شمارهٔ ۱۱۷
گفتم از لعل لبت یک بوسه، گفت آری شود
لیک با صد خواری و زاری بدشواری شود
گفتمش بوسیدم از مستی لبت صد بار، گفت
هر چه در مستی شود آخر بهشیاری شود
گفتمش در خواب دیدم در بری دوشینه، گفت
بختت ار بیدار گردد هم ببیداری شود
گفتم از جور خیالت خانه دل شد خراب
گفت چون گردد خراب اینخانه معماری شود
گفتمش بی زر شدم بیزار گشت از من دلت
گفت آری بیزری اسباب بیزاری شود
گفتمش تا کی جفا کاری و خونخواری و جور
گفت شاید نوبتی هم وقت دلداری شود
گفتمش چندین گره بر طره مشکین مزن
گفت تا دلهای بیسامان نگهدای شود
گفتم از جان چون توان بگسیخت دل در پای دوست
گفت دشوار است و سخت اما بناچاری شود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم از لعل لبت یک بوسه، گفت آری شود
لیک با صد خواری و زاری بدشواری شود
هوش مصنوعی: خواستم از لبهای زیبایت یک بوسه بگیرم، اما او جواب داد که این امکانپذیر است، اما با زحمت و رنج بسیار همراه خواهد بود.
گفتمش بوسیدم از مستی لبت صد بار، گفت
هر چه در مستی شود آخر بهشیاری شود
هوش مصنوعی: گفتم به او که از نشئگی لبت را صد بار بوسیدم، او پاسخ داد که هر چه در حال مستی انجام شود، در نهایت به حالت هوشیاری ختم میشود.
گفتمش در خواب دیدم در بری دوشینه، گفت
بختت ار بیدار گردد هم ببیداری شود
هوش مصنوعی: به او گفتم در خواب دیدم تو را در حالی زیبا، او پاسخ داد: اگر شانس تو بیدار شود، در واقعیت هم این زیبایی را خواهی دید.
گفتم از جور خیالت خانه دل شد خراب
گفت چون گردد خراب اینخانه معماری شود
هوش مصنوعی: گفتم فکر تو باعث ویرانی دل من شده است. او پاسخ داد که اگر این دل خراب شده باشد، با مهارت و هنر دوباره ساخته خواهد شد.
گفتمش بی زر شدم بیزار گشت از من دلت
گفت آری بیزری اسباب بیزاری شود
هوش مصنوعی: به او گفتم که از بیپولی ناراحت شدم، او از من دوری کرد. دلم گفت که آری، بدون داشتن چیزی، دلیل بر دوری و عدم ارتباط میشود.
گفتمش تا کی جفا کاری و خونخواری و جور
گفت شاید نوبتی هم وقت دلداری شود
هوش مصنوعی: به او گفتم تا کی به من ظلم و آزار میکنی و بیرحم هستی؟ او در پاسخ گفت شاید روزی نوبت محبت و دلجویی هم برسد.
گفتمش چندین گره بر طره مشکین مزن
گفت تا دلهای بیسامان نگهدای شود
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا موهای زیبا و مشکیات را اینقدر به هم گره زدهای، او پاسخ داد که این کار باعث میشود دلهای آشفته و بیقرار آرامش پیدا کند.
گفتم از جان چون توان بگسیخت دل در پای دوست
گفت دشوار است و سخت اما بناچاری شود
هوش مصنوعی: گفتم اگر بخواهم از جان بگذرم، دل را در راه دوست فدای او میکنم. او گفت این کار سخت و دشوار است، ولی گاهی چارهای جز این نیست.

میرزا حبیب خراسانی