گنجور

بخش ۲

سخن بهر جسم زبان است جان
سخن بس گرامی‌ترست از زبان
سخن چیست، پیرایه نفع و ضر
که هم خیر محض است و هم محض شر
که بخشد به جز صانع جان و تن؟
سخن را زبان و زبان را سخن
عیان است از معنی کن‌فکان
که اول سخن زاد و آخر جهان
سخن را همین بس بود اعتبار
که ناشی شد اول ز پروردگار
سخن باده است و زبان می‌فروش
شناسنده هوش و خریدار گوش
به گوش شهان، گوهر شاهوار
برای سخن می‌کشد انتظار
ز دل تا زبان وز زبان تا به گوش
ازین نشئه دارند جوش و خروش
گواهی دهندش به حسن قبول
کلام خدا و حدیث رسول
روان روان در ریاض بدن
بود شبنمی از بهار سخن
سخن مایه کفر و ایمان بود
سخن آفریننده جان بود
سخن کرد احیای جان در بدن
که گوید ز جان گر نباشد سخن؟
سخن را خریدار نشمرده سست
بود از سخن سکه زر درست
رموز معانی بیان می‌کند
نی خشک را تر زبان می‌کند
به ابرو سخن گر ندادی زبان
نمی‌بود ابرو اشارات‌دان
سخن چیست، سرمایه خیر و شر
که هم پرده‌دارست و هم پرده‌در
لب از وی گهر سفتن اندوخته
زبان را زبان‌دانی آموخته
سخن آفتاب است و لب مشرقش
سخن هست عذرا، زبان وامقش
ز نقدش بود پر چو همیان قلم
که تا شد نگون، ریخت بر روی هم
ازو گوش‌ها پرگهر چون صدف
وزو زنده بر مرده دارد شرف
گهی رشته نظم را گوهر است
گهی تارک نشر را افسرست
چو یوسف رود جانب چاه گوش
که ناخن زند بر دل از راه گوش
رموز معانیش باشد بیان
بود لوح محفوظ علمش زبان
سزد بر ورق گر ز آب سخن
سیاهی، سیاهی بشوید ز تن
نکردی اگر همتش یاوری
قلم را که دادی زبان‌آوری؟
به خضر قلم می‌دهد از دوات
ز سرچشمه قیر آب حیات
سخن را خموشی چو گردد گرو
شود ایمن از آفت بد شنو
سخن چون زند بانگ بر مشتری
کشد پنبه بیرون ز گوش کری
درین بوستان بلبل خوش‌نواست
جهانی ز آوازه‌اش پرصداست
سخن را خداوند چون آفرید
دو مزدور دادش ز گفت و شنید
یکی گیرد و جهل وامش کند
یکی داند و علم نامش کند
نی کلک ازین مایع نفع و ضر
گهی زهر بار آورد، گه شکر
زبان گاه ازو نرم و گاهی درشت
گهی جفت سنجاب یا خارپشت
گه از آب، آتش برانگیخته
به هم زهر و تریاق آمیخته
کند نقل مردم ز رنگی به رنگ
ازو گرم هنگامه صلح و جنگ
سخن خوب خوب است یا زشت زشت
ازو کعبه روزی شود، یا کنشت
اگر خوب گویی بیا و بگو
وگر بد، ز گفتن برو لب بشو
سخن یوسف مصر معنی بود
درین حرف، کس را چه دعوی بود
سخن را مبر گو کسی آبرو
که گلبرگ حیف است بی رنگ و بو
به دست آوری خط پایندگی
به جان سخن گر کنی زندگی
سخن آدمی‌زاده را جان بود
سخن چشمه آب حیوان بود
سخن ز آدمیت ندارد کمی
کند آدمی را سخن آدمی
سخن راست بر اوج فکرت کمند
به غیر از سخن نیست شعر بلند
ندانم سخن خلق شد از چه دست
کزو آفریدند هر چیز هست
شناسد کسی کاین چه رنگ است و بو
که جان سخن هست در دست او
مگو عندلیبان نوا می‌زنند
برای سخن دست و پا می‌زنند
سخن نور آیینه عالم است
سخن یادگار بنی آدم است
به غیر از سخن نیست نقد روان
سخن هم‌عیارست با نقد جان
بکن از صدف حال گوهر قیاس
سخن را به قدر سخن دار پاس
برای سخن جان مکرم بود
سخن راستی جان آدم بود
نکردی سخن گر به جان همدمی
چه می‌کرد جان در تن آدمی
فتاد از برای سخن‌گستری
قلم را به گردن، زبان‌آوری
سخن نوعروسی‌ست دایم جوان
بهار سخن را نباشد خزان
ز سر سخن هر دل آگاه نیست
درین پرده بیگانه را راه نیست
ز چندین خلایق درین انجمن
یکی بس بود مهربان سخن
بود در صف مرد، یک مرد جنگ
یکی بر هدف آید از صد خدنگ
سخن‌آفرین باش گو بی‌شمار
سخن‌رس یکی بس بود از هزار
سخن را به جرم سخن‌ور مسوز
دهد نسبت شب، چه نقصان به روز؟
به درد سخن‌ور کسی آشناست
که چون موی در دقت لفظ کاست
حلال است بر لفظ گشتن، حلال
نه چندان که معنی شود پایمال
درین عالم پر هوا و هوس
به شعرست خرسندی ما و بس
مگو طبعم افسرده شد از سخن
نمرده‌ست خون، لعل را در بدن
هنوزم ز معنی مدان بی نصیب
که در پرده دارم گروهی غریب
نجوشیده با هم به هم‌خانگی
همه شمع فانوس بیگانگی
فرو برده‌ام سر به دریای فکر
چو فکرم به دنبال مضمون بکر
گه فکر چون در سخن ایستم
همین بس، که از خود خجل نیستم
شراب سخن گرم دارد سرم
خرابات معنی بود دفترم
ز نظّاره شعرم بود در حجاب
که اغماض عین آورد آفتاب
عنان سخن دستگاه من است
جهان سخن در پناه من است
چو طفل سخن شوید از شیر، لب
ز کلکم کند نطق شیرین طلب
سخن فیض از طبع من می‌برد
صبا عطر گل از چمن می‌برد
ثناگوی من چون نباشد سخن؟
که جان سخن هست در دست من
بود طالعم در سخن ارجمند
سخن را ز من پایه گردد بلند
بهار معانی، بیان من است
سخن سبزه بوستان من است
چو صبح ضمیرم گشاید نقاب
نهد بر زمین پشت دست آفتاب
چو کلکم کند شعر رنگین رقم
شود خشک در دست مانی قلم
شد احیای معنی در ایام من
سخن را بود سکه بر نام من
به اشعار خویشم نیاز است و بس
که احسان و تحسین نخواهد ز کس
شود نیمه گر زور بازوی من
دو عالم بود هم‌ترازوی من
نگیرم ز کس زر به عشق سخن
دهم چون قلم سر به عشق سخن
مرا در ستایش همین مزد بس
که مزد ستایش نگیرم ز کس
مرا دوستی بس بود با سخن
به غیر از سخن نیست معشوق من
به جان می‌کنم شعر را بندگی
چو لفظم به معنی بود زندگی
چو معنی گر آیم برون از سخن
بماند تهی در سخن جای من
ز هر بیت یابم روانی دگر
به هر معنی تازه جانی دگر
سخن زاده دودمان من است
اگر نیک، اگر بد ازان من است
به جز معنی از من کسی نشنود
دلم لوح محفوظ معنی بود
شود نقطه‌ای گر ز کلکم تلف
جهان پر ز گوهر شود چون صدف
سر هم‌زبانی ندارم به کس
ز غواص، شرط است پاس نفس
ندادند بی سعی، کس را هنر
صدف بهر غواص سازد گهر
چراغ معانی چراغ من است
سخن لب به لب در سراغ من است
منه بر کلام من انگشت رد
گل تازه‌ام را مکن دست‌زد
ز گوهر بساطی فروچیده‌ام
تو دیگر مسنجش که سنجیده‌ام
وگر از تقاضای رشکی به رنج
ترازوی عدلی بگیر و بسنج
به حسن سخن بس که پرداختم
ز معنی عجب صورتی ساختم
به چین گر کند جلوه نقش چنین
شود نقش دیوار، نقاش چین
کسی کو که معیار گوهر شود
چو معنی به مغز سخن در شود
کند خویش را از غرض بی‌نیاز
ز رخسار معنی کند پرده باز
بر اورنگ انصاف شاهی کند
تماشای صنع الهی کند
سخن‌سنجی آن را مسلم بود
که با طبعش انصاف توام بود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن بهر جسم زبان است جان
سخن بس گرامی‌ترست از زبان
هوش مصنوعی: گفتار برای بدن همچون زبانی است، اما سخن، که روح و ماهیت کلام است، از آن نیز ارزشمندتر و گرامی‌تر است.
سخن چیست، پیرایه نفع و ضر
که هم خیر محض است و هم محض شر
هوش مصنوعی: سخن چیست؟ نفع و ضرر آن که هم می‌تواند خیر خالص باشد و هم می‌تواند شر خالص.
که بخشد به جز صانع جان و تن؟
سخن را زبان و زبان را سخن
هوش مصنوعی: کیست که جز خالق جان و جسم، بتواند سخن را به زبان بخشیده و زبانی برای بیان سخن فراهم کند؟
عیان است از معنی کن‌فکان
که اول سخن زاد و آخر جهان
هوش مصنوعی: به وضوح مشخص است که از معنای "کن فیکون" بر می‌آید که آغاز کلام، پایه‌گذار هستی و پایان هر چیزی نیز به آن مرتبط است.
سخن را همین بس بود اعتبار
که ناشی شد اول ز پروردگار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اعتبار و ارزش هر سخن و گفتاری به منبعی که از آن نشأت می‌گیرد بستگی دارد، و از آنجا که سخن در ابتدا از پروردگار آمده است، نشان‌دهنده اهمیت و اعتبار بالای آن است.
سخن باده است و زبان می‌فروش
شناسنده هوش و خریدار گوش
هوش مصنوعی: سخن از شراب است و زبان مانند کسی که شراب را می‌فروشد، آگاهی و درک لازم را برای شنیدن این سخن دارد.
به گوش شهان، گوهر شاهوار
برای سخن می‌کشد انتظار
هوش مصنوعی: به گوش پادشاهان، گوهر گرانبهایی از سخن را برای شنیدن به انتظار می‌آورد.
ز دل تا زبان وز زبان تا به گوش
ازین نشئه دارند جوش و خروش
هوش مصنوعی: از دل تا زبان و از زبان تا گوش، از این حال و حالت، شور و هیجان دارند.
گواهی دهندش به حسن قبول
کلام خدا و حدیث رسول
هوش مصنوعی: شاهدی بر زیبایی و پذیرش سخن خدا و پیام‌های پیامبرش خواهند بود.
روان روان در ریاض بدن
بود شبنمی از بهار سخن
هوش مصنوعی: جریان روح در باغ زندگی مانند شبنم بهاری است که بر روی بدن می‌نشیند.
سخن مایه کفر و ایمان بود
سخن آفریننده جان بود
هوش مصنوعی: سخن می‌تواند باعث شود که انسان به خدا و ایمانش بی‌اعتنا شود یا برعکس، او را به ایمان و باور قوی‌تری هدایت کند. همچنین، کلام می‌تواند نشان‌دهنده خالق جان و زندگی باشد.
سخن کرد احیای جان در بدن
که گوید ز جان گر نباشد سخن؟
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که سخن و گفتار، زندگی و روح را در بدن زنده می‌کند. اگر جان وجود نداشت، چگونه می‌توانست سخن بگوید؟ به عبارت دیگر، وجود کلام نشان‌دهنده‌ی حیات و وجود روح در انسان است.
سخن را خریدار نشمرده سست
بود از سخن سکه زر درست
هوش مصنوعی: اگر کسی به کلام و سخن ارزش ندهد، آن سخن بی‌ارزش و ضعیف است؛ اما اگر سخنی را درست و با ارزش ببیند، مثل سکه طلا ارزشمند خواهد بود.
رموز معانی بیان می‌کند
نی خشک را تر زبان می‌کند
هوش مصنوعی: نی، که خود بی‌جان و خشک است، قادر به بیان معانی عمیق و احساسات عاطفی است؛ به گونه‌ای که می‌تواند جان و روح را زنده کند و به کلامی قابل درک تبدیل کند.
به ابرو سخن گر ندادی زبان
نمی‌بود ابرو اشارات‌دان
هوش مصنوعی: اگر به ابرو اشاره‌ای نمی‌کردی، زبان هم نیازی به صحبت نمی‌داشت. ابرو خود به تنهایی می‌تواند پیام‌هایی را منتقل کند.
سخن چیست، سرمایه خیر و شر
که هم پرده‌دارست و هم پرده‌در
هوش مصنوعی: سخن چیزی است که می‌تواند نیکویی و بدی را به همراه داشته باشد، چرا که هم می‌تواند چیزهایی را پنهان کند و هم آن را آشکار سازد.
لب از وی گهر سفتن اندوخته
زبان را زبان‌دانی آموخته
هوش مصنوعی: او از لبان معشوق خود گوهرهای ارزشمندی را به دست آورده و زبانش را به دانایی یاد داده است.
سخن آفتاب است و لب مشرقش
سخن هست عذرا، زبان وامقش
هوش مصنوعی: سخنان مانند خورشید درخشان هستند و لبان او به عنوان مشرق، محل بیان این سخنان زیبا به شمار می‌روند و زبان وامق، نمایانگر زیبایی و جذابیت این سخنان است.
ز نقدش بود پر چو همیان قلم
که تا شد نگون، ریخت بر روی هم
هوش مصنوعی: اگر همانی که در دستانش است، هنگام سقوط بر زمین بیفتد، همه چیز در هم می‌ریزد و از هم می‌پاشد.
ازو گوش‌ها پرگهر چون صدف
وزو زنده بر مرده دارد شرف
هوش مصنوعی: از او گوش‌ها پر از ارزش و گوهر چون صدف است و او به زنده‌ها بر مرده‌ها جلال و عزت می‌بخشد.
گهی رشته نظم را گوهر است
گهی تارک نشر را افسرست
هوش مصنوعی: گاهی نظم و ترتیب می‌تواند به ارزش و گوهری تبدیل شود و گاهی نیز می‌تواند مانند تاجی بر سر نشر و انتشار باشد.
چو یوسف رود جانب چاه گوش
که ناخن زند بر دل از راه گوش
هوش مصنوعی: وقتی یوسف به سمت چاه می‌رود، گوش‌هایت را خوب به کار بگیر، زیرا دلت از احساسات و زخم‌های آن لحظه می‌لرزد.
رموز معانیش باشد بیان
بود لوح محفوظ علمش زبان
هوش مصنوعی: رازهای معانی آن به وضوح بیان شده است، مانند لوح محفوظ که دانش آن زبان است.
سزد بر ورق گر ز آب سخن
سیاهی، سیاهی بشوید ز تن
هوش مصنوعی: اگر بر روی کاغذ، حرفی از آب و گفتار بنویسی، این کلمات تلخی و تیرگی را از وجودت پاک می‌کنند.
نکردی اگر همتش یاوری
قلم را که دادی زبان‌آوری؟
هوش مصنوعی: اگر به قلم و نوشتن کمک نکردی، چرا زبان‌وری و سخنوری تو را ستایش می‌کنم؟
به خضر قلم می‌دهد از دوات
ز سرچشمه قیر آب حیات
هوش مصنوعی: به خضر، از جوهر قلم و دوات، آب حیات بخشیده می‌شود که این آب از سرچشمه قیر می‌آید.
سخن را خموشی چو گردد گرو
شود ایمن از آفت بد شنو
هوش مصنوعی: هرگاه سخن به خاموشی گراید، در آن صورت از خطرات و آسیب‌ها در امان خواهی بود.
سخن چون زند بانگ بر مشتری
کشد پنبه بیرون ز گوش کری
هوش مصنوعی: وقتی کلام به خوبی و وضوح بیان می‌شود، توجه همه را جلب می‌کند و آن‌هایی که نمی‌خواهند بشنوند، نمی‌توانند از شنیدن آن چشم‌پوشی کنند.
درین بوستان بلبل خوش‌نواست
جهانی ز آوازه‌اش پرصداست
هوش مصنوعی: در این باغ، بلبل با صدای خوشش آواز می‌خواند و صدای او در تمام دنیا طنین‌انداز است.
سخن را خداوند چون آفرید
دو مزدور دادش ز گفت و شنید
هوش مصنوعی: خداوند، سخن را به گونه‌ای خلق کرد که دو خدمت‌گذار بر آن گمارده است: یکی گوینده و دیگری شنونده.
یکی گیرد و جهل وامش کند
یکی داند و علم نامش کند
هوش مصنوعی: بعضی افراد به دلیل نادانی و جهل خود، از دیگران بهره‌برداری می‌کنند و به نوعی آن‌ها را به خود وابسته می‌سازند. در مقابل، افرادی هستند که به دانش و علم دست یافته‌اند و این ویژگی آن‌ها را برتر و متمایز می‌کند.
نی کلک ازین مایع نفع و ضر
گهی زهر بار آورد، گه شکر
هوش مصنوعی: این شعر به ما می‌گوید که از این دنیا ممکن است هم چیزهای خوب و مفید به دست بیاوریم و هم چیزهای مضر و زهرآلود. گاهی اوقات تجربه‌های تلخ و سختی‌هایی که داریم، می‌توانند به یادگیری و رشد ما کمک کنند و در مقابل، ممکن است شیرینی‌های زندگی نیز وجود داشته باشند که لذت‌بخش و خوشایندند. به عبارتی دیگر، زندگی پر از نفع و ضرر است و هر کدام از این تجربیات، جنبه‌ای از مسیر زندگی را تشکیل می‌دهند.
زبان گاه ازو نرم و گاهی درشت
گهی جفت سنجاب یا خارپشت
هوش مصنوعی: زبان بعضی اوقات نرم و ملایم است و گاهی هم تند و تیز می‌شود. گاهی شبیه زبان سنجاب است و گاهی شبیه زبان خارپشت.
گه از آب، آتش برانگیخته
به هم زهر و تریاق آمیخته
هوش مصنوعی: گاه گاهی آتش از آب برخاسته و زهر و دارو به هم مخلوط شده‌اند.
کند نقل مردم ز رنگی به رنگ
ازو گرم هنگامه صلح و جنگ
هوش مصنوعی: مردم به خاطر تغییرات و تفاوت‌ها، در موقعیت‌های مختلف مانند صلح و جنگ واکنش نشان می‌دهند و رفتارشان تغییر می‌کند.
سخن خوب خوب است یا زشت زشت
ازو کعبه روزی شود، یا کنشت
هوش مصنوعی: سخن زیبا بهتر از سخن زشت است، چرا که از کلام زیبا ممکن است معابد مقدسی ساخته شود، در حالی که کلام زشت تنها بی‌احترامی به جا می‌آورد.
اگر خوب گویی بیا و بگو
وگر بد، ز گفتن برو لب بشو
هوش مصنوعی: اگر حرف خوبی برای گفتن داری، بمان و صحبت کن؛ ولی اگر حرفت بد است، بهتر است که سکوت کنی و چیزی نگویی.
سخن یوسف مصر معنی بود
درین حرف، کس را چه دعوی بود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که سخن یوسف، که نماد دانایی و حقیقت است، بیان‌کننده مفاهیم عمیق و معانی والایی است. بنابراین، کسی نمی‌تواند ادعای بیشتری نسبت به این سخن داشته باشد و هیچ کس توانایی رقابت با او را ندارد.
سخن را مبر گو کسی آبرو
که گلبرگ حیف است بی رنگ و بو
هوش مصنوعی: هرگز از کسی سخن نبر که باعث خجالتش شود، زیرا مانند این است که گلبرگی بدون رنگ و بو باشد که ارزش خود را از دست می‌دهد.
به دست آوری خط پایندگی
به جان سخن گر کنی زندگی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی‌ات پرمعنا و پایدار باشد، باید با دل و جان به بیان احساسات و افکاری که در ذهنت است پرداخته و آن‌ها را به تصویر بکشانی.
سخن آدمی‌زاده را جان بود
سخن چشمه آب حیوان بود
هوش مصنوعی: سخن انسان حیات و روح دارد، مانند اینکه صحبت های حیوان به مانند آب چشمه زنده و تازه است.
سخن ز آدمیت ندارد کمی
کند آدمی را سخن آدمی
هوش مصنوعی: سخن گفتن درباره‌ی انسانیت، هیچ کاستی ندارد؛ زیرا صحبت‌های انسان، نشان‌دهنده‌ی مقام و حیثیت اوست.
سخن راست بر اوج فکرت کمند
به غیر از سخن نیست شعر بلند
هوش مصنوعی: سخن حقیقی و درست در سطح بالای اندیشه، جز شعر بلند و زیبا نمی‌تواند باشد.
ندانم سخن خلق شد از چه دست
کزو آفریدند هر چیز هست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که چه نیرویی باعث شده تا سخن و گفتار به وجود آید، نیرویی که از آن، هر چیزی در جهان ساخته شده است.
شناسد کسی کاین چه رنگ است و بو
که جان سخن هست در دست او
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بداند این چه نوع رنگ و بویی است؟ زیرا کل مطلب در دست اوست.
مگو عندلیبان نوا می‌زنند
برای سخن دست و پا می‌زنند
هوش مصنوعی: نگو که بلبل‌ها برای خوش‌خوانی آواز می‌خوانند، بلکه برای جذب توجه و گفت‌وگو تلاش می‌کنند.
سخن نور آیینه عالم است
سخن یادگار بنی آدم است
هوش مصنوعی: سخن مانند نوری است که حقیقت را در جهان روشن می‌کند و همچنین یادگاری از انسان‌ها و تفکرات آنان به شمار می‌آید.
به غیر از سخن نیست نقد روان
سخن هم‌عیارست با نقد جان
هوش مصنوعی: جز کلامی که بیان می‌شود، چیز دیگری وجود ندارد و ارزش واقعی کلام نیز با عمق وجودی انسان سنجیده می‌شود.
بکن از صدف حال گوهر قیاس
سخن را به قدر سخن دار پاس
هوش مصنوعی: از صدف درخشش گوهر را بیرون بیاور و کلام را به اندازه‌ای که ارزش دارد نگهداری کن.
برای سخن جان مکرم بود
سخن راستی جان آدم بود
هوش مصنوعی: سخن با ارزش و محترم مانند جان است و حقیقت در سخن به نوعی روح انسان به شمار می‌رود.
نکردی سخن گر به جان همدمی
چه می‌کرد جان در تن آدمی
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر دوستی جان سخن نمی‌گفتی، پس جان از چه بهره‌ای در بدن آدمی دارد؟
فتاد از برای سخن‌گستری
قلم را به گردن، زبان‌آوری
هوش مصنوعی: به خاطر بیان و گسترش کلام، قلم را به دوش می‌نهم و به سخن آوردن می‌پردازم.
سخن نوعروسی‌ست دایم جوان
بهار سخن را نباشد خزان
هوش مصنوعی: سخن مانند جوانی است که همیشه شاداب و سرزنده به نظر می‌رسد و همچون بهار، هرگز دچار زوال و پستی نمی‌شود.
ز سر سخن هر دل آگاه نیست
درین پرده بیگانه را راه نیست
هوش مصنوعی: هر کسی از معنای عمیق سخن آگاه نیست و در این معما، کسی که بیگانه است، راهی برای ورود ندارد.
ز چندین خلایق درین انجمن
یکی بس بود مهربان سخن
هوش مصنوعی: در این جمع از میان هزاران نفر، تنها یک نفر هست که با محبت و خوش‌برخورد سخن می‌گوید.
بود در صف مرد، یک مرد جنگ
یکی بر هدف آید از صد خدنگ
هوش مصنوعی: در میان صف مردان، یک مرد جنگجو وجود داشت که با یک تیر از میان صد تیرانداز، به هدف می‌زند.
سخن‌آفرین باش گو بی‌شمار
سخن‌رس یکی بس بود از هزار
هوش مصنوعی: به سخن و گفتار توجه داشته باش و بدان که با وجود تعداد بسیار زیاد کلمات و عبارات، یک جمله خوب و هدف‌دار از میان آن‌ها کافی است.
سخن را به جرم سخن‌ور مسوز
دهد نسبت شب، چه نقصان به روز؟
هوش مصنوعی: سخن را به خاطر گفتن، عذاب نده، زیرا که شب نسبت به روز عیب و نقصی ندارد.
به درد سخن‌ور کسی آشناست
که چون موی در دقت لفظ کاست
هوش مصنوعی: کسی که در کلمات و واژه‌ها دقت و توجه دارد، به خوبی می‌تواند عمق معانی را درک کند و به درد کلام آشنا باشد.
حلال است بر لفظ گشتن، حلال
نه چندان که معنی شود پایمال
هوش مصنوعی: اجازه داریم که کلمات را تغییر دهیم و به شکل دیگری بیان کنیم، اما نباید این تغییرات به گونه‌ای باشد که معنای آنها زیر پا گذاشته شود.
درین عالم پر هوا و هوس
به شعرست خرسندی ما و بس
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از خواسته‌ها و آرزوها، تنها چیزی که ما را خوشحال می‌کند شعر است و بس.
مگو طبعم افسرده شد از سخن
نمرده‌ست خون، لعل را در بدن
هوش مصنوعی: نگو که حال من به خاطر این سخن غمگین شده است، چرا که خون لعل در بدن هنوز زندگی دارد و مرده نیست.
هنوزم ز معنی مدان بی نصیب
که در پرده دارم گروهی غریب
هوش مصنوعی: هنوز از مفهوم واقعی بی‌خبر هستم؛ زیرا در دل خود گروهی از ناشناخته‌ها را پنهان کرده‌ام.
نجوشیده با هم به هم‌خانگی
همه شمع فانوس بیگانگی
هوش مصنوعی: هرگز به یکدیگر یاری نکرده‌اند، همانند شمع و فانوس که هر کدام در جایی مستقل و دور از هم از یکدیگر وجود دارند.
فرو برده‌ام سر به دریای فکر
چو فکرم به دنبال مضمون بکر
هوش مصنوعی: سرم را در عمق افکارم فرو برده‌ام، مانند کسی که در دریا غوطه‌ور می‌شود، تا زمانی که فکر و اندیشه‌ام به دنبال یک موضوع جدید و ناب بگردد.
گه فکر چون در سخن ایستم
همین بس، که از خود خجل نیستم
هوش مصنوعی: هرگاه که به فکر و تأمل در کلام خود می‌پردازم، همین برای من کافی است که از خودم شرمنده نیستم.
شراب سخن گرم دارد سرم
خرابات معنی بود دفترم
هوش مصنوعی: نوشیدنی کلام دل را گرم می‌کند و جایگاه دلبستگی من، دفتر معانی و مفهوم‌ها است.
ز نظّاره شعرم بود در حجاب
که اغماض عین آورد آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر تماشای شعرم، در حجاب مانده بودم، چرا که غفلت چشمانم، مانند آفتاب بود.
عنان سخن دستگاه من است
جهان سخن در پناه من است
هوش مصنوعی: سخنرانی من راهنمایی است برای دیگران و تمام دنیا از کلمات من بهره‌مند می‌شود.
چو طفل سخن شوید از شیر، لب
ز کلکم کند نطق شیرین طلب
هوش مصنوعی: زمانی که کودک از شیر جدا می‌شود و شروع به صحبت کردن می‌کند، زبانش همچون شیرین‌زبانی می‌شود که به دنبال کلمات زیبا و دلنشین است.
سخن فیض از طبع من می‌برد
صبا عطر گل از چمن می‌برد
هوش مصنوعی: باده‌گویی و زیبایی سخنانم همچون نسیم خوشبو، عطر گل‌ها را از باغ به همراه می‌آورد.
ثناگوی من چون نباشد سخن؟
که جان سخن هست در دست من
هوش مصنوعی: اگر کسی که مرا ستایش می‌کند نباشد، چه گونه می‌توانم صحبت کنم؟ زیرا جوهر سخن در دستان من است.
بود طالعم در سخن ارجمند
سخن را ز من پایه گردد بلند
هوش مصنوعی: سرنوشت من به گونه‌ای است که اگر به سخن خوب و ارزشمندی بپردازم، کلامم ارزش و اعتبار بیشتری پیدا خواهد کرد.
بهار معانی، بیان من است
سخن سبزه بوستان من است
هوش مصنوعی: بهار نماد زیبایی و رونق است و من با کلمات خود این زیبایی را بیان می‌کنم. گفته‌های من مشابه گل‌های سبز در باغ هستند که سرشار از زندگی و شادابی‌اند.
چو صبح ضمیرم گشاید نقاب
نهد بر زمین پشت دست آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرا می‌رسد، ذهن من روشن می‌شود و آفتاب در پشت دست خود سایه‌ای بر زمین می‌افکند.
چو کلکم کند شعر رنگین رقم
شود خشک در دست مانی قلم
هوش مصنوعی: اگر همگی بخواهند شعرهای زیبا و رنگین بگویند، در آن صورت نوشته‌ها در دستان مانی بی‌روح و بی‌فایده خواهد شد.
شد احیای معنی در ایام من
سخن را بود سکه بر نام من
هوش مصنوعی: در روزگار من، معنای سخن به زندگی بازگشته و نام من باعث شده تا سخن ارزش و اعتبار پیدا کند.
به اشعار خویشم نیاز است و بس
که احسان و تحسین نخواهد ز کس
هوش مصنوعی: برای بیان احساسات و افکارم به شعرهای خودم نیاز دارم، چرا که نیازی به تایید یا ستایش دیگران احساس نمی‌کنم.
شود نیمه گر زور بازوی من
دو عالم بود هم‌ترازوی من
هوش مصنوعی: اگر نیمه‌ی من موجود باشد، بازویم به قدری قوی است که می‌تواند دو عالم را برابر کند.
نگیرم ز کس زر به عشق سخن
دهم چون قلم سر به عشق سخن
هوش مصنوعی: می‌خواهم از کسی پولی نگیریم و فقط به عشق صحبت کنم، مانند قلمی که از عشق می‌نویسد.
مرا در ستایش همین مزد بس
که مزد ستایش نگیرم ز کس
هوش مصنوعی: من تنها به همین اندازه از ستایش راضی‌ام که برای آن از کسی پاداشی نگیرم.
مرا دوستی بس بود با سخن
به غیر از سخن نیست معشوق من
هوش مصنوعی: من به دوستی از راه کلام نیاز دارم و جز گفت‌وگو با معشوق، چیزی برایم مهم نیست.
به جان می‌کنم شعر را بندگی
چو لفظم به معنی بود زندگی
هوش مصنوعی: من با تمام وجود شعر را خدمتگزاری می‌کنم، زیرا وقتی کلماتم معنا پیدا کند، زندگی برایم معنا می‌شود.
چو معنی گر آیم برون از سخن
بماند تهی در سخن جای من
هوش مصنوعی: وقتی که مفهوم کلمات را به خوبی درک کنم، دیگر سخن معنا ندارد و جای من در میان کلمات خالی است.
ز هر بیت یابم روانی دگر
به هر معنی تازه جانی دگر
هوش مصنوعی: هر شعر برای من یک روح تازه به ارمغان می‌آورد و هر مفهوم جدیدی که از آن درمی‌یابم، جانی نو به من می‌دهد.
سخن زاده دودمان من است
اگر نیک، اگر بد ازان من است
هوش مصنوعی: سخنانی که می‌گویم، نتیجه‌ی تربیت من و خانواده‌ام است. هرچند که این سخنان ممکن است خوب یا بد باشند، در نهایت متعلق به من هستند.
به جز معنی از من کسی نشنود
دلم لوح محفوظ معنی بود
هوش مصنوعی: جز خودم، هیچ‌کس نمی‌تواند به درستی معنای دل را بفهمد؛ دل مثل یک کتاب محفوظ و نیکو از معناست.
شود نقطه‌ای گر ز کلکم تلف
جهان پر ز گوهر شود چون صدف
هوش مصنوعی: اگر از شما نقطه‌ای کم شود، جهان پر از جواهر خواهد شد همچون صدف.
سر هم‌زبانی ندارم به کس
ز غواص، شرط است پاس نفس
هوش مصنوعی: من با هیچ‌کس هم‌زبان نیستم، زیرا غواص بودن، نیازمند شرطی است که نفس را حفظ کند.
ندادند بی سعی، کس را هنر
صدف بهر غواص سازد گهر
هوش مصنوعی: هیچ کس بدون تلاش و تلاش نکردن، نمی‌تواند به مهارت و توانایی‌های بالا دست یابد؛ مانند صدف که برای غواص به تنهایی گوهر تولید نمی‌کند.
چراغ معانی چراغ من است
سخن لب به لب در سراغ من است
هوش مصنوعی: روشنی فهم و معانی برای من مانند چراغی است که راه را نشان می‌دهد، و کلام و سخن به‌صورت پیوسته به من نزدیک می‌شود و در جستجوی من است.
منه بر کلام من انگشت رد
گل تازه‌ام را مکن دست‌زد
هوش مصنوعی: به صحبت من حساسیت نداشته باش و به علامت تازگی من توجه نکن.
ز گوهر بساطی فروچیده‌ام
تو دیگر مسنجش که سنجیده‌ام
هوش مصنوعی: من در دنیای پر ارزش و زیبا، با دقت و فکر عمیق به جمع‌آوری و انتخاب تجربیاتم پرداخته‌ام؛ بنابراین، دیگر نیازی نیست که تو همچنان آن را سنجش کنی.
وگر از تقاضای رشکی به رنج
ترازوی عدلی بگیر و بسنج
هوش مصنوعی: اگر از تقاضای کسی به خاطر حسادت به دردسر بیفتی، بهتر است که به انصاف و عدل رفتار کنی و با آن سنجش کنی.
به حسن سخن بس که پرداختم
ز معنی عجب صورتی ساختم
هوش مصنوعی: زیبایی کلام را چنان به تصویر کشیدم که از مفهوم آن، شگفتی زیادی به وجود آوردم.
به چین گر کند جلوه نقش چنین
شود نقش دیوار، نقاش چین
هوش مصنوعی: اگر چین بخواهد زیبایی خود را به نمایش بگذارد، نقش و نگار روی دیوارها به مانند هنری زیبا و جذاب خواهد شد که نشان‌دهنده‌ی هنر چین است.
کسی کو که معیار گوهر شود
چو معنی به مغز سخن در شود
هوش مصنوعی: کسی که قابلیت ارزشگذاری و تشخیص گوهر را دارد، هنگامی که به عمق معنا و مفهوم سخن برسد، قادر خواهد بود به درک درست و ژرفی از آن دست پیدا کند.
کند خویش را از غرض بی‌نیاز
ز رخسار معنی کند پرده باز
هوش مصنوعی: انسان باید خود را از اهداف و مقاصد محدود آزاد کند تا بتواند حقیقت و معنا را به وضوح مشاهده کند و پرده‌ها را کنار بزند.
بر اورنگ انصاف شاهی کند
تماشای صنع الهی کند
هوش مصنوعی: بر تخت انصاف، پادشاه به تماشای آفرینش الهی می‌نشیند.
سخن‌سنجی آن را مسلم بود
که با طبعش انصاف توام بود
هوش مصنوعی: تحلیل و بررسی سخن برای او امری مسلم بود، چرا که انصافش با طبع و ذاتی که داشت، همراه بود.