گنجور

شمارهٔ ۴۰

بندگی بر در مردان خدا دین من است
خاک راه همه عالم شدن آئین من است
توتیائی است عجب خاک ره اهل نظر
که در او روشنی چشم جهان بین من است
گر بسگبانی ایندر بپذیرند مرا
بندگان ره حق، غایت تمکین من است
من همان بنده هر دشمن دیرین خودم
شیخ این شهر اگر دشمن دیرین من است
همه شب خفته ام و چشم عنایت بیدار
پاس لطفش نگران بر سر بالین من است
خنگ تسلیم و رضا گر بودم زیر رکاب
اطلس چرخ نهم غاشیه برزین من است
جام کیخسرو و آئینه اسکندر اگر
دیده باشی، بمثل جام سفالین من است
من بدل کین کسم نیست بگو رو خوشباش
زاهد ار روز و شب اندر بدلش کین من است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.