گنجور

بخش ۲۴

به مغرب ازان مهر شد زردچهر
که از خاک مشرق زمین زاد مهر
ز دریا چو شد قطره‌ای بی‌نصیب
نپاید بسی، بس که باشد غریب
ازان شمع افراخت بالای خود
که پا برنمی‌دارد از جای خود
مرنجان غریب دل‌افسرده را
که مردی نباشد لگد مرده را
مرا بود در ملک خود جای گرم
به مهرم دل نیک و بد بود نرم
نبودم دل‌آزرده از هیچ‌کس
به کام دلم بخت می‌زد نفس
همه کار و بارم سرانجام داشت
دلم طایر عیش در دام داشت
به دل تخم غربت نمی‌کاشتم
صدف‌وار، جا در گهر داشتم
نمی‌کرد طبعم هوای سفر
نبودم هوایی برای سفر
زهی طالع و بخت ناارجمند
که قسمت ز ایران به هندم فکند
مرا آنچنان بخت در آب راند
که آخر به خاک سیاهم نشاند
شکایت ندارم ز هندوستان
به جانم ز بی‌مهری دوستان
مرا بارالها به ایران رسان
به درگاه شاه خراسان رسان
به جایی ازان آستانم مبر
که باشد صدف، جای امن گهر
ندانسته‌ام قدر کالای خویش
پشیمانم از عزم بی‌جای خویش
وطن هم ز حرمان من گشته داغ
مبادا ز بلبل تهی، صحن باغ
نیابی به گلشن گل و لاله‌ای
که گوشی ندارند بر ناله‌ای
ز گلشن چو بیرون رود عندلیب
شود گوش گل از نوا بی‌نصیب
پریشان بود بی‌شکن زلف یار
چمن بی‌طراوت بود بی بهار
برازنده گوشوارست گوش
خم از باده آید به جوش و خروش
وطن را دل از غربتم گشت داغ
ز روغن دهد روشنایی چراغ
به سامان نماند تهی گشته کاخ
ثمرگر نباشد، چه حاصل ز شاخ
چراغ تن از نور جان روشن است
ز آیینه آیینه‌‌دان روشن است
نگه‌دار در خانه خویش، جای
نگین در نگین‌دان بود خوش‌نمای
من ناتوان را مبین خوار و زار
به مژگان بود دیده را اعتبار
به روی خراشیده من مبین
که زیب نگین‌خانه باشد نگین
اگر بیش اگر کم، رضایم رضا
مرا شکر نعمت نگردد قضا
ز ایران به هندوستان آمدم
به امّید گوهر به کان آمدم
به دست آمد از بخت، آن گوهرم
که در هند، حسرت به ایران خورم!
قفس زآهن و مرغ بی بال و پر
به گلشن که از ما رساند خبر؟
دریغا که عنقاست یک آشنا
که از من به ایران رساند دعا
الهی تو دردم به درمان رسان
مرا بار دیگر به ایران رسان
به وصل خراسان دلم شاد کن
ز هند جگرخوارم آزاد کن
سزاوار بخت‌ارجمندی نیم
همین عیب من بس، که هندی نیم
درین ملکم اعزاز و اکرام هست
مرا هم به قدر هنر، نام هست
چنان بر خود از ذوق بالیده‌ام
که چون نغمه در تار گنجیده‌ام!
مرا شعر تر از وطن رخت بست
گهر زآب خود شوید از بحر، دست
به من بی‌کسی راست ربط قدیم
ز بطن صدف گوهر آمد یتیم
توطّن کسی را که در طوس نیست
بر اوقات خویشش جز افسوس نیست
گر از خار، گل را به خنجر زنند
ازان به که چینند و بر سر زنند
جدایی ز پروردگان است سخت
بود کنده پای دهقان، درخت
دو چشم امیدم به ره گشته چار
که قاصد کی آید ز یار و دیار
کسی کز می انتظارست مست
به آواز پایی دهد دل ز دست
درین تنگنا، رستن از قید به
چو آواز نی می‌جهم از گره
به صورت غریبم، به معنی غریب
به شاه غریبان رسم عنقریب
فلک زود آسود از مهر، زود
چه افسرده بوده‌ست این مشت دود
به عزت، بنای که را برفراخت؟
که آخر به خواری خرابش نساخت
که را برد طالع به چرخ برین؟
که آخر نینداختش بر زمین
کسی را که بالا برد روزگار
رساند به گردونش از راه دار
ز گردون تهی دار پهلو، تهی
که پهلو ندارد به این فربهی
مدار فلک را رها کن، رها
که بی دانه ننشسته این آسیا
نکرد آسمان خانه‌ای را بنا
که آخر ندادش به سیل فنا
چه رنگین بنا این چمن راست یاد
که چون برگ گل رفته حسنش به باد
عمارت مکن خانه زرنگار
درین خاک، تخم خرابی مکار
چه عالی بناهای نیکوسرشت
که شد خاک و دهقان در آن دانه کشت
بسی خانه باید ز بنیاد کند
که تا گردد ایوان قصری بلند
ز حرص افکنی بر بنایی شکست
که گردی ازان بر تو خواهد نشست
نمود فلک را نباشد قرار
بود رنگ فیروزه ناپایدار
جهانت بود گر به زیر نگین
بود عاقبت از جهان‌آفرین
بسی نام کاین گنبد لاجورد
به سنگ مزار از نگین نقل کرد
بسی عالم‌آرا به چرخ کبود
چو خورشید بررفت و آمد فرود
نبینی درین بوستان یک گیاه
که ننشسته باشد به خاک سیاه
چنان بی‌ثبات است این بوستان
که سبقت کند بر بهارش خزان
درختی نبینی ز نو یا کهن
که از باد صرصر نیفتد ز بُن
کسی میوه کام ازین بوستان
نچیده به کام دل دوستان
اگر پخته این میوه، گر نارس است
ز برچیدنی‌هاش، دامن بس است
درین بوستان برگ سبزی نخاست
که باد خزانش به زردی نکاست
درین بزم، شمعی نشد سرفراز
که در سرفرازی نبودش گذاز
برو تکیه بر جاه دنیا مکن
که آن برکند نخلت آخر ز بُن
درین بوستان، لاله گر نیست داغ
چرا برنکرد از ته دل، چراغ
تو را کرده گلبن پر از گل کنار
به نیک و بد بوستانت چه کار
چه کارت به نخل بلندست و پست
مکن ارّه شاخی که خواهد شکست
درین بوستان، دل مده جز به خار
خریداری گل به بلبل گذار
به زرق و ریا، لاله این چمن
عصا و ردا کرده جزو بدن
به گلشن نماند ازان پایدار
که بخشیده گل عمر خود را به خار
سر زلف سنبل به جز پیچ نیست
به جز تاب در روی گل هیچ نیست
کجا لاله را برفروزد چراغ؟
نباشد اگر در میان، پای داغ
دماغی ندارد بنفشه مگر؟
که با گل کند بی‌دماغانه سر
به سنبل درین بوستان هم‌فنیم
پریشان‌دماغان این گلشنیم
گل از هفته‌ای بیش بر بار نیست
ولی شاخ یک روز بی خار نیست
چمن با بهار و خزان کرده خو
که این شستشو داده، آن رُفت‌ورو
درین گلستان، جای آرام نیست
سحر گر شکفتش گلی، شام نیست
ز گلشن همینم خوش افتاده است
که از راستی، سرو آزاده است
تو را راستی از کجی وارهاند
نگویی که از رستگاری چه ماند
اگر راستی، جز پی دل مرو
که پیکان بود تیر را پیشرو
بود راست، ره، مرد آگاه را
گر افعی نه‌ای، کج مرو راه را
مکش از ره راست پا، کان خوش است
کجی در سر زلف خوبان خوش است
به طبعم کجا فکر کج آشناست
بود راست‌رو آب در جوی راست
ز فانوس بر شمع گردد عیان
که محفل بود تنگ بر راستان
به مقصد مکن راست‌رو گو شتاب
دهد بوسه پای چپ اول رکاب
به دنیا مزن دست زاندازه بیش
مکن طوق گردن قوی بهر خویش
فزون عمرت از ترک دنیا شود
کشد رشته قد، چون گره وا شود
تردد مکن بهر میراث‌خوار
تویی ضامن رزق، یا کردگار؟
کنی عمر صرف و نداری الم
غمینی چو دانگی شد از کیسه کم
پی ناخوشی تا کی این خودکشی؟
همانا که در زحمتی از خوشی
ز دست تهی نالی و کیسه پر
اگر مستحقی، زکاتش بخور
به زر، بت‌پرستیت ازان نقش بست
که هر زرپرستی بود بت‌پرست
برای جدل چاره‌ای کن نکو
که چاک گریبان گذشت از رفو
بسی جامه از چرم در بر کنی
که یک چرم صندوق، پر زر کنی
عبث پاسبان را میفکن به رنج
به از اژدهایی تو در پاس گنج

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به مغرب ازان مهر شد زردچهر
که از خاک مشرق زمین زاد مهر
هوش مصنوعی: در غرب، خورشید به رنگ زرد در می‌آید، در حالی که از خاک مشرق زمین، نور و روشنی آن سرچشمه می‌گیرد.
ز دریا چو شد قطره‌ای بی‌نصیب
نپاید بسی، بس که باشد غریب
هوش مصنوعی: وقتی که یک قطره از دریا جدا و بی‌نصیب می‌شود، مدت زیادی نمی‌تواند باقی بماند؛ زیرا به سرعت احساس تنها بودن و غربت می‌کند.
ازان شمع افراخت بالای خود
که پا برنمی‌دارد از جای خود
هوش مصنوعی: شمعی روشن شده است که به خاطر نور خود، دیگر نمی‌تواند از جایش حرکت کند.
مرنجان غریب دل‌افسرده را
که مردی نباشد لگد مرده را
هوش مصنوعی: دل‌های غمگین و تنهایی را آزرده نکن، زیرا که در آن‌ها کسی نیست که به آن‌ها لطمه‌ای بزند.
مرا بود در ملک خود جای گرم
به مهرم دل نیک و بد بود نرم
هوش مصنوعی: من در سرزمین خود مکانی امن و گرم دارم، در دل من محبت وجود دارد و احساساتم هم به نیکی و هم به بدی نرم و لطیف است.
نبودم دل‌آزرده از هیچ‌کس
به کام دلم بخت می‌زد نفس
هوش مصنوعی: من از هیچ‌کس دل‌زده نبودم و در دل خوش‌بختی، به آرامش رسیدم.
همه کار و بارم سرانجام داشت
دلم طایر عیش در دام داشت
هوش مصنوعی: همه کارها و مسائل زندگی‌ام به پایان رسید و خاطر من همچون پرنده‌ای که در دام گرفتار شده، در چنگال لذت و شادی گرفتار است.
به دل تخم غربت نمی‌کاشتم
صدف‌وار، جا در گهر داشتم
هوش مصنوعی: من در دل خود حس یتیمی را کاشته‌ام، مانند صدفی که گوهری درون دارد، در وجودم جایگاهی ارزشمند دارم.
نمی‌کرد طبعم هوای سفر
نبودم هوایی برای سفر
هوش مصنوعی: دلم هوای سفر را نمی‌کرد، زیرا در خود به اندازه کافی اشتیاق برای رفتن نداشتم.
زهی طالع و بخت ناارجمند
که قسمت ز ایران به هندم فکند
هوش مصنوعی: چه خوشبختی و چقدر بدبختی که قسمت من این باشد که از ایران به هند بیفکنند.
مرا آنچنان بخت در آب راند
که آخر به خاک سیاهم نشاند
هوش مصنوعی: بخت و اقبال من آنقدر بد بود که در نهایت مرا به جایی رساند که به خاک سیاه نشستم.
شکایت ندارم ز هندوستان
به جانم ز بی‌مهری دوستان
هوش مصنوعی: من از هندوستان گله‌ای ندارم، بلکه در دل از بی‌محبتی دوستانم دردمندم.
مرا بارالها به ایران رسان
به درگاه شاه خراسان رسان
هوش مصنوعی: ای خدا، مرا به کشورم ایران برسان و به حضور شاه خراسان ببر.
به جایی ازان آستانم مبر
که باشد صدف، جای امن گهر
هوش مصنوعی: به جایی نرو که در آن صدف وجود دارد، زیرا آن مکان، جای امن و خوبی برای نگهداری گوهر نیست.
ندانسته‌ام قدر کالای خویش
پشیمانم از عزم بی‌جای خویش
هوش مصنوعی: من به ارزش و اهمیت چیزی که دارم پی نبرده‌ام و اکنون از تصمیم نادرست و بی‌فکری خود پشیمانم.
وطن هم ز حرمان من گشته داغ
مبادا ز بلبل تهی، صحن باغ
هوش مصنوعی: وطن من به خاطر دلشکستگی‌ام دچار غم و اندوه شده است. نگذارید که از بلبلان، صحن باغ خالی شود.
نیابی به گلشن گل و لاله‌ای
که گوشی ندارند بر ناله‌ای
هوش مصنوعی: اگر در باغی پرگل و لاله باشی، اما کسی نیست که به صدای ناله‌ات گوش بدهد، هیچ فایده‌ای نخواهد داشت.
ز گلشن چو بیرون رود عندلیب
شود گوش گل از نوا بی‌نصیب
هوش مصنوعی: وقتی بلبل از باغ و گلشن دور می‌شود، دیگر گل‌ها از صدای دلنشین او بی‌بهره می‌مانند.
پریشان بود بی‌شکن زلف یار
چمن بی‌طراوت بود بی بهار
هوش مصنوعی: موهای ریخته و شلخته محبوب، حالتی آشفته دارد و گلزار نیز بدون بهار، پژمرده و بی‌حالت است.
برازنده گوشوارست گوش
خم از باده آید به جوش و خروش
هوش مصنوعی: گوشواره‌ای زیبا و مناسب است که گوش را زیباتر می‌کند و در حالتی که شراب نوشیده شده، احساس جنب و جوش پیدا می‌کند.
وطن را دل از غربتم گشت داغ
ز روغن دهد روشنایی چراغ
هوش مصنوعی: دل من از غربت و دوری از وطن دچار درد و رنج شده است، مانند این که روغن چراغی را بسوزانند تا نور آن بیشتر شود.
به سامان نماند تهی گشته کاخ
ثمرگر نباشد، چه حاصل ز شاخ
هوش مصنوعی: اگر نتیجه‌ای نباشد، کاخ و پایه‌گذاری هم بی‌فایده است، چون اگر درخت میوه ندهد، چه سودی از شاخه‌اش حاصل می‌شود؟
چراغ تن از نور جان روشن است
ز آیینه آیینه‌‌دان روشن است
هوش مصنوعی: نور بدن از روح است و مانند روشنی‌ای است که از آینه ساطع می‌شود.
نگه‌دار در خانه خویش، جای
نگین در نگین‌دان بود خوش‌نمای
هوش مصنوعی: در خانه‌ات آرامش را حفظ کن؛ زیرا زیبایی و ارزش همانند نگین در جعبه جواهرات، در جای خود نمایان خواهد شد.
من ناتوان را مبین خوار و زار
به مژگان بود دیده را اعتبار
هوش مصنوعی: به جای اینکه من را به دلیل ناتوانی‌ام تحقیر کنی، بدان که همانطور که آسیبی به چشمان تو نمی‌زند، من هم در نظر تو ارزشی دارم.
به روی خراشیده من مبین
که زیب نگین‌خانه باشد نگین
هوش مصنوعی: به زخم‌های من نگاه نکن، چرا که زیبایی درونم مانند نگین در جواهر است.
اگر بیش اگر کم، رضایم رضا
مرا شکر نعمت نگردد قضا
هوش مصنوعی: هرچقدر که باشد، من راضی هستم. رضایت من به خاطر شکرگذاری از نعمت‌ها، تحت تأثیر سرنوشت قرار نخواهد گرفت.
ز ایران به هندوستان آمدم
به امّید گوهر به کان آمدم
هوش مصنوعی: از ایران به هندوستان سفر کردم با امید یافتن مروارید و گنجی ارزشمند.
به دست آمد از بخت، آن گوهرم
که در هند، حسرت به ایران خورم!
هوش مصنوعی: از لطف بخت به دست آوردم آن گوهری که در هند است و من به خاطر آن در ایران حسرت می‌خورم!
قفس زآهن و مرغ بی بال و پر
به گلشن که از ما رساند خبر؟
هوش مصنوعی: قفس از آهن ساخته شده و پرنده‌ای که نه بال دارد و نه پر، چگونه می‌تواند از گلستان خبر بیاورد؟
دریغا که عنقاست یک آشنا
که از من به ایران رساند دعا
هوش مصنوعی: ای کاش که یک آشنا داشته باشم که دعای من را به ایران برساند، اما گویا چنین کسی نایاب است.
الهی تو دردم به درمان رسان
مرا بار دیگر به ایران رسان
هوش مصنوعی: خدایا، درد و رنج من را درمان کن و بار دیگر مرا به سرزمین ایران برگردان.
به وصل خراسان دلم شاد کن
ز هند جگرخوارم آزاد کن
هوش مصنوعی: دلم را با رسیدن به خراسان خوشحال کن و از درد و سختی که در هند کشیدم رهایم کن.
سزاوار بخت‌ارجمندی نیم
همین عیب من بس، که هندی نیم
هوش مصنوعی: من مستحق بخت و نعمت‌های بزرگ نیستم، چرا که تنها یک عیب دارم، و آن هم این است که هندی هستم.
درین ملکم اعزاز و اکرام هست
مرا هم به قدر هنر، نام هست
هوش مصنوعی: در این سرزمین، احترام و ارادت وجود دارد و من هم به اندازه هنر خود، نام و شهرتی دارم.
چنان بر خود از ذوق بالیده‌ام
که چون نغمه در تار گنجیده‌ام!
هوش مصنوعی: به شدت از شادی و خوشحالی احساس سربلندی و بزرگی می‌کنم، به طوری که مانند یک نغمه زیبا در ساز قرار گرفته‌ام!
مرا شعر تر از وطن رخت بست
گهر زآب خود شوید از بحر، دست
هوش مصنوعی: شعر من به زیبایی وطنم وابسته است و مانند گوهری از آب، از دریا پاک و خالص شده است.
به من بی‌کسی راست ربط قدیم
ز بطن صدف گوهر آمد یتیم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در گذشته‌ای دور، من از وضعیتی تنهایی و بی‌کسی رنج می‌بردم، اما به زودی مانند یک گوهر زیبا که از صدفی بیرون می‌آید، به زندگی و ارزش واقعی خود دست پیدا کردم.
توطّن کسی را که در طوس نیست
بر اوقات خویشش جز افسوس نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در طوس زندگی نکند، جز افسوس بر زمان‌هایش چیزی برای او باقی نمی‌ماند.
گر از خار، گل را به خنجر زنند
ازان به که چینند و بر سر زنند
هوش مصنوعی: اگر گل را با خنجر از خار بزنند، بهتر است که آن را بچینند و بر سر نگذارند.
جدایی ز پروردگان است سخت
بود کنده پای دهقان، درخت
هوش مصنوعی: جدایی از چیزهایی که به آنها وابسته‌ایم بسیار دشوار است، مانند آنکه دهقان نتواند درختی را که خود پرورده، از زمین جدا کند.
دو چشم امیدم به ره گشته چار
که قاصد کی آید ز یار و دیار
هوش مصنوعی: دو چشمانم به راه دوخته شده و در انتظار هستم که کی خبر آورده می‌شود از یار و دیارم.
کسی کز می انتظارست مست
به آواز پایی دهد دل ز دست
هوش مصنوعی: کسی که به انتظار می‌نوشد و مست است، با صدای قدمی دلش را از دست می‌دهد.
درین تنگنا، رستن از قید به
چو آواز نی می‌جهم از گره
هوش مصنوعی: در این موقعیت دشوار، تلاش می‌کنم از محدودیت‌ها بگریزم، مانند نی که با صدایش از گره‌ها رها می‌شود.
به صورت غریبم، به معنی غریب
به شاه غریبان رسم عنقریب
هوش مصنوعی: من در شکل و شمایل خود غریب و متفاوت هستم و به زودی به جمع کسانی که مثل من هستند، می‌پیوندم.
فلک زود آسود از مهر، زود
چه افسرده بوده‌ست این مشت دود
هوش مصنوعی: آسمان به‌سرعت از عشق و محبت رها شد، عجیب است که این دوده‌ی تیره چه قدر سریع غمگین بوده است.
به عزت، بنای که را برفراخت؟
که آخر به خواری خرابش نساخت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه کسی به خود جرات می‌دهد بنایی پرشکوه و باعزت بسازد، در حالی که سرانجام، آن بنا به خاطر ضعف و ناتوانی ویران خواهد شد. بیانگر این است که اعتبار و عظمت چیزی همواره در معرض خطر است و ممکن است به زودی از بین برود.
که را برد طالع به چرخ برین؟
که آخر نینداختش بر زمین
هوش مصنوعی: چه کسی را سرنوشت به این آسمان بلند برده است؟ زیرا در نهایت، کسی را پیدا نمی‌کنیم که بر زمین نیفتاده باشد.
کسی را که بالا برد روزگار
رساند به گردونش از راه دار
هوش مصنوعی: هر کس که روزگار او را به جلو می‌برد، همان روزگار او را به اوج و موفقیت می‌رساند، حتی اگر از مسیر دشواری عبور کند.
ز گردون تهی دار پهلو، تهی
که پهلو ندارد به این فربهی
هوش مصنوعی: از آسمان خالی، جایی که هیچ چیزی در آن نیست و جایی که حتی جایی برای بودن ندارد، در این حالت چاق و فربه به نظر می‌رسد.
مدار فلک را رها کن، رها
که بی دانه ننشسته این آسیا
هوش مصنوعی: به فکر مسائل کوچک و محدود نباش، زیرا بدون تلاش و عمل، چیزی به دست نخواهی آورد.
نکرد آسمان خانه‌ای را بنا
که آخر ندادش به سیل فنا
هوش مصنوعی: آسمان برای هیچ‌کس خانه و جایی نساخته است، زیرا در نهایت همه چیز در برابر سیل فنا از بین می‌رود.
چه رنگین بنا این چمن راست یاد
که چون برگ گل رفته حسنش به باد
هوش مصنوعی: این باغ به قدری زیبا و رنگارنگ است که یادآور زیبایی گلبرگ‌هاست که به باد رفته است.
عمارت مکن خانه زرنگار
درین خاک، تخم خرابی مکار
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی توصیه می‌شود که در این دنیا (خاک) برای خود خانه‌ای زیبا و زینتی نسازد، زیرا این دنیا مکان موقتی است و ممکن است سرانجام به تخریب و زوال منجر شود. پس بهتر است به جای ظاهرسازی، واقعیت‌ها و اثرات دایمی را در نظر بگیرند.
چه عالی بناهای نیکوسرشت
که شد خاک و دهقان در آن دانه کشت
هوش مصنوعی: ساختمان‌های زیبا و باکیفیتی که زمانی وجود داشتند، حالا به خاک تبدیل شده‌اند و کشاورزان در آن زمین‌ها دانه‌ها را می‌کارند.
بسی خانه باید ز بنیاد کند
که تا گردد ایوان قصری بلند
هوش مصنوعی: باید پایه‌های محکمی برای ساختن یک خانه‌ بزرگ و زیبا بنا کرد، تا بتوان آن را به یک قصر با شکوه تبدیل کرد.
ز حرص افکنی بر بنایی شکست
که گردی ازان بر تو خواهد نشست
هوش مصنوعی: از روی طمع، اقدامی می‌کنی که نتیجه‌اش به ضررت تمام می‌شود و عواقب آن بر تو تاثیر می‌گذارد.
نمود فلک را نباشد قرار
بود رنگ فیروزه ناپایدار
هوش مصنوعی: آسمان هیچگاه در ثبات نمی‌ماند و رنگ فیروزه‌ای آن همیشه موقتی است.
جهانت بود گر به زیر نگین
بود عاقبت از جهان‌آفرین
هوش مصنوعی: اگر جهان تو تحت فرمان و کنترل تو باشد، در نهایت هم از کسی که جهان را آفریده، جدا نمی‌شوی.
بسی نام کاین گنبد لاجورد
به سنگ مزار از نگین نقل کرد
هوش مصنوعی: این گنبد آبی که در آسمان می‌بینیم، داستان‌ها و حکایت‌های بسیاری دارد که به نوعی مانند نگینی بر سنگ مزارها نقل می‌شوند.
بسی عالم‌آرا به چرخ کبود
چو خورشید بررفت و آمد فرود
هوش مصنوعی: بسیاری از دانشمندان و شخصیت‌های بزرگ مانند ستاره‌هایی در آسمان آبی به سوی بالا می‌روند و فرود می‌آیند.
نبینی درین بوستان یک گیاه
که ننشسته باشد به خاک سیاه
هوش مصنوعی: در این باغ، هیچ گیاهی وجود ندارد که در خاک تیره و سیاه نشسته باشد.
چنان بی‌ثبات است این بوستان
که سبقت کند بر بهارش خزان
هوش مصنوعی: این باغ به قدری دگرگونی‌پذیر است که پاییز می‌تواند بر بهار آن پیشی بگیرد.
درختی نبینی ز نو یا کهن
که از باد صرصر نیفتد ز بُن
هوش مصنوعی: هیچ درختی را نمی‌توان دید، چه جوان باشد و چه کهن، که در برابر طوفان شدید نتواند از ریشه‌اش کنده شود.
کسی میوه کام ازین بوستان
نچیده به کام دل دوستان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این باغ میوه‌ای برای دل‌خوشی دوستان نچیده است.
اگر پخته این میوه، گر نارس است
ز برچیدنی‌هاش، دامن بس است
هوش مصنوعی: اگر این میوه رسیده باشد، اگر هم نارس باشد، در هر حال، کافی است آن را برداشت کرد.
درین بوستان برگ سبزی نخاست
که باد خزانش به زردی نکاست
هوش مصنوعی: در این باغ، هیچ برگی سبز نرویید که باد پاییزی آن را به زردی تبدیل نکرد.
درین بزم، شمعی نشد سرفراز
که در سرفرازی نبودش گذاز
هوش مصنوعی: در این محفل، هیچ شمعی نمی‌تواند به اوج و شکوه برسد، زیرا که در اوج بودن، نیازی به تجمل و پز ندارد.
برو تکیه بر جاه دنیا مکن
که آن برکند نخلت آخر ز بُن
هوش مصنوعی: به دنبال تکیه بر مقام و ثروت دنیا نباش، زیرا این امور در نهایت می‌توانند باعث ویرانی و زوال تو شوند.
درین بوستان، لاله گر نیست داغ
چرا برنکرد از ته دل، چراغ
هوش مصنوعی: در این باغ، وقتی لاله‌ای نیست، چرا دل من به شدت ناراحت است و این حس را از ته دل خود بیان می‌کند؟
تو را کرده گلبن پر از گل کنار
به نیک و بد بوستانت چه کار
هوش مصنوعی: تو به مانند باغی پر از گل هستی، حالا در کنار خوبی و بدی، چه نیازی به بوستان دیگر داری؟
چه کارت به نخل بلندست و پست
مکن ارّه شاخی که خواهد شکست
هوش مصنوعی: کاری به نخل بلند نداشته باش و به آن آسیب نرسان؛ چون اگر شاخی را قطع کنی، آن شاخ خواهد شکست.
درین بوستان، دل مده جز به خار
خریداری گل به بلبل گذار
هوش مصنوعی: در این باغ، دل خود را به چیزی جز خار نسپار، برای خرید گل باید به بلبل اعتماد کنی.
به زرق و ریا، لاله این چمن
عصا و ردا کرده جزو بدن
هوش مصنوعی: در این متن، به زیبایی و جلوه ظاهری لاله در چمن اشاره شده است. این گل با زرق و برق و تظاهر، خود را به نوعی زینت بخشید و به نشان دادن بندگی و عظمت خود پرداخته است. در حقیقت، لاله به یک نوع پوشش و مقام دست یافته و به شکلی متظاهرانه بر خود می‌بالد.
به گلشن نماند ازان پایدار
که بخشیده گل عمر خود را به خار
هوش مصنوعی: در باغ، چیزی پایدار نمی‌ماند، چرا که گل عمر خود را به خار تقدیم کرده است.
سر زلف سنبل به جز پیچ نیست
به جز تاب در روی گل هیچ نیست
هوش مصنوعی: موهای سنبل فقط پیچ و تاب دارند و غیر از این، بر روی گل هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
کجا لاله را برفروزد چراغ؟
نباشد اگر در میان، پای داغ
هوش مصنوعی: چراغ نمی‌تواند لاله را روشن کند، اگر در میانه آن، درد و ناراحتی وجود داشته باشد.
دماغی ندارد بنفشه مگر؟
که با گل کند بی‌دماغانه سر
هوش مصنوعی: بنفشه که هیچ درکی ندارد، چطور می‌تواند با گل بی‌برنامه و بدون تفکر بحث کند؟
به سنبل درین بوستان هم‌فنیم
پریشان‌دماغان این گلشنیم
هوش مصنوعی: در این باغ، ما مانند سنبل در هم‌آغوشی هستیم و مثل کسانی که در این گلزار دچار سردرگمی و پریشانی هستند، با هم زندگی می‌کنیم.
گل از هفته‌ای بیش بر بار نیست
ولی شاخ یک روز بی خار نیست
هوش مصنوعی: گل بیشتر از یک هفته نمی‌تواند بر درخت بماند، اما هیچ زمانی شاخه‌ای بدون خاره نیست.
چمن با بهار و خزان کرده خو
که این شستشو داده، آن رُفت‌ورو
هوش مصنوعی: چمن به خاطر بهار و پاییز عادت کرده است؛ یکی با آب و شور و شوق شسته می‌شود و دیگری با وزش باد و تغییرات پاک می‌شود.
درین گلستان، جای آرام نیست
سحر گر شکفتش گلی، شام نیست
هوش مصنوعی: در این باغ، جایی برای آرامش وجود ندارد. اگر در صبح زود گلی شکوفا شود، در شب خبری از آن نخواهد بود.
ز گلشن همینم خوش افتاده است
که از راستی، سرو آزاده است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من به خاطر صداقت و درستی‌ام، مانند سرو بلند و آزاده در گلستان مورد توجه و احترام قرار گرفته‌ام.
تو را راستی از کجی وارهاند
نگویی که از رستگاری چه ماند
هوش مصنوعی: نکند که از راستی و درستی دور شوی و خیال کنی که از نجات و رستگاری چیزی باقی مانده است.
اگر راستی، جز پی دل مرو
که پیکان بود تیر را پیشرو
هوش مصنوعی: اگر راست می‌گویی، تنها به دنبال دل خود برو، زیرا دل مانند تیر پیش می‌رود و هدف را می‌بیند.
بود راست، ره، مرد آگاه را
گر افعی نه‌ای، کج مرو راه را
هوش مصنوعی: اگر راهی درست و صحیح باشد، مردی که آگاه و داناست، نباید راه را کج کند، حتی اگر افعی در آنجا نباشد.
مکش از ره راست پا، کان خوش است
کجی در سر زلف خوبان خوش است
هوش مصنوعی: از راه مستقیم خارج نشو، زیرا زیبایی و جذابیت در انحراف و کج بودن وجود دارد.
به طبعم کجا فکر کج آشناست
بود راست‌رو آب در جوی راست
هوش مصنوعی: در طبیعت من، تفکر نادرست وجود ندارد، مانند آب که همیشه در جریان خود راست و مستقیم حرکت می‌کند.
ز فانوس بر شمع گردد عیان
که محفل بود تنگ بر راستان
هوش مصنوعی: از نور فانوس مشخص می‌شود که محفل برای راستگویی تنگ است.
به مقصد مکن راست‌رو گو شتاب
دهد بوسه پای چپ اول رکاب
هوش مصنوعی: به سمت هدف خود به سرعت نرو و در مسیر خود مراقب باش؛ گاهی اولین قدم ممکن است با تأمل و دقت بیشتری برداشته شود.
به دنیا مزن دست زاندازه بیش
مکن طوق گردن قوی بهر خویش
هوش مصنوعی: به دنیا کاری نداشته باش و خودت را درگیر آن نکن. از حد خود فراتر نرو و تلاش نکن تا بار سنگینی به دوش بگذاری که از عهده‌ات خارج است.
فزون عمرت از ترک دنیا شود
کشد رشته قد، چون گره وا شود
هوش مصنوعی: اگر از دنیا دست بکشی، عمرت بیشتر می‌شود و همچون رشته‌ای که وقتی گره‌اش باز شود، آزاد و راحت می‌گردد.
تردد مکن بهر میراث‌خوار
تویی ضامن رزق، یا کردگار؟
هوش مصنوعی: نمی‌توانی به خاطر میراث‌خواران رفت و آمد کنی، چرا که تو تنها ضامن روزی هستی، یا خدای متعال؟
کنی عمر صرف و نداری الم
غمینی چو دانگی شد از کیسه کم
هوش مصنوعی: عمر خود را صرف ناراحتی نکن و از غم‌ها نداشته‌هایت احساس درد نکن، زیرا وقتی که چیزی از دست می‌دهی، کمبود آن را بیشتر احساس می‌کنی.
پی ناخوشی تا کی این خودکشی؟
همانا که در زحمتی از خوشی
هوش مصنوعی: تا کی باید در پی ناخوشی خود را به سختی بیندازیم؟ زیرا در هر زحمتی، نشانه‌ای از خوشی نهفته است.
ز دست تهی نالی و کیسه پر
اگر مستحقی، زکاتش بخور
هوش مصنوعی: اگر چه تو در تنگدستی و بی‌پولی شکایت می‌کنی، اما اگر کسی نیازمند باشد و تو توانایی کمک به او را داشته باشی، باید از آنچه در اختیار داری، به او یاری برسانی.
به زر، بت‌پرستیت ازان نقش بست
که هر زرپرستی بود بت‌پرست
هوش مصنوعی: به خاطر زر و طلا، تو تبدیل به یک پرستنده بت شده‌ای؛ زیرا هر کسی که به طلاگرایی گرایش دارد، در واقع به نوعی بت‌پرستی روی آورده است.
برای جدل چاره‌ای کن نکو
که چاک گریبان گذشت از رفو
هوش مصنوعی: برای بحث و گفتگو تدبیری بیاندیش، زیرا مشکلات و تنش‌ها به راحتی قابل اصلاح نیستند.
بسی جامه از چرم در بر کنی
که یک چرم صندوق، پر زر کنی
هوش مصنوعی: بسیاری از لباس‌ها را از چرم به تن کنی تا اینکه یک چرم صندوق را با طلا پر کنی.
عبث پاسبان را میفکن به رنج
به از اژدهایی تو در پاس گنج
هوش مصنوعی: بهتر است از تلاش کردن در جهت بیهوده و نادانی افراد خود را دور نگه داریم. گاهی اوقات، اگر بخواهیم از اژدهای خطرناکی که می‌تواند ما را تهدید کند، دور شویم، بهتر است یا به دنبال چیزهای مؤثر برویم یا از مسیری مطمئن عبور کنیم. در واقع، نگهبان بی‌فایده و نابجا را به زحمت انداختن، بهتر از مواجهه با خطر بزرگ‌تر است.

حاشیه ها

1398/12/03 17:03

که در سر فرازی نبودش گداز----درست است