضر
هوش مصنوعی: علمای دین و افراد متعهد، به همراه قاضی در مکانی نشسته و در مورد اصول و مبانی دینی نوشتند و اسنادی تنظیم کردند.
که همه خلق بدانید که امروز جهاد
واجب آمد بجهان از پی نهی منکر
هوش مصنوعی: امروز بر همه مردم واجب است که برای مقابله با بدی‌ها و ناهنجاری‌ها تلاش کنند و جهاد کنند.
مسح و تخت الحنک و سبحه و مسواک و عصا
بگرفتند و برفتند سه شیخ رهبر
هوش مصنوعی: سه پیشوای بزرگ، وسایل مذهبی و شخصی خود را مانند مسح (نوعی پارچه یا دستمال)، تخت الحنک (پوشش یا لباس مخصوص)، تسبیح، مسواک و عصا برداشتند و به سفر رفتند.
عامیان نیز ز دنبال مشایخ پویان
بر سر هر گذر افزون ز دو پنجاه نفر
هوش مصنوعی: مردم عادی به دنبال عالمان و راهنمایان در هر گوشه و کناری جمع می‌شوند و تعدادشان بیشتر از صد نفر می‌شود.
بر در خلوت دل یکسره بردند هجوم
همه با خنجر و با چوب و عصا، تیر وتبر
هوش مصنوعی: در فضای درون دل، همه به یکباره حمله‌ور شدند، با سلاح‌هایی چون چاقو و چوب و عصا، نیزه و تبر.
برخی از بام و گروهی ز در و از روزن
بی محابا بگرفتند در خانه و سر
هوش مصنوعی: عده‌ای از روی بام و برخی دیگر از در و پنجره به طور بی‌پروا وارد خانه و سرش کردند.
بشکستند و به بستند و بخستند همی
هر که دیدند بشمشیر و بگرز و خنجر
هوش مصنوعی: در این بیت، افراد به یکدیگر حمله کردند و به شدت به هم ضربه زدند. آنها که شاهد این نبرد بودند، با استفاده از شمشیر، نیزه و خنجر به مداخله پرداختند و در این درگیری، آسیب و صدمه زیادی به یکدیگر زدند.
شکم خم بدریدند و کشیدند آنگاه
حمل شش ماهه می از رحم مام بدر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زایمان و تولد یک فرزند می‌پردازد. در اینجا به تصویری از شکم مادر اشاره می‌شود که در حین زایمان پاره می‌شود و نوزادی که شش ماه در شکم مادر بوده به دنیا می‌آید. این بیت به زیبایی فرآیند و سختی زایمان را به تصویر می‌کشد.
چون تن کشته بغلطید صراحی در خون
بسکه جوشید ز شریانش همی خون جگر
هوش مصنوعی: زمانی که بدن کشته در خون غلتید، صراحی (جام) خونی به شدت در آن جوشید و از رگ‌های او خون جگر بیرون آمد.
ساغر و مینا مانند سر کشته و تن
که جدا گشته به تیغ ستم از یکدیگر
هوش مصنوعی: فنجان و ظرف شراب همچون سر و بدنی هستند که به سبب ظلم از یکدیگر جدا شده‌اند.
این یکی چون سر ببریده که باشد بی تن
وان یکی چون تن افتاده که باشد بیسر
هوش مصنوعی: این شخص همانند یک سر بریده است که بدون بدن وجود دارد و آن شخص دیگر مانند بدنی است که سرش را گم کرده است.
این تنی گشته جدا از سر خود بی شمشیر
وان سری گشته سوی از تن خود بی خنجر
هوش مصنوعی: این بدن از سر خود جدا شده و دیگر نیازی به شمشیر ندارد، و این سر هم بی‌تن خود قرار گرفته و نیازی به خنجر ندارد.
عشق بیچاره بد بخت به همراه جنون
هر دو در دام فتادند و ندیدند مفر
هوش مصنوعی: عشق و جنون، هر دو در تنگنای سختی گرفتار شدند و نتوانستند راه escapeی پیدا کنند.
سر یکحلقه زنجیر ابر گردن عشق
بنهادند ابر پای جنون آندیگر
هوش مصنوعی: سر یک حلقه زنجیر، ابر گردن عشق را به دوش کشیدند و ابر به پا شدند تا جنون آن را دنبال کنند.
بکشیدند بر سوائیشان در بازار
تا رسیدند بمسند گه شرع انور
هوش مصنوعی: آن‌ها را در بازار به خاطر رفتار ناپسندشان به شدت تنبیه کردند تا به محل اجرای احکام الهی رسیدند.
بر در شرع ستادند خلایق انبوه
تا چه فرمان دهد و ثبت کند درمحضر
هوش مصنوعی: مردم بسیاری در برابر قوانین الهی قرار گرفتند تا ببینند چه دستوری صادر می‌شود و چه چیزی در حضور خداوند ثبت خواهد شد.
عقل و هوش و ورع و تقوی و زهد آوردند
محضری ثبت در او نام جهان سرتا سر
هوش مصنوعی: عقل و فهم و پرهیزکاری و ایمان و خودداری را در جایی ثبت کرده‌اند که نام تمام جهان در آن نوشته شده است.
کین دو خوردند می و عربده کردند بهم
هوش را سر بشکستند و خرد را لشگر
هوش مصنوعی: این دو نفر شراب نوشیدند و به همدیگر آواز و عربده کردند. هوش و حواسشان را به هم زدند و عقلشان را تضعیف کردند.
شرع پرسید بآهستگی از عشق و جنون
که سخن راست بگوئید چون بوده است خبر
هوش مصنوعی: شرع با دقت و آرامش درباره عشق و دیوانگی سؤال کرد که حقیقت را بگوید، چطور این موضوعات اتفاق افتاده‌اند.
عشق افکند سر از خجلت در زیر و جنون
خاست بر پای که ایخسرو با شوکت و فر
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که سر از شرم پایین بیندازد و جنون به پا خاست، که ای پادشاه با شکوه و عظمت!
سخن راست ز دیوانه بباید پرسید
گویمت بنده که از راستیم نیست گذر
هوش مصنوعی: برای فهمیدن حقیقت و واقعیت، باید از کسانی پرسید که ممکن است دیوانه یا غیرعادی به نظر برسند. من به تو می‌گویم که از کنجکاوی و جستجوی حقیقت دور هستم.
من و یاری دو سه طرار و قدح خوار و حریف
همچو من بلکه، بدور از تو، ز من نیز بتر
هوش مصنوعی: من و دوستانم که اهل خوش‌گذرانی و می‌نوشی هستیم، دور از تو زندگی می‌کنیم و حتی از خودم نیز به سختی دوری می‌کنم.
عهد کردیم که از غره ماه ذی حج
لب نسازیم تر از باده تا سلخ صفر
هوش مصنوعی: ما تصمیم گرفتیم که از زیبایی‌های ماه ذی‌حجه به اندازه‌ای شاداب نباشیم که لب‌هایمان از باده لطیف‌تر شود، تا زمانی که به آخر ماه صفر برسیم.
این دو مه را که حرام است در او قتل و قتال
دامن آلوده نسازیم بخون ساغر
هوش مصنوعی: این دو ماه را که در آن جنگ و کشتار گناه است، با خون ساغر آلوده نکنیم.
چون محرم شد و بر بست صفر بارو رسید
یزک ماه ربیع آن مه عشرت گستر
هوش مصنوعی: زمانی که در ماه ربیع، مراسم محرم آغاز شد و بار دیگر برای جشن و شادی نزدیک شدیم، ماهی که شادی و سرور را گسترانده است.
ما بهم گفتیم اکنون که بشد ماه حرام
عشرت و عیش حلال آمد بار دیگر
هوش مصنوعی: ما با هم گفتیم که حالا که زمان ماه حرام به پایان رسیده، فرصتی دیگر برای شادی و لذت بردن از زندگی فراهم آمده است.
خاصه اندر نهم ماه که هر عصیانرا
تا سه روز آمده یرلیغ بعفو از داور
هوش مصنوعی: به‌ویژه در نهمین ماه، که هر خطایی تا سه روز مورد بخشش و عفو از سوی داور قرار می‌گیرد.
باده خوردیم و باین قید گرفتار شدیم
تو بده داد که هستی ملک دین پرور
هوش مصنوعی: ما شراب نوشیدیم و به این بند گرفتار شدیم. تو همواره به ما بده که تو ملک روحانی پرور هستی.
شرع رو کرد بزهد و ورع و تقوی و گفت
که نکو گفت و صحیح است مر این نقل و اثر
هوش مصنوعی: شرع به رفتارهای درست و پرهیز از گناه اشاره کرد و گفت که این موضوع به‌خوبی بیان شده و حائز اعتبار است.
پس بفرمود که زینهرسه ریا کار کشم
بمکافات ستمکاری ایدون کیفر
هوش مصنوعی: سپس فرمان داد که از این پس، سه نوع ریاکاری را با سختی و مجازات ستمگران مجازات کنم.
گفت آنگاه یکی سلسله از زلف بتان
بر کشیدند ز سبعون ذراع افزونتر
هوش مصنوعی: سپس گفتند که یک رشته از زلف های زیبا را بلند کردند که از هفتاد ذراع بیشتر بود.
دست تقوی را، با پای ورع، گردن زهد
سخت و ستوار ببستند بزنجیر اندر
هوش مصنوعی: دست تقوی را با پای ورع محکم و استوار به گردن زهد بستند و به زنجیر کشیدند.
هفته ای رفت کنون کز ورع و تقوی و زهد
دم زند هر که، ببرند سرش با خنجر
هوش مصنوعی: زمانی است که کسانی که از تقوا و زهد دم می‌زنند، به خاطر رفتارهای نادرستشان وجودشان به خطر می‌افتد.
گفتم ایماه مگر ماه ربیع آمد باز
گفت آری مگرت نیست از این قصه خبر
هوش مصنوعی: گفتم ای ماه آیا ماه ربیع دوباره آمده است؟ او پاسخ داد: بله، اما تو مگر از این داستان خبری نداری؟
که مهین ماه مظفر که بود ماه صفر
با دو صد دبدبه و کبکبه و فتح و ظفر
هوش مصنوعی: ماه محبوب و زیبا که در روزهای شنبه متولد شده است، با شکوه و عظمت و پیروزی‌های فراوانی که به دست آورده، در دل‌ها جا دارد.
هفته ای یکدوسه بل بیشترک، بیشترک
بازگشت او و برون رفت بآهنگ سفر
هوش مصنوعی: او هر هفته یک یا دو یا حتی بیشتر از آن، به سفر می‌رود و سپس به خانه برمی‌گردد.
چون بشد ماه صفر ماه ربیع الاول
آمد از راه بخیل و حشم و شوکت و فر
هوش مصنوعی: وقتی که ماه صفر به پایان رسید، ماه ربیع‌الاول با خود خوشی‌ها و زیبایی‌ها و شکوه و عظمتش را به ارمغان آورد.
چون خبردار شد از آمدن ماه ربیع
بیخبر آمد هم، فصل ربیعش باثر
هوش مصنوعی: وقتی که از رسیدن ماه ربیع آگاه شد، بدون اطلاع قبلی وارد شد و فصل ربیع را به همراه خود آورد.
بی قدح زیست در این فصل نشاید کردن
عوض می همه گر خون بخورد دانشور
هوش مصنوعی: در این فصل، زندگی بدون نوشیدنی و خوشگذرانی امکان‌پذیر نیست، و اگر فردی همچنان بخواهد از علم و دانش بهره‌مند شود، باید بهایی بپردازد و حتی ممکن است چنان فشارهایی را تحمل کند که برایش سخت باشد.
این نه ژاله است که میریزد از فیض سحاب
وین نه لاله است که میروید از بطن حجر
هوش مصنوعی: این، قطره‌ای نیست که از باران بر روی زمین می‌افتد و این، گل لاله‌ای نیست که از دل خارا و سنگ برمی‌خیزد.
کز خم چرخ رسد ساغر ما را باده
کز دل سنگ دمد باده ما را ساغر
هوش مصنوعی: از چرخ افلاک برای ما جام می‌رسد، شرابی که از دل سنگین ما تراوت و نشاط می‌آورد.
سنگدل تر نتوان زیست در این فصل زکوه
که طرب را ز گل و لاله فرو بسته کمر
هوش مصنوعی: در این فصل سرد، زندگی با دل سنگین سخت است، زیرا شادی و خوشی از گل‌ها و لاله‌ها پنهان شده است.
کم ز نرگس نتوان بود که با دیده کور
مست و بیخود ز دل خاک برون آرد سر
هوش مصنوعی: همچنان که با چشمان بسته نمی‌توان به زیبایی‌های نرگس پی برد، در دل تاریکی و بی‌خبری نیز نمی‌توان به حقیقت یا عشق واقعی دست یافت.
عیش را بهر تهی دست مگر در این فصل
از دل خاک دمد کاسه سیمین با زر
هوش مصنوعی: لذت زندگی را برای کسانی که چیزی ندارند، تنها در این فصل می‌توان به دست آورد؛ آن هم با شکوفه زدن گل‌های سیمین و طلایی از دل خاک.
کم ز مرغی نتوان بود که در وقت نشید
از ورق دفتر و از شاخ نماید منبر
هوش مصنوعی: هیچ پرنده‌ای نمی‌تواند از روی ورق دفتر یا شاخه درخت منبر بسازد، اگر در زمان مناسب نتواند به پرواز درآید.
تهنیت را دهد آهنگ در این عید سعید
مژده مولد دارای جهان خیر بشر
هوش مصنوعی: در این روز مبارک، خبری خوش به ما می‌رسد که به مناسبت تولد کسی که جهان را پر از خیر و برکت کرده است، شادی و تهنیت را به ارمغان می‌آورد.
امر کن اصل سخن خواجه هر دانشمند
روح جان، جان جهان، خاتم هر پیغمبر
هوش مصنوعی: رئیس و مؤسس هر دانش و علم، جان و روح زندگی، آخرین پیامبری که آمده است، به سخن خود فرمان می‌دهد.
آنکه بی فرمانش یک قطره نریزد ز سحاب
آنکه بی یرلیغش یک برگ نروید ز شجر
هوش مصنوعی: آن کسی که بدون اجازه‌اش یک قطره باران نمی‌بارد و بدون فرمان او یک برگ هم از درخت نمی‌افتد.
گر گند رشحه لطفش بدل سنگ گذار
ور کند شعله قهرش بدل خاک گذر
هوش مصنوعی: اگر بخشی از نعمت و محبت او مانند سنگ باشد، و اگر خشم و قهر او مانند خاک باشد، این نشان می‌دهد که چقدر تأثیر و قدرت دارد.
ار دل آن، همه روید بدل نار گیاه
ور ز دل این همه، ریزد عوض سبزه شرر
هوش مصنوعی: اگر دل از عشق رنگین گیاه نارنجی شود، همه خوبی‌ها به دل می‌رسد و اگر از دل این عشق، حالتی دیگر به وجود آید، تبدیل به خوبی‌هایی مانند سبزه و جوانه می‌شود.
نام حزمش بنگارند اگر بر کشتی
روز طوفان شودش موج بدریا لنگر
هوش مصنوعی: اگر در زمان طوفان، کشتی به خطر بیفتد و به دریا بیفتد، نام افرادی که هوش و تدبیر دارند، همانند لنگرهای محکم و ضروری خواهند بود.
گر نه از تیغش افتاده شرر در دل سنگ
تا قیامت ز چه خیزد ز دل سنگ شرر
هوش مصنوعی: اگر جرقه‌ای از تیغش بر دل سنگ نیفتد، تا همیشه چه چیزی می‌تواند از دل سنگ جرقه بزند؟
گر نه از جودش افتاده گهر در کف ابر
تا قیامت ز چه ریزد ز کف ابر گهر
هوش مصنوعی: اگر سرازیر نشود از بخشندگی خداوند، در دستان ابرها جواهرات و نعمت‌ها تا ابد نخواهد ریخت. اگر این چنین است، پس ابر از چه چیزی باید جواهر بریزد؟
ایکه از تیغ تو خورشید همی دزدد آب
تا بدان آب دهد تاب بسنگ و گوهر
هوش مصنوعی: تو با قدرت و تأثیر خود، همچون خورشید می‌توانی حتی آب را از زمین بگیری و به آن تاب و درخشندگی ببخشی، درست مانند سنگ و جواهر که ارزشمند و درخشان هستند.
عالم از فیض تو مخلوق و تو نیز از عالم
که شجر روید از دانه و دانه زشجر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جهان و مخلوقاتش به برکت وجود تو به وجود آمده‌اند و همچنین تو نیز از این جهان تاثیر می‌پذیری. همچون درختی که از دانه رشد می‌کند و دانه نیز از درخت به وجود می‌آید، ارتباطی میان خدا و مخلوقاتش وجود دارد که هر یک به نوعی به دیگری وابسته است.
آدم از جود تو موجود و تو نیز از آدم
که ثمر زاید از شاخه و شاخه ز ثمر
هوش مصنوعی: انسان به برکت بخشش‌های تو به وجود آمده و تو هم از طریق انسان به ثمر می‌رسی، مانند درختی که میوه‌اش را از شاخه می‌گیرد و شاخه نیز از میوه‌اش زندگی می‌کند.
عکس رخسار تو بود آنکه همی جست نشان
خضر در آب و در آئینه از او اسکندر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تصویر چهره‌ی تو، مانند نشانی از خضر (شخصیتی افسانه‌ای و نمادگرایانه) در آب و آینه است. همچنین، اشاره به این دارد که اسکندر (پادشاه بزرگ و فاتح) نیز از این تصویر برای جستجوی حقیقت و عظمت استفاده می‌کند. درواقع، چهره‌ی تو نمایانگر زیبایی و قداستی است که دیگران به دنبال آن هستند.
با خرد دوش سرودم مگر از محفل شاه
چرخ دوی است که بر خواسته اندر مجمر
هوش مصنوعی: با عقل و اندیشه در تلاش بودم، شاید از محفل سلطنتی است که در آن، چرخ روزگار به گردش درآمده است.
ریخت چون دست قضا طرح زمین گردون
کرد از عزم تو کشتی زحزمت لنگر
هوش مصنوعی: طرح سرنوشت بر زمین آسمان را به وجود آورد و از اراده تو، کشتی زحمت به لنگر افتاد.
لنگر از کشتی بگسست و فرو ماند بجای
کشتی از لنگر برید و روان گشت بسر
هوش مصنوعی: لنگر کشتی پاره شد و کشتی به جای خود ایستاد، اما لنگر از آن جدا شد و به راه خود ادامه داد.
از تو آموخت فلک دانش را ورنه نبود
در فن علم طبیعی چونین دانشور
هوش مصنوعی: فلک از تو علم و دانش را آموخت، وگرنه در علم طبیعی کسی به این درجه از دانش و مهارت نبود.
که زدانش بنهد آب درون آتش
که ز حکمت بدهد باد بدست چنبر
هوش مصنوعی: کسی که با دانایی می‌تواند آب را به درون آتش بریزد، به دلایل حکمت‌آمیز و با استفاده از ظرافت و تدبیر، می‌تواند بر وضعیت‌ها تسلط پیدا کند و از شرایط سخت بهره‌برداری کند.
دشمن ار خواهد از پنجه حکم تو فرار
حاسد ار جوید از حطیه حکم تو مفر
هوش مصنوعی: اگر دشمن بخواهد از قدرت تو فرار کند، حسود همواره در تلاش است تا از نیکی و خوبی تو دوری کند.
چون دو گیتی همه را یکسره سر بر خط تو راست
بسوی ملک عدم باید کردنش سفر
هوش مصنوعی: زمانی که تمام جهان تحت فرمان توست، باید به سوی سرزمینی بی‌نهایت و نامرئی سفر کرد.
از عدم نیز دو گام آنسو باید رفتنش
تا که از ملکت حکم تو رود بلکه بدر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خواسته‌ها و تحقق رویاهامان، باید از موانع و مشکلاتی که وجود دارد، پا فراتر بگذاریم. تنها در این صورت است که می‌توانیم به قدرت و اراده‌مان نزدیک‌تر شویم و به اهداف‌مان دست یابیم.
که عدم گاه کند نیز در افهام مجال
که فنا نیز کند گاه در اوهام گذر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات عدم (نیستی) می‌تواند باعث برداشت‌هایی در ذهن‌ها شود و گاهی هم نابودی می‌تواند در تصورات ما رخ دهد.
خود گرفتم که فلک خصمی احباب تو را
بندد از کاه کشان بر بمیان سخت گمر
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که آسمان به دشمنان دوستان تو اجازه نمی‌دهد به راحتی به تو نزدیک شوند و راهشان را بر تو سخت می‌کند.
ببر اندر کشد از حلقه انجم جوشن
بسر اندر نهد از بدر فروزان مغفر
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی و توصیف یک جنگجوی شجاع و قدرتمند پرداخته می‌شود. او با قدرت و مهارت خود، دشمنان را از میدان به در می‌کند و به خودجوشی و نیروهای آسمانی تکیه دارد. همچنین، او با استفاده از زره و کلاه‌خود، خود را در برابر خطرات محافظت می‌کند و به جلوه‌ای درخشان و پیروزمندانه دست می‌یابد.
هر سحرگه کشد از مهر فروزنده علم
هر شبانگه کشد از خیل کواکب لشکر
هوش مصنوعی: هر صبح، علم و دانایی از خورشید تابان می‌درخشد و هر شب، ستارگان به صف می‌آیند تا زیبایی شب را به نمایش بگذارند.
کند از ماه بهر مه ز پی جنگ و جدل
گاه شمشیر و گهی دشنه و گاهی خنجر
هوش مصنوعی: ماه به منظور جدال و نزاع گاهی شمشیر و گاهی دشنه و بعضی وقت‌ها خنجر به دست می‌گیرد.
هیبت قهر تو یک لحظه زند بر چهرش
گه فتد مهرش زی باختران از خاور
هوش مصنوعی: وقتی خشم تو لحظه‌ای بر چهره‌اش ظاهر می‌شود، می‌تواند موجب کاهش نور مهر و محبتش شود و در نتیجه بر دل‌های کسانی که در باختر هستند تأثیر بگذارد، مانند تأثیر نور خورشید در سمت خاور.
هر سحرگاه ز دامان بردش خوشه سیم
هر شبانگه ز گریبان کشدش تکمه زر
هوش مصنوعی: هر صبح زود، او خوشه‌ای از نقره را از دامن خود بیرون می‌آورد و در شب، دکمه‌ای از طلا را از یقه‌اش می‌کشد.
هر سحرگاه نهد داغ نجومش بر دل
هر شبانگاه کند خاک سیاهش بر سر
هوش مصنوعی: هر صبح، آثار سنگینی ستاره‌ها بر دل شبان می‌نشیند و در هر شب، غم و سیاهی‌اش بر سر او سایه می‌افکندو.
حاش لله که کند خصمی احباب تو چرخ
خصمی خواجه چسان کرد تواند چاکر
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نگذار که کسی با دوستانت دشمنی کند، زیرا کنش‌های دنیا چگونه می‌تواند به یک خدمت‌گزار آسیب برساند؟
کیست گردون که زحکم تو بگرداند روی
چیست انجم که ز رای تو به پیچاند سر
هوش مصنوعی: کیست که بتواند به دستور تو این جهان را تغییر دهد؟ و چه چیز می‌تواند ستاره‌ها را از مسیر خود منحرف کند که تحت تأثیر خواسته تو نباشد؟
چرخ در کوی تو چونان عسس شب گرد است
که همی گردد بر گرد درت تا بسحر
هوش مصنوعی: در کوی تو، زمان مانند یک پاسبان شبانه می‌چرخد و مدام دور در منزلت می‌گشت تا سپیده صبح فرا رسد.
یا که مانند یکی هندوک دربان است
که همه شب نهنند پیکر خود بر بستر
هوش مصنوعی: یا همچون هندوکی است که شب‌ها به دربانیش مشغول است و از خواب برنمی‌خیزد.
پاسبانانت شب و روز چراغ از مه و مهر
کین بنوت بکشد پاس پس از آندیگر
هوش مصنوعی: نگهبانانت در روز و شب، روشنی را از ماه و خورشید می‌گیرند تا نور را به خانه‌ات برسانند و بعد از آن، از این نور برای حفاظت و نگهداری تو استفاده کنند.
مهر اگر بنده درگاه تو نبود ز چه رو
صبح پیش از همه خدام نهد بر در سر
هوش مصنوعی: اگر محبت و دوستی من نسبت به تو نبود، چرا سپیده‌دم پیش از همه خدمتکاران در درگاه تو حاضر می‌شدم؟
شب معراج که شبرنگ گران خنگ تو را
بره وادی افلاک در افتاد گذر
هوش مصنوعی: در شب معراج، هنگامی که اسب سریع و سنگین تو به آسمان‌ها سفر کرد و از وادی افلاک عبور نمود.
حلقه زرین از نعل سم یک رانت
پاره گردید در آن معرکه پهناور
هوش مصنوعی: در میدان بزرگ، حلقه زرینی که از نعل سم به وجود آمده بود، پاره شد.
کرد در گوش فلک نعل سم خنگ تو را
که در آویخته مانند آویزه زر
هوش مصنوعی: در گوش آسمان صدای نعل اسب تو را به جا گذاشت که همچون تزیینی از طلا به آویزه درآمده است.
این همان بدرو هلال است که گاهی ملکش
طوق می سازد و گه باره و گاهی افسر
هوش مصنوعی: این تصویر از یک ماه است که گاهی به صورت هلال دیده می‌شود و به هنگام دیگر، شبیه به تاج یا طوق می‌باشد. این تغییرات نشان‌دهنده زیبایی و تنوع حالت‌های آن است.
من چنین دانم کین قبه عالی بنیان
من بر این رایم کین گنبد گیتی پرور
هوش مصنوعی: من باور دارم که این فضای بلند و باشکوهی که دارم، به خاطر افکار و ایده‌های من و تأثیر آن‌ها بر جهان است.
قطره ای بود ز جود تو که بگرفت هوا
تا حبابی شد و بگرفت جهان سر تا سر
هوش مصنوعی: قطره ای از بخشش تو به هوا سرایت کرد و به حبابی تبدیل شد و سپس همه جای جهان را فرا گرفت.
گر بنوک قلم از صورت جود تو دو حرف
بنگارند بسطح حجر و ساق شجر
هوش مصنوعی: اگر نوک قلم بخواهد از زیبایی و سخاوت تو دو حرف بنویسد، باید روی سنگ و تنه درخت حک کند.
من بر آنم که شود جوئی و زان جوی همی
جود جو شد عوض آب روان تا محشر
هوش مصنوعی: من بر این باورم که در آن زمان، درختان و گیاهان از جوی آب سیراب خواهند شد و این جریان آب، جایگزین آب روان خواهد شد تا روز قیامت.
گر نهد نفحه ای از لطف تو در باغ قدم
ور کند رشحه ای از جود تو در ابر نظر
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از لطف تو به باغی وزیدن بگیرد، و اگر ذره‌ای از generosity تو در آسمان نمایان شود، این برکات بهشت را در دل و جان مردم خواهد آورد.
عوض لاله بروید ز دل آن، خورشید
بدل ژاله ببارد ز کف این، گوهر
هوش مصنوعی: اگر دل از غم و اندوه پاک شود، در آن جایی برای زیبایی و عشق خواهد بود. همان‌طور که خورشید از آسمان بر روی گلها می‌تابد، برکات و زیبایی‌ها نیز از دل شاداب برمی‌خیزد و به زندگی می‌افزاید.
طبع من روز ازل نامزد مدح تو شد
که حرامست بر او غیر مدیحت شوهر
هوش مصنوعی: از روزی که به دنیا آمدم، سرشت من به ستایش تو پرداخته است و برای او غیر از ستایش تو چیز دیگری جایز نیست.
جز علی ذات تو را نیست به گیتی همتا
جز علی شخص تو را نیست بعالم همسر
هوش مصنوعی: جز علی هیچ‌کس در دنیا به ذات تو همتایی ندارد و هیچ‌کس در عالم به شخصیت تو شبیه نیست.
لیک در نسبت ذات تو با ذات علی
نکته ای هست که انصاف دهد دانشور
هوش مصنوعی: اما در ارتباط بین ذات تو و ذات علی، نکته‌ای وجود دارد که باعث می‌شود اهل علم و دانش به انصاف بیایند.
عکس روی تو در افتاد در آئینه غیب
گشت زانعکس عیان صورت ذات حیدر
هوش مصنوعی: تصویر چهره تو در آئینه‌ای منعکس شد و به دنیا برآمد، در حالی که حقیقت وجودی حیدر به وضوح نمایان است.
آنکه گر هیبت تیغش گذرد در اوهام
بگسلد یکسره پیوند معانی ز صور
هوش مصنوعی: کسی که قدرت و شکوه شمشیرش باعث می‌شود که حتی تصورات و خیالات از هم بگسلند و پیوند معناها از شکل‌ها یکنواختی جدا شود.
نکته ای از لب او هر چه معانی و حروف
نقشه ای از رخ او هر چه متافی و سور
هوش مصنوعی: هر چه از لب او گفته می‌شود، پر از معانی و مفاهیم عمیق است و هر نشان و طرحی که از چهره‌اش قابل مشاهده است، حاوی زیبایی و جذابیت خاصی است.
ای که چون پای نهی در صف هیجا برکاب
لرزه افتد بتن شخص دو کیهان یکسر
هوش مصنوعی: ای کسی که وقتی قدم به میدان جنگ می‌گذاری، زمین و آسمان هر دو از لرزه می‌آیند و تحت تاثیر قرار می‌گیرند.
چون سپر جای کند در پس پشت تو سپهر
چون عنان بوسه زند بر کف راد تو ظفر
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به عنوان یک سپر پشت سر تو قرار می‌گیرد، و هنگامی که پیروزی با لطافت بر دستان تو جا می‌گیرد.
اولین بنده که گیرد ز عنان تو قضاست
دومین بنده که پوید برکاب تو، قدر
هوش مصنوعی: نخستین کسی که اراده‌ات را زیر کنترل می‌گیرد، سرنوشت است و دومی که بر روی مرکبت می‌راند، مقام و ارزش توست.
تو نهی پای بر آن اشقر گردون پیمای
که روان تر ز خیال است و سبک تر ز نظر
هوش مصنوعی: تو بر آن آسمان پر تحرک و زیبا قدم می‌گذاری که از خیالات بیشتر جاری و از نگاه‌ها سبک‌تر است.
عاریت از دم او کرده مگر پر طاووس
تعبیت در سم او کرده مگر تک، صرصر
هوش مصنوعی: شاید اینجا اشاره به این باشد که زیبایی و جذابیت، مانند آشیانه‌ای موقتی هستند که به آسانی از دست می‌روند. مانند پرهای طاووس که تنها برای جلب توجه و زیبایی استفاده می‌شوند و در واقع ممکن است در دنیای واقعی چیز پایداری نباشند. همچنین می‌تواند نشان‌دهنده این باشد که گاهی اوقات ما تحت تأثیر عوامل خارجی قرار می‌گیریم و این ممکن است ما را در مسیرهای ناخواسته هدایت کند.
دم نخوانمش که حورای جنانرا طره
سم ندانمش که جبریل امین را شهپر
هوش مصنوعی: اگر او را نخوانم، نمی‌توانم زیبایی بهشت را تصور کنم، و اگر زیبایی‌اش را وصف نکنم، نمی‌توانم به جبریل امین به عنوان پیام‌آور الهی فکر کنم.
عقل چون کرد مساحت بمسافت سنجید
از دم تیغ تو یک قامت تا قعر سقر
هوش مصنوعی: عقل به وسعت و اندازه‌گیری فکر می‌کند، اما در برابر شدت و خطرهایی که تو به وجود می‌آوری، حتی از یک تار موی تو تا عمق دوزخ قابل سنجش است.
از دم تیغ شرر خیز تو گر پیغامی
بگذارد بسوی دشت و چمن باد سجر
هوش مصنوعی: اگر تو از تأثیر شدت آتش و حرارت بر خودت عبور کنی، باد صبحگاهی می‌تواند پیامی را به سمت دشت و چمن بفرستد.
عوض چوب گر از خاک بروید شمشیر
بدل برگ گر از تاک بر آید خنجر
هوش مصنوعی: اگر که چوب از زمین به شمشیر تبدیل شود و یا اگر برگ از درخت به خنجر تبدیل گردد، نشان از تغییراتی اساسی در ماهیت اشیاء خواهد بود. این موضوع به ما می‌آموزد که دنیای ما مملو از تحولات و دگرگونی‌هاست.
بدل غنچه شود سبزه ز گلبن پیکان
عوض سبزه شود رسته ز گلشن نشتر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی اشاره می‌کند که در طبیعت، تغییر و تحولات دائمی وجود دارد. گل‌ها و سبزه‌ها می‌توانند به یکدیگر تبدیل شوند و هر کدام نمایانگر زیبایی و طراوت خاص خود هستند. به این معنا که تغییرات می‌تواند در دل طبیعت و زندگی رخ دهد، و هر لحظه جلوه‌ای جدید و شگفت‌انگیز به ما نشان دهد.
فی المثل گر جگر خصم تو سخت است چه سنگ
عاقبت از دم تیغت فتدش خون بجگر
هوش مصنوعی: به عنوان مثال، اگر قلب دشمن تو سنگی باشد و نمی ترسد، در نهایت، خونش به وسیله تیغ تو به زمین خواهد ریخت.
نه دل خصم تو سر سخت تر از سنگ عقیق
نه دم تیغ تو کم تاب تر از تابش خور
هوش مصنوعی: دل دشمن تو به سختی سنگ عقیق نیست و تیغ تو هم از تابش خورشید کم نورتر نیست.
نه عجب گر شود از معدلت تیغ تو جان
در تن خصم دو نیمه بمثال پیکر
هوش مصنوعی: بیدادگری تو باعث نمی‌شود که جان دشمن به دو نیم تقسیم شود، زیرا تو به همان اندازه که از انصاف دوری، قدرت و تیزی چنگال‌ات نیز بیشتر می‌شود.
مشکل افتاده مرا کار بمدح تو شها
گرچه از مدح توام نیست به هر حال گذر
هوش مصنوعی: من در ستایش تو دچار مشکل شده‌ام، ای شاه. هرچند که شایسته مدح تو نیستم، اما در نهایت باید از این کار عبور کنم.
گر ز عزم تو برم نام ببرد خامه
ور ز رزم تو کنم شرح بسوزد دفتر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به نیت تو اشاره کنم، قلم چقدر می‌تواند درباره‌اش بنویسد و اگر بخواهم از جنگ تو بگویم، دفتر یادداشت می‌سوزد.
پس بهرحال مدیح تو چه ممکن نبود
مرمرا ترک مدیح هو تو بسی اولی تر
هوش مصنوعی: به هر حال، ستایش تو برای من ممکن نبود، اما ترک ستایش برای تو بسیار بهتر و مناسب‌تر است.
من بدین خامه ببریده بی کام و زبان
من بدین نامه شوریده بی نام و خطر
هوش مصنوعی: من با این قلم بریده و بدون خواسته و آرزو، بی‌نشان و سرنوشت در این نامه سرگردان هستم.
نه عجب گربه ثنای تو بیارم خورشید
نه عجب گر بمدیح تو بریزم اختر
هوش مصنوعی: نه چیزی شگفت‌انگیز است اگر من از تو تعریف کنم، مانند خورشید که شایسته ستایش است و نه چیزی عجیب است اگر ستاره‌ها را به خاطر تو تحسین کنم.
زانکه از گردون در وصف نیم من قاصر
زانکه از گیتی در مدح نیم من کمتر
هوش مصنوعی: زیرا من در توصیف نیمه خود از آسمان ناتوانم و در ستایش نیمه خود از زمین کم می‌آورم.
چکنم دوخته طبع من از قد جهان
هست افزون و ببالای تو نبود در خور
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که توصیف شخصیت من از زیبایی‌های جهان فراتر باشد، در حالی که هیچ چیزی در شایستگی تو وجود ندارد؟
فرق طبع من تا بحر همین مقدار است
که از این لولوی خشک آید وزان لولوی تر
هوش مصنوعی: تفاوت ذات من با دریا به همین اندازه است که از این لولوی خشک، چیزی نمی‌جوشد و از آن لولوی تر، جوش و خروش می‌آید.
مهر گردون را با خامه من یک سخن است
که از آن گوهر کان خیزد، از این کان گهر
هوش مصنوعی: حرفی که من با قلم خود می‌زنم، همانند مهر آسمان است؛ چون از این جایی که من هستم، گوهرهایی با ارزش بیرون می‌آید.
این نه شعر است و نه سحر است و نمیدانم چیست
که هم از شعر برون است و هم از سحر بدر
هوش مصنوعی: این نه شعر است و نه جادو، نمی‌دانم چه چیزی است که نه به شعر شباهت دارد و نه به سحر.
خامه من بمثل سختی و دشواریرا
آهنین پتک بود من نیم ار آهنگر
هوش مصنوعی: قلم من مانند پتک آهنینی است که با سختی و دشواری کار می‌کند، اما من آهنگر نیستم.
خسروا داده در این ماه همایون که بود
مه میلاد خداوند جهان پیغمبر
هوش مصنوعی: در این ماه با عظمت، به دنیا آمد کسی که بزرگ‌ترین فرستاده خداوند و پیام‌آور جهانیان است.
دولت و مرحمت و نصرت و الطاف تو داد
یکمین بنده دیرینه یکی بنده پسر
هوش مصنوعی: خداوندیِ تو و رحمت‌ها و کمک‌هایت، کرامت و لطفی را به این بندۀ دیرینه‌ات عطا کرده است که همانند یک فرزند برایت خواهد بود.
پسری داده که در نسبت با دختر طبع
هر دو زادستند از یک پدر و دو مادر
هوش مصنوعی: پسری وجود دارد که از لحاظ ویژگی‌ها با دختری که از یک پدر و دو مادر به دنیا آمده، مشابهت دارد.
دارم امید که لطف تو برادر را نیز
بگذارد بمن از یمن قدوم خواهر
هوش مصنوعی: من امیدوارم که محبت تو، برادر، به من نیز برسد و از خوش آمدن خواهر به من منتقل شود.
ای مهین سید من تهنیت جد ترا
کردم انشاد بدین لطف و خوش در محضر
هوش مصنوعی: ای بزرگترین آقای من، به تو تبریک می‌گویم که به خاطر این لطف و خوبی، در محضر تو قرار گرفته‌ام.
تاز طول سخنت می نشود طبع ملول
نکته گویم اجازت بود ار، زان سرور
هوش مصنوعی: اگرچه سخن گفتن تو طولانی است و بازدم من خسته نمی‌شود، اما اجازه بده تا نکته‌ای را بگویم از آن خوشبخت.
هم بجان تو که ز الطاف خدای دو جهان
دو جهان جان بنهفته است بیک پیکر در
هوش مصنوعی: ای جان تو، که تمام نعمت‌های خداوند در دو جهان در وجود تو نهفته است.
که مرا عزم بدانست که پیرایش نظم
شست و پنجه را افزونتر نمایدبشمر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که قصد دارم به بهبود و زیبایی بخشیدن به شعر و نظم خود بپردازم و این کار را با اشتیاق بیشتری انجام دهم.
لیک ننوشته یکی شعر که از دست زمام
بگسلد طبع و بگوید ز دو صد افزونتر
هوش مصنوعی: با این حال، هیچ شعری نوشته نشده که بتواند به قدری قوی باشد که آنچنان احساسات و افکار را آزاد کند که از کنترل خارج شود و بیش از دو برابر آنچه در دل است را بیان کند.
عذر تکرار قوافی نه در این چامه سزاست
کز دو صد نیز فزون است به تخمین نظر
هوش مصنوعی: تکرار قوافی در این شعر قابل قبول نیست، زیرا از نظر شاعر شعر دارای جنبه‌های بیشتری است و فراتر از دو صد قافیه می‌تواند ارزش داشته باشد.