گنجور

بخش ۲۳

چو خواهی تماشا کنی اصل و فرع
بود عینک دوربین عین شرع
چو شو ذوق خودآگاهی‌ات زین سخن
برو دست در دامن شرع زن
مکن گوش بر گفته بوالفضول
توسل مکن جز به آل رسول
چه پرسی تو از بنده راز نهفت
خدا گفته است آنچه بایست گفت
ازین پیش گفت آنچه پرسی ز ما
رسول خدا از کلام خدا
مریدان ناقص ز تقصیر خویش
کرامات بندند بر پیر خویش
***
نباشد کمالی چو دفع گزند
سپندی بسوزان برای سپند
ز سوز دلم، دیده دارد حجاب
عرق کرده ابر از تب آفتاب
مگیر از پی عشق، گو عقل فال
که با هم نجوشند شیر و غزال
ندارند ذوق هوس، اهل درد
ز جوش افکند دیگ را آب سرد
صدف‌وار، مشکل بود بی‌شکست
که آید دل پاک‌طینت به دست
پریشان چو شد دل، کند فیض سر
دهد در پراکندگی دانه بر
فزاید طرب، داغ، دیوانه را
چراغان، بود عید، پروانه را
ز دل سوی خود ره برند اهل حال
در آیینه بینند عکس جمال
بر افتادگان پا مزن زینهار
بود نخل افتاده را، شعله بار
مشو پرده‌در گر صبا نیستی
مجو گنج، گر اژدها نیستی
نکواژدهایی‌ست مرد خسیس
که با گنج گوهر بود خاک‌لیس
کرم پیشه کن تا مکرّم شوی
قدم پیش نه تا مقدّم شوی
کسی را که همت به کار آیدش
سزد گر ز تعظیم، عار آیدش
تواضع ز منعم خسیسی بود
نگهداری پیسه، پیسی بود
گرت می‌خلد خار خار کرم
تواضع مکن صرف، جای درم
تهی کف به عیب غنی گو مکوش
که عیب است زردار و زر عیب‌پوش
نداند دل آزرده زیبا و زشت
بر مرده، بالین چه دیبا، چه خشت
تکبّر کند مرد دنیاپرست
شود سرگران، خوشه چون دانه بست
گر این است دارنده را زندگی
تهی‌کیسگی به ز دارندگی
به هر رقعه خرقه صد محضرست
که درویشی از خواجگی بهترست
ضعیفی بود به ز تن‌پروری
مه نو عزیزست از لاغری
مِه از کِه گر امداد جوید رواست
برآید ز پهلوی چپ، تیغ راست
به ناآموزده مفرمای کار
که در روشنایی چو نورست نار
به چشم تو روشن نماید ز دور
اگر دیده سازد کسی از بلور
کند خام از پخته پیدا، شراب
که بهتر شناسد سبو را، ز آب؟
به چَه درنیفتی، که از راه دور
نماید یکی، آب شیرین و شور
به آب ریا کشته سبز این چمن
مخور گول عمامه نارون
پی بدره زاهد فشاند اشک ناب
بود دام صیاد ماهی در آب
دلت مرده و خواهشت زنده است
بلی، دام در خاک گیرنده است
چو خواهی به دل سیم جیحون کشی
نفس را به گرداب وارون کشی
بود چاره زرق، مشکل پدید
بود قفل وسواس، خود بی‌کلید
نصیحت شنو گو میفزا کسی
که دارد دماغ نصیحت‌گری؟
به دست آمدت گرچه بی‌رنج، گنج
مده مزد مزدور نابرده رنج
ز دشمن بتر، یار خشم‌آورست
شود تلخ‌تر، آنچه شیرین‌ترست
ز نشتر شود رگ جراحت‌پذیر
چه حاصل ز پیچیدنش در حریر
مزن لاف، گو مرد لاف از دروغ
که صبح نخستین ندارد فروغ
خطا از اصیلان نباشد صواب
سبک‌سر مبادا کسی چون حباب
صدف دارد از بردباری ثبات
حباب سبک‌سر بود کم‌حیات
گرت اصل خواهش بود ای حکیم
کند عالمی را گدا، یک کریم
خطا هم ز بخشنده باشد صواب
به دوران زدن جام بخشد شراب
به دریا کند موج ابرو تُنُک
که چون زهد خشک است و خشکی خُنُک
نظر بر تهی‌دیدگان نیست نغز
چه حاصل ز بادام نابسته مغز؟
مزن چنگ در دامن حرص و آز
که مرد از قناعت شود بی‌نیاز
هوس ملک دین را ز بنیاد کند
امیری کند نفس امّاره چند؟
بپرهیز ازان قوم ناحق‌شناس
که حق نمک را ندارند پاس
چه شورش فکندند در انجمن
نمک‌خوارگان نمکدان‌شکن
مدان دعوی تیره‌روزان گزاف
که در چشمه جوشد ز گل، آب صاف
به یک حرف رنگین، لب هوشمند
زبان را گشاید ز صد ساله بند
ز معنی جهان پر ز نقش و نگار
تو را چشم بر صورت آیینه‌وار
چو سیماب تا نیم جانیت هست
مده دامن بی‌قراری ز دست
***
ز مردن دلم جز به این شاد نیست
که روز جزا از کسم داد نیست
دلم را تُنُک ظرفی‌ای داده دست
که بر سنگم از شیشه افتد شکست
ز تنگی چنان عالم آمد به هم
که نه جای شادی‌ست، نه جای غم
زهی وسعت آسمان دو رنگ
که بر تار مویی کند جای تنگ
چو از درد، غم بر خود آسان کنم
اگر درد نبود، چه درمان کنم؟
مده گو غم از دست، بیداد را
کجا می‌برم خاطر شاد را
ز گلشن، پی گل نگیرم سراغ
شود روشن از لاله‌ام چشم داغ
کی از غم بود باک، دیوانه را
چه نقصان ز سیلاب، ویرانه را
سر من به داغ جنون شد گرو
خرد گو سر خویش گیر و برو
بود طشت آتش ز داغم به سر
که بازار سودا شود گرم‌تر
نشد خواهشم نفس را پایمزد
تهی‌کیسه شرمنده باشد ز دزد
به درد دلم کی دوا می‌رسد؟
اثر می‌رود، تا دعا می‌رسد
اگر مورم آید به همسایگی
شود خودفروش از تُنُک‌مایگی
چه شد گر دل از نغمه از هوش رفت
کزین گوش آمد، وزآن گوش رفت
سجودم به آن طاق ابرو رواست
که آید به محراب کج، قبله راست
بود نیت، آشفته‌ای را حلال
که در شانه زلف دیده‌ست فال
مرا دایم از گلفروش است داد
که بر عندلیبان کند گل مراد
ز بس تیره سوزد چراغ سخن
سخن هم ندارد دماغ سخن
شد از شاعری عزتم برطرف
گهرسازی آرد شکست صدف
***
جوی به ز صد ملک کیخسروی
که خود کاری آن را و خود بدروی
به خاکستر از ملک خود ساختن
به از چنگ در کشور انداختن
ندارد شرر گرچه در سنگ تاب
کند در جلای وطن اضطراب
گهر را که بر تاج و تخت است امید
به راه صدف، چشم گشته سفید
ازان لعل را نعل در آتش است
که جا لعل را در بدخشان خوش است
خورد آب هرکس ز آبشخوری
به جایی بود میل هر عنصری
سبک‌سر کند ترک ماوای خویش
به دامن بود کوه را پای خویش
به صورت بود خار، غربت نصیب
مبادا کسی غیر معنی، غریب
غبار آورد از وطن گر صبا
به چشم غریبان بود توتیا
که دیده‌ست تنهانشینی چو من؟
بدن در غریبیّ و جان در وطن
ز بس داده غربت دلم را فریب
ز جا درنیابم به نظم غریب
چه حیرت گر از خود حذر می‌کنم؟
به خود هم غریبانه سر می‌کنم
اگر در وطن مرگ گردد نصیب
بود بهتر از زنده بودن غریب
ز بس کز غریبی دل‌افسرده‌ام
تو گویی که در زندگی مرده‌ام
به غربت، چو مو بر سر آتشم
به این ضعف، چون بار غربت کشم؟
درختی که افکندش از پای، بخت
به گلخن کشدشاخش از باغ، رخت
بر آن کبک، شاهین ترحّم کند
که چون بیضه کرد، آشیان گم کند
ترحّم بر آن صید باشد ضرور
کز آبشخور خویش افتاده دور
اگر بلبلی گم کند آشیان
به چشمش نماید قفس، بوستان
چو ماهی ز سرچشمه افتاده دور
سوی تابه‌اش می‌کشد بخت شور
بد و نیک را جا به مامن خوش است
اگر خار، اگر گل، به گلشن خوش است
به گیتی اگر پادشا، ور گداست
چو افتاد از جای خود، بینواست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خواهی تماشا کنی اصل و فرع
بود عینک دوربین عین شرع
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی واقعیت‌ها و جزئیات را به درستی ببینی، باید از دیدگاه صحیح و اصولی استفاده کنی، مانند اینکه برای مشاهده بهتر، از یک عینک یا دوربین مناسب کمک بگیری که نشان‌دهنده‌ی قوانین و اصولی باشد که باید رعایت شوند.
چو شو ذوق خودآگاهی‌ات زین سخن
برو دست در دامن شرع زن
هوش مصنوعی: وقتی از آگاهی و شناخت خود لذت می‌بری، به اصول و قوانین دین چنگ بزن و به آن تمسک کن.
مکن گوش بر گفته بوالفضول
توسل مکن جز به آل رسول
هوش مصنوعی: به حرف‌های بی‌ارزش و بدون محتوا گوش نکن و تنها در مواقع نیاز به خاندان پیامبر متوسل شو.
چه پرسی تو از بنده راز نهفت
خدا گفته است آنچه بایست گفت
هوش مصنوعی: چرا از من رازی را می‌پرسی؟ خداوند همان‌گونه که باید، آن را بیان کرده است.
ازین پیش گفت آنچه پرسی ز ما
رسول خدا از کلام خدا
هوش مصنوعی: قبل از این، آنچه را که از ما پرسیدی، پیامبر خدا از سخن خداوند گفت.
مریدان ناقص ز تقصیر خویش
کرامات بندند بر پیر خویش
هوش مصنوعی: پیروان ناتوان به خاطر کمبودهای خود، ویژگی‌های برجسته‌ای را به استادشان نسبت می‌دهند.
نباشد کمالی چو دفع گزند
سپندی بسوزان برای سپند
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از مشکلات و آسیب‌ها جلوگیری کنی، مانند این است که برای از بین بردن آتش نیازی به سوختن خودت نیست. باید به طور هوشیارانه و فعالانه اقدام کنی تا به بهترین نتیجه برسی.
ز سوز دلم، دیده دارد حجاب
عرق کرده ابر از تب آفتاب
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی قلبی‌ام، چشمانم پوشیده شده و مانند ابری که از گرما عرق کرده است، به نظر می‌رسد.
مگیر از پی عشق، گو عقل فال
که با هم نجوشند شیر و غزال
هوش مصنوعی: به دنبال عشق نرو، زیرا عقل و احساس هیچگاه نمی‌توانند با هم هماهنگ شوند، همان‌طور که شیر و غزال نمی‌توانند با هم زندگی کنند.
ندارند ذوق هوس، اهل درد
ز جوش افکند دیگ را آب سرد
هوش مصنوعی: اهل درد و عاشقان، از شدت شوق و هیجان نمی‌توانند سردی و بی‌احساسی را تحمل کنند؛ آنها با وجود مشکلات و دردهایشان، شعله‌ی احساس و اشتیاق را در دل دارند و نسبت به آنچه که می‌خواهند، همیشه با انگیزه و پرشور هستند.
صدف‌وار، مشکل بود بی‌شکست
که آید دل پاک‌طینت به دست
هوش مصنوعی: دل پاک‌طینت همچون صدفی است که پیدا کردن آن کار آسانی نیست و باید برای به‌دست‌آوردن آن زحمت کشید.
پریشان چو شد دل، کند فیض سر
دهد در پراکندگی دانه بر
هوش مصنوعی: زمانی که دل آدمی ناآرام و آشفته می‌شود، فیض الهی به سراغ او می‌آید و در این آشفتگی، نعمت‌ها و برکت‌ها را به او ارزانی می‌دارد، درست مانند پخش شدن دانه‌ها در زمین.
فزاید طرب، داغ، دیوانه را
چراغان، بود عید، پروانه را
هوش مصنوعی: شادمانی و خوشحالی بیشتر می‌شود، وقتی که دیوانه را در جشن و روشنایی می‌بینند. این زمان، عید پروانه‌هاست.
ز دل سوی خود ره برند اهل حال
در آیینه بینند عکس جمال
هوش مصنوعی: اهل حال، کسانی که به حقیقت و باطن وجود خود توجه دارند، از دل خود راهی به سوی خویشتن پیدا می‌کنند و در آیینه دلشان، زیبایی و جمال واقعی را می‌بینند.
بر افتادگان پا مزن زینهار
بود نخل افتاده را، شعله بار
هوش مصنوعی: به کسانی که به زمین افتاده‌اند، پا نزنید؛ زیرا ممکن است در کنار آن‌ها آتش شعله‌ور باشد.
مشو پرده‌در گر صبا نیستی
مجو گنج، گر اژدها نیستی
هوش مصنوعی: اگر به واقعیت نمی‌توانی دسترسی پیدا کنی و حقیقت را نمی‌توانی ببینی، بهتر است دنبال چیزهای ارزشمند نروید، مگر اینکه قدرت و توانایی کافی برای مواجهه با آن‌ها را داشته باشید.
نکواژدهایی‌ست مرد خسیس
که با گنج گوهر بود خاک‌لیس
هوش مصنوعی: مردی خسیس مانند ماری است که با وجود داشتن گنجینه‌ای گرانبها، باز هم خاک را می‌لیسد و به آن چیزی نمی‌افزاید.
کرم پیشه کن تا مکرّم شوی
قدم پیش نه تا مقدّم شوی
هوش مصنوعی: محبت و کمک به دیگران را فراموش نکن، زیرا این کار باعث می‌شود که در نظر دیگران ارزشمند و مورد احترام قرار بگیری. به جای اینکه تنها به دنبال برتری و جلو افتادن باشی، با نیکی و حسن نیت عمل کن.
کسی را که همت به کار آیدش
سزد گر ز تعظیم، عار آیدش
هوش مصنوعی: هر کسی که از تلاش و کوشش بی‌نصیب نباشد، اگر بخواهد خودش را در برابر دیگران کوچک کند، این کار نادرست و زشت است.
تواضع ز منعم خسیسی بود
نگهداری پیسه، پیسی بود
هوش مصنوعی: تواضع و فروتنی از ویژگی‌های افراد با شخصیت والاست، نه از کسانی که به خاطر تنگ‌نظری و خسّت خود، دارایی‌ و امتیازشان را حفظ می‌کنند.
گرت می‌خلد خار خار کرم
تواضع مکن صرف، جای درم
هوش مصنوعی: اگر به تو آسیب می‌زند و تو را آزار می‌دهد، به هیچ عنوان برای آن صرف هزینه نکن و به خاطرش خودت را پایین نگه‌ندان.
تهی کف به عیب غنی گو مکوش
که عیب است زردار و زر عیب‌پوش
هوش مصنوعی: به کسی که از ثروت و دارایی برخوردار است، عیب و نقصی نگوید، زیرا این کار نادرست است. چرا که وجود ثروت، می‌تواند بر عیب‌ها پوشش بگذارد و آنها را پنهان کند.
نداند دل آزرده زیبا و زشت
بر مرده، بالین چه دیبا، چه خشت
هوش مصنوعی: دل آزرده نمی‌داند که برای مرده، بالینش می‌تواند از دیبا (پارچه تزیینی) یا خشت (سنگ) باشد؛ زیبایی و زشتی در این مورد برایش مهم نیست.
تکبّر کند مرد دنیاپرست
شود سرگران، خوشه چون دانه بست
هوش مصنوعی: مردی که دنیا را در اولویت قرار می‌دهد، به خودبزرگ‌بینی می‌رسد و مانند خوشه‌ای که دانه‌هایش را در خود گنجانده است، مغرور و متکبر می‌شود.
گر این است دارنده را زندگی
تهی‌کیسگی به ز دارندگی
هوش مصنوعی: اگر این طور باشد که صاحب زندگی از داشتن خالی است، پس زندگی بی‌معنا بهتر از زندگی با داشته‌هاست.
به هر رقعه خرقه صد محضرست
که درویشی از خواجگی بهترست
هوش مصنوعی: در هر تکه پارچه زهد، صد نکته و پیام وجود دارد که نشان می‌دهد زندگی درویشی از زندگی مرفه و پر از زرق و برق بهتر است.
ضعیفی بود به ز تن‌پروری
مه نو عزیزست از لاغری
هوش مصنوعی: وجود انسانی که به تن‌پروری تکیه می‌کند، شاید ضعیف باشد، اما عیاری که از رنج و لاغری به دست می‌آید، از لحاظ ارزش و بزرگی، به مراتب بیشتر است.
مِه از کِه گر امداد جوید رواست
برآید ز پهلوی چپ، تیغ راست
هوش مصنوعی: اگر ماه از کسی کمک بگیرد، این جایز است و باید از سمت چپ به سمت راست برآید.
به ناآموزده مفرمای کار
که در روشنایی چو نورست نار
هوش مصنوعی: به کسی که هنوز آموزش ندیده است، کار و مسئولیت ندهید؛ زیرا در روشنایی و آگاهی مانند نوری است که می‌تواند مشکلات و اشتباهات را نمایان کند.
به چشم تو روشن نماید ز دور
اگر دیده سازد کسی از بلور
هوش مصنوعی: اگر کسی از دور به چشم تو نگاه کند، همچون بلور نمایان خواهد شد و درخشندگی و روشنی تو را به وضوح نشان می‌دهد.
کند خام از پخته پیدا، شراب
که بهتر شناسد سبو را، ز آب؟
هوش مصنوعی: آدمی که در زندگی تجربه و پختگی بیشتری دارد، بهتر می‌تواند تفاوت‌ها را تشخیص دهد. مانند این است که شراب به خوبی می‌داند کدام ظرف مناسب‌تر است، زیرا در مقایسه با آب، تجربه‌اش بیشتر است.
به چَه درنیفتی، که از راه دور
نماید یکی، آب شیرین و شور
هوش مصنوعی: اگر به چاه نیفتی، ممکن است از دور چیزی به نظر بیاد که شیرین و خوشایند است، ولی در واقع می‌تواند تلخ و ناخوشایند باشد.
به آب ریا کشته سبز این چمن
مخور گول عمامه نارون
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به ظاهر برخی چیزها که فریبنده و جذاب هستند، نباید اعتماد کرد. حتی اگر چیزی در ابتدا زیبا و دلپذیر به نظر برسد، ممکن است در واقعیت خطرناک و مضر باشد. بنابراین، باید هوشیار بود و تحت تاثیر ظاهر فریبنده قرار نگرفت.
پی بدره زاهد فشاند اشک ناب
بود دام صیاد ماهی در آب
هوش مصنوعی: زاهد برای طلب حقیقت، اشک‌های خالص و ناب می‌ریزد، در حالی که کلاهی که صیاد بر سر دارد، نماد ترفندها و فریب‌هایی است که در تلاش برای شکار ماهی در آب است.
دلت مرده و خواهشت زنده است
بلی، دام در خاک گیرنده است
هوش مصنوعی: دل تو دیگر شاداب نیست اما خواسته‌هایت همچنان زنده‌اند و اسیر زمین می‌باشند.
چو خواهی به دل سیم جیحون کشی
نفس را به گرداب وارون کشی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی دل را مانند نهر جیحون پُر کنی، نفس خود را مثل گردابی معکوس به حرکت درآور.
بود چاره زرق، مشکل پدید
بود قفل وسواس، خود بی‌کلید
هوش مصنوعی: برای مشکلاتی که بر اثر ظاهرگرایی به وجود آمده، چاره‌ای نیست. وسواس مانند قفلی است که به راحتی کلید آن در دست نیست.
نصیحت شنو گو میفزا کسی
که دارد دماغ نصیحت‌گری؟
هوش مصنوعی: بهتر است از کسی که توانایی و دانش نصیحت کردن دارد، نصیحت بپذیریم و به آن توجه کنیم.
به دست آمدت گرچه بی‌رنج، گنج
مده مزد مزدور نابرده رنج
هوش مصنوعی: اگر چیزی به دست آوردی که به هیچ زحمتی نرسیده‌ای، آن را به دیگران نده، چون مزد کسی که زحمت نکشیده است ارزش ندارد.
ز دشمن بتر، یار خشم‌آورست
شود تلخ‌تر، آنچه شیرین‌ترست
هوش مصنوعی: از دشمن باید ترسید، زیرا دوستان نیز می‌توانند خشمگین شوند و در این حال، چیزهایی که قبلاً شیرین و خوشایند به نظر می‌رسیدند، تلخ و ناگوار خواهند شد.
ز نشتر شود رگ جراحت‌پذیر
چه حاصل ز پیچیدنش در حریر
هوش مصنوعی: وقتی زخم و جراحت ایجاد شده، چه تأثیری دارد که آن را در پارچه نرم و پوسته‌ای بپیچیم؟
مزن لاف، گو مرد لاف از دروغ
که صبح نخستین ندارد فروغ
هوش مصنوعی: با تبریک گفتن به خودت، سعی نکن که دهن‌پرکن بگویی؛ چرا که مردان واقعی از دروغ و سخنان بی‌پایه دوری می‌کنند و مثل صبح زود که نور و روشنایی ندارد، دروغ هم به هیچ دردی نمی‌خورد.
خطا از اصیلان نباشد صواب
سبک‌سر مبادا کسی چون حباب
هوش مصنوعی: خطای نیکان نیست، بلکه نیک‌بختی و خردمندی از هر کسی برنمی‌آید. نباید اجازه داد که مانند حباب، افراد بی‌خود و بی‌مبنا به راحتی در جامعه جا پیدا کنند.
صدف دارد از بردباری ثبات
حباب سبک‌سر بود کم‌حیات
هوش مصنوعی: صدف به خاطر صبر و استقامتش ثابت و ماندگار است، اما حباب به دلیل سبکی و کم‌عمقی‌اش، زودگذر و ناپایدار است.
گرت اصل خواهش بود ای حکیم
کند عالمی را گدا، یک کریم
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌ات را به درستی بشناسی، ای حکیم، می‌توانی جهانی را به نیازمندی‌ها و گدایی دچار کنی، همان‌طور که یک انسان بزرگ و با کرامت می‌تواند.
خطا هم ز بخشنده باشد صواب
به دوران زدن جام بخشد شراب
هوش مصنوعی: اگر اشتباهی از کسی سر بزند، ممکن است از لطف و بخشش دیگران باشد. در دوران حیات، نوشیدن شراب می‌تواند به انسان آرامش و خوشی ببخشد.
به دریا کند موج ابرو تُنُک
که چون زهد خشک است و خشکی خُنُک
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت ابروی محبوبش اشاره می‌کند. او می‌گوید که به مانند موجی در دریا، ابروهای او به شوق و نرمی حرکت می‌کنند. این ابروها به زهد خشکی و سردی اشاره دارد که به دلیل وجودشان، حالتی لطیف و دلنشین به وجود می‌آورند. به عبارت دیگر، ابروی محبوبش به قدری زیبا و خاص است که می‌تواند احساسات عمیقی را به وجود آورد.
نظر بر تهی‌دیدگان نیست نغز
چه حاصل ز بادام نابسته مغز؟
هوش مصنوعی: اگر نگاه کردن به افرادی که هیچ چیزی ندارند، نتیجه‌ای ندارد، پس چه فایده‌ای دارد که به مغز بادام نارس بیندیشیم، وقتی که چیزی در آن نیست؟
مزن چنگ در دامن حرص و آز
که مرد از قناعت شود بی‌نیاز
هوش مصنوعی: از طمع و ولع دوری کن، زیرا انسان با قناعت و رضایت می‌تواند بی‌نیاز شود.
هوس ملک دین را ز بنیاد کند
امیری کند نفس امّاره چند؟
هوش مصنوعی: هوس زیاده‌خواهی و سلطه‌طلبی، اساس دیانت را ویران می‌کند، اما نفس سرکش و نفسانی فقط برای چند نفر می‌تواند سلطنت و فرمانروایی کند.
بپرهیز ازان قوم ناحق‌شناس
که حق نمک را ندارند پاس
هوش مصنوعی: از افرادی دوری کن که حق و انصاف را نمی‌شناسند و به ارزش‌ها اهمیتی نمی‌دهند.
چه شورش فکندند در انجمن
نمک‌خوارگان نمکدان‌شکن
هوش مصنوعی: در جمع افرادی که به یکدیگر وفادار نیستند و به نفع خود عمل می‌کنند، چه تلاطم و جنجالی به پا شده است.
مدان دعوی تیره‌روزان گزاف
که در چشمه جوشد ز گل، آب صاف
هوش مصنوعی: ادعا نکن که روزگار بدی داری، چرا که در چشمه‌ای که گل آلود است، آب زلال نیز وجود دارد.
به یک حرف رنگین، لب هوشمند
زبان را گشاید ز صد ساله بند
هوش مصنوعی: با یک کلمه زیبا و دل‌انگیز، شخص باهوش می‌تواند زبانش را پس از سال‌ها سکوت باز کند و صحبت کند.
ز معنی جهان پر ز نقش و نگار
تو را چشم بر صورت آیینه‌وار
هوش مصنوعی: جهان پر از زیبایی‌ها و نقش و نگارهای توست، و تو باید از دیدگاه آیینه‌وار به واقعیت‌ها و جلوه‌های آن نگاه کنی.
چو سیماب تا نیم جانیت هست
مده دامن بی‌قراری ز دست
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانند جیوه در حال نوسان و ناآرامی، هرگز اجازه نده که دامن بی‌قراری به دستت بیفتد.
***
هوش مصنوعی: شما از داده‌هایی که تا مهر 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
ز مردن دلم جز به این شاد نیست
که روز جزا از کسم داد نیست
هوش مصنوعی: من از مردن دلم فقط به این خوشحال نیست که در روز قیامت هیچ‌کس از من دفاع نخواهد کرد.
دلم را تُنُک ظرفی‌ای داده دست
که بر سنگم از شیشه افتد شکست
هوش مصنوعی: دل من مانند ظرفی نااستوار به دست شخصی سپرده شده است که ممکن است به راحتی بر روی سنگ بیفتد و بشکند، مانند شیشه‌ای که در اثر برخورد با زمین می‌شکند.
ز تنگی چنان عالم آمد به هم
که نه جای شادی‌ست، نه جای غم
هوش مصنوعی: عالم به قدری تنگ و دشوار شده است که نه در آن جایی برای خوشحالی وجود دارد و نه جایی برای ناراحتی.
زهی وسعت آسمان دو رنگ
که بر تار مویی کند جای تنگ
هوش مصنوعی: چه با شکوه است آسمان دو رنگی که می‌تواند بر روی یک تار مو فضایی کوچک را به خود بگیرد.
چو از درد، غم بر خود آسان کنم
اگر درد نبود، چه درمان کنم؟
هوش مصنوعی: اگر بتوانم با غم و درد خود کنار بیایم، پس اگر درد وجود نداشته باشد، چه نیازی به درمان و چاره‌اندیشی دارم؟
مده گو غم از دست، بیداد را
کجا می‌برم خاطر شاد را
هوش مصنوعی: غصه نخور که از دست رفته، این درد و رنج را کجا ببرم و چطور می‌توانم دل خوشی را حفظ کنم؟
ز گلشن، پی گل نگیرم سراغ
شود روشن از لاله‌ام چشم داغ
هوش مصنوعی: از باغ، برای پیدا کردن گل، به دنبال آن نمی‌روم، چون چشمانم از داغ لاله روشن شده است.
کی از غم بود باک، دیوانه را
چه نقصان ز سیلاب، ویرانه را
هوش مصنوعی: هیچ نگرانی از غم نیست، زیرا دیوانه برایش اهمیتی ندارد که سیلاب چه آسیب‌هایی به ویرانه می‌زند.
سر من به داغ جنون شد گرو
خرد گو سر خویش گیر و برو
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر احساسات و دیوانگی قرار گرفته‌ام، بنابراین عقل و منطق خود را کنار بگذار و به مسیر خود ادامه بده.
بود طشت آتش ز داغم به سر
که بازار سودا شود گرم‌تر
هوش مصنوعی: آتش نهفته‌ام به قدری زیاد است که داغِ من موجب می‌شود بازار احساسات و معاملات زودتر رونق بگیرد.
نشد خواهشم نفس را پایمزد
تهی‌کیسه شرمنده باشد ز دزد
هوش مصنوعی: نخواستم که در خواسته‌ام موفق شوم، چون نمی‌خواستم نفسم به بهای خالی بودن کیسه‌ام به دزدی آلوده شود و شرمنده گردم.
به درد دلم کی دوا می‌رسد؟
اثر می‌رود، تا دعا می‌رسد
هوش مصنوعی: تا کی باید در انتظار باشم که درمانی برای دردهایم بیابم؟ به نظر می‌رسد که با گذر زمان، امید من هم به فراموشی سپرده می‌شود تا زمانی که دعایی برآورده شود.
اگر مورم آید به همسایگی
شود خودفروش از تُنُک‌مایگی
هوش مصنوعی: اگر مورچه‌ای در همسایگی من بیاید، به خاطر تنبلی و بی‌حوصلگی خودم، ممکن است به ذلت بیفتم و از ارزش‌هایم کم کنم.
چه شد گر دل از نغمه از هوش رفت
کزین گوش آمد، وزآن گوش رفت
هوش مصنوعی: چه اهمیتی دارد اگر دل از موسیقی غافل شد، چون این نغمه از یک گوش شنیده می‌شود و از گوش دیگر می‌رود؟
سجودم به آن طاق ابرو رواست
که آید به محراب کج، قبله راست
هوش مصنوعی: سجده‌ام به آن ابرو که با یک انحنا به سمت محراب می‌آید، درست مثل قبله‌ای که راست است، مجاز است.
بود نیت، آشفته‌ای را حلال
که در شانه زلف دیده‌ست فال
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش پر از آشفتگی و اضطراب باشد، نیت و هدف او می‌تواند به او آرامش بدهد؛ زیرا زلف دلنشین کسی که نگاهش می‌کنی، نشانه‌ای از این آرامش و خوشبختی است.
مرا دایم از گلفروش است داد
که بر عندلیبان کند گل مراد
هوش مصنوعی: همیشه از گل‌فروش شکایت می‌کنم که او چه چیزی را برای عاشقان فراهم می‌کند.
ز بس تیره سوزد چراغ سخن
سخن هم ندارد دماغ سخن
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه سخن و کلام، به شدت و به طور مرتب آسیب دیده و بی‌روح شده است، دیگر توان و انرژی برای بیان کردن خود ندارد.
شد از شاعری عزتم برطرف
گهرسازی آرد شکست صدف
هوش مصنوعی: از طریق شاعری، مقام و منزلت من آسیب دید و همچون صدفی که در برابر جواهرسازی شکست می‌خورد، زیبایی‌ام آسیب دیده است.
***
هوش مصنوعی: این شعر از یک جریان یا موضوع خاصی سخن می‌گوید و احساساتی را منتقل می‌کند که ممکن است به وابستگی یا تغییرات در رابطه با شخص یا چیزی اشاره داشته باشد. معنای آن را می‌توان به این صورت در نظر گرفت که گوینده به نوعی جستجو یا شناخت نسبت به دنیای اطراف خود می‌پردازد و این حس را به تصویر می‌کشد.
جوی به ز صد ملک کیخسروی
که خود کاری آن را و خود بدروی
هوش مصنوعی: یک جوی، از صد فرمانروایی کیخسرو بهتر است، زیرا خود آن را ایجاد می‌کند و خود نیز بر آن نظارت دارد.
به خاکستر از ملک خود ساختن
به از چنگ در کشور انداختن
هوش مصنوعی: بهتر است جایی که در آن به خاکستر تبدیل می‌شود، از داشتن آن ملک دست بکشی؛ زیرا نگهداری از آن در شرایط نامناسب، بهتر از آن است که در چنگ و قفس بیفتی.
ندارد شرر گرچه در سنگ تاب
کند در جلای وطن اضطراب
هوش مصنوعی: هرچند که سنگ خالی از آتش است، اما بازگشت به وطن می‌تواند در دل انسان اضطراب ایجاد کند.
گهر را که بر تاج و تخت است امید
به راه صدف، چشم گشته سفید
هوش مصنوعی: جواهری که بر روی تاج و تخت قرار دارد، به امید آنکه از صدف به دست آمده، چشمانش به رنگ سفید در آمده است.
ازان لعل را نعل در آتش است
که جا لعل را در بدخشان خوش است
هوش مصنوعی: لعل زیبا و گران‌بها به این دلیل در آتش می‌سوزد که جای خود را در بدخشان به خوبی دارد.
خورد آب هرکس ز آبشخوری
به جایی بود میل هر عنصری
هوش مصنوعی: هر کس که از منبع خاصی تغذیه و استفاده کند، به همان سمت و سو می‌رود و به همان ویژگی‌ها و خواسته‌ها گرایش پیدا می‌کند.
سبک‌سر کند ترک ماوای خویش
به دامن بود کوه را پای خویش
هوش مصنوعی: هر انسانی که بی‌پروا و بی‌فکر از خانه و خانواده‌اش خارج شود، مانند کوهی است که برای ثبات و استواری خود، به پاهایش نیاز دارد.
به صورت بود خار، غربت نصیب
مبادا کسی غیر معنی، غریب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی در زندگی با مشکلات و دشواری‌ها مواجه شود، نباید اجازه دهد که احساس تنهایی و غربت او را فراگیرد، چرا که در حقیقت، معنای زندگی و تجربیاتش فراتر از سختی‌هاست. در واقع، زندگی و روابط انسانی عمیق‌تر و ارزشمندتر از آن هستند که به ظاهر و مشکلات اصلی خود توجه کنیم.
غبار آورد از وطن گر صبا
به چشم غریبان بود توتیا
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی خاک وطن را به چشمان بیگانگان بیاورد، مانند دارویی شفابخش است.
که دیده‌ست تنهانشینی چو من؟
بدن در غریبیّ و جان در وطن
هوش مصنوعی: کیست که مانند من تنهایی را تجربه کرده باشد؟ جسم من در جایی غریب است و روح من در سرزمین خود.
ز بس داده غربت دلم را فریب
ز جا درنیابم به نظم غریب
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دلم خیلی تحت تأثیر دوری و تنهایی قرار دارد، نمی‌توانم در این وضعیت بی‌نظمی و بی‌سبکی را تحمل کنم.
چه حیرت گر از خود حذر می‌کنم؟
به خود هم غریبانه سر می‌کنم
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است که وقتی از خودم دوری می‌کشم، باز هم به خودم می‌چسبم و به نوعی با خودم غریبانه برخورد می‌کنم.
اگر در وطن مرگ گردد نصیب
بود بهتر از زنده بودن غریب
هوش مصنوعی: اگر در وطن خود بمیرم، بهتر از این است که در جایی دور از خانه زنده بمانم.
ز بس کز غریبی دل‌افسرده‌ام
تو گویی که در زندگی مرده‌ام
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در تنهایی و غریبتی به سر می‌برم، انگار که در زندگی دیگر احساس حیات ندارم و بی‌روح شده‌ام.
به غربت، چو مو بر سر آتشم
به این ضعف، چون بار غربت کشم؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از احساس تنهایی و غربت خود صحبت می‌کند. او به قیاس می‌باوراند که در این حالت، مانند مویی بر روی آتش است؛ یعنی در شرایطی بسیار سخت و آزاردهنده به سر می‌برد. او به ضعف و ناتوانی خود اشاره می‌کند و می‌پرسد چگونه می‌تواند این بار سنگین غربت را تحمل کند. حس ناامیدی و فشار ناشی از دوری و تنهایی در این بیان محسوس است.
درختی که افکندش از پای، بخت
به گلخن کشدشاخش از باغ، رخت
هوش مصنوعی: درختی که از ریشه‌اش کنده شود، سرانجام به بی‌سرنوشتی دچار می‌شود و شاخه‌هایش به جای اینکه در باغ رشد کنند، به گلخن یا جای خراب و بی‌فایده منتقل می‌شوند.
بر آن کبک، شاهین ترحّم کند
که چون بیضه کرد، آشیان گم کند
هوش مصنوعی: شاهین باید به کبکی رحم کند که بعد از جوجه‌گذاری، لانه‌اش را گم کرده است.
ترحّم بر آن صید باشد ضرور
کز آبشخور خویش افتاده دور
هوش مصنوعی: باید به آن صید رحم کرد، زیرا او از منبع زندگی‌اش دور افتاده است.
اگر بلبلی گم کند آشیان
به چشمش نماید قفس، بوستان
هوش مصنوعی: اگر بلبل جایی را که در آن زندگی می‌کند گم کند، به چشم او قفس به جای باغ به نظر می‌رسد.
چو ماهی ز سرچشمه افتاده دور
سوی تابه‌اش می‌کشد بخت شور
هوش مصنوعی: مانند ماهی که از سرچشمه خود دور افتاده، سرنوشت بدش او را به سمت تابه می‌کشاند.
بد و نیک را جا به مامن خوش است
اگر خار، اگر گل، به گلشن خوش است
هوش مصنوعی: در زندگی، چه خوبی و چه بدی، مهم این است که در مکانی آرام و دلپذیر وجود داشته باشند. حتی اگر آنجا پر از خار باشد یا گل، زیرا که وجود آن مکان دلنشین خود ارزشمند است.
به گیتی اگر پادشا، ور گداست
چو افتاد از جای خود، بینواست
هوش مصنوعی: در دنیا، چه پادشاه و چه گدا، وقتی از جایگاه خود پایین بیفتند، وضعیت خوبی نخواهند داشت و دچار مشکل خواهند شد.

حاشیه ها

1398/12/03 01:03

چو شود ذوق خودآگاهی ات زین سخن-----
به آب ریا گشته سبز این چمن----
درست است