گنجور

بخش ۲۱

سزد گر به مهرش کند دل هوس
به ماهی که رویش تو دیدیّ و بس
به صد دل توان ناز چشمی خرید
که تا چشم بگشاد، روی تو دید
برو فرش کن چون صدف، خانه‌ای
که شمعش ندیده‌ست پروانه‌ای
چراغی که جای دگر برفروخت
نشاید به خلوتگه خویش سوخت
عروسی که بوده‌ست همسر به غیر
تو را سرنوشتش نباشد به خیر
***
بر آن مرد، چون زن بباید گریست
که عمری به فرمان زن کرد زیست
ز همخوابه بد حذر کن، حذر
مبر عمر با خار چون گل، به‌سر
به گردن رسن حلقه در پای دار
به از دست بانوی ناسازگار
زنانند در حیله چون رهزنان
مباشید غافل ز مکر زنان
اگر زن به فرمان نباشد تو را
در آغوش به، جای زن، اژدها
نری چون کند مایه‌ای در قطار
بنه ساربان دوش گو، زیر بار
زبردست داماد شد چون عروس
بنه بیضه چون ماکیان، گو خروس
مکن مادگی مرد گو آنقدر
که دانند طفلان ز مادر، پدر
خر ماده هرجا عوانی کند
نرش چون دگر پهلوانی کند؟
به صد شوق مرگ از خدا خواستن
به از جفت ناپارسا خواستن
زنان را رخ از پرده یک سو منه
که رازست زن، راز در پرده به
چو زن راز شد، مرد به رازدار
مکن راز خود پیش کس آشکار
ندارد زن از رازپوشی خبر
بود، زان که دانی، دهن بازتر
زن آن به که ناآشکارا بود
بلی، راز ننهفته رسوا بود
زنان را برد عفّت، آراستن
چو عفّت نباشد، کمِ خواستن
چو راضی به هر هفت زن گشت شوی
به هفت آب، گو دست از وی بشوی
زنان را دهد پارسایی صفا
بود زن به از مرد ناپارسا
دل از مرد ناپارسا خون بود
زن افتد چو ناپارسا، چون بود؟
ازان زن حکایت پسندیده است
که جز حرف ناموس نشنیده است
مده راه در خانه بیگانه را
وگرنه سرا نام کن خانه را
چرا بهر ناموس افسوس نیست
که دین نیست آن را که ناموس نیست
بود مرگ بهتر بسی زان حیات
که در حفظ ناموس نبود ثبات
کسی را که ناموس دین داشت پاس
چو مردان ز مردان نباشد هراس
به ناموس اجل گر زند بر تو چنگ
به از زندگانیّ بی نام و ننگ
بس است این سخن هرچه شد بیش و کم
که چون غنچه، دل‌ها برآمد به هم
عروسی چه لازم بود خواستن
که از صحبتش بایدت کاستن
مدار از زنان سیم و گوهر دریغ
وگر بعد ازان بد کند، دست و تیغ
من این گفتگو، کردم از سادگی
وگرنه بهشت است آزادگی
***
کسی در تجرد کمر بست چست
که دست از زن و مال و فرزند شست
ز تنهانشینی مکن اجتناب
که تنها بود نقطه انتخاب
به راه از رفیق بد اندیشه کن
چو خورشید، تنهاروی پیشه کن
در آتش اگر فرد سازی وطن
به از مجمع خلق در انجمن
ز جوش رفیقان بود ضعف حال
چو شد فرد، قوت پذیرد نهال
بدان ره که رفتند مردان مرد
توانی شدن، گر شوی فردِ فرد
تو خود عاقلی، جا در آنجا خوش است
که یک لحظه بی‌خود توانی نشست
تعلق نیرزد به گفت و شنید
مسیح از تجرد به گردون رسید
مشو جز خدا با کسی همنشین
همین است معراج خلوت، همین
ز تنها شدن گو مکن شکوه کس
پی جمع کونین، یک فرد بس
تجرد اگر نیست محض صواب
چرا فرد طالع شود آفتاب؟
ز تنها شدن هم نیم بی‌هراس
که جمع است خلوت‌نشین را حواس
به دنیا که گفتت که آلوده باش؟
برو گوشه‌ای گیر و آسوده باش
رواج فلک از رواج تو نیست
مدار جهان بر نتاج تو نیست
سرانجام ازین خاکدان رفتنست
چه حاجت به ناگفتن و گفتن است
چو زین راه، آزاده باید شدن
عیال عیالت چه باید شدن؟
***
چه گلبن سحرگاه گل‌گل شکفت
ندانم شنیدی که بلبل چه گفت
که‌ای روشنی‌بخش چشم چمن
نبینی به رحمت چرا سوی من
مرا در ره عشق سر زیر سنگ
تو را می‌کشد در بغل خار، تنگ
مرا برده شوق تو در باغ، هوش
تو در سیر بازار با گلفروش
من افتاده در پای گلبن ز پای
تو را بر سر دست و دستار، جای
مرا صحبت خار شد سرنوشت
ز تو جیب و دامان گلچین بهشت
شوی با کسی دم‌به‌دم همنفس
ندانی چرا عاشق از بوالهوس
ز غم خون، دل غیرت‌اندیش من
تو خندان به روی صبا پیش من
تو را مشتری گر بود بی‌شمار
ولی نیست چون من، یکی از هزار
من از عشق، با خار هم‌آشیان
تو در دست اینیّ و دستار آن
من افتاده از عشق، مست و خراب
تو بر روی هر خس فشانی گلاب
صبا را تو کردی دلیر اینقدر
وگرنه چرا شد چنین پرده‌در؟
در اول، صبا از تو رو یافته
در آخر ازان پنجه‌ات تافته
صبا می‌برد کوبه‌کو بوی او
ز بس غنچه خندید بر روی او
ز خار و صبا هر دو بردار دست
که اینت جگر خست و آنت شکست
مرا آشیانی‌ست در باغ و بس
به یک مشت پر، مانده یک مشت خس
تو با هر سر خار، داری سری
به هر خس، هم‌آغوش و هم‌بستری
دو روز دگر، از ملاقاتِ باد
وفای منت خواهد آمد به یاد
ازین گفتگو، گل شد آشفته‌حال
به بلبل چنین گفت کای هرزه نال
کند صبر در هیچ بوم و بری؟
چو من آتش، از چون تو خاکستری
دو گفتی، یکی بشنو ای هرزه‌کیش
چرا عاشقی پیش آواز خویش
ز شور تو بر باد شد خرمنم
خدا را تویی بی‌وفا یا منم؟
کنی میل هردم ز شاخی به شاخ
هوا و هوس راست میدان فراخ
به صد دست، من گرچه گردیده‌ام
هوس‌پیشه‌ای چون تو کم دیده‌ام
مرا طعنه‌کش کردی ای دلخراش
که سر برنمی‌کردم از شاخ، کاش
گرفتم که معشوق بازاری‌ام
خود آخر نه درخورد این خواری‌ام
نداری چو من دفتر ساده پیش
که نازی به تحریر آواز خویش
نشد تهمت‌آلوده کالای من
ز دامان پاک است اجزای من
درین تنگنا با دل پر ز خون
شوم غنچه وز شاخ آیم برون
ز ویرانی‌ام چون شد آباد، باغ
مرا آستین زد صبا بر چراغ
مرا باغبان چید از بوستان
به جوری که خون شد دل دوستان
صبا چشم زد رنگ و بوی مرا
به آتش گرفت آبروی مرا
به من قطره‌ای آبرو چون نهشت
ز آتش برآورد و با گل سرشت
برآیی اگر گرد این نُه چمن
نیابی ستم‌دیده‌ای همچو من
تو آزادی از قید افروختن
که خاکسترست ایمن از سوختن
***
نمی در دل شب ز مژگان برآر
چو اشکت شد الماس، از کان برآر
به ساغر ز مینا می رشک ریز
جگر خون کن و اشک بر اشک ریز
شناسنده بحر و بر نیستی
گر از دیده خشک، تر نیستی
تر و خشک از عالمی دیگرست
که چشمت بود خشک و دامن تر است
ببند از رگ گریه بر دیده آب
خجل شو ز دریا که گردد سراب
سرشکت کریم است و دامن گدا
چرا بخل در آب دریا، چرا؟
چه افسانه‌ای بی‌غمی گفته است
که اشکت چنین در جگر خفته است
شود رقّت قلب چون جلوه‌گر
به از صد لب خشک، یک چشم تر
به گِل دیده را گر نینباشتی
بگو تخم اشکی کجا کاشتی؟
ز دل ناله‌ای صبحگاهی بکش
اگر نیستی مرده، آهی بکش
***
مرا بر دل از داغ صد گل شکفت
ز حرفی که با غنچه‌ای لاله گفت
که چون می‌کنی خنده بی داغ دل؟
خجل نیستی زین شکفتن، خجل؟

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سزد گر به مهرش کند دل هوس
به ماهی که رویش تو دیدیّ و بس
هوش مصنوعی: خالی از لطف نیست اگر دل به محبت او بسپردی، به ماهی که فقط زیبایی‌اش را دیده‌ای.
به صد دل توان ناز چشمی خرید
که تا چشم بگشاد، روی تو دید
هوش مصنوعی: با قلبی پر از عشق و اشتیاق، می‌توانم با نگاه تو دل را به دست آورم، اما تنها زمانی که چشمانت را می‌گشایی و چهره‌ات را می‌بنتم.
برو فرش کن چون صدف، خانه‌ای
که شمعش ندیده‌ست پروانه‌ای
هوش مصنوعی: برو و مانند صدف به زیبایی بنگر، به خانه‌ای که پروانه‌ای در آن پیدا نیست و شمعی هم روشن نشده است.
چراغی که جای دگر برفروخت
نشاید به خلوتگه خویش سوخت
هوش مصنوعی: چراغی که در جای دیگری روشن شده، نباید در محل خود خاموش شود.
عروسی که بوده‌ست همسر به غیر
تو را سرنوشتش نباشد به خیر
هوش مصنوعی: عروسی که همسرش کسی جز تو بوده است، سرنوشت خوبی نخواهد داشت.
بر آن مرد، چون زن بباید گریست
که عمری به فرمان زن کرد زیست
هوش مصنوعی: باید بر آن مرد گریه کرد، چرا که تمام عمرش را بر طبق اراده و خواسته زن گذرانده است.
ز همخوابه بد حذر کن، حذر
مبر عمر با خار چون گل، به‌سر
هوش مصنوعی: از هم‌نشینی با کسانی که نیت خوبی ندارند دوری کن، زیرا زندگی مانند گلی است که اگر در میان خارها باشد، به‌سر می‌آید. پس عمر خود را در محیط‌های ناسالم هدر نکن.
به گردن رسن حلقه در پای دار
به از دست بانوی ناسازگار
هوش مصنوعی: بهتر است خود را به زنجیر ببندی تا اینکه با زنی که به توافق نمی‌رسید، زندگی کنی.
زنانند در حیله چون رهزنان
مباشید غافل ز مکر زنان
هوش مصنوعی: زنان در تدبیر و فریب مشابه دزدها هستند، پس مراقب باشید و در برابر ترفندهای آنها غافل نشوید.
اگر زن به فرمان نباشد تو را
در آغوش به، جای زن، اژدها
هوش مصنوعی: اگر زنی که در کنار توست، از نظر محبت و فرمانبرداری نباشد، در آغوش تو به جای او، موجودی خطرناک و ترسناک به نام اژدها خواهد بود.
نری چون کند مایه‌ای در قطار
بنه ساربان دوش گو، زیر بار
هوش مصنوعی: هرگاه جوانی از عمق وجودش خسته و ناامید شود، باید به او یادآوری کرد که در زندگی نباید از بار مسئولیت شانه خالی کند و باید با تلاش و پشتکار ادامه دهد.
زبردست داماد شد چون عروس
بنه بیضه چون ماکیان، گو خروس
هوش مصنوعی: مثل عروسی که به دامادی خوش‌دست درآمد، تخم‌گذاری کن مانند مرغ، حالا که وقتش است.
مکن مادگی مرد گو آنقدر
که دانند طفلان ز مادر، پدر
هوش مصنوعی: زن بودن را مگو که مردی، زیرا که کودکان نیز می‌دانند که مادر چه کسی است و پدر کیست.
خر ماده هرجا عوانی کند
نرش چون دگر پهلوانی کند؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر یک خر ماده، هرجا بخواهد یا هر گونه رفتار کند، نر خر که قوی‌تر و باارزش‌تر است، چگونه می‌تواند به کارهایی دیگر و بهتر از او بپردازد؟ به عبارتی اشاره به این دارد که وجود قدرت و قابلیت بهتر در برخی افراد یا چیزها، می‌تواند آن‌ها را به سمت انجام کارهای بیشتر و بهتر هدایت کند.
به صد شوق مرگ از خدا خواستن
به از جفت ناپارسا خواستن
هوش مصنوعی: خواستن مرگ از خدا با شوق و اشتیاق، بهتر از این است که خواسته‌ای ناپسند و نادرست از کسی دیگر داشته باشی.
زنان را رخ از پرده یک سو منه
که رازست زن، راز در پرده به
هوش مصنوعی: زنان را از پشت پرده رها نکن، زیرا شخصیت واقعی آن‌ها در پس این پرده نهفته است. رازهای وجود زن در همان پرده‌ای است که به او احترام می‌گذارد.
چو زن راز شد، مرد به رازدار
مکن راز خود پیش کس آشکار
هوش مصنوعی: وقتی زنی به راز تبدیل شد، راز خود را به کسی که مرد است نگو و آن را برای دیگران فاش نکن.
ندارد زن از رازپوشی خبر
بود، زان که دانی، دهن بازتر
هوش مصنوعی: زن از اسرار پنهان چیزی نمی‌داند، چون اگر بداند، زبانش بازتر خواهد بود.
زن آن به که ناآشکارا بود
بلی، راز ننهفته رسوا بود
هوش مصنوعی: زن بهتر است که در پنهان بماند، چون رازهایی که برملا می‌شوند، شرم‌آورند.
زنان را برد عفّت، آراستن
چو عفّت نباشد، کمِ خواستن
هوش مصنوعی: عفت باعث می‌شود که زنان خود را آراسته کنند، اما اگر عفت نباشد، انگیزه برای زیبایی و آراستگی کاهش می‌یابد.
چو راضی به هر هفت زن گشت شوی
به هفت آب، گو دست از وی بشوی
هوش مصنوعی: وقتی که شوهر به تمامی خواسته‌های هفت زن راضی شد، به هفت آب برو و از او فاصله بگیر.
زنان را دهد پارسایی صفا
بود زن به از مرد ناپارسا
هوش مصنوعی: زنان با داشتن پاکی و نیکی، صفای بیشتری دارند و در واقع، زنانِ شایسته و بافرهنگ بهتر از مردانی هستند که پاکی و نیکی ندارند.
دل از مرد ناپارسا خون بود
زن افتد چو ناپارسا، چون بود؟
هوش مصنوعی: دل انسان وقتی از مردی که ناپاک و بی‌پرواست، آزرده و خونین می‌شود؛ حال زن هم که به همین ناپاکی دچار شود، چه وضعی پیدا خواهد کرد؟
ازان زن حکایت پسندیده است
که جز حرف ناموس نشنیده است
هوش مصنوعی: حکایت از زنی است که جز به احترام و آبرو و نجابت دیگران، حرف دیگری نمی‌زند و در گفتارش تنها به موضوعات مهم و معقول می‌پردازد.
مده راه در خانه بیگانه را
وگرنه سرا نام کن خانه را
هوش مصنوعی: راهی که به خانه‌ی دیگران ختم می‌شود را نرو، وگرنه آن مکان، دیگر خانه‌ی تو نخواهد بود.
چرا بهر ناموس افسوس نیست
که دین نیست آن را که ناموس نیست
هوش مصنوعی: چرا باید برای آبرو و حیثیت خود تاسف خورد، وقتی که هیچ دینی وجود ندارد که به آبرو و حیثیت اهمیت بدهد؟
بود مرگ بهتر بسی زان حیات
که در حفظ ناموس نبود ثبات
هوش مصنوعی: مرگ به مراتب بهتر است از زندگی‌ای که در آن امنیت و اعتبار ناموس به خطر بیفتد.
کسی را که ناموس دین داشت پاس
چو مردان ز مردان نباشد هراس
هوش مصنوعی: کسی که به دین خود پایبند است و به ارزش‌های آن اهمیت می‌دهد، نباید از مردانگی و مسئولیت‌ها ترس داشته باشد.
به ناموس اجل گر زند بر تو چنگ
به از زندگانیّ بی نام و ننگ
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت بر تو سخت بگیرد، بهتر است که در زندگی‌ای که بدون ارزش و حیثیت است، نمانی.
بس است این سخن هرچه شد بیش و کم
که چون غنچه، دل‌ها برآمد به هم
هوش مصنوعی: کافی است این حرف‌ها، چه زیاد و چه کم، زیرا مانند غنچه‌ها، دل‌ها به هم نزدیک شدند.
عروسی چه لازم بود خواستن
که از صحبتش بایدت کاستن
هوش مصنوعی: در این بیت، به این موضوع اشاره می‌شود که نیازی به برگزاری عروسی نیست، چون صحبت و حرف زدن از آن، ممکن است باعث کاهش آرامش و راحتی شود. به عبارتی، گاهی پرداختن به رسم و رسوم ممکن است ما را از اصل لذت و شادی دور کند.
مدار از زنان سیم و گوهر دریغ
وگر بعد ازان بد کند، دست و تیغ
هوش مصنوعی: از زنان زیبا و باارزش باید پرهیز کرد، زیرا اگر بعد از آن بدی کنند، عواقب ناگواری خواهد داشت.
من این گفتگو، کردم از سادگی
وگرنه بهشت است آزادگی
هوش مصنوعی: من این حرف‌ها را از سادگی خود زدم، وگرنه آزادی را می‌توان بهشت دانست.
کسی در تجرد کمر بست چست
که دست از زن و مال و فرزند شست
هوش مصنوعی: کسی که برای زندگی بدون وابستگی آماده می‌شود، باید از دنیا و داشته‌هایش همچون زن، مال و فرزند فاصله بگیرد.
ز تنهانشینی مکن اجتناب
که تنها بود نقطه انتخاب
هوش مصنوعی: از تنهایی فرار نکن، زیرا تنها بودن، انتخاب و فرصتی برای تفکر و رشد است.
به راه از رفیق بد اندیشه کن
چو خورشید، تنهاروی پیشه کن
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، به دوستان بد و فکرهای منفی دقت کن و سعی کن مانند خورشید، مستقل و با اعتماد به نفس جلو بروی و تنها بر روی خودت تمرکز کنی.
در آتش اگر فرد سازی وطن
به از مجمع خلق در انجمن
هوش مصنوعی: اگر در آتش هم وطن خود را بسازی، بهتر است از اینکه در کنار مردم و در جمع آنها باشی.
ز جوش رفیقان بود ضعف حال
چو شد فرد، قوت پذیرد نهال
هوش مصنوعی: وقتی که رفیقان دور می‌شوند، انسان احساس ضعف می‌کند، اما وقتی که فرد به تنهایی می‌رسد، قدرت و استحکام بیشتری پیدا می‌کند، مانند نهالی که در تنهایی رشد می‌کند.
بدان ره که رفتند مردان مرد
توانی شدن، گر شوی فردِ فرد
هوش مصنوعی: اگر خواهان رسیدن به مقام و شخصیت رفیع مردان بزرگ هستی، باید در راه آنها قدم برداری و تلاش کنی، چرا که تو هم می‌توانی فردی برجسته و خاص شوی.
تو خود عاقلی، جا در آنجا خوش است
که یک لحظه بی‌خود توانی نشست
هوش مصنوعی: تو خود از عقل و هوش برخورداری، اما بهتر است در جایی باشی که بتوانی برای یک لحظه هم که شده، از خود بی‌خود شوی و آرامش کنی.
تعلق نیرزد به گفت و شنید
مسیح از تجرد به گردون رسید
هوش مصنوعی: تعلق و وابستگی به حرف و سخن ارزش ندارد، چرا که مسیح از حالت مادی و دنیاوی به عالم بالا و تجرد رسید.
مشو جز خدا با کسی همنشین
همین است معراج خلوت، همین
هوش مصنوعی: با هیچ‌کس جز خداوند دوست نشو، زیرا این تنها راه رسیدن به کمال و نزدیکی به اوست.
ز تنها شدن گو مکن شکوه کس
پی جمع کونین، یک فرد بس
هوش مصنوعی: تنهایی را نراژن کن، زیرا در جمعیت این جهان، یک فرد نیز کافی است.
تجرد اگر نیست محض صواب
چرا فرد طالع شود آفتاب؟
هوش مصنوعی: اگر ارتباط کامل و بی‌نقصی وجود ندارد، چرا هنوز بعضی افراد به موفقیت‌های بزرگ دست نمی‌یابند؟
ز تنها شدن هم نیم بی‌هراس
که جمع است خلوت‌نشین را حواس
هوش مصنوعی: نگران تنها بودن نیستم، زیرا در خلوت هم آدم‌ها به هم متصل هستند و حواس‌شان به یکدیگر هست.
به دنیا که گفتت که آلوده باش؟
برو گوشه‌ای گیر و آسوده باش
هوش مصنوعی: وقتی دنیا به تو می‌گوید که در آلودگی قرار داشته باش، بهتر است که در گوشه‌ای بنشینی و آرامش خود را حفظ کنی.
رواج فلک از رواج تو نیست
مدار جهان بر نتاج تو نیست
هوش مصنوعی: جهان و گردش آن وابسته به وجود و موفقیت تو نیست. از تو هیچ امری به طور مستقیم تاثیر نمی‌پذیرد.
سرانجام ازین خاکدان رفتنست
چه حاجت به ناگفتن و گفتن است
هوش مصنوعی: سرانجام، همه ما از این دنیا خواهیم رفت. بنابراین نیازی به گفتن یا ناگفتن درباره این مسأله نیست.
چو زین راه، آزاده باید شدن
عیال عیالت چه باید شدن؟
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از این راه به آزادی برسی، باید در زندگی خود را مستقل و رها کنی. اینکه وابسته به دیگران باشی، نه تنها به نفع تو نخواهد بود، بلکه به زندگی خودت نیز آسیب می‌زند.
چه گلبن سحرگاه گل‌گل شکفت
ندانم شنیدی که بلبل چه گفت
هوش مصنوعی: در سحرگاه، باغی پر از گلها شکفته شده است و من نمی‌دانم آیا تو صدای بلبل را شنیده‌ای که چه چیزهایی می‌گوید.
که‌ای روشنی‌بخش چشم چمن
نبینی به رحمت چرا سوی من
هوش مصنوعی: ای روشنی‌بخش چشمان این گلزار، چرا به رحمت به جانب من نمی‌نگری؟
مرا در ره عشق سر زیر سنگ
تو را می‌کشد در بغل خار، تنگ
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، من با همه سختی‌ها و رنج‌ها روبرو می‌شوم، حتی اگر به قیمت تحمل درد و تلخی باشد. احساسات من به قدری عمیق است که می‌توانم با وجود تمام این مشکلات، به تو نزدیک باشم و تو را در آغوش بگیرم.
مرا برده شوق تو در باغ، هوش
تو در سیر بازار با گلفروش
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق تو مرا به باغ برده، اما حواسم در بازار معطوف به خرید گل است.
من افتاده در پای گلبن ز پای
تو را بر سر دست و دستار، جای
هوش مصنوعی: من در کنار گل، به عشق و احترام تو افتاده‌ام و تو را بر سطحی بلند و با احترام نگاه می‌دارم.
مرا صحبت خار شد سرنوشت
ز تو جیب و دامان گلچین بهشت
هوش مصنوعی: سرنوشت من به خاطر تو به دردسر افتاده و در عوض، زیبایی و نعمت‌های بهشت را تنها در دامن خودت می‌بینم.
شوی با کسی دم‌به‌دم همنفس
ندانی چرا عاشق از بوالهوس
هوش مصنوعی: در کنار کسی بودن و مدام با او گفتگو کردن، ندانسته می‌تواند احساس عاطفی عمیقی را ایجاد کند، حتی اگر دلیلش را ندانیم. عشق ناشی از ناپختگی نیز ممکن است در چنین حالتی بروز کند.
ز غم خون، دل غیرت‌اندیش من
تو خندان به روی صبا پیش من
هوش مصنوعی: از نگرانی و اندوهی که دارم، دل پر از غیرت من در حالی که تو به روی نسیم خندان هستی، در مقابل من قرار دارد.
تو را مشتری گر بود بی‌شمار
ولی نیست چون من، یکی از هزار
هوش مصنوعی: اگرچه تو مشتریانی زیادی داری، اما هیچ‌کدام مثل من نیستند، من منحصر به فرد و بی‌نظیرم.
من از عشق، با خار هم‌آشیان
تو در دست اینیّ و دستار آن
هوش مصنوعی: من از عشق، در کنار درد و رنجی که می‌کشم، همچنان به یاد تو و ویژگی‌های تو هستم.
من افتاده از عشق، مست و خراب
تو بر روی هر خس فشانی گلاب
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق به تو مانند شخصی افتاده و بی‌خبر از خودم هستم، و هر جا که قدم می‌زنم، عطر گلاب به پا می‌پاشی.
صبا را تو کردی دلیر اینقدر
وگرنه چرا شد چنین پرده‌در؟
هوش مصنوعی: تو به نسیم صبحگاهی اینقدر شجاعت بخشیدی، وگرنه دلیل این‌همه بی‌پرده‌گی چیست؟
در اول، صبا از تو رو یافته
در آخر ازان پنجه‌ات تافته
هوش مصنوعی: در ابتدا، نسیم به خاطر تو دلگرم شده و در پایان نیز به خاطر تأثیر دستانت دچار تغییر شده است.
صبا می‌برد کوبه‌کو بوی او
ز بس غنچه خندید بر روی او
هوش مصنوعی: نسیم، بوی او را در همه جا پخش می‌کند، به طوری که گل‌ها از خوشحالی در برابر او به خنده در آمده‌اند.
ز خار و صبا هر دو بردار دست
که اینت جگر خست و آنت شکست
هوش مصنوعی: از خار و صبا (نسیم) دست بردار، زیرا این دل من زخمی شده و تو هم در حال شکست و آسیب هستی.
مرا آشیانی‌ست در باغ و بس
به یک مشت پر، مانده یک مشت خس
هوش مصنوعی: من در باغی خانه‌ای دارم که تنها با کمی پر، گل و گیاهش را حفظ کرده‌ام و بیشتر از آن چیزی برایم نمانده است.
تو با هر سر خار، داری سری
به هر خس، هم‌آغوش و هم‌بستری
هوش مصنوعی: تو با هر خار و تیغ، در کنار هر گیاه، در ارتباط و نزدیکی هستی.
دو روز دگر، از ملاقاتِ باد
وفای منت خواهد آمد به یاد
هوش مصنوعی: دو روز دیگر، از ملاقات با باد، وفای دستاوردها و لطف‌هایمان در خاطرم خواهد ماند.
ازین گفتگو، گل شد آشفته‌حال
به بلبل چنین گفت کای هرزه نال
هوش مصنوعی: از این گفتگو، گل در حالتی ناپایدار و آشفته قرار گرفت و به بلبل گفت: ای جاندار بی‌خبر، چرا این‌گونه نالان هستی؟
کند صبر در هیچ بوم و بری؟
چو من آتش، از چون تو خاکستری
هوش مصنوعی: آیا هیچ کس تاب و تحملی دارد مانند من؟ من مانند آتش هستم و تو به سادگی مانند خاکستر.
دو گفتی، یکی بشنو ای هرزه‌کیش
چرا عاشقی پیش آواز خویش
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال زندگی بی‌ریشه و بی‌هدف هستی، چرا در عشق و هیجان‌های خود غرق شده‌ای و پیش خودتان مدام در حال آواز خواندنید؟
ز شور تو بر باد شد خرمنم
خدا را تویی بی‌وفا یا منم؟
هوش مصنوعی: از شور و شوق تو، همه خوشی‌ها و آرزوهایم نابود شد. آیا تو بی‌وفایی یا من؟
کنی میل هردم ز شاخی به شاخ
هوا و هوس راست میدان فراخ
هوش مصنوعی: هر لحظه به سمت چیزی جدید و جذاب برو و به دنبال زندگی و خواسته‌هایت بگرد. دنیا پر از فرصت‌ها و نیکویی‌هاست.
به صد دست، من گرچه گردیده‌ام
هوس‌پیشه‌ای چون تو کم دیده‌ام
هوش مصنوعی: من با اینکه به هزار و یک طریق به وسوسه‌ها و خواسته‌ها روی آورده‌ام، اما مانند تو که همیشه در این مسیر هستی، زیاد ندیده‌ام.
مرا طعنه‌کش کردی ای دلخراش
که سر برنمی‌کردم از شاخ، کاش
هوش مصنوعی: ای دلخراش، تو مرا ناامید کردی و به من توهین زدی، کاش که هرگز از آنجا نمی‌رفتم.
گرفتم که معشوق بازاری‌ام
خود آخر نه درخورد این خواری‌ام
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که محبوبم در میان مردم عادی است، ولی این وضعیت و ذلت برای من مناسب نیست.
نداری چو من دفتر ساده پیش
که نازی به تحریر آواز خویش
هوش مصنوعی: تو همچون من دفتری ساده نداری تا بتوانی زیبایی‌های صدای خود را به تحریر درآوری.
نشد تهمت‌آلوده کالای من
ز دامان پاک است اجزای من
هوش مصنوعی: کالای من از اشیاء ناپاک و بی‌ارزش دور است، زیرا اجزای آن از خلوص و پاکی برخوردارند.
درین تنگنا با دل پر ز خون
شوم غنچه وز شاخ آیم برون
هوش مصنوعی: در این وضعیت دشوار، با دل پر از رنج و درد، مانند غنچه‌ای می‌شوم که به تدریج از شاخه بیرون می‌آید.
ز ویرانی‌ام چون شد آباد، باغ
مرا آستین زد صبا بر چراغ
هوش مصنوعی: وقتی خرابی‌های زندگی‌ام به پایان رسید و دوباره حال و روزم خوب شد، نسیم لطیف به باغ من رسید و مانند دستی که به روشنی می‌افزاید، حال بی‌روح من را زنده کرد.
مرا باغبان چید از بوستان
به جوری که خون شد دل دوستان
هوش مصنوعی: من را باغبان مانند گلی چید از باغ، به گونه‌ای که دل دوستانم را خونین کرد.
صبا چشم زد رنگ و بوی مرا
به آتش گرفت آبروی مرا
هوش مصنوعی: نسیم لطیف، با خود رنگ و بوی من را به آتش کشید و باعث شد آبرویم لکه‌دار شود.
به من قطره‌ای آبرو چون نهشت
ز آتش برآورد و با گل سرشت
هوش مصنوعی: به من اندکی اعتبار و حیثیت عطا کن، زیرا که از آتش رنج و سختی عبور کرده‌ام و با زیبایی و لطافت به زندگی ادامه می‌دهم.
برآیی اگر گرد این نُه چمن
نیابی ستم‌دیده‌ای همچو من
هوش مصنوعی: اگر از این نه گلستان بیرون بیایی، کسی را مثل من که ستم دیده باشد، نخواهی یافت.
تو آزادی از قید افروختن
که خاکسترست ایمن از سوختن
هوش مصنوعی: تو از قید و بند رهایی یافته‌ای و مانند خاکستر هستی که دیگر نمی‌سوزد.
***
هوش مصنوعی: حتی اگر تمام دنیا در برابر تو بایستد، تو باید به خودت ایمان داشته باشی و از اصول و اعتقاداتت دفاع کنی.
نمی در دل شب ز مژگان برآر
چو اشکت شد الماس، از کان برآر
هوش مصنوعی: در دل شب، اشک‌های تو مانند الماس درخشان است؛ پس چرا آنها را از چشمانت بیرون نریزی و به رخ نکشی؟
به ساغر ز مینا می رشک ریز
جگر خون کن و اشک بر اشک ریز
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب از جام زیبای مینا را با حسرت تماشا کن و با دل تنگی اشک بریز.
شناسنده بحر و بر نیستی
گر از دیده خشک، تر نیستی
هوش مصنوعی: اگر تو از درک عمیق دریای علم و دانایی بی‌نصیب باشی، حتی اگر ظاهراً از احساسات خاموشی نداشته باشی، همچنان در خواب هستی.
تر و خشک از عالمی دیگرست
که چشمت بود خشک و دامن تر است
هوش مصنوعی: در جهانی دیگر، وضعیت‌ها و احساسات انسان‌ها کاملاً متفاوت است. چشمان تو نشان از خشکی دارند، در حالی که دامن تو به تر بودن اشاره می‌کند. این نشان می‌دهد که ظاهراً شرایط و احساسات متفاوتی وجود دارد که ممکن است از هم فاصله داشته باشند.
ببند از رگ گریه بر دیده آب
خجل شو ز دریا که گردد سراب
هوش مصنوعی: چشم‌هایت را از گریه پر کن و خودت را از آب دریا خجالت‌زده نکن، زیرا دریا می‌تواند به سراب تبدیل شود.
سرشکت کریم است و دامن گدا
چرا بخل در آب دریا، چرا؟
هوش مصنوعی: چرا در دنیای پراشک و غم، که خدای مهربان و بخشنده‌ای داریم، باید از نعمت‌ها و خوبی‌ها کم بگذاریم؟ آیا از دریای بیکران رحمت و لطف او نباید بهره‌مند شویم؟
چه افسانه‌ای بی‌غمی گفته است
که اشکت چنین در جگر خفته است
هوش مصنوعی: چه داستانی از بی‌خیالی وجود دارد که بگوید چطور اشک تو در دل پنهان شده است؟
شود رقّت قلب چون جلوه‌گر
به از صد لب خشک، یک چشم تر
هوش مصنوعی: وقتی یک زیبایی خود را نشان دهد، دل انسان به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد. حتی یک چشمان گریان و رقیق از صد لب خشک و بی‌احساس، می‌تواند احساسی عمیق‌تر را برانگیزد.
به گِل دیده را گر نینباشتی
بگو تخم اشکی کجا کاشتی؟
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را به خاک نمی‌افکنی، بگو که دانه اشکت را کجا کاشتی؟
ز دل ناله‌ای صبحگاهی بکش
اگر نیستی مرده، آهی بکش
هوش مصنوعی: اگر زنده‌ای، صبحگاهان ناله‌ای از دل سر بده و اگر مرده‌ای، دست کم آهی بکش.
مرا بر دل از داغ صد گل شکفت
ز حرفی که با غنچه‌ای لاله گفت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر جراحتی که از صد گل گرفته‌ام، چنان می‌سوزد که گویی این درد ناشی از گفتگویی است که یک لاله با غنچه‌اش داشته است.
که چون می‌کنی خنده بی داغ دل؟
خجل نیستی زین شکفتن، خجل؟
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی بی‌درد دل بخندی؟ آیا از این شادی و شادابی خجالت نمی‌کشی؟