گنجور

شمارهٔ ۳

بیا زچهره ی گلگون می، نقاب انداز
به جام چون مه نو، جرم آفتاب انداز
گهی زعنبر خط، عود تر در آتش نه
گهی زپسته، نمک در دل کباب انداز
اگر بخواهی تا صورت پری ببینی
یکی نظر سوی قارور، حباب انداز
مرا به باده کن یک ره و، نکویی کن
که گفته اند:«نکویی کن و به آب انداز»
زبند گیسو، در پای چنگ حلقه فکن
زنور می، به سوی دیوغم، شهاب انداز
گرت بباید تا زلف خود کنی همه پیچ
ز وعده، درشکن زلف خویش، تاب انداز

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا زچهره ی گلگون می، نقاب انداز
به جام چون مه نو، جرم آفتاب انداز
هوش مصنوعی: بیایید از زیبایی چهره‌ی گلابی رنگ می صحبت کنیم و با پوشاندن آن به جامی که مانند ماه نو درخشان است، نشانی از تابش آفتاب به آن بدهیم.
گهی زعنبر خط، عود تر در آتش نه
گهی زپسته، نمک در دل کباب انداز
هوش مصنوعی: گاهی خطی خوش و عطرآگین همچون عود و گاهی مغز پسته و نمکی که بر دل کباب می‌پاشید، وجود دارد.
اگر بخواهی تا صورت پری ببینی
یکی نظر سوی قارور، حباب انداز
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زیبایی و جذابیت را ببینی، کافی است که نگاهی به آب و حباب‌های آن بیندازی؛ چون در آنجا نمادی از زیبایی نهفته است.
مرا به باده کن یک ره و، نکویی کن
که گفته اند:«نکویی کن و به آب انداز»
هوش مصنوعی: مرا یک بار با شراب بیارای و کاری نیک انجام بده، زیرا گفته‌اند: «نیکو عمل کن و سپاس مرا به آب بسپار.»
زبند گیسو، در پای چنگ حلقه فکن
زنور می، به سوی دیوغم، شهاب انداز
هوش مصنوعی: موهایت را به دقت ببند و در دستانت حلقه‌ای از می بساز. به سوی ستمگر بفرست، چون شهابی درخشان و بی‌رحم.
گرت بباید تا زلف خود کنی همه پیچ
ز وعده، درشکن زلف خویش، تاب انداز
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با زلف خود بازی کنی و وعده‌هایش را فراموش کنی، باید زلف خود را بگسلی و تاب بدهی.