گنجور

بخش ۱۸

قلم را که دشمن بود دوستش
بجز رگ نیفتاده در پوستش
سلیمانی آورد رگ از ازل
به زنّار بستن ازان شد مثل
مپیوند با هیچ‌کس زینهار
که ناقص بود ظرف پیونددار
ازان زیستن به چه؟ نازیستن
که یک لحظه با اقربا زیستن
ببین نخل و دوری گزین از تبار
کز افزونی شاخ افتد ز بار
بود رنج باریک، خویش ضعیف
قوی‌دستی‌اش را که باشد حریف؟
نه امروزی این حرف، دیرینه است
که پیوند بر خرقه هم پینه است
ز نشو و نما کی فزاید سرور؟
نیفتد اگر دانه از خوشه دور
به خویش از ملاقات خویشان مبال
وبالند خویشان، حذر از وبال
مصیبت بود غیبتی در حضور
ز پیوستگان باش پیوسته دور
صدف را که لنگر به دریا درست
خرابیش از نسبت گوهرست
نظر کن بر آهن چو شد کوره‌ساز
که از زاده خود بود در گداز
ز خویش کج‌اندیش به قصه طی
کمان راست پیوند در زیر پی
ز خویشان کمالت پذیرد زوال
ز پاجوش، از زور افتد نهال
زهی عاقبت‌بین نیکوسرشت
کزین پیش اقارب عقارب نوشت
دلیلی عجب روشن و دلکش است
که شمع از رگ خویش در آتش است
کی آزار بیگانه باشد چو خویش؟
ز مژگان خلد موی در دیده بیش
بود خاربن گر جهان سربه‌سر
گل از خار گلبن خورد نیشتر
دل از جور خویشان شود تیره بیش
بود باده ناصاف از دُرد خویش
به بیگانه کم آشناراست جنگ
ز خویشی بود دشمن شیشه، سنگ
ز بس رفته بر من ز خویشان ستم
چه خویشان، که بیزارم از خویش هم
برِ اهلِ معنی بود فرق‌ها
ز مضمون بیگانه تا آشنا
ز پیراهن خود نیم بی‌هراس
بلایی بود دشمنی در لباس
نباید ز خویشانت ایمن نشست
ز پیوند، هر شاخ یابد شکست
ز قطع تعلق چه بهتر بود؟
گل چیده را جای بر سر بود
نخواهی که سنگ آیدت بر بلور
ز خویشان به فرسنگ‌ها باش دور
مکن آشنایی به بیگانه سر
ز بیگانه، چون آشنا شد، حذر
گرفتار خویشان و یاران مباش
که خویشان نانند و یاران آش
مگر باز دانسته دشمن ز دوست؟
که مسطر رگ آورده بیرون ز پوست
اگر خامه خواهد که سرور شود
پس از قطع پیوند و رگ، سر شود
چو خویشت قوی شد به او نگروی
مبادا رگ چشم هرگز قوی
به مهر برادر چرایی اسیر؟
بخوان قصه یوسف و پند گیر
صدف گرچه سر برده در زیر آب
ز پرورده خویش گردد خراب
ازین بیش، دیگر چه گفتن توان
به هم اقربا راست، خون در میان
مشو غافل از دُرد مینای خویش
برآید به گل، چشمه از لای خویش
بود امن‌تر، گر کنی آزمون
کُشش‌های تیغ از کشش‌های خون
ز خویشان چه خواهی ازین بیش دید؟
که هرکس بدی دید، از خویش دید
به گیتی نیابی نشان حضور
مگر باشی از خویش نزدیک، دور
نشینند زانو به زانوی هم
ولی دشمن رنگ بر روی خویش
کمان گر بود سست، اگر زور بیش
بود در کشاکش ز پیوند خویش
ز نسبت بود دشمنی در جهان
چو دست شهنشاه، با بحر و کان
شهنشاه دین‌پرور دین‌پناه
فلک قدر، شاه جهان پادشاه
فلک را جمالش مهین آفتاب
جهان را وجودش بهین انتخاب
به دورش ز آفت کرم در پناه
ز عفوش به دیوار، پشت گناه
در ایوان قصرش، فلک پرده‌ای
ز جودش سخا، دست‌پرورده‌ای
چو نخل نوی، باغبان گو ببال
که پرورده در بوستان این نهال
اگر یابد از احتسابش خبر
کند تخته دکان خود شیشه‌گر
کسی را که نهی‌ش گذشت از ضمیر
خلد در جگر ناله نی چو تیر
مسافر ندارد ز نهی‌ش خبر
که با ساز ره، می‌کند راه سر
ز عدلش ستم‌پیشه را ریشه سست
شکست جهانی به عدلش درست
بود تازه‌رویی به عهدش گرو
چو خورشید، یک‌روی و هر صبح نو
ز دستش کرم شد کرامت‌مآب
به دریا نسب می‌رساند سحاب
سحاب از گوهر آب برداشته
که دُرّی چنین در صدف کاشته
جهان دیده از تاجداران بسی
به فرّ از تو بر سر نیامد کسی
به جنب جلالت چه آن و چه این
بود یک نگین‌وار، روی زمین
به فرض ار خورد آب تیغت درخت
فتد بر زمین سایه‌اش لخت‌لخت
به انداز خصم تو پبکان به کیش
چو ماهی کند رقص در آب خویش
به تیغی فتد دشمنت در غلط
که شد بیضه فولاد آن را سقط
گزیده است خصم تو را در خیال
که چون غنچه، پیکان برآورده بال
ازان آسمان آسمانی کند
که بر درگهت آستانی کند
ازان سایه خویش خواندت خدا
که چون سایه از وی نباشی جدا
***
جهان پادشاها! فلک درگها!
ز راز دل قدسیان آگها!
بود مهر، یک واله روی تو
غباری بود چرخ از کوی تو
کجا این رخ و مهر انور کجا؟
کجا چرخ و اقبال این در کجا؟
ز مهرت سرشته سراپا گلم
به عشقت فروبرده ناخن دلم
پریشان مو را به سنبل چه کار
بهارست مغزم ز بویت، بهار
ز سر، دیده را زان پسندیده‌ام
که محوست در دیدنت، دیده‌ام
ازان مایل سروم از هر نهال
که دارد هوای قدت در خیال
ندیدم ز مهرت وفادارتر
دوانیده خوش ریشه‌ای در جگر
ندیدم درین عالم آب و گل
وفادارتر از دل خویش، دل
دلم کاین وفاداری اندوخته
وفا را ز مهر تو آموخته
تو خوش بگذران روزگار مرا
به گردون مینداز کار مرا
کمین بنده آستان توام
اگر نیک اگر بد، ازان توام
قبول تو خواهم درین بارگاه
تو گر خواهی‌ام، هیچ‌کس گو مخواه
ز شاهان اگر ملک خواهی و مال
حلالت بود پادشاها، حلال
به فن، پنجه دشمنان را مپیچ
به افسون توان مار را کرد گیچ
مدان عیب، تزویر والاگهر
بود آب در شیر گوهر، هنر
بود راست ناوک، ولی وقت کار
ضرورش بود ناخن مستعار
چه حاجت، نگه داشتن روی کس؟
بود روی شمشیر در کار و بس
اگر ملک خواهی که گردد زیاد
به جز تیغ، بر کس مکن اعتماد
***
ندانم که بود از سلاطین دهر
که می‌گشت شب‌ها بر اطراف شهر
به هر سو به سودا سری می‌کشید
غم مفلسان را به زر می‌خرید
چو شادی ز دل‌ها خبر می‌گرفت
دلی گر غمی داشت، برمی‌گرفت
کسی را که بودی تبی تاب‌سوز
نمودی پرستاری‌اش تا به روز
ستمدیده‌ای آه اگر می‌کشید
به درد دلش در نفس می‌رسید
چو بر تنگدستی فکندی گذر
کَفَش ساختی غنچه‌سان پر ز زر
شبی گر چو خور، شمع مسکین شدی
چو گل خرقه او زرآگین شدی
غریبی که دیدی ز غم پا به گل
بچیدیش تا درد غربت ز دل
چو از ظالمی گشتی آگاه، شام
به فردا نینداختیش انتقام
نبود آگه از سرّ آن نیک‌رای
به جز محرمی چند، بعد از خدای
بر آن ملک باشد خدا را نظر
که سلطان کند کدخدایانه سر
***
غنیمت شمار ای جوان، وقت خویش
که مرگی بود پیری از مرگ پیش
زهی بی‌تمیزی و بی‌حاصلی
که از فکر دنیا، ز دین غافلی
ز دنیات نتوان بریدن به تیغ
غم دین نداری، دریغا دریغ
سگ نفس را رفته از کار، چشم
تو از عینکش کرده‌ای چارچشم
بقای جوانی چو گل اندکی‌ست
چه مردن، چه پیری، به معنی یکی‌ست
چو سیلاب، عهد جوانی گذشت
منم مانده چون سیل مالیده دشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قلم را که دشمن بود دوستش
بجز رگ نیفتاده در پوستش
هوش مصنوعی: کسی که با قلم و نوشتن دشمن است، هیچ دوستی ندارد و در دلش چیز دیگری جز حقیقت و واقعیت وجود ندارد.
سلیمانی آورد رگ از ازل
به زنّار بستن ازان شد مثل
هوش مصنوعی: سلیمان از ابتدا به گونه‌ای بود که به بندگی خداوند هرگز محدود نمی‌شد و به همین دلیل به کمر زنجیر بستن مشهوری گشته است.
مپیوند با هیچ‌کس زینهار
که ناقص بود ظرف پیونددار
هوش مصنوعی: با هیچ‌کس ارتباط برقرار نکن، زیرا ممکن است او ناقص و ناکافی باشد و نتواند ارتباط را به درستی حفظ کند.
ازان زیستن به چه؟ نازیستن
که یک لحظه با اقربا زیستن
هوش مصنوعی: به چه زندگی کردن با این که یک لحظه در کنار دوستان و نزدیکان زندگی کردن، ارزشی بیشتر دارد؟
ببین نخل و دوری گزین از تبار
کز افزونی شاخ افتد ز بار
هوش مصنوعی: نگاه کن به نخل، و از خانواده‌ای دوری کن که به خاطر سنگینی بار، شاخه‌هایش می‌شکند.
بود رنج باریک، خویش ضعیف
قوی‌دستی‌اش را که باشد حریف؟
هوش مصنوعی: رنج و سختی کوچک است، اما اگر شخصی ضعیف و ناتوان باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند با توانمندیش به مقابله بپردازد.
نه امروزی این حرف، دیرینه است
که پیوند بر خرقه هم پینه است
هوش مصنوعی: این سخن جدید نیست و مدت‌هاست که گفته شده است؛ آنچه در ظاهر به هم وابسته است، در واقع ارتباطی عمیق و پایدار دارد.
ز نشو و نما کی فزاید سرور؟
نیفتد اگر دانه از خوشه دور
هوش مصنوعی: اگر دانه از خوشه دور باشد، نمی‌تواند رشد کند و به بار بنشیند؛ بنابراین سرور و شادی از جایی نشأت می‌گیرد که از ریشه و اصل خود دور نشود.
به خویش از ملاقات خویشان مبال
وبالند خویشان، حذر از وبال
هوش مصنوعی: باید مراقب باشید که از ملاقات با اقوام و خویشان خود پرهیز کنید، زیرا ارتباط با آنها می‌تواند مشکلات و عواقب ناخوشایندی به همراه داشته باشد.
مصیبت بود غیبتی در حضور
ز پیوستگان باش پیوسته دور
هوش مصنوعی: غیبت در جمعِ دوستان باعث درد و رنج است، بنابراین همیشه سعی کن به طور پیوسته با آنها در ارتباط باشی و دوری نکن.
صدف را که لنگر به دریا درست
خرابیش از نسبت گوهرست
هوش مصنوعی: صدف به خاطر گوهری که درونش دارد، هرگز ارزش خود را از دست نمی‌دهد، حتی اگر به دریا بیفتد و خراب شود.
نظر کن بر آهن چو شد کوره‌ساز
که از زاده خود بود در گداز
هوش مصنوعی: به آهن‌گر نگاه کن که چگونه از آهن گداخته، قالب‌ خود را می‌سازد؛ او از جنس خود چیزی جدید می‌سازد.
ز خویش کج‌اندیش به قصه طی
کمان راست پیوند در زیر پی
هوش مصنوعی: از انسان‌هایی که به درستی نمی‌اندیشند، دوری کن و خود را با کسانی که در مسیر درست حرکت می‌کنند، ارتباط برقرار ساز.
ز خویشان کمالت پذیرد زوال
ز پاجوش، از زور افتد نهال
هوش مصنوعی: از نزدیکان، نیکی‌ها و زیبایی‌هایت به زوال می‌رود و اگر درختی از ریشه‌های ضعیف باشد، به خاطر فشار ونیروهای بیرونی، سقوط خواهد کرد.
زهی عاقبت‌بین نیکوسرشت
کزین پیش اقارب عقارب نوشت
هوش مصنوعی: به راستی چه خوب است که انسان با بصیرت و خوش‌سیرت باشد؛ زیرا او از گذشته درس می‌گیرد و می‌فهمد که نزدیکان بعضی افراد خطرناک هستند.
دلیلی عجب روشن و دلکش است
که شمع از رگ خویش در آتش است
هوش مصنوعی: شعله شمع به وضوح و زیبایی نشان می‌دهد که شمع خود از جانو قلبش در آتش سوزان است.
کی آزار بیگانه باشد چو خویش؟
ز مژگان خلد موی در دیده بیش
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که کسی از دیگری آزار ببیند در حالی که خود را به او نزدیک احساس کند؟ چشمان زیبا و موی دل‌انگیز او در نظر من جلوه‌گری می‌کند.
بود خاربن گر جهان سربه‌سر
گل از خار گلبن خورد نیشتر
هوش مصنوعی: اگر دنیا همه‌اش گل باشد، باز هم خاربن می‌تواند زخم بزند.
دل از جور خویشان شود تیره بیش
بود باده ناصاف از دُرد خویش
هوش مصنوعی: دل انسان وقتی از ظلم و ستم نزدیکانش آکنده می‌شود، بیشتر غمگین و تاریک می‌شود و این مانند شرابی ناخوشایند است که از درد و رنج خود شخص ناشی می‌شود.
به بیگانه کم آشناراست جنگ
ز خویشی بود دشمن شیشه، سنگ
هوش مصنوعی: دشمنی و نبرد میان افراد ناآشنا معمولاً کمتر از دشمنی میان خویشاوندان و نزدیکان است. در واقع، دشمنی میان کسانی که با هم نسبت خویشی دارند، مثل برخورد شیشه و سنگ است که می‌تواند آسیب‌پذیرتر و خطرناک‌تر باشد.
ز بس رفته بر من ز خویشان ستم
چه خویشان، که بیزارم از خویش هم
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای از ظلم و ستم نزدیکان آزرده‌ام که حتی از خودم نیز بیزارم.
برِ اهلِ معنی بود فرق‌ها
ز مضمون بیگانه تا آشنا
هوش مصنوعی: افراد با عمق فهم و معرفت می‌توانند تفاوت‌های میان مطالب ناآشنا و آشنا را به خوبی تشخیص دهند.
ز پیراهن خود نیم بی‌هراس
بلایی بود دشمنی در لباس
هوش مصنوعی: از پیراهن خود ترسی ندارم، زیرا دشمنی در لباس عادی پنهان شده است.
نباید ز خویشانت ایمن نشست
ز پیوند، هر شاخ یابد شکست
هوش مصنوعی: نباید به خانواده‌ات مطمئن باشی و در آسایش بنشینی، زیرا هر شاخه‌ای ممکن است بشکند و از هم بپاشد.
ز قطع تعلق چه بهتر بود؟
گل چیده را جای بر سر بود
هوش مصنوعی: اگر از وابستگی‌ها رها شویم، چه خوب خواهد بود؟ انگار گلی که چیده شده، باید در جایگاه خاصی قرار گیرد.
نخواهی که سنگ آیدت بر بلور
ز خویشان به فرسنگ‌ها باش دور
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که سنگ‌ها به بلوریت آسیب بزنند، باید از خویشان خود به دور باشی و فاصله بگیری.
مکن آشنایی به بیگانه سر
ز بیگانه، چون آشنا شد، حذر
هوش مصنوعی: بهتر است که با افراد ناشناس و بیگانه خیلی نزدیک نشوی، چون اگر با آنها آشنا شوی، ممکن است آسیب ببینی و از آنها دوری کنی.
گرفتار خویشان و یاران مباش
که خویشان نانند و یاران آش
هوش مصنوعی: به دنبال وابستگی و وابسته شدن به دوستان و خانواده نباش؛ زیرا خانواده فقط نیازهای اولیه‌ات را تأمین می‌کنند و دوستان بیشتر به تفریح و خوش‌گذرانی می‌پردازند.
مگر باز دانسته دشمن ز دوست؟
که مسطر رگ آورده بیرون ز پوست
هوش مصنوعی: آیا دشمن را از دوست می‌توان شناخت؟ که رگ‌ها از زیر پوست بیرون آمده‌اند.
اگر خامه خواهد که سرور شود
پس از قطع پیوند و رگ، سر شود
هوش مصنوعی: اگر قلم بخواهد که برتری پیدا کند، لازم است که ریشه‌ها و پیوندهای قدیمی خود را قطع کند.
چو خویشت قوی شد به او نگروی
مبادا رگ چشم هرگز قوی
هوش مصنوعی: وقتی که خودت به قدرت و توانمندی رسیدی، نباید به دیگران بدگمان شوی. مبادا که حسادت یا بدبینی به تو آسیب برساند.
به مهر برادر چرایی اسیر؟
بخوان قصه یوسف و پند گیر
هوش مصنوعی: چرا به خاطر محبت برادرت گرفتار شده‌ای؟ داستان یوسف را بخوان و از آن عبرت بگیر.
صدف گرچه سر برده در زیر آب
ز پرورده خویش گردد خراب
هوش مصنوعی: صدف هرچند زیر آب است و سرش پیدا نیست، اما باز هم به خاطر آنچه که از خودش به عمل آورده، نابود می‌شود.
ازین بیش، دیگر چه گفتن توان
به هم اقربا راست، خون در میان
هوش مصنوعی: از این بیشتر چه می‌توان گفت؟ بین نزدیکان، خونریزی و کینه وجود دارد.
مشو غافل از دُرد مینای خویش
برآید به گل، چشمه از لای خویش
هوش مصنوعی: از نوشیدن شراب ناب خود غافل نشو که چشمه‌ای زنده از درونت بیرون می‌آید و به زندگی و شکوفایی منجر می‌شود.
بود امن‌تر، گر کنی آزمون
کُشش‌های تیغ از کشش‌های خون
هوش مصنوعی: اگر آزمایش کُنش‌های تیغ را با کشش‌های خون انجام دهی، امنیت بیشتری خواهی داشت.
ز خویشان چه خواهی ازین بیش دید؟
که هرکس بدی دید، از خویش دید
هوش مصنوعی: از نزدیکان چه انتظاری داری؟ چون هر کس که بدی دیده، از میان نزدیکانش آن را تجربه کرده است.
به گیتی نیابی نشان حضور
مگر باشی از خویش نزدیک، دور
هوش مصنوعی: در دنیا نمی‌توانی نشانه‌ای از حضور پیدا کنی، مگر اینکه از درون خودت به آن نزدیک باشی و از خودت دور نشوی.
نشینند زانو به زانوی هم
ولی دشمن رنگ بر روی خویش
هوش مصنوعی: دو نفر در کنار هم نشسته‌اند و به هم نزدیک‌اند، اما در حقیقت دشمنی در دل دارند و نارضایتی‌شان را نمی‌توان در چهره‌شان دید.
کمان گر بود سست، اگر زور بیش
بود در کشاکش ز پیوند خویش
هوش مصنوعی: اگر کمان ضعیف باشد، حتی با وجود قدرت زیاد، در هنگام کشش و فشار نمی‌تواند به درستی عمل کند و در نتیجه از پیوند خود جدا می‌شود.
ز نسبت بود دشمنی در جهان
چو دست شهنشاه، با بحر و کان
هوش مصنوعی: دشمنی در این دنیا به نسبت وجود دارد، مانند ارتباطی که بین دست شاه و دریا و معادن وجود دارد.
شهنشاه دین‌پرور دین‌پناه
فلک قدر، شاه جهان پادشاه
هوش مصنوعی: شاه بزرگی که حامی دین و پناه مردم است، دارای ارزشی بزرگ و مقام والایی در جهان می‌باشد.
فلک را جمالش مهین آفتاب
جهان را وجودش بهین انتخاب
هوش مصنوعی: جهان به خاطر زیبایی و وجود او، نورانی و درخشان شده است و به نوعی او بهترین گزینه برای عالم وجود است.
به دورش ز آفت کرم در پناه
ز عفوش به دیوار، پشت گناه
هوش مصنوعی: او در حفاظی قرار دارد که از آفات و مشکلات دورش نگه می‌دارد و در کنار دیواری که از عفوش (پاکی و بی‌گناهی) ساخته شده، از گناه و خطاها محفوظ است.
در ایوان قصرش، فلک پرده‌ای
ز جودش سخا، دست‌پرورده‌ای
هوش مصنوعی: در حیاط قصر او، آسمان به خاطر بخشش و سخاوتش پرده‌ای کشیده است، و او همانند فرزندی از آن سخاوت پرورش یافته است.
چو نخل نوی، باغبان گو ببال
که پرورده در بوستان این نهال
هوش مصنوعی: مانند درخت نخل تازه‌کشت، باغبان، بگو که برای رشد و پرورش این نهال در باغ، باید به آن رسیدگی کند.
اگر یابد از احتسابش خبر
کند تخته دکان خود شیشه‌گر
هوش مصنوعی: اگر کسی از محاسباتش آگاه شود، به ماجرای دکان شیشه‌گر اشاره می‌کند.
کسی را که نهی‌ش گذشت از ضمیر
خلد در جگر ناله نی چو تیر
هوش مصنوعی: اگر کسی از یاد و خاطرات خوش زندگی گذر کند و به آنها توجهی نداشته باشد، دلش از درد و غم می‌سوزد و مانند تیر زخم‌خورده فریاد می‌زند.
مسافر ندارد ز نهی‌ش خبر
که با ساز ره، می‌کند راه سر
هوش مصنوعی: مسافر از نهی و موانع خبر ندارد، او با ساز و آهنگ خود در مسیرش پیش می‌رود و راهش را ادامه می‌دهد.
ز عدلش ستم‌پیشه را ریشه سست
شکست جهانی به عدلش درست
هوش مصنوعی: از انصاف و عدالت او، ظالم ریشه‌اش سست و ویران می‌شود، جهانی که بر پایه عدالت استوار است، محکم و درست می‌ماند.
بود تازه‌رویی به عهدش گرو
چو خورشید، یک‌روی و هر صبح نو
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و تازگی یک دختر اشاره شده است که وفادار به عهد و پیمانش است. او مانند خورشید است که همواره در یک مسیر می‌تابد و هر روز صبح، نو و تازه به نظر می‌رسد.
ز دستش کرم شد کرامت‌مآب
به دریا نسب می‌رساند سحاب
هوش مصنوعی: از دست او، سخاوت و بزرگواری پدیدار می‌شود، همان‌طور که ابرها به دریا نسبت می‌دهند.
سحاب از گوهر آب برداشته
که دُرّی چنین در صدف کاشته
هوش مصنوعی: ابر آبی را به خود گرفته و مانند مرواریدی زیبا در صدف قرار داده است.
جهان دیده از تاجداران بسی
به فرّ از تو بر سر نیامد کسی
هوش مصنوعی: در دنیا افرادی زیادی به مقام و ثروت دست یافته‌اند، اما هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانسته‌اند به زیبایی و توانمندی تو برسند.
به جنب جلالت چه آن و چه این
بود یک نگین‌وار، روی زمین
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و جلال تو، چه اینجا و چه آنجا، تو به مانند یک جواهر در زمین هستی.
به فرض ار خورد آب تیغت درخت
فتد بر زمین سایه‌اش لخت‌لخت
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که آب تیغ تو درخت را قطع کند، سایه‌اش بر زمین به شکل عریان و بدون پوشش خواهد افتاد.
به انداز خصم تو پبکان به کیش
چو ماهی کند رقص در آب خویش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر کسی به اندازه دشمن خود می‌تواند در دنیای خود فعال و پویا باشد، درست مانند ماهی که در آب خود به رقص و جنب و جوش می‌پردازد. در واقع، انسان‌ها به خاطر رقابت یا چالش‌هایی که با دیگران دارند، در تلاش می‌شوند و به حیات خود رنگ و جلا می‌بخشند.
به تیغی فتد دشمنت در غلط
که شد بیضه فولاد آن را سقط
هوش مصنوعی: اگر دشمنت با شمشیر به زمین بیفتد، همچون تخم فولاد که شکسته می‌شود، او نیز از بین خواهد رفت.
گزیده است خصم تو را در خیال
که چون غنچه، پیکان برآورده بال
هوش مصنوعی: دشمنت در خیال خود تو را برگزیده و مانند غنچه‌ای که برای پرواز آماده شده، به صحنه آمده‌ای.
ازان آسمان آسمانی کند
که بر درگهت آستانی کند
هوش مصنوعی: از آسمانی که بر درگاه توست، کسی برتر از خود را آسمانی می‌سازد.
ازان سایه خویش خواندت خدا
که چون سایه از وی نباشی جدا
هوش مصنوعی: خداوند تو را به یاد سایه خود می‌آورد تا بدانی که اگر از او دور شوی، مانند سایه‌ای خواهی بود که از منبع خود جدا شده است.
جهان پادشاها! فلک درگها!
ز راز دل قدسیان آگها!
هوش مصنوعی: ای پادشاه عالم! آسمان درگاه توست! از راز دل‌های اهل پاکی و قدس آگاه هستی!
بود مهر، یک واله روی تو
غباری بود چرخ از کوی تو
هوش مصنوعی: وجود عزیز تو مانند خورشیدی است که در آسمان می‌درخشد و زیبایی‌اش به حدی است که گرد و غبار چرخش زمان و فضا از کوی تو جمع شده است.
کجا این رخ و مهر انور کجا؟
کجا چرخ و اقبال این در کجا؟
هوش مصنوعی: این بیت به جستجوی چهره و زیبایی خاصی اشاره دارد و سوال می‌کند که آن زیبایی کجاست، همچنین به وضعیت و سرنوشت اشاره می‌کند و این که آن را در کجا باید جستجو کرد. به نوعی، شاعر به دنبال ارتباط بین زیبایی و تقدیر است.
ز مهرت سرشته سراپا گلم
به عشقت فروبرده ناخن دلم
هوش مصنوعی: از عشق تو تمام وجودم را با محبت تو آمیخته‌ام و دلم به خاطر علاقه‌ات به شدت تغییر کرده است.
پریشان مو را به سنبل چه کار
بهارست مغزم ز بویت، بهار
هوش مصنوعی: موهای پریشان تو به گل سنبل چه ربطی دارد؟ من از بوی تو، بهار را در ذهنم حس می‌کنم.
ز سر، دیده را زان پسندیده‌ام
که محوست در دیدنت، دیده‌ام
هوش مصنوعی: از آنجا که در تماشای تو غرق شده‌ام، چشمانم را از سر انتخاب کرده‌ام.
ازان مایل سروم از هر نهال
که دارد هوای قدت در خیال
هوش مصنوعی: من از طرف مایل سروم به تمام جوانه‌هایی که در خیالشان به یاد قدت هستند، تمایل دارم.
ندیدم ز مهرت وفادارتر
دوانیده خوش ریشه‌ای در جگر
هوش مصنوعی: نیکی و محبت تو را ندیدم که به این اندازه وفادار باشد، مانند ریشه‌ای خوش‌جوش که به عمق جگر نفوذ کرده است.
ندیدم درین عالم آب و گل
وفادارتر از دل خویش، دل
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیزی وفادارتر از دل خودم نیست.
دلم کاین وفاداری اندوخته
وفا را ز مهر تو آموخته
هوش مصنوعی: دل من به خاطر وفاداری‌اش، این وفا را از محبت تو یاد گرفته است.
تو خوش بگذران روزگار مرا
به گردون مینداز کار مرا
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را خوب سپری کن و کارهایم را به سرنوشت و آینده واگذار کن.
کمین بنده آستان توام
اگر نیک اگر بد، ازان توام
هوش مصنوعی: من در انتظار استجابت تو هستم، چه خوب و چه بد، چون من متعلق به توام.
قبول تو خواهم درین بارگاه
تو گر خواهی‌ام، هیچ‌کس گو مخواه
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بپذیری در این محل مقدس خود، هیچکس دیگری را نمی‌خواهم.
ز شاهان اگر ملک خواهی و مال
حلالت بود پادشاها، حلال
هوش مصنوعی: اگر از میان پادشاهان، خواهان سلطنت و ثروت هستی، باید بدانید که ثروت حلال و پاکی در دست پادشاهان است.
به فن، پنجه دشمنان را مپیچ
به افسون توان مار را کرد گیچ
هوش مصنوعی: اگر با مهارت و فن خود، در برابر دشمنان قرار بگیری، نباید با ترفندهایشان گول بخوری، زیرا مانند مار، می‌توانند تو را به دام بیندازند و دچار سردرگمی کنند.
مدان عیب، تزویر والاگهر
بود آب در شیر گوهر، هنر
هوش مصنوعی: هرگز عیبی را نپندار، زیرا نیرنگ مانند آب در شیر، جواهر و هنر را در خود دارد.
بود راست ناوک، ولی وقت کار
ضرورش بود ناخن مستعار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به آن است که اگرچه شاید چیزهایی در زندگی به نظر درست و طبیعی بیایند، اما در مواقع مهم و حیاتی، ممکن است نیاز به استفاده از ابزار یا راه‌های غیرمعمول داشته باشیم. به عبارت دیگر، در شرایط خاص و بحرانی، به کارگیری روش‌های غیرمرسوم و خلاقانه می‌تواند ضرورت پیدا کند.
چه حاجت، نگه داشتن روی کس؟
بود روی شمشیر در کار و بس
هوش مصنوعی: چرا باید به چهره کسی اهمیت دهم؟ فقط روی تیغه شمشیر اهمیت دارد و بس.
اگر ملک خواهی که گردد زیاد
به جز تیغ، بر کس مکن اعتماد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که سلطنتت افزایش یابد، به هیچ‌کس جز شمشیر خودت اعتماد نکن.
***
هوش مصنوعی: شما تا مهرماه سال 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
ندانم که بود از سلاطین دهر
که می‌گشت شب‌ها بر اطراف شهر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه کسی از پادشاهان زمانه بود که شب‌ها در اطراف شهر می‌چرخید.
به هر سو به سودا سری می‌کشید
غم مفلسان را به زر می‌خرید
هوش مصنوعی: به هر سمت که می‌رفت، به دنبال رویاها و آرزوهایش بود و غم و درد فقرا را با پول و ثروت خود پوشش می‌داد.
چو شادی ز دل‌ها خبر می‌گرفت
دلی گر غمی داشت، برمی‌گرفت
هوش مصنوعی: وقتی شادی دل‌ها را در می‌یافت، هر دلی که غمی داشت، آن را فراموش می‌کرد.
کسی را که بودی تبی تاب‌سوز
نمودی پرستاری‌اش تا به روز
هوش مصنوعی: کسی که در گذشته او را به شدت دوست می‌داشتی و به او محبت می‌کردی، حالا با حساسیت و دلسوزی به او نگاه می‌کنی و از او مراقبت می‌کنی تا روزی که بگذرد.
ستمدیده‌ای آه اگر می‌کشید
به درد دلش در نفس می‌رسید
هوش مصنوعی: اگر کسی که در رنج و درد است، آه و ناله‌ای برآورد، این ناله‌اش به دلش می‌رسد و احساسش را بهتر بیان می‌کند.
چو بر تنگدستی فکندی گذر
کَفَش ساختی غنچه‌سان پر ز زر
هوش مصنوعی: وقتی از فقر عبور کردی، دستت همچون غنچه‌ای پر از طلا شد.
شبی گر چو خور، شمع مسکین شدی
چو گل خرقه او زرآگین شدی
هوش مصنوعی: اگر شبی مانند خورشید باشی، همان‌طور که شمع در تاریکی می‌سوزد و محو می‌شود، تو نیز همچون گلی خواهی شد که در زیر خرقه‌ای زربافت پنهان شده است.
غریبی که دیدی ز غم پا به گل
بچیدیش تا درد غربت ز دل
هوش مصنوعی: غریبی را که مشاهده کردی، به خاطر غم و دردش، گلی را به پاهایش چیدم تا بتوانم اندوه دوری را از دلش برطرف کنم.
چو از ظالمی گشتی آگاه، شام
به فردا نینداختیش انتقام
هوش مصنوعی: وقتی از ظلم و ستم یک فرد آگاه شدی، به فردا نینداز انتقام آن را.
نبود آگه از سرّ آن نیک‌رای
به جز محرمی چند، بعد از خدای
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از راز آن انسان نیک‌سیرت آگاه نیست، جز عده‌ای خاص، بعد از خداوند.
بر آن ملک باشد خدا را نظر
که سلطان کند کدخدایانه سر
هوش مصنوعی: خداوند بر سر آن سرزمین نگاهی دارد که حاکم آن مانند کدخدا و دلسوزانه بر مردم حکمرانی کند.
غنیمت شمار ای جوان، وقت خویش
که مرگی بود پیری از مرگ پیش
هوش مصنوعی: ای جوان، زمان خود را ارزشمند بدان، زیرا پیری به مرگ نزدیک‌تر است و در حقیقت مرگ زودتر از پیری به سراغ ما می‌آید.
زهی بی‌تمیزی و بی‌حاصلی
که از فکر دنیا، ز دین غافلی
هوش مصنوعی: چه خفت و بی‌فایده‌ای که به خاطر فکر کردن به دنیای فانی، از دین و زندگی معنوی غافل هستی.
ز دنیات نتوان بریدن به تیغ
غم دین نداری، دریغا دریغ
هوش مصنوعی: نمی‌توان از دنیای مادی و مشکلات آن به راحتی جدا شد، زیرا وقتی دینداری در دل نباشد، حسرت و اندوهی بر دل می‌نشیند. افسوس که چنین حالتی وجود دارد.
سگ نفس را رفته از کار، چشم
تو از عینکش کرده‌ای چارچشم
هوش مصنوعی: سگ نفسش بند آمده و از کار افتاده، و تو با عینکت چشمانت را چهارچشم کرده‌ای.
بقای جوانی چو گل اندکی‌ست
چه مردن، چه پیری، به معنی یکی‌ست
هوش مصنوعی: جوانی و زیبایی مانند گل، عمر کوتاهی دارد و در نهایت چه اتفاقی بیفتد، چه جوانی به پایان برسد و چه به پیری برسیم، در حقیقت همه اینها به یک معناست.
چو سیلاب، عهد جوانی گذشت
منم مانده چون سیل مالیده دشت
هوش مصنوعی: زمان جوانی زود گذشت و من اکنون مانند سیلی هستم که بر دشت، آثار خود را به جای گذاشته‌ام و تنها مانده‌ام.