بخش ۱۹
نه در دیده نور و نه در دل حضور
بود پیر افتاده را خانه گور
به پیری مدار از جوانی امید
نگردد سیه باز، موی سفید
ز رنگ طبیعی مکن اجتناب
نشاید جوان شد به موی خضاب
سفیدی مو شد به پیری نصیب
شکوفه پس از میوه باشد غریب
تو را گشت سنبل به نسرین بدل
نچیدی گل از باغ حسن عمل
مسازش عوض، شد چو دندان تلف
کجا میکند کار گوهر، صدف؟
ز پیری چو افتاد بر چهره چین
به خود از جوانی بساطی مچین
بر آن پیر خندد اجل دمبهدم
که گیرد خم زلف با پشت خم
به هنگام پیری مکن ساز و برگ
که آغاز پیریست انجام مرگ
به درمان، جوان را بود احتیاج
شود درد پیری به مردن علاج
به پیری مکن زندگانی هوس
جوانی بود زندگانی و بس
دریغا که عهد جوانی گذشت
جوانی مگو، زندگانی گذشت
ز پیران شعار جوانی مجوی
چو پژمرده شد گل، چه رنگ و چه بوی
مزن پیر از ضعف گو پیچ و تاب
شود زرد، وقت غروب آفتاب
ز پیران رطوبت مجو در دماغ
که بی روغن، افسرده باشد چراغ
مکن پیر گو دعوی سرکشی
ز خاکستر آید کجا آتشی؟
برو خنده بر ضعف پیران مزن
تو هم ای جوان، پیر خواهی شدن
بود پیر، افتاده روزگار
بر افتادگان پا مزن زینهار
چنان قطع شد از جوانی امید
که چون زال، مو روید از تن سفید
مکن از حنا موی خود رنگ بست
جوانی به نیرنگ ناید به دست
سفید و سیاه از تو گردد به خشم
که با ظلمت موی، شد نور چشم
مرا کرده پیری چنان ناامید
که پیش جوانان نگردم سفید
چو صبح آن که مهرش بود بر اثر
جوان خیزد از خواب پیرانهسر
شکست آنچنان مو سفیدی پرم
که از بیم، سودا پرید از سرم
جهان را چه دستیست در شستشوی
که بی آب شوید سیاهی ز موی
به پیری ز طفلی شدم همعنان
ندانم جوانی چه شد در میان
به طفلی مرا کس به مکتب نداد
که روشن کنم خود به پیری سواد
سوی مشک من برد کافور راه
یکی شد به چشمم سفید و سیاه
ز موی سفید آنچنانم نفور
که زنگی به چشمم بود به ز حور
هوا از سرم یک سر مو نرفت
سیاهی ز مو رفت و از رو نرفت
بشد رنگ مژگان چو موی ذقن
جوانی نرفتهست از چشم من
بزن دست و پا تا جوانیت هست
که پیر از عصا بسته بر چوب، دست
برو دل به عهد جوانی منه
که ناداده، ایام گوید بده
جوانیت بازیست پر کرده باز
جهد از نظر، تا کنی چشم باز
قدت شد ز پیری چو دال ای علیل
چه دانی که بر مرگ باشد دلیل
شود چند عینک سپردار چشم؟
نظر کن که از دست شد کار چشم
نظر رخت از دیده برچیده رفت
ز عینک، سپرداری دیده رفت
فلک کاسه زانویت چون شکست
پی مومیایی مکن کفچه دست
نشد از عصا پای سست استوار
چه کار آید از پای چوبین، چه کار؟
ز پیریست کار جوانی محال
کهن نخل، کی بر دهد چون نهال؟
ز پیشانیات تا ذقن چین رسید
چه حاصل ز چینی که مشکش پرید
چو نور از نظر رفت و قوت ز پا
چه یاری دهد عینکت یا عصا؟
بود پیش اهل نظر ناگوار
به امداد عینک تماشای یار
جوان را ز پیری نباشد خبر
ز نخل کهن پرس جور تبر
فلک در جوانی به کامت نگشت
تو نگذشتی از کام و دوران گذشت
جوانیّ و گرم است هنگامهات
چه میآوری بر سر نامهات
جوان گرچه سوزد ز حرمان زر
ولی پیر ازان بیش یابد اثر
چو از بیشه آتش برآرد دمار
کند بیشتر در نی خشک، کار
خطا گفتم این، خرده بر من مگیر
گدای جوان به ز سلطان پیر
چو قدر جوانی ندانستهای
دل خود به شاخ هوس بستهای
خزاندیده به داند از رنگ کار
که دارد چه در بار، نخل از بهار
جوانی که با رنج و سستی بود
به از پیری و تندرستی بود
تو را ضعف پیری چو بیپا کند
عصا زور حرصت دو بالا کند
پر از چین رخ، آیینه مگذار پیش
به سوهان مکن روی آیینه ریش
ز موی سیاه آنکه چیند سفید
کند ناامیدی جدا از امید
شدی پیر و دل از هوس کوبهکوی
مگر بر دلت ریخت ظلمت ز موی؟
زنی نامه خویش اگر بر کلاه
کند باز موی سرت را سیاه
گرانی ز سر منتقل شد به گوش
سبک شد سراپا، نیاسود دوش
ز خاک تو دوران به فکر سبو
تو در استخوانبندی آرزو
قدت گشت چوگان گوی عصا
همان ذوق بازیت مانده به جا
ز پیری چو ایام پشتت شکست
به بازی، عصا نیزه دادت به دست
تنت گر ضعیف، آرزویت قویست
کهن مرد را، حرص، رو در نویست
تن آزاده و دل گرفتار حرص
به این ضعف، چون میکشی بار حرص؟
دمادم اجل شحنهوارت به زور
کشان میبرد تا به زندان گور
رخ از چین پر از زخم شمشیر مرگ
مچین بر سر یکدگر ساز و برگ
اذانی نگفتی و صبحت دمید
بکش قامتی، زان که قامت خمید
اجل خشت زیر سرت داده ساز
تو بر نازبالش نهی سر به ناز
چو در خاک، آخر فروکش کنی
برای که ایوان منقّش کنی؟
بود خوابگاه تو در زیر خاک
به مژگان چرا میکنی خانه پاک؟
کند عاقبت منتهی ساز و برگ
جوانی به پیریّ و پیری به مرگ
یکی در حق عمر خوش گفته است
که رفتهست، تا گفتهای رفته است
چنان عمر دارد به رفتن شتاب
که پیریش سبقت کند بر شباب
درین بوستان، گر کهن گر نواند
به رنگ گل آیند و چون بو روند
ز حورت چه حاصل به موی چو شیر
که باریک زنگی گریزد ز پیر
مشو غرّه، گر مادر روزگار
دو روزی به مهرت کشد در کنار
که شیری که کردت به طفلی به کام
به پیری برآرد چو موی از مسام
سیاهی ز مویم فلک شُست چُست
ولی سرنوشت بدم را نشست
ز دلقی که شد تار و پودش کهن
نشاید امید نوی داشتن
چو ناچار باید ازین دار رفت
خوش آنکس که این ره به هنجار رفت
فلک در جوانی حساب از تو داشت
ز پیری، ولی بر سرت پنبه کاشت
بنا کرده دوران به عزم سفر
ز مو، سایبان سفیدت به سر
مجو پنبه داغ سودا ز کس
ز موی سرت پنبه داغ، بس
گذارد چو در تیرگی بخت رو
برد اندکاندک سیاهی ز مو
دل از شب به یک دم شود ناامید
شود گرچه صبح اندکاندک سفید
سیاهیّ مو، ماند بسیار کم
که دیدهست زاغی چنین زودرَم؟
شده خدمن ریش، جو گندمت
جوی شرم چون نیست از مردمت؟
چرا جوفروشیّ و گندمنمای؟
ز خلق ار نترسی، بترس از خدای
مسم بود از صحبت او طلا
کجا شد عیار جوانی، کجا؟
قد از ضعف پیری شده چون کمان
همین پوستی مانده بر استخوان
مکن تا ز دستت برآید، چنان
که خود پیر باشیّ و حرصت جوان
دل خویش را از هوس پاک کن
طمع را ز خود پیش در خاک کن
سر ره دگر بر که گیری به دشت؟
که چون سیل عهد جوانی گذشت؟
به دوران ما رفت دور شباب
تو گویی که بود آبروی حباب
بدن را نماند به جا آبرو
قوی چون شود ضعف پیری بر او
دم از عجز پیری چرا میزنی؟
که بی دست و پا، دست و پا میزنی
مزن دم ز زور قدیمی، مزن
که از بادی افتد درخت کهن
کسی را کند گر اجل دستگیر
ازان به، که پیریش سازد اسیر
به دندان چو شد رخنهافکن قضا
درآید ازان رخنه ضعف قوا
شدی پیر و انداز می میکنی
نگویی ز می توبه کی میکنی
سری در جوانی به طاعت برآر
که افسوس پیری نیاید به کار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه در دیده نور و نه در دل حضور
بود پیر افتاده را خانه گور
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیتی اشاره میکند که نه زیبایی و نورانی در چشمها وجود دارد و نه عشق و احساس در دل. او به شخصی که در شرایط سخت و پریشان قرار دارد، اشاره میکند که به نوعی به وضعیت زوال و مرگ نزدیک شده است. در واقع، این فرد به خانهٔ قبر، یعنی سرنوشت نهایی و جدایی از زندگی، نزدیک شده و حس حضور و زندگی را از دست داده است.
به پیری مدار از جوانی امید
نگردد سیه باز، موی سفید
هوش مصنوعی: به سن پیری نباید به جوانی امید داشت، زیرا موی سفید نشاندهندهی پیری و پایان جوانی است.
ز رنگ طبیعی مکن اجتناب
نشاید جوان شد به موی خضاب
هوش مصنوعی: از رنگ طبیعی خود دور نشوید؛ زیرا جوانی با رنگ موی مصنوعی به دست نمیآید.
سفیدی مو شد به پیری نصیب
شکوفه پس از میوه باشد غریب
هوش مصنوعی: سفیدی مو به خاطر پیری به شکوفههایی میماند که بعد از میوه خود پیدا میشوند و این برای آنها غریب است.
تو را گشت سنبل به نسرین بدل
نچیدی گل از باغ حسن عمل
هوش مصنوعی: تو به جایی رسیدی که سنبل به نسرین تبدیل نشد و نتوانستی از باغ نیکوکاری گلی بچینی.
مسازش عوض، شد چو دندان تلف
کجا میکند کار گوهر، صدف؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی دندانی خراب میشود و از بین میرود، دیگر نمیتوان آن را به جای خود برگرداند. به همین ترتیب، اگر دندان از دست برود، صدفی که در آن گوهر وجود دارد، نمیتواند کار خود را به درستی انجام دهد. در واقع، این تصویر به ما یادآوری میکند که در زندگی، برخی چیزها بار دیگر به حالت قبل برنمیگردند و باید برای حفظ ارزشها و زیباییها، از آنها مراقبت کنیم.
ز پیری چو افتاد بر چهره چین
به خود از جوانی بساطی مچین
هوش مصنوعی: وقتی پیری بر چهره انسان چروک میاندازد، بهتر است که از جوانی خاطرات و لذتها را جمعآوری کنیم و به یاد داشته باشیم.
بر آن پیر خندد اجل دمبهدم
که گیرد خم زلف با پشت خم
هوش مصنوعی: مرگ هر لحظه بر آن پیر خنده میزند، چرا که او را بر دوش دوستی سرشکسته و با زلفهایش به زمین میکشد.
به هنگام پیری مکن ساز و برگ
که آغاز پیریست انجام مرگ
هوش مصنوعی: در دوران پیری، دست از فراهم کردن وسایل و لوازم بردار، زیرا که آغاز پیری میتواند نشانهای از نزدیک شدن به پایان زندگی باشد.
به درمان، جوان را بود احتیاج
شود درد پیری به مردن علاج
هوش مصنوعی: جوان برای بهبودی و درمان نیاز دارد، اما درد پیری تنها با مرگ درمان میشود.
به پیری مکن زندگانی هوس
جوانی بود زندگانی و بس
هوش مصنوعی: پیر شدن را بهانه نکن و آرزوی جوانی را رها کن، که زندگی تنها همین لحظات است.
دریغا که عهد جوانی گذشت
جوانی مگو، زندگانی گذشت
هوش مصنوعی: آه، افسوس که دوران جوانی سپری شد. جوانی را نگو، زندگی به پایان رسید.
ز پیران شعار جوانی مجوی
چو پژمرده شد گل، چه رنگ و چه بوی
هوش مصنوعی: از بزرگترها برای جوانی الهام نگیرید، زیرا وقتی گل پژمرده میشود، نه رنگی دارد و نه بویی.
مزن پیر از ضعف گو پیچ و تاب
شود زرد، وقت غروب آفتاب
هوش مصنوعی: پیرمرد را به خاطر ضعف و کهولتاش سرزنش نکن، چرا که در زمان غروب آفتاب رنگش زرد میشود.
ز پیران رطوبت مجو در دماغ
که بی روغن، افسرده باشد چراغ
هوش مصنوعی: از افراد سالخورده انتظار نداشته باش که همیشه با نشاط و سرزنده باشند؛ مثل چراغی که بدون روغن میسوزد و حالتی افسرده دارد.
مکن پیر گو دعوی سرکشی
ز خاکستر آید کجا آتشی؟
هوش مصنوعی: از انجام کارهای بلندپروازانه و ادعای خودبزرگبینی خودداری کن، زیرا از خاکستر چیزی ساخته نمیشود.
برو خنده بر ضعف پیران مزن
تو هم ای جوان، پیر خواهی شدن
هوش مصنوعی: نخند به ضعف و ناتوانی پیران، زیرا تو نیز روزی جوانی را پشت سر گذاشته و به پیری خواهی رسید.
بود پیر، افتاده روزگار
بر افتادگان پا مزن زینهار
هوش مصنوعی: پیرمردی در حال زندگی است که سختیهای روزگار او را تحت فشار قرار داده است، پس باید مراقب باشی و به او آسیب نرسانی.
چنان قطع شد از جوانی امید
که چون زال، مو روید از تن سفید
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه از جوانی دیگر امیدی به دست نمیآید، حالا به وضوح میتوان دید که مانند زالی که موهایش سفید شده، من هم از جوانی دور شدم.
مکن از حنا موی خود رنگ بست
جوانی به نیرنگ ناید به دست
هوش مصنوعی: از حنا برای موهای خود رنگ نزن، زیرا جوانی با فریب به دست نمیآید.
سفید و سیاه از تو گردد به خشم
که با ظلمت موی، شد نور چشم
هوش مصنوعی: در این جهان، هر چیزی که خوب و بد میشود، ناشی از احساسات و واکنشهای درونی ماست. زمانی که خشم و تاریکی بر ما غلبه میکند، ممکن است زیباییها و روشنیهای زندگی را تحتتأثیر قرار دهد و در نتیجه اشیاء و دیدگاهمان دچار تغییر شود.
مرا کرده پیری چنان ناامید
که پیش جوانان نگردم سفید
هوش مصنوعی: من به قدری ناامید و پژمرده شدهام که دیگر جرأت نمیکنم در کنار جوانان حاضر شوم و نگران این هستم که چهرهام بیش از این سفید و پیر به نظر برسد.
چو صبح آن که مهرش بود بر اثر
جوان خیزد از خواب پیرانهسر
هوش مصنوعی: زمانی که صبح arrives و خورشید در آسمان میتابد، جوانان از خواب بیدار میشوند، در حالی که افراد سالخورده همچنان در خواب به سر میبرند.
شکست آنچنان مو سفیدی پرم
که از بیم، سودا پرید از سرم
هوش مصنوعی: شکست به قدری بر من تأثیر گذاشت که موهایم سفید شد و از ترس، تمام فکر و خیالهایم از ذهنم رفت.
جهان را چه دستیست در شستشوی
که بی آب شوید سیاهی ز موی
هوش مصنوعی: در این دنیا چه قدرتی وجود دارد که میتواند با شستن، تاریکی موها را بدون استفاده از آب از بین ببرد؟
به پیری ز طفلی شدم همعنان
ندانم جوانی چه شد در میان
هوش مصنوعی: در زمان جوانی از دوران کودکی نزدیک به پیری شدهام و نمیدانم جوانیام کجا رفته است.
به طفلی مرا کس به مکتب نداد
که روشن کنم خود به پیری سواد
هوش مصنوعی: کسی مرا به مکتب نفرستاد تا بتوانم در جوانی علم آموخته و آگاه شوم و حالا در پیری در تلاش هستم تا علم و دانش را به دست آورم.
سوی مشک من برد کافور راه
یکی شد به چشمم سفید و سیاه
هوش مصنوعی: بوی خوش مشک من را به یاد کافور انداخت؛ در نظر من، این دو عطر به طور همزمان سفیدی و سیاهی را تداعی کردند.
ز موی سفید آنچنانم نفور
که زنگی به چشمم بود به ز حور
هوش مصنوعی: از موی سفید به شدت بدم میآید، طوری که زشتی آن برای من از زیبایی حوریها هم بیشتر به چشم میآید.
هوا از سرم یک سر مو نرفت
سیاهی ز مو رفت و از رو نرفت
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که حتی با وجود اینکه تاریکی و غم و اندوه از من دور شده، هنوز از ذهنت و قلبم خارج نشده است. یعنی شخص احساس میکند که حتی اگر مشکلات بیرونی برطرف شده باشند، اما تأثیرات آنها در درونش باقی مانده است.
بشد رنگ مژگان چو موی ذقن
جوانی نرفتهست از چشم من
هوش مصنوعی: رنگ مژگان مانند رنگ موی جوانی نیست که هنوز از دید من رفته باشد.
بزن دست و پا تا جوانیت هست
که پیر از عصا بسته بر چوب، دست
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوان هستی و توانایی داری، تلاش کن و فعالیت داشته باش. روزی خواهد رسید که پیری و ناتوانی به سراغت خواهد آمد و آن وقت نمیتوانی به راحتی حرکت کنی.
برو دل به عهد جوانی منه
که ناداده، ایام گوید بده
هوش مصنوعی: به دنبال جوانی و خوشیها نرو، چرا که زندگی به تو یادآوری خواهد کرد که چه چیزهایی را هنوز ندادهای.
جوانیت بازیست پر کرده باز
جهد از نظر، تا کنی چشم باز
هوش مصنوعی: جوانیات مانند بازی است که باید با تلاش و دقت نگریسته شود تا بتوانی به درستی ببینی و درک کنی.
قدت شد ز پیری چو دال ای علیل
چه دانی که بر مرگ باشد دلیل
هوش مصنوعی: قد تو بر اثر پیری خمیده شده است، ای بیمار. تو چه میدانی که مرگ نشانهای دارد؟
شود چند عینک سپردار چشم؟
نظر کن که از دست شد کار چشم
هوش مصنوعی: چند عینک و ابزار میخواهی به چشم بزنی؟ نگاه کن که چه قدر کار از دست چشم خارج شده است.
نظر رخت از دیده برچیده رفت
ز عینک، سپرداری دیده رفت
هوش مصنوعی: چهرهی تو از نظرم دور شد و به خاطر نداشتهام، دیدن تو را فراموش کردم.
فلک کاسه زانویت چون شکست
پی مومیایی مکن کفچه دست
هوش مصنوعی: وقتی که کیهان و سرنوشت بر تو فشاری وارد میکند، به جای اینکه ناامید شوی و دست به کارهای نابجا بزنی، بهتر است به خودت بیایی و با تدبیر رفتار کنی.
نشد از عصا پای سست استوار
چه کار آید از پای چوبین، چه کار؟
هوش مصنوعی: اگر عصا نتوانسته پای ضعیف را محکم کند، از پای چوبی چه بر میآید؟
ز پیریست کار جوانی محال
کهن نخل، کی بر دهد چون نهال؟
هوش مصنوعی: به خاطر پیری، جوانی امکانپذیر نیست. هیچ وقت درخت کهن نمیتواند مانند نهال بارور شود.
ز پیشانیات تا ذقن چین رسید
چه حاصل ز چینی که مشکش پرید
هوش مصنوعی: از پیشانیات تا چانهات چین و چروک افتاده، اما چه فایدهای دارد وقتی که عطر و زیباییات از بین رفته است؟
چو نور از نظر رفت و قوت ز پا
چه یاری دهد عینکت یا عصا؟
هوش مصنوعی: وقتی که نور از دید دور شود و قدرت از پا برود، عینک یا عصا چه کمکی میتواند بکند؟
بود پیش اهل نظر ناگوار
به امداد عینک تماشای یار
هوش مصنوعی: برای اهل دانش و نظر، دیدن محبوب با کمک عینک، موضوعی ناخوشایند و ناپسند است.
جوان را ز پیری نباشد خبر
ز نخل کهن پرس جور تبر
هوش مصنوعی: جوانان از مشکلات و چالشهای پیری آگاه نیستند، همانطور که نخلهای کهن نمیتوانند از زخمهای تبر باخبر باشند.
فلک در جوانی به کامت نگشت
تو نگذشتی از کام و دوران گذشت
هوش مصنوعی: در اوج جوانی، فرصتها و لذتها به دستت نیامد و تو هم از آنها بهرهبرداری نکردی، در حالی که زمان به سرعت گذشت.
جوانیّ و گرم است هنگامهات
چه میآوری بر سر نامهات
هوش مصنوعی: جوان هستی و در اوج شادابی و نشاط به سر میبری، در این حال چه چیزی بر سر نوشتهها و تجربیات گذشتهات میآوری؟
جوان گرچه سوزد ز حرمان زر
ولی پیر ازان بیش یابد اثر
هوش مصنوعی: جوان ممکن است به خاطر ناکامیها و از دست دادن چیزهایی، احساس درد و رنج کند، اما فرد سالخورده بیشتر از جوان تحت تأثیر این ناکامیها قرار میگیرد و اثرات آن بر او عمیقتر است.
چو از بیشه آتش برآرد دمار
کند بیشتر در نی خشک، کار
هوش مصنوعی: وقتی که آتش از جنگل به آسمان بلند شود، بیشتر نیهای خشک را نابود خواهد کرد.
خطا گفتم این، خرده بر من مگیر
گدای جوان به ز سلطان پیر
هوش مصنوعی: اشتباه گفتم، لطفاً از من دلگیر نشو. گدای جوان بهتر از سلطان پیر است.
چو قدر جوانی ندانستهای
دل خود به شاخ هوس بستهای
هوش مصنوعی: اگر قدر و ارزش جوانی را ندانستهای، پس دل خود را به وسوسهها و رویاهای زودگذر سپردهای.
خزاندیده به داند از رنگ کار
که دارد چه در بار، نخل از بهار
هوش مصنوعی: کسی که تجربهی کاهش و نقصان را داشته باشد، میداند که کار دنیا چگونه است و نخل در زمان بهار چه حال و روزی دارد.
جوانی که با رنج و سستی بود
به از پیری و تندرستی بود
هوش مصنوعی: جوانی که با سختی و کسالت سپری میشود، بهتر از پیری و سلامت است.
تو را ضعف پیری چو بیپا کند
عصا زور حرصت دو بالا کند
هوش مصنوعی: وقتی که پیری به سراغت بیاید و تواناییهایت را کم کند، طمع و حرص تو بیشتر از آنچه که هست، به قدرت میآید.
پر از چین رخ، آیینه مگذار پیش
به سوهان مکن روی آیینه ریش
هوش مصنوعی: صورتت پر از ناز و زیبایی است، پس آن را در آینه نگذار تا آن را با ناپسندی خراب نکنی.
ز موی سیاه آنکه چیند سفید
کند ناامیدی جدا از امید
هوش مصنوعی: کسی که با موی سیاه خود به زیبایی میپردازد و آن را به سفیدی تبدیل میکند، در واقع نشاندهنده ناامیدی است که از امید جدا شده است.
شدی پیر و دل از هوس کوبهکوی
مگر بر دلت ریخت ظلمت ز موی؟
هوش مصنوعی: شما پیر شدهاید و دلتان از آرزوهای خود خالی است، آیا به خاطر این احساس ناامیدی، کدری و تاریکی به قلبتان نفوذ نکرده است؟
زنی نامه خویش اگر بر کلاه
کند باز موی سرت را سیاه
هوش مصنوعی: اگر زنی نامهای را بر روی کلاه خود قرار دهد، به معنای این است که دوباره موی سر تو را سیاه خواهد کرد.
گرانی ز سر منتقل شد به گوش
سبک شد سراپا، نیاسود دوش
هوش مصنوعی: گرانفروشی از سر به گوش منتقل شد و همه جا را تحت تاثیر قرار داد، به طوری که کسی نتوانست در شب آرامش یابد.
ز خاک تو دوران به فکر سبو
تو در استخوانبندی آرزو
هوش مصنوعی: از خاک تو، دوران زندگی به یاد شیشه (سبو) تو در اساس تمام آرزوهایم نقش بسته است.
قدت گشت چوگان گوی عصا
همان ذوق بازیت مانده به جا
هوش مصنوعی: قد تو مانند چوب بازی چوگان شده است و همین حس و شور بازی هنوز در تو باقی مانده است.
ز پیری چو ایام پشتت شکست
به بازی، عصا نیزه دادت به دست
هوش مصنوعی: وقتی که پیری به سراغت میآید و روزگار تو را تحت فشار قرار میدهد، حتی عصا را هم بهمثابه یک وسیله برای مقابله با سختیها به دست میگیری.
تنت گر ضعیف، آرزویت قویست
کهن مرد را، حرص، رو در نویست
هوش مصنوعی: اگر بدن تو ضعیف باشد، اما آرزوهایت قوی است. به این ترتیب، انسانهای قدیمی برای پیشرفت و به دست آوردن خواستهها، همیشه در تلاش و حرص هستند.
تن آزاده و دل گرفتار حرص
به این ضعف، چون میکشی بار حرص؟
هوش مصنوعی: چرا با وجود اینکه روح تو آزاد است، همچنان در دام حرص و طمع گرفتار میباشی؟ چگونه میتوانی این بار سنگین حرص را به دوش بکشی؟
دمادم اجل شحنهوارت به زور
کشان میبرد تا به زندان گور
هوش مصنوعی: هر لحظه، مرگ مانند یه نگهبان با شدت و غلظت، ما را به زور به سمت زندان قبر میبرد.
رخ از چین پر از زخم شمشیر مرگ
مچین بر سر یکدگر ساز و برگ
هوش مصنوعی: چهرهات پر از زخمهایی است که شمشیر مرگ بر آن نشان گذاشته و حالا باید با همدیگر بسازیم و آمادهی نبرد شویم.
اذانی نگفتی و صبحت دمید
بکش قامتی، زان که قامت خمید
هوش مصنوعی: تو به من نگفتی که وقتی صبح میآید، چه باید بکنم. حالا باید بایستم و خود را جمع و جور کنم، زیرا قامت من خم شده است.
اجل خشت زیر سرت داده ساز
تو بر نازبالش نهی سر به ناز
هوش مصنوعی: مرگ، زیر سرت سنگی گذاشته است، بنابراین تو سر خود را بر بالشی نرم و زیبا قرار بده.
چو در خاک، آخر فروکش کنی
برای که ایوان منقّش کنی؟
هوش مصنوعی: وقتی که در خاک فرورفتهای و از زندگی خارج شدهای، برای چه کسی میخواهی زیور و تزیین به خانهات ببخشی؟
بود خوابگاه تو در زیر خاک
به مژگان چرا میکنی خانه پاک؟
هوش مصنوعی: سرای تو در زیر زمین است، پس چرا با مژگان خود زمین را تمیز میکنی؟
کند عاقبت منتهی ساز و برگ
جوانی به پیریّ و پیری به مرگ
هوش مصنوعی: در نهایت، جوانی با تمام ویژگیها و ابزارهای خود به پیری میانجامد و سپس پیری نیز به مرگ میرسد.
یکی در حق عمر خوش گفته است
که رفتهست، تا گفتهای رفته است
هوش مصنوعی: یکی گفته است که عمر انسان به سرعت میگذرد و به محض اینکه چیزی را بیان میکنیم، زمان از دست میرود.
چنان عمر دارد به رفتن شتاب
که پیریش سبقت کند بر شباب
هوش مصنوعی: زندگی آنقدر سریع در حال گذر است که حتی پیری میتواند بر جوانی پیشی بگیرد.
درین بوستان، گر کهن گر نواند
به رنگ گل آیند و چون بو روند
هوش مصنوعی: در این باغ، چه گیاهان قدیمی و چه جدید، همه باید به زیبایی رنگ گلها درآیند و به مانند گلها شکفته شوند.
ز حورت چه حاصل به موی چو شیر
که باریک زنگی گریزد ز پیر
هوش مصنوعی: از زیبایی و جوانی چه فایدهای دارد وقتی که مانند مویی نازک و ضعیف هستی که از دست سالخوردگان میگریزد؟
مشو غرّه، گر مادر روزگار
دو روزی به مهرت کشد در کنار
هوش مصنوعی: فریب نخور، حتی اگر روزگار به خاطر محبتت در کنار تو باشد، این حالتی موقتی است و دوام ندارد.
که شیری که کردت به طفلی به کام
به پیری برآرد چو موی از مسام
هوش مصنوعی: شیرینی و لذتهایی که در دوران جوانی و کودکی به دست آوردیم، در پیری و بزرگسالی به یاد و خاطرهمان میماند و میتواند حتی در روزهای سخت و تلخ، همچون مویی از دل مس، زیباییها و شادمانیهایی را به یاد بیاورد.
سیاهی ز مویم فلک شُست چُست
ولی سرنوشت بدم را نشست
هوش مصنوعی: موهای سیاه من را آسمان شست و شو داد، اما سرنوشت بد من همچنان باقی ماند.
ز دلقی که شد تار و پودش کهن
نشاید امید نوی داشتن
هوش مصنوعی: از دلقی که بافت و تار و پودش کهنه شده است، نباید به داشتن نوید و امیدی تازه امید بست.
چو ناچار باید ازین دار رفت
خوش آنکس که این ره به هنجار رفت
هوش مصنوعی: وقتی که ناچار هستیم از این دنیا برویم، خوشا به حال کسی که با نیکی و روش درست زندگی کرده است.
فلک در جوانی حساب از تو داشت
ز پیری، ولی بر سرت پنبه کاشت
هوش مصنوعی: زمانی آسمان به تو اهمیت میداد و امیدی به جوانیات داشت، اما حالا که پیر شدهای، دیگر به تو توجهی نمیکند و به راحتی ازت چشمپوشی کرده است.
بنا کرده دوران به عزم سفر
ز مو، سایبان سفیدت به سر
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که زمان به تدارک سفر آماده شده است و به معنای آزادی و امید به آینده اشاره دارد. همچنین، سایبان سفید به معنای محافظت و خوشبینی در این مسیر تعبیر میشود.
مجو پنبه داغ سودا ز کس
ز موی سرت پنبه داغ، بس
هوش مصنوعی: از کسی انتظار نداشته باش که برایت ناراحتی یا دردسر درست کند، چرا که خودت هم ممکن است دچار مشکلات و دردسرهای زیادی شوی.
گذارد چو در تیرگی بخت رو
برد اندکاندک سیاهی ز مو
هوش مصنوعی: وقتی که شانس انسان خوب نیست، به تدریج مشکلاتی که در زندگی دارد، مانند تاریکی در موهایش، کمرنگ میشود.
دل از شب به یک دم شود ناامید
شود گرچه صبح اندکاندک سفید
هوش مصنوعی: دل در دل شب ناامید میشود، هرچند که صبح به تدریج روشن میشود.
سیاهیّ مو، ماند بسیار کم
که دیدهست زاغی چنین زودرَم؟
هوش مصنوعی: موهای سیاه بسیار کم است که زاغی مانند آن را دیده است.
شده خدمن ریش، جو گندمت
جوی شرم چون نیست از مردمت؟
هوش مصنوعی: این جمله به گونهای بیان میکند که وقتی من به عنوان خادم هستم و با داشتن ریش خود، در تلاش برای حفظ شأن خود به عنوان یک فرد هستم، چرا شما از مردمی که در اطرافتان هستند، شرم نمیکنید؟ به عبارت دیگر، شاید منظور این باشد که در میان مردم، نباید از رفتارهای ناپسند و نادرست شرمنده شد.
چرا جوفروشیّ و گندمنمای؟
ز خلق ار نترسی، بترس از خدای
هوش مصنوعی: چرا خودت را به جای چیز دیگر میزنی و خودت را به اشتباه نشان میدهی؟ اگر از مردم نمیترسی، حداقل از خدا بترس.
مسم بود از صحبت او طلا
کجا شد عیار جوانی، کجا؟
هوش مصنوعی: صحبت او مانند طلاست، ولی جوانی کجاست و ارزش آن کجا رفته است؟
قد از ضعف پیری شده چون کمان
همین پوستی مانده بر استخوان
هوش مصنوعی: به خاطر پیری و ضعف، بدنش مثل کمان خم شده است و فقط پوستش بر روی استخوانهایش باقی مانده است.
مکن تا ز دستت برآید، چنان
که خود پیر باشیّ و حرصت جوان
هوش مصنوعی: هرگز تلاش نکن که دستت به چیزی برسد، به گونهای که در حالی که خودت پیر شدهای، هنوز حرص و طمع جوانان را داشته باشی.
دل خویش را از هوس پاک کن
طمع را ز خود پیش در خاک کن
هوش مصنوعی: دل خود را از آرزوهای بیجای کنار بگذار و طمع و خواستههای ناخواسته را دور بریز.
سر ره دگر بر که گیری به دشت؟
که چون سیل عهد جوانی گذشت؟
هوش مصنوعی: در اینجا سوال شده که در مسیر زندگی، به کدام سمت باید برویم؟ زیرا زمان جوانی و شادابی همچون سیلی گذشته و دیگر برنمیگردد.
به دوران ما رفت دور شباب
تو گویی که بود آبروی حباب
هوش مصنوعی: در دوران ما، جوانی تو به سرعت سپری شد، انگار که آبروی حبابی بود که به زودی از بین میرود.
بدن را نماند به جا آبرو
قوی چون شود ضعف پیری بر او
هوش مصنوعی: زمانی که ضعف پیری بر بدن غلبه میکند، دیگر هیچ نشانی از آبرو و جوانی در آن باقی نمیماند.
دم از عجز پیری چرا میزنی؟
که بی دست و پا، دست و پا میزنی
هوش مصنوعی: چرا از ناتوانی و ناتوانی پیری شکایت میکنی، در حالی که خودت هم بیحرکت و بیعمل میمانی؟
مزن دم ز زور قدیمی، مزن
که از بادی افتد درخت کهن
هوش مصنوعی: از قدیم نگو که چقدر توانایی داری، چون ممکن است بادهای تازهای بیفتند و درختان قدیمی را به زمین بیندازند.
کسی را کند گر اجل دستگیر
ازان به، که پیریش سازد اسیر
هوش مصنوعی: اگر مرگ به سراغ کسی بیاید، حتی قدرت جوانی و نشاط او را هم تحت تأثیر قرار میدهد و او را در چنگال پیری و ناتوانی گرفتار میکند.
به دندان چو شد رخنهافکن قضا
درآید ازان رخنه ضعف قوا
هوش مصنوعی: وقتی سرنوشت به ما آسیب میزند، از همان آسیب ضعف و ناتوانی ما نمایان میشود.
شدی پیر و انداز می میکنی
نگویی ز می توبه کی میکنی
هوش مصنوعی: وقتی که سن و سالت بالا رفته و به مدتی طولانی به نوشیدن میپردازی، بهتر است دیگر از توبه صحبت نکنی.
سری در جوانی به طاعت برآر
که افسوس پیری نیاید به کار
هوش مصنوعی: در جوانی به انجام کارهای نیک و خدمت به دیگران بپرداز، زیرا در دوران پیری دیگر نمیتوانی از آن چیزها بهرهمند شوی و فقط پشیمانی باقی خواهد ماند.
حاشیه ها
1398/12/01 00:03
شده خرمن ریش، جو گندمت-------درست است
شدی پیر و انداز می می کنی-------نامفهوم است برای من