شمارهٔ ۶
چو باز شد به شکر خنده پستهٔ دهنش
گشاد تنگ شکر طوطی شکر سخنش
فکند نافه ی خود آهو از حسد بر خاک
به پیش چیندو زلف چو نافهٔ ختنش
زبهر خدمت قد چو سرو او در باغ
بنفشه وار شود قد سرو، برچمنش
پر از شکوفه کند نرگس پرآب مرا
رخ چو نسترن و قامت چو نارونش
چو خط و نقطه بغایت رساند حسن ورا
میان چون خط موهوم و نقطهٔ دهنش
ز شرم گشت سهیل سمن به رنگ ادیم
به پیش نور رخ چون سهیل در یمنش
شهاب وار دود بر رخم ستارهٔ اشک
مگر به دست کند گیسوی چو اهرمنش
ز چاه، ماه مقنع برآمدهست و کنون
میان ماه مقنع نگر چه ذقش
مرا چو حلقه ی شست است پشت، تا دیدم
که همچو ماهی شیم است در حبال تنش
بشست چشم مرا اشک تا سپیدش کرد
بران امید که یابم نسیم پیرهنش
تویی که یاسمن زلف تو چو دید بهار
زغم شکست درآمد به زلف یاسمنش
از آنکه زلف تو برچشمه حیات توزد
هزار جان بود اندر میان هرشکنش
چو سر بتافت زخط چو مشک بی آهوت
به سان نافه ی آهو به خاک برفکنش
ضیاء دولت و دین احمد ابوبکر آنک
بود صفات علی در خلایق حسنش
هزار فن بودش در هنر که هیچ نظر
ندید عالم پر مکر و فن به هیچ فنش
عجب نباشد اگر چون منش ثنا گوید
که هست سوسن آزاد بنده همچومنش
زشرم سرخ شود چون رخ عقیق یمن
در عدن زسخنهای چون در عدنش
اگر نه نسر فلک بال در هواش زند
کند زمحور گردون زمانه با بزنش
گمان بری که میان نجوم، خورشید است
دران زمان که ببینی میان انجمنش
بنات وار کند تفرقه به دست چو ابر
زری که جمع کند آفتاب چون پرنش
فراز گردش گردون گرفت مسکن خویش
ازان گزند نباشد زگردش زمنش
قلم زدست قضا عنبرین زبان نشدی
اگر نبودی دریای دست تو وطنش
چو شمع رای تو دید این زمردین پنگان
زسینه کرد برون مهر آن زرین لگنش
رهی که خاک تو شد لاله و گل آوردت
اگر نسیم فرستی زخلق خویشتنش
سپهر تا زره آب را زر اندوه
کند زماه سپردار و مهر تیغ زنش
هرآنکه تخم هوایت نکارد اندر دل
وگرچه طوبی باشد ز بیخ و بن بکنش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو باز شد به شکر خنده پستهٔ دهنش
گشاد تنگ شکر طوطی شکر سخنش
هوش مصنوعی: وقتی که او به خندهای شیرین و خوشایند روی میآورد، دهنش همانند پستهای که باز شده، پر از شکر و لطافت میشود و کلامش به شیرینی سخن طوطی تبدیل میشود.
فکند نافه ی خود آهو از حسد بر خاک
به پیش چیندو زلف چو نافهٔ ختنش
هوش مصنوعی: آهو به خاطر حسد، موهای خود را بر زمین میاندازد در حالی که زلفش مانند نافهای از گیسوان ختن لطیف و زیباست.
زبهر خدمت قد چو سرو او در باغ
بنفشه وار شود قد سرو، برچمنش
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت و لطف او، قدش مانند سرو در باغ میشود و زیباییاش مانند گلهای بنفشه میدرخشد. قد بلند او در میان گلها به خوبی نمایان است.
پر از شکوفه کند نرگس پرآب مرا
رخ چو نسترن و قامت چو نارونش
هوش مصنوعی: چشمانم مانند نرگس پرآب، پر از گل و شکوفهاند و چهرهاش همچون گل نسترن زیبا و قامتش مانند درخت نارون سر به فلک کشیده است.
چو خط و نقطه بغایت رساند حسن ورا
میان چون خط موهوم و نقطهٔ دهنش
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند خط و نقطه به اوج رسیده است، به گونهای که او را میتوان همچون خطی غیرواقعی و نقطهای از لبانش تصور کرد.
ز شرم گشت سهیل سمن به رنگ ادیم
به پیش نور رخ چون سهیل در یمنش
هوش مصنوعی: ستاره سهیل از شرم، رنگ گل سمن را به خود گرفته و مانند سهیل در یمن، در مقابل نور چهرهاش خجالتزده است.
شهاب وار دود بر رخم ستارهٔ اشک
مگر به دست کند گیسوی چو اهرمنش
هوش مصنوعی: اشکهای من همچون ستارههایی درخشان بر چهرهام میتابند، گویی دود در آسمان میپیچد، اما آیا میتوانم با دست خود، گیسوانی که مانند موجودی شیطانی در هم پیچیده، را از سر راه بردارم؟
ز چاه، ماه مقنع برآمدهست و کنون
میان ماه مقنع نگر چه ذقش
هوش مصنوعی: از چاهی که ماه در آن پنهان بود، حالا ماهی که مقنعه بر سر دارد بیرون آمده و حالا باید ببینی چه زیبایی و جذابیتی دارد.
مرا چو حلقه ی شست است پشت، تا دیدم
که همچو ماهی شیم است در حبال تنش
هوش مصنوعی: وقتی به پشت خود نگاه میکنم، مانند حلقهای در انگشت شست است و تازه متوجه شدم که او چقدر شبیه به ماهی در بند و زنجیرهای تنش است.
بشست چشم مرا اشک تا سپیدش کرد
بران امید که یابم نسیم پیرهنش
هوش مصنوعی: اشکهایم چشمانم را شست و آنها را به رنگ سفید درآورد، به امید آنکه نسیم عطر پیراهن او را حس کنم.
تویی که یاسمن زلف تو چو دید بهار
زغم شکست درآمد به زلف یاسمنش
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که وقتی بهار یاسمن زلفهای تو را دید، از غم رهایی یافت و به زلف یاسمن خودش افتخار کرد.
از آنکه زلف تو برچشمه حیات توزد
هزار جان بود اندر میان هرشکنش
هوش مصنوعی: زلف تو به قدری زیبا و دلرباست که هزار جان در هر یک از پیچیدگیهای آن زندگی میکند.
چو سر بتافت زخط چو مشک بی آهوت
به سان نافه ی آهو به خاک برفکنش
هوش مصنوعی: زمانی که سر از خط (خطی که باید رعایت شود) بیرون میزند، مانند مشک بسیار خوشبو است که در این حالت باید به زمین بریزد و به صورت گلی زیبا جلوهگر شود.
ضیاء دولت و دین احمد ابوبکر آنک
بود صفات علی در خلایق حسنش
هوش مصنوعی: نور و روشنی حاکمیت و دین احمد ابوبکر، به عنوان نمونهای از صفات علی، در میان مردم زیباییهای او را نمایان میسازد.
هزار فن بودش در هنر که هیچ نظر
ندید عالم پر مکر و فن به هیچ فنش
هوش مصنوعی: او در هنرها هزاران مهارت داشت، ولی هیچکس در عالم پر از کِر و تزویر قادر به درک و شناسایی هیچکدام از فنون او نبود.
عجب نباشد اگر چون منش ثنا گوید
که هست سوسن آزاد بنده همچومنش
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر کسی چون من که همیشه از خوبیها و زیباییها حرف میزنم و مدح میکنم، به مانند گل سوسن آزادهای باشد که گلی از بهترینهاست.
زشرم سرخ شود چون رخ عقیق یمن
در عدن زسخنهای چون در عدنش
هوش مصنوعی: چهرهاش از شرم مانند عقیق یمن سرخ میشود، وقتی که سخنانی همانند آنچه در باغ عدن گفته میشود، به زبان میآورد.
اگر نه نسر فلک بال در هواش زند
کند زمحور گردون زمانه با بزنش
هوش مصنوعی: اگر پرندهای در آسمان بال بزند، چنین نیست که گردونه زمان بر روی زمین با قدرت به چرخش درآید.
گمان بری که میان نجوم، خورشید است
دران زمان که ببینی میان انجمنش
هوش مصنوعی: وقتی که به جمعی نگاه میکنی و در آن میان، شخصیتی را میبینی که مانند خورشید درخشان و برجسته است، به اشتباه تصور نکن که او در بین دیگران بینظیر است.
بنات وار کند تفرقه به دست چو ابر
زری که جمع کند آفتاب چون پرنش
هوش مصنوعی: زنانی که با هم رفیقاند، گاهی ممکن است دچار اختلاف شوند، همانطور که ابرهای زرین با تابش آفتاب به هم میآیند و سپس دوباره جدا میشوند.
فراز گردش گردون گرفت مسکن خویش
ازان گزند نباشد زگردش زمنش
هوش مصنوعی: به خاطر تغییرات و نوسانات زندگی، کسی نمیتواند به طور کامل از آسیبهای آن در امان بماند. در واقع، این تحولات، بخشی از زندگی هستند و نمیتوان از آنها فرار کرد.
قلم زدست قضا عنبرین زبان نشدی
اگر نبودی دریای دست تو وطنش
هوش مصنوعی: اگر قلم به دست قضا نبود، زبان معطر تو هرگز شکل نمیگرفت و اگر دریا دست تو نبود، هیچگاه نمیتوانستی خانه و جایگاهی به آن بدهی.
چو شمع رای تو دید این زمردین پنگان
زسینه کرد برون مهر آن زرین لگنش
هوش مصنوعی: زمانی که شمع از درخشش تو آگاه شد، آن گوی زمردین از دل خود بیرون آورد و محبت آن لگن زرین را نشان داد.
رهی که خاک تو شد لاله و گل آوردت
اگر نسیم فرستی زخلق خویشتنش
هوش مصنوعی: مسیر و راهی که به خاطر تو تبدیل به دشت گل و لاله شده است، اگر نسیمی از وجود خودت بفرستی، برکت و زیبایی بیشتری به آن میبخشد.
سپهر تا زره آب را زر اندوه
کند زماه سپردار و مهر تیغ زنش
هوش مصنوعی: آسمان به قدری به دریا احساس غم میکند که چون سپر، ماه را در آغوش گرفته و خورشید را با نوازشهایش میزند.
هرآنکه تخم هوایت نکارد اندر دل
وگرچه طوبی باشد ز بیخ و بن بکنش
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق و محبت تو را در دل نکارده باشد، حتی اگر ریشهاش قویترین و بهترین باشد، باید آن را از ریشه برکنیم.