گنجور

شماره ۲۷ - ترکیب بند

دوش من مستانه خوابی دیده ام
در دل شب آفتابی دیده ام
عکس روی آفتاب چرخ را
دوش در جام شرابی دیده ام
زانکه میفرمود جور بی حساب
باز لطف بی حسابی دیده ام
دفتری کردند حسن وعشق را
من از آن دفتر کتابی دیده ام
مژده ای صوفی کز اوراد سحر
من سحرگه فتح با بی دیده ام
من که سرمست و خرابم ای حریف
نرگس مست خرابی دیده ام
آن تجلی را که در آتش بدید
پور عمران، من در آبی دیده ام
پیچ و تابی دارم از سودا که دوش
طره پر پیچ و تابی دیده ام
عشق را ابری و آبی دیگر است
آسمان و آفتابی دیگر است
دوش باز آمد به خواب من پری
میکنم امروز دیوانه‌گری
برنتابد قوّت بازوی عشق
پنجه تقوی بدان زور آوری
در علاج کار دل بیچاره ماند
عقل افسونگر بدان افسونگری
کافری کیش من است ار میکند
زلف هندوی تو زینسان کافری
مژدگانی جان دهید ای بندگان
خواجه دارد میل بنده پروری
ملک دل آسوده شد چون شاه جان
دارد آهنگ عدالت گستری
چون رسد فرمان شاه عشق، نیست
عقل را چاره بجز فرمان بری
بختم از خواب گران برداشت سر
نیست کار من از این پس سرسری
حبذا روزی که دور آسمان
آسمانی کرد و اختر اختری
هیچ دیدستی که با ذره سخن
گوید از لطف آفتاب خاوری
میرسد بازار ما را زاسمان
با دو صد فر و سعادت مشتری
از خرد مقصود دل حاصل نشد
عقل تا فانی نشد واصل نشد
نفخه باد صبا جان میدهد
نکهتی از زلف جانان میدهد
میوزد این باد گوئی از یمن
که نبی را بوی رحمن میدهد
میرسد این مرغ گویا از سبا
کو بشارت زی سلیمان میدهد
قصه ابسال و راز عشق او
مژده در گوش سلامان میدهد
یا بشیر از مصر بوی پیرهن
در مشام پیر کنعان میدهد
یا که در ظلمات حیرت خضر راه
مژدگانی زاب حیوان میدهد
یا که جبریل امین مژده نجات
ماه کنعان را ز زندان میدهد
یا پیام رعد در گوش صدف
مژده ها از ابر نیسان میدهد
یا نسیم صبحدم از نوبهار
جان باطفال گلستان میدهد
میدمد خورشید و عاشق را خلاص
از شبیخونهای هجران میدهد
مژده وصل از بت دلجوی ما
بعد نومیدی و حرمان میدهد
گوش دل دادیم با سلطان جان
تا دل و جان را چه فرمان میدهد
شکرلله شاخ صبر آمد ببار
صد هزاران گل شگفت ازنوک خار
باز با پیمانه پیمان کرده ام
ترک کفر و ترک ایمان کرده ام
جسم را درمحفل جان برده ام
جان نثار راه جانان کرده ام
در ضمیر خاک از جانهای پاک
شد هویدا آنچه پنهان کرده ام
چون خلیل این آذر نمرود را
گرد خود ورد و گلستان کرده ام
عقل کافر بود در آئین عشق
من ز نو بازش مسلمان کرده ام
نی که با تیغ فنا در پای عشق
عقل را یکباره قربان کرده ام
منکه فرمان دارم از سلطان عشق
عقل را در قید فرمان کرده ام
سخت مشکل بود کار از دست عقل
من بدست عشق آسان کرده ام
نیز آبادان کنم این کاخ را
که بدست خویش ویران کرده ام
بر در این خانه چون ویرانه شد
حلقه زد خورشید و صاحبخانه شد
بر سر لطف آمد آن دلدار ما
جان فدای یار شیرین کار ما
در دل چون سنگ او تاثیر کرد
عاقبت این ناله های زار ما
می خلید اندر دل ما خارها
صد هزاران گل شکفت از خارما
صبحدم دیدم که ناگه آفتاب
میزند سر بر در و دیوار ما
یوسف از کنعان بپای خویشتن
مشتری شد بر سر بازار ما
کفر ما آخر به ایمان میکشد
چون سر زلف تو شد زنار ما
عشق بود آن یار کز اول قدم
هم غم ما بود و هم غمخوار ما
عشق بود آن دوست کز روز ازل
هم دل ما بود و هم دلدار ما
آفتاب روی او برهان ماست
شیخ و زاهد گر کند انکار ما
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
گر خم زلف تو طراری کند
لعل جان بخشت وفاداری کند
گفتمش لعلت کند کامم روا
زیر لب خندید و گفت آری کند
در پریشانی خم گیسوی یار
جمع دل ها را نگهداری کند
عشق اگر این خانه را ویرانه کرد
نیز عشق این خانه معماری کند
غم فزائی کرد اگر هجران شبی
نیز روزی وصل غمخواری کند
روی دلجوی تو شمس طالع است
گر خم زلفت شب تاری کند
خار اگر خاری نماید، شاخ گل
گل دهد، گلزار گلزاری کند
در دل خم خون تاک آید بجوش
در کف ما جام سرشاری کند
بخت دشمن سرگران گردد زخواب
طالع ما عزم بیداری کند
من گرفتم خونبها زان لعل لب
گر بریزد خون من نبود عجب
شاه ما دیروز بار عام داد
مر گدایانرا بسی انعام داد
هم بلفظ خویش لطف وجود کرد
هم بدست خویش نقل و جام داد
می کشانرا از لب و از چشم خویش
گاه مستی، پسته و بادام داد
آفرین بر عشق و نفرین برخرد
کین بیاران دانه و آن دام داد
گو بسوزد زین سخن کام و زبان
فاش گویم کم ز لعلش کام داد
داد امروزم دو صد بوس از لبی
که بمن دیروز صد دشنام داد
پادشاهان بنده خاص منند
بنده خاصم چو آن شه نام داد
عشق بود آن جوهر و روح وجود
کم رهائی از همه اوهام داد
چون بدست افتاد زلف چون شبش
کام دل حاصل شد از لعل لبش
دوشم اندر بزم خاصش بار بود
محفلی خاص و تهی ز اغیار بود
ما و دل بودیم و غیر از ما نبود
نه، نه من بودم نه دل، دلدار بود
عقل اگر در بزم ما گامی نهاد
بر مثل چون صورت دیوار بود
هر سخن کز لعل دلجویش گذشت
صد هزاران دفتر اسرار بود
روی او چون شمس طالع، بزم ما
از رخ او مطلع الانوار بود
زلف پر چینش کمندی پر گره
که بهر چینش دو صد تاتار بود
بسکه بشنیدیم از فرخار نام
بزم ما از روی او فرخار بود
بوستانی دلگشا بی باغبان
غنچه بشگفته بی خار بود
چشم گردون رفته در خواب گران
لیک چشم بخت ما بیدار بود
بر رخش جز زلف پیرایه نبود
آفتابی بود و جز سایه نبود
بر جمالش غازه و آئین نبود
بر رخش جز طره مشکین نبود
خرمنی از ماه بود اندر میان
که بر او جز خوشه پروین نبود
جز رخی تابنده و زلفی سیاه
حرفی از تصویر کفر و دین نبود
طره اش چین و شکن بسیار داشت
لیکش اندر طاق ابرو، چین نبود
از دعا تا استجابت فاصله
هم بقدر گفتن آمین نبود
هم لبش را لطف بود و قهرنی
هم دلش را مهر بود و کین نبود
هر چه از لعل لبش دل کام جست
لعل دلجویش بجز تمکین نبود
ترک ما آورد این سنت بعشق
ورنه خوبان را وفا آئین نبود
جمله خوبان دیده ام، در هیچیک
لطف و خوبی و صفا چندین نبود
طبع موزون با قد موزون نبود
شعر شیرین با لب شیرین نبود
لطف طبع و چهره زیبا نبود
حسن خلق و زلف مشک آگین نبود
با لب شیرین او شعر حبیب
چون شنیدم قابل تحسین نبود
هر که نیکو رو بود، بد خو بود
خوی و روی یار ما نیکو بود
راز جان با یار جانی گفته شد
جمله اسرار نهانی گفته شد
نیز آن رازی که ناید بر زبان
با زبان بی زبانی گفته شد
ترجمانی بود با عقل و چو عقل
لال شد، بی ترجمانی گفته شد
نز لب لعلش دم ازلیت و لعل
نی جواب لن ترانی گفته شد
کس بصورت می نیارد فهم کرد
آنچه از علم معانی گفته شد
نزد یار نکته سنج نکته دان
هر چه بود از نکته دانی، گفته شد
جبرئیل از عرش آورد این سخن
یا که از سبع المثانی گفته شد
از زبان عشق بی فکر و خیال
بی تامل رایگانی گفته شد
ابر رحمت بود یا آب حیات
که بدین صاف و روانی گفته شد
طبع من شد مطلع الشمس این زمان
کین سخن نیز آسمانی گفته شد
دوش سیلی راه در این خانه کرد
که سراسر خانه را ویرانه کرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش من مستانه خوابی دیده ام
در دل شب آفتابی دیده ام
هوش مصنوعی: دیشب در حالت مستی خواب عجیبی دیدم که در دل شب، نوری مانند آفتاب را مشاهده کردم.
عکس روی آفتاب چرخ را
دوش در جام شرابی دیده ام
هوش مصنوعی: چهره زیبای معشوق را در دوشینی که در جام شراب وجود داشت، مشاهده کردم.
زانکه میفرمود جور بی حساب
باز لطف بی حسابی دیده ام
هوش مصنوعی: چون ظلم و بی‌عدالتی را فراوان دیده‌ام، محبت و لطفی بی‌نهایت نیز از جانب او تجربه کرده‌ام.
دفتری کردند حسن وعشق را
من از آن دفتر کتابی دیده ام
هوش مصنوعی: حسن و عشق را به گونه‌ای ثبت کرده‌اند که من از آن نوشتار، کتابی را دیده‌ام.
مژده ای صوفی کز اوراد سحر
من سحرگه فتح با بی دیده ام
هوش مصنوعی: ای صوفی، خوش خبری! از اذکار و ذکرهای سحرگاهی من، به هنگام صبح، فتح و پیروزی را با چشمان نادیده خود تجربه کرده‌ام.
من که سرمست و خرابم ای حریف
نرگس مست خرابی دیده ام
هوش مصنوعی: من که در حال شادی و نشئه هستم، ای دوست نرگس زیبا، حالتی از سرمستی و خرابی را تجربه کرده‌ام.
آن تجلی را که در آتش بدید
پور عمران، من در آبی دیده ام
هوش مصنوعی: پور عمران، آن جلوه‌ای را که در آتش مشاهده کرد، من در آب دیده‌ام.
پیچ و تابی دارم از سودا که دوش
طره پر پیچ و تابی دیده ام
هوش مصنوعی: من دچار حالتی خاص و دلنگران‌کننده هستم، چون شب گذشته موهای پرپیچ و تابی را دیدم که مرا به فکر فرو برد.
عشق را ابری و آبی دیگر است
آسمان و آفتابی دیگر است
هوش مصنوعی: عشق حال و هوای خاصی دارد؛ گاهی به مثل ابری و آبی است، به گونه‌ای دیگر که با آسمان و آفتاب متفاوت است.
دوش باز آمد به خواب من پری
میکنم امروز دیوانه‌گری
هوش مصنوعی: شب گذشته دوباره در خوابم، موجودی زیبا آمد و حالا تصمیم دارم دیوانه‌وار رفتار کنم.
برنتابد قوّت بازوی عشق
پنجه تقوی بدان زور آوری
هوش مصنوعی: عشق، نیرویی بیش از قدرت و توانایی‌های انسانی دارد و نمی‌توان در برابر آن مقاومت کرد. ایمان و تقوا نمی‌تواند به تنهایی در برابر این عشق ایستادگی کند.
در علاج کار دل بیچاره ماند
عقل افسونگر بدان افسونگری
هوش مصنوعی: عقلِ فریبنده در تلاش است که به دلِ بیمار کمک کند، اما خودش در این کار گرفتار مانده و نمی‌تواند به نتیجه‌ای برسد.
کافری کیش من است ار میکند
زلف هندوی تو زینسان کافری
هوش مصنوعی: اگر زلف هندوی تو این‌گونه زیبا باشد، پس من هم هرگز نمی‌توانم غیر از کافر بودن را بپذیرم.
مژدگانی جان دهید ای بندگان
خواجه دارد میل بنده پروری
هوش مصنوعی: ای بندگان، خوشحالی و شادباش بدهید، زیرا قدرتمندی در نظر دارد که به هدایت و پرورش بندگانش می‌پردازد.
ملک دل آسوده شد چون شاه جان
دارد آهنگ عدالت گستری
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه، جانِ فرهمند و عادلانه‌ای دارد، دل مردم آرام می‌شود و از آرامش خاطر برخوردار می‌شوند.
چون رسد فرمان شاه عشق، نیست
عقل را چاره بجز فرمان بری
هوش مصنوعی: زمانی که عشق فرمان می‌دهد، عاقل جز اطاعت چاره‌ای ندارد.
بختم از خواب گران برداشت سر
نیست کار من از این پس سرسری
هوش مصنوعی: بخت من از خواب عمیق بیدار شده و دیگر نمی‌توانم به راحتی و بی‌توجهی زندگی کنم.
حبذا روزی که دور آسمان
آسمانی کرد و اختر اختری
هوش مصنوعی: چه روز خوبی که آسمان را به دور خود می‌چرخاند و ستاره‌ها را به هم مرتبط می‌کند.
هیچ دیدستی که با ذره سخن
گوید از لطف آفتاب خاوری
هوش مصنوعی: آیا تا به حال دیده‌ای که یک ذره چگونه با زیبایی و محبت آفتاب در صبح صحبت می‌کند؟
میرسد بازار ما را زاسمان
با دو صد فر و سعادت مشتری
هوش مصنوعی: بازار ما به زودی رونق می‌گیرد و با دو صد جلوه و خوشبختی، مشتریان زیادی جذب خواهد کرد.
از خرد مقصود دل حاصل نشد
عقل تا فانی نشد واصل نشد
هوش مصنوعی: هدف دل از خرد به دست نیامد، تا زمانی که عقل نابود نشود، به وصال نخواهد رسید.
نفخه باد صبا جان میدهد
نکهتی از زلف جانان میدهد
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی روح تازه‌ای به انسان می‌بخشد و بویی از موی معشوق را به مشام می‌رساند.
میوزد این باد گوئی از یمن
که نبی را بوی رحمن میدهد
هوش مصنوعی: باد مانند این است که از سرزمین یمن می‌وزد و بوی خوشی از رحمت الهی را به همراه دارد، به گونه‌ای که احساس می‌شود پیامبری در حال نزدیک شدن است.
میرسد این مرغ گویا از سبا
کو بشارت زی سلیمان میدهد
هوش مصنوعی: این پرنده خبر خوشی از دیاری دور می‌آورد که نوید خوشی و شادی‌ای مشابه با آنچه سلیمان از آن برخوردار بود را می‌دهد.
قصه ابسال و راز عشق او
مژده در گوش سلامان میدهد
هوش مصنوعی: داستان ابسال و عشق او به سلامان به طرز دلنشینی اعلام می‌کند.
یا بشیر از مصر بوی پیرهن
در مشام پیر کنعان میدهد
هوش مصنوعی: ای بشیر، بوی پیراهن یوسف از مصر به آشنایان می‌رسد و دل پیر یعقوب را شاد می‌کند.
یا که در ظلمات حیرت خضر راه
مژدگانی زاب حیوان میدهد
هوش مصنوعی: در تاریکی‌های گیجی و تردید، خضر (نماد راهنما و شخصی دانا) شما را بشارت می‌دهد که از آن حیوان (که نماد مشکلات و چالش‌هاست) عبور خواهید کرد.
یا که جبریل امین مژده نجات
ماه کنعان را ز زندان میدهد
هوش مصنوعی: یا این‌که جبرئیل امین خبر آزادی و نجات یوسف را از زندان به او می‌رساند.
یا پیام رعد در گوش صدف
مژده ها از ابر نیسان میدهد
هوش مصنوعی: پیام رعد به گوش صدف می‌رسد و از ابرهای نیسان خبرهای خوشی به همراه دارد.
یا نسیم صبحدم از نوبهار
جان باطفال گلستان میدهد
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، تو در بهار جان تازه‌ای به گلستان و فرزندانش می‌بخشی.
میدمد خورشید و عاشق را خلاص
از شبیخونهای هجران میدهد
هوش مصنوعی: خورشید می‌تابد و عشق راز نجات از حملات غم فراق را به عاشق می‌دهد.
مژده وصل از بت دلجوی ما
بعد نومیدی و حرمان میدهد
هوش مصنوعی: پس از مدت‌ها ناامیدی و دوری، عزیز ما خبر خوشی از وصال و نزدیکی خود به ما می‌دهد.
گوش دل دادیم با سلطان جان
تا دل و جان را چه فرمان میدهد
هوش مصنوعی: با心 خود به حرف‌های فرمانده روح خود گوش سپردیم تا ببینیم او چه دستوری به دل و جان ما می‌دهد.
شکرلله شاخ صبر آمد ببار
صد هزاران گل شگفت ازنوک خار
هوش مصنوعی: با سپاس از خدا، شاخ صبر به بار نشسته و صدها گل شگفت‌انگیز از نوک خارها روییده است.
باز با پیمانه پیمان کرده ام
ترک کفر و ترک ایمان کرده ام
هوش مصنوعی: من دوباره با پیمانه (شراب) عهد و پیمان بسته‌ام و از کفر و ایمان دست کشیده‌ام.
جسم را درمحفل جان برده ام
جان نثار راه جانان کرده ام
هوش مصنوعی: من جسم خود را در جمع جان قرار داده‌ام و جانم را برای راه محبوب فدای کرده‌ام.
در ضمیر خاک از جانهای پاک
شد هویدا آنچه پنهان کرده ام
هوش مصنوعی: در دل خاک، روح‌های پاک آشکار شدند و آنچه را که من پنهان کرده بودم، نمایان گشت.
چون خلیل این آذر نمرود را
گرد خود ورد و گلستان کرده ام
هوش مصنوعی: من مانند خلیل، آتش نمرود را به دور خود گرفته‌ام و دنیای خود را به باغی زیبا تبدیل کرده‌ام.
عقل کافر بود در آئین عشق
من ز نو بازش مسلمان کرده ام
هوش مصنوعی: عقل در عشق من، کافر و ناآشنا بود، اما من دوباره آن را با عشق آشنا کرده و مومن کرده‌ام.
نی که با تیغ فنا در پای عشق
عقل را یکباره قربان کرده ام
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، با تیغ نابودی، عقل خود را به یکباره فدای این احساس کرده‌ام.
منکه فرمان دارم از سلطان عشق
عقل را در قید فرمان کرده ام
هوش مصنوعی: من که تحت تأثیر عشق هستم، عقل خود را در دست محبت و فرمان عشق قرار داده‌ام.
سخت مشکل بود کار از دست عقل
من بدست عشق آسان کرده ام
هوش مصنوعی: کارهایی که با عقل و فکر من خیلی دشوار و پیچیده بود، با کمک عشق برایم آسان شده است.
نیز آبادان کنم این کاخ را
که بدست خویش ویران کرده ام
هوش مصنوعی: من نیز این کاخ را که به دست خودم ویران کرده‌ام، دوباره آباد می‌کنم.
بر در این خانه چون ویرانه شد
حلقه زد خورشید و صاحبخانه شد
هوش مصنوعی: خورشید به در این خانه که به حالت ویرانه درآمده بود، نزدیک شد و به‌عنوان شخصی صاحبخانه و مهمان‌نواز ظاهر شد.
بر سر لطف آمد آن دلدار ما
جان فدای یار شیرین کار ما
هوش مصنوعی: دلبر ما با محبت و لطفش به ما نزدیک شد و ما جان خود را فدای او، که فردی دوست‌داشتنی و خوش‌رفتار است، میکنیم.
در دل چون سنگ او تاثیر کرد
عاقبت این ناله های زار ما
هوش مصنوعی: او در دل خود بسیار سنگدل و بی‌احساس بود، اما در پایان ناله‌ها و گریه‌های ما بر او تأثیر گذاشت.
می خلید اندر دل ما خارها
صد هزاران گل شکفت از خارما
هوش مصنوعی: در دل ما اشتیاق و درد بسیار وجود دارد، اما از همین دل پر درد، زیبایی و عشق نیز می‌تواند شکوفا شود.
صبحدم دیدم که ناگه آفتاب
میزند سر بر در و دیوار ما
هوش مصنوعی: صبح زود وقتی بیدار شدم، ناگهان دیدم که خورشید در حال تابیدن بر دیوار و در خانه ماست.
یوسف از کنعان بپای خویشتن
مشتری شد بر سر بازار ما
هوش مصنوعی: یوسف از سرزمین کنعان به بازار ما آمد و به یکباره توجه همه را جلب کرد.
کفر ما آخر به ایمان میکشد
چون سر زلف تو شد زنار ما
هوش مصنوعی: نهایتاً کفر و بی‌دینی ما به ایمان منجر خواهد شد، زیرا زیبایی و جذابیت تو ما را به سمت خود جلب می‌کند.
عشق بود آن یار کز اول قدم
هم غم ما بود و هم غمخوار ما
هوش مصنوعی: عشق همان دوست بود که از همان ابتدا هم درد ما را می‌فهمید و هم در کنار ما بود تا به ما کمک کند.
عشق بود آن دوست کز روز ازل
هم دل ما بود و هم دلدار ما
هوش مصنوعی: عشق آن دوستی است که از روز آغازین، هم قلب ما را به خود اختصاص داده و هم معشوق ما بوده است.
آفتاب روی او برهان ماست
شیخ و زاهد گر کند انکار ما
هوش مصنوعی: نور و روشنایی چهره او دلیل و نشانه ماست، حتی اگر مرد زهد و تقوا هم به وجود ما شک کند.
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
هوش مصنوعی: خورشید خود دلیل روشنایی‌اش است، اگر دلیل دیگری نیاز داری، از او دور نشو.
گر خم زلف تو طراری کند
لعل جان بخشت وفاداری کند
هوش مصنوعی: اگر پیچ و تاب موی تو شگفتی به همراه داشته باشد، آن لعل (سنگ قیمتی) جان را با وفاداری به سرشتش می‌بخشد.
گفتمش لعلت کند کامم روا
زیر لب خندید و گفت آری کند
هوش مصنوعی: به او گفتم که زیبایی‌ات کام من را شیرین می‌کند. او زیر لب خندید و گفت: "بله، کاملاً درست می‌گویی."
در پریشانی خم گیسوی یار
جمع دل ها را نگهداری کند
هوش مصنوعی: در هرج و مرج و نابسامانی، گیسوی محبوب به گونه‌ای است که توانایی جمع‌آوری دل‌ها را دارد و آن‌ها را کنار هم نگه می‌دارد.
عشق اگر این خانه را ویرانه کرد
نیز عشق این خانه معماری کند
هوش مصنوعی: اگر عشق این خانه را خراب کند، باز هم عشق می‌تواند این خانه را بازسازی کند.
غم فزائی کرد اگر هجران شبی
نیز روزی وصل غمخواری کند
هوش مصنوعی: اگر غم به خاطر جدایی شبانه‌ای فزونی یابد، اما روزی هم برمی‌گردد که وصل و همدردی را به ارمغان می‌آورد.
روی دلجوی تو شمس طالع است
گر خم زلفت شب تاری کند
هوش مصنوعی: حضورت و زیبایی تو مانند خورشید درخشان است و حتی اگر موهای بی‌نظم و پریشان تو شب را تاریک کند، باز هم زیبایی‌ات جلوه‌گری خواهد کرد.
خار اگر خاری نماید، شاخ گل
گل دهد، گلزار گلزاری کند
هوش مصنوعی: اگر خار، خود را به شکل خار نشان دهد، باید شاخ گل بدهد و به گلزار زیبایی تبدیل شود.
در دل خم خون تاک آید بجوش
در کف ما جام سرشاری کند
هوش مصنوعی: در دل لبه‌ی خمیده‌ی تاک، خون به جوش می‌آید و در دست ما، جامی پر از شراب را فراهم می‌کند.
بخت دشمن سرگران گردد زخواب
طالع ما عزم بیداری کند
هوش مصنوعی: اگر بخت دشمن در خواب بماند، سرنوشت ما تصمیم به بیداری و هوشیاری می‌گیرد.
من گرفتم خونبها زان لعل لب
گر بریزد خون من نبود عجب
هوش مصنوعی: من از آن لعل لب خونبها گرفتم و اگر خون من بریزد، عجبی ندارد.
شاه ما دیروز بار عام داد
مر گدایانرا بسی انعام داد
هوش مصنوعی: پادشاه ما دیروز در جمع مردم حضور یافت و به نیازمندان کمک‌های زیادی کرد.
هم بلفظ خویش لطف وجود کرد
هم بدست خویش نقل و جام داد
هوش مصنوعی: او با کلام زیبا و دل‌نشینش محبت را به وجود آورد و با دستان خود، شراب و جام را تقدیم کرد.
می کشانرا از لب و از چشم خویش
گاه مستی، پسته و بادام داد
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، با لب‌ها و چشمان خود، افرادی را که به من علاقه دارند به سمت خود می‌کشم و به آن‌ها میوه‌هایی مثل پسته و بادام می‌دهم.
آفرین بر عشق و نفرین برخرد
کین بیاران دانه و آن دام داد
هوش مصنوعی: عشق ستایش دارد و خرد نکوهش، زیرا عشق زندگی را می‌پروراند و خرد گاهی موانع و تله‌هایی می‌سازد.
گو بسوزد زین سخن کام و زبان
فاش گویم کم ز لعلش کام داد
هوش مصنوعی: بگذارید بخاطر این سخن، کام و زبان من بسوزد. به طور روشن و واضح می‌گویم که کمتر از زیبایی‌اش، لذت نمی‌برم.
داد امروزم دو صد بوس از لبی
که بمن دیروز صد دشنام داد
هوش مصنوعی: امروز از کسی که دیروز به من ناسزا گفت، دو صد بوسه دریافت کردم.
پادشاهان بنده خاص منند
بنده خاصم چو آن شه نام داد
هوش مصنوعی: پادشاهان همگی زیر دست من هستند و من به خاطر اینکه مورد توجه آنها قرار دارم، به عنوان بنده خاص آنها شناخته می‌شوم.
عشق بود آن جوهر و روح وجود
کم رهائی از همه اوهام داد
هوش مصنوعی: عشق، ذات و روح اصل وجود است که انسان را از تمامی خیالات و تصورات رها می‌کند.
چون بدست افتاد زلف چون شبش
کام دل حاصل شد از لعل لبش
هوش مصنوعی: وقتی موهای سیاه و دلکش او به دستم رسید، سعادتی را که از لب‌های زیبایش به دست آوردم، به تمام آرزوهایم تبدیل شد.
دوشم اندر بزم خاصش بار بود
محفلی خاص و تهی ز اغیار بود
هوش مصنوعی: شب گذشته در محفل ویژه‌اش، جشنی برگزار شده بود که فقط افراد خاص در آن حضور داشتند و هیچ غریبه‌ای در آن نبود.
ما و دل بودیم و غیر از ما نبود
نه، نه من بودم نه دل، دلدار بود
هوش مصنوعی: ما فقط خودمان و دل بودیم و هیچ کس دیگری نبود. نه من وجود داشتم و نه دل، فقط معشوق بود که در میان ما بود.
عقل اگر در بزم ما گامی نهاد
بر مثل چون صورت دیوار بود
هوش مصنوعی: اگر عقل به گردهمایی ما قدم بگذارد، مانند این است که تنها یک تصویر بی‌روح از دیوار باشد.
هر سخن کز لعل دلجویش گذشت
صد هزاران دفتر اسرار بود
هوش مصنوعی: هر کلامی که از دل شیرین و دوست‌داشتنی‌اش خارج شود، پر از راز و مطلب ارزشمند است.
روی او چون شمس طالع، بزم ما
از رخ او مطلع الانوار بود
هوش مصنوعی: چهره او مانند خورشید درخشان است و محفل ما از نور و زیبایی او روشن و پر از شادی است.
زلف پر چینش کمندی پر گره
که بهر چینش دو صد تاتار بود
هوش مصنوعی: موهای پرچین و محوّری که به شکل کمند درآمده، آن‌قدر زیبا و پیچیده است که برای تزیین آن، باید دو صد هنرمند و ماهر به کار گرفته شوند.
بسکه بشنیدیم از فرخار نام
بزم ما از روی او فرخار بود
هوش مصنوعی: ما به اندازه‌ای از فرخار شنیده‌ایم که نام مهمانی ما به خاطر روی او فرخار شده است.
بوستانی دلگشا بی باغبان
غنچه بشگفته بی خار بود
هوش مصنوعی: باغی دلپذیر و زیبا بدون باغبان است و گل‌هایی که شکفته‌اند، بدون هیچ خار و ذخیره‌ای به نظر می‌رسند.
چشم گردون رفته در خواب گران
لیک چشم بخت ما بیدار بود
هوش مصنوعی: آسمان در خواب عمیقی فرو رفته است، اما چشمان بخت و سرنوشت ما در حال بیداری هستند.
بر رخش جز زلف پیرایه نبود
آفتابی بود و جز سایه نبود
هوش مصنوعی: روی او جز زلفش مزین نبود، مانند آفتابی می‌درخشید و جز سایه‌ای نبود.
بر جمالش غازه و آئین نبود
بر رخش جز طره مشکین نبود
هوش مصنوعی: زیبایی او را هیچ زینتی نمی‌توان مقایسه کرد و روی او تنها تار موی مشکی وجود دارد.
خرمنی از ماه بود اندر میان
که بر او جز خوشه پروین نبود
هوش مصنوعی: در میان خرمنی از ماه، تنها خوشه‌ای از ستاره پروین وجود دارد.
جز رخی تابنده و زلفی سیاه
حرفی از تصویر کفر و دین نبود
هوش مصنوعی: به جز چهره‌ای درخشان و مویی سیاه، هیچ سخنی در مورد تصویرهای کفر و دین وجود ندارد.
طره اش چین و شکن بسیار داشت
لیکش اندر طاق ابرو، چین نبود
هوش مصنوعی: موهای او دارای چین و شکن‌های فراوانی بود، اما در قوس ابروهایش هیچ گونه چین و شکنی وجود نداشت.
از دعا تا استجابت فاصله
هم بقدر گفتن آمین نبود
هوش مصنوعی: میان دعا کردن و دریافت پاسخ به آن، فاصله‌ای وجود دارد که به اندازه‌ی گفتن "آمین" نیست.
هم لبش را لطف بود و قهرنی
هم دلش را مهر بود و کین نبود
هوش مصنوعی: لبان او سرشار از محبت و نوازش هستند، و دلش پر از عشق و بی‌رحمی نیست.
هر چه از لعل لبش دل کام جست
لعل دلجویش بجز تمکین نبود
هوش مصنوعی: هر چیزی که از زیبایی لبان او دل را شاد کرد، جز تسلیم و فرمانبرداری از عشقش نبود.
ترک ما آورد این سنت بعشق
ورنه خوبان را وفا آئین نبود
هوش مصنوعی: عشق و محبت به ما اجازه داد تا از عهده این سنت برآییم، وگرنه وفاداری برای زیبا روها یک رسم و قاعده نبود.
جمله خوبان دیده ام، در هیچیک
لطف و خوبی و صفا چندین نبود
هوش مصنوعی: من همه‌ی نیکان را دیده‌ام، اما در هیچ‌یک از آنها به اندازه‌ی لطف و خوبی و صفا وجود نداشت.
طبع موزون با قد موزون نبود
شعر شیرین با لب شیرین نبود
هوش مصنوعی: طبیعت موزون و خوش آهنگ با قامت موزون و زیبا هماهنگ نیست و شعر لطیف و دلنشین نیز بدون لبان زیبا و شیرین فاقد جذابیت است.
لطف طبع و چهره زیبا نبود
حسن خلق و زلف مشک آگین نبود
هوش مصنوعی: زیبایی و لطافت چهره کافی نیست؛ خوب بودن خلق و خوش‌خلق بودن و همچنین زلف‌های مشکی هم اهمیت دارند و باید در کنار هم قرار بگیرند.
با لب شیرین او شعر حبیب
چون شنیدم قابل تحسین نبود
هوش مصنوعی: زمانی که شعر حبیب را با لبان شیرین او شنیدم، نتوانستم آن را چندان تحسین کنم.
هر که نیکو رو بود، بد خو بود
خوی و روی یار ما نیکو بود
هوش مصنوعی: هر کس که چهره‌ای زیبا و دل‌نواز دارد، نمی‌تواند ذات و شخصیت بدی داشته باشد. از طرفی، محبوب ما دارای ظاهری زیبا و دلپذیر است.
راز جان با یار جانی گفته شد
جمله اسرار نهانی گفته شد
هوش مصنوعی: رازهای دل و جان را با عشق و محبوب بیان کرده‌اند و تمام اسراری که در دل نهان بود، گفته شده است.
نیز آن رازی که ناید بر زبان
با زبان بی زبانی گفته شد
هوش مصنوعی: این گفته به ما می‌فهماند که گاهی احساسات یا مفاهیم عمیقی وجود دارند که نمی‌توانیم آنها را به راحتی بیان کنیم، اما در سکوت یا بی‌زبانی، این معانی درک می‌شوند و ارتباط برقرار می‌کنند.
ترجمانی بود با عقل و چو عقل
لال شد، بی ترجمانی گفته شد
هوش مصنوعی: وقتی که عقل خاموش و ناتوان می‌شود، در واقع نمی‌تواند به درستی انتقال معنا کند و از این رو، ارتباط بدون ترجمه و بیان مفهوم صورت می‌گیرد.
نز لب لعلش دم ازلیت و لعل
نی جواب لن ترانی گفته شد
هوش مصنوعی: از لب‌های زیبا و شیرین او، صحبت از عشق و فراق به میان آمده است، و لعل (که به معنی کام یا لب قرمز است) می‌گوید که نمی‌توانی مرا ببینی و این نکته را به من یادآوری کرده است.
کس بصورت می نیارد فهم کرد
آنچه از علم معانی گفته شد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از ظاهر کسی نمی‌تواند درک کند آنچه در علم معانی گفته شده است.
نزد یار نکته سنج نکته دان
هر چه بود از نکته دانی، گفته شد
هوش مصنوعی: کنار دوست دانا و نکته سنج، هر چه که بود از درک و فهم عمیق، بیان شد.
جبرئیل از عرش آورد این سخن
یا که از سبع المثانی گفته شد
هوش مصنوعی: جبرئیل این پیام را از آسمان آورد یا اینکه از آیات تکراری کتاب مقدس گفته شده است.
از زبان عشق بی فکر و خیال
بی تامل رایگانی گفته شد
هوش مصنوعی: عشق آنقدر خالص و بی‌دغدغه است که بدون هیچگونه تردید یا اندیشه‌ای، سخن می‌گوید.
ابر رحمت بود یا آب حیات
که بدین صاف و روانی گفته شد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آیا آن چیزی که به طور صاف و روان در حال حرکت است، ابر رحمت یا آب حیات است؟ به نوعی از زیبایی و لطافت آن چیز سخن می‌گوید و به احساس خوبی که از آن می‌گیرد اشاره می‌کند.
طبع من شد مطلع الشمس این زمان
کین سخن نیز آسمانی گفته شد
هوش مصنوعی: روح و ذوق من در حال حاضر به روشنایی خورشید شبیه است، چرا که این کلام نیز به گونه‌ای آسمانی و الهام‌بخش بیان شده است.
دوش سیلی راه در این خانه کرد
که سراسر خانه را ویرانه کرد
هوش مصنوعی: دیشب طوفانی به خانه وارد شد که همه جا را خراب و ویران کرد.