گنجور

بخش ۱

به نام خدایی که روز نخست
به پیمانه‌ام کرد پیمان درست
زد از داغ سودا گلی بر سرم
می عشق خود ریخت در ساغرم
ز پیمانه زد طبل بر بام دل
می معرفت ریخت در جام دل
دویی را ز دیر و حرم دور کرد
خرابات را بیت معمور کرد
به یادش نوای نی آوازه یافت
نفس دم به دم زو دم تازه یافت
به ذکرش گل و لاله در باغ مست
به جام تهی رفته نرگس ز دست
خُم از فیض نظاره‌اش بحر نور
نیاورد چون تاب یک جرعه، طور؟
اثر کرده سوداش در هر دماغ
گل از باده رحمتش تردماغ
***
بهارست ای محتسب، شور چیست؟
بر اهل خرابات این زور چیست؟
شدی دشمن می به دوران ما
ندانم چه می‌خواهی از جان ما
نه ما و تو از قید آزاده‌ایم
تو در زرق و ما در می افتاده‌ایم
مکن بر خراباتیان اشئلم
بیندیش از باطن صاف خم
چه افتاده مطلب تو را زین خروش؟
ببین جوش خم را و چندین مجوش
ازین نشئه فیض برنا و پیر
تو هم ساغری گیر و نامش مگیر
دمی گوش خود محرم ساز کن
تو هم صوفی‌ای، وجد آغاز کن
نه این رقص ما کرده‌ایم اختراع
تو را نیز دستی بود در سماع
کی از حال دردی‌کشان آگاهی
که دوران به ایشان شود منتهی
تو را نیست از کینه شیشه سود
مبادت که نفرین کند در سجود
ز اشک قدح لازم است اجتناب
که شب‌ها نرفته‌ست چشمش به خواب
به باغ از پی دشمن می‌پرست
به نفرین زند بر زمین تاک، دست
دل‌آزرده می‌سوزد افلاک را
چو خون شد، مرنجان دل پاک را
برو شیخ در طعنه ما مپیچ
ریا گر نباشد، تو باشی و هیچ
حدیث خراباتیان گوش کن
گرت خوش نباشد فراموش کن
به دست سبو توبه کن از ریا
مس خویش زر کن ازین کیمیا
ردای ورع کن به صهبا گرو
بیاور بدین کهنه، ایمان نو
درخت ریا را بکن بیخ و بن
به دست سبو، توبه از توبه کن
زدی سنگ بر شیشه ای خودپرست
ز سنگ تو بنگر چه دل‌ها شکست
ز وسواس، نه حلق داری نه دلق
گرفتار زرقی، گرفتار زرق
مریدانه بردار پیمانه را
به دست آر دل، پیر میخانه را
مگو خم چرا تن قوی کرده است
به خون دل تاک پرورده است
چه سرها که شد خاک در پای خم
مبادا تهی، سر ز سودای خم
ندانم ز فرموده می‌فروش
به خلوت‌نشینی که می‌گفت دوش
غنیمت ندانی اگر گور مفت
چرا بایدت زنده در گور خفت
به می ریختم سبحه را چون حباب
کلوخ ریا را فکندم در آب
به اهل ریا آشنا نیستم
که چون نشئه از می جدا نیستم
ریا را دل از غصه خون کرده‌ام
عجب دشمنی را زبون کرده‌ام
به یک دست برداشت پیمانه را
کجا شد ادب پیر میخانه را
ازین حق به تزویرپوشان مباش
وزین دین به دنیافروشان مباش
لب ساقی‌ام ساغری داد دوش
که خون در رگ لعل آمد به جوش
چه دولت بود در سر این خاک را
که در بر کشد ریشه تاک را
مرو فصل دی جز به بزم شراب
که آنجا بود گرم‌تر، آفتاب
***
الهی ندامت عطا کن مرا
به قلب رقیق آشنا کن مرا
سرشکی عطا کن ز اندازه بیش
که یک دم کنم گریه بر حال خویش
ز اشکم نمی بخش گلزار را
که از یاد آتش برد خار را
کند تا به کی لاله داغم به داغ؟
مرا هم عطا کن گلی زان چراغ
به جز من در آتش کسی را مسوز
درین کار هم بر شریکم مدوز
برونم کش از شهر دلبستگی
سرم ده به صحرای وارستگی
ز عشقم به دل آتشی برفروز
مرا در تمنای سوزش مسوز
بدانی، گر از عشق یابی خبر
که جان مرا هست جان دگر
به دل یافتم عشق و آثار وی
ز ویرانه بردم به سیلاب، پی
نباشد اگر عشق مشکل‌گشا
شود سوده پهلو ز بند قبا
بود در چمن عشق اگر آبیار
ز هر قطره شبنم چکد صد بهار
کند فیض او گر به گلشن عبور
شود چشم نرگس نظرگاه نور
کجا می‌رسد کس به فریاد کس
نباشد اگر عشق فریادرس
عجب گر عمارت پذیرد دلی
مگر عشق در آب گیرد گلی
نیرزد جوی خرمن اعتبار
مگر عشق نقصان کند یک شرار
که سیلی زند بر رخ شک و ریب؟
مگر عشق دستی برآرد ز غیب
که سازد جهان را مسخر تمام؟
برآید مگر تیغ عشق از نیام
اگر شبنم عشق یاری کند
تواند خزانی بهاری کند
ضعیفان گر از عشق یابند دست
شود عاجز از پشّه‌ای فیل مست
ز عشق ارجمندی کند ارجمند
بود بخت افتادگانش بلند
فروشند گر می به بازار عشق
فسردن نداند خریدار عشق
نباشد گر از عشق فرزانگی
بود عقل زنجیر دیوانگی
کسانی که عشق آرزو کرده‌اند
می دلخوشی در سبو کرده‌اند
نیابد گر از عشق پایندگی
چه لذت برد خضر از زندگی
ز عشق است گنج معانی پدید
درِ فیض را عشق باشد کلید
جنون کرد در عشق تا جامه نو
خرد شد به چاک گریبان گرو
توان عالمی را ز عشق آفرید
ندانم که عشق از چه آمد پدید
به محشر که از خاک سر بر کند؟
مگر عشق هنگامه‌ای سر کند
به محشر که خیزد ز خواب عدم؟
مگر دردمد عشق در صور، دم
که را اشک خونین به صحرا برد؟
مگر ناخن عشق بر دل خورد
که بر صفحه دل نگارد رقم؟
مگر عشق روزی کند سر، قلم
کجا گنج و هر کنج ویرانه‌ای؟
مگر عشق ویران کند خانه‌ای
بود حسن، آزاد از انگشت رد
مگر دست در دامن عشق زد؟
مکن عیب دیوانه عشق کیش
که عقلش ز فرزانه بیش است بیش
نشد حاصل از خرمن مه، جوی
بکارد مگر عشق، تخم نوی
چه خیزد ازین عالم مختصر؟
مگر عشق سازد جهانی دگر
کجا پی برد خضر آنجا که اوست
مگر عشق رهبر شود سوی دوست
نپیچی گر از حضرت عشق سر
نیفتی چو نقش قدم دربه‌در
چه گرمی بر عشق خواهد نمود؟
که از جان عاشق برآورده دود
نداری سر عشق، بشنو سخن
به آتش چو پروانه بازی مکن
بود عشق، مهر شهنشاه دین
ستایش‌گر عشق را بس همین
شهنشاه دین‌پرور حق‌پرست
که حق داده فانوس عدلش به دست
کفش را طبیعی‌ست بذل درم
بود جوهر ذات دستش کرم
ز خرج کفش دخل دریا و کان
به یک دم برآورد کردن توان
جهد دشمنش گر به کوه از کمند
رگ سنگش افعی شود در گزند
کند خنجرش آب نصرت به جوی
ز تیغش عروس ظفر سرخ‌روی
چو خواهد کند وصف قدرش رقم
تیفتد ز دست عطارد قلم
چنان انتقام از ستمگر کشید
که از تیغ رنگ بریدن پرید
جهانی به مهرش بود پای‌بست
که دل می‌برد حسن عهدش ز دست
رسد گر به عهدش ز تیهو نیاز
زند بخیه در بیضه بر چشم باز
ز عدلش جهان پر ز برگ و نواست
بقایش بود تا جهان را بقاست
***
گدازانم از آرزوی سخن
ندارم به جز گفتگوی سخن
سخن را مدد گر ز من می‌رسد
به فریاد من هم سخن می‌رسد
قلم را زبان تا به حرف آشناست
به جز در سخن ایستادن خطاست
چو عزم تماشای عالم کنم
مگر در سخن پای محکم کنم
کسی کو زبان در دهن آفرید
زبان را برای سخن آفرید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نام خدایی که روز نخست
به پیمانه‌ام کرد پیمان درست
هوش مصنوعی: با نام خدایی که در آغاز، عهدی محکم و راستین با من بست.
زد از داغ سودا گلی بر سرم
می عشق خود ریخت در ساغرم
هوش مصنوعی: از داغ عشق، گلی بر سر من شکفته است و عشق او همچون شرابی در جام من ریخته شده است.
ز پیمانه زد طبل بر بام دل
می معرفت ریخت در جام دل
هوش مصنوعی: از پیمانه، صدای طبل بر بالای دل طنین‌انداز شد و می دانایی را در جام دل ریخت.
دویی را ز دیر و حرم دور کرد
خرابات را بیت معمور کرد
هوش مصنوعی: دوی را از مکان‌های مذهبی دور کرد و خرابات را به خانه‌ای پر رونق تبدیل کرد.
به یادش نوای نی آوازه یافت
نفس دم به دم زو دم تازه یافت
هوش مصنوعی: به یاد او، صدای نی بیانگر احساسات شد و هر لحظه که به او فکر می‌کنم، زندگی و نشاطی تازه می‌یابم.
به ذکرش گل و لاله در باغ مست
به جام تهی رفته نرگس ز دست
هوش مصنوعی: در باغی که پر از گل و لاله است، وقتی نام او به زبان می‌آید، حسابی مست و شاداب می‌شود. نرگس نیز از دست رفته و در حال حاضر در حال نوشیدن شربتی خالی است.
خُم از فیض نظاره‌اش بحر نور
نیاورد چون تاب یک جرعه، طور؟
هوش مصنوعی: خُم به خاطر تماشای او از دریا نور نیاورد، چون که روشنایی یک جرعه از آن کافی است.
اثر کرده سوداش در هر دماغ
گل از باده رحمتش تردماغ
هوش مصنوعی: اثر عشق او در هر نفسی محسوس است، مانند اینکه باده رحمتش در دل‌ها جاری شده و روح‌ها را پر می‌کند.
بهارست ای محتسب، شور چیست؟
بر اهل خرابات این زور چیست؟
هوش مصنوعی: بهار است، ای نگهبان شراب! چرا این چنین هیجان و شور و شوق وجود دارد؟ بر اهل خانه‌ی می و خوشی، این فشار و سختی از کجا آمده است؟
شدی دشمن می به دوران ما
ندانم چه می‌خواهی از جان ما
هوش مصنوعی: تو در دوران ما به دشمنی با شراب مشغولی، نمی‌دانم که از زندگی ما چه خواسته‌ای.
نه ما و تو از قید آزاده‌ایم
تو در زرق و ما در می افتاده‌ایم
هوش مصنوعی: هر کدام از ما تحت تأثیر چیزهایی هستیم که ما را محدود می‌کنند؛ تو در زرق و برق و جلوه‌ها و من در دنیای شراب و روزمرگی.
مکن بر خراباتیان اشئلم
بیندیش از باطن صاف خم
هوش مصنوعی: به دیگران که در حال گذراندن روزگار سختی هستند، فکر نکن و دل خود را از درون صاف و آرام نگه‌دار.
چه افتاده مطلب تو را زین خروش؟
ببین جوش خم را و چندین مجوش
هوش مصنوعی: چه شده که تو اینقدر رو به خروش و هیجان آمدی؟ نگاهی به جوش و خروش خم بینداز و ببین چه اتفاقی افتاده است.
ازین نشئه فیض برنا و پیر
تو هم ساغری گیر و نامش مگیر
هوش مصنوعی: از این خوشی و نعمت، چه در جوانی و چه در پیری، بهره‌ای ببر و در موردش صحبت نکن.
دمی گوش خود محرم ساز کن
تو هم صوفی‌ای، وجد آغاز کن
هوش مصنوعی: دقایقی گوش خود را به صدای دل بسپار و خود را مانند صوفیان به وجد و حالت بپرداز.
نه این رقص ما کرده‌ایم اختراع
تو را نیز دستی بود در سماع
هوش مصنوعی: ما این رقص را اختراع نکرده‌ایم، بلکه تو هم در خوشحالی و شادی ما نقشی داشته‌ای.
کی از حال دردی‌کشان آگاهی
که دوران به ایشان شود منتهی
هوش مصنوعی: کیست که از حال دل‌سوختگان باخبر باشد، زمانی که حوادث به پایان آن‌ها برسد؟
تو را نیست از کینه شیشه سود
مبادت که نفرین کند در سجود
هوش مصنوعی: تو به خاطر کینه و دشمنی، نیازی به شیشه‌ی زهرآگین نداری که دعا و نفرین بکنی در حال سجده.
ز اشک قدح لازم است اجتناب
که شب‌ها نرفته‌ست چشمش به خواب
هوش مصنوعی: از ریختن اشک باید پرهیز کرد، زیرا چشمانش شب‌ها خوابشان نبرده است.
به باغ از پی دشمن می‌پرست
به نفرین زند بر زمین تاک، دست
هوش مصنوعی: در باغ، به دنبال دشمن می‌روم و با نفرین بر زمین، به تاک ضربه می‌زنم.
دل‌آزرده می‌سوزد افلاک را
چو خون شد، مرنجان دل پاک را
هوش مصنوعی: دل آزرده و ناراحت، مانند آسمان‌ها می‌سوزد و درد می‌کشد. وقتی که دل پاک و بی‌آلایش کسی به درد می‌آید، نباید آن را ناراحت کنی.
برو شیخ در طعنه ما مپیچ
ریا گر نباشد، تو باشی و هیچ
هوش مصنوعی: ای شیخ، در تهمت‌ها و حرف‌های ما پیچ و تاب نزن. اگر جایی برای ریا نباشد، تو هم که هستی، هیچ ارزشی نخواهی داشت.
حدیث خراباتیان گوش کن
گرت خوش نباشد فراموش کن
هوش مصنوعی: اگر از داستان‌های خراباتیان خوشت نمی‌آید، بهتر است به آن‌ها گوش ندهی و فراموش‌شان کنی.
به دست سبو توبه کن از ریا
مس خویش زر کن ازین کیمیا
هوش مصنوعی: با استفاده از سبویی که در دست داری، از نفاق و ریا دوری کن و به جای مس خویش، به طلا تبدیل شو؛ چرا که این کار مانند کیمیاگری ارزشمند است.
ردای ورع کن به صهبا گرو
بیاور بدین کهنه، ایمان نو
هوش مصنوعی: پوشش پرهیزکاری را با جمع‌آوری شراب بیاور، زیرا در این دنیای قدیمی، نیاز به ایمانی تازه داریم.
درخت ریا را بکن بیخ و بن
به دست سبو، توبه از توبه کن
هوش مصنوعی: ریشه و اساس ریاکاری را با دست خود بکن و توبه‌ات را از توبه‌کردن دوباره تکرار کن.
زدی سنگ بر شیشه ای خودپرست
ز سنگ تو بنگر چه دل‌ها شکست
هوش مصنوعی: به شخصی خودخواه آسیب زدی، حالا ببین که از این عمل تو چقدر دل‌ها شکسته و آسیب دیده‌اند.
ز وسواس، نه حلق داری نه دلق
گرفتار زرقی، گرفتار زرق
هوش مصنوعی: از وسواس ذهنی، نه گردنبند داری و نه لباس زیبایی. در دام ظاهرسازی و فریب دنیا افتاده‌ای.
مریدانه بردار پیمانه را
به دست آر دل، پیر میخانه را
هوش مصنوعی: دل، به طریقه مریدی، پیمانه را در دست بگیر و به پیر میخانه احترام بگذار.
مگو خم چرا تن قوی کرده است
به خون دل تاک پرورده است
هوش مصنوعی: نگو چرا این تاک، تن قوی و تنومندی پیدا کرده است؛ زیرا که با خون دل پرورش یافته است.
چه سرها که شد خاک در پای خم
مبادا تهی، سر ز سودای خم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که بسیاری از افراد به عشق و زیبایی خم (شراب یا معشوق) دل باخته و جان خود را فدای آن کرده‌اند. او هشدار می‌دهد که مبادا کسی بدون عشق و شور و اشتیاق، از این نعمت بزرگ بی‌بهره بماند. این به نوعی دعوت به عشق و عشق‌ورزی است.
ندانم ز فرموده می‌فروش
به خلوت‌نشینی که می‌گفت دوش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از صحبت‌های کسی که شراب می‌فروخت و در تنهایی می‌نشست، چه چیزی هنوز در یادم مانده است.
غنیمت ندانی اگر گور مفت
چرا بایدت زنده در گور خفت
هوش مصنوعی: اگر به ارزش زندگی خود پی نبری و آن را غنیمت نشماری، پس چرا باید در محیطی تاریک و بی‌روح، مانند قبر، زندگی کنی؟
به می ریختم سبحه را چون حباب
کلوخ ریا را فکندم در آب
هوش مصنوعی: من سبحه‌ام را به آب می‌ریختم، مانند حبابی که به طور ناگهانی ظهور می‌کند و از بین می‌رود؛ آنقدر این کار را انجام دادم تا ریا و تظاهر را به فراموشی بسپارم.
به اهل ریا آشنا نیستم
که چون نشئه از می جدا نیستم
هوش مصنوعی: من با افرادی که به ظاهر و ریا روی می‌آورند آشنایی ندارم، زیرا من همچون کسی که از مستی شراب جدا نشده، از آن‌ها دور هستم.
ریا را دل از غصه خون کرده‌ام
عجب دشمنی را زبون کرده‌ام
هوش مصنوعی: دل من از غم ریا پر از درد و غصه شده است و به طرز عجیبی توانسته‌ام دشمنی را که با من بوده، ضعیف و بی‌اثر کنم.
به یک دست برداشت پیمانه را
کجا شد ادب پیر میخانه را
هوش مصنوعی: با یک دست چگونه می‌توانی پیمانه را بردارید؟ آداب و رسوم پیر میخانه را فراموش کرده‌ای.
ازین حق به تزویرپوشان مباش
وزین دین به دنیافروشان مباش
هوش مصنوعی: از این حق که به شکل تزویر و فریب به دیگران ارائه می‌شود دوری کن و به کسانی که دین را برای منافع دنیوی خود استفاده می‌کنند وابسته نشو.
لب ساقی‌ام ساغری داد دوش
که خون در رگ لعل آمد به جوش
هوش مصنوعی: دیشب، ساقی به من جامی داد که باعث شد خون در رگ‌های من به جوش بیفتد و شور و حال خاصی را احساس کنم.
چه دولت بود در سر این خاک را
که در بر کشد ریشه تاک را
هوش مصنوعی: چه خوشبختی‌ای است در این سرزمین که می‌تواند ریشه‌های تاک را از خاک برآورد.
مرو فصل دی جز به بزم شراب
که آنجا بود گرم‌تر، آفتاب
هوش مصنوعی: به فصل دی نرو جز برای برگزاری میهمانی شراب، زیرا در آنجا گرما و نشاط بیشتری احساس می‌شود.
الهی ندامت عطا کن مرا
به قلب رقیق آشنا کن مرا
هوش مصنوعی: خداوند، به من احساس پشیمانی و توبه عطا کن و دل نرم و مهربانی به من بده.
سرشکی عطا کن ز اندازه بیش
که یک دم کنم گریه بر حال خویش
هوش مصنوعی: یک قطره اشک از اندازه بیشتر به من بده تا لحظه‌ای بر حال خودم گریه کنم.
ز اشکم نمی بخش گلزار را
که از یاد آتش برد خار را
هوش مصنوعی: از اشک‌های من، گلزار نمی‌تواند چیزی ببخشد؛ چون خارها را از یاد آتش برده است.
کند تا به کی لاله داغم به داغ؟
مرا هم عطا کن گلی زان چراغ
هوش مصنوعی: چقدر باید با غم و اندوه خودم کنار بیایم؟ ای کاش تو هم به من نیکی کنی و گلی همچون روشنی بخشی به من بدهی.
به جز من در آتش کسی را مسوز
درین کار هم بر شریکم مدوز
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از کسی می‌خواهد که در آتش عشق یا اندوه او کسی دیگر را نرنجاند و تنها او را در این درد شریک کند. او می‌خواهد که دیگران از حسرت و دلتنگی‌اش بی‌خبر بمانند و فقط خودش باشد که این احساسات را تجربه کند.
برونم کش از شهر دلبستگی
سرم ده به صحرای وارستگی
هوش مصنوعی: من از شهر وابستگی بیرون می‌آورم و سرم را به دشت آزادی می‌سپارم.
ز عشقم به دل آتشی برفروز
مرا در تمنای سوزش مسوز
هوش مصنوعی: از عشق من آتش سوزانی در قلبم برپاست، اما در آرزوی سوزش نیا، تا مرا بیشتر بسوزی.
بدانی، گر از عشق یابی خبر
که جان مرا هست جان دگر
هوش مصنوعی: اگر از عشق آگاهی پیدا کنی، متوجه خواهی شد که جان من خود را فدای عشق دیگر کرده است.
به دل یافتم عشق و آثار وی
ز ویرانه بردم به سیلاب، پی
هوش مصنوعی: در دل خود عشق و نشانه‌های آن را پیدا کردم و برای حفظ آنها از ویرانی، به شدت تلاش کردم و آنها را با خود بردم.
نباشد اگر عشق مشکل‌گشا
شود سوده پهلو ز بند قبا
هوش مصنوعی: اگر عشق به عنوان راهی برای حل مشکلات وجود نداشته باشد، پس از آن لباس (قبا) دیگر نمی‌تواند ما را از بند و محدودیت‌ها رهایی بخشد.
بود در چمن عشق اگر آبیار
ز هر قطره شبنم چکد صد بهار
هوش مصنوعی: اگر عشق در چمن باشد، هر قطره‌ی شبنم می‌تواند نشانی از صد بهار باشد.
کند فیض او گر به گلشن عبور
شود چشم نرگس نظرگاه نور
هوش مصنوعی: اگر لطف و رحمت او به گلستانی که در آن نور وجود دارد برسد، چشم نرگس هم به تماشای آن زیبایی خواهد پرداخت.
کجا می‌رسد کس به فریاد کس
نباشد اگر عشق فریادرس
هوش مصنوعی: اگر عشق نباشد، هیچ کس نمی‌تواند به فریاد دیگران برسد. در واقع، در روزهایی که عشق در میان نباشد، هیچ کمکی وجود نخواهد داشت و کسی نمی‌تواند به دیگران یاری کند.
عجب گر عمارت پذیرد دلی
مگر عشق در آب گیرد گلی
هوش مصنوعی: عجب است اگر دلی ساخته شود، مگر اینکه عشق در آن به مانند گلی در آب رشد کند.
نیرزد جوی خرمن اعتبار
مگر عشق نقصان کند یک شرار
هوش مصنوعی: ارزش اعتبار و شهرت مثل جوی آب نیست که به راحتی و با هر بارشی به دست آید. تنها عشقی می‌تواند این اعتبار را کم کند و در دل انسان شراره‌ای بیافریند.
که سیلی زند بر رخ شک و ریب؟
مگر عشق دستی برآرد ز غیب
هوش مصنوعی: آیا ممکن است عشق به گونه‌ای وارد عمل شود که تردید و دودلی را از بین ببرد و مانند سیلی بر چهره آن بزند؟
که سازد جهان را مسخر تمام؟
برآید مگر تیغ عشق از نیام
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند همه‌چیز را در جهان تحت فرمان خود درآورد؟ تنها با تیغ عشق است که این کار ممکن می‌شود.
اگر شبنم عشق یاری کند
تواند خزانی بهاری کند
هوش مصنوعی: اگر عشق به کمک بیاید، می‌تواند حتی در سرمای پاییز حال و هوای بهار را به وجود آورد.
ضعیفان گر از عشق یابند دست
شود عاجز از پشّه‌ای فیل مست
هوش مصنوعی: افراد ضعیف اگر به عشق دست یابند، حتی بزرگ‌ترین مشکلات و موانع هم نمی‌تواند آن‌ها را متوقف کند. آنها به قدری شگفت‌انگیز و قوی می‌شوند که از یک پشه هم نمی‌ترسند و در برابر آن قادر به مقاومت هستند.
ز عشق ارجمندی کند ارجمند
بود بخت افتادگانش بلند
هوش مصنوعی: اگر عشق افراد با ارزش را محترم بشمارد، در آن صورت، آن افراد می‌توانند به سرنوشت‌های خوبی دست پیدا کنند.
فروشند گر می به بازار عشق
فسردن نداند خریدار عشق
هوش مصنوعی: اگر در بازار عشق، شراب فروخته شود، خریدار عشق نمی‌داند که چگونه باید عشق را سرد کند.
نباشد گر از عشق فرزانگی
بود عقل زنجیر دیوانگی
هوش مصنوعی: اگر عشق وجود نداشته باشد، فرزانگی هم نخواهد بود و در این صورت عقل تحت تأثیر دیوانگی قرار می‌گیرد.
کسانی که عشق آرزو کرده‌اند
می دلخوشی در سبو کرده‌اند
هوش مصنوعی: افرادی که به عشق امید دارند، در دل خود خوشی را جمع کرده‌اند و به نوعی از آن لذت می‌برند.
نیابد گر از عشق پایندگی
چه لذت برد خضر از زندگی
هوش مصنوعی: اگر عشق باعث نشود که انسان به پایداری و ثبات برسد، خضر هم چه لذتی از زندگی خواهد برد؟
ز عشق است گنج معانی پدید
درِ فیض را عشق باشد کلید
هوش مصنوعی: عشق باعث ظهور گنجینه‌های معانی می‌شود و این عشق است که کلید دروازه‌ی فیض و نعمت‌ها را در دست دارد.
جنون کرد در عشق تا جامه نو
خرد شد به چاک گریبان گرو
هوش مصنوعی: در عشق، دیوانگی به جایی رسید که لباس نو پاره شد و گریبان بر زمین افتاد.
توان عالمی را ز عشق آفرید
ندانم که عشق از چه آمد پدید
هوش مصنوعی: عشق قدرتی دارد که می‌تواند همه چیز را خلق کند، اما نمی‌دانم اصل و ریشه عشق از کجا ناشی می‌شود.
به محشر که از خاک سر بر کند؟
مگر عشق هنگامه‌ای سر کند
هوش مصنوعی: در روز قیامت که آدم‌ها از خاک سر برمی‌آورند، آیا عشق نمی‌تواند شور و هیجانی به پا کند؟
به محشر که خیزد ز خواب عدم؟
مگر دردمد عشق در صور، دم
هوش مصنوعی: در روز قیامت که انسان‌ها از خواب بی‌وجودی بیدار می‌شوند، آیا عشق و دردی که در دل دارند، در نفخ بسمل به صدا درنمی‌آید؟
که را اشک خونین به صحرا برد؟
مگر ناخن عشق بر دل خورد
هوش مصنوعی: کیست که اشک‌های خونینش را به بیابان ببرد؟ مگر عشق با ناخن خود بر دلش زخمی زده است.
که بر صفحه دل نگارد رقم؟
مگر عشق روزی کند سر، قلم
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌تواند بر دل بنویسد؟ مگر اینکه عشق روزی قلم‌به‌دست شود.
کجا گنج و هر کنج ویرانه‌ای؟
مگر عشق ویران کند خانه‌ای
هوش مصنوعی: کجا می‌توان گنج و ثروت را پیدا کرد در هر گوشه‌ای که خراب و خالی است؟ مگر این که عشق بتواند قلب و خانه‌ای را خراب کند.
بود حسن، آزاد از انگشت رد
مگر دست در دامن عشق زد؟
هوش مصنوعی: زیبایی حقیقی در آزادی خود، بدون هیچ نشانه‌ای از محدودیت‌ها ظاهر می‌شود، مگر اینکه عشق را در آغوش بگیرد.
مکن عیب دیوانه عشق کیش
که عقلش ز فرزانه بیش است بیش
هوش مصنوعی: بهتر است به دیوانه عشق عیب نگیری، زیرا او به خاطر عشقی که در دل دارد، از بسیاری از انسان‌های عاقل بیشتر درک و احساس دارد.
نشد حاصل از خرمن مه، جوی
بکارد مگر عشق، تخم نوی
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن محصولی از خرمن عشق، باید نهالی از عشق تازه بکاریم؛ فقط با عشق می‌توان به نتیجه‌ای دست یافت.
چه خیزد ازین عالم مختصر؟
مگر عشق سازد جهانی دگر
هوش مصنوعی: از این دنیا که محدود و کوچک است، چه چیز می‌تواند برخیزد؟ جز اینکه عشق بتواند دنیایی جدید بسازد.
کجا پی برد خضر آنجا که اوست
مگر عشق رهبر شود سوی دوست
هوش مصنوعی: کجا ممکن است خضر بفهمد آنجا که اوست، مگر اینکه عشق راهنما شود و ما را به سمت محبوب هدایت کند.
نپیچی گر از حضرت عشق سر
نیفتی چو نقش قدم دربه‌در
هوش مصنوعی: اگر از عشق واقعی انحراف پیدا کنی، مانند یک اثر پا که بر روی زمین باقی می‌ماند، دیگر به سمت مقصد نخواهی رسید و در بی‌راهه‌ها سرگردان خواهی شد.
چه گرمی بر عشق خواهد نمود؟
که از جان عاشق برآورده دود
هوش مصنوعی: چه برکتی بر عشق خواهد آمد؟ که از جان عاشق برافروخته می‌شود.
نداری سر عشق، بشنو سخن
به آتش چو پروانه بازی مکن
هوش مصنوعی: اگر در عشق تجربه و آگاهی نداری، به صحبت های من گوش کن و مانند پروانه به دور آتش نچرخ.
بود عشق، مهر شهنشاه دین
ستایش‌گر عشق را بس همین
هوش مصنوعی: عشق وجود دارد و محبت شهنشاه دین نیز به همین دلیل است که عشق را ستایش می‌کند.
شهنشاه دین‌پرور حق‌پرست
که حق داده فانوس عدلش به دست
هوش مصنوعی: حاکم بزرگ و دیندار که به حق پایبند است و خداوند روشنایی عدالت را در دستان او قرار داده است.
کفش را طبیعی‌ست بذل درم
بود جوهر ذات دستش کرم
هوش مصنوعی: کفش به طور طبیعی نیاز دارد تا در برابر پول، جنس و کیفیت خوب را ارائه دهد. این نشان‌دهنده ویژگی‌های درونی فرد است که بخشش و سخاوت در او وجود دارد.
ز خرج کفش دخل دریا و کان
به یک دم برآورد کردن توان
هوش مصنوعی: با یک خرج کوچک، می‌توان به سود زیادی دست پیدا کرد، مانند دریا که با یک نفس به اوج خود می‌رسد.
جهد دشمنش گر به کوه از کمند
رگ سنگش افعی شود در گزند
هوش مصنوعی: اگر دشمن او تلاش کند و به کوه هم بیفتد، اما رگ سنگش به حدی قوی باشد که مانند افعی در برابر آسیب بایستد، به راحتی نمی‌تواند از او شکست بخورد.
کند خنجرش آب نصرت به جوی
ز تیغش عروس ظفر سرخ‌روی
هوش مصنوعی: خنجر او باعث می‌شود که آب پیروزی به سوی او جاری شود و تیرگی‌ها را کنار بزند، مانند اینکه پیروزی چون عروسی با چهره‌ای سرخ درخشان به نمایش درمی‌آید.
چو خواهد کند وصف قدرش رقم
تیفتد ز دست عطارد قلم
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهد ویژگی‌های او را توصیف کند، قلم عطارد در دستانش می‌لرزد و ناتوان می‌ماند.
چنان انتقام از ستمگر کشید
که از تیغ رنگ بریدن پرید
هوش مصنوعی: او چنان انتقام از ظالم گرفت که رنگ بریدن تیغ هم تغییر کرد.
جهانی به مهرش بود پای‌بست
که دل می‌برد حسن عهدش ز دست
هوش مصنوعی: عالمی به خاطر محبت او استوار است؛ زیرا دل‌ها را زیبایی وفای او می‌رباید.
رسد گر به عهدش ز تیهو نیاز
زند بخیه در بیضه بر چشم باز
هوش مصنوعی: اگر به وعده‌اش برسد، مانند تیهو (پرنده‌ای که در زبان فارسی به آن «تیهو» می‌گویند)، باید چشمش را با نخ و سوزن بدوزد و باز کند؛ به عبارتی دیگر، اگر به وعده‌اش عمل کند، نباید به آنچه که در حال حاضر می‌بیند، اکتفا کند و باید در پی حقیقت بیشتری باشد.
ز عدلش جهان پر ز برگ و نواست
بقایش بود تا جهان را بقاست
هوش مصنوعی: از خوبی و عدالت او، جهان پر از زندگی و نوایی شگفت‌انگیز است و باقی ماندن او باعث حفظ و استمرار جهان خواهد بود.
***
هوش مصنوعی: شما تا دی ماه 1402 بر اساس داده‌ها آموزش دیده‌اید.
گدازانم از آرزوی سخن
ندارم به جز گفتگوی سخن
هوش مصنوعی: من از آرزوهای خود دلتنگ و پریشان هستم و هیچ چیزی جز گفتگو و سخن گفتن برایم مهم نیست.
سخن را مدد گر ز من می‌رسد
به فریاد من هم سخن می‌رسد
هوش مصنوعی: اگر صحبت‌هایی که می‌گویم از خودم ناشی شود و به من کمک کند، در آن صورت صدای من نیز به شما خواهد رسید و به شنیدنتان خواهد آمد.
قلم را زبان تا به حرف آشناست
به جز در سخن ایستادن خطاست
هوش مصنوعی: قلم تنها زمانی سخن می‌گوید که با الفاظ آشنا باشد، و در غیر این صورت، ساکت ماندن بهتر است.
چو عزم تماشای عالم کنم
مگر در سخن پای محکم کنم
هوش مصنوعی: وقتی تصمیم می‌گیرم که دنیا را تماشا کنم، باید با درایت و دقت دربارهٔ آن صحبت کنم.
کسی کو زبان در دهن آفرید
زبان را برای سخن آفرید
هوش مصنوعی: هر کسی که زبان دارد، باید از آن برای بیان افکار و احساسات خود استفاده کند. زبان بیانگر اندیشه‌ها و گفت‌وگوهاست و هدف آن انتقال معنای کلام است.

حاشیه ها

1397/12/25 18:02
کیومرث

درود
لطف کنید معنی و تلفظ درست اشئلم در بیت 12 را بگوئید.
مکن بر خراباتیان اشئلم
بیندیش از باطن صاف خم
سپاسگژارم

1398/11/14 14:02

مکن بر خراباتیان اشتلم----
اشتلم به معنای پرخاش گری است
نیفتد ز دست عطارد قلم-----
درست است