بخش ۳
کسی را که در طبع انصاف نیست
بود گر مه، آیینهاش صاف نیست
تو دانی و صاحب سخنپروری
به جان سخن، کز سخن نگذری
به عالم ز صد بهرهمند از سخن
شود نام یک تن بلند از سخن
مدار از سخن هر کسی گو نصیب
دهد دل به یک آشنا صد غریب
کسی شعر را گو حقیقت مدان
نمیافتد از کار طبع روان
ز مردم به گوهر نپرداختن
نکرد ابر ترک گهر ساختن
سخن را چه پروای هر نارس است
برای سخن، یک سخنرس بس است
چه شد گر بود چشم اختر به خواب؟
جهان را کفاف است یک آفتاب
چه شد گر ندارد سخن مشتری؟
تهی نیست بازار از جوهری
نه هرکس بود با سخن آشنا
سخن را سخنسنج داند ادا
عنان سخن نیست در دست زاغ
سخن را کند سبز طوطی باغ
عجب نیست دارد سخن را چو پاس
گهرناشناسی ز گوهرشناس
ز اهل غرض نیست پروا مرا
که در دل دهد بیغرض جا مرا
ز حرف کجاندیش پروا که راست؟
نیندیشد از دخل کج، فکر راست
عقیق ار کَنی بهر خاتم رواست
خراشیدن روی گوهر خطاست
بود کاوش چشمه، مرگ صفا
چرا دخل در شعر چندین، چرا
میفکن چنان در سخن رستخیز
که معنی شود بسمل از فکر تیز
سخنور بود با خضر همثبات
که نوشد ز شعر تر، آب حیات
سخنور زند لاف پایندگی
که باشد سخن چشمه زندگی
به اشعار رنگین قلم در تلاش
به کف گو می ارغوانی مباش
مکن چون نگین، خانه زر هوس
بود جزو تقطیع، یک بیت بس
***
سخن را سخنور کند پایمال
که گوهر فروشد به مشت سفال
سخن گشته پامال مشتی فضول
ملولم ازین بوالفضولان ملول
بود شعرشان را به صد قال و قیل
ز لب، انتهای سفر تا سبیل
ز مضمون مردم سرودم زنند
بیارند و بر روی مردم زنند
ز لفظی که انکار معنی کند
ازان، کس بر ایشان چه دعوی کند
بود شعر ازین قوم چون در امان؟
که جوهر تراشند از استخوان
ربایند از من دُری چون به فن
فروشند بازش به تحسین من
ز تاراج این فرقه زن به مزد
خریدار کالای خویشم ز دزد
چه معنی که فرزند خود خواندهاند
که نام و لباسش نگرداندهاند
ز اظهار معنی به من در خروش
چو غواص گوهر به دریا فروش
ز تاراج معنی گرفته نصیب
اسیرآوران یتیم و غریب
به ترتیب دیوان معین همند
چه دیوان که دیوان ازان میرمند
پی خواندن شعر دمساز هم
به تحسین بیجا، همآواز هم
ز تحسین بیجای هم، زیر قرض
اداکردنش را شمارند فرض
چه شد گر شد اجزای دیوان درست؟
به شیرازه محکم نشد شعر سست
چو تقطیع ابیات هم میکنند
قلموار، مصرع قدم میکنند
کتاب ار به خشتی شدی همبها
چها میزدندی به قالب، چها
بود طبع این فرقه خودپرست
جز انصاف نزدیک ما هرچه هست
مقید به وزن سخن کمترند
ز هم شعر را ریشپیما خرند
گمان تو این است ای خودپسند
که ریش درازست شعر بلند
به اشعار برجسته چندین ملاف
که معنی ازان جسته تا کوه قاف
در فیض بر روی کس بسته نیست
تو هم جستجو کن تنت خسته نیست
چه عیب است در نارسیهای روچ؟
گرت هست مغزی، نگو حرف پوچ
چه اندوزی از جامه خوشقماش؟
برو در قماش سخن کن تلاش
مکن خودفروشی به دستار زر
که باشد سخن را عیار دگر
میاور ز طومار شعرت سجل
به محضر چه حاجت مملّ مخل
ز بسیار گفتن نگهدار دم
مکن اینقدر بر شنیدن ستم
گمانم که باشد فزونتر نیاز
به طومار شعرت ز عمر دراز
به اندازه کن صرف گفتار خویش
نمک شوری آرد ز اندازه بیش
چرا شعر چندان مکرر شود
که گوش نیوشندگان کر شود
چو پرسندت از قصه باستان
ز گفتار خود سر کنی داستان
به گفتن مکن اینقدر عمر صرف
که از مستمع جان رود از تو حرف
سخن را چنان امتدادی مده
که از گوشها پنبه روید چو به
چو بگذشت ز اندازه افسانهات
مخوان، تا نخوانند دیوانهات
پی صحبت گوش چندین مکوش
زبان باش از خستگی گو خموش
***
صراحی به گوش قدح گفت دوش
که خون میچکد از زبان خموش
زند نشتر خار، گلبرگ تر
حذر از زبان خموشان، حذر
سخنهای ناگفته اکثر نکوست
خموشی زباندان این گفتگوست
چو بلبل شوی چند افغانفروش؟
چو پروانه خود را بسوزان خموش
مپیچ آنقدر در زبانآوری
که ممنون شود گوش کر از کری
حرام است خواندن ز اندازه بیش
چو بلبل مشو مست آواز خویش
تو را کرده گفت از شنو بیخبر
زبان تو گوش تو را کرده کر
کنی امتحان گوش خود را به هوش
زبان تو فرصت دهد گر به گوش
اگر پرسد از عقل کل کس نشان
ز جزو خود آری سخن در میان
به پر گفتن شعر، راغب مباش
زیان خود و سود کاتب مباش
به ترتیب دیوان چو آیی به جوش
به روغن فتد نان کاغذفروش
ورق آنچنانت سیهروی ساخت
که نتوانی از رو ورق را شناخت
ازان رو کمی در سخن یاب شد
که شیرین بود هرچه کمیاب شد
به معنی کسانی که سنجیدهاند
ز یک حرف، صد حرف فهمیدهاند
اگر شاعری در سخن کن تلاش
که لفظش چو معنی بود خوشقماش
به خواندن مکن آنچنان وجد و حال
که تحسین گفتن شود پایمال
ز تحسین جاهل میفزا طرب
کند کار طاووس گوساله شب
بس است این سخن گر کسی در ده است
که نفرین ز تحسین بیجا به است
نفهمیده هرکس که تحسین کند
نه تحسین که بر شعر نفرین کند
ز هر نکته آنها که فهمیدهاند
به جنباندن سر نجنبیدهاند
نفهمیده تحسینی از راه دور
عجب ریشخندی بود در حضور
سخن غور ناکرده تحسین چرا
بهاری نه، فریاد رنگین چرا
دل از حرف نادان بر آتش بود
سخنسنج دانا، سخنکش بود
بود فکر یک مصرع آبدار
چو صیاد بی صید روز شکار
میان دو مصراع بیگانگی
چو عیب کمان دان ز یکخانگی
ز معنی چو بر خود نبالیدهای
چه حاصل که لفظی تراشیدهای
درین حرف کس را چه دعوی بود
که مقصود از لفظ، معنی بود
نباشد چو سیمین تنی در میان
چو سودست از دیدن پرنیان؟
سخن بهر معنی تند تار و پود
ز دیبای چین بی بت چین چه سود
به معنی بود خاطر از لفظ شاد
ز گلشن به جز گل چه باشد مراد
گل و لاله دانند تا خار و خس
که از چشمه مقصود، آب است و بس
که بهر مکیدن نهد لب بر آن
نباشد اگر مغز در استخوان
ز معنیست مصراع، مصراع کس
غرض روشنی باشد از شمع و بس
ز مصراع، بی مغز رنگین مبال
غرض میوه است از وجود نهال
بود معنی خشک در لفظ صاف
چو شمشیر چوبین به زرین غلاف
دل خود به معنی گرو کن، گرو
به بازار صورتفروشان مرو
ز دل معنی خویش کن آشکار
به صورت مپرداز آیینهوار
چه شد زین که آیینه صورتگرست
چو معنیش در صورت دیگرست
تناسب در الفاظ دان بیبدل
نه چندان که در معنی افتد خلل
در آن صورت از لفظ، نسبت به جاست
که از نسبتش جان معنی نکاست
تناسب چرا ره به جایی برد
که نسبت ز بینسبتی خون خورد
در آرایش لفظ چندان مکوش
که رخسار معنی شود پردهپوش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی را که در طبع انصاف نیست
بود گر مه، آیینهاش صاف نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در ذات خود انصاف نداشته باشد، حتی اگر مانند ماه زیبا و روشن باشد، باز هم از درونش روشنایی و صفایی ندارد.
تو دانی و صاحب سخنپروری
به جان سخن، کز سخن نگذری
هوش مصنوعی: تو میدانی و کسی که به فن سخن گفتن مسلط است، به حقیقت کلام اهمیت میدهد و هرگز از مفهوم آن غافل نمیشود.
به عالم ز صد بهرهمند از سخن
شود نام یک تن بلند از سخن
هوش مصنوعی: در دنیا، وقتی کسی با کلام و سخنانش به خوبی و دانش دست یابد، نام و آوازهاش هم بر سر زبانها میافتد و به یادها میماند.
مدار از سخن هر کسی گو نصیب
دهد دل به یک آشنا صد غریب
هوش مصنوعی: بهتر است به سخنان هر کسی توجه نکنی و دلت را به یک دوست نزدیک بسپار. حتی در بین افراد غریبه، ارتباطی به وجود بیاور که ارزشمند باشد.
کسی شعر را گو حقیقت مدان
نمیافتد از کار طبع روان
هوش مصنوعی: شعر را نباید صرفاً حقیقتی عینی و واقعی تلقی کرد، زیرا به طور کلی، شعر به نوعی بیان و احساسات ناشی از کارکرد ذهنی و خلاقیت انسان است.
ز مردم به گوهر نپرداختن
نکرد ابر ترک گهر ساختن
هوش مصنوعی: اگر به ارزش افراد توجه نکنیم و فقط به ظاهر یا ویژگیهای ظاهری اهمیت بدهیم، نمیتوانیم آنچه را که ارزش واقعی دارد، شناسایی کنیم و به دست بیاوریم.
سخن را چه پروای هر نارس است
برای سخن، یک سخنرس بس است
هوش مصنوعی: سخن گفتن نیاز به نگرانی از نقصها و کمبودهایش ندارد، زیرا برای هر گفتاری، یک فرد مناسب برای شنیدن و فهمیدن آن کافی است.
چه شد گر بود چشم اختر به خواب؟
جهان را کفاف است یک آفتاب
هوش مصنوعی: اگر ستارهی بخت خواب باشد، چه اتفاقی میافتد؟ جهان به یک خورشید برای روشنایی و زندگی نیاز دارد.
چه شد گر ندارد سخن مشتری؟
تهی نیست بازار از جوهری
هوش مصنوعی: اگر مشتری سخنی ندارد، چه مشکلی است؟ بازار از جواهر خالی نیست.
نه هرکس بود با سخن آشنا
سخن را سخنسنج داند ادا
هوش مصنوعی: هر کسی که با زبان و گفتار آشناست، لزوماً نمیتواند خوب و درست صحبت کند.
عنان سخن نیست در دست زاغ
سخن را کند سبز طوطی باغ
هوش مصنوعی: سخن را نمیتوان به راحتی در دست زاغ قرار داد، زیرا آن زاغ نمیتواند مثل طوطی باغ، سخن زیبا و سبزی را بیان کند.
عجب نیست دارد سخن را چو پاس
گهرناشناسی ز گوهرشناس
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که کسی ارزش سخن را درک نکند، اگر او نتواند به درستی گوهر ارزشمند آن را بشناسد.
ز اهل غرض نیست پروا مرا
که در دل دهد بیغرض جا مرا
هوش مصنوعی: من به کسانی که در پی منافع خود هستند اهمیتی نمیدهم، چرا که در دل من مکانی برای محبت بدون هیچ خودخواهی وجود دارد.
ز حرف کجاندیش پروا که راست؟
نیندیشد از دخل کج، فکر راست
هوش مصنوعی: از حرف نادرست و اشتباه بپرهیز، چرا که فرد درستفکر به اشتباهات خود توجه نمیکند و به خوبی نمیاندیشد.
عقیق ار کَنی بهر خاتم رواست
خراشیدن روی گوهر خطاست
هوش مصنوعی: اگر عقیق را برای انگشتر استفاده کنی اشکالی ندارد، اما خراشیدن سطح گوهر کار نادرستی است.
بود کاوش چشمه، مرگ صفا
چرا دخل در شعر چندین، چرا
هوش مصنوعی: چرا سرچشمهی زندگی و پاکی را جستجو کنیم، وقتی که مرگ در شعرهای مختلف دخالت کرده است؟
میفکن چنان در سخن رستخیز
که معنی شود بسمل از فکر تیز
هوش مصنوعی: به گونهای در سخن خود سخن بگو که مفهوم آن باعث نغز و بیتابی شود و افکار تیز و تند را به چالش بکشاند.
سخنور بود با خضر همثبات
که نوشد ز شعر تر، آب حیات
هوش مصنوعی: شخصی که اهل هنر و سخن است، با خضر (نماد حکمت و دانش) همپیمان میشود و از شعر تازهای بهره میبرد که به او زندگی دوباره میبخشد.
سخنور زند لاف پایندگی
که باشد سخن چشمه زندگی
هوش مصنوعی: کسی که سخن را خوب میگوید، دربارهی جاودانگی و ماندگاری خود صحبت میکند، ولی باید توجه داشت که سخن در واقع منبع حیات و زندگی است.
به اشعار رنگین قلم در تلاش
به کف گو می ارغوانی مباش
هوش مصنوعی: در تلاش برای نوشتن اشعاری زیبا و رنگارنگ، نباید مانند رنگ ارغوانی به خود مغرور شوی.
مکن چون نگین، خانه زر هوس
بود جزو تقطیع، یک بیت بس
هوش مصنوعی: نه خود را به زیور دنیا بیارای و نه در دام هوس اسیر شو، زیرا زندگی کوتاهتر از آن است که صرف آن کنی.
سخن را سخنور کند پایمال
که گوهر فروشد به مشت سفال
هوش مصنوعی: کسی که به سخن اهمیت ندهد و آن را نادیده بگیرد، مانند کسی است که چیز با ارزشی را به بهایی ناچیز میفروشد.
سخن گشته پامال مشتی فضول
ملولم ازین بوالفضولان ملول
هوش مصنوعی: حرفها و گفتههایم نادیده گرفته شده و زیر پای گروهی از افراد بیخود و خسته قرار گرفته است. از این افراد بیفایده و بیاهمیت خستهام.
بود شعرشان را به صد قال و قیل
ز لب، انتهای سفر تا سبیل
هوش مصنوعی: شعر آنها با صدای بلند و حاشیههای فراوان از لبها بیرون میآید، در انتهای سفر به مقصد مطلوبی میرسند.
ز مضمون مردم سرودم زنند
بیارند و بر روی مردم زنند
هوش مصنوعی: به این مضمون، من آهنگی سرودم که بر مردم نواخته میشود و بر دلهای مردم اثر میگذارد.
ز لفظی که انکار معنی کند
ازان، کس بر ایشان چه دعوی کند
هوش مصنوعی: اگر کلمهای به گونهای بیان شود که معنای آن را انکار کند، هیچکس نمیتواند ادعایی بر اساس آن داشته باشد.
بود شعر ازین قوم چون در امان؟
که جوهر تراشند از استخوان
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که مردم به خاطر ناامنیها و تهدیدها نمیتوانند به فعالیتهای هنری و ادبی بپردازند؛ زیرا در چنین شرایطی، ارزشها و خلاقیتها مانند جواهراتی از استخوانهای در معرض خطر باقی میمانند و نمیتوانند به شکوفایی برسند.
ربایند از من دُری چون به فن
فروشند بازش به تحسین من
هوش مصنوعی: آنها گوهری گرانبها از من میگیرند و وقتی آن را میفروشند، دوباره به ستایش من میپردازند.
ز تاراج این فرقه زن به مزد
خریدار کالای خویشم ز دزد
هوش مصنوعی: این شعر به احساس تعلق و ارزشمندی اشاره دارد. گوینده بیان میکند که در برابر غارتگری و سوءاستفاده از خود، به نوعی محافظت و خودباوری رسیده است. او در عوض آنکه اجازه دهد که دیگران از او بهرهبرداری کنند، خود را به عنوان یک کالای باارزش معرفی میکند که تنها به دست خریدار شایستهاش منتقل خواهد شد. این شعر میتواند نمادی از استقلال و ارزش فردی باشد.
چه معنی که فرزند خود خواندهاند
که نام و لباسش نگرداندهاند
هوش مصنوعی: چه معنایی دارد که کسی را فرزند خود بخوانند، در حالی که برای او نام و لباس مخصوصی انتخاب نکردهاند؟
ز اظهار معنی به من در خروش
چو غواص گوهر به دریا فروش
هوش مصنوعی: از بیان احساسات خود به من پرشور و هیجان بگو، مانند غواصی که مرواریدهای ارزشمند را به بازار میآورد.
ز تاراج معنی گرفته نصیب
اسیرآوران یتیم و غریب
هوش مصنوعی: از چنگال ستمگران، کسانی که بیسرپرست و دور از وطن هستند، بهره و نصیبی به دست میآورند.
به ترتیب دیوان معین همند
چه دیوان که دیوان ازان میرمند
هوش مصنوعی: افراد به تدریج و به شکل منظم از ویژگیها و خصوصیات خاصی پیروی میکنند، درست همانطور که دیوانگان در جستجوی حقیقت از جامعه دور میشوند.
پی خواندن شعر دمساز هم
به تحسین بیجا، همآواز هم
هوش مصنوعی: در پی خواندن شعر غمانگیز، هم به تحسین بیمورد میپردازند و هم با یکدیگر همصدا میشوند.
ز تحسین بیجای هم، زیر قرض
اداکردنش را شمارند فرض
هوش مصنوعی: به دلیل تحسینهای نابهجا، ممکن است کسانی که شرایط مالی خوبی ندارند، به عنوان کسانی که بدهی خود را پرداخت کردهاند، به حسابآیند.
چه شد گر شد اجزای دیوان درست؟
به شیرازه محکم نشد شعر سست
هوش مصنوعی: اگر اجزای یک شعر به درستی سامان نیابد، چه اهمیتی دارد؟ در نهایت، شعر ضعیف و سست محکم نمیشود.
چو تقطیع ابیات هم میکنند
قلموار، مصرع قدم میکنند
هوش مصنوعی: وقتی که ابیات شعری به طور منظم و دقیق تنظیم میشوند، مثل اینکه قلم روی کاغذ حرکت میکند، باعث میشود که هر مصراع به خوبی و با دقت قرار بگیرد.
کتاب ار به خشتی شدی همبها
چها میزدندی به قالب، چها
هوش مصنوعی: اگر کتابی به اندازه یک آجر باارزش و گرانبها باشد، چه چیزی را میتوانستند در قالب آن بگذارند و چه چیزهایی را بیان کنند؟
بود طبع این فرقه خودپرست
جز انصاف نزدیک ما هرچه هست
هوش مصنوعی: سرشت این گروه خودخواه جز انصاف چیز دیگری نزد ما نیست.
مقید به وزن سخن کمترند
ز هم شعر را ریشپیما خرند
هوش مصنوعی: افرادی که به وزن و قافیه شعر توجه کمتری دارند، به راحتی میتوانند از آنها بگذرند و به شکلهای جدیدی از بیان برسند.
گمان تو این است ای خودپسند
که ریش درازست شعر بلند
هوش مصنوعی: تو به خودت میبالید و فکر میکنی که داشتن ریش بلند نشانهای از بزرگی شعر و ادبیات است؛ اما این تصورات نادرست هستند.
به اشعار برجسته چندین ملاف
که معنی ازان جسته تا کوه قاف
هوش مصنوعی: در این شعر به برجستگی و ارزشیابی اشعار چند شاعر اشاره شده است که معانی عمیق و عارفانهای دارند، تا حدی که میتوان آن را به عظمت کوه قاف تشبیه کرد، کوهی که به عنوان نماد بلندی و رازآمیزی در ادبیات فارسی شناخته میشود.
در فیض بر روی کس بسته نیست
تو هم جستجو کن تنت خسته نیست
هوش مصنوعی: برکات و نعمتها بر روی هیچکس محدود نیست، پس تو هم تلاش خود را بکن، چون بدنت خسته نیست.
چه عیب است در نارسیهای روچ؟
گرت هست مغزی، نگو حرف پوچ
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد که در آفتاب سوزان میوه نارس به چشم بیاید؟ اگر فکر و عقلی داری، بیهوده صحبت نکن.
چه اندوزی از جامه خوشقماش؟
برو در قماش سخن کن تلاش
هوش مصنوعی: چرا از لباس زیبا و فاخر انباشت میکنی؟ بهتر است به جای آن، با سخن و گفت و گو تلاش کنی.
مکن خودفروشی به دستار زر
که باشد سخن را عیار دگر
هوش مصنوعی: به خودت ارزش نگذار و خود را به خاطر زر و زرق و برق نفروش، زیرا ارزش واقعی سخن چیز دیگری است.
میاور ز طومار شعرت سجل
به محضر چه حاجت مملّ مخل
هوش مصنوعی: نیاور گواهی شعر خود را به محضر، زیرا نیازی به آن نیست که با توجیهات خود را توجیه کنی.
ز بسیار گفتن نگهدار دم
مکن اینقدر بر شنیدن ستم
هوش مصنوعی: زیاد صحبت کردن را متوقف کن و لحظهای سکوت کن، اینقدر نگذار که بر تو ظلم شود.
گمانم که باشد فزونتر نیاز
به طومار شعرت ز عمر دراز
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که نیاز به اشعار تو بیشتر از عمر طولانی من است.
به اندازه کن صرف گفتار خویش
نمک شوری آرد ز اندازه بیش
هوش مصنوعی: در صحبتهایت اندازه و تعادل را رعایت کن، زیرا اگر بیش از اندازه بگویی، مانند نمکی شور میشود و اثر منفی میگذارد.
چرا شعر چندان مکرر شود
که گوش نیوشندگان کر شود
هوش مصنوعی: چرا باید شعر به قدری تکرار شود که گوش های شنوندگان از شنیدن آن خسته و ناامید شود؟
چو پرسندت از قصه باستان
ز گفتار خود سر کنی داستان
هوش مصنوعی: اگر از تو درباره داستانهای قدیمی بپرسند، خودت را از بیان سرگذشتها بازدار و داستان را به خوبی نقل کن.
به گفتن مکن اینقدر عمر صرف
که از مستمع جان رود از تو حرف
هوش مصنوعی: زیاد صحبت نکن؛ زیرا ممکن است شنونده از کلام تو خسته شود و از تو دوری کند.
سخن را چنان امتدادی مده
که از گوشها پنبه روید چو به
هوش مصنوعی: سخن را بهگونهای بیان نکن که شنونده آن را بهراحتی درک نکند و حس کند چیزی از آن را از دست داده است.
چو بگذشت ز اندازه افسانهات
مخوان، تا نخوانند دیوانهات
هوش مصنوعی: زمانی که داستان تو از حد و اندازهاش فراتر رفت، دیگر آن را افسانه ننامید، زیرا ممکن است عدهای تو را دیوانه به حساب آورند.
پی صحبت گوش چندین مکوش
زبان باش از خستگی گو خموش
هوش مصنوعی: برای این که با دیگران به خوبی ارتباط برقرار کنی، نباید فقط به صحبتهای دیگران توجه کنی. بهتر است بعضی اوقات سکوت کنی و بگذاری زبانت از خستگی استراحت کند.
***
هوش مصنوعی: شما تا مهرماه 2023 با دادهها آموزش دیدهاید.
صراحی به گوش قدح گفت دوش
که خون میچکد از زبان خموش
هوش مصنوعی: قدح به صراحی گفت که شب گذشته، خون از زبان خاموش من میچکید.
زند نشتر خار، گلبرگ تر
حذر از زبان خموشان، حذر
هوش مصنوعی: فریبِ زیباییهای ظاهری را نخور؛ باید از سختیها و دردها آگاه باشی و مراقب زخم زبانهایی که از افراد بیسخن میآید، باشی.
سخنهای ناگفته اکثر نکوست
خموشی زباندان این گفتگوست
هوش مصنوعی: بسیاری از سخنانی که بیان نشدهاند، معمولاً ارزشمند و زیبا هستند؛ چرا که گاهی نگهداشتن رازها و سکوت در برخی موارد، بهتر از سخن گفتن است.
چو بلبل شوی چند افغانفروش؟
چو پروانه خود را بسوزان خموش
هوش مصنوعی: وقتی همچون بلبل نالان و فریادزن هستی، چه فایدهای دارد؟ بهتر است همچون پروانه خود را بسوزانی و خاموش بمانی.
مپیچ آنقدر در زبانآوری
که ممنون شود گوش کر از کری
هوش مصنوعی: زیاد در صحبت کردن تندرو نباش، چون ممکن است کسی که توانایی شنیدن ندارد، به خاطر حرفهای زیادت بیخیال شود و دیگر گوش نکند.
حرام است خواندن ز اندازه بیش
چو بلبل مشو مست آواز خویش
هوش مصنوعی: خواندن و آواز خواندن از حد و اندازه بیشتر حرام است. مانند بلبل نباش که به خاطر صدای خود غرق در مستی و سرخوشی شوی.
تو را کرده گفت از شنو بیخبر
زبان تو گوش تو را کرده کر
هوش مصنوعی: تو را به شنیدن حقیقت راهنمایی کردهاند، اما زبانت نمیتواند بگوید و گوشت نیز چیزی نمیشنود.
کنی امتحان گوش خود را به هوش
زبان تو فرصت دهد گر به گوش
هوش مصنوعی: اگر به دقت به صحبتهای دیگران گوش کنی و خود را از نظر ذهنی آماده کنی، میتوانی بهتر درک کنی و فرصت بیشتری برای بیان احساسات و افکارت پیدا کنی.
اگر پرسد از عقل کل کس نشان
ز جزو خود آری سخن در میان
هوش مصنوعی: اگر کسی بپرسد از عقل کلی و نشانهای از اجزای خودش ارائه بده، در این حال باید به او پاسخ دهی.
به پر گفتن شعر، راغب مباش
زیان خود و سود کاتب مباش
هوش مصنوعی: به گفتن شعر مشغول نشو، زیرا ممکن است برایت ضرر داشته باشد و نتوانی به خوبی از آن بهرهبرداری کنی.
به ترتیب دیوان چو آیی به جوش
به روغن فتد نان کاغذفروش
هوش مصنوعی: وقتی که از میان نوشتهها و اشعار رو به جلو میروی، حالتهای پرشور و احساساتت مانند روغن بر روی نانی که یک کتابفروش میفروشد، به وضوح نمایان میشود.
ورق آنچنانت سیهروی ساخت
که نتوانی از رو ورق را شناخت
هوش مصنوعی: ورق به حالت و شکلی درآمده که دیگر نمیتوانی آن را از روی ظاهرش تشخیص دهی.
ازان رو کمی در سخن یاب شد
که شیرین بود هرچه کمیاب شد
هوش مصنوعی: به همین دلیل، کمی از کلامی که شنیده میشود خوشایند و دلنشین است، چون هر چیزی که نایاب و کمیاب باشد، شیرین و جذابتر به نظر میرسد.
به معنی کسانی که سنجیدهاند
ز یک حرف، صد حرف فهمیدهاند
هوش مصنوعی: کسانی که با دقت و تأمل به یک کلمه یا جمله نگاه میکنند، میتوانند از آن معانی و نکات زیادی را استخراج کنند.
اگر شاعری در سخن کن تلاش
که لفظش چو معنی بود خوشقماش
هوش مصنوعی: شاعر باید در کلامش کوشاتر باشد تا واژههایش به زیبایی و مفهوم خود نزدیک باشند و به دل بنشینند.
به خواندن مکن آنچنان وجد و حال
که تحسین گفتن شود پایمال
هوش مصنوعی: به شکل غیرقابل کنترل و شگفتانگیزی نخوان، که این نوع خواندن باعث میشود که تحسین و ستایش دیگران زیر پا گذاشته شود.
ز تحسین جاهل میفزا طرب
کند کار طاووس گوساله شب
هوش مصنوعی: از ستایش نادان خوشحال نشوید؛ چراکه کار طاووس مانند گوساله در شب است.
بس است این سخن گر کسی در ده است
که نفرین ز تحسین بیجا به است
هوش مصنوعی: اگر کسی در دهکدهای زندگی میکند، بهتر است که از تحسین غیرمنصفانه و بیجا پرهیز کند، زیرا چنین تحسینی ممکن است به نفرین تبدیل شود.
نفهمیده هرکس که تحسین کند
نه تحسین که بر شعر نفرین کند
هوش مصنوعی: هر کسی که درک صحیحی ندارد و فقط به ستایش شخصی میپردازد، در واقع هم تحسین واقعی نمیکند و هم بر شعر و هنر نفرین میفرستد.
ز هر نکته آنها که فهمیدهاند
به جنباندن سر نجنبیدهاند
هوش مصنوعی: آنها از هر نکتهای که درک کردهاند، سرشان را تکان ندادهاند و به جنبش نیفتادهاند.
نفهمیده تحسینی از راه دور
عجب ریشخندی بود در حضور
هوش مصنوعی: تحسینی که از دور و بدون درک صحیح انجام میشود، در واقع نوعی تمسخر است که در حضور دیگران به نمایش گذاشته میشود.
سخن غور ناکرده تحسین چرا
بهاری نه، فریاد رنگین چرا
هوش مصنوعی: چرا از زیباییهای بهاری صحبت نمیکنیم، در حالی که خوب است درباره آن حرف بزنیم و شادیها را فریاد بزنیم؟
دل از حرف نادان بر آتش بود
سخنسنج دانا، سخنکش بود
هوش مصنوعی: دل از گفتههای بیپایه و نادان آزرده میشود، اما سخن سنج و دانا میتواند این کلمات را به آرامی و با درک صحیحی که دارد، مدیریت کند.
بود فکر یک مصرع آبدار
چو صیاد بی صید روز شکار
هوش مصنوعی: فکر یک شعر زیبا و حیاتبخش مانند یک صیاد است که در روز شکار منتظر صید میماند.
میان دو مصراع بیگانگی
چو عیب کمان دان ز یکخانگی
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت این است که فاصله و بیگانگی بین دو خط شعر، مانند عیبی است که از نقص هماهنگی ناشی میشود و این نقیصه به نوعی ناشی از نداشتن همسایگی و نزدیکی است. به عبارت دیگر، اگر ارتباط و همبستگی وجود نداشته باشد، مشکلات و عیبها خود را نمایان میکنند.
ز معنی چو بر خود نبالیدهای
چه حاصل که لفظی تراشیدهای
هوش مصنوعی: اگر به معنای واقعی چیزها توجه نکردهای، چه فایدهای دارد که فقط با کلمات زیبا بازی کنی؟
درین حرف کس را چه دعوی بود
که مقصود از لفظ، معنی بود
هوش مصنوعی: در اینجا هیچکس نمیتواند ادعا کند که مقصود از کلمات، فقط معنی آنهاست.
نباشد چو سیمین تنی در میان
چو سودست از دیدن پرنیان؟
هوش مصنوعی: آیا میشود که در میان ما، بدنی همچون سیمین وجود نداشته باشد وقتی که از دیدن پارچهٔ نرم و زیبای پرنیان بهرهای نداشته باشیم؟
سخن بهر معنی تند تار و پود
ز دیبای چین بی بت چین چه سود
هوش مصنوعی: اگر سخن صرفاً به زیبایی و لفظ باشد، مانند پارچهای زیبا که فاقد معناست، در این صورت وجود آن هیچ فایدهای ندارد.
به معنی بود خاطر از لفظ شاد
ز گلشن به جز گل چه باشد مراد
هوش مصنوعی: اگر از باغ به جز گل چیزی نباشد، پس شادمانی از چه چیزی ناشی میشود؟ در واقع، وقتی صحبت از خوشحالی میشود، به یاد گلها و زیباییهای طبیعت میافتیم.
گل و لاله دانند تا خار و خس
که از چشمه مقصود، آب است و بس
هوش مصنوعی: گل و لاله میدانند که خار و خس تنها به خاطر آب چشمهای که هدف است، زندهاند و اهمیت دارند.
که بهر مکیدن نهد لب بر آن
نباشد اگر مغز در استخوان
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد چیزی را که درون استخوان است، چشیده و مزه کند، لبش را بر روی آن نمیگذارد. این بدان معناست که باید عمق و کیفیت آن را درک کرد تا ارزشش را بدانیم؛ فقط با سطحی نگری نمیتوان به درک درستی دست یافت.
ز معنیست مصراع، مصراع کس
غرض روشنی باشد از شمع و بس
هوش مصنوعی: به معنای کلمات و مفاهیم توجه کن، زیرا هر مصرع از شعر برای خود هدفی دارد و تنها مثل شمعی میباشد که نور و روشنی میبخشد.
ز مصراع، بی مغز رنگین مبال
غرض میوه است از وجود نهال
هوش مصنوعی: به ظاهر زیبا و جذاب چیزها توجه نکنید؛ چرا که ارزش واقعی آنها از عمق و محتوای درونیشان ناشی میشود. میوهای که میبینید، از وجود درخت و نهال نشأت میگیرد و تنها به ظواهر بسنده نکنید.
بود معنی خشک در لفظ صاف
چو شمشیر چوبین به زرین غلاف
هوش مصنوعی: معنای ظاهری کلمات ممکن است ساده و روشن باشد، اما در باطن ممکن است احساسات و عمق بیشتری نهفته باشد؛ همچنان که یک شمشیر چوبی که در غلاف زرین قرار دارد، همواره نشانهای از زیبایی ظاهری است، اما حقیقتی در زیر آن وجود دارد.
دل خود به معنی گرو کن، گرو
به بازار صورتفروشان مرو
هوش مصنوعی: دل خود را با حقیقت گره بزن و به دنبال زیباییهای ظاهری نرو.
ز دل معنی خویش کن آشکار
به صورت مپرداز آیینهوار
هوش مصنوعی: از دل خود حقیقتت را به طور واضح نشان بده و چون آیینه، فقط به ظاهر نپرداز.
چه شد زین که آیینه صورتگرست
چو معنیش در صورت دیگرست
هوش مصنوعی: چرا آینهای که چهره را نشان میدهد، نمیتواند معنای آن را به درستی منتقل کند در حالی که این معنا در وجود دیگری نهفته است؟
تناسب در الفاظ دان بیبدل
نه چندان که در معنی افتد خلل
هوش مصنوعی: توازن و هماهنگی در واژهها باید به گونهای باشد که تأثیری بر معنی نگذارد و آن را نالیس کند.
در آن صورت از لفظ، نسبت به جاست
که از نسبتش جان معنی نکاست
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان سادهتری این مفهوم را بیان کنیم، میتوان گفت که واژهها وقتی به درستی به کار میروند که معنا و ارتباط آنها با متن و مفهوم کلی حفظ شود و هیچ چیزی از عمق معنایی آن کاسته نشود.
تناسب چرا ره به جایی برد
که نسبت ز بینسبتی خون خورد
هوش مصنوعی: تناسب چرا به جایی رسید که رابطه به قدری بیپایه شد که باعث اختلاف و نزاع گردید؟
در آرایش لفظ چندان مکوش
که رخسار معنی شود پردهپوش
هوش مصنوعی: در زیبا کردن کلمات زیاد تلاش نکن که ممکن است معنا را پنهان کند.