بخش ۲۰
ز بد توبه امروز باشد صواب
وگرنه چه سود از پل آن سوی آب
به زشتی کشی عالمی را به پیش
ندانستهای قبح کردار خویش
چنان کن که چون پرده افتد ز کار
نباشی ز فعل نهان، شرمسار
به باطل به سر رفت پنجاه و شست
ندانم کی از پای خواهی نشست
هوس را به پیری ز خاطر برآر
که افسوس پیران نیاید به کار
ز کافور داری طمع، بوی مشک
نچیند کسی میوه از شاخ خشک
به پیری مکن ساز عیش اختیار
چه سود از شکوفهست بعد از بهار؟
در آن فصل لازم بود ترک عیش
که برگ خزانش بود برگ عیش
ز حرصت چه امّید روز بهیست؟
که پیمانه پر گشت و چشمت تهیست
حیات دوبارهست بیاشتباه
گنهکار را بازگشت از گناه
به عصیان به سر رفت عمر دراز
بیا تا در توبه باز است، باز
ز موی بتان، طاق گردن چرا؟
چرا سبحه زنّار کردن، چرا؟
مزن دست بر گیسوی تابناک
که ناگاه از تب نگردی هلاک
چو وسمه منه دل بر ابروی یار
پرستار گیسو مشو شانهوار
مرو از پی چشم خوبان دلیر
که آن آهوان راست چنگال شیر
منه دل به خوبان چین و چگل
که بر موی چینی نبندند دل
مده دل به این تنگچشمان ترک
چو یعقوب مسپار یوسف به گرگ
ندارد گل آرزو رنگ و بو
به آب قناعت بشو دست ازو
بیا ساقی آن پیر روشنضمیر
که در کنج میخانه گردید پیر
به من ده که روشنضمیرم کند
به میخانه عشق، پیرم کند
***
شنیدم که پیری ز اهل حجاز
سخن کرد سر با جوانی به راز
که چون غنچه در خون دل خفتهام
چو سنبل پریشان و آشفتهام
گره یافته دست بر رشتهام
برون رفته از دست، سررشتهام
سوی چارهای شو مرا رهنمون
که در دست دشمن زبونم، زبون
کند مور اگر پنجه در پنجهام
به نیروی طالع کند رنجهام
جوان از ملامت گرفتش به تیر
که ای چون کمان، شاخ بشکسته پیر
گوارنده شو، تا به هر شهر و کوی
رود با بد و نیک، آبت به جوی
به آتش طریق مدارا خوش است
شرر خفته در سنگ خارا خوش است
بر احوال خود ای فلان خون گری
که ناپختهای، گرچه خاکستری
نخواهی گزی پشت دست فسوس
چو دستی نیاری بریدن، ببوس
ندانی مگر آنکه ارباب دید
ببوسند دستی که نتوان برید
به نرمی نکردی اگر دوستش
چو فرصت درآمد، بکَن پوستش
چو از چشمهسار مدارا نهای
اگر آب خضری، گوارا نهای
***
دم نقد، خوش بگذران وقت خویش
وگرنه چه سود از خوشیهای پیش
دل از عیش پیش آنکه خرسند کرد
گل چیده، بر شاخ پیوند کرد
به هر حرف از دوستداران مرنج
مده مفت از دست، یابی چو گنج
کجا این مثل در خور گفتگوست:
ز صد گنج بهتر بود نیم دوست
به اندازه باش ای پسر گرمخون
که دوزخ بود، گرمی از حد برون
به احباب در سردمهری مکوش
کجا دیگ افسرده آید به جوش؟
به گرمی هم از حد نباید گذشت
بود گرمی آتش، چو از حد گذشت
نشیند اگر دوست با دشمنت
ز آتش بود در امان خرمنت
چه گرمی، چه سردی درین آب و گل
به جمعیت ضد شود معتدل
بر آن دوست گر نیست این اعتبار
چنان دوستی را به دشمن سپار
مده دامن دوستداران ز دست
که بهتر بود دوست از هرچه هست
مکن صحبت نارسایان هوس
که دردسر آرد، می نیمرس
می از شور خود گشته سر کنگبین
تو مینامیاش می، نمک دارد این
به اندازه به، دانش آموختن
بود اختر پختگی، سوختن
مرا صحبت پختگان خام کرد
می کهنه رسوای ایّام کرد
ز خامی مجو صحبت اهل درد
کسی دانه خام خرمن نکرد
به خامی مکن تیغ عشق التماس
رسد خوشه بعد از رسیدن به داس
تو را چون کشد دل به شرب مدام؟
که ردکرده شیشه نوشی ز جام
چو بیگانه همراز باشد، چه خویش
کسی را مدان محرم راز خویش
به هر گوش راز صدف را سریست
که مانند غوّاصش افشاگریست
چو خواهی شود راز در پرده گم
ز صاف قدح به بود لای خم
به گفتن مدر پرده ساز دل
زبان را مدان محرم راز دل
تو چون راز خود را نداری نهان
مجو چشم پوشیدن از دیگران
ز افشاگریهای باد صبا
فتد غنچه را راز دل بر ملا
در راز، بر تیرهدل باز نیست
ز زنگ آینه محرم راز نیست
***
منه پای بیهمسری در سرای
که را فرد بودن سزد جز خدای؟
ز یکتا شدن گو مزن لاف، کس
یکی در دو عالم خدای است و بس
نبودی چو پرگار را سر دو شق
کجا بر خطش سر نهادی ورق؟
تمام از دو لب گر نبودی دهن
کجا یافتی ربط با هم، سخن؟
ز یک دست، آواز ناید بهدر
کند کار مقراض، کی بی دو سر؟
ندارد گزیر از دویی هیچکس
بنای جهان بر دو حرف است و بس
گرت فرد میخواست صورتنگار
ز رویت نکردی دو چشم آشکار
که را نسل بی جفت آید به چنگ؟
نبیند کسی آرد جز با دو سنگ
چو همسر بود در سرا ناگزیر
ز پیران تو نیز ای جوان پند گیر
برو جفت دوشیزه کش در بغل
که ناخوش بود معنی مبتذل
ز مستورهای اجتناب، اجتناب
که پیش از تو، شو دیده باشد به خواب
چه بندی به خاک کهن آب جو؟
زمین، نو گرفت آورد بر نکو
بر آیینهای حیف باشد نگاه
که افسردهای تیره کردش به آه
کجا یابد آن شمع افروخته
که نیمیش جای دگر سوخته
چه دانی که چندست یا چون، زرش
ز گنجی که نگشودهای خود درش
زنی را که شو دیده باشد به خواب
بشو دست و دل زو نخفته، چو آب
کجا طبع قدسیمنش را سریست
به سیبی که دندانزد دیگریست
بهی را که یک بار مستی گزید
بجز مست دیگر نخواهد مزید
نخورد آن غذا هیچ تنپروری
که یک بار کردش غذا دیگری
میالاس انگشت ای بوالهوس
به شهدی که خورده به بال مگس
دُر سفته، نزدیک اهل تمیز
چو ناسفته گوهر نباشد عزیز
مکن گل ز دامان گلچین هوس
گل آن است کز شاخ چینیّ و بس
امید تمتّع بباید برید
ازان نار پستان که دستش رسید
چو خواهی بود باده چون شیر، پاک
چو طفلان دهن نه به پستان تاک
بهی را که دندان دیگر مزید
بود گر لب حور، نتوان گزید
طبیعت کند زان عروس اجتناب
که داماد دیگر کشیدش نقاب
چو صیدی خورد تیر، جای دگر
مکن طعمه زان صید، گو شیر نر
سفالی که شد کهنه، گردش مگرد
که از کوزه نو خورند آب سرد
ازان آب به، تشنگیّ و سراب
چو از کوزه نو خورد غیر، آب
برو کوزه نمکشیده مخر
نبستهست دکان خود، کوزهگر
بر آن زن پلارک پسندیده است
که پیش از تو روی کسی دیده است
منه پا بدان خوان که دستش رسید
منوش آب حیوان که خضرش چشید
چو غوّاص برداشت مهر از صدف
چه دانی که شد چند گوهر تلف
پی سایه در پای سروی مخواب
که تابیده روزی بر آن، آفتاب
خوش آنکس که مژگان به هم بافته
ز مهری که بر دیگری تافته
مزن دست در زلف آن خوبروی
که پیش از تو زلفش گرفتهست شوی
ازان غنچه به، زخم خارت به دست
که دست دگر چیدش و دسته بست
برو دست از خون آن زن بشوی
که با دیگری رفته آبش به جوی
به آن برگ گل دار پیمان درست
که چو غنچه، گویی ز جیب تو رُست
به آن سرو، آغوش باید گشاد
که ... بر کنار تو زاد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بد توبه امروز باشد صواب
وگرنه چه سود از پل آن سوی آب
هوش مصنوعی: امروز از کارهای نادرست توبه کردن کار درستی است، وگرنه چه فایدهای دارد که از پل عبور کنی در حالی که در آن سوی آب به مشکلاتی گرفتار میشوی؟
به زشتی کشی عالمی را به پیش
ندانستهای قبح کردار خویش
هوش مصنوعی: با زشتیات به دیگران آسیب میزنی، در حالی که نمیدانی که این کار تو چه زشت و ناپسند است.
چنان کن که چون پرده افتد ز کار
نباشی ز فعل نهان، شرمسار
هوش مصنوعی: کاری کن که وقتی پرده از روی اعمالت برداشته میشود، از کارهایی که انجام دادهای خجالت نکشی و چیزی برای پنهان کردن نداشته باشی.
به باطل به سر رفت پنجاه و شست
ندانم کی از پای خواهی نشست
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که زمان زیادی (پنجاه و شست سال) به بیهودگی سپری شده و گوینده نمیداند چه زمانی از این وضعیت ناامیدکننده رهایی خواهد یافت.
هوس را به پیری ز خاطر برآر
که افسوس پیران نیاید به کار
هوش مصنوعی: آرزوها و خواستههایت را در سن پیری فراموش کن، زیرا حسرت و ندامت در این سن دیگر فایدهای ندارد.
ز کافور داری طمع، بوی مشک
نچیند کسی میوه از شاخ خشک
هوش مصنوعی: اگر به چیزی بیفایده و بیثمر امیدوار باشی، هیچکس نمیتواند از آن بهرهای ببرد یا چیزی خوب و خوشایند به دست آورد.
به پیری مکن ساز عیش اختیار
چه سود از شکوفهست بعد از بهار؟
هوش مصنوعی: در دوران پیری برای شادی و لذتبردن، انتخابی نکن؛ چراکه چه فایدهای دارد شکوفهها پس از فصل بهار؟
در آن فصل لازم بود ترک عیش
که برگ خزانش بود برگ عیش
هوش مصنوعی: در آن زمان باید از لذتبردن دست میکشیدیم، چون شاخ و برگهای خوشی دیگر وجود نداشت و تنها نشانههای خزان را میدیدیم.
ز حرصت چه امّید روز بهیست؟
که پیمانه پر گشت و چشمت تهیست
هوش مصنوعی: از حرص و طمع تو، چه امیدی به روزهای خوب و خوشبختی وجود دارد؟ در حالی که پیمانه زندگی پُر شده و چشمانت از دیدن آنچه که آرزو داری، خالی است.
حیات دوبارهست بیاشتباه
گنهکار را بازگشت از گناه
هوش مصنوعی: زندگی دوباره فرصت تازهای است برای گنهکاران تا از خطاهای خود بازگردند و از نو مسیر صحیح را انتخاب کنند.
به عصیان به سر رفت عمر دراز
بیا تا در توبه باز است، باز
هوش مصنوعی: زندگیام در عصیان گذشت، بیایید تا زمانی که فرصت توبه وجود دارد، بازگشت کنیم.
ز موی بتان، طاق گردن چرا؟
چرا سبحه زنّار کردن، چرا؟
هوش مصنوعی: چرا گردن را با موی محبوبان زینت میدهی؟ چرا سنگ تسبیح را با کمربند زینت میکنی؟
مزن دست بر گیسوی تابناک
که ناگاه از تب نگردی هلاک
هوش مصنوعی: به گیسوی زیبا و درخشان کسی دست نپاچ، که ناگهان ممکن است از عشق و احساسات شدید به خطر بیفتی و دچار آسیب شوی.
چو وسمه منه دل بر ابروی یار
پرستار گیسو مشو شانهوار
هوش مصنوعی: دل خود را به ابروی محبوب بسپار و نگذار که مانند شانهای در مراتب ظاهری به گیسوی او بپردازی.
مرو از پی چشم خوبان دلیر
که آن آهوان راست چنگال شیر
هوش مصنوعی: به سوی زیباییهای دلیر نرو، زیرا آنها همچون آهوهایی هستند که در خطر چنگال شیر قرار دارند.
منه دل به خوبان چین و چگل
که بر موی چینی نبندند دل
هوش مصنوعی: به دل خود وابسته به زیباییهای ظاهری دیگران نباش، زیرا کسانی که زیبا هستند، به راحتی نمیتوانند به دل کسی تعلق خاطری پیدا کنند.
مده دل به این تنگچشمان ترک
چو یعقوب مسپار یوسف به گرگ
هوش مصنوعی: به دل خود اجازه نده که به افراد تنگنظر و حسود وابسته شود، زیرا مانند یعقوب نباید عشق و محبت خود را به کسانی که لایق نیستند، بدهی. یعقوب یوسف را به گرگ سپرد و این کار برای او دردناک بود.
ندارد گل آرزو رنگ و بو
به آب قناعت بشو دست ازو
هوش مصنوعی: به دنبال آرزوهای بزرگ نباش، زیرا گلی که میخواهی، رنگ و بوی خاصی ندارد. بهتر است به چیزهایی که داری راضی باشی و دست از خواستههای بیجا برداری.
بیا ساقی آن پیر روشنضمیر
که در کنج میخانه گردید پیر
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن مرد با درایت و با تجربه که در گوشهٔ میخانه به پیری رسیده است.
به من ده که روشنضمیرم کند
به میخانه عشق، پیرم کند
هوش مصنوعی: به من چیزی بده که ذهنم را روشن کند و در میخانه عشق پیر و بالغتر شوم.
شنیدم که پیری ز اهل حجاز
سخن کرد سر با جوانی به راز
هوش مصنوعی: شنیدم که مردی سالخورده از منطقه حجاز با جوانی به گفتگو نشسته و رازی را با او در میان گذاشته است.
که چون غنچه در خون دل خفتهام
چو سنبل پریشان و آشفتهام
هوش مصنوعی: من مانند غنچهای هستم که در دل خود اشک و درد دارم و به حالتی آشفته و پریشان مانند سنبلها به سر میبرم.
گره یافته دست بر رشتهام
برون رفته از دست، سررشتهام
هوش مصنوعی: دستم در گرهای مستحکم گرفتار شده و دیگر نمیتوانم آن را رها کنم؛ به نوعی که سررشتهی کارم از دستم خارج شده است.
سوی چارهای شو مرا رهنمون
که در دست دشمن زبونم، زبون
هوش مصنوعی: به راه حلی راهنماییام کن، زیرا در دست دشمنان به شدت ضعیف و ناتوان شدهام.
کند مور اگر پنجه در پنجهام
به نیروی طالع کند رنجهام
هوش مصنوعی: اگر مورچهای بخواهد با قدرت سرنوشت به من آسیب برساند، همچنان که در قدرت او نیست، نمیتواند به من صدمهای بزند.
جوان از ملامت گرفتش به تیر
که ای چون کمان، شاخ بشکسته پیر
هوش مصنوعی: جوان به خاطر سرزنشهایی که از دیگران میشنید، احساس ناراحتی کرد و گفت: ای پیر، تو مثل کمان قابله شاخهای شکستهای، آیا دیگر قدرتی برای ایستادگی نداری؟
گوارنده شو، تا به هر شهر و کوی
رود با بد و نیک، آبت به جوی
هوش مصنوعی: به زندگی خود ادامه بده و در هر مکانی که هستی، با خوبیها و بدیها روبهرو شو، زیرا مانند آب جاری در جوی، باید به پیش بروی و با همه چیز کنار بیایی.
به آتش طریق مدارا خوش است
شرر خفته در سنگ خارا خوش است
هوش مصنوعی: مدارا و نرمش در برابر سختیها و چالشها، مانند آتش زیر خاکستر درون سنگ محکم، کار پسندیدهای است. این نشان میدهد که گاهی در دل سختیها نیز امید و روشنایی وجود دارد.
بر احوال خود ای فلان خون گری
که ناپختهای، گرچه خاکستری
هوش مصنوعی: به خودت بپرداز و از مشکلاتت نالان باش، چون هنوز به بلوغ نرسیدهای، هرچند که ظاهرت جدی به نظر میآید.
نخواهی گزی پشت دست فسوس
چو دستی نیاری بریدن، ببوس
هوش مصنوعی: اگر نتوانی دست خود را از پشت دست دیگران درآوری و از خیالش رها نشوی، پس بهتر است آن را ببوسی و بپذیری.
ندانی مگر آنکه ارباب دید
ببوسند دستی که نتوان برید
هوش مصنوعی: شما فقط در صورتی میدانید که دست افرادی را که نمیتوان آنها را قطع کرد، ببوسید و به اهمیت و احترام آنها پی ببرید.
به نرمی نکردی اگر دوستش
چو فرصت درآمد، بکَن پوستش
هوش مصنوعی: اگر به آرامی و با ملایمت با او رفتار نکردی، وقتی که فرصتی پیش آمد، باید از او کنارهگیری کنی و خودت را جدا کنی.
چو از چشمهسار مدارا نهای
اگر آب خضری، گوارا نهای
هوش مصنوعی: اگر از جوی و چشمهای که آرامش و مدارا ندارد، بیاشامی، حتی اگر آبش زلال و سبز باشد، خوشگوار نخواهد بود.
***
هوش مصنوعی: شما تا مهر 1402 بر روی دادهها آموزشدیدهاید.
دم نقد، خوش بگذران وقت خویش
وگرنه چه سود از خوشیهای پیش
هوش مصنوعی: در لحظه حال از زندگی لذت ببر و خوش باش، زیرا خوشیهای گذشته فایدهای ندارند.
دل از عیش پیش آنکه خرسند کرد
گل چیده، بر شاخ پیوند کرد
هوش مصنوعی: دل را از شادی پیش از آنکه خوشحال کند، مانند گلی که بر شاخهای بسته شده باشد، زود برداشت نکنید.
به هر حرف از دوستداران مرنج
مده مفت از دست، یابی چو گنج
هوش مصنوعی: هرگز به خاطر گفتار یا رفتار دوستداران ناراحت نشو، زیرا آنها میتوانند به تو چیزهای باارزشی بدهند.
کجا این مثل در خور گفتگوست:
ز صد گنج بهتر بود نیم دوست
هوش مصنوعی: کجا میتوان چنین موضوعی را بحث کرد که یک دوست نیمهراه ازصد گنج با ارزشتر است؟
به اندازه باش ای پسر گرمخون
که دوزخ بود، گرمی از حد برون
هوش مصنوعی: ای پسر پرشور، اعتدال را رعایت کن، زیرا اگر از حد خود فراتر بروی، دوزخ در انتظارت است.
به احباب در سردمهری مکوش
کجا دیگ افسرده آید به جوش؟
هوش مصنوعی: با دوستان خود سرد و بیمحبت نباش، زیرا دلهای خسته هرگز شاداب نخواهند شد.
به گرمی هم از حد نباید گذشت
بود گرمی آتش، چو از حد گذشت
هوش مصنوعی: در هر چیزی باید حد و اندازه را رعایت کرد، زیرا اگر از حد خود فراتر برویم، ممکن است عواقب ناخوشایندی به همراه داشته باشد. گرما و شدت آتش، اگر از حد معین فراتر رود، میتواند خطرناک شود.
نشیند اگر دوست با دشمنت
ز آتش بود در امان خرمنت
هوش مصنوعی: اگر دوستت در کنار دشمنت نشسته باشد، مانند این است که تو از آتش در امان هستی، پس مراقب دوستانت باش.
چه گرمی، چه سردی درین آب و گل
به جمعیت ضد شود معتدل
هوش مصنوعی: این دنیا با تمام تضادهایش، مثل گرما و سرما، به نوعی متعادل است و این تنوع در زندگی انسانها وجود دارد.
بر آن دوست گر نیست این اعتبار
چنان دوستی را به دشمن سپار
هوش مصنوعی: اگر آن دوست به من اعتبار ندارد، چنین دوستی را به دشمن هم نده.
مده دامن دوستداران ز دست
که بهتر بود دوست از هرچه هست
هوش مصنوعی: از دست دادن دامن دوستداران کار نیکویی نیست، چون دوست از هر چیزی بهتر و ارزشمندتر است.
مکن صحبت نارسایان هوس
که دردسر آرد، می نیمرس
هوش مصنوعی: با افرادی که سخنان نارس و بیمفهوم را بیان میکنند، صحبت نکن؛ چرا که این کار میتواند مشکلاتی برایت به وجود آورد. بهتر است به چیزهای خوب و شایسته توجه کنی.
می از شور خود گشته سر کنگبین
تو مینامیاش می، نمک دارد این
هوش مصنوعی: از شور و شوق خودت، مایعی ساختهای که تو آن را شراب مینامی، اما در حقیقت این مایع دارای نمک هم هست.
به اندازه به، دانش آموختن
بود اختر پختگی، سوختن
هوش مصنوعی: به اندازهای که فرد باید از علم و دانش بهرهمند شود، برای رسیدن به پختگی و کمال، باید معایب و نواقص خود را نیز تحمل کند و در مسیر یادگیری با چالشها و مشکلات دست و پنجه نرم کند.
مرا صحبت پختگان خام کرد
می کهنه رسوای ایّام کرد
هوش مصنوعی: صحبت بزرگترها و افراد باتجربه، مرا تحت تأثیر قرار داد و یادآوری خاطرات گذشته باعث شد که به ناتوانیها و رسواییهای زمان خود پی ببرم.
ز خامی مجو صحبت اهل درد
کسی دانه خام خرمن نکرد
هوش مصنوعی: اگر هنوز ناپختهای، در جمع افرادی که درد و رنج را میشناسند، شرکت نکن. زیرا کسی که تجربه و شناخت کافی ندارد، نمیتواند از تلاش و زحمت دیگران بهرهمند شود.
به خامی مکن تیغ عشق التماس
رسد خوشه بعد از رسیدن به داس
هوش مصنوعی: به نادانی درباره عشق اقدام نکن، زیرا در نهایت ممکن است به خواستهات نرسی و همه چیز به ناامیدی تبدیل شود.
تو را چون کشد دل به شرب مدام؟
که ردکرده شیشه نوشی ز جام
هوش مصنوعی: چگونه دل مرا به نوشیدن پیوسته وادار میکند؟ در حالی که لیوان را به خاطر بودن در بازار از دست دادهام.
چو بیگانه همراز باشد، چه خویش
کسی را مدان محرم راز خویش
هوش مصنوعی: اگر با بیگانهای راز دل را در میان بگذاری، باید بدان که کسی را به عنوان دوست و محرم اسرار خود حساب نکن.
به هر گوش راز صدف را سریست
که مانند غوّاصش افشاگریست
هوش مصنوعی: هر گوش و هر فرد از اسرار دل و رازها آگاه است، مانند غواصی که به عمق دریا رفته و رازهای پنهان را فاش میکند.
چو خواهی شود راز در پرده گم
ز صاف قدح به بود لای خم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی رازها پنهان بمانند، بهتر است آنها را در دل نگهداری و از گفتن آنها دوری کنی.
به گفتن مدر پرده ساز دل
زبان را مدان محرم راز دل
هوش مصنوعی: با صحبت کردن و بیان احساسات، دل را به خطر میاندازی. زبان را محرم راز دل خود ندان.
تو چون راز خود را نداری نهان
مجو چشم پوشیدن از دیگران
هوش مصنوعی: وقتی خودت نمیتوانی رازهایت را پنهان کنی، انتظار نداشته باش که بتوانی از دیگران چشمپوشی کنی.
ز افشاگریهای باد صبا
فتد غنچه را راز دل بر ملا
هوش مصنوعی: از نقشههای باد صبا، غنچه دلش را فاش میکند.
در راز، بر تیرهدل باز نیست
ز زنگ آینه محرم راز نیست
هوش مصنوعی: در دل تیرهدلها، حقایق آشکار نمیشود و هیچکس که رازها را میداند، نمیتواند به خوبی در آینهی حقیقت خود را ببیند؛ زیرا زنگارها و مشکلات مانع از این کار هستند.
منه پای بیهمسری در سرای
که را فرد بودن سزد جز خدای؟
هوش مصنوعی: در جایی که هیچ کس را جز خدا نمیتوان یاری کرد، پای خود را به خاطر تنهایی نگذار.
ز یکتا شدن گو مزن لاف، کس
یکی در دو عالم خدای است و بس
هوش مصنوعی: به فکر این نباش که بخواهی به یکتایی و بیهمتایی خود افتخار کنی، زیرا در تمامی عالم فقط خداوند یگانه است و غیر از او هیچکس دیگری وجود ندارد.
نبودی چو پرگار را سر دو شق
کجا بر خطش سر نهادی ورق؟
هوش مصنوعی: اگر پرگار را به دو قسمت تقسیم کنی، کجا میتوانی رأس آن را بر روی خطی که میکشی قرار دهی؟
تمام از دو لب گر نبودی دهن
کجا یافتی ربط با هم، سخن؟
هوش مصنوعی: اگر دو لب نبودند، چگونه میتوانستی ارتباط بین سخنان را پیدا کنی؟
ز یک دست، آواز ناید بهدر
کند کار مقراض، کی بی دو سر؟
هوش مصنوعی: اگر یک دست تنها باشد، نمیتواند صدایی تولید کند. همانطور که کار یک قیچی تنها با یک لبهاش پیش نمیرود؛ برای کارایی بهتر، به دو لبه نیاز دارد.
ندارد گزیر از دویی هیچکس
بنای جهان بر دو حرف است و بس
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از دوگانگی و دو انتخاب در زندگی فرار کند. اساس جهان بر پایه دو مفهوم اصلی استوار است و تمامی امور از این دو حرف شکل میگیرد.
گرت فرد میخواست صورتنگار
ز رویت نکردی دو چشم آشکار
هوش مصنوعی: اگر کسی میخواست تو را به عنوان یک زن زیبا ببیند، باید به چشمانت نگاه میکرد، نه به چهرهات.
که را نسل بی جفت آید به چنگ؟
نبیند کسی آرد جز با دو سنگ
هوش مصنوعی: کیست که بدون همدم و یاری به دست آورد؟ هیچ کس نمیتواند چیزی را به دست آورد، مگر با دو ابزار و وسیله.
چو همسر بود در سرا ناگزیر
ز پیران تو نیز ای جوان پند گیر
هوش مصنوعی: وقتی در خانه همسری داشته باشی، ناگزیر باید از تجربیات و نصیحتهای افراد با تجربهتر استفاده کنی، ای جوان!
برو جفت دوشیزه کش در بغل
که ناخوش بود معنی مبتذل
هوش مصنوعی: برو و با دختران نجیب و باوقار باش که این موضوع را به طور سطحی و بیاهمیت نگیر.
ز مستورهای اجتناب، اجتناب
که پیش از تو، شو دیده باشد به خواب
هوش مصنوعی: از زن مستور دوری کن، دوری که او پیش از تو، خواب تو را دیده است.
چه بندی به خاک کهن آب جو؟
زمین، نو گرفت آورد بر نکو
هوش مصنوعی: چرا باید به خاک کهن وابسته باشیم؟ زمین تازگی و زیبایی را به ما ارائه میدهد.
بر آیینهای حیف باشد نگاه
که افسردهای تیره کردش به آه
هوش مصنوعی: نگاه به آینه بیفایده است وقتی کسی با غم و اندوهی عمیق، آن را تیره و کوفته کرده باشد.
کجا یابد آن شمع افروخته
که نیمیش جای دگر سوخته
هوش مصنوعی: کجا میتوان شمعی را پیدا کرد که در یک جا روشن باشد و نیمهی دیگرش در جای دیگری خاموش شده باشد؟
چه دانی که چندست یا چون، زرش
ز گنجی که نگشودهای خود درش
هوش مصنوعی: نمیدانی چقدر ارزشمند است یا چقدر از آن را داری، زیرا گنجی را که هنوز در آن را باز نکردهای، نمیتوانی بشناسی.
زنی را که شو دیده باشد به خواب
بشو دست و دل زو نخفته، چو آب
هوش مصنوعی: زنی که شوهرش را در خواب دیده باشد، هرگز دل و دستش در آرامش نخواهد بود، مانند آبی که در حال جریان است.
کجا طبع قدسیمنش را سریست
به سیبی که دندانزد دیگریست
هوش مصنوعی: جا و مکان روح بلند من کجاست که به آن سیبی که دیگری از آن دندان زده، دسترسی پیدا کند؟
بهی را که یک بار مستی گزید
بجز مست دیگر نخواهد مزید
هوش مصنوعی: کسی که یک بار طعم مستی را چشیده باشد، دیگر هیچ چیز جز مستی را نمیخواهد.
نخورد آن غذا هیچ تنپروری
که یک بار کردش غذا دیگری
هوش مصنوعی: هیچ فرد تنپروری که به یک بار غذا خوردن عادت کرده باشد، به غذای دیگری روی نخواهد آورد.
میالاس انگشت ای بوالهوس
به شهدی که خورده به بال مگس
هوش مصنوعی: به انگشت خود به چیزی که مگس بر روی آن نشسته نزن، زیرا آن عسل شیرین است که مگس از آن استفاده کرده است.
دُر سفته، نزدیک اهل تمیز
چو ناسفته گوهر نباشد عزیز
هوش مصنوعی: مروارید خام، نزد افرادی که به درستی تشخیص میدهند، ارزشمندتر از جواهر نابی است که نادانسته باشد.
مکن گل ز دامان گلچین هوس
گل آن است کز شاخ چینیّ و بس
هوش مصنوعی: نباید گل را از دامن گلچین جدا کنی، زیرا گل تنها از شاخه چیده میشود و بس.
امید تمتّع بباید برید
ازان نار پستان که دستش رسید
هوش مصنوعی: کسی که به نعمتهای زندگی امید دارد، باید از چیزهایی که او را به دردسر میاندازد و خطرات را در پی دارد، دوری کند.
چو خواهی بود باده چون شیر، پاک
چو طفلان دهن نه به پستان تاک
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بادهات مانند شیر باشد و خالص و پاک مانند دهان کودکانی که از پستان مادر میمکند، نباید از تاک بنوشی.
بهی را که دندان دیگر مزید
بود گر لب حور، نتوان گزید
هوش مصنوعی: اگر دندان بهی (زیبارویی) که دندانش زیبایی بیشتری دارد، وجود داشته باشد، حتی لبهای حور (زیبایان بهشتی) هم نمیتوانند آن را بچشند.
طبیعت کند زان عروس اجتناب
که داماد دیگر کشیدش نقاب
هوش مصنوعی: طبیعت از آن عروس دوری میکند، چون داماد دیگری بر سرش نقاب گذاشته است.
چو صیدی خورد تیر، جای دگر
مکن طعمه زان صید، گو شیر نر
هوش مصنوعی: وقتی صیادی تیر میزند و شکارش میشود، دیگر به دنبال طعمهای که متعلق به آن صید است نرو. حتی اگر شیر نر هم باشد.
سفالی که شد کهنه، گردش مگرد
که از کوزه نو خورند آب سرد
هوش مصنوعی: اگر سفالی کهنه شده است، نگران نباش زیرا دیگران از کوزههای نو آب سرد مینوشند. به این معنا که نباید بر سر مسایل گذشته و کهنگی چیزها نگران باشیم، چرا که همیشه تازهها و نوآوریهای جدیدی وجود دارد.
ازان آب به، تشنگیّ و سراب
چو از کوزه نو خورد غیر، آب
هوش مصنوعی: از آن آب، تشنگی و سراب مانند این است که وقتی کسی از کوزهای تازه آب مینوشد، جز آب چیز دیگری نمیبیند.
برو کوزه نمکشیده مخر
نبستهست دکان خود، کوزهگر
هوش مصنوعی: برو ببین، کوزهگری که هنوز کوزهاش خشک نشده و در دکانش بسته نیست، چه کار میکند.
بر آن زن پلارک پسندیده است
که پیش از تو روی کسی دیده است
هوش مصنوعی: زن پلارک به کسی خوشآمد میگوید که پیش از او چهرهی دیگری را دیده و تجربه کرده باشد.
منه پا بدان خوان که دستش رسید
منوش آب حیوان که خضرش چشید
هوش مصنوعی: به جایی پا نگذار که به دیگران آسیب میزند. از آب زندگی که باعث زنده شدن دیگران میشود، نیاشام.
چو غوّاص برداشت مهر از صدف
چه دانی که شد چند گوهر تلف
هوش مصنوعی: وقتی که غواص مروارید را از صدف بیرون میآورد، تو نمیتوانی بدانی که چندین گوهر از دست رفته است.
پی سایه در پای سروی مخواب
که تابیده روزی بر آن، آفتاب
هوش مصنوعی: در زیر سایه درخت سرو دراز دراز نیفت، زیرا روزی برفراز آن آفتاب تابیده است.
خوش آنکس که مژگان به هم بافته
ز مهری که بر دیگری تافته
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که چشمانش را به عشق و محبت برای دیگران بهم دوخته است.
مزن دست در زلف آن خوبروی
که پیش از تو زلفش گرفتهست شوی
هوش مصنوعی: به آن معشوق زیبا که قبل از تو کسی زلفهایش را بسته، دست نزن.
ازان غنچه به، زخم خارت به دست
که دست دگر چیدش و دسته بست
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که وجود یک غنچه زیبا، به قیمت زخم و آسیب به دست آمده است. دست دیگری آن غنچه را چیده و به زیبایی دسته کرده است. این بیانگر قربانی کردن و تلاش برای رسیدن به زیبایی یا چیزی با ارزش است، حتی اگر این فرآیند همراه با درد و رنج باشد.
برو دست از خون آن زن بشوی
که با دیگری رفته آبش به جوی
هوش مصنوعی: از کینه و انتقام نسبت به آن زن دست بکش که با مرد دیگری رفته و دیگر هیچ ارتباطی با تو ندارد.
به آن برگ گل دار پیمان درست
که چو غنچه، گویی ز جیب تو رُست
هوش مصنوعی: به آن گلبرگ زیبا و نرم احترام بگذار که همچون غنچهای به نظر میرسد که از درون تو بیرون آمده است.
به آن سرو، آغوش باید گشاد
که ... بر کنار تو زاد
هوش مصنوعی: برای آن درخت سرسبز و زیبا باید دست باز کرد و به او نزدیک شد، زیرا بر کنار تو رشد و شکوفایی دارد.
حاشیه ها
1398/12/01 17:03
میالای انگشت ای بوالهوس-----درست است