شمارهٔ ۱۷
آمدی وقت سحر یارب تو خود ناگه بسویم
یا خیالت بیخبر آمد خبر جویان ز کویم
خم شدی و جام گشتی باده گلفام گشتی
آمدی مستانه ناگه در سراغ و جستجویم
مست و غافل خفته بودم و ز خمار آشفته بودم
آمدی مستانه ناگه در سراغ و جستجویم
ریخته بود آبروی من بخاک راه مستان
آمدی وزخاک چیدی قطره قطره آبرویم
من ندانم کز کدامین جوی آب آمد و لیکن
ناگهان دیدم لبالب گشته زاب جو سبویم
شاه ما درویش باشد ملک ملک خویش باشد
او بود ز آن من ای یاران اگر من ز آن اویم
گفته بودم آن عدو کبود که دورم از تو دارد
چون نکودیدم یقینم شد که خود بودم عدویم
سرکه بودم باده گشتم سرخوش و آزاده گشتم
حالی از خم زاده گشتم نت اگر باور ببویم
آن دیروزی نیم امروز در من نیک بنگر
هان که دیگر گشته رنگم هان که دیگر گشته بودیم
میروم زی مسجد ازمیخانه زاهد را ببر سر
تا که این دامان که از می تر بود با خون بشویم
باز می پر کن کدویم با سبوی میفروشان
یا سبو را بر کدوزن تا فرو ریزد کدویم
جز خودی نبود پلیدی در من ایشیخ مزور
خویشرا از خویشتن بایست دادن شستشویم
من همان تا کم که شیطان خون چندین جانور را
ریخت در پای نهالم تا بدین گیتی بپویم
من همان سنگم که بودم بر فلک چون در بیضاء
سود دست تیره روزان شدسیه تا بنده رویم
سنگ میثاقم که حق عهد تو لای علی را
در دل من بست تا روز قیامت باز گویم
در ترازوی تو سنگم شاهد هر صلح و جنگم
صبغه الله است رنگم فطره الله است خویم
سنگ میزانم زبانم آسمانی کس نه بیند
از زبان تا دل کژی و کاستی یکتار مویم
رازها در ناله پنهان چون سبو گریان و خندان
یا بگریم یا بخندم یا بگویم یا بمویم
گر گشاید لب بجوشم ور فرو بندد خموشم
یا برآرم یا بپوشم هر چه فرماید چنویم
پر دل و صافی ضمیر و گوشه گیرم چون خم می
راز در دل خشت بر لب نشنود کس های و هویم
داد حق غسل و وضویم در هزاران بحر رحمت
خواب غفلت آمد اندر چشم و باطل شد وضویم
ای صبوری ای ملک ای یار دیرین باز بشنو
این حدیث از کلک مست یاوه گوی خیره پویم
فاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
دم فروبندم که ایندم مینیرزد یک تسویم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمدی وقت سحر یارب تو خود ناگه بسویم
یا خیالت بیخبر آمد خبر جویان ز کویم
هوش مصنوعی: در صبح زود به سمت من آمدی، ای خدا، ناگهان. آیا خودت آمدی یا خیال تو بدون اینکه خبر داشته باشی، خبری از جویندگان در مورد من به گوشم رسیده است؟
خم شدی و جام گشتی باده گلفام گشتی
آمدی مستانه ناگه در سراغ و جستجویم
هوش مصنوعی: تو به سادگی خم شدی و به مانند جامی پر از شراب خوشرنگ و زیبا گشتی. ناگهان با حالتی شاداب و مستانه به دنبال من آمدی.
مست و غافل خفته بودم و ز خمار آشفته بودم
آمدی مستانه ناگه در سراغ و جستجویم
هوش مصنوعی: من در حالت مستی و بیخبری خوابیده بودم و از خماری درهم و آشفته بودم که ناگهان تو با شور و نشاط به دنبالم آمدی.
ریخته بود آبروی من بخاک راه مستان
آمدی وزخاک چیدی قطره قطره آبرویم
هوش مصنوعی: من در پی تو آبرویم را در خاک ریختم و تو با آمدنت، از آن خاک، یکی یکی تکههای آبرویم را گرفتی.
من ندانم کز کدامین جوی آب آمد و لیکن
ناگهان دیدم لبالب گشته زاب جو سبویم
هوش مصنوعی: نمیدانم از کدامین جوی آب آمده، ولی ناگهان دیدم که سبویم پر از آب شده است.
شاه ما درویش باشد ملک ملک خویش باشد
او بود ز آن من ای یاران اگر من ز آن اویم
هوش مصنوعی: پادشاه ما انسانی بیآلایش و زاهد است و سرزمینش نیز متعلق به خود اوست. او از آنچه که من هستم باخبر است، ای دوستان، اگر من هم بخشی از او باشم.
گفته بودم آن عدو کبود که دورم از تو دارد
چون نکودیدم یقینم شد که خود بودم عدویم
هوش مصنوعی: گفته بودم که دشمن من، که به خاطر دوریام از تو، احساس سردی و غم میکنم. حال دریافتهام که خودم دلیل دشمنیام هستم.
سرکه بودم باده گشتم سرخوش و آزاده گشتم
حالی از خم زاده گشتم نت اگر باور ببویم
هوش مصنوعی: در ابتدا همچون سرکه زنده بودم، اما بعدها به بادهای خوش و آزاد تبدیل شدم. اکنون حال و احوالی دارم که از دنیای شراب زاده شدهام و اگر کسی به حقیقت آن پی ببرد، درک خواهد کرد.
آن دیروزی نیم امروز در من نیک بنگر
هان که دیگر گشته رنگم هان که دیگر گشته بودیم
هوش مصنوعی: دیروز را به یاد آور، امروز را در من خوب تماشا کن. ببین که چقدر تغییر کردهام و دیگر آنچه بودیم، نیستیم.
میروم زی مسجد ازمیخانه زاهد را ببر سر
تا که این دامان که از می تر بود با خون بشویم
هوش مصنوعی: من به سوی مسجد میروم تا زاهد را از میخانهای که در آن است، بیرون بکشم و این دامانی را که به خاطر می، آلوده شده با خون بشویم.
باز می پر کن کدویم با سبوی میفروشان
یا سبو را بر کدوزن تا فرو ریزد کدویم
هوش مصنوعی: به جمعآوری و درک معنای زندگی بپرداز، یا به چشیدن لذتهایی که عرضه میشود بپرداز، تا بتوانی از آنچه درون تو نهفته است، بهرهبرداری کنی.
جز خودی نبود پلیدی در من ایشیخ مزور
خویشرا از خویشتن بایست دادن شستشویم
هوش مصنوعی: در من هیچ گونه پلیدی وجود ندارد، فقط خودم هستم. باید از دروغ و تظاهر خود پاک شوم و به خویشتن واقعیام برسم.
من همان تا کم که شیطان خون چندین جانور را
ریخت در پای نهالم تا بدین گیتی بپویم
هوش مصنوعی: من همان فردی هستم که شیطان به خاطر من، جانهای بسیاری را قربانی کرده است تا من در این دنیا رشد کنم و به وجود بیایم.
من همان سنگم که بودم بر فلک چون در بیضاء
سود دست تیره روزان شدسیه تا بنده رویم
هوش مصنوعی: من همان سنگی هستم که در آسمان قرار داشتم. وقتی که در روشنایی روز، دست بدبختها به من رسید، رنگم سیاه شد. بنابراین، به تیرهروزی و بندگی میروم.
سنگ میثاقم که حق عهد تو لای علی را
در دل من بست تا روز قیامت باز گویم
هوش مصنوعی: من سنگ میثاقی هستم که خداوند عهد و پیمان تو را در دل من قرار داد تا روز قیامت بتوانم آن را بازگو کنم.
در ترازوی تو سنگم شاهد هر صلح و جنگم
صبغه الله است رنگم فطره الله است خویم
هوش مصنوعی: در ترازوی تو، من سنگینی را نشان میدهم و نشانهای از صلح و جنگ هستم. رنگ من تحت تأثیر الهی است و طبیعت من بر اساس فطرت خداوندیام شکل گرفته است.
سنگ میزانم زبانم آسمانی کس نه بیند
از زبان تا دل کژی و کاستی یکتار مویم
هوش مصنوعی: سنگ میزان من زبان من است و از آسمانها آمده. هیچکس نمیتواند از زبان تا دل ببیند، مگر اینکه کژی و کاستیهای من را در یکتار مویم احساس کند.
رازها در ناله پنهان چون سبو گریان و خندان
یا بگریم یا بخندم یا بگویم یا بمویم
هوش مصنوعی: رازها در نالهها نهفتهاند، مانند سبویی که هم گریه میکند و هم میخندد. آیا باید بگریم یا بخندم، یا اینکه باید چیزی بگویم یا خاموش بمانم؟
گر گشاید لب بجوشم ور فرو بندد خموشم
یا برآرم یا بپوشم هر چه فرماید چنویم
هوش مصنوعی: اگر زبانم را باز کنم، سخن میگویم و اگر ببندم، سکوت میکنم. یا چیزی را آشکار میکنم یا آن را پنهان میکنم؛ هر چه که من را راهنمایی کند، انجام میدهم.
پر دل و صافی ضمیر و گوشه گیرم چون خم می
راز در دل خشت بر لب نشنود کس های و هویم
هوش مصنوعی: من دارای دل رئوف و روحی صاف هستم و در عزلت و تنهایی به سر میبرم. مانند یک خم که رازها را در دل خود دارد، هیچکس صدای نالهها و نجواهایم را نمیشنود.
داد حق غسل و وضویم در هزاران بحر رحمت
خواب غفلت آمد اندر چشم و باطل شد وضویم
هوش مصنوعی: خداوند حق غسل و وضوی من را در دریاهای فراوان رحمت به من داده است، اما خواب غفلت بر چشمم افتاده و وضوی من بیاثر شده است.
ای صبوری ای ملک ای یار دیرین باز بشنو
این حدیث از کلک مست یاوه گوی خیره پویم
هوش مصنوعی: ای صبر و شکیبایی، ای دوست قدیمی، دوباره این داستان را از زبان قلم مست و پرگو بشنو.
فاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
دم فروبندم که ایندم مینیرزد یک تسویم
هوش مصنوعی: من هم اکنون خاموش میشوم و چیزی نمیگویم، چون حالتی در من وجود دارد که به هیچوجه رضایتبخش نیست.