گنجور

شمارهٔ ۳۳

ایکه گوئی شاه خوبانرا وفائی نیست، هست
ویکه گوئی درد هجران را دوائی نیست، هست
ایکه گوئی خضر و اسکندر همه افسانه بود
در جهان سرچشمه آب بقائی نیست، هست
اینهمه رخشنده گوهر از کجا گردد پدید
در جهان گوئی اگر بحر صفائی نیست، هست
بس گهر شد سنگ و زر شد خاک و تن شد جان پاک
شمس معنی را مگو نور و ضیائی نیست، هست
بس فقیر آمد توانگر بس گدا شد پادشاه
شاه جانها رامگو جودو عطائی نیست، هست
دوش در گوش دلم گفتا سروش ای دل مگو
شاه را چشم عنایت با گدائی نیست، هست
گر تو زر صافی بیغش ندیدی در جهان
از ره باطل چه گوئی کیمیائی نیست، هست
این شهیدان را که اندر زیر تیغش بسملند
از لب لعلش مفرما خون بهائی نیست، هست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایکه گوئی شاه خوبانرا وفائی نیست، هست
ویکه گوئی درد هجران را دوائی نیست، هست
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که وفای شاه خوبان وجود دارد و همچنین درمانی برای درد جدایی نیز هست.
ایکه گوئی خضر و اسکندر همه افسانه بود
در جهان سرچشمه آب بقائی نیست، هست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که داستان‌های خضر و اسکندر تنها افسانه‌هایی هستند و در دنیا چیزی از آب بقایی وجود ندارد، ولی در واقع این‌طور نیست و آنچه از جاودانگی و بقا صحبت می‌شود، حقیقت دارد.
اینهمه رخشنده گوهر از کجا گردد پدید
در جهان گوئی اگر بحر صفائی نیست، هست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود چنین زیبایی و جوهر درخشان در جهان از کجا ناشی می‌شود. گویی اگر دریا یا منبعی از پاکی وجود ندارد، ولی باز هم این زیبایی‌ها وجود دارند.
بس گهر شد سنگ و زر شد خاک و تن شد جان پاک
شمس معنی را مگو نور و ضیائی نیست، هست
هوش مصنوعی: در این جهان ارزش‌های مادی مانند سنگ و طلا به چیزی بی‌ارزش تبدیل شده، و جسم ما به روحی پاک بدل شده است. معنای شمس را نباید با کلمات بیان کرد، زیرا نور و روشنی او همیشه وجود دارد.
بس فقیر آمد توانگر بس گدا شد پادشاه
شاه جانها رامگو جودو عطائی نیست، هست
هوش مصنوعی: بسیاری از انسان‌ها که فقیر بودند، به ثروت رسیدند و برعکس، کسانی که گدا بودند، به مقام شاه رسیدند. ای شاه جان‌ها، بگو که بخشندگی و عطا وجود ندارد، بلکه فقط هستی و وجود است.
دوش در گوش دلم گفتا سروش ای دل مگو
شاه را چشم عنایت با گدائی نیست، هست
هوش مصنوعی: دیشب در گوش دلم رازی گفته شد که ای دل، نباید بگویی که چشم شاه به گدایی نیفتاده است، بلکه اینگونه نیست و به نظر می‌رسد که این امکان وجود دارد.
گر تو زر صافی بیغش ندیدی در جهان
از ره باطل چه گوئی کیمیائی نیست، هست
هوش مصنوعی: اگر در دنیای واقعی طلا و جواهر خالص و بدون ناخالصی ندیدی، پس از کجا می‌توانی بگویی که کیمیاگری وجود ندارد؟
این شهیدان را که اندر زیر تیغش بسملند
از لب لعلش مفرما خون بهائی نیست، هست
هوش مصنوعی: این شهیدان که زیر تیغ قرار دارند و جان می‌دهند، از لب شیرین او انتظار نداشته باشند که خون بگیرند، چون بها، هرچند که وجود دارد، ارزشش را ندارد.