گنجور

شماره ۲۸ - ترکیب دیگر

باد صبا نکهت جان میدهد
مژده ز اسرار نهان میدهد
از دم پیراست مگر این نسیم
کو نفس بخت جوان میدهد
نفحه عیسی است که در مرغ گل
جان و دل و روح روان میدهد
نسیه زاهد که دروغ است ولاف
پیر مغان نقد روان میدهد
معجزه پیر من از یک نظر
روح یقین را بگمان میدهد
سرو بهشت است که از هر ورق
هر چه دلت خواست همان میدهد
هر چه شنیدی ز جمال قدیم
روشن و تابنده نشان میدهد
هر که بود کور و کر از یک نفس
گوش دل و عین عیان میدهد
باد صبا باز وزیدن گرفت
مرغ سحر باز پریدن گرفت
خواب مکن خواب بهنگام نیست
وقت سحر جز قدح و جام نیست
باد سحر میوزد از طرف گل
مرغ سحر را دگر آرام نیست
مرغ سحر مرغ دل عاشق است
وحشی و با هیچکس اورام نیست
دانه و دامش چه بود؟ زلف و خال
صید بجز دانه این دام نیست
نامه و پیک از چه فرستی بمن
خویش بیا بوسه به پیغام نیست
چون بجز ابرام نگردی تو رام
چاره بجز کدیه و ابرام نیست
جز لب و چشم تو در این بزم عیش
می زده را پسته و بادام نیست
محفل ما خلوت خاص دل است
مجلس خاص است وره عام نیست
هر دمی از باده دو عید آورند
هر نفسی لبس جدید آورند
خیز که مستانه شرابت دهند
مرغ دل از بهر کبابت دهند
بر در میخانه اگر سر نهی
طاعت ناکرده، ثوابت دهند
تا نکنی بیم ز روز حساب
باده فزونتر ز حسابت دهند
عذب بود نام نهندش عذاب
مشنو اگر بیم عذابت دهند
گر طلبی خرمن ما را زکوه
بیشتر از حد نصابت دهند
گر طلبی خرمن ما را زکوه
بیشتر از حد نصابت دهند
خدمت مستان خرابات کن
بو که دلی مست و خرابت دهند
یک دو کتابی بزن از دست پیر
تا خبر از سر کتابت دهند
در عوض کوثر و تسنیم و خلد
یکقدح از باده نابت دهند
ناله نی نفخه صور آمده است
می زده را روز نشور آمده است
مرغ سحر باز نوا بر کشید
صبح سعادت ز افق بردمید
دولت جاوید در آمد ز در
خضر بسر چشمه حیوان رسید
مطرب از این راز که در پرده گفت
نیمه شبان پرده یاران درید
ساقی مستانه بیک جام می
وقت سحر خون حریفان خرید
باده کشان را بسرای عدم
برد و سوی ملک وجود آورید
نفخ نخستین همه فانی شدند
نفخ دوم باز ز نو آفرید
خون صراحی است که در ساغر است
یا سر اندیشه که ساقی برید
باز نگردد بسوی خانقاه
شیخ که در میکده دوش آرمید
منقبت حضرت پیر من است
هر چه خدا گفت و پیمبر شنید
بئر معطل خم و پیمانه بود
قصر مشیدان در میخانه بود
سبحه که یکرشته و صد دانه بود
رشته تار و گل پیمانه بود
خانه معمور که شد بر فلک
خشت و گلش از در میخانه بود
دعوت زاهد شد اگر مستجاب
از دم یک ناله مستانه بود
عقل نخستین که نخستین قدم
زد برهش یکدل دیوانه بود
از خم گیسوی درازش سخن
گاه به چین گاه به فرغانه بود
محرم آن طره که با صد زبان
دم نزد از پیچ و خمش، شانه بود
نغمه منصور که بردار زد
ناله ای از استن حنانه بود
بزم حقیقت که نگنجد بعرش
یکدل آشفته و ویرانه بود
بعد مسافت ز ازل تا ابد
یکقدم از همت مردانه بود
نه صدف انباشته در یکدگر
مخزن این گوهر یکدانه بود
دور زدم گرد جهان سربسر
در پی آن یارکه در خانه بود
خانه چو ویرانه شد آمد بدست
گنج حقیقت که بکاشانه بود
لیلی و مجنون بحقیقت منم
هر چه شنیدی دگر افسانه بود
ارض جنان روز ازل ساده بود
بهر همه صورتی آماده بود
باده وقت سحرت نوش باد
در دلت از ساغر می جوش باد
هر چه بجز باده بود، یاد او
از دل پاک تو فراموش باد
دلق ریائی ز طربهای دوش
بر سر و بر دوش تو روپوش باد
دوش زدی می که شدت نوش جان
نوشتر امشب میت از دوش باد
آنکه بیادش زده ای می، ترا
شب همه شب خفته در آغوش باد
هر که بود با تو حریف و ندیم
همچو تو مستانه و مدهوش باد
هر چه گذشته است از این داستان
لعلت از آن واقعه خاموش باد
مست نگاه تو نگاه من است
چشم سیاه تو گواه من است
ای غم راحت و ریحان من
یاد رخت هم نفس جان من
لعل لبت پسته خندان من
دانه خال تو سپندان من
این من و تو خیزد اگر از میان
هر چه بود زان تو، هست آن من
لعل لبت مهر سلیمان من
دیو و پری جمله بفرمان من
عرصه شش سوی زمین کرده اند
تا بفلک ساحت زندان من
ساحت زندان که چنین دلگشا است
تا چه بود صحن گلستان من
از ازل آمیخته در یکدگر
با دل و جان تو، دل و جان من
فاتحه و خاتمه در مدح تو است
هر چه نوشته است بدیوان من
در معانی که در او سفته ام
از لب لعل تو سخن گفته ام
آمده سر مست خرابی دگر
که بکفش جام شرابی دگر
خوردن می باشد اگر چه ثواب
دادن می هست ثوابی دگر
علم بسی خواندم و دیدم کتاب
دفتر عشق است کتابی دگر
شیر فلک بهر کبابت سزاست
مرغ دل ماست کبابی دگر
وسمه و حنا است زنان را خضاب
لایق مرد است خضابی دگر
دوزخ اگر چند عذاب خداست
صحبت شیخ است عذابی دگر
خیز که تا در بر دل ره کنیم
ره بسوی محفل الله کنیم
بر در میخانه بهر دم دو عید
دلکش و مستانه و سعد و سعید
میکده پیر پر از نقد زر
مدرسه شیخ ز وعد و وعید
خلقت اول تو ندانسته ای
تا بسراغی تو ز لبس جدید
خیز که تا فاش نمایم ترا
چهر ز رخسار رقیب و عتید
مفتی و شیخ است که در خانقاه
این یک قائم بود آن یک حصید
غمزه ساقی است که در یک نظر
کرده پدید آیت رجع بعید
هر که مزید از لب لعلش سرود
از خط مصحف که لدنیا مزید
قامت مغزاده و مینای می
گشته پدیدار ز لبس جدید
لعل لبش مژده رب غفور
هجر رخش آیت باس شدید
درج گهر از لب جان پرورش
مطلع منظومه طلع نضید
سبحه که صد دانه و یکدام بود
رشته ناتاب و گل جام بود
باده کشان وقت صبوح آمده است
می بقدح راحت روح آمده است
بر سر ناصح زن و درهم شکن
توبه اگر چند نصوح آمده است
رندی و قلاشی شیخ و فقیه
نزد حریفان بوضوح آمده است
انده و اندیشه چه طوفان نوح
می بمثل کشتی نوح آمده است
دامن آلوده شیخ از شراب
بر مثل خون جروح آمده است
بر سر اندیشه لجام افکنید
از قدح می که جموح آمده است
خاک در میکده مرهم کنید
بر دل زاهد که قروح آمده است
نیمی هشیارم و یکنیمه مست
ساغری ای ترک که رفتم زدست
دوش بگو باده کجا خورده
مست شدی باده چرا خورده
باده بابرام تو را داده اند
یا بدل خود برضا خورده
میزند از چشم و لبت جوش می
دوش مگر میکده را خورده
دردی پیمانه تو را نوش باد
کز قدح اهل صفا خورده
باد حلالت که چنین باده
در سحر از دست خدا خورده
باده نهانی زده ای نیمه شب
یا که هویدا بملا خورده
فاش بگو باده روز الست
نیمه شب از دست بلی خورده
یا می الا بگه صبحدم
از خم و از ساغر لا خورده
بر طرب نغمه مزمار و نی
بر نفس باد صبا خورده
زود برو شحنه بدنبال تو است
شیخک در پرسش احوال تو است
خیز و مرا بر در خمار بر
مست کن و بر سر بازار بر
بر سر بازار فتادم چو مست
از تن و سر خرقه و دستار بر
عور چو گشتم عسس و شحنه را
گوی مرا بر بسر دار بر
از در میخانه سوی خانقاه
یک دو سبو باده سرشار بر
شیخ که انکار کند باده را
با دو قدح بر سر اقرار بر
نوبت پاس از شب زنگی گذشت
صبح، رخ تیره شب در نوشت
دست کشیدیم ز فقه و اصول
روی نهادیم بفقر و وصول
رند قدح نوش زما گشت شاد
شیخ ریا کار ز ما شد ملول
چشم گشودیم بروی حبیب
گوش ببستیم ز قول عدول

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باد صبا نکهت جان میدهد
مژده ز اسرار نهان میدهد
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بویی معطر و روح‌افزا به همراه دارد و خبر از رازهای پنهان می‌دهد.
از دم پیراست مگر این نسیم
کو نفس بخت جوان میدهد
هوش مصنوعی: نسیم خوش و دلپذیری می‌وزد که بخت جوان را به حرکت درمی‌آورد و به شادی زندگی می‌بخشد.
نفحه عیسی است که در مرغ گل
جان و دل و روح روان میدهد
هوش مصنوعی: نسیم و بویی از عیسی در این گل وجود دارد که جان و روح انسان را شاداب و زنده می‌کند.
نسیه زاهد که دروغ است ولاف
پیر مغان نقد روان میدهد
هوش مصنوعی: زاهدی که فقط نذر و نیاز می‌کند، در حقیقت دروغ می‌گوید و از معنویت واقعی دور است، در حالی که پیر مغان با صداقت و وضوح، حقیقت و روح را به انسان هدیه می‌دهد.
معجزه پیر من از یک نظر
روح یقین را بگمان میدهد
هوش مصنوعی: عجزه و قدرت پیر من با یک نگاه، روح یقین را به شک و تردید دچار می‌کند.
سرو بهشت است که از هر ورق
هر چه دلت خواست همان میدهد
هوش مصنوعی: سرو بهشتی درختی است که از هر بخشی از آن، هر چیزی که بخواهی به تو می‌دهد.
هر چه شنیدی ز جمال قدیم
روشن و تابنده نشان میدهد
هوش مصنوعی: هر چیزی که درباره زیبایی و درخشندگی از گذشته شنیده‌ای، نشانه‌ای از روشنایی و تابش آن زیبایی است.
هر که بود کور و کر از یک نفس
گوش دل و عین عیان میدهد
هوش مصنوعی: هر کسی که نادان و بی‌خبر باشد، با یک نفس و یک نگاه، حقیقت و درک عمیق را به او می‌نمایاند.
باد صبا باز وزیدن گرفت
مرغ سحر باز پریدن گرفت
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی دوباره شروع به وزیدن کرد و پرنده صبحگاهی دوباره پرواز را آغاز کرد.
خواب مکن خواب بهنگام نیست
وقت سحر جز قدح و جام نیست
هوش مصنوعی: در زمان سحر خواب نداشته باش، زیرا این زمان برای خوابیدن مناسب نیست و تنها باید مشغول نوشیدن شراب و شادی باشی.
باد سحر میوزد از طرف گل
مرغ سحر را دگر آرام نیست
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی از طرف گل می‌وزد و دیگر آرامش برای پرنده صبحگاهی وجود ندارد.
مرغ سحر مرغ دل عاشق است
وحشی و با هیچکس اورام نیست
هوش مصنوعی: پرنده صبح، نماد دل عاشق است که وحشی و سرکش است و با هیچ‌کس ارتباطی ندارد.
دانه و دامش چه بود؟ زلف و خال
صید بجز دانه این دام نیست
هوش مصنوعی: دانه و دام چه تفاوتی دارند؟ زلف و خال او که صید من است، جز همین دانه و دام نیست.
نامه و پیک از چه فرستی بمن
خویش بیا بوسه به پیغام نیست
هوش مصنوعی: بپرس که از کجا نامه و پیام برای من فرستاده‌ای، هرگز نمی‌تواند به معنای واقعی نشان از عشق و نزدیکی بین ما باشد.
چون بجز ابرام نگردی تو رام
چاره بجز کدیه و ابرام نیست
هوش مصنوعی: وقتی که جز به دست آوردن آرامش و راحتی نپردازی، هیچ راه‌حلی جز کدیه و ابرام نیست.
جز لب و چشم تو در این بزم عیش
می زده را پسته و بادام نیست
هوش مصنوعی: در این مهمانی شادی، تنها تو را دارم و چیز دیگری مثل پسته و بادام در اینجا ارزش ندارد.
محفل ما خلوت خاص دل است
مجلس خاص است وره عام نیست
هوش مصنوعی: محفل ما فضایی مخصوص و ویژه برای دل‌هاست؛ این مجلس تنها برای افراد خاصی است و جایی برای عموم ندارد.
هر دمی از باده دو عید آورند
هر نفسی لبس جدید آورند
هوش مصنوعی: هر لحظه از شراب شادابی و سرخوشی جدیدی به ارمغان می‌آورد و هر نفسی که می‌کشیم، تازگی و زیبایی تازه‌ای را به همراه دارد.
خیز که مستانه شرابت دهند
مرغ دل از بهر کبابت دهند
هوش مصنوعی: برخیز و بگذار که جانت را با شرابی شاداب کنند، چرا که پرنده دل تو را برای عشق تو می‌خواند.
بر در میخانه اگر سر نهی
طاعت ناکرده، ثوابت دهند
هوش مصنوعی: اگر بر در میخانه بروی و سر خود را آنجا بگذاری، حتی اگر از طاعات و عبادات خود کم کاری کرده باشی، به تو پاداش می‌دهند.
تا نکنی بیم ز روز حساب
باده فزونتر ز حسابت دهند
هوش مصنوعی: اگر از روز قیامت بترسی، نکن! چرا که ممکن است باده‌ای بیشتر از حساب وکتاب تو به تو بدهند.
عذب بود نام نهندش عذاب
مشنو اگر بیم عذابت دهند
هوش مصنوعی: اگر نام چیزی شیرین و خوشایند باشد، نباید آن را با عذاب و سختی اشتباه گرفت. حتی اگر دیگران از عذاب تو بترسند، به آن خوشنامی توجه کن و نگذار عذاب تو را تحت تأثیر قرار دهد.
گر طلبی خرمن ما را زکوه
بیشتر از حد نصابت دهند
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، از کوه بیشتر از سهمی که برای تو تعیین شده، به تو خواهم داد.
گر طلبی خرمن ما را زکوه
بیشتر از حد نصابت دهند
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، می‌توانند از کوه بیشتر از سهمی که برایت در نظر گرفته شده، به تو بدهند.
خدمت مستان خرابات کن
بو که دلی مست و خرابت دهند
هوش مصنوعی: به مستی و خوشی در محفل دل‌باختگان بپرداز، زیرا آن‌ها دل‌های مستی دارند که می‌توانی آن‌ها را به خرابی عشق سوق دهی.
یک دو کتابی بزن از دست پیر
تا خبر از سر کتابت دهند
هوش مصنوعی: از دست پیر کتابی بردار تا از وضعیت کتابت به تو خبر دهند.
در عوض کوثر و تسنیم و خلد
یکقدح از باده نابت دهند
هوش مصنوعی: به جای کوثر، تسنیم و بهشت، فقط یک جام از شراب خوش‌طعم به من می‌دهند.
ناله نی نفخه صور آمده است
می زده را روز نشور آمده است
هوش مصنوعی: صدای نی به گوش می‌رسد و همچون دمیدن در شیپور، نشانه‌ی حیات دوباره است. به‌زودی روز قیامت فرارسیده و همه چیز به حرکت درمی‌آید.
مرغ سحر باز نوا بر کشید
صبح سعادت ز افق بردمید
هوش مصنوعی: پرنده سحر دوباره آوازش را آغاز کرد و صبح خوشبختی از افق طلوع کرد.
دولت جاوید در آمد ز در
خضر بسر چشمه حیوان رسید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خوشبختی و سعادت ابدی از درِ خضر وارد شد و به چشمه‌ی حیات رسید.
مطرب از این راز که در پرده گفت
نیمه شبان پرده یاران درید
هوش مصنوعی: خواننده از رازی که در پرده بیان شده بود، در نیمه شب پرده را کنار زد و آن را به دوستانش نشان داد.
ساقی مستانه بیک جام می
وقت سحر خون حریفان خرید
هوش مصنوعی: ای ساقی، در وقت سحر با یک جام می مستانه، خون حریفان را با خرید خود جان تازه‌ای به آن‌ها ببخش.
باده کشان را بسرای عدم
برد و سوی ملک وجود آورید
هوش مصنوعی: باده نوشان را از نابودی برهانید و به سمت عالم وجود هدایت کنید.
نفخ نخستین همه فانی شدند
نفخ دوم باز ز نو آفرید
هوش مصنوعی: در آغاز، با دمیدن اولیه، همه چیز نابود شد و در دمیدن دوم، دوباره از نو آفرینش صورت گرفت.
خون صراحی است که در ساغر است
یا سر اندیشه که ساقی برید
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن حالت عاطفی و احساسی می‌پردازد. گفته شده است که محتوای ساغر (جام) همچون خون صراحی (گنجینه) است، یا به نوعی نشان‌دهنده اندیشه‌ای عمیق و متاثرکننده است که به دست ساقی (سرویس‌دهنده) به شکل خاصی اداره می‌شود. در کل، بیانگر لحظه‌ای از زیبایی و تاثیر عاطفی است که ممکن است در飲یدنی‌ها یا افکار تجربه شود.
باز نگردد بسوی خانقاه
شیخ که در میکده دوش آرمید
هوش مصنوعی: دیگر به خانقاه شیخ برنمی‌گردد، زیرا شب گذشته در میکده استراحت کرد.
منقبت حضرت پیر من است
هر چه خدا گفت و پیمبر شنید
هوش مصنوعی: هر آنچه که خداوند فرمود و پیامبر اسلام شنید، درباره مقام و شخصیت حضرت پیر (معنای شاعر به احتمال زیاد به شخصیت برجسته‌ای اشاره دارد) است.
بئر معطل خم و پیمانه بود
قصر مشیدان در میخانه بود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جایی است که نوشیدنی و شادی در آن جاری است، و به نوعی از ظروف و وسایل می‌نوشی و فضای خاص آن اشاره دارد. مفهوم این بیت به نوعی به زندگی و لذت‌های آن در میان مردم اشاره می‌کند، جایی که خود را می‌سازند و از خوشی‌ها بهره‌مند می‌شوند.
سبحه که یکرشته و صد دانه بود
رشته تار و گل پیمانه بود
هوش مصنوعی: سبحه‌ای که تنها از یک رشته و صد دانه ساخته شده، نشان‌دهنده‌ی پیوند و اتصال درونی است. اینپیوند مانند تار و گل در ظرفی است که زیبایی و انسجام را به ارمغان می‌آورد.
خانه معمور که شد بر فلک
خشت و گلش از در میخانه بود
هوش مصنوعی: خانه‌ای که بر بالای آسمان آباد و پررونق شده، دیواره‌اش از خشت و گل ساخته شده و در ورودی‌اش به میخانه باز می‌شود.
دعوت زاهد شد اگر مستجاب
از دم یک ناله مستانه بود
هوش مصنوعی: اگر دعوت زاهد به پذیرش باشد، امیدی نیست مگر اینکه یک ناله عاشقانه از دل مستانه برآید.
عقل نخستین که نخستین قدم
زد برهش یکدل دیوانه بود
هوش مصنوعی: عقل اولیه، زمانی که اولین بار قدم برداشت، با یک دل دیوانه برخورد داشت.
از خم گیسوی درازش سخن
گاه به چین گاه به فرغانه بود
هوش مصنوعی: موهای بلند او به قدری زیبا و دلرباست که هر وقت درباره‌اش صحبت می‌شود، از زیبایی خاصی در آن صحبت به میان می‌آید. بخشی از جذابیتش به حالتی چرخشی و دلنشین در گیسوانش مربوط می‌شود که همیشه نظرها را جلب می‌کند.
محرم آن طره که با صد زبان
دم نزد از پیچ و خمش، شانه بود
هوش مصنوعی: کسی که با تمامی وجود و به اشکال مختلف از زیبایی‌های تار مویی سخن می‌گوید، خود شانه‌ای است که آن زیبایی را نگه‌داری می‌کند.
نغمه منصور که بردار زد
ناله ای از استن حنانه بود
هوش مصنوعی: منصور، آهنگی را سر داد که صدای آن احساس عمیق و حزینی داشت، گویی از دل عاشقانه‌ای برمی‌خاست.
بزم حقیقت که نگنجد بعرش
یکدل آشفته و ویرانه بود
هوش مصنوعی: محفل حقیقت که نمی‌تواند در عرش و آسمان جا بگیرد، دلی آشفته و خراب دارد.
بعد مسافت ز ازل تا ابد
یکقدم از همت مردانه بود
هوش مصنوعی: فاصله از آغاز تا پایان، تنها یک گام از تلاش و اراده انسانی است.
نه صدف انباشته در یکدگر
مخزن این گوهر یکدانه بود
هوش مصنوعی: نه صدف‌ها به طور انبوه و در هم آمیخته، بلکه این تنها یک جواهر منحصر به فرد است که ارزش و زیبایی خاصی دارد.
دور زدم گرد جهان سربسر
در پی آن یارکه در خانه بود
هوش مصنوعی: به دور دنیا چرخیدم و همه جا را گشتم، در پی آن محبوبی که در خانه‌اش بود.
خانه چو ویرانه شد آمد بدست
گنج حقیقت که بکاشانه بود
هوش مصنوعی: وقتی که خانه ویران شد، گنج واقعی که در دل آن وجود داشت، به دست آمد و پیدا شد.
لیلی و مجنون بحقیقت منم
هر چه شنیدی دگر افسانه بود
هوش مصنوعی: من واقعاً لیلی و مجنون هستم و هر چه درباره‌ی آن‌ها شنیده‌ای تنها داستان‌هایی بیش نیستند.
ارض جنان روز ازل ساده بود
بهر همه صورتی آماده بود
هوش مصنوعی: زمین جنت در روز نخست، به شکل ساده‌ای بود و برای همه موجودات در آن، امکانات و اشکال مختلفی فراهم شده بود.
باده وقت سحرت نوش باد
در دلت از ساغر می جوش باد
هوش مصنوعی: در زمان سحر، نوشیدن شراب برایت خوشایند باشد و در دل تو، شراب از جام به جوش بیاید.
هر چه بجز باده بود، یاد او
از دل پاک تو فراموش باد
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از شراب است، یاد او را از دل تو پاک فراموش کن.
دلق ریائی ز طربهای دوش
بر سر و بر دوش تو روپوش باد
هوش مصنوعی: لباس تزیینی که از شادی‌های شب گذشته به دوش داری، همچون پوشش نسیم است که بر سر و بر دوش تو افتاده است.
دوش زدی می که شدت نوش جان
نوشتر امشب میت از دوش باد
هوش مصنوعی: دیشب که باده‌ای نوشیدم، طعمش به قدری شیرین و دلپذیر بود که گویی از درد و غم‌های زندگی رهایی یافتم و شادابی تازه‌ای را احساس کردم.
آنکه بیادش زده ای می، ترا
شب همه شب خفته در آغوش باد
هوش مصنوعی: کسی که برای خاطره‌اش می‌نوشی، تو را در شب‌های طولانی در آغوش نسیم خواب‌آلود نگه می‌دارد.
هر که بود با تو حریف و ندیم
همچو تو مستانه و مدهوش باد
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو دوست و هم‌نشین است، مانند تو باید شاد و سرمست باشد.
هر چه گذشته است از این داستان
لعلت از آن واقعه خاموش باد
هوش مصنوعی: هر چه از این داستان و واقعه گذشته، بهتر است که فراموش شود و در سکوت بماند.
مست نگاه تو نگاه من است
چشم سیاه تو گواه من است
هوش مصنوعی: نگاه تو مرا شیفته کرده و چشم‌های سیاه تو نشانه‌ای بر حقانیت من است.
ای غم راحت و ریحان من
یاد رخت هم نفس جان من
هوش مصنوعی: ای غم، تو آسایش و گل خوشبوی من هستی، یاد چهره‌ات برای من چون نفس کشیدن است.
لعل لبت پسته خندان من
دانه خال تو سپندان من
هوش مصنوعی: لعل لب تو مانند میوه‌ای خوشبو و شیرین است و خال تو برای من مانند دانه‌ای قیمتی و زیباست.
این من و تو خیزد اگر از میان
هر چه بود زان تو، هست آن من
هوش مصنوعی: اگر هر آنچه که بود از میان برداریم، آنچه از توست، همان من می‌شود.
لعل لبت مهر سلیمان من
دیو و پری جمله بفرمان من
هوش مصنوعی: لبت به مانند لعل است و به زیبایی و ارزشش، همچون مهر سلیمان قدرت و فرمانروایی دارد و همه دیوان و پریان تحت امر و فرمان تو هستند.
عرصه شش سوی زمین کرده اند
تا بفلک ساحت زندان من
هوش مصنوعی: تمامی نقاط شش‌گانه زمین را برای من تبدیل به زندان کرده‌اند و حتی آسمان نیز از این وضعیت بی‌خبر نیست.
ساحت زندان که چنین دلگشا است
تا چه بود صحن گلستان من
هوش مصنوعی: این زندان که اینقدر زیبا و خوشایند است، چه تفاوتی با باغ گلستان من دارد؟
از ازل آمیخته در یکدگر
با دل و جان تو، دل و جان من
هوش مصنوعی: از آغاز، دل و جان من و تو به طور نامحسوسی در هم تنیده شده‌اند.
فاتحه و خاتمه در مدح تو است
هر چه نوشته است بدیوان من
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو در آغاز و پایان هر آنچه در دیوانم نوشته‌ام وجود دارد.
در معانی که در او سفته ام
از لب لعل تو سخن گفته ام
هوش مصنوعی: در مفاهیمی که درباره آن‌ها تأمل کرده‌ام، از زبان شیرین و زیباي تو سخن به میان آورده‌ام.
آمده سر مست خرابی دگر
که بکفش جام شرابی دگر
هوش مصنوعی: شخصی که از شادی و خوشی غرق در مستی شده است، دوباره به جوی و حال و هوای جدیدی آمده است، و در دستانش جامی پر از شراب دارد.
خوردن می باشد اگر چه ثواب
دادن می هست ثوابی دگر
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب می‌تواند لذت بخش باشد، هرچند که انجام عمل نیک و کمک به دیگران نیز پاداش و ارزش خاص خود را دارد.
علم بسی خواندم و دیدم کتاب
دفتر عشق است کتابی دگر
هوش مصنوعی: من علم‌های زیادی را مطالعه کردم و متوجه شدم که کتاب زندگی در واقع دفتر عشق است و هیچ کتاب دیگری به اندازه آن اهمیت ندارد.
شیر فلک بهر کبابت سزاست
مرغ دل ماست کبابی دگر
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر تو شایسته‌ی شیر است، دل ما نیز به دلخوشی دیگری نیاز دارد.
وسمه و حنا است زنان را خضاب
لایق مرد است خضابی دگر
هوش مصنوعی: زنان برای آرایش خود از وسمه و حنا استفاده می‌کنند، اما برای مردان باید نوع دیگری از آرایش مناسب باشد.
دوزخ اگر چند عذاب خداست
صحبت شیخ است عذابی دگر
هوش مصنوعی: اگرچه دوزخ عذاب‌های پروردگار است، اما سخنان شیخ نوع دیگری از عذاب را به همراه دارد.
خیز که تا در بر دل ره کنیم
ره بسوی محفل الله کنیم
هوش مصنوعی: بزا که بلند شویم و به سویی برویم که در کنار دل، مسیر را برای رسیدن به محفل الهی هموار کنیم.
بر در میخانه بهر دم دو عید
دلکش و مستانه و سعد و سعید
هوش مصنوعی: هر بار که به در میخانه می‌روم، دو جشن دل‌چسب و شاد را تجربه می‌کنم که سرشار از خوشحالی و سرمستی است.
میکده پیر پر از نقد زر
مدرسه شیخ ز وعد و وعید
هوش مصنوعی: شرابخانه پر از طلا و زر است، در حالی که مدرسه شیخ فقط وعده و وعید می‌دهد.
خلقت اول تو ندانسته ای
تا بسراغی تو ز لبس جدید
هوش مصنوعی: آفرینش نخستین تو را نمی‌دانی، تا وقتی که به سراغ تو می‌آیم و در لباس نو و تازه‌ای ظاهر می‌شوم.
خیز که تا فاش نمایم ترا
چهر ز رخسار رقیب و عتید
هوش مصنوعی: بلند شو که می‌خواهم به تو نشان دهم چهره‌ام را که از دیدن رقیب و دشمن آشکار شده است.
مفتی و شیخ است که در خانقاه
این یک قائم بود آن یک حصید
هوش مصنوعی: در خانقاه، یکی از روحانیون و افراد مذهبی به طور استوار و محکم در جای خود ایستاده و به وظایفش می‌پردازد، در حالی که دیگری در حال تفکر و تعمق است.
غمزه ساقی است که در یک نظر
کرده پدید آیت رجع بعید
هوش مصنوعی: ساقی با یک نگاه معنادار خود، نشانه‌ای از بازگشت دور را به تصویر می‌کشد.
هر که مزید از لب لعلش سرود
از خط مصحف که لدنیا مزید
هوش مصنوعی: هر کسی که از لب‌های نرم و زیبا سخنان دلنشینی بشنود، از خط قرآن که به دنیا آمده، به او چیزهای بیشتری از زندگی این دنیا می‌رسد.
قامت مغزاده و مینای می
گشته پدیدار ز لبس جدید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زیبایی و جذابیت شخص جوانی به دلیل پوشش جدیدش به وضوح نمایان شده است.
لعل لبش مژده رب غفور
هجر رخش آیت باس شدید
هوش مصنوعی: لبان او مانند لعل سرخ است که نویدبخش رحمت و بخشش پروردگار می‌باشد، و چهره‌اش نشانه‌ای از عشق و longing شدید را نمایان می‌سازد.
درج گهر از لب جان پرورش
مطلع منظومه طلع نضید
هوش مصنوعی: جواهر از لب جان پرورش می‌یابد و سپیده‌دم، شاعرانه نمایان می‌شود.
سبحه که صد دانه و یکدام بود
رشته ناتاب و گل جام بود
هوش مصنوعی: دانه‌های تسبیح که صد عدد هستند، به یک رشته نامرئی متصل‌اند و مانند گل جامی می‌باشند.
باده کشان وقت صبوح آمده است
می بقدح راحت روح آمده است
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، افرادی که مشغول نوشیدن هستند، به دور هم جمع شده‌اند و با می‌نوشی که در دست دارند، آرامش و راحتی روح را تجربه می‌کنند.
بر سر ناصح زن و درهم شکن
توبه اگر چند نصوح آمده است
هوش مصنوعی: اگرچه نصیحت کننده بسیار بزرگ و با صداقت آمده است، اما تو هنوز به گناه و اشتباهات خود ادامه می‌دهی و توبه‌ات را می‌شکنی.
رندی و قلاشی شیخ و فقیه
نزد حریفان بوضوح آمده است
هوش مصنوعی: شیخ و فقیه در نظر رقیبان خود به روشنی با رندی و شیطنت خود شناخته شده‌اند.
انده و اندیشه چه طوفان نوح
می بمثل کشتی نوح آمده است
هوش مصنوعی: اندیشه و تفکر می‌تواند به اندازه طوفان بزرگ و وحشتناک باشد. مانند کشتی نوح که در برابر طوفان مقاومت کرد، انسان می‌تواند با قدرت اندیشه‌اش به مقابله با چالش‌ها بپردازد.
دامن آلوده شیخ از شراب
بر مثل خون جروح آمده است
هوش مصنوعی: دامن ناپاک و آلوده عالم بزرگ به خاطر شراب مانند لکه‌های خون زخم‌ها شده است.
بر سر اندیشه لجام افکنید
از قدح می که جموح آمده است
هوش مصنوعی: برای مهار اندیشه‌های سرکش و افکار آزاد، می‌توانید از شراب بنوشید، زیرا جموح (نوعی دیوانگی یا شوریدگی) فرا رسیده است.
خاک در میکده مرهم کنید
بر دل زاهد که قروح آمده است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در میکده، خاک و خیام مثل دارویی برای دل زاهد که دچار غم و درد شده، می‌تواند مفید باشد. به نوعی، این بیت به این موضوع می‌پردازد که گاهی خوردن مشروب و لذت بردن از زندگی می‌تواند تسکینی برای دردهای روحی و عاطفی باشد. زاهد، که به قناعت و دوری از لذت‌ها معروف است، با این تعبیر به نوعی دعوت به رهایی از قید و بندهای خود می‌شود.
نیمی هشیارم و یکنیمه مست
ساغری ای ترک که رفتم زدست
هوش مصنوعی: نیمه‌ای از من هوشیار است و نیمه‌ای دیگر مست. ای دختر ترک، من از دست تو رفتم.
دوش بگو باده کجا خورده
مست شدی باده چرا خورده
هوش مصنوعی: دیشب از کجا باده نوشیدی که این‌قدر مست و بی‌تاب شده‌ای؟ و چرا اصلاً باده نوشیدی؟
باده بابرام تو را داده اند
یا بدل خود برضا خورده
هوش مصنوعی: جامی که برای تو پر کرده‌اند یا به خاطر خودشان به نوشیدن راضی شده‌اند.
میزند از چشم و لبت جوش می
دوش مگر میکده را خورده
هوش مصنوعی: از چشمانت و لبانت حالتی به وجود آمده که انگار مستی و سرخوشی را از شب گذشته به یادگار داری، گویی که دیشب در میکده خوش گذرانده‌ای.
دردی پیمانه تو را نوش باد
کز قدح اهل صفا خورده
هوش مصنوعی: نوشیدن درد تو مانند جامی است که از معشوقان فرهیخته پر شده است.
باد حلالت که چنین باده
در سحر از دست خدا خورده
هوش مصنوعی: باد به تو سلام می‌رساند، که چقدر صبح زود، نوشیدنی‌ای را که از دست خدا بوده، در اختیار تو قرار داده است.
باده نهانی زده ای نیمه شب
یا که هویدا بملا خورده
هوش مصنوعی: در نیمه شب، به آرامی و به دور از چشم دیگران، باده‌ای نوشیدی یا اینکه در جلو و به وضوح دیده شده‌ای.
فاش بگو باده روز الست
نیمه شب از دست بلی خورده
هوش مصنوعی: به طور صریح بگو که در روز ازلی، نیمه شب، نوشیدنی را از دست بلبل نوشیده‌ام.
یا می الا بگه صبحدم
از خم و از ساغر لا خورده
هوش مصنوعی: شاید بیا و بگو صبح زود از خم و از جام شراب نخورده‌ام.
بر طرب نغمه مزمار و نی
بر نفس باد صبا خورده
هوش مصنوعی: با صدای خوش نی و مزمار، و وزش نسیم ملایم، حال دل خوشی به‌وجود آمده است.
زود برو شحنه بدنبال تو است
شیخک در پرسش احوال تو است
هوش مصنوعی: بزودی برو، زیرا شحنه در پی توست و شیخک در حال پرسش درباره حال و وضعیت توست.
خیز و مرا بر در خمار بر
مست کن و بر سر بازار بر
هوش مصنوعی: بیدار شو و مرا به شور و شوق بیاور، تا در میخانه و در بین مردم قرار بگیریم.
بر سر بازار فتادم چو مست
از تن و سر خرقه و دستار بر
هوش مصنوعی: در میان بازار افتاده‌ام، مانند کسی که ناشیانه و سرخوش است، با پوشش و کلاهی که بر سر دارم.
عور چو گشتم عسس و شحنه را
گوی مرا بر بسر دار بر
هوش مصنوعی: وقتی که به عور (وضعیتی نادرست یا آسیب‌دیده) دچار شدم، از مأموران خواستم که مرا تحت مراقبت قرار دهند.
از در میخانه سوی خانقاه
یک دو سبو باده سرشار بر
هوش مصنوعی: به سوی خانقاه از در میخانه می‌روم و دو سبو پر از شراب همراه دارم.
شیخ که انکار کند باده را
با دو قدح بر سر اقرار بر
هوش مصنوعی: استاد اگرچه باده را انکار کند، اما با دو جام بر سر اقرار می‌آورد.
نوبت پاس از شب زنگی گذشت
صبح، رخ تیره شب در نوشت
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک به پایان رسید و صبح فرا رسید، تصویر تاریک شب به فراموشی سپرده شد.
دست کشیدیم ز فقه و اصول
روی نهادیم بفقر و وصول
هوش مصنوعی: ما از آموختن مسائل دینی و قواعد آن دست برداشتیم و به زندگی ساده و درک حقیقت روی آوردیم.
رند قدح نوش زما گشت شاد
شیخ ریا کار ز ما شد ملول
هوش مصنوعی: ساقی، می‌نوشد و خوشحال است، اما شیخ که ریاکار است، از ما و رفتارمان خسته شده است.
چشم گشودیم بروی حبیب
گوش ببستیم ز قول عدول
هوش مصنوعی: ما چشمان‌مان را به روی محبوب باز کردیم و گوش‌هایمان را به روی صحبت‌های مخالف بستیم.