گنجور

شمارهٔ ۱۰ - برای دوست مسافری سروده شده است

ای بسته رخت و عزم سفر کرده زین دیار
یک کاروان دل پی او گشته رهسپار
او همچون مهر کرده غروب و ستاره وار
ما را سپید در ره او چشم انتظار
گر نیست آفتاب فلک پوی از چه روی
بر پشت چرخ گشته سوار آفتاب وار
گر مرکبش نه چرخ بود از چه رو چو چرخ
بگرفته آب و آتش و باد اندرو قرار
این گرنه چرخ، از چه بود آفتاب وار
وان گرنه مهر، از چه بود آسمان مدار
این گرنه چرخ، چرخ صفت از چه دیر پای
وان گرنه مهر، مهر نمط از چه پایدار
این گرنه مهر، از چه چو مهر است پر ز نور
وین گرنه چرخ، از چه چو چرخ است پر زنار
گر مرکبت سفینه نبودی، بدوختیم
از چشم خویش نعل بسمش ستاره وار
در کشتی بخار میفکن به دجله رخت
زیرا که بحر را نبود دجله ره گذار
بگذار تا ز دیده به سازم سفینه ات
وز اشک چشم دجله و از دود دل بخار
نی نی ز آب دیده من دجله بهتر است
کین اشک شور باشد و آن آب خوشگوار
الا که آب چشم من از شعر شکرین
شربت کنی که نیشکر آرد بجویبار
کشتی به بحر طبع برافکن که طبع تو
بحریست خوشگوار بعکس همه بحار
نی نی به بحر طبع مشو زانکه ترسمت
کشتی ز موج بحر نیابد ره کنار
ما را چو موج دیده بدنبال کشتی است
زین بحر موج زن که بکشتی کند گذار
بسیار دیده چشم که کشتی سوار بحر
هرگز ندیده بحر بکشتی شود سوار
دی رفت زانجمن ببهار و ندیده ایم
کاز انجمن بدی برود موسم بهار
از تلخکامی ار بزنی نشتر، از عروق
جوشد بجای خون همه زهرم چو کو کنار
سر سبزیم مبین که ز زهر درون مرا
تاج زمرد است بسر کوکنار وار
چشم تو را اصابه عین الکمال اگر
زد چشم زخمی از اثر چشم روزگار
غمگین مشو که اهل نظر را بسی سخن
با چشم نرگس است که دارد کمی خمار
دانیکه چشمت از چه برخ می فشاند آب
از بس بدو نگاشتی اشعار آبدار
مدح تو شعر نیست که دارای ز شعر ننگ
وصف تو نظم نیست که داری ز نظم عار
ارباب فضل را ز سخن پروری چه فخر
اصحاب علم را بزبان آوری چه کار
لیکن بحکم تربیت ما گهی سخن
گوئی ز نظم و نثر بعنوان اختیار
کلک تو کلک نیست که آهوی مشکریز
نظم تو نظم نیست که لولوی شاهوار
بنموده نیش و نوش بهم ضم بسان نحل
آورده زهر و مهره فراهم بمثل مار
شعر تو شعر نیست که اعجاز احمدی
نظم تو نظم نیست که الهام کردگار
در دست تو قلم بمثل چوب موسوی
در کام تو زبان بصفت تیغ ذوالفقار
مداح شاه ملک وجودی و نی عجب
از دست و کلکت ار شده اعجاز آشکار
باری دوای چشم تو را از طبیب عقل
دارم عجیب داروی نغزی بیادگار
کایدون چو سر نهی بدر طور موسوی
خلوتسرای وحدت و دربار افتخار
قبر امام هفتم موسی بن جعفر آنک
موسی بطوف قله طورش نیافت بار
تقبیل آستانه چو کردی چو هفت چرخ
زی طوف او چو کعبه بزن چرخ هفت بار
وانکه ز خاک مرقد او توتیا صفت
چون آسمان بدیده بکش اندکی غبار
تا چون ستاره چشم تو روشن شود که من
همچون ستاره تجربه کردم هزار بار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بسته رخت و عزم سفر کرده زین دیار
یک کاروان دل پی او گشته رهسپار
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر سفر، از این دیار رخت بر بسته‌ای، یک کاروان دل به دنبال تو راهی شده است.
او همچون مهر کرده غروب و ستاره وار
ما را سپید در ره او چشم انتظار
هوش مصنوعی: او مانند خورشید غروب و همانند ستاره ما را در مسیر خود روشن کرده و ما در انتظارش چشم به راه هستیم.
گر نیست آفتاب فلک پوی از چه روی
بر پشت چرخ گشته سوار آفتاب وار
هوش مصنوعی: اگر آفتاب در آسمان نباشد، پس چرا خورشید به زیبایی و شگفتی بر روی چرخ آسمان سوار شده است؟
گر مرکبش نه چرخ بود از چه رو چو چرخ
بگرفته آب و آتش و باد اندرو قرار
هوش مصنوعی: اگر سوارکارش بر مرکبش چرخ نباشد، پس چگونه است که آب و آتش و باد در آن مستقر شده‌اند؟
این گرنه چرخ، از چه بود آفتاب وار
وان گرنه مهر، از چه بود آسمان مدار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر این دنیا مانند چرخ می‌چرخد، دلیلش چیست که همچون خورشید بدرخشد، و اگر محبت و دوستی مانند خورشید است، چه چیزی باعث می‌شود که آسمان در گرد او بچرخد؟ به عبارت دیگر، سوالاتی درباره‌ی چرایی پدیده‌ها و عوامل اصلی آنها مطرح می‌شود.
این گرنه چرخ، چرخ صفت از چه دیر پای
وان گرنه مهر، مهر نمط از چه پایدار
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی طبیعت فانی و ناپایداری دنیا می‌پردازد. در آن اشاره شده که اگر گردش روزگار و چرخ زندگی چنین دائمی نیست، پس چرا به نظر می‌رسد که ادامه دارد؟ و اگر خورشید و درخشندگی‌اش همیشگی نیست، پس چرا همچنان وجود دارد؟ این مسأله به وجود سوالاتی درباره ماهیت زندگی و گذر زمان اشاره دارد.
این گرنه مهر، از چه چو مهر است پر ز نور
وین گرنه چرخ، از چه چو چرخ است پر زنار
هوش مصنوعی: اگر این چیز که می‌گوییم مهر نیست، پس چرا همچنان مانند مهر پر از نور است؟ و اگر این چیز که به آن چرخ می‌گوییم چرخ نیست، پس چرا همچنان مانند چرخ دارای حلقه‌ای است؟
گر مرکبت سفینه نبودی، بدوختیم
از چشم خویش نعل بسمش ستاره وار
هوش مصنوعی: اگر مرکبت سفینه نبود، از چشم خود نعلش را می‌دوختم، مانند ستاره‌ها.
در کشتی بخار میفکن به دجله رخت
زیرا که بحر را نبود دجله ره گذار
هوش مصنوعی: در کشتی بخار خودت را به رود دجله نینداز، چون دریا به این رود راهی ندارد.
بگذار تا ز دیده به سازم سفینه ات
وز اشک چشم دجله و از دود دل بخار
هوش مصنوعی: بگذار تا برای تو کشتی‌ام را از اشک چشمانم و دود دل بسازم.
نی نی ز آب دیده من دجله بهتر است
کین اشک شور باشد و آن آب خوشگوار
هوش مصنوعی: اشک من که از چشمم می‌ریزد، از آب دجله هم بهتر است، زیرا این اشک تلخ است اما آن آب شیرین و خوشگوار است.
الا که آب چشم من از شعر شکرین
شربت کنی که نیشکر آرد بجویبار
هوش مصنوعی: مگر اینکه اشک من به خاطر شعر شیرین تو مانند شربت باشد، که نیشکر در جویبار جاری می‌شود.
کشتی به بحر طبع برافکن که طبع تو
بحریست خوشگوار بعکس همه بحار
هوش مصنوعی: کشتی خود را در دریاچه‌ی دل و خویش بینداز، چرا که دل تو دریایی است شیرین و دلپذیر بر خلاف تمام دریاها.
نی نی به بحر طبع مشو زانکه ترسمت
کشتی ز موج بحر نیابد ره کنار
هوش مصنوعی: به دریاي طبع خود نرو، زیرا می‌ترسم که کشتی تو در امواج دریا نتواند به ساحل برسد.
ما را چو موج دیده بدنبال کشتی است
زین بحر موج زن که بکشتی کند گذار
هوش مصنوعی: ما مانند موج‌هایی هستیم که به دنبال کشتی می‌گردند، بنابراین به این دریا ادامه ده و اجازه بده که ما را به کشتی برساند.
بسیار دیده چشم که کشتی سوار بحر
هرگز ندیده بحر بکشتی شود سوار
هوش مصنوعی: خیلی افراد هستند که با وجود اینکه تجربیات و دیدگاه‌های زیادی دارند، هنوز نمی‌توانند به عمق موضوعات خاصی پی ببرند. مانند کسی که دریا را تنها از طریق نشستن بر روی یک قایق می‌بیند و درک درستی از وسعت و عمق آن ندارد.
دی رفت زانجمن ببهار و ندیده ایم
کاز انجمن بدی برود موسم بهار
هوش مصنوعی: در خوشی‌های بهار، هیچ‌گاه ندیده‌ایم که کسی از جمع دوستان جدا شده و به دوری برود.
از تلخکامی ار بزنی نشتر، از عروق
جوشد بجای خون همه زهرم چو کو کنار
هوش مصنوعی: اگر از دلخوری و ناکامی دمی بر خود زخمی بزنی، به جای خون از رگ‌هایم زهر می‌جوشد و حالتی جز تلخی و درد ندارم.
سر سبزیم مبین که ز زهر درون مرا
تاج زمرد است بسر کوکنار وار
هوش مصنوعی: من در ظاهر سبز و شاداب به نظر می‌رسم، اما در درون، تلخی و زهر وجود دارد. مانند تاجی از زمرد که بر سر دارم، اما در واقع، بیخ و بن من همچون کوکنار تلخ است.
چشم تو را اصابه عین الکمال اگر
زد چشم زخمی از اثر چشم روزگار
هوش مصنوعی: چشم تو اگر به کمال برسد، می‌تواند باعث جلب توجه و زیبایی شود، اما در عین حال ممکن است تجربه‌های تلخ و آسیب‌هایی که زندگی به انسان می‌زند، اثر خود را بر چشمان او بگذارد.
غمگین مشو که اهل نظر را بسی سخن
با چشم نرگس است که دارد کمی خمار
هوش مصنوعی: ناراحت نباش، زیرا کسانی که دیدگاه عمیق دارند، چیزهای زیادی برای گفتن دارند و چشم نرگسشان نشان‌دهنده حالتی خاص است که در آن سادگی و ظرافت وجود دارد.
دانیکه چشمت از چه برخ می فشاند آب
از بس بدو نگاشتی اشعار آبدار
هوش مصنوعی: چشم تو به قدری به او نگاه کرده که عشق و اشتیاق از آن سرازیر شده و احساساتی شیرین و دلنشین را در تو به وجود آورده است.
مدح تو شعر نیست که دارای ز شعر ننگ
وصف تو نظم نیست که داری ز نظم عار
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو را نمی‌توان به شعر و نظم نسبت داد، زیرا زیبایی و ارزش تو فراتر از هرگونه واژه و نظم است و وصف تو به اندازه‌ای والا و بزرگ است که هیچ کلامی نمی‌تواند آن را به درستی بازگو کند.
ارباب فضل را ز سخن پروری چه فخر
اصحاب علم را بزبان آوری چه کار
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر بلاغت کلامش به خودش ببالد، دیگران که دارای علم و دانش هستند، چرا باید به گفتار او توجه کنند؟ این نشان می‌دهد که تنها فصاحت و بلاغت ملاک نیست و علم و دانش اهمیت بیشتری دارند.
لیکن بحکم تربیت ما گهی سخن
گوئی ز نظم و نثر بعنوان اختیار
هوش مصنوعی: اما به دلیل تربیت ما، گاهی می‌توانی درباره نظم و نثر به اختیار خود صحبت کنی.
کلک تو کلک نیست که آهوی مشکریز
نظم تو نظم نیست که لولوی شاهوار
هوش مصنوعی: نقش و طراحی تو شبیه به نقشی نیست که یک آهو را به یاد بیاورد و اجرای تو به آن زیبایی نیست که مانند آن نمایشی افسانه‌ای باشد.
بنموده نیش و نوش بهم ضم بسان نحل
آورده زهر و مهره فراهم بمثل مار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقایسه دو حالت مختلف می‌پردازد. او از نیش و نوش صحبت می‌کند که می‌تواند به معنای ضرر و فایده باشد، و همچنین به رفتار زنبور عسل اشاره می‌کند که عسل را تولید می‌کند، در حالی که زهر نیز دارد. این تضاد را با مار مقایسه می‌کند که هم زهر دارد و هم ویژگی‌های دیگر. این معنا به ارتباط پیچیده میان خوبی و بدی، محبت و کینه اشاره دارد.
شعر تو شعر نیست که اعجاز احمدی
نظم تو نظم نیست که الهام کردگار
هوش مصنوعی: شعر تو مانند معجزه‌ای از پیامبر نیست و نظم تو بازتاب الهام الهی نیست.
در دست تو قلم بمثل چوب موسوی
در کام تو زبان بصفت تیغ ذوالفقار
هوش مصنوعی: در دست تو قلم مانند چوبی است که به خوبی طراحی شده و در دهان تو زبان همانند شمشیر ذوالفقار، تیز و برنده است.
مداح شاه ملک وجودی و نی عجب
از دست و کلکت ار شده اعجاز آشکار
هوش مصنوعی: تو ستایشگر شاهی هستی که وجودش بی‌نظیر است، و جای تعجب نیست اگر دست و کلک تو معجزه‌ای بزرگ را به تصویر کشیده باشد.
باری دوای چشم تو را از طبیب عقل
دارم عجیب داروی نغزی بیادگار
هوش مصنوعی: من دارویی برای درمان دل تنگی‌ام دارم که از عقل و فهم به دست آمده، و این دارو یادگاری زیباست که در خاطر دارم.
کایدون چو سر نهی بدر طور موسوی
خلوتسرای وحدت و دربار افتخار
هوش مصنوعی: وقتی تو سر خود را بر کوه طور موسى بگذاری، وارد مکانی ویژه می‌شوی که در آن وحدت و سربلندی وجود دارد.
قبر امام هفتم موسی بن جعفر آنک
موسی بطوف قله طورش نیافت بار
هوش مصنوعی: قبر امام هفتم، موسی بن جعفر، در جایی قرار دارد که موسی، پیامبر، در قله طور با پروردگارش ملاقات کرد و بار سنگینی را بر دوش نداشت.
تقبیل آستانه چو کردی چو هفت چرخ
زی طوف او چو کعبه بزن چرخ هفت بار
هوش مصنوعی: وقتی که به درگاه او ادب و احترام می‌گذاری، مانند گردش‌های طلایی هفت آسمان در اطراف کعبه بگرد.
وانکه ز خاک مرقد او توتیا صفت
چون آسمان بدیده بکش اندکی غبار
هوش مصنوعی: اگر کسی از خاک آرامگاه او، به اندازه‌ای باشد که به آسمان بنگرد، نباید اندکی غبار را فراموش کند.
تا چون ستاره چشم تو روشن شود که من
همچون ستاره تجربه کردم هزار بار
هوش مصنوعی: تا زمانی که چشمانت چون ستاره ای روشن شود، من نیز هزار بار تجربیات خود را همچون ستاره ها پشت سر گذاشته ام.