شمارهٔ ۱۹
مگر برادر دیرین بنده خواجه کمالی
گمان کند که چنو نیز من به فضل و کمالم
خدای داند و دانشوران علم حقایق
که مینگنجد در خاطر این گزافه خیالم
به هیچ بسته گروهی خیال بس عجب آید
از این گروه خطا پوی و این خیال محالم
یکی سروده به مدح آسمان جود و سخایم
یکی ستوده به وصف آفتاب عز و جلالم
به قس ساعده این یک کند به نطق همالم
به معن زائده آن دگر ز جود مثالم
یکی به نثر سراید فزون ز صابی و صاحب
یکی به شعر ستاید به از جمال و کمالم
برند وقت و دهندم بها گزافه مدایح
ز ناستوده سخنها که پر کنند جوالم
نه کودکم که ز دامان برند گوهر غلطان
کنند پر به عوض دامن از شکسته سفالم
چه مایه وقت گرانمایه کم عزیزتر از جان
همی برند چو غارتگر از یمین و شمالم
چه یاوه گوی به گرد دراز گوشم پویان
که گوش پهن کند تا چه بشنود ز مقالم
اگر ز باد و دم این گروه سرخ شود روی
سیاه و سوخته و تیره باد همچو زغالم
ز بس که سُمّ ستور و کمیز گاو و خر ایدر
گرفته لای عفن چشمههای آب زلالم
تفو به ریش من بی خرد اگر ز سفاهت
بدین گزافه مدیحت سبال خویش بمالم
به جان باده فروشان قسم که باد نیارد
وزید ازین همه بیهوده یاوهگو به سبالم
خدای بنده گواه است و بندگان عزیزش
کنون که نیمه صدر افزون شدند به سالم
که سوی دیده دل روشن است کم بجز از حق
اگر به دل گذرد نیست جز خیال ضلالم
همای قدسی و از آشیان خویش فتاده
بدین خرابه جغدان گسیخته پر و بالم
درون خانه تنها نشسته بسته به رخ در
به وقت خویش بگریم به حال خویش بنالم
چو آفتاب عیان شد به من که نیست از این خوان
به غیر خون دل و آب دیده رزق حلالم
امید مهر ندارم ز دوست تا چه ز دشمن
یکی است تشنه به خونم یکی گرسنه به مالم
چو کرد کلک کمالی ز حال خویش رقم نیز
نگاشت خامه این بی کمال صورت حالم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر برادر دیرین بنده خواجه کمالی
گمان کند که چنو نیز من به فضل و کمالم
هوش مصنوعی: آیا برادر قدیمی من، خواجه کمالی، فکر میکند که من نیز به اندازه او دارای فضیلت و کمال هستم؟
خدای داند و دانشوران علم حقایق
که مینگنجد در خاطر این گزافه خیالم
هوش مصنوعی: خدا و دانشمندان حقایق را میدانند که این خیال بیهوده نمیتواند در ذهن بگنجد.
به هیچ بسته گروهی خیال بس عجب آید
از این گروه خطا پوی و این خیال محالم
هوش مصنوعی: هیچ گروهی از انسانها نباید به خود ببالند و خیال کنند که اشتباهات دیگران در آنها عجیب است، زیرا این تصور کاملاً غیرممکن و غیرواقعی است.
یکی سروده به مدح آسمان جود و سخایم
یکی ستوده به وصف آفتاب عز و جلالم
هوش مصنوعی: یکی درباره بزرگی و سخاوت آسمان شعر سروده است و دیگری دربارهی عظمت و شکوه آفتاب.
به قس ساعده این یک کند به نطق همالم
به معن زائده آن دگر ز جود مثالم
هوش مصنوعی: به این معناست که اگر فردی بر زبانش تسلط داشته باشد و به خوبی صحبت کند، باید به آن توجه شود و در عین حال نباید فراموش کرد که بخش بزرگی از شخصیت او به بخش دیگر و ویژگیهای درونیاش بستگی دارد. در نتیجه، ارزش هر فرد نه تنها به کلام او، بلکه به ویژگیهای مهم و برتریهایی که در وجودش نهفته است نیز مربوط میشود.
یکی به نثر سراید فزون ز صابی و صاحب
یکی به شعر ستاید به از جمال و کمالم
هوش مصنوعی: کسی میسراید که برتر از صابئان و صاحبمنظر است و کسی دیگر به شعر من پز میدهد که زیباتر و کاملتر از من است.
برند وقت و دهندم بها گزافه مدایح
ز ناستوده سخنها که پر کنند جوالم
هوش مصنوعی: زمان را از من نستانید و ارزشم را بیهوده صرف ستایشهایی نکنید که از آنها چیزی نصیبم نمیشود و فقط به پر کردن حرفهایم میانجامد.
نه کودکم که ز دامان برند گوهر غلطان
کنند پر به عوض دامن از شکسته سفالم
هوش مصنوعی: من کودک نیستم که از دامنم الماسها بیفتند و به جای دامن، از سفالهای شکسته پر شوم.
چه مایه وقت گرانمایه کم عزیزتر از جان
همی برند چو غارتگر از یمین و شمالم
هوش مصنوعی: زمان با ارزش تر از جان و عزیزتر است، اما همچنان مثل غارتگری که از راست و چپ هجوم میآورد، از من میرباید.
چه یاوه گوی به گرد دراز گوشم پویان
که گوش پهن کند تا چه بشنود ز مقالم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی به سخنان بیهوده و بیمحتوا گوش میدهد و در حقیقت، به دنبال شنیدن چیزهای مفید نیست. او شبیه خرِ درازگوش است که فقط به چیزهایی که میگوید توجه میکند، بدون اینکه به محتوا یا ارزش آن توجهی داشته باشد.
اگر ز باد و دم این گروه سرخ شود روی
سیاه و سوخته و تیره باد همچو زغالم
هوش مصنوعی: اگر این گروه با وزش باد و نفسهایشان، چهرهاش سیاه و سوخته و تیره شود، مانند زغال خواهد بود.
ز بس که سُمّ ستور و کمیز گاو و خر ایدر
گرفته لای عفن چشمههای آب زلالم
هوش مصنوعی: به دلیل آلودگی و کثیفی در اطرافم، توانایی لذت بردن از زیباییهای طبیعی و آب زلال را از دست دادهام.
تفو به ریش من بی خرد اگر ز سفاهت
بدین گزافه مدیحت سبال خویش بمالم
هوش مصنوعی: اگر من احمق باشم و به خاطر بیخود بودن تو، اینگونه تو را تحسین کنم و خود را به زحمت بندم، واقعاً احمق هستم.
به جان باده فروشان قسم که باد نیارد
وزید ازین همه بیهوده یاوهگو به سبالم
هوش مصنوعی: به جان بادهفروشان قسم میخورم که هیچ کمک یا تغییری از این نسیم، که به طور بیهوده و بیمورد حرف میزند، نخواهد آمد.
خدای بنده گواه است و بندگان عزیزش
کنون که نیمه صدر افزون شدند به سالم
هوش مصنوعی: خداوند شاهد است و بندگانش را عزیز میداند، اکنون که نیمی از کار به خوبی انجام شده است.
که سوی دیده دل روشن است کم بجز از حق
اگر به دل گذرد نیست جز خیال ضلالم
هوش مصنوعی: چشم دل، روشنی خود را فقط از حقیقت میگیرد و اگر به غیر از آن چیزی در ذهن بگذرد، جز خیال و توهمی گمراهکننده نیست.
همای قدسی و از آشیان خویش فتاده
بدین خرابه جغدان گسیخته پر و بالم
هوش مصنوعی: پرندهای از جنس فرشتگان که در آشیانهی خود بوده، به این ویرانهی خفاشها و جغدها افتاده و دچار ناامیدی شده است.
درون خانه تنها نشسته بسته به رخ در
به وقت خویش بگریم به حال خویش بنالم
هوش مصنوعی: تنها در خانه نشستهام و در را بستهام. در این وقت، به حال خودم گریه کرده و ناله میکنم.
چو آفتاب عیان شد به من که نیست از این خوان
به غیر خون دل و آب دیده رزق حلالم
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت برایم روشن شد، متوجه شدم که به جز زحمت و رنج قلبی و اشکهای ریخته شده، هیچ چیز دیگری برای گذران زندگی به دست نمیآورم.
امید مهر ندارم ز دوست تا چه ز دشمن
یکی است تشنه به خونم یکی گرسنه به مالم
هوش مصنوعی: من از دوستی امیدی به محبت ندارم، زیرا دشمن هم مانند دوست است؛ یکی تشنهی خون من است و دیگری گرسنهی مال من.
چو کرد کلک کمالی ز حال خویش رقم نیز
نگاشت خامه این بی کمال صورت حالم
هوش مصنوعی: هنگامی که زیبایی ویژگیهای خود را به تصویر کشید، قلم نیز از حال من چیزی نوشت که این بیکمال، تصویری از حال من است.