بخش ۴
بود لفظ چون شیر و معنی شکر
ز اندازه گر پای ننهد به در
نبندد چنان روزن لفظ، کس
که معنی در آن برنیارد نفس
مکن لفظ را آنچنان پردهدار
که معنی نگردد ازان آشکار
چه شد ز آدمیت زد ار لفظ دم؟
چو معنی پریوار ازان کرده رم
به همواری لفظ باید تلاش
نه چندان که معنی فتد از قماش
پی لفظ خوش گرچه جان درخورست
به معنی بسی بیش ازان درخورست
قیاس ار کنی معنی در لباس
چو پیوند اطلس بود بر پلاس
به حدی پی لفظ باید دوید
که معنی به گردش تواند رسید
مچین آنقدر بر سر هم کلوخ
که از معنی تر کشد نم کلوخ
مکش پای آن لفظ را در میان
که معنی به جان آید از دست من
بر آن شعر کم افکند کس نظر
که لفظش ز معنی بود بیشتر
رسایی بود درخور آفرین
نه چندان که دامن رسد بر زمین
می لفظ را صاف کن آنچنان
که معنی چو صورت نماید در آن
بود آن بهار سخن کی بهار؟
که معنی بود خشک و لفظ آبدار
بکش صورت لفظ و معنی چنان
که معنی بدن باشد و لفظ جان
سخنور به آن لفظ دل داده است
که با معنی از یک شکم زاده است
به صد جان توان ناز لفظی خرید
کزان لفظ، معنی توان آفرید
کسانی کزین پیش، در سفتهاند
سخنها به وصف سخن گفتهاند
چه ذوق از سخن کوته اندیشه را
می معرفت نیست هر شیشه را
نه هر باده را نشئه باشد بلند
به بام فلک کی رسد هر کمند
سخنرس مبر گو، ز شعر آب و رنگ
ز ساقی نکو نیست بر شیشه سنگ
ز بس بر سخن کردهاند اشتلم
سخنور سر رشته را کرده گم
ادب، گو لب طعن حاسد بدوز
به یک مصرع تند جانش بسوز
شب از رشک پروانه را سوختم
که شمعی ز هر مصرع افروختم
به هر زنده داری گمان سخن
خدا را چه داری به جان سخن
نه هرکس به کنه سخن رهبرست
سخنبافتن عالمی دیگرست
چو باریک افتاد راه اندکی
به منزل برد بار از صد یکی
به زر کی فروشد سخن اهل دید؟
که جان را به زر باز نتوان خرید
سخن هست با آن که گنج روان
بود خرجش از کیسه نقد جان
نپنداری آسان سخن خاسته
سخنپرور از دقتش کاسته
سر از طوس بر زد نی خامهام
که طوفانیِ بحر شهنامهام
مرا چون ریاض سخن بشکفد
ز هر غنچهای صد چمن بشکفد
گر از لاف بیشی مسلم نیم
ز دعویگری پیش خود کم نیم
ز بیعم زیان را چه رونق بود؟
خریداریام سود مطلق بود
به بازارگرمی چه آیم به جوش؟
نه کس مشتری و نه من خودفروش
بود گرم از خویش بازار من
کسی نیست جز من خریدار من
نخواهم غم خودفروشی کشید
توانم گر از خویش خود را خرید
چو من نیست خواری در ایام من
به عزت بلندست ازان نام من
بچش دستپخت مرا گو فلک
نه شورست این لقمه نه بینمک
فلک گرد و بنگر مدار مرا
محک شو که دانی عیار مرا
به دریا روم گر پی شعر تر
صدف را به رویم نبندند در
کنم چون صدف، قطره گر انتخاب
جهانی شود پر ز دُرّ خوشاب
سخن را تفاخر بود بس همین
که آمد ثنای شهنشاه دین
به مدح شه از کلک معجز بیان
همای سخن را دهم استخوان
دهد بوسه خاقان چینش رکاب
کمین بنده ترکش افراسیاب
ز لشگر گه پادشاه جهان
بود یک سراپرده، هفت آسمان
محیط عتابش ندارد کنار
که قهرش بود قهر پروردگار
به عدل و سخا و به تیغ و سنان
جهان فتح شد از دو صاحبقران
بس است آن دو صاحبقران را همین
که این نقد آن است و آن جد این
ز عدلش چنان راستی گشته فن
که از موی چینی برون شو شکن
یکی را دهد از کرم تخت و تاج
یکی را به شمشیر گیرد خراج
به یاد کفش گر ببارد سحاب
شود چون صدف پر ز گوهر حباب
ز بس شد سخن گوش کن شهریار
شنیدن ز گفتن برآرد دمار
شنیده ز شه، گفتن از من بود
مرا مزد گفتن، شنیدن بود
نشد بر فلک راز من آشکار
که بر من کند سیم اختر نثار
اگر گویمش بنده کیستم
بداند که شایسته چیستم
بیا ساقی آن جام غفلت گداز
که دور افکنم پرده از روی راز
چو مستان نهم پای بر دوش چرخ
کشم پنبه غفلت از گوش چرخ
***
زهی نامه بر مرغ شهپر سیاه
که از سایه مکتوب ریزد به راه
به صورت چو مدّی بود در حساب
چه مدّی، کزو زاده چندین کتاب
گه از حال ماضی حکایت کند
گهی شکر و گاهی شکایت کند
به دستش رگ ابر شعر ترست
ازان دست فواره گوهرست
زهی سحرپرداز معنی نگار
که از شاخ خشک آورد میوه بار
که دیده چنین تند سنجیدهای؟
بر اوراق ایام گردیدهای
بر انواع جنس سخن قادرست
اگر بد اگر نیک ازو صادرست
به وقت سخن چون کند سحر، ساز
شود از بریدن زبانش دراز
ز ذوق سخن چون شود بیخبر
به دست کسان میکند راه سر
ز بس گشته سرمست بالای خویش
محرف نهد بر زمین پای خویش
تراش سرش کرده چندان اثر
که گردیده عاجز ز یک موی سر
ز صوفیگری بر ورق داده جا
به پهلوی هم نام شاه و گدا
تواند گرفتن به روز شمار
دو انگشت او دست چندین هزار
چو گردد فسونساز و سحرآفرین
کند کار صد دست، یک آستین
شود گرم حرفی چو در گفتگو
زبانش برآرد ز تکرار مو
ز جادو زبانی، به گاه بیان
نگوید سخن بی شکاف زبان
شود خضر ره چون به سوی دوات
ز ظلمت برون آرد آب حیات
ز چاهی که بگسسته در وی رسن
برآرد بسی یوسفان سخن
ز بس گرم پوییده بر صفحه راه
پیاش چون پی برق باشد سیاه
به دستش بود قسمت بیش و کم
ضعیف و قوی نطفهها در شکم
ز آسیب او دشمنان در حذر
پی دوست، شاخش دهد خیر بر
بلندش بود گاه گاه ار چه عزم
زبان گرددش بیش بر حکم جزم
ندانم چه با تیغ اظهار کرد
که برداشتش بند و سردار کرد
شود پردهدر راز نگشاده را
مخطط کند صفحه ساده را
دمادم چکد خون ز افسانهاش
کند تیغ، معماری خانهاش
زبانش کند کار پا در دهن
که پیوسته در راه گوید سخن
ز رفتار گرمش تن افروخته
ز گرمیش تا نقش پا سوخته
نهادهست سر بر خط حرف دین
به یک دست زنّار در آستین
ازان است بی قدر این ارجمند
که مصحفنویس است و زنّاربند
ز همت سرشته چنان پیکرش
که درمانده گردون به خرج سرش
سخنآفرینیست در انجمن
که از نقش پایی نگارد سخن
ز نشتر زدنهای اهل زمان
رگش جسته چون شمع در استخوان
به جادوگری شایدش طاق گفت
که سر میکند راه با پای جفت
زبان را به افسون چنان کرده راست
که گر پای خوانی سرش را، رواست
چه نازک نهالی که چون مهوشان
خرامد به ره، زلف در پاکشان
فرو ناور سر به کس جز کتاب
کشد عالمی را به پای حساب
گرفته زبانی که دید ای شگفت
که حرف از زبانش جهانی گرفت
همین بس بود افتخار قلم
که مدح شهنشاه سازد رقم
پناه امم، پادشاه انام
خدیو جهان، کعبه خاص و عام
برازنده دولت جاودان
دُر بحر اقبال، شاه جهان
محیط کرامت، جهان شرف
زمین درش آسمان شرف
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود لفظ چون شیر و معنی شکر
ز اندازه گر پای ننهد به در
هوش مصنوعی: اگرچه واژهها مانند شیر قوی و محکم هستند، اما معنا همچون شکر شیرین و دلنشین است؛ اگر کسی به درستی به این معنا دست نیابد، هیچ نتیجهای نمیتواند بگیرد.
نبندد چنان روزن لفظ، کس
که معنی در آن برنیارد نفس
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند از کلمات پردهبرداری کند، اگر نتواند معنای واقعی آنها را بیان کند.
مکن لفظ را آنچنان پردهدار
که معنی نگردد ازان آشکار
هوش مصنوعی: سخن را آنقدر پیچیده و نامفهوم نکن که مفهوم واقعی آن پنهان بماند و قابل درک نباشد.
چه شد ز آدمیت زد ار لفظ دم؟
چو معنی پریوار ازان کرده رم
هوش مصنوعی: چرا وقتی حرف از انسانیت میزنیم، دم از کلمات میزنیم؟ وقتی که این صحبتها از عمق و معنای لطیف دور شده و فراری یافتهاند.
به همواری لفظ باید تلاش
نه چندان که معنی فتد از قماش
هوش مصنوعی: برای بیان یک مفهوم، باید به راحتی و سادگی کلمات را انتخاب کرد؛ نه به گونهای که معنی آن تحت تأثیر قرار گیرد یا دچار تغییر شود.
پی لفظ خوش گرچه جان درخورست
به معنی بسی بیش ازان درخورست
هوش مصنوعی: اگرچه شنیدن کلمات زیبا و دلنشین لذتبخش است، اما مفهوم عمیقتر و واقعی از آنها ارزش و اهمیت بیشتری دارد.
قیاس ار کنی معنی در لباس
چو پیوند اطلس بود بر پلاس
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مقایسهای انجام دهی، باید بدانید که معنای حقیقی چیزی مانند لباسی گرانبها و زیبا نیست که به یک پارچه ساده و بیارزش وصل شود.
به حدی پی لفظ باید دوید
که معنی به گردش تواند رسید
هوش مصنوعی: برای درک عمیق یک کلمه یا عبارت، باید به اندازه کافی در جستجوی آن بود تا بتوانیم به معانی و مفاهیم آن دست پیدا کنیم.
مچین آنقدر بر سر هم کلوخ
که از معنی تر کشد نم کلوخ
هوش مصنوعی: هرگز آنقدر باران بر زمین نبار که از شدت آن، آب از دل خاک بیرون بریزد.
مکش پای آن لفظ را در میان
که معنی به جان آید از دست من
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که از بهکار بردن کلمات بیمحتوا و بیمعنا پرهیز کن، زیرا این کلمات ممکن است باعث شوند مفهوم اصلی و عمیق از بین برود یا به سختی قابل فهم شود.
بر آن شعر کم افکند کس نظر
که لفظش ز معنی بود بیشتر
هوش مصنوعی: به کسی توجهی به این شعر نمیشود، چرا که واژگانش از مفهوم آن بیشتر است.
رسایی بود درخور آفرین
نه چندان که دامن رسد بر زمین
هوش مصنوعی: زیبایی و کمالی بود که شایسته تحسین است، اما نه به گونهای که به زمین برسد و به سادگی قابل دسترسی باشد.
می لفظ را صاف کن آنچنان
که معنی چو صورت نماید در آن
هوش مصنوعی: به طور روان میتوان گفت: کلام را به گونهای بیان کن که معنا به وضوح در آن نمایان شود.
بود آن بهار سخن کی بهار؟
که معنی بود خشک و لفظ آبدار
هوش مصنوعی: بهار واقعی زمانی است که مفهوم و معنای آن زنده و پررنگ باشد، نه اینکه فقط لغات زیبا و خوش صدا را بگوییم در حالی که محتوا و درونمایهی آن خشک و بیروح است.
بکش صورت لفظ و معنی چنان
که معنی بدن باشد و لفظ جان
هوش مصنوعی: ظاهر و باطن را به گونهای بپروران که معنا مانند بدن و واژه مانند جان باشد.
سخنور به آن لفظ دل داده است
که با معنی از یک شکم زاده است
هوش مصنوعی: سخنگو کلماتی را به کار میبرد که از دل و درک عمیق او نشأت گرفتهاند و به همین خاطر، معنا و مفهوم عمیقی دارند.
به صد جان توان ناز لفظی خرید
کزان لفظ، معنی توان آفرید
هوش مصنوعی: با تمام وجود میتوان به کلامی لطیف و زیبا اهمیت داد، زیرا از آن کلام، مفاهیم عمیق و ارزشمندی شکل میگیرد.
کسانی کزین پیش، در سفتهاند
سخنها به وصف سخن گفتهاند
هوش مصنوعی: افرادی که قبل از این، در مورد موضوعات مختلف صحبت کردهاند، سخنانی را درباره کیفیت بیان سخن گفتهاند.
چه ذوق از سخن کوته اندیشه را
می معرفت نیست هر شیشه را
هوش مصنوعی: کسی که اندیشهاش محدود است، نمیتواند از سخنان شیرین و عمیق لذت ببرد؛ مانند شیشهای که فقط ظاهری دارد و از درون خود چیزی برای ارائه ندارد.
نه هر باده را نشئه باشد بلند
به بام فلک کی رسد هر کمند
هوش مصنوعی: همه نوع میخواری انسان را به اوج نمیبرد؛ رسیدن به قلههای بلند آسمان کار هر کسی نیست.
سخنرس مبر گو، ز شعر آب و رنگ
ز ساقی نکو نیست بر شیشه سنگ
هوش مصنوعی: هرگز از کسی که سخن میگوید، نخواه که در مورد شعر زیبایی و ظرافتش نظری بدهد، زیرا از یک شرابریز خوب نمیتوان انتظار داشت که زیباییهای سنگ را توصیف کند.
ز بس بر سخن کردهاند اشتلم
سخنور سر رشته را کرده گم
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد صحبت کردن درباره موضوعات مختلف، سخنران به گونهای شده که دیگر نمیتواند در موضوع مورد نظر تمرکز کند و اصل مسئله را گم کرده است.
ادب، گو لب طعن حاسد بدوز
به یک مصرع تند جانش بسوز
هوش مصنوعی: آداب و هنر سخن گفتن را بیاموز، حتی اگر کسی به تو انتقاد کند، به او پاسخ نده و با طعنههایش خدشهای به روح و جانت نزن.
شب از رشک پروانه را سوختم
که شمعی ز هر مصرع افروختم
هوش مصنوعی: در دل شب، از حسادت به پروانه که به شمع عشق میورزد، خود را سوزاندم و هر بیتی مانند شمعی روشن شده است.
به هر زنده داری گمان سخن
خدا را چه داری به جان سخن
هوش مصنوعی: به هر موجود زندهای که نگاه کنی، تصور نکن که کلام خدا را در دل دارد، چون سخن حقیقی باید با جان درک شود.
نه هرکس به کنه سخن رهبرست
سخنبافتن عالمی دیگرست
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند به عمق و حقیقت حرفهای یک رهبر دست یابد؛ این که بتوان کسی را به خوبی درک کرد و سخن گفتن با عمق نظری از علم و آگاهی نیاز به توانمندی خاصی دارد.
چو باریک افتاد راه اندکی
به منزل برد بار از صد یکی
هوش مصنوعی: هرگاه که راه سخت و باریک شود، حتی یک قدم کوچک به سوی مقصد، از صد بار سنگینتر و با ارزشتر است.
به زر کی فروشد سخن اهل دید؟
که جان را به زر باز نتوان خرید
هوش مصنوعی: آیا میتوان سخن حقیقتگو را با پول خرید؟ زیرا جان را هیچگاه نمیتوان با پول به دست آورد.
سخن هست با آن که گنج روان
بود خرجش از کیسه نقد جان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی صحبت از کسی میشود که دارای سخن و کلام فراوان است، باید به این نکته توجه کرد که قیمت این سخن هزینهای است که از وجود و جان شخص پرداخت میشود. در واقع، انسان به ازای بیان احساسات و افکارش، بخشی از وجود خود را به نمایش میگذارد و این خود، هزینهای است که برای بیان افکار و احساساتش میدهد.
نپنداری آسان سخن خاسته
سخنپرور از دقتش کاسته
هوش مصنوعی: فکر نکن که گفتن یک حرف ساده است؛ کسانی که در گفتن مهارت دارند، به خاطر دقتی که در کارشان دارند، به راحتی نمیگویند.
سر از طوس بر زد نی خامهام
که طوفانیِ بحر شهنامهام
هوش مصنوعی: سر از طوس بلند کردم، قلمم به کار افتاده و من نویسندهای هستم که مانند طوفانی در دریا، داستان بزرگ و پرآشوبی را به تصویر میکشیدم.
مرا چون ریاض سخن بشکفد
ز هر غنچهای صد چمن بشکفد
هوش مصنوعی: زمانی که سخنان من به زیبایی و شکوه بیان شود، از هر غنچهای که بگشاید، هزاران باغ گل شکوفا خواهد شد.
گر از لاف بیشی مسلم نیم
ز دعویگری پیش خود کم نیم
هوش مصنوعی: اگر در سخن گفتن از خود مبالغه کنم، این به معنای آن نيست که در حقیقت چیزی از خودم کم است.
ز بیعم زیان را چه رونق بود؟
خریداریام سود مطلق بود
هوش مصنوعی: از بیعقلی و نادانی، ضرر و زیان چه فایدهای دارد؟ در واقع من به گونهای هستم که همیشه موفق و بهرهمند میشوم.
به بازارگرمی چه آیم به جوش؟
نه کس مشتری و نه من خودفروش
هوش مصنوعی: چرا به بازار بیایم و در تلاش برای جذب مشتری باشم؟ نه کسی هست که مشتری باشد و نه من تمایلی به فروش خود دارم.
بود گرم از خویش بازار من
کسی نیست جز من خریدار من
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچکس جز من به فکر خودم نیست و همه چیز به من مربوط میشود.
نخواهم غم خودفروشی کشید
توانم گر از خویش خود را خرید
هوش مصنوعی: نمیخواهم به خاطر غم و اندوهم، به خودفروشی و تن دادن به حقارت بپردازم. اگر بتوانم، میکوشم تا خود را از دست مشکلات و دردها آزاد کنم.
چو من نیست خواری در ایام من
به عزت بلندست ازان نام من
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه من در روزگار خود حقیر نیست، زیرا نام من بهواسطهی احترام و عظمتش برتر است.
بچش دستپخت مرا گو فلک
نه شورست این لقمه نه بینمک
هوش مصنوعی: بیا و مزهاش را بچش، که این غذا نه تنها بیطعم است، بلکه سلیقهی من را هم نشان میدهد.
فلک گرد و بنگر مدار مرا
محک شو که دانی عیار مرا
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن و ببین که چگونه میچرخد و در این گردش، به من نگاهی بینداز تا بفهمی ارزش و اهمیت من چیست.
به دریا روم گر پی شعر تر
صدف را به رویم نبندند در
هوش مصنوعی: اگر به سمت دریا بروم، دوست دارم که صدفی در راهم نباشد و مانع من نشود.
کنم چون صدف، قطره گر انتخاب
جهانی شود پر ز دُرّ خوشاب
هوش مصنوعی: اگر مانند صدف باشم و بتوانم یک قطره را انتخاب کنم، آن قطره میتواند جهانی باشد و سرشار از مرواریدهای زیبا و ارزشمند.
سخن را تفاخر بود بس همین
که آمد ثنای شهنشاه دین
هوش مصنوعی: سخن در خود مغرور است، فقط به خاطر این که ستایش شاه دین به میان آمده است.
به مدح شه از کلک معجز بیان
همای سخن را دهم استخوان
هوش مصنوعی: با نبوغ و هنر کلام خود، از زیباییها و ویژگیهای پادشاه ستایش میکنم و به او جانِ تازهای میبخشم.
دهد بوسه خاقان چینش رکاب
کمین بنده ترکش افراسیاب
هوش مصنوعی: کمین بنده، با قربانی که میدهد، باعث میشود که خاقان چین لب به بوسه بگشاید. اینجا به نوعی تعلق و احترام به بنده اشاره دارد که حتی در اوج قدرت، دلسوزی و محبت را منتقل میکند.
ز لشگر گه پادشاه جهان
بود یک سراپرده، هفت آسمان
هوش مصنوعی: از سپاه پادشاه جهان، فقط یک خیمه وجود داشت که نمایانگر هفت آسمان بود.
محیط عتابش ندارد کنار
که قهرش بود قهر پروردگار
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که محیط و جایی که او در آن حضور دارد، توانایی تحمل خشم و عتابش را ندارد، زیرا خشم او به اندازهای شدید است که میتواند به قهر و غضب خداوند تشبیه شود.
به عدل و سخا و به تیغ و سنان
جهان فتح شد از دو صاحبقران
هوش مصنوعی: دنیا به واسطه انصاف، سخاوت و قدرت دو پادشاه فتح شد.
بس است آن دو صاحبقران را همین
که این نقد آن است و آن جد این
هوش مصنوعی: کافی است که آن دو بزرگوار فقط به این توجه داشته باشند که این دنیا به صورت نقد (حاضر) است و آن دنیا به شکل جدی و مهم میباشد.
ز عدلش چنان راستی گشته فن
که از موی چینی برون شو شکن
هوش مصنوعی: از انصاف او، راست و درست و استوار شدهاند که حتی از نازکترین مو هم نمیتوان عبور کرد.
یکی را دهد از کرم تخت و تاج
یکی را به شمشیر گیرد خراج
هوش مصنوعی: یکی را به خاطر بزرگواری و کرم، مقام و ثروت میدهد، و دیگری را به واسطه قدرت و زور، مالیات میگیرد.
به یاد کفش گر ببارد سحاب
شود چون صدف پر ز گوهر حباب
هوش مصنوعی: اگر به یاد کسی افتاده و باران ببارد، مثل صدفی میشود که پر از حبابهای گرانبها است.
ز بس شد سخن گوش کن شهریار
شنیدن ز گفتن برآرد دمار
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد شدن صحبتها، ای شاه، بهتر است گوشتان را به حرفهای دیگران بسپارید؛ زیرا شنیدن گاهی از گفتن اهمیت بیشتری دارد و میتواند مشکلات را حل کند.
شنیده ز شه، گفتن از من بود
مرا مزد گفتن، شنیدن بود
هوش مصنوعی: من از شاه شنیدهام که گفتن از من بود، پاداشی که از گفتن به من میرسد، شنیدن است.
نشد بر فلک راز من آشکار
که بر من کند سیم اختر نثار
هوش مصنوعی: راز من هرگز بر آسمان آشکار نشد، چون ستارهی نیکویم بر من رحمت میفرستد.
اگر گویمش بنده کیستم
بداند که شایسته چیستم
هوش مصنوعی: اگر به او بگویم که بنده کیستم، باید بداند که لیاقت من چه چیزی است.
بیا ساقی آن جام غفلت گداز
که دور افکنم پرده از روی راز
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن جامی که غفلت را میسوزاند بیاور تا من پرده را از روی رازها کنار بزنم.
چو مستان نهم پای بر دوش چرخ
کشم پنبه غفلت از گوش چرخ
هوش مصنوعی: وقتی در حالتی شاداب و سرمست به سر میبرم، در آن لحظه، زندگی و زمان را از یاد میبرم و فکر و ذهن خود را آزاد میگذارم.
زهی نامه بر مرغ شهپر سیاه
که از سایه مکتوب ریزد به راه
هوش مصنوعی: چقدر خوشا انصاف و راستی که همچون پرندهای سیاه، از وجود کلمات و نوشتهها، روشنی و آگاهی را به جانها میبخشد.
به صورت چو مدّی بود در حساب
چه مدّی، کزو زاده چندین کتاب
هوش مصنوعی: چهرهات شبیه مدّ است، حالا ببین این مدّ چه اندازهای دارد که چندین کتاب از آن زاده شده است.
گه از حال ماضی حکایت کند
گهی شکر و گاهی شکایت کند
هوش مصنوعی: گاهی از وضعیت گذشته سخن میگوید، بعضی اوقات شیرینی و خوشی را بیان میکند و گاهی نیز از درد و ناراحتی شکایت میکند.
به دستش رگ ابر شعر ترست
ازان دست فواره گوهرست
هوش مصنوعی: دستان او، مانند رگهای ابر، پر از احساس و زیبایی شعر است و از آن دستان، جواهراتی مانند فواره به بیرون میریزد.
زهی سحرپرداز معنی نگار
که از شاخ خشک آورد میوه بار
هوش مصنوعی: چه زیبایی در سحرآفرینی معانی نگار وجود دارد که از درختی خشک، میوهای بارآورده است.
که دیده چنین تند سنجیدهای؟
بر اوراق ایام گردیدهای
هوش مصنوعی: کیست که چنین تند و تیزبینی را دیده باشد؟ که او بر صفحات روزگار نشسته و آن را بررسی کرده است.
بر انواع جنس سخن قادرست
اگر بد اگر نیک ازو صادرست
هوش مصنوعی: اگرچه انسان میتواند سخنان مختلفی را بیان کند، چه خوب و چه بد، اما در نهایت همه این گفتارها از خود او به وجود میآید.
به وقت سخن چون کند سحر، ساز
شود از بریدن زبانش دراز
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت میکند، جادویی در کلامش وجود دارد که موجب میشود زبانش به طولانیترین شکل ممکن از کلام او جدا شود.
ز ذوق سخن چون شود بیخبر
به دست کسان میکند راه سر
هوش مصنوعی: وقتی فردی از شوق و لذت صحبت میکند، ممکن است به طور ناخواسته از نظر اطرافیان خود غافل شود و مسیر جدیدی برای خود بسازد.
ز بس گشته سرمست بالای خویش
محرف نهد بر زمین پای خویش
هوش مصنوعی: به خاطر شدت خوشحالی و سرمستی، دیگر قادر نیستم درست راه بروم و پاهایم به زمین نمیچسبند.
تراش سرش کرده چندان اثر
که گردیده عاجز ز یک موی سر
هوش مصنوعی: او آنچنان در کار اصلاح و آرایش سر تو مهارت پیدا کرده که حتی یک موی سر تو نیز قدرت مقابله با او را ندارد.
ز صوفیگری بر ورق داده جا
به پهلوی هم نام شاه و گدا
هوش مصنوعی: در ورق باصفا، زمینی که در آن نام شاه و گدا کنار هم نوشته شده، نشان از برابری و یکسانی همگان در مقابل خداوند دارد. در حقیقت، عناوین اجتماعی و worldly مقامها هیچ ارزشی در آن مقام معنوی ندارند.
تواند گرفتن به روز شمار
دو انگشت او دست چندین هزار
هوش مصنوعی: میتواند با دو انگشتش به راحتی روزها را به شمار آورد و از پس آن همه کار برآید.
چو گردد فسونساز و سحرآفرین
کند کار صد دست، یک آستین
هوش مصنوعی: زمانی که کسی قدرت جادوگری و سحر را پیدا کند، میتواند با کمترین تلاش، کارهای بزرگ و متعددی را انجام دهد.
شود گرم حرفی چو در گفتگو
زبانش برآرد ز تکرار مو
هوش مصنوعی: وقتی در گفتگو صحبت به جایی میرسد، او با تکرار بر میخیزد و به شدت به موضوع دامن میزند.
ز جادو زبانی، به گاه بیان
نگوید سخن بی شکاف زبان
هوش مصنوعی: زبان جادوگری در زمان بیان، نمیتواند بدون شکاف زبانی سخن بگوید.
شود خضر ره چون به سوی دوات
ز ظلمت برون آرد آب حیات
هوش مصنوعی: زمانی که خضر، آن راهنما و راهیاب، به سمت دوات برود، از تاریکیها خارج میشود و زندگی و حیات را به ارمغان میآورد.
ز چاهی که بگسسته در وی رسن
برآرد بسی یوسفان سخن
هوش مصنوعی: از چاهی که خراب شده است، بسیاری از یوسفها (افراد خوب و برجسته) به بیرون میآیند و صحبت میکنند.
ز بس گرم پوییده بر صفحه راه
پیاش چون پی برق باشد سیاه
هوش مصنوعی: به خاطر این که خیلی سریع و پرشتاب در حال حرکت است، رد پای او به گونهای به نظر میرسد که مانند رد برق سیاه است.
به دستش بود قسمت بیش و کم
ضعیف و قوی نطفهها در شکم
هوش مصنوعی: او کنترل و سرنوشت نطفهها را در شکم در دست دارد، چه ضعیف و چه قوی.
ز آسیب او دشمنان در حذر
پی دوست، شاخش دهد خیر بر
هوش مصنوعی: از خطرات او دشمنان باید دوری کرد؛ زیرا اگر به دوستش نزدیک شوند، او خیری به آنها نخواهد داد.
بلندش بود گاه گاه ار چه عزم
زبان گرددش بیش بر حکم جزم
هوش مصنوعی: گاهی اوقات انسان با اراده و تصمیم قوی میتواند به بلندای عظمت برسد، حتی اگر در مسیرش با چالشها و سختیها مواجه شود.
ندانم چه با تیغ اظهار کرد
که برداشتش بند و سردار کرد
هوش مصنوعی: نمیدانم چه چیزی با تیغ (شمشیر) نشان داد که باعث شد او را به عنوان یک اسیر و سردار بپذیرند.
شود پردهدر راز نگشاده را
مخطط کند صفحه ساده را
هوش مصنوعی: رازهای پنهان ممکن است به تدریج و با دقت، روشن و مشخص شوند و حتی ظاهر سادهای که در ابتدا به نظر میرسد، به شکل پیچیدهتری درآید.
دمادم چکد خون ز افسانهاش
کند تیغ، معماری خانهاش
هوش مصنوعی: به طور مداوم خون از داستانش میچکد، مانند تیزی که بر ویرانیهای خانهاش تأثیر میگذارد.
زبانش کند کار پا در دهن
که پیوسته در راه گوید سخن
هوش مصنوعی: زبانش به قدری تند و چابک است که مثل پا در دهانش حرکت میکند، چرا که همیشه در حال گفتن و سخن گفتن است.
ز رفتار گرمش تن افروخته
ز گرمیش تا نقش پا سوخته
هوش مصنوعی: از رفتار گرم و صمیمی او، بدنم به شور و حرارت افتاده و اثر پاهایش به دلیل گرمای او به خاک سوخته است.
نهادهست سر بر خط حرف دین
به یک دست زنّار در آستین
هوش مصنوعی: او سر خود را بر خطای دین گذاشته و با یک دست، زنجیری را در آستین خود دارد.
ازان است بی قدر این ارجمند
که مصحفنویس است و زنّاربند
هوش مصنوعی: این فرد با ارزش و کمیاب است، اما به دلیل اینکه تنها یک نویسنده قرآن است و یا به کارهای ظاهری مشغول است، مورد توجه قرار نمیگیرد.
ز همت سرشته چنان پیکرش
که درمانده گردون به خرج سرش
هوش مصنوعی: به خاطر تلاشی که در ساختار وجودش نهفته است، چنان شکل و ظاهری دارد که حتی آسمان نیز از شدت شگفتی در حیرت مانده است.
سخنآفرینیست در انجمن
که از نقش پایی نگارد سخن
هوش مصنوعی: در جمعی که با هم صحبت میکنند، هنری است که با اثر و نشانهای کوچک میتوان داستانی بزرگ و دلنشین را به تصویر کشید.
ز نشتر زدنهای اهل زمان
رگش جسته چون شمع در استخوان
هوش مصنوعی: به خاطر ضربهها و تأثیرات دردناک زمان، او همچون شمع درون استخوانش میسوزد و رنج میکشد.
به جادوگری شایدش طاق گفت
که سر میکند راه با پای جفت
هوش مصنوعی: شاید به جادوگری گفت که با پای برابر راهش را ادامه میدهد.
زبان را به افسون چنان کرده راست
که گر پای خوانی سرش را، رواست
هوش مصنوعی: زبان به قدری فریبنده و جذاب شده است که اگر کسی بخواهد به آن گوش دهد، حق دارد که توجهش را جلب کند.
چه نازک نهالی که چون مهوشان
خرامد به ره، زلف در پاکشان
هوش مصنوعی: چقدر این نهال زیبا و ظریف است که همچون محبوبان، با ناز و کرشمه در مسیر حرکت میکند و زلفهایش را در مِینوشیدنی پاک و خوشعطر به نمایش میگذارد.
فرو ناور سر به کس جز کتاب
کشد عالمی را به پای حساب
هوش مصنوعی: سرت را پایین بیاور و وقتی به کسی جز کتاب نگاه نکنی، میتوانی تمام عالم را به حساب برسی.
گرفته زبانی که دید ای شگفت
که حرف از زبانش جهانی گرفت
هوش مصنوعی: زبانش چنان شگفتانگیز است که هر کس با شنیدن آن، تحت تأثیر قرار میگیرد و به فکر فرو میرود.
همین بس بود افتخار قلم
که مدح شهنشاه سازد رقم
هوش مصنوعی: افتخار قلم همین است که بتواند شعر یا نوشتهای در ستایش پادشاه بسازد.
پناه امم، پادشاه انام
خدیو جهان، کعبه خاص و عام
هوش مصنوعی: پناهگاهی برای همه، پادشاه تمام انسانها، سرور جهان، کعبهای که مورد توجه خاص و عام است.
برازنده دولت جاودان
دُر بحر اقبال، شاه جهان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک مقام بلندمرتبه و پرقدرت میپردازد که در دریاچهای از خوشبختی و موفقیت غرق شده است. این شخص نماد حکومت و پادشاهی است که حکمرانیاش به طولانیمدت و پایدار بودن شهره است.
محیط کرامت، جهان شرف
زمین درش آسمان شرف
هوش مصنوعی: محیط کرامت به مکانی اشاره دارد که ارزش و افتخار در آن جایگاه بالایی دارد. در اینجا، دنیا به خاطر شخصیت و مقام خود به آسمان برتری و شرف دست مییابد.