شمارهٔ ۲۶ - فرهاد و بیستون
شاخِ گل از نازکیّ یار یادم میدهد
برگ گل زان گلرخ رخسار یادم میدهد
چون روم در کوه تا از یاد او فارغ شوم
میخرامد کبک و زان رفتار یادم میدهد
هر کجا بینم گلی با خار میسوزم که آن
همدمیّ یار با اغیار یادم میدهد
داستان تیشه فرهاد و کوه بیستون
خار خار سینه افکار یادم میدهد
چون روم در گلستان کز خویش آسایم دمی
بانگ بلبل نالههای زار یادم میدهد
رسته بودم از جفایش وه که جور روزگار
باز خونریزی آن خونخوار یادم میدهد
جان شیرین سوزدم چون شعر محیی بشنوم
زانکه شیرینی آن گفتار یادم میدهد
شمارهٔ ۲۵ - خاکستری: کسی کاو یار خود دارد چرا بر دیگری بنددشمارهٔ ۲۷ - دارم امید: تا ابد یا رب ز تو من لطفها دارم امید
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاخِ گل از نازکیّ یار یادم میدهد
برگ گل زان گلرخ رخسار یادم میدهد
هوش مصنوعی: شاخ گل به من یادآوری میکند که چقدر معشوق لطیف و نرم است، و برگ گل هم به من یادآوری میکند که چهره زیبا و دلربای او چقدر جذاب است.
چون روم در کوه تا از یاد او فارغ شوم
میخرامد کبک و زان رفتار یادم میدهد
هوش مصنوعی: وقتی که به کوه میروم تا از یاد او رهایی یابم، کبکها با رفتارشان یاد او را در ذهنم زنده میکنند.
هر کجا بینم گلی با خار میسوزم که آن
همدمیّ یار با اغیار یادم میدهد
هوش مصنوعی: هر جا که گلی را ببینم، دلم به خاطر خاری که در کنار آن است، میسوزد، زیرا یادآور این است که محبوب من با دیگران است و این موضوع به یادم میآورد.
داستان تیشه فرهاد و کوه بیستون
خار خار سینه افکار یادم میدهد
هوش مصنوعی: داستان تیشه فرهاد و کوه بیستون برایم یادآور دردها و اندوههای عمیق درون است.
چون روم در گلستان کز خویش آسایم دمی
بانگ بلبل نالههای زار یادم میدهد
هوش مصنوعی: وقتی به باغ گل میروم و لحظهای از خودم راحت میشوم، صدای بلبل و نالههای دلخراشش مرا به یاد غمهایم میاندازد.
رسته بودم از جفایش وه که جور روزگار
باز خونریزی آن خونخوار یادم میدهد
هوش مصنوعی: به خاطر بدیهای او، از آن وضعیت رها شده بودم، اما حالا دوباره تلخیهای روزگار و دردهای آن فرد بیرحم را به یادم میآورد.
جان شیرین سوزدم چون شعر محیی بشنوم
زانکه شیرینی آن گفتار یادم میدهد
هوش مصنوعی: وقتی شعر محیی را میشنوم، جانم را با سوز و درد میسوزانم، زیرا شیرینی کلماتش برایم یادآور طعم لذتبخش عشق و زندگی است.