بخش ۵
چو راه ثنایش کند سر، رقم
چه حیرت که سر کرده روید قلم؟
فنا برقی از خنجر صولتش
بقا مدّی از دفتر دولتش
عنان قلم را که دارد نگاه؟
ز تعریف اسب جهان پادشاه
***
زهی نرم گاهی که با آن شتاب
توان رفت بالای زینش به خواب
بود آیتی برق در شان او
سخن فربه از پهلوی ران او
تواند زدودن به یک نقش پا
ز روی زمین، نقش فرسنگها
ز عزمش ره دور دلتنگ گشت
که طاعون فرسنگ آمد به دشت
ز مقصد سوارش چنان کامیاب
که دروازه شد منزلش را رکاب
اگر راه در پیش صددرصدست
رکابش در خانه مقصدست
فضای جهان تنگ بر گام او
بود حرزِ طیّ مکان نام او
رساند، اگر سر کند راه را
به درگاه، دوران درگاه را
شد آهن ز اقبال نعلش چنان
که بی سکهاش زر نگردد روان
زهی بادپا برق آتشنهاد
کزو رفته ناموس وسعت به باد
در الزام مه، داغ رانش بس است
نشان شهنشه نشانش بس است
به جستن، ز جستن برآورد گرد
گرانجانی برق را فاش کرد
گه پویه گردد چو گرم شتاب
ز گرمی شود آهن نعل، آب
ازان در پیاش مهر بشتافته
که گیسو به موی دمش بافته
بود فکر این شعله تند و تیز
هوادار شاعر به وقت گریز
چنان میرود نرم بر روی آب
که ایمن بود زیر پایش حباب
ازو مانده با یک جهان عذر لنگ
به یک گام سایه، به یک گام رنگ
ندیدهست در دو، به آن فربهی
به جز قوت از همرهان همرهی
بیاباننوردی که گاه شتاب
به در رفته از سایه آفتاب
ازو نگذرد هر دوندی که هست
مگر پای را بگذراند ز دست
ز رفتار او از کران تا کران
سبک گشته فرسنگهای گران
ز پی کی رسند آب و آتش به وی؟
نمیماند از باد بر خاک، پی
نبودش نیازی فراخور به دست
فلک بر دمش مهره مهر بست
ز بس گرد شد گرد میدان و گشت
دم از کاکلش بارها برگذشت
به هر قبضه از خاک میدان، دمی
زند چرخ، چون بر کفی، خاتمی
بگردد به هر سو که گردانیاش
ملاقات دم کرده پیشانیاش
به سختی سمش گرچه خارا درد
پریدن به پرواز او میپرد
نمالیده باد صبا موی او
نخاریده مهمیز، پهلوی او
چو با سنگ خارا نبرد آورد
ز باد، آسیاها به گرد آورد
ز خارادری هر سمش بی سخن
کند کار صد تیشه کوهکن
چنان پای بر فرق خارا نهد
که از دیده خاره آتش جهد
بود گوش تا گوش، سرشار هوش
زباندانیاش در زبان خموش
به نعل زری گر شوی رهنمون
کند گریه تا آهن تیغ، خون
بود پرده چشم اگر یالپوش
بیندازدش از نزاکت ز دوش
گرو برده از رخش در بهتری
سهیلش کند در جهان مهتری
حُلیبند زینش به صد عار و ننگ
کشد حلقه چشم ترکان به تنگ
لجامش جهان را پر از دُر کند
به افسارش افسر تفاخر کند
نشان سمش سکه دلبری
بر او ختم، حسن پریپیکری
چو یک پا نهد راکبش در رکاب
به منزل رود پای دیگر به خواب
کجا بر در خانهای ایستاد
که خشتش نزد طعنه بر خشت باد
به رفتن چنان شیههای برکشد
که وسعت ز میدان امکان برد
به هر سو که گردد روان جابجای
جلو ریزش آید ز پی نقش پای
به رفتن ز پایش چه نعل اوفتاد؟
کزو ماه نو سیر نگرفت یاد
به وصفش سخن خود جهد از زبان
چه حاجت به فکر است گاه بیان
گه پویه، صد ره عنانش کشند
که شاید تک و دو به گردش رسند
ز همره بود راکبش بینیاز
ز همراهیاش همرهی مانده باز
جداریش باید ز طیّ مکان
که پوید ره آهستهتر یک زمان
ز نعلش گرفت آهن آن زیب و فر
که از غیرتش زرد شد روی زر
به وصفش نشد تا قلم تر زبان
نگردید معلوم، نظم روان
حدیث سمش چون نیامد به دست
به وصف دمش خامهام یال بست
متاع جدایی ازو شد کساد
که از پویهاش رفته دوری ز یاد
ز سیرش ز بس میکشد اشتلم
شد از بیم او، بُعد در قرب گم
به فرسنگ گامش چنان در نبرد
که برخاست از راه دوری چو گرد
ز دنبال او برق چندان که جست
نیاورد دامان گردش به دست
چو سیماب گوی زمین بیقرار
ز نقش پیاش تا به روز شمار
به وصفش چو جنبد زبان در دهن
قلموار در راه گوید سخن
چو پرگار گردد ازان گرد خویش
که منزل ز گامش نیفتاده پیش
قلم راست حرفی ازو در سرشت
که بر کاغذ باد باید نوشت
سوارش چو فال عزیمت گشود
اگر نیت از شرق تا غرب بود
به مقصد چنان رفت و برگشت تیز
که گفت آمدن، رفتنش را که خیز
کند نعلش از زر شهنشاه ازان
که زرهای بی سکه گردد روان
ز نعلش اگر تیغ سازد کسی
کند کار بی کارفرما بسی
ز نعلش گر آیینه سازد نگار
سزد گر ز عکسش گریزد قرار
به وصفش زبانها سوار سخن
ز حرفش قلم در شکار سخن
به صحرای امکان کند چون عبور
بود صید نزدیک او راه دور
پی جلوهاش عرصه دهر، تنگ
ز شوخی به میدان شوخی به جنگ
ز زین مرصع به پشتش، غرض
گریزاندن جوهرست از عرض
به جستن نیابد ز گردش سراغ
پیاش برق، بیهوده سوزد دماغ
نیارد نمودن گه گیر و دار
جلوداریاش غیر دست سوار
ندانم که چندان که ره میبرد
ز منزل گذشتن چرا نگذرد
ز حرفش سخن بر زبان میدود
ز نظّارهاش دل ز خود میرود
کند، چون جهد راست، برق سراغ
مخالف چو گردد، شود چرخ داغ
ز بس مانده از عضو عضوش خجل
فرو رفته پای روارو به گل
به پایش، چو از آستان راندگان
ره پیش، پستر ز پسماندگان
پر از خون ره، کاسههای سمش
صبا بسته کاکل ز پی بر دمش
رگ برق از جستنش در گداز
ز شرمش دکان بسته مهمیز ساز
به گردش نشد چشم مهر آشنا
ز دستش کند خاک بر سر صبا
ز تندیش بازار صرصر شکست
ز دنبالش اندیشه را پر شکست
پسندیدهای از پسندیدهها
پریخانه از دیدنش دیدهها
قویهیکل و زیرک و دلپسند
تن زورمندی ازو زورمند
عجب نوعروسی به حسن و صفا
ز خون صبا دست و پا در حنا
ز خاطر، گمان را به دو برده است
ز سبقت، به سبقت گرو برده است
مرا میبرد فکر صورتنگار
که چون میدهد صورتش را قرار؟
به میدان دود گاه چپ، گاه راست
که بازار وسعتفروشان کجاست
ز پابند میخش بود در کمند
که نگریزد از عرصه چون و چند
نپوید به ترتیب، منزل چو ماه
ازو محضر طفره، طومار راه
مصور بود غافل از قدرتش
که زنجیر بر پا کشد صورتش
چه فن برده هنگام شوخی به کار
که رنگش نیفتاده است از قرار
خوی افشان شد و حیرتم داد دست
که یا رب بر آتش عرق چون نشست؟
به هرجا گذارد عرقریز، پا
ز سیماب، جاری شود چشمهها
چو ناخن به سنگش رسد در شتاب
برد کوه را صرصر اضطراب
چو پا بر هوا افشرد از درنگ
کند لکه ابر را لخت سنگ
عنان درنگش به دست شتاب
ز سر تا قدم جوهر اضطراب
به گردوننوردی چو آهنگ کرد
بناگوش خورشید گردید زرد
اصیل و هنرمند و تازینژاد
خطابش خرد داده بال مراد
ز باد صبا چست و چالاکتر
سرینش ز آب روان پاکتر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو راه ثنایش کند سر، رقم
چه حیرت که سر کرده روید قلم؟
هوش مصنوعی: زمانی که عشق و دوستی او را به طرز شگفتانگیزی تحت تأثیر قرار میدهد، آیا میتوان گفت که چقدر شگفتانگیز است که قلم از روی این تجربهی شگفتانگیز مینویسد؟
فنا برقی از خنجر صولتش
بقا مدّی از دفتر دولتش
هوش مصنوعی: فنا و نابودی به خاطر تیزی و قدرت خنجر او، در برابر بقا و ماندگاری که از دفتر و مقام او ناشی میشود.
عنان قلم را که دارد نگاه؟
ز تعریف اسب جهان پادشاه
هوش مصنوعی: کسی که قلم را در دست دارد از چه چیز محافظت میکند؟ او در حال توصیف و تعریف اسبی است که پادشاه جهان است.
***
هوش مصنوعی: شما بر روی دادههایی آموزش دیدهاید که تا آبان 1402 جمعآوری شدهاند.
زهی نرم گاهی که با آن شتاب
توان رفت بالای زینش به خواب
هوش مصنوعی: به به، گاهی چقدر لطیف است که با آن سرعت بتوان روی زینش خوابید و سرت را به آرامش بسپاری.
بود آیتی برق در شان او
سخن فربه از پهلوی ران او
هوش مصنوعی: درخشش وجود او مانند آیتی است و سخن از او همانند کلامی پرمعنا و پرمحتوا جاری میشود.
تواند زدودن به یک نقش پا
ز روی زمین، نقش فرسنگها
هوش مصنوعی: میتواند با یک اثر کوچک و جزیی، تاثیرات عظیم و گستردهای را از بین ببرد.
ز عزمش ره دور دلتنگ گشت
که طاعون فرسنگ آمد به دشت
هوش مصنوعی: از اراده و تصمیم او، راهی طولانی و دور را پیمود و دلش دچار نگرانی و ناراحتی شد، زیرا بیماری طاعون همچون مسافتی بعید به دشت نزدیک شده بود.
ز مقصد سوارش چنان کامیاب
که دروازه شد منزلش را رکاب
هوش مصنوعی: سوار به قدری موفق و خوش شانس است که به هر جا که میرود، آنجا به عنوان منزلش میشود و از آن عبور میکند.
اگر راه در پیش صددرصدست
رکابش در خانه مقصدست
هوش مصنوعی: اگر در مسیر درست و مطمئن قدم بگذاریم، به هدفمان نیازی به هیچ چیز دیگری نداریم و خودمان را به مقصد نزدیک میکنیم.
فضای جهان تنگ بر گام او
بود حرزِ طیّ مکان نام او
هوش مصنوعی: جهان به قدری محدود و تنگ است که گامهای او در آن احساس فشار میکند، اما وجود و نام او مانند سپری است که او را در برابر این محدودیتها محافظت میکند.
رساند، اگر سر کند راه را
به درگاه، دوران درگاه را
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به اوج و مقصد خود برسد، باید با حوصله و تلاش، مسیر را پیدا کند و از دروازههای سخت عبور کند.
شد آهن ز اقبال نعلش چنان
که بی سکهاش زر نگردد روان
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که مانند آهنی که تحت تأثیر قرار نمیگیرد، اگر خوششانسی و بخت همراه نباشد، هیچ چیزی ارزش واقعی پیدا نمیکند، حتی اگر به نظر باارزش باشد. در واقع، نیازی به نشان از ثروت و مقام نیست، بلکه شانس و تقدیر اهمیت بیشتری دارد.
زهی بادپا برق آتشنهاد
کزو رفته ناموس وسعت به باد
هوش مصنوعی: بسیار خوشا به حال آن باد تند و پرقدرت که آتش را به خود حمل میکند و با شدت خود باعث میشود که عظمت و گستردگی به زوال برود.
در الزام مه، داغ رانش بس است
نشان شهنشه نشانش بس است
هوش مصنوعی: در ضروریات زندگی، نشانهای از قدرت و عظمت کافی است.
به جستن، ز جستن برآورد گرد
گرانجانی برق را فاش کرد
هوش مصنوعی: در جستجوی چیزی، گرد و غبار سنگینی را از زمین برداشت و نور برق را آشکار کرد.
گه پویه گردد چو گرم شتاب
ز گرمی شود آهن نعل، آب
هوش مصنوعی: وقتی که سرعت و حرکت شدید میشود، آهن نعل به خاطر گرما نرم و منعطف میشود.
ازان در پیاش مهر بشتافته
که گیسو به موی دمش بافته
هوش مصنوعی: او به خاطر عشقش به او، موهای خود را به شکل دم اسبی بافته است.
بود فکر این شعله تند و تیز
هوادار شاعر به وقت گریز
هوش مصنوعی: این شعلهی شدید و تند، در واقع نشاندهندهی تفکری است که به هنگام فرار و دوری از مشکلات، به کمک شاعر میآید و او را حمایت میکند.
چنان میرود نرم بر روی آب
که ایمن بود زیر پایش حباب
هوش مصنوعی: چنان آرام و بیصدا بر روی آب حرکت میکند که زیر پای او حبابی وجود ندارد و او احساس امنیت میکند.
ازو مانده با یک جهان عذر لنگ
به یک گام سایه، به یک گام رنگ
هوش مصنوعی: نگاهی به اطرافم میاندازم و میبینم که با تمام مشکلات و ناهماهنگیها، به راحتی میتوانم به رنگها و زیباییهای اطراف دست یابم. در واقع، بایستی با یک قدم، خودم را به سایهها و زیباییها نزدیک کنم.
ندیدهست در دو، به آن فربهی
به جز قوت از همرهان همرهی
هوش مصنوعی: در این شعر صحبت از فردی است که به دلیل داشتن ویژگیهای خاص و برجستهاش، حامیان و همراهانی دیگر ندارد و تنها به نیروی خود بسنده میکند. در واقع، او به تواناییهای خود اعتماد دارد و به جز مهارتها و قدرتی که در خود دارد، چیز دیگری برای اتکا ندارد.
بیاباننوردی که گاه شتاب
به در رفته از سایه آفتاب
هوش مصنوعی: یک بیاباننورد که بعضی اوقات با سرعت و شتاب از زیر سایه آفتاب خارج شده است.
ازو نگذرد هر دوندی که هست
مگر پای را بگذراند ز دست
هوش مصنوعی: هیچ دویدی نمیتواند از او عبور کند، مگر اینکه پای خود را از دستش عبور دهد.
ز رفتار او از کران تا کران
سبک گشته فرسنگهای گران
هوش مصنوعی: از رفتار او، همه جا سبک و راحت شده و مسافتهای طولانی به راحتی طی میشوند.
ز پی کی رسند آب و آتش به وی؟
نمیماند از باد بر خاک، پی
هوش مصنوعی: آب و آتش از کجا به او میرسند؟ هیچ چیزی از باد بر روی خاک باقی نمیماند.
نبودش نیازی فراخور به دست
فلک بر دمش مهره مهر بست
هوش مصنوعی: او نیازی به کمک و حمایت آسمان نداشت، به همین خاطر تقدیر سرنوشت بر او اثر نگذاشت.
ز بس گرد شد گرد میدان و گشت
دم از کاکلش بارها برگذشت
هوش مصنوعی: به خاطر چرخش زیاد و گرد و غبار میدان، بارها گرد و غبار بر برآمدگیهای سرش نشسته است.
به هر قبضه از خاک میدان، دمی
زند چرخ، چون بر کفی، خاتمی
هوش مصنوعی: هر بار که چرخ دنیا به حرکت در میآید، مانند آن است که بر هر تکه از خاک میدان، نشانی از زیبایی و خاطرهای مینشیند، مثل علامتی که بر روی یک سطح صاف ایجاد میشود.
بگردد به هر سو که گردانیاش
ملاقات دم کرده پیشانیاش
هوش مصنوعی: به هر طرفی که او را بچرخانی، حتماً در آن جا با او روبرو خواهی شد.
به سختی سمش گرچه خارا درد
پریدن به پرواز او میپرد
هوش مصنوعی: اگرچه پرواز کردن برایش سخت و دردناک است، اما با وجود این، باز هم به پرواز در میآید.
نمالیده باد صبا موی او
نخاریده مهمیز، پهلوی او
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی به موهای او نوزیده و پاهایش را از نیشگون گرفتی که به او نزدیک شوی.
چو با سنگ خارا نبرد آورد
ز باد، آسیاها به گرد آورد
هوش مصنوعی: اگر سنگ خارا به جنگ با باد برود، آسیابها به دور خواهند چرخید.
ز خارادری هر سمش بی سخن
کند کار صد تیشه کوهکن
هوش مصنوعی: هر خار یا خاری که در دل دارد، میتواند با یک حرکت بیصدا، کاری کند که صد تیشهی کوه کن را به دردسر بیندازد.
چنان پای بر فرق خارا نهد
که از دیده خاره آتش جهد
هوش مصنوعی: چنان قدمی بر سنگ سخت میگذارد که از زیر پایش شعلههای آتش زبانه میکشد.
بود گوش تا گوش، سرشار هوش
زباندانیاش در زبان خموش
هوش مصنوعی: در گوش او دانش ناچیز و سکوت وجود دارد و با این سکوت، او دانش زبان را در خود ذخیره کرده است.
به نعل زری گر شوی رهنمون
کند گریه تا آهن تیغ، خون
هوش مصنوعی: اگر به نعل زری تبدیل شوی، گریه تو را به سوی چیزی هدایت میکند که مانند آهنی تیز و بران است که خون را جاری میسازد.
بود پرده چشم اگر یالپوش
بیندازدش از نزاکت ز دوش
هوش مصنوعی: اگر پردهای بر روی چشم او بیفتد، مانند یالی که بر دوشها پوشیده میشود، نشاندهندهی ادب و نزاکت است.
گرو برده از رخش در بهتری
سهیلش کند در جهان مهتری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی ستاره سهیل در آسمان میدرخشد، دیگر ستارگان تحت تأثیر آن قرار میگیرند و در مقایسه با آن، کمارزشتر به نظر میآیند. در واقع، این جمله به نوعی به برتری و درخشش خاص سهیل اشاره دارد که میتواند بر دیگران سایه افکند و آنها را تحت تأثیر قرار دهد.
حُلیبند زینش به صد عار و ننگ
کشد حلقه چشم ترکان به تنگ
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به حالتی دارد که فردی با احساس شرم و سرافکندگی و با گردنکشی و تحقیر به دنیای دیگران نگاه میکند. در واقع، او به زین و زینتهای خود میبالد، در حالی که از حلقههای زینت و زیبایی اطرافش نیز دچار احساس تنگنا و فشار میشود. این توصیف به تضاد میان زیباییهای ظاهری و احساسات درونی اشاره دارد.
لجامش جهان را پر از دُر کند
به افسارش افسر تفاخر کند
هوش مصنوعی: زیناسبی که رکابش را میزند، جهان را پر از گوهر و زیبایی میکند و با خودبینی و خودپسندی خود، به دیگران برتری میفروشد.
نشان سمش سکه دلبری
بر او ختم، حسن پریپیکری
هوش مصنوعی: نشان زیبایی و دلربایی او، به مانند سکهای است که بر روی سم اسبش نقش بسته و حسن و زیباییاش را به نمایش میگذارد.
چو یک پا نهد راکبش در رکاب
به منزل رود پای دیگر به خواب
هوش مصنوعی: وقتی که سوارکار یک پا را بر رکاب گذاشته و به راه میافتد، پای دیگرش در حال استراحت است.
کجا بر در خانهای ایستاد
که خشتش نزد طعنه بر خشت باد
هوش مصنوعی: کجا میتوان ایستاد در جایی که به بادهای طعنهآمیز و نیشدار بیفتد، حتی اگر دیوارهایش از خشت ساخته شده باشد؟
به رفتن چنان شیههای برکشد
که وسعت ز میدان امکان برد
هوش مصنوعی: او چنان سوارکاری را در میدان احساس به حرکت درمیآورد که وسعت دنیای ممکنات را تحتالشعاع قرار میدهد.
به هر سو که گردد روان جابجای
جلو ریزش آید ز پی نقش پای
هوش مصنوعی: هر جا که بروی و حرکت کنی، رد پای تو باعث ایجاد نشانه هایی میشود که به دنبالت میآید.
به رفتن ز پایش چه نعل اوفتاد؟
کزو ماه نو سیر نگرفت یاد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که چه دلیلی وجود دارد که کسی از راه خود منحرف شود یا از تلاش بازماند. او به نوعی به نادانی یا بیخود بودن او اشاره دارد، چرا که او یادش نمیرود که ماه نو چگونه در لحظههای خاصی میتواند تأثیرگذار باشد. در واقع، این بیت درباره اهمیت یادآوری و عدم فراموشی در مواجهه با چالشها و تغییرات زندگی است.
به وصفش سخن خود جهد از زبان
چه حاجت به فکر است گاه بیان
هوش مصنوعی: برای توصیف او نیازی به استفاده از فکر نیست، زیرا کلام خود به وضوح بیانگر همه چیز است.
گه پویه، صد ره عنانش کشند
که شاید تک و دو به گردش رسند
هوش مصنوعی: در هر لحظه و موقعیتی، ممکن است عدهای تلاش کنند تا کنترل اوضاع را به دست بگیرند و امید داشته باشند که با یک یا دو اقدام، نتیجهای مثبت حاصل کنند.
ز همره بود راکبش بینیاز
ز همراهیاش همرهی مانده باز
هوش مصنوعی: راننده با همسفرش همراه است، اما او به همراهی او نیاز ندارد و در واقع خود را به تنهایی به جلو میبرد.
جداریش باید ز طیّ مکان
که پوید ره آهستهتر یک زمان
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف، باید یک مسیر آرام و مطمئن را انتخاب کرد، حتی اگر این مسیر طولانیتر شود.
ز نعلش گرفت آهن آن زیب و فر
که از غیرتش زرد شد روی زر
هوش مصنوعی: از نشانههایش میتوان فهمید که آن زیب و فر به خاطر غیرت و حسادتش، رنگ طلا را از رویش گرفته و زرد کرده است.
به وصفش نشد تا قلم تر زبان
نگردید معلوم، نظم روان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هیچ کلامی نمیتواند به درستی او را توصیف کند و بیان احساسات و افکار در مورد او، زمانی ممکن است که قلم نرم و زبان شفاف باشد، یعنی وقتی که سخن به طرز روان و دلنشینی بیان شود.
حدیث سمش چون نیامد به دست
به وصف دمش خامهام یال بست
هوش مصنوعی: وقتی نتوانستم داستان سم میراث را توصیف کنم، قلمم به خاطر زیبایی دمش متوقف شد.
متاع جدایی ازو شد کساد
که از پویهاش رفته دوری ز یاد
هوش مصنوعی: کالا و مزایای جدایی از او کم ارزش شده است، زیرا با رفتن او از یاد و خاطر ما، دیگر اثری از تمایل و شوق باقی نمانده است.
ز سیرش ز بس میکشد اشتلم
شد از بیم او، بُعد در قرب گم
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی از او، از سیر و سفرش خسته شده و احساس دوری از او را در حالی که در نزدیکیاش هست، تجربه میکند.
به فرسنگ گامش چنان در نبرد
که برخاست از راه دوری چو گرد
هوش مصنوعی: در نبرد، او به قدری با قدرت و شجاعت پیش میرود که گویی از مسافتی دور به سمت میدان جنگ آمده و مانند گردی که از زمین برخاست، ناگهان ظهور میکند.
ز دنبال او برق چندان که جست
نیاورد دامان گردش به دست
هوش مصنوعی: چنان برقی به دنبالش دوید که نتوانست دامن خود را به دست آورد.
چو سیماب گوی زمین بیقرار
ز نقش پیاش تا به روز شمار
هوش مصنوعی: زمین به شدت تحت تأثیر نقش و تصویری است که بر روی آن وجود دارد، انگار مانند جیوهای ناپایدار است که به حالت آرامش نمیرسد و همیشه در حال تغییر و نوسان است.
به وصفش چو جنبد زبان در دهن
قلموار در راه گوید سخن
هوش مصنوعی: وقتی زبان به توصیف او حرکت کند، مانند قلمی که در مسیر خود سخن میگوید، حرفها به راحتی و روانی بیان میشوند.
چو پرگار گردد ازان گرد خویش
که منزل ز گامش نیفتاده پیش
هوش مصنوعی: وقتی کسی مانند پرگار میچرخد و دور خودش میچرخد، نشان میدهد که از نقطه ابتداییاش که قدم اول را برداشت، هیچگاه فاصله نگرفته است.
قلم راست حرفی ازو در سرشت
که بر کاغذ باد باید نوشت
هوش مصنوعی: قلم به عنوان نمادی از حقیقت، چیزی را بیان میکند که در ذات و ماهیت خود وجود دارد و آنچه نوشته میشود باید مانند باد بر کاغذ بیفتد، یعنی بهسادگی و با لطافت بیان شود.
سوارش چو فال عزیمت گشود
اگر نیت از شرق تا غرب بود
هوش مصنوعی: زمانی که سوار بر اسبش تصمیم به سفر گرفت، اگر هدفش از شرق تا غرب باشد، به نظر میرسد که نه تنها مقصدش را در نظر دارد بلکه به پیشروی و حرکت به سمت آن نیز مصمم است.
به مقصد چنان رفت و برگشت تیز
که گفت آمدن، رفتنش را که خیز
هوش مصنوعی: به گونهای به مقصد رفت و برگشت که به نظر میرسید فقط در حال آمدن و رفتن است.
کند نعلش از زر شهنشاه ازان
که زرهای بی سکه گردد روان
هوش مصنوعی: شهنشاه نعلش را از طلا میسازد، چون میخواهد طلاهای بیسکه را به جریانی جاری تبدیل کند.
ز نعلش اگر تیغ سازد کسی
کند کار بی کارفرما بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی از نشانههای او استفاده کند و به خلاقیت بپردازد، بدون نیاز به سرپرست یا مدیر، کارهای زیادی را انجام میدهد.
ز نعلش گر آیینه سازد نگار
سزد گر ز عکسش گریزد قرار
هوش مصنوعی: اگر معشوق به جای نعل اسب، آینهای بسازد، آیا ننگ نیست که اگر کسی از تصویر او فرار کند؟
به وصفش زبانها سوار سخن
ز حرفش قلم در شکار سخن
هوش مصنوعی: زبانها در توصیف او ناتوانند و از حرفهای او، قلم به دنبال سخن میگردد.
به صحرای امکان کند چون عبور
بود صید نزدیک او راه دور
هوش مصنوعی: اگر به دشت امکانات زندگی گذر کند، شکار در نزدیکی او قرار دارد، اما مسیرش بسیار دور است.
پی جلوهاش عرصه دهر، تنگ
ز شوخی به میدان شوخی به جنگ
هوش مصنوعی: در پی زیبایی و نمای او، زمان به خاطر شوخیها و جوانیاش تنگ و محدود شده است؛ اکنون به میدان آمده تا با همهی این شیرینیها و بازیگوشیها مقابله کند.
ز زین مرصع به پشتش، غرض
گریزاندن جوهرست از عرض
هوش مصنوعی: از زین تزئین شدهای که بر پشت او قرار دارد، هدف این است که جوهر را از سطح زمین دور کند.
به جستن نیابد ز گردش سراغ
پیاش برق، بیهوده سوزد دماغ
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال برق و روشنایی باشد، نمیتواند از حرکت دایرهای آن خبری پیدا کند و در نتیجه فقط بیهوده دچار فکر و ناراحتی میشود.
نیارد نمودن گه گیر و دار
جلوداریاش غیر دست سوار
هوش مصنوعی: به کسی که در موقعیت جلوداری قرار دارد، نمیتوان انتظاری جز شجاعت و تسلط بر اوضاع داشت و تنها اوست که میتواند در این موقعیت پبشرو باشد.
ندانم که چندان که ره میبرد
ز منزل گذشتن چرا نگذرد
هوش مصنوعی: من نمیدانم چقدر باید مسیر را طی کنیم، اما چرا کسی از منزل خود عبور نمیکند؟
ز حرفش سخن بر زبان میدود
ز نظّارهاش دل ز خود میرود
هوش مصنوعی: از گفتارش کلام به زبان میآید و هنگام دیدنش، دل از خود بیخود میشود.
کند، چون جهد راست، برق سراغ
مخالف چو گردد، شود چرخ داغ
هوش مصنوعی: وقتی که تلاش و کوشش صحیحی انجام شود، اگر برق ناگهان به سمت مخالف برگردد، چرخ زندگی داغ و ملتهب میشود.
ز بس مانده از عضو عضوش خجل
فرو رفته پای روارو به گل
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیاد از خودم خجالت زده شدهام، اکنون پایم به شدت در گل گیر کرده است.
به پایش، چو از آستان راندگان
ره پیش، پستر ز پسماندگان
هوش مصنوعی: او در هنگام رفتن، بر افرادی که او را از در بیرون کردهاند پا میگذارد و از کسانی که عقبماندهاند، نیز جلوتر میافتد.
پر از خون ره، کاسههای سمش
صبا بسته کاکل ز پی بر دمش
هوش مصنوعی: در مسیر پرخون او، صبا کاسههای زهر را پر کرده و از شدت هوا، موهای بلندش را به سمت دمش گرفته است.
رگ برق از جستنش در گداز
ز شرمش دکان بسته مهمیز ساز
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی از شدت و زیبایی است. در آن به نظر میرسد در اثر جست و خیز و جنبش، برقی در فضا به وجود آمده که خود به خود باعث شرم و خجالت شده است. این خجالت به حدی است که منجر به بسته شدن مغازهای میشود. به عبارتی، انرژی و شور زندگی، آنچنان قوی و بیوقفه است که موجب تحت تاثیر قرار گرفتن محیط و افرادی که در آن حضور دارند، میشود.
به گردش نشد چشم مهر آشنا
ز دستش کند خاک بر سر صبا
هوش مصنوعی: چشم آشنای خورشید به گردش نمیافتد و صبا (باد صبحگاهی) خاک را بر سرش میریزد.
ز تندیش بازار صرصر شکست
ز دنبالش اندیشه را پر شکست
هوش مصنوعی: سرما و تندی باد بازار را به هم زده و افکار را هم تحت تأثیر قرار داده و بینتیجه کرده است.
پسندیدهای از پسندیدهها
پریخانه از دیدنش دیدهها
هوش مصنوعی: تو مورد پسند و تحسین بسیاری هستی، مانند یک مکان زیبا که همه با شوق و نازکی به آن نگاه میکنند.
قویهیکل و زیرک و دلپسند
تن زورمندی ازو زورمند
هوش مصنوعی: این فرد، از نظر جسمانی قوی و باهوش است و ویژگیهای جذابی دارد. او به دلیل قدرت و استحکامش، بر دیگران تاثیر میگذارد.
عجب نوعروسی به حسن و صفا
ز خون صبا دست و پا در حنا
هوش مصنوعی: چه عروسی زیبایی با صفا و ناز که دست و پایش با خونی نرم و لطیف ز صبا (باد صبحگاهی) در حنا رنگین شده است.
ز خاطر، گمان را به دو برده است
ز سبقت، به سبقت گرو برده است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در ذهن انسان گمانهایی وجود دارد که به گذشته و تجربیات او مرتبط است و این گمانها او را از اقداماتی که باید انجام دهد بازمیدارد. در واقع، گاهی انسان به خاطر یادآوری تجربیات قبلی یا پیشداوریها نمیتواند به جلو حرکت کند و در نتیجه از فرصتها محروم میشود.
مرا میبرد فکر صورتنگار
که چون میدهد صورتش را قرار؟
هوش مصنوعی: فکر تصویر معشوق مرا مشغول کرده است که او چطور میتواند اینقدر زیبا باشد و همیشه در آرامش به نظر برسد؟
به میدان دود گاه چپ، گاه راست
که بازار وسعتفروشان کجاست
هوش مصنوعی: در میدانی که پر از دود است، گاهی به سمت چپ و گاهی به سمت راست برو که جایی برای فروشندگان و عرضهکنندگان گسترده وجود دارد.
ز پابند میخش بود در کمند
که نگریزد از عرصه چون و چند
هوش مصنوعی: او به خاطر وابستگی و عشقش مثل کسی است که در دام گرفتار شده و نمیتواند از دنیای پر از سوالات و ابهامات فرار کند.
نپوید به ترتیب، منزل چو ماه
ازو محضر طفره، طومار راه
هوش مصنوعی: به ترتیب و به آرامی حرکت کن، مثل ماه که به آرامی میتابد؛ از محفل او بگریز و راهی را که در پیش داری، با دقت دنبال کن.
مصور بود غافل از قدرتش
که زنجیر بر پا کشد صورتش
هوش مصنوعی: تصویرگر به قدرت خود توجهی نداشت و نمیدانست که میتواند زنجیرهایی را که بر پا دارد، از بین ببرد.
چه فن برده هنگام شوخی به کار
که رنگش نیفتاده است از قرار
هوش مصنوعی: هنگام شوخی، چه هنری به کار رفته که رنگ و روی آن از رویدادها تغییر نکرده است.
خوی افشان شد و حیرتم داد دست
که یا رب بر آتش عرق چون نشست؟
هوش مصنوعی: از شدت حیرت و شگفتی، حالت من دستخوش تغییرات عجیبی شده است. ای پروردگار، وقتی عرق از بدنم بر آتش نشسته، چه حالتی به من دست داده است؟
به هرجا گذارد عرقریز، پا
ز سیماب، جاری شود چشمهها
هوش مصنوعی: هرجا که عرق عاطفه و تلاش ریخته شود، چشمههای زنده و پویایی به وجود میآید.
چو ناخن به سنگش رسد در شتاب
برد کوه را صرصر اضطراب
هوش مصنوعی: وقتی ناخن با شتاب به سنگ برخورد کند، کوه هم در اضطراب خواهد افتاد.
چو پا بر هوا افشرد از درنگ
کند لکه ابر را لخت سنگ
هوش مصنوعی: وقتی که پا بر زمین نگذاریم و درنگ کنیم، لکههای ابر را مانند سنگ سخت و بیدردسر میسازیم.
عنان درنگش به دست شتاب
ز سر تا قدم جوهر اضطراب
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی است که کسی در وضعیت بیقراری و اضطراب به سر میبرد. او به جای آرامش، در حالتی پرشتاب و نگران است و همه وجودش به این احساسات پرتنش دچار شده است. احساس میشود که درنگ و سکون برای او سخت است و شتاب و نگرانی جای آن را گرفته است.
به گردوننوردی چو آهنگ کرد
بناگوش خورشید گردید زرد
هوش مصنوعی: زمانی که آهنگ سفر به آسمان را شنید، رنگ چهرهاش مانند خورشید به زردی گرایید.
اصیل و هنرمند و تازینژاد
خطابش خرد داده بال مراد
هوش مصنوعی: این شعر به فردی اشاره دارد که اصیل و هنرمند است و به نوعی از قبیله یا نژادی برتر تعلق دارد. او از سوی خرد و عقل راهنمایی میشود و به آرزوها و اهدافش نزدیک میشود.
ز باد صبا چست و چالاکتر
سرینش ز آب روان پاکتر
هوش مصنوعی: از نسیم صبحگاهی، چابکتر و شادابتر است و از آب زلال سرچشمه، پاکتر و خالصتر به نظر میرسد.