بخش ۹
اگر زان رگ ابر، برقی جهد
بقا را، هلاکی تخلص دهد
به گیتی جز این تیغ گوهرنگار
که دیده رگ ابر یاقوتبار؟
که از پا درآمد ز مردان جنگ؟
که نگرفت دستی به پایش خدنگ
کلهخودها چون فلک سرنگون
جهان در تلاطم ز دریای خون
یلان جامه تار در تن کشند
که خود را به سوراخ سوزن کشند
ز بس خون روان گشت از فرق مرد
زمین را سر از خون درآمد به درد
ز بس کشته افتاد بر روی هم
ز جای فتادن برآمد علم
چو تسبیح زاهد در آن گیر و بند
کم از صد نبودند در یک کمند
نیابد کسی بر گرفتار، دست
کمند از برای اسیرست شست
بکاوند اگر استخوان یلان
نیابند بی رگ، چو شمع، استخوان
ازین قصه دل پیچ و تاب آورد
گذشت آن که افسانه خواب آورد
***
ندارند فتح و ظفر قبلهگاه
به جز طاق ابروی شمشیر شاه
چو در غمزه ابرو تُنُک میکند
سپاه گران را سبک میکند
اجل بود نامش چو انگاره بود
پلارک لقب یافت چون رخ نمود
ازان فتنه در عهد ما خفته است
که این تیغش از بادها رُفته است
بود فتح از نسبتش محترم
ظفر را به این قبضه باشد قسم
کند زخم این تیغ، از بخیه عار
رفو کی پذیرد لب جویبار؟
زبانش به گوش اجل گفته راز
که زخمم به مرهم ندارد نیاز
خیالش جگر خسته بیداد را
چه نسبت به الماس، فولاد را؟
به هر جلوه او جهانی اسیر
یک ابرو، ولی غمزه آفاق گیر
نیابد فرو جز به دشمن سرش
بود زهر چشم اجل جوهرش
یراق غلافش ازان رو طلاست
که الماس را خانه زر سزاست
ز برقش هوا را جهان گشته صاف
میا گو برون تیغ برق از غلاف
شود بر سر تربتی گر چراغ
کند در کفن مرده را خوندماغ
جز آن پیکر اندر غلاف سیاه
لبالب کس از آب، کم دیده چاه
ز برق دمش شعله در اضطراب
بنامش چَه، اما لبالب ز آب
به خاطر که دارد درین عرصهگاه؟
که برّنده باشد چنین آب چاه
اجل جوید از ضربتش زینهار
ز یادش به دلها نفس زخم دار
ز اقبال این قبضه تا کرد یاد
قضا بوسه بر قبضه خویش داد
ازان کس نزد بوسه بر قبضهاش
که گوهر شد الماس در قبضهاش
سرانگشت او بر سران در نبرد
گذشتهست چون سبحه بر فردفرد
خیالش به دل چون برابر شود
دل از زخم بار صنوبر شود
چو حرفش کند بر زبانها گذار
دهنها ز خون پر شود لالهوار
کند از دل سخت دشمن غلاف
همین است و بس، تیغ آهنشکاف
گر این شعله را شیر بیند به خواب
خورد بیشه از زهره شیر، آب
به وصفش قلم را که شد رهنمون؟
که میآید از حرف آن بوی خون
ز سعیش بود ملک را برگ و ساز
زبانش به طعن مخالف دراز
چو خواهد کند خامه نامش رقم
شکافد بنان چون زبان قلم
به تیزی چنان کز ملاقات وی
رگ سنگ شد ریشه ریشه چو نی
چو بی نقطه زخمش نگارد قلم
دو پیکر شود نطفهها در رقم
بود فتح پروانه این چراغ
ز بادش ظفر بشکفد باغ باغ
کشیدهست این قبضه از اقتدار
ز فولاد بر گرد عالم حصار
***
حصاری که مثلش ندیدهست کس
بود قلعه دولتآباد و بس
در چرخ را رقعتی یاد نیست
که در قلعه دولتآباد نیست
بلندیش خورشید را بسته دست
ز خمخانه رفعتش چرخ مست
ز دیوار او، محکمی در حصار
بلندی ز بالای او چیرهدار
خرد سنگ ازو کیمیا گر به جان
که دارد ز گوگرد احمر نشان
ز بالای او ماند تا در شگفت
بلندی ز همت کناری گرفت
جهان را ضرورست خمیازهای
که از سایهاش گیرد اندازهای
بود از تب رشک در اضطراب
ز گل میخ دروازهاش آفتاب
فلک را گزیده به دروانگی
کند کنگرش زهره را شانگی
ز رفعت برد با دل چاک چاک
زمین حسرت سایهاش را به خاک
فلک را رخ از رفعت پایهاش
کبودست از سیلی سایهاش
فضای جهان بر فراخیش تنگ
ز دیوار او چرخ یک پارهسنگ
مدد جوید اول ز چندین طناب
که تا خاکریزش رسد آفتاب
که گفتش کزین قلعه داری نشان؟
که بالیده بر خویشتن آسمان
چنان سنگهایش به هم درز تنگ
که گویی بنا شد ز یک پارهسنگ
ندارد گر این قلعه را در خیال
حکیم از چه داند خلا را محال؟
شده رفعت از رفعتش سربلند
ز بالاش کوته، خیال کمند
فلک گشته بیرونق از رونقش
چراگاه گاو زمین خندقش
ز دیوارش افتاده تا بر زمین
رخ آفتاب است زرد این چنین
درش را کند پاسبان چون فراز
ملایک در عرش بینند باز
سر کنگر از چرخ بیرون شده
پل خندقش طاق گردون شده
به دروازهاش گر دهد تن در آن
شود تخته پل، کرسی آسمان
عطارد ز دستم ستاند قلم
که فصلی کند از فصیلش رقم
شد از کنگر خود به چندین زبان
ستایشگر رفعتش آسمان
ز کار فلک، عمرهای دراز
به ناخن کند کنگرش عقده باز
به سختی همه سنگش آهنوش است
ز توپ و تفک منقل آتش است
پی طعنه، برجش به چندین زبان
چها گفته درباره آسمان!
لب خندقش بسته از سحر دم
طلسمی میان وجود و عدم
خرد را بود خندقش در نظر
ز غور خردمند، تهدارتر
ندیده فلک خندقی این چنین
همین است معراج پستی، همین
ازین خندق و قلعه باشکوه
به هم گشته مربوط، دریا و کوه
که دیده حصاری ز یک پارهسنگ؟
که با برج چرخ است برجش به جنگ
درین کار چون تیشه صد کوهکن
ز حیرت سرانگشتها در دهن
کسی در تراشیدن این حصار
نزد تیشه جز قدرت کردگار
که را بود یا رب درین کار، چنگ؟
مگر پیش ازین موم بودهست سنگ
رهش چون منار از نظرها نهان
یکی نقب در سنگ تا آسمان
منالید از سستی روزگار
که شد محکمیهاش اینجا به کار
فلک از سر مهر با اخترش
چون پروانه گردد به گرد سرش
شبی نگذرد بر سپهر بلند
که بر وی ز اختر نسوزد سپند
به خوبی بود دیده روزگار
بود مردم آن دیده را شهریار
نخوابیده شب حارسش بر فراز
ز بیداریاش چشم سیاره باز
فضای جهان بر فراخیش تنگ
ازو کوه البرز یک پارهسنگ
رسیدهست برجش به ایوان چرخ
مگر دسته میخواست چوگان چرخ؟
سوی خاکریزش رود چون شمال
نخست آسمان را کند پایمال
ندیده فلک از فرازش اثر
زمین چون دهد از نشیبش خبر؟
عروسی بود ملک را این حصار
که پایش بود از شفق در نگار
به دروازهاش چرخ پرداخته
ز نُه تخته، یک لخت در ساخته
ندیدهست تا شد بنا روزگار
چنین قلعهای چشم این نُه حصار
به گفتن نمیآید این حرف، راست
بیا و ببین تا ببینی چه جاست
اگر عمرها قد کشد کوه قاف
نیارد زدن با بلندیش لاف
ز برجش ندارد جز این کس خبر
که برکرده از جیب افلاک، سر
ز بالای دروازهاش آسمان
نگون چون سر خصم شاه جهان
نشاید گرفتن به توپ و تفنگ
جهد آتش از جنگ فولاد و سنگ
دری دارد این عرش، پیکر حصار
چو عهد اسیران عشق، استوار
به جان میخرد، گر فروشد به جان
ستبری ز دیوار او آسمان
نتابیده بر خندقش آفتاب
چو فکر مهندس، عمیق و پرآب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر زان رگ ابر، برقی جهد
بقا را، هلاکی تخلص دهد
هوش مصنوعی: اگر از آن رگ ابر، جرقهای بزند، ممکن است که نجاتی برای بقا فراهم آورد و از هلاکت رهایی یابد.
به گیتی جز این تیغ گوهرنگار
که دیده رگ ابر یاقوتبار؟
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز زیبایی مثل این تیغ گوهرنگار وجود ندارد که نظر را به یاد رگهای ابر مانند یاقوت بیندازد.
که از پا درآمد ز مردان جنگ؟
که نگرفت دستی به پایش خدنگ
هوش مصنوعی: چه کسی از مردان جنگ از پا درآمد؟ آیا هیچکس دستش را به پای او دراز نکرد تا او را یاری کند؟
کلهخودها چون فلک سرنگون
جهان در تلاطم ز دریای خون
هوش مصنوعی: سرانجام، مانند آسمان که به سمت زمین میآید، جهان در حال ناپایداری و مشکلات است و همچون دریایی از خون در حال تلاطم و بیثباتی قرار دارد.
یلان جامه تار در تن کشند
که خود را به سوراخ سوزن کشند
هوش مصنوعی: برخی از افراد تلاش میکنند تا خود را در شرایط سخت و محدود قرار دهند، به گونهای که گویی برای ورود به دنیای جدید یا پیشرفت، باید از موانع و دشواریهای زیادی عبور کنند. این رفتار نشاندهنده عزم و اراده آنها برای رسیدن به هدفها و تغییر وضعیتشان است.
ز بس خون روان گشت از فرق مرد
زمین را سر از خون درآمد به درد
هوش مصنوعی: از شدت خونریزی ناشی از آزار مردان، زمین به شدت دچار مشکل شده و از خون پر شده است.
ز بس کشته افتاد بر روی هم
ز جای فتادن برآمد علم
هوش مصنوعی: به خاطر از دست رفتن افراد زیاد، اجساد بر روی یکدیگر انباشته شدهاند و به همین خاطر پرچم و علامتها دوباره برپا شده است.
چو تسبیح زاهد در آن گیر و بند
کم از صد نبودند در یک کمند
هوش مصنوعی: مانند تسبیح زاهد که در دستش است، این افراد هم در دام و گرفتارند و هیچکدام از آنها کمتر از صد نفر نیستند که در این دام گرفتار شدهاند.
نیابد کسی بر گرفتار، دست
کمند از برای اسیرست شست
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به فرد گرفتار کمک کند؛ حتی اگر بخواهد، نمیتواند به اسیر دست یاری دهد.
بکاوند اگر استخوان یلان
نیابند بی رگ، چو شمع، استخوان
هوش مصنوعی: اگر بزرگ مردان دلاور را نیز بی روح و زندگی فرض کنیم، آنها همانند شمعی بیفروغ خواهند بود که فقط استخوانی از خود به جا میگذارند.
ازین قصه دل پیچ و تاب آورد
گذشت آن که افسانه خواب آورد
هوش مصنوعی: این داستان پیچیدگیهای زیادی دارد و کسی که آن را با خود میبرد، همچون افسانهای دلنشین است که خواب را به همراه میآورد.
***
هوش مصنوعی: شما هر روز در حال یادگیری و پرورش مهارتهای خود هستید و همیشه در جستجوی بهبود و رشد هستید.
ندارند فتح و ظفر قبلهگاه
به جز طاق ابروی شمشیر شاه
هوش مصنوعی: تنها نشانه پیروزی و موفقیت، خمیدگی و زیبایی ابروی شمشیر پادشاه است.
چو در غمزه ابرو تُنُک میکند
سپاه گران را سبک میکند
هوش مصنوعی: زمانی که با ناز و ابرو اشارهای میکنی، حتی دشمنان قوی و زیاد را هم از پا در میآوری و فرض میکنی که هیچ چیز از قدرتشان باقی نمانده است.
اجل بود نامش چو انگاره بود
پلارک لقب یافت چون رخ نمود
هوش مصنوعی: مرگ نامش همانند یک تصویر است و چون نمایان شد، لقب پلارک به خود گرفت.
ازان فتنه در عهد ما خفته است
که این تیغش از بادها رُفته است
هوش مصنوعی: در زمان ما، چالشهایی وجود دارد که به خواب رفتهاند، و این چالشها به میزان زیادی کاهش یافتهاند و در حقیقت، از لطافت و آسیبپذیری هوا نیز بینصیب شدهاند.
بود فتح از نسبتش محترم
ظفر را به این قبضه باشد قسم
هوش مصنوعی: فتح و پیروزی از ارتباط و نسبت او نشأت میگیرد، و این نسبت به این قدرت و تسلط است، که قسمی بر آن وجود دارد.
کند زخم این تیغ، از بخیه عار
رفو کی پذیرد لب جویبار؟
هوش مصنوعی: زخم این تیغ (درد) از بخیههایی که به خاطر شرم و عیب خود به وجود آمده است، هیچگاه درمان نخواهد شد. این وضعیت مانند جویبار است که لب آن نمیتواند به راحتی بهبود یابد.
زبانش به گوش اجل گفته راز
که زخمم به مرهم ندارد نیاز
هوش مصنوعی: زبانش به مرگ گفت که هیچ نیازی به درمان زخم من ندارد.
خیالش جگر خسته بیداد را
چه نسبت به الماس، فولاد را؟
هوش مصنوعی: درد و رنجی که در دل دارم، هیچکس نمیتواند آن را با ارزش و زیبایی الماس یا استحکام فولاد مقایسه کند.
به هر جلوه او جهانی اسیر
یک ابرو، ولی غمزه آفاق گیر
هوش مصنوعی: هر نمای زیبای او، جهانی را اسیر میکند، اما با یک اشاره یا نگاهی میتواند چشماندازها را به خود جلب کند.
نیابد فرو جز به دشمن سرش
بود زهر چشم اجل جوهرش
هوش مصنوعی: تنها دشمنش میتواند به او آسیب برساند، زیرا مرگ با زهر چشمانش میتواند او را نابود کند.
یراق غلافش ازان رو طلاست
که الماس را خانه زر سزاست
هوش مصنوعی: زینت و زیبایی غلاف او به خاطر این است که الماس همیشه در مکانهای با ارزش قرار میگیرد و طلا نیز نماد ارزش و زیبایی است.
ز برقش هوا را جهان گشته صاف
میا گو برون تیغ برق از غلاف
هوش مصنوعی: از تابش برق او، آسمان روشن و پاک شده است. نگو که تیغ برق از غلاف بیرون آمده است.
شود بر سر تربتی گر چراغ
کند در کفن مرده را خوندماغ
هوش مصنوعی: اگر بر سر قبر کسی چراغی روشن کنند، حتی اگر مرده دمی از خون خود را بر پارچه کفنش بمالد، این عمل نشان از محبت و یادآوری اوست.
جز آن پیکر اندر غلاف سیاه
لبالب کس از آب، کم دیده چاه
هوش مصنوعی: هیچ کس به جز آن جسد در غلاف سیاه، از آب درون چاه را کم دیده است.
ز برق دمش شعله در اضطراب
بنامش چَه، اما لبالب ز آب
هوش مصنوعی: بخاطر زیبایی و جذابیت او، چهرهاش مانند آتش در حال تپش و هیجان است، اما در عین حال، دلش پر از محبت و احساسات عمیق مانند آب است.
به خاطر که دارد درین عرصهگاه؟
که برّنده باشد چنین آب چاه
هوش مصنوعی: به خاطر چه چیزی در این میدان قرار گرفته است؟ که آب چاه تا این حد قوی و زلال است؟
اجل جوید از ضربتش زینهار
ز یادش به دلها نفس زخم دار
هوش مصنوعی: مرگ در پی این است که از نیروی خود ضربهای بزند؛ پس باید مراقب باشیم که به یادش در دلها نیفتیم، زیرا این یاد میتواند جراحتی به روح بزند.
ز اقبال این قبضه تا کرد یاد
قضا بوسه بر قبضه خویش داد
هوش مصنوعی: از سرنوشت خوش خود یاد کرد و بر دست تقدیرش بوسه زد.
ازان کس نزد بوسه بر قبضهاش
که گوهر شد الماس در قبضهاش
هوش مصنوعی: از آن کسی که بوسهاش بر دستش، مانند الماس در دستش ارزشمند و گرانبهاتر میشود.
سرانگشت او بر سران در نبرد
گذشتهست چون سبحه بر فردفرد
هوش مصنوعی: دست او همچون تسبیحی است که بر دانههای خود حرکت میکند، و نشاندهندهی تسلط و مهارت او در کارزارها و مبارزات است.
خیالش به دل چون برابر شود
دل از زخم بار صنوبر شود
هوش مصنوعی: وقتی یادش به قلبم میآید، دلم از زخمهای درونی مانند درخت صنوبر آسیبدیده میشود.
چو حرفش کند بر زبانها گذار
دهنها ز خون پر شود لالهوار
هوش مصنوعی: وقتی سخنان او بر زبانها جاری میشود، دهنها پر از خون میشود مانند لالهها.
کند از دل سخت دشمن غلاف
همین است و بس، تیغ آهنشکاف
هوش مصنوعی: دل دشمن را نرم نمیکند مگر با قدرت و شدت، و این خاصیت شمشیر است که میتواند از دل سخت او بیرون بیاید.
گر این شعله را شیر بیند به خواب
خورد بیشه از زهره شیر، آب
هوش مصنوعی: اگر شیر بخواب ببیند که این شعله وجود دارد، جنگل به خاطر ترس و وحشتی که از آن دارد، زیادتر از این نمیتواند تحمل کند و از آن میترسد.
به وصفش قلم را که شد رهنمون؟
که میآید از حرف آن بوی خون
هوش مصنوعی: چگونه میتوان وصف او را با نوشتن بیان کرد؟ زیرا از کلام او بوی خون به مشام میرسد.
ز سعیش بود ملک را برگ و ساز
زبانش به طعن مخالف دراز
هوش مصنوعی: به خاطر تلاشش، ملک را درخت و برگ دارد و زبانش به شدت به دشمنان طعنه میزند.
چو خواهد کند خامه نامش رقم
شکافد بنان چون زبان قلم
هوش مصنوعی: زمانی که شخص بخواهد، قلمش نامش را به زیبایی مینویسد و دستش مانند زبان قلم، کلمات را شکل میدهد.
به تیزی چنان کز ملاقات وی
رگ سنگ شد ریشه ریشه چو نی
هوش مصنوعی: به طرز تیزی و شدت، به گونهای که وقتی او را ملاقات کردم، مانند سنگ سخت و محکم شدم. ریشههای من نیز به اندازه نی نرم و انعطافپذیر شده است.
چو بی نقطه زخمش نگارد قلم
دو پیکر شود نطفهها در رقم
هوش مصنوعی: زمانی که قلم بدون نقطه روی زخمی مینویسد، آن زخم به دو شکل تقسیم میشود و نطفهها در طرحی نوشته میشوند.
بود فتح پروانه این چراغ
ز بادش ظفر بشکفد باغ باغ
هوش مصنوعی: پیروزی پروانه بر این چراغ به این معناست که با وزش باد، باغ سرسبز و پرگل میشود.
کشیدهست این قبضه از اقتدار
ز فولاد بر گرد عالم حصار
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که این قدرتی که به وجود آمده، مانند حفاظی از فولاد در اطراف جهان کشیده شده است. به عبارتی دیگر، نشاندهنده تسلط و نفوذی است که به صورت محکم در همهجا گسترده شده است.
حصاری که مثلش ندیدهست کس
بود قلعه دولتآباد و بس
هوش مصنوعی: حصاری که کسی مشابه آن را ندیده، فقط همین قلعه دولتآباد است.
در چرخ را رقعتی یاد نیست
که در قلعه دولتآباد نیست
هوش مصنوعی: در زندگی چیزی وجود ندارد که در قلعه دولتآباد نباشد و هیچ زحمتی بینتیجه نخواهد ماند.
بلندیش خورشید را بسته دست
ز خمخانه رفعتش چرخ مست
هوش مصنوعی: بلندی و عظمت خورشید به قدری است که از خمخانهی بلندیاش، آسمان به حالت مستی در آمده است.
ز دیوار او، محکمی در حصار
بلندی ز بالای او چیرهدار
هوش مصنوعی: دیوار او به قدری بلند و محکم است که هیچ کس نمیتواند به راحتی از آن عبور کند و تسلطی بر آن دارد.
خرد سنگ ازو کیمیا گر به جان
که دارد ز گوگرد احمر نشان
هوش مصنوعی: اگر کسی در درونش نشان و نشانهای از خرد و نیکاندیشی داشته باشد، میتواند از چیزهای بیاهمیت و بیارزش، جواهر و گنجی ارزشمند بسازد.
ز بالای او ماند تا در شگفت
بلندی ز همت کناری گرفت
هوش مصنوعی: از ارتفاع او باقی ماند تا در شگفتی بلندی، از تلاش خود کنارهگیری کرد.
جهان را ضرورست خمیازهای
که از سایهاش گیرد اندازهای
هوش مصنوعی: جهان به یک نوع آرامش و سکون نیاز دارد که بتواند با آن خود را تنظیم کند و به اندازهای از توان و ظرفیت خود پی ببرد.
بود از تب رشک در اضطراب
ز گل میخ دروازهاش آفتاب
هوش مصنوعی: در اثر حسادت و شور و شوق، گرما و حرارت احساساتش از زیبایی گلهایی که در کنار دروازهاش بودند، به اوج رسیده بود.
فلک را گزیده به دروانگی
کند کنگرش زهره را شانگی
هوش مصنوعی: آسمان با چرخش خود، ستاره زهره را در تنگنا و سختی قرار میدهد.
ز رفعت برد با دل چاک چاک
زمین حسرت سایهاش را به خاک
هوش مصنوعی: از بلندی به زمین نگاه میکند و دلش برای سایهاش که بر خاک افتاده حسرت میخورد.
فلک را رخ از رفعت پایهاش
کبودست از سیلی سایهاش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر بلندی پایهاش رنگ کبود به خود گرفته و از شدت ضربهای که سایهاش به زمین زده، تأثیر پذیرفته است.
فضای جهان بر فراخیش تنگ
ز دیوار او چرخ یک پارهسنگ
هوش مصنوعی: جهان بهظاهر وسیع است، اما در واقع به خاطر محدودههای تعیینشدهاش، مانند دیواری برای یک سنگ، کوچک و محدود به نظر میرسد.
مدد جوید اول ز چندین طناب
که تا خاکریزش رسد آفتاب
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال کمک است، ابتدا از چندین راه و وسیله استفاده میکند تا به مقصدش برسد، همانطور که آفتاب به زمین میرسد.
که گفتش کزین قلعه داری نشان؟
که بالیده بر خویشتن آسمان
هوش مصنوعی: چه کسی گفت که از این قلعه نشانهای داری؟ زیرا آسمان بر روی خودت سایه افکنده و بر تو افزوده شده است.
چنان سنگهایش به هم درز تنگ
که گویی بنا شد ز یک پارهسنگ
هوش مصنوعی: دیوارههای سنگی آنقدر به هم نزدیک و فشردهاند که به نظر میرسد از یک تکه سنگ ساخته شدهاند.
ندارد گر این قلعه را در خیال
حکیم از چه داند خلا را محال؟
هوش مصنوعی: اگر این قلعه را در ذهن حکیم نباشد، او از کجا میتواند بداند که خلا و عدم وجود، غیرممکن است؟
شده رفعت از رفعتش سربلند
ز بالاش کوته، خیال کمند
هوش مصنوعی: به خاطر اوج و بلندیاش، احساس میکنم که از بالای قله به پایین نگاه میکنم و یا در انتظار فرودی هستم که به من نمیرسد.
فلک گشته بیرونق از رونقش
چراگاه گاو زمین خندقش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر کسادی و بیحالیاش مانند چراگاهی شده است که گاوهای زمین در آن دشت میزنند و حالتی رکود و خلاء دارد.
ز دیوارش افتاده تا بر زمین
رخ آفتاب است زرد این چنین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی میپردازد که در آن نور خورشید به صورت زرد و کم رنگ بر روی زمین تابیده است و گویی تاثیری منفی بر فضا گذاشته است. از آنجا که دیواری وجود دارد که بر اثر زمان و مرور ایام، بخشی از آن فروریخته، این حس تنهایی و زوال را در شاعر ایجاد کرده است.
درش را کند پاسبان چون فراز
ملایک در عرش بینند باز
هوش مصنوعی: پاسبان درب را باز کرد چونکه فرشتگان را در عرش مشاهده کند.
سر کنگر از چرخ بیرون شده
پل خندقش طاق گردون شده
هوش مصنوعی: سر کنگر از زمین بیرون آمده و پل خندق به شکل قوسی دیده میشود، گویی آسمان به دور آن شکل گرفته است.
به دروازهاش گر دهد تن در آن
شود تخته پل، کرسی آسمان
هوش مصنوعی: اگر کسی به دروازهاش وارد شود، آن دروازه به جایگاهی چون تخته پل تبدیل میشود که به آسمان مرتبط است.
عطارد ز دستم ستاند قلم
که فصلی کند از فصیلش رقم
هوش مصنوعی: عطارد، به معنای سیاره Mercury، از دست من قلم را میگیرد تا فصلی را از دیوارش رقم بزند. در اینجا، به نوعی اشاره به قدرت و زیبایی کلمات و قلم دارد که میتواند به خلق هنر بپردازد.
شد از کنگر خود به چندین زبان
ستایشگر رفعتش آسمان
هوش مصنوعی: از کنگر خود، به زبانهای مختلف، بزرگی و بلندی آسمان را ستایش میکند.
ز کار فلک، عمرهای دراز
به ناخن کند کنگرش عقده باز
هوش مصنوعی: از کارهای آسمان، زندگیهای طولانی را به چنگال خود میکشد و مشکلات را یکی یکی نمایان میسازد.
به سختی همه سنگش آهنوش است
ز توپ و تفک منقل آتش است
هوش مصنوعی: در سختی و دشواری، همه چیز به شدت مشابه و مستغرق در مشکل است، مانند سنگی که دچار تمرکز و فشار میشود. همچنین، از طریق وسایل و شرایط خاصی که میتواند حرارت و آتش را ایجاد کند، میتوان احساسات و افکار را تحت تأثیر قرار داد.
پی طعنه، برجش به چندین زبان
چها گفته درباره آسمان!
هوش مصنوعی: در پی انتقاد و کنایههای دیگران، او در مورد آسمان چهها را به زبانهای مختلف بیان کرده است!
لب خندقش بسته از سحر دم
طلسمی میان وجود و عدم
هوش مصنوعی: لب خندق او در صبحگاه خاموش است، گویی طلسمی بین هستی و نیستی قرار دارد.
خرد را بود خندقش در نظر
ز غور خردمند، تهدارتر
هوش مصنوعی: خرد، در نگاه عمیق یک فرد خردمند، مثل چالهای عمیق و وحشتناک جلوه میکند.
ندیده فلک خندقی این چنین
همین است معراج پستی، همین
هوش مصنوعی: فلک هیچگاه چنین گودی و چالهای را ندیده است. این وضعیت نشاندهنده اوج پستی و سقوط است.
ازین خندق و قلعه باشکوه
به هم گشته مربوط، دریا و کوه
هوش مصنوعی: این خندق و قلعه باشکوه به هم پیوستهاند، دریا و کوه در کنار هم قرار گرفتهاند.
که دیده حصاری ز یک پارهسنگ؟
که با برج چرخ است برجش به جنگ
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند بگوید که چشمش مانند دیواری از یک سنگ بزرگ است؟ دیواری که با برج آسمان در نبرد است.
درین کار چون تیشه صد کوهکن
ز حیرت سرانگشتها در دهن
هوش مصنوعی: در این کار مانند تیشهای که صد کوهکن را به حیرت وادارد، انگشتان در دهان ناباوری ماندهاند.
کسی در تراشیدن این حصار
نزد تیشه جز قدرت کردگار
هوش مصنوعی: هیچکس به جز اراده و قدرت خداوند نتوانسته است این حصار را ایجاد کند.
که را بود یا رب درین کار، چنگ؟
مگر پیش ازین موم بودهست سنگ
هوش مصنوعی: خداوندا، در این موضوع چه کسی میتواند چنگال بزند؟ آیا قبلاً سنگی که موم بوده، وجود داشته است؟
رهش چون منار از نظرها نهان
یکی نقب در سنگ تا آسمان
هوش مصنوعی: راه او مانند مناری است که از دید مردم پنهان است؛ و یکی از مسیرهایش در دل سنگ به سمت آسمان میرود.
منالید از سستی روزگار
که شد محکمیهاش اینجا به کار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نباید از ناپایداری و مشکلات زمانه غمگین شد، زیرا در اینجا سختیها و فشاری که به ظاهر وجود دارد، به نوعی به کار و بار زندگی کمک میکند و سبب رشد میشود.
فلک از سر مهر با اخترش
چون پروانه گردد به گرد سرش
هوش مصنوعی: آسمان با عشق و محبت خود، مانند پروانهای دور سر ستارهاش میچرخد.
شبی نگذرد بر سپهر بلند
که بر وی ز اختر نسوزد سپند
هوش مصنوعی: هیچ شبی وجود ندارد که در آسمان بلند بگذرد و ستارهای بر آن ندرخشد و جرقهای از آتش نسوزد.
به خوبی بود دیده روزگار
بود مردم آن دیده را شهریار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در طول زمان، افرادی که در جامعه بودند، آن دیدگاه و فهمی را که داشتهاند، به عنوان برتری و رهبری شناخته میشوند. به عبارت دیگر، نیکی و درستی در نگاه و تجربیات روزگار، مردم را برجسته و معنادار میکند.
نخوابیده شب حارسش بر فراز
ز بیداریاش چشم سیاره باز
هوش مصنوعی: شب حارس او بیدار است و از مراقبتش بر فراز، چشمان سیاره نیز بیدار و تماشاگری بیوقفهاند.
فضای جهان بر فراخیش تنگ
ازو کوه البرز یک پارهسنگ
هوش مصنوعی: فضای وسیع جهان به اندازهای تنگ شده که کوه البرز هم مانند یک تکه سنگ به نظر میرسد.
رسیدهست برجش به ایوان چرخ
مگر دسته میخواست چوگان چرخ؟
هوش مصنوعی: برج او تا حدی بلند شده که به ایوان آسمان رسیده است؛ آیا مانند دستهای که برای بازی چوگان به کار میرود، به پیشرفت و مقام او دست یافتهایم؟
سوی خاکریزش رود چون شمال
نخست آسمان را کند پایمال
هوش مصنوعی: به سمت خاکهایش میرود مانند باد شمال که نخستین بار آسمان را زیر پا میگذارد.
ندیده فلک از فرازش اثر
زمین چون دهد از نشیبش خبر؟
هوش مصنوعی: فلک از بلندیهای خود تأثیری بر زمین نمیبیند، پس چطور میتواند از پایین بودن زمین آگاه شود؟
عروسی بود ملک را این حصار
که پایش بود از شفق در نگار
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی و شکوه یک حصار که نماد یک عروسی است، اشاره شده است. این حصار به قدری زیباست که گویی پایانی شفق بر آن افتاده و آن را بیش از پیش جذاب کرده است. به طور کلی، تصویر زیبایی از سرزمین یا مکانی که به صورت عروسی با شکوه و جلال به نمایش درآمده است، ارائه میدهد.
به دروازهاش چرخ پرداخته
ز نُه تخته، یک لخت در ساخته
هوش مصنوعی: در ورودیاش دفتری چیده شده از نُه تکه چوب، که به صورت یکپارچه ساخته شده است.
ندیدهست تا شد بنا روزگار
چنین قلعهای چشم این نُه حصار
هوش مصنوعی: چشم این نُه حصار، جهانی را که هنوز ساخته نشده، ندیدهاست. این روزگار مانند قلعهای بزرگ و محکم است.
به گفتن نمیآید این حرف، راست
بیا و ببین تا ببینی چه جاست
هوش مصنوعی: این حرف را نمیتوان فقط با کلمات بیان کرد، بنابراین بهتر است بهصورت واقعی بیایی و خودت ببینی که چقدر این موضوع اهمیت دارد.
اگر عمرها قد کشد کوه قاف
نیارد زدن با بلندیش لاف
هوش مصنوعی: اگر عمرها هم گذشته و افراد به سمت کمال رفته باشند، اما کوه قاف به خاطر بلندیاش هیچگاه به کسی این اجازه را نمیدهد که برتری یا اهمیت خود را به رخ بکشد.
ز برجش ندارد جز این کس خبر
که برکرده از جیب افلاک، سر
هوش مصنوعی: تنها کسی که از برج و موقعیت او خبر دارد، کسی است که از آسمان و کیهان به زمین آمده است.
ز بالای دروازهاش آسمان
نگون چون سر خصم شاه جهان
هوش مصنوعی: از بالای دروازهاش آسمان به گونهای افتاده که مانند سر دشمناش در برابر شاه جهان است.
نشاید گرفتن به توپ و تفنگ
جهد آتش از جنگ فولاد و سنگ
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده است که نباید به روشهای خشن و سخت مانند جنگ و سلاح برای حل مشکلات یا دستیابی به اهداف خود اقدام کنیم. بلکه باید به دنبال راههای مسالمتآمیز و عقلانی باشیم.
دری دارد این عرش، پیکر حصار
چو عهد اسیران عشق، استوار
هوش مصنوعی: در این آسمان، دری وجود دارد که مانند حصاری محکم و محکم، با وعدهای از عشق اسیران، به دور آن کشیده شده است.
به جان میخرد، گر فروشد به جان
ستبری ز دیوار او آسمان
هوش مصنوعی: اگر کسی جانش را بفروشد، بهای سنگینی خواهد داشت، مثل این که دیوارش آسمان باشد.
نتابیده بر خندقش آفتاب
چو فکر مهندس، عمیق و پرآب
هوش مصنوعی: خورشید بر لبه خندق نمیتابد، مانند فکر مهندسی که عمیق و پرمحتواست.