گنجور

شمارهٔ ۱۶۶

ترکم امشب بسرا بیخود و مدهوش آمد
مست و ساغر زده چون دوش و پریدوش آمد
نادر افتاد که ما را ز پس تنهائی
نیمه شب تا سحر آن ترک در آغوش آمد
چه ثنا گویمت ای باده که این لطف بدیع
بمن از دوست زبیهوشی، نز هوش آمد
همه شب بودم از اینسوی بدانسوی کشان
سر آن زلف پریشیده که تا دوش آمد
وعده بسیار مرا داد بمستی لیکن
وقت هشیاریش از وعده فراموش آمد
دوش از مستی تا صبح همی گفت سخن
چونکه امروز بهوش آمد، خاموش آمد
آشتی داد بهم روز وصال و شب هجر
داوریها که از آن زلف و بنا گوش آمد
شب بیک پیرهن اندر بر ما خفت و پگاه
جست و برجست و کمر بست و قبا پوش آمد
خوش بخندید و پسندید چه از قول حبیب
این غزل چون گهرش در صدف گوش آمد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ترکم امشب بسرا بیخود و مدهوش آمد
مست و ساغر زده چون دوش و پریدوش آمد
هوش مصنوعی: امشب من به حال بی‌خود و مستی به مهمانی رفته‌ام، مانند شب گذشته که هم نگران بودم و هم شاداب.
نادر افتاد که ما را ز پس تنهائی
نیمه شب تا سحر آن ترک در آغوش آمد
هوش مصنوعی: به ندرت پیش می‌آید که در تنهایی شب، تا سپیده دم، آن معشوق به آغوش من بیاید.
چه ثنا گویمت ای باده که این لطف بدیع
بمن از دوست زبیهوشی، نز هوش آمد
هوش مصنوعی: ای باده، چه نعمتی را درباره‌ات بگویم که این لطف تازه‌ای که به من از دوست هدیه شد، مرا از حالت بی‌خودیت به ویرانگی کشاند.
همه شب بودم از اینسوی بدانسوی کشان
سر آن زلف پریشیده که تا دوش آمد
هوش مصنوعی: تمام شب را در این طرف و آن طرف می‌گشتم و درگیر سر آن زلف آشفته بودم که تا نزدیکی شانه‌اش آمده بود.
وعده بسیار مرا داد بمستی لیکن
وقت هشیاریش از وعده فراموش آمد
هوش مصنوعی: بسیاری از وعده‌ها به من داده شد درباره‌ی لذت و خوشی، اما وقتی زمان هشیاری و هوشیاری فرا رسید، همه‌ی آن وعده‌ها به فراموشی سپرده شد.
دوش از مستی تا صبح همی گفت سخن
چونکه امروز بهوش آمد، خاموش آمد
هوش مصنوعی: دیشب تا صبح در حال حرف زدن و خوشی بود، اما وقتی امروز به هوش آمد، سکوت کرد.
آشتی داد بهم روز وصال و شب هجر
داوریها که از آن زلف و بنا گوش آمد
هوش مصنوعی: در روزی که به هم رسیدیم و شب جدایی، داوری‌هایی پیش آمد که از آن موها و شکل گوش تو نشأت می‌گرفت.
شب بیک پیرهن اندر بر ما خفت و پگاه
جست و برجست و کمر بست و قبا پوش آمد
هوش مصنوعی: در شب، با یک پیراهن بر تن، در کنار ما خوابید، و صبحگاه به سرعت برخاست، کمربند خود را به کمر بست و لباس رسمی خود را پوشید و آمد.
خوش بخندید و پسندید چه از قول حبیب
این غزل چون گهرش در صدف گوش آمد
هوش مصنوعی: لبخند زیبا و دلپذیرتان را فراموش نکنید، زیرا این غزل، با کلام محبوب، مانند مرواریدی در صدف به دل می‌نشیند.