گنجور

بخش ۱۶

چو همت ز هر قید آزاده باش
بشو دفتر خواهش و ساده باش
چه بهتر ز عمر طمع کوتهی
چراغ امل به ز روغن تهی
نخودوار در دیگ هرکس مجوش
کفن پوش و تشریف مردم مپوش
به یک خرقه عمری چو گل بگذران
مده تن به دیبای این سروران
طلبکار اطلس چو پوشد پلاس
ز حق می‌کند شکوه‌ای در لباس
غنی در دو عالم همان است و بس
که غیر از خدا نیست محتاج کس
به خون جگر بگذرد تا معاش
مکن بر سر خوان مردم تلاش
چو کشتی پذیرفت شبنم ز ابر
نشاید گذشت از کنارش به بحر
چنین داده‌اند اهل همت قرار
که عاشق نگیرد سر زلف یار
درختی که از بار نگرفت بر
نیاید ز بیداد، سنگش به سر
گلی کز بهارست منت‌پذیر
مبین و مچین و مبوی و مگیر
ز خواهش چنان گشته‌ام بی‌نیاز
که شرم آیدم از دعا در نماز
چنان با تهی چشمی‌ام زود خشم
که نرگس ز خاکم دمد سیر چشم
دلم از قناعت خوش آسوده‌ است
نگاهم به حسرت نیالوده است
به حرف طلب، آشنا نیستم
شه ملک فقرم، گدا نیستم
به دست قناعت فشردم گلو
به درد شکم گو بمیر آرزو
چراغ تجرد برافروختم
بسوز ای تعلق که وا سوختم
نمی‌گردم از خلق منت‌پذیر
زبانش بگیرد که گوید بگیر!
حدیث کریمان رها کن، رها
که گوید ز حاتم به غیر از گدا؟
***
یک ممسکی را به بخشش ستود
که ای برتر از معن و حاتم به جود
نشاندند گل گرچه ایشان به باغ
ز بذل تو چون لاله داغند و داغ
به یکتایی‌ات در کرم نیست کس
سخاوت همین بر تو ختم است و بس
نماند به دست تو ابر مطیر
که در بی‌نظیری نداری نظیر
به جایی که بذل تو بگشاد دست
به غیر از گدا هرچه خواهند، هست
یکی گفتش ای ساحر نکته‌سنج
که در زیر کلک تو خفته‌ست گنج
لئیمی که در روزنش نیست دود
به خود بد بود از شباهت به جود
اگر باشدش مدح‌گستر سروش
به از میم مدح است میخش به گوش
چنین گستری مدح این بدسرشت
ثنای کریمان چه خواهی نوشت؟
ثناگوی گفتش کریم آن کس است
که ناگفتن مدح، مدحش بس است
***
مرا پاره‌نعلی که بخشد شرار
ز آیینه‌ای به که گیرد غبار
تعلق هوا دان و برگش هوس
بود ترک این هر دو، تجرید و بس
ز ننگ کریمان این کهنه‌ده
شکن چون فلاخن پر از سنگ، به
ز هر قید وارسته شو زینهار
به وارستگی هم تعلق مدار
قناعت کند عزتت را زیاد
توقع دهد آبرویت به باد
ز نخل طمع برنخورد آنکه کشت
طمع پخته و خام زشت است، زشت
ز باغ توکل گلی چیده‌ام
که چون غنچه بر خویش بالیده‌ام
زند تاب خورشید فقرم صلا
نیَم مایه‌پرورد بال هما
نیفکنده‌ام از طمع سر به پیش
زنم از که لاف ار نلافم ز خویش؟
گرفتن تمام آفت جان بود
ازان دزد نگرفته سلطان بود
بس از ناگرفتن همین حاصلم
که با صد جهان غم، نگیرد دلم
ازان ناکس این خاکدان باد پاک
که گیرد پس از مرگ، دامان خاک
چو بدمستی آز با هرکس است
مرا نشئه ناگرفتن بس است
هلال از توکل نهد کج کلاه
شود روی بدر از گرفتن سیاه
نیَم با گرفتن چنان کینه کیش
که گیرم در افتادگی دست خویش
مکن تخته‌بندش چو دستت شکست
مده فرصت ناگرفتن ز دست
ز آیینه خاطرم شرمسار
که هرگز نمی‌گیرد از کس غبار
ندارم ازان شوربختی هوس
که گیرد نمک چشم بسیار کس
کسی را کند پیروی آفتاب
که چون صبح، مویش نگیرد خضاب
مسیحا سپارد به من گر نفس
نگیرم پی امتحان، نبض کس
چو گل، مرد را بر تن از پوست دلق
بود به ز دیبای تشریف خلق
ز مردن همین بازی‌ام کرده مات
که در حشر باید گرفتن حیات
چنار از هر اندیشه فارغ نشست
که دستش ز گیرایی افشاند دست
مگیر از کسی، گر یکی ور صدست
گرفتن اگر بیش اگر کم، بد است
بود با کسی آشنایی حرام
که اهل کرم را شناسد به نام
به خون خیره شد اشک گلگون من
که داند نمی‌گیردش خون من
به چشمم نهد منّت توتیا
غباری که نگرفته باشد هوا
بود تا به خدمت مرا دسترس
نگیرم به جز پای خُم، پای کس
رسد دست گیرنده از زر به داغ
نسوزد، اگر درنگیرد چراغ
چو گیری، بگو بیش یا اندکی‌ست
کم و بیش در ناگرفتن یکی‌ست
چو ماه نو از ناگرفتن ببال
که فارغ بود از گرفتن هلال
مریزاد دستی که پیش امیر
به وقت گرفتن بود شانه‌گیر
چنان کرده نگرفتنم هوشیار
که ساغر نگیرم ز کس در خمار
گرفتن سراپا ملامت بود
سر ناگرفتن سلامت بود!
دو عالم گرفتن نیرزد به هیچ
سر از ناگرفتن چو مردان مپیچ
فروغی ندارد چراغ طلب
مسوز آرزو گو دماغ طلب
مرا حرف صلح است ازان دلپذیر
که در جنگ باشد بگیرابگیر
به فتوای همت ز برنا و پیر
بود نکته‌دان بهتر از نکته‌گیر
ز خواهش بود مرد را کاستن
که بی کاستن کم بود خواستن
جوانی مده گو به من چرخ، باز
که شادم به پیری و عجز و نیاز
اگر استخوانم شود توتیا
ز صرصر نگیرد غبارم هوا
ز مغزی نباشد تهی هیچ پوست
من و مهر دشمن که نگرفته دوست
ندارم جز این تیرگی با سپهر
که ماهش چرا نور گیرد ز مهر
درم، خوار ازان شد به چشم کرم
که از سکه گیرد روایی درم
چه خوش گفته است آن خردمند پیر
که مجنون شو اما سر خود مگیر
شد از بر گرفتن نگون شاخسار
نیاسود نخلی که بگرفت بار
چو شمع آتش از دیده افروختن
به از چشم بر دست کس دوختن
به دستی که آید ازان کار گل
به گل چیدن از کس مدارش خجل
چو نرگس کسی را که شرم است کیش
ندوزد مگر دیده بر دست خویش
ز خوان حیات ار کشی پای، باز
به از دست بر خوان مردم دراز
ز خواهش چو دل را دهی شستشوی
رود با بد و نیک، آبت به جوی
به داس ار کنی خوشه جان درو
ازان به که منت کشی نیم جو
ازان زندگی، مرگ بهتر بسی
که منت کشی بهر جان از کسی
اگر شاه منت نهد، ور گدای
مکش منت از کس به غیر از خدای
گران‌تر بود بر دلم بی‌گزاف
جوی بار منت ز صد کوه قاف
کشد اره بر فرق اگر دشمنت
به از منت دوست بر گردنت
غم منت آن کرد با جان مرد
که با گردن شمع، آتش نکرد
سبک بهتر آن را ز سر، پیکرش
که دستار منت بود بر سرش
ز منت کشد شیر نر، مادگی
ز منت نجسته جز آزادگی
به منت برآید گر از چشمه آب
شود چشمه قربان موج سراب!
به منت ز خضر آب حیوان مگیر
درین آرزو چون سکندر بمیر
ز تن پوست بهتر بود گر کشی
که منت ز تشریف قیصر کشی
به گردن ز سر شمع را منت است
ز سر، گردنش را ازان زحمت است
خوش آن کس که در کنج ویرانه‌ای
ندارد به سر منت از خانه‌ای
به صحرا رو و از جنون گیر بهر
مکش منت سنگ طفلان شهر
توکل ز صحرانشین یاد گیر
که از شهر و ده نیست منت‌پذیر
تمنا ز جیحون سوی پل مبر
مبر آبروی توکل، مبر
اگر جای آب از سبو خون کشی
ازان به که منت ز جیحون کشی
کسی را که ره بر توکل بود
کفَش بهر سیم روان، پل بود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو همت ز هر قید آزاده باش
بشو دفتر خواهش و ساده باش
هوش مصنوعی: وقتی عزم و اراده‌ات آزاد باشد و از هر گونه محدودیتی رها شوی، به خواسته‌هایت به سادگی و بی‌پیرایه نگاه کن و آن‌ها را بی‌غم بنویس.
چه بهتر ز عمر طمع کوتهی
چراغ امل به ز روغن تهی
هوش مصنوعی: بهتر است که عمر خود را صرف آرزوهای بیهوده نکنیم و به جای آن، به کارهایی که در دسترس و ممکن است، بپردازیم. این زندگی کوتاه را با امیدواری‌های نامعقول هدر ندهیم و به زودی به واقعیت‌های موجود توجه کنیم.
نخودوار در دیگ هرکس مجوش
کفن پوش و تشریف مردم مپوش
هوش مصنوعی: هرکس به کار خود مشغول است و می‌تواند در دنیای خود غرق شده باشد، اما تو نباید خود را از تشریفات و آداب مردم دور کنی. به یاد داشته باش که در زندگی نباید امنیت یا آرامش خود را فدای دیگران کنی.
به یک خرقه عمری چو گل بگذران
مده تن به دیبای این سروران
هوش مصنوعی: با یک پوشش ساده و زودگذر، زندگی‌ات را مانند گل سپری کن و بدن خود را به زرق و برق قدرت‌مداران نده.
طلبکار اطلس چو پوشد پلاس
ز حق می‌کند شکوه‌ای در لباس
هوش مصنوعی: کسی که از خوشی و ثروت برخوردار است، وقتی که لباس ساده‌ای به تن می‌کند، از وضعیت خود شکایت می‌کند و احساس نارضایتی نشان می‌دهد.
غنی در دو عالم همان است و بس
که غیر از خدا نیست محتاج کس
هوش مصنوعی: غنی و بی‌نیاز واقعی در این دو جهان همان کسی است که تنها به خدا وابسته است و غیر از او به هیچ‌کس نیاز ندارد.
به خون جگر بگذرد تا معاش
مکن بر سر خوان مردم تلاش
هوش مصنوعی: برای تأمین زندگی‌ام، تلاش نکن که بر سر سفره دیگران نشینی و مایه زحمتشان شوی.
چو کشتی پذیرفت شبنم ز ابر
نشاید گذشت از کنارش به بحر
هوش مصنوعی: وقتی کشتی شبنم را از ابر دریافت کرد، نمی‌تواند از کنار آن به دریا بگذرد.
چنین داده‌اند اهل همت قرار
که عاشق نگیرد سر زلف یار
هوش مصنوعی: اهل تلاش و اهتمام چنین فرهنگی را به وجود آورده‌اند که عاشق هرگز از زیبایی‌ها و جذابیت‌های معشوق خود غافل نشود.
درختی که از بار نگرفت بر
نیاید ز بیداد، سنگش به سر
هوش مصنوعی: درختی که سود و برکت نداشته باشد، نمی‌تواند به خوبی و خوشی زنده بماند؛ بنابراین اگر به آن ظلم شود، با سنگ به سرش می‌زنند.
گلی کز بهارست منت‌پذیر
مبین و مچین و مبوی و مگیر
هوش مصنوعی: گل‌هایی که در بهار رشد می‌کنند، لازم نیست به آن‌ها بی‌اعتنایی کنی، آنها را نچین و بو نکن و نخواه که داشته باشی.
ز خواهش چنان گشته‌ام بی‌نیاز
که شرم آیدم از دعا در نماز
هوش مصنوعی: به خاطر خواسته‌های معنوی و روحانی‌ام به حدی رسیده‌ام که دیگر نیازی به درخواست و دعا در نماز ندارم و این امر برایم باعث شرمندگی شده است.
چنان با تهی چشمی‌ام زود خشم
که نرگس ز خاکم دمد سیر چشم
هوش مصنوعی: من به شدت خشمگین و دلگیر هستم، به گونه‌ای که اگر نرگسی از خاک باز شود، نمی‌توانم دیگر به آن نگاه کنم.
دلم از قناعت خوش آسوده‌ است
نگاهم به حسرت نیالوده است
هوش مصنوعی: دل من از رضایت و قناعت احساس آرامش می‌کند و به چیزهایی که ندارم، غبطه نمی‌زنم.
به حرف طلب، آشنا نیستم
شه ملک فقرم، گدا نیستم
هوش مصنوعی: من به خواسته‌ها و نیازها آشنا نیستم و در دنیای فقر زندگی می‌کنم، اما مثل یک گدا نیستم.
به دست قناعت فشردم گلو
به درد شکم گو بمیر آرزو
هوش مصنوعی: به خاطر قناعت خود را محدود کرده‌ام و از آرزوهای بزرگ دست کشیده‌ام، زیرا گرسنگی و نیاز باعث رنج من شده است.
چراغ تجرد برافروختم
بسوز ای تعلق که وا سوختم
هوش مصنوعی: من چراغ تنهایی‌ام را روشن کرده‌ام، بسوز ای وابستگی که من هم سوختم.
نمی‌گردم از خلق منت‌پذیر
زبانش بگیرد که گوید بگیر!
هوش مصنوعی: من از افرادی که نیاز به تأیید و پذیرش دارند، دور نمی‌شوم، زیرا این‌گونه افراد به راحتی می‌توانند حرفی بزنند که به معنای درخواست دریافت چیزی باشد.
حدیث کریمان رها کن، رها
که گوید ز حاتم به غیر از گدا؟
هوش مصنوعی: حرف‌های بزرگ‌منشان را رها کن، زیرا چه کسی غیر از گدا می‌تواند از حاتم داستان بگوید؟
یک ممسکی را به بخشش ستود
که ای برتر از معن و حاتم به جود
هوش مصنوعی: ممسکی را به خاطر بخشندگی‌اش ستایش کردند و او را از معن و حاتم، دو شخصیت معروف به generosity، برتر دانستند.
نشاندند گل گرچه ایشان به باغ
ز بذل تو چون لاله داغند و داغ
هوش مصنوعی: اگرچه گل‌ها را در باغ نشانده‌اند، اما به خاطر بذری که تو افکنده‌ای، همچون لاله‌ها هنوز غم و درد دارند.
به یکتایی‌ات در کرم نیست کس
سخاوت همین بر تو ختم است و بس
هوش مصنوعی: تنها تو هستی که در بخشندگی و کرم بی‌نظیری و هیچ‌کس نمی‌تواند به پای تو برسد. سخاوت و generosity تو به حدی است که به همین یک نفر ختم می‌شود و بس.
نماند به دست تو ابر مطیر
که در بی‌نظیری نداری نظیر
هوش مصنوعی: در دستان تو ابر بارنده‌ای نمانده است و تو در تنهایی‌ات هیچ هم‌ردیفی نداری.
به جایی که بذل تو بگشاد دست
به غیر از گدا هرچه خواهند، هست
هوش مصنوعی: به جایی که generosity و بخشش تو باعث گشایش و خوشحالی می‌شود، غیر از گدا و نیازمندان هر کسی می‌تواند به خواسته‌هایش برسد.
یکی گفتش ای ساحر نکته‌سنج
که در زیر کلک تو خفته‌ست گنج
هوش مصنوعی: یکی به ساحر ماهر گفت که در زیر هنر و نبوغ تو گنجینه‌ای پنهان است.
لئیمی که در روزنش نیست دود
به خود بد بود از شباهت به جود
هوش مصنوعی: کسی که در روزش دلی از خود نداشته باشد، باید از شباهت به بخشندگی دوری کند، زیرا در این صورت خود را در جایگاه نادرستی قرار داده است.
اگر باشدش مدح‌گستر سروش
به از میم مدح است میخش به گوش
هوش مصنوعی: اگر کسی در مدح و ثنای دیگران سخن بگوید، شنیدنش از شنیدن حرف‌های دیگران بهتر است.
چنین گستری مدح این بدسرشت
ثنای کریمان چه خواهی نوشت؟
هوش مصنوعی: چنین مقام و فضیلت برای این فرد بدذات، تو چه چیزی می‌خواهی بنویسی درباره‌ی ستایش آدم‌های نیکوکار؟
ثناگوی گفتش کریم آن کس است
که ناگفتن مدح، مدحش بس است
هوش مصنوعی: آقا فرمود که بهترین تعریف‌کننده شخص کریم کسی است که حتی اگر از او ستایش نکنیم، خود آن ستایش کافی است.
مرا پاره‌نعلی که بخشد شرار
ز آیینه‌ای به که گیرد غبار
هوش مصنوعی: من را چون پاره‌نعلی می‌دان که با شعله‌ای از آینه روشن می‌شود، به جای گرد و غبار.
تعلق هوا دان و برگش هوس
بود ترک این هر دو، تجرید و بس
هوش مصنوعی: علاقه به چیزها و آرزوهای دنیوی باعث می‌شود که انسان در آنها غرق شود. برای رهایی از این وابستگی‌ها و دستیابی به حالت خالص و آزاد، باید از هر دو، یعنی خواسته‌ها و آرزوها، دوری کرد.
ز ننگ کریمان این کهنه‌ده
شکن چون فلاخن پر از سنگ، به
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از عیب و ننگ انسان‌های بزرگ و با کرامت، این گونه رفتار و حرف‌ها نشأت می‌گیرد. به بیان دیگر، به جای استفاده از ابزارهای مناسب و محترمانه، با ابزارهای ناپسند و خشن به میدان می‌آیند. این رفتار می‌تواند به شکل زدن تیر و سنگ باشد که خود نشان‌دهنده ضعف و عدم شایستگی است.
ز هر قید وارسته شو زینهار
به وارستگی هم تعلق مدار
هوش مصنوعی: از هر قید و بندی خود را رها کن، اما مراقب باش که به آزادی نیز وابسته نشوی.
قناعت کند عزتت را زیاد
توقع دهد آبرویت به باد
هوش مصنوعی: اگر قناعت کنی، عزت و احترام تو افزایش پیدا می‌کند؛ اما اگر توقعاتت زیاد باشد، ممکن است آبروی تو به خطر بیفتد.
ز نخل طمع برنخورد آنکه کشت
طمع پخته و خام زشت است، زشت
هوش مصنوعی: کسی که درختی را کشت، نباید بیهوده به میوه‌اش طمع کند. انتظار دستاوردهای ناپخته و نسنجیده، عملی ناپسند است.
ز باغ توکل گلی چیده‌ام
که چون غنچه بر خویش بالیده‌ام
هوش مصنوعی: من از باغ اعتماد گل زیبایی چیده‌ام که مانند غنچه، در خود بالیده و شکوفا شده‌ام.
زند تاب خورشید فقرم صلا
نیَم مایه‌پرورد بال هما
هوش مصنوعی: زندگی من تحت تأثیر نور تابان خورشید فقر است و این وضعیت به من اجازه می‌دهد که به پرورش بال‌های همای خود بپردازم.
نیفکنده‌ام از طمع سر به پیش
زنم از که لاف ار نلافم ز خویش؟
هوش مصنوعی: من به خاطر آرزوهایم از کسی دور نمی‌شوم، اما از چه کسی باید به خود بزرگ‌نمایی کنم اگر خودم هم نتوانم به خودم افتخار کنم؟
گرفتن تمام آفت جان بود
ازان دزد نگرفته سلطان بود
هوش مصنوعی: گرفتن همه مشکلات و آفت‌ها به معنای گرفتن جان است و آن دزد به حقیقت یک سلطان است که هیچ‌یک از او نگریخته‌اند.
بس از ناگرفتن همین حاصلم
که با صد جهان غم، نگیرد دلم
هوش مصنوعی: من به خاطر این که هیچ چیزی به دست نیاورده‌ام، با وجود تمام غم‌هایی که دارم، همچنان دلم بار غم نمی‌گیرد.
ازان ناکس این خاکدان باد پاک
که گیرد پس از مرگ، دامان خاک
هوش مصنوعی: این فرد بی‌مقدار، در این دنیای خاکی، پس از مرگ خود را به خاک می‌سپرد و دیگر چیزی از او باقی نخواهد ماند.
چو بدمستی آز با هرکس است
مرا نشئه ناگرفتن بس است
هوش مصنوعی: وقتی که من در حال شادمانی و زندگی شاداب هستم، احساس آزادی و سرخوشی با هر شخصی برای من وجود دارد و نیازی به مست شدن و غرق در نشئه ندارم.
هلال از توکل نهد کج کلاه
شود روی بدر از گرفتن سیاه
هوش مصنوعی: ماه هلالی که به توکل بر خدا tilted می‌شود، چهره‌اش از گرفتن سایه، مانند چهره زیبای بدر (ماه کامل) می‌گردد.
نیَم با گرفتن چنان کینه کیش
که گیرم در افتادگی دست خویش
هوش مصنوعی: من با چنین کینه‌ای زندگی می‌کنم که حتی اگر دستانم به زمین بیفتد، از این حالت رها نمی‌شوم.
مکن تخته‌بندش چو دستت شکست
مده فرصت ناگرفتن ز دست
هوش مصنوعی: وقتی که فرصتی در دستت نیست، بی‌جهت آن را از دست نده و اجازه نده که فرصت‌ها از بین بروند. اگر در کارها به مشکل برخوردی، بهتر است که ناامید نشوی و به تلاش ادامه دهی.
ز آیینه خاطرم شرمسار
که هرگز نمی‌گیرد از کس غبار
هوش مصنوعی: از یادآوری خاطراتم خجالت‌زده‌ام، چون هیچ‌کس هرگز نتوانسته است در زندگی‌ام این‌گونه تاثیری بگذارد که مانند یک غبار بر آیینه وجودم بنشیند.
ندارم ازان شوربختی هوس
که گیرد نمک چشم بسیار کس
هوش مصنوعی: من از آن بدبختی چنان بی‌نیازم که حتی آرزو نمی‌کنم که دیگران به خاطر من غمگین شوند یا از من ناراحت باشند.
کسی را کند پیروی آفتاب
که چون صبح، مویش نگیرد خضاب
هوش مصنوعی: کسی که پیروی آفتاب را می‌کند، به گونه‌ای است که مانند صبح هیچ رنگی بر موهایش نمی‌نشیند.
مسیحا سپارد به من گر نفس
نگیرم پی امتحان، نبض کس
هوش مصنوعی: اگر مسیحا به من جان دهد، باید در امتحان، نبض هیچ‌کس را حس نکنم.
چو گل، مرد را بر تن از پوست دلق
بود به ز دیبای تشریف خلق
هوش مصنوعی: همچون گل، زیبایی و ظرافت مردان، به پوست دلق وابسته است و این به مراتب از پارچه‌های گرانبهای دیگر برای آرایش و احترام بهتر است.
ز مردن همین بازی‌ام کرده مات
که در حشر باید گرفتن حیات
هوش مصنوعی: از مرگ، همین بازی من را به حیرت انداخته است، زیرا در رستاخیز باید حیات را دوباره به دست آورد.
چنار از هر اندیشه فارغ نشست
که دستش ز گیرایی افشاند دست
هوش مصنوعی: چنار (درختی بزرگ و با شکوه) بدون هیچ نگرانی و فکر اضافی آرام نشسته است، زیرا توانسته است دست خود را از دام شر و گرفتاری رها کند.
مگیر از کسی، گر یکی ور صدست
گرفتن اگر بیش اگر کم، بد است
هوش مصنوعی: اگر چیزی از کسی بگیری، چه یک چیز باشد و چه صد چیز، اگر کم یا زیاد باشد، در هر حال کار خوبی نیست.
بود با کسی آشنایی حرام
که اهل کرم را شناسد به نام
هوش مصنوعی: دوستی با کسی که با احسان و نیکی آشناست، غیرمجاز و نهی شده است.
به خون خیره شد اشک گلگون من
که داند نمی‌گیردش خون من
هوش مصنوعی: اشک‌های سرخ‌رنگ من به خون نگاه خیره شده‌اند، اما هیچ‌کس نمی‌داند که خون من را نمی‌گیرد.
به چشمم نهد منّت توتیا
غباری که نگرفته باشد هوا
هوش مصنوعی: به چشمانم این لطف تو را می‌بینم که گرد و غباری را که هوا به خود نگرفته، بر آن‌ها نشسته است.
بود تا به خدمت مرا دسترس
نگیرم به جز پای خُم، پای کس
هوش مصنوعی: تا وقتی که به خدمت تو دسترسی نداشته باشم، جز پای خُم کسی را نمی‌پرستم.
رسد دست گیرنده از زر به داغ
نسوزد، اگر درنگیرد چراغ
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی خود به دنبال ثروت و دستاوردها باشد، باید مراقب باشد که در این مسیر دچار اشتباهات یا مشکلات نشود. اگر در این راه کمی تأمل کند و درست عمل کند، می‌تواند از آتش سختی‌ها و چالش‌ها دور بماند.
چو گیری، بگو بیش یا اندکی‌ست
کم و بیش در ناگرفتن یکی‌ست
هوش مصنوعی: هر گاه چیزی را به دست می‌آوری، بگو که آیا بیشتر است یا کمتر. در نهایت، در ناداشتن آن، فرقی نمی‌کند که زیاد باشد یا کم.
چو ماه نو از ناگرفتن ببال
که فارغ بود از گرفتن هلال
هوش مصنوعی: مانند ماه نو که هیچ نوری ندارد و به همین دلیل از دریافت نور هلال رهایی یافته است.
مریزاد دستی که پیش امیر
به وقت گرفتن بود شانه‌گیر
هوش مصنوعی: نکنید دست را به کسی که در مقابل امیر، به عنوان احترام و برای گرفتن چیزی، شانه‌اش را می‌فشارد.
چنان کرده نگرفتنم هوشیار
که ساغر نگیرم ز کس در خمار
هوش مصنوعی: چنان برای خودم هوشیاری ایجاد کرده‌ام که از کسی مشروب نخواهم گرفت و در حالت مستی قرار نخواهم گرفت.
گرفتن سراپا ملامت بود
سر ناگرفتن سلامت بود!
هوش مصنوعی: انتقاد و سرزنش از سر در بر داشتن، به معنای این است که وقتی کسی خود را در معرض قضاوت دیگران قرار می‌دهد، ملامت را می‌پذیرد. اما اگر فردی به دور از انتقاد و قضاوت باشد، در حقیقت در آرامش و سلامت خواهد بود.
دو عالم گرفتن نیرزد به هیچ
سر از ناگرفتن چو مردان مپیچ
هوش مصنوعی: دو جهان را به هیچ چیزی نمی‌ارزد اگر انسان از آنها چیزی نفهمد و به صورت درست از آن‌ها بهره‌برداری نکند. پس مثل مردان واقعی نچرخ و ناز نکن.
فروغی ندارد چراغ طلب
مسوز آرزو گو دماغ طلب
هوش مصنوعی: چراغ آرزو روشنی ندارد، پس بی‌فایده است که دلتنگی و خواسته‌های خود را بسوزانی. بهتر است تنها به آرزوهایت فکر کنی.
مرا حرف صلح است ازان دلپذیر
که در جنگ باشد بگیرابگیر
هوش مصنوعی: من از دلنشینی‌های صلح صحبت می‌کنم، چرا که در هنگام جنگ، هیچ چیزی شیرین نیست که بتوان آن را در آغوش گرفت و از آن لذت برد.
به فتوای همت ز برنا و پیر
بود نکته‌دان بهتر از نکته‌گیر
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده، هم جوانی و هم سالخوردگی می‌توانند درس‌های ارزشمندی بیاموزند، اما کسی که می‌تواند به درستی آن نکات را درک کند، از دیگران برتر است.
ز خواهش بود مرد را کاستن
که بی کاستن کم بود خواستن
هوش مصنوعی: انسان‌ها وقتی خواسته‌های خود را کم می‌کنند، به این معنی است که آن خواسته‌ها را از دل و ذهن خود خارج کرده‌اند. در واقع، بدون کاهش خواسته‌ها، نمی‌توانند نیازهای خود را به درستی درک کرده و به آرامش برسند.
جوانی مده گو به من چرخ، باز
که شادم به پیری و عجز و نیاز
هوش مصنوعی: نوجوانی و جوانی را به من نگو، چون من اکنون در پیری و ناتوانی و نیازم و از این وضعیت احساس شادی و رضایت می‌کنم.
اگر استخوانم شود توتیا
ز صرصر نگیرد غبارم هوا
هوش مصنوعی: اگر استخوان‌هایم به غبار تبدیل شوند، حتی باد سرد نمی‌تواند گرد و غبار را از من بزداید.
ز مغزی نباشد تهی هیچ پوست
من و مهر دشمن که نگرفته دوست
هوش مصنوعی: هیچ پوسته‌ای نمی‌تواند خالی از مغز باشد؛ و هرچند ممکن است از دشمنی برخوردار باشم، اما دوستی را فراموش نکرده‌ام.
ندارم جز این تیرگی با سپهر
که ماهش چرا نور گیرد ز مهر
هوش مصنوعی: جز این تاریکی چیزی ندارم که در آسمان، چرا ماهش از محبت نور می‌گیرد؟
درم، خوار ازان شد به چشم کرم
که از سکه گیرد روایی درم
هوش مصنوعی: من پولم بی‌ارزش شد، چون کرم بر من نگاهی انداخت و به خاطر او، سکه‌ای از من می‌گیرد.
چه خوش گفته است آن خردمند پیر
که مجنون شو اما سر خود مگیر
هوش مصنوعی: آن فرد باتجربه و دانا به خوبی بیان کرده است که در عشق و دلدادگی باید دیوانه و شیدا شوی، اما لازم نیست که کنترل خود را از دست بدهی.
شد از بر گرفتن نگون شاخسار
نیاسود نخلی که بگرفت بار
هوش مصنوعی: درخت نخل که با بار سنگینش خمیده شده، هرگز از سرنوشت خود ناامید نمی‌شود و به تلاش و زحمت خود ادامه می‌دهد.
چو شمع آتش از دیده افروختن
به از چشم بر دست کس دوختن
هوش مصنوعی: مثل شمعی که با اشک خود می‌سوزد و روشنی می‌بخشد، بهتر است که به خاطر دیگران رنج بکشیم تا اینکه خود را به کسی وابسته کنیم و دستش را بپیماییم.
به دستی که آید ازان کار گل
به گل چیدن از کس مدارش خجل
هوش مصنوعی: هرگاه که دستی برای چیدن گل‌ها از باغ می‌آید، از کسی که به خاطر این کار شرمنده است، خجالت نکش.
چو نرگس کسی را که شرم است کیش
ندوزد مگر دیده بر دست خویش
هوش مصنوعی: وقتی کسی شرم و حیا داشته باشد، مانند نرگس، نمی‌تواند به راحتی کسی را به خود جذب کند و فقط می‌تواند به دستان خود نگاه کند.
ز خوان حیات ار کشی پای، باز
به از دست بر خوان مردم دراز
هوش مصنوعی: اگر از سفره زندگی ناامید شوی، بهتر از آن است که به دامن مردم بیفتی و از آن‌ها منت بپذیری.
ز خواهش چو دل را دهی شستشوی
رود با بد و نیک، آبت به جوی
هوش مصنوعی: اگر دل را از خواسته‌ها تطهیر کنی، نظیر جریانی از آب که با خوب و بد آمیخته می‌شود، آن زمان دل مانند آبی پاک و زلال خواهد بود.
به داس ار کنی خوشه جان درو
ازان به که منت کشی نیم جو
هوش مصنوعی: اگر با داس جان خود را برش کنی و خوشه‌هایش را در آوری، بهتر از این است که بخواهی انتظار خوشی‌های اندک را بکشی.
ازان زندگی، مرگ بهتر بسی
که منت کشی بهر جان از کسی
هوش مصنوعی: زندگی را با سختی و ناراحتی سپری کردن، بهتر از این است که به خاطر کسی انتظار بکشیم یا منتش را بکشیم.
اگر شاه منت نهد، ور گدای
مکش منت از کس به غیر از خدای
هوش مصنوعی: اگر شاه بر کسی لطف کند و متوجه او شود، باید دانست که دست نیاز نباید به کسی دیگر جز خدا دراز کرد.
گران‌تر بود بر دلم بی‌گزاف
جوی بار منت ز صد کوه قاف
هوش مصنوعی: درد و رنج ناشی از انتظار و امیدی که به هیچ دلیلی بر دلم سنگینی می‌کند، به مراتب بیشتر از بارانی است که از کوه‌های قاف فرو می‌آید.
کشد اره بر فرق اگر دشمنت
به از منت دوست بر گردنت
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو با اره بر سرت بزند، بهتر از این است که دوستی بر تو منت بگذارد و تو را تحقیر کند.
غم منت آن کرد با جان مرد
که با گردن شمع، آتش نکرد
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که بر دل مردی نشسته، به گونه‌ای است که او را به آتش نمی‌کشاند، درست مثل شمعی که با گردن خود نمی‌سوزد. این غم به او قدرتی می‌دهد که به بجای نابودی، بتواند با آن مواجه شود.
سبک بهتر آن را ز سر، پیکرش
که دستار منت بود بر سرش
هوش مصنوعی: بهتر است که آن را از روی سرش بردارند، زیرا نماد و نشانی از مقام و شخصیت او بر سر دارد.
ز منت کشد شیر نر، مادگی
ز منت نجسته جز آزادگی
هوش مصنوعی: شیر نر از برکت و لطف خود، مادر شیرها را نجات می‌دهد و او از این لطف هیچ چیز جز شرافت و آزادی به دست نمی‌آورد.
به منت برآید گر از چشمه آب
شود چشمه قربان موج سراب!
هوش مصنوعی: اگر چشمه‌ای از آب جاری شود، قابل ستایش است، اما حتی اگر این آب، فقط سرابی باشد، باز هم ارزش قربانی کردن جانم را دارد!
به منت ز خضر آب حیوان مگیر
درین آرزو چون سکندر بمیر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به زندگی جاودان، به امید و خواهش از خضر (نماد زندگی جاویدان) دل خوش نکن و در این آرزو، مثل سکندر (که آرزوهای بزرگ داشت) زندگی را سپری کن.
ز تن پوست بهتر بود گر کشی
که منت ز تشریف قیصر کشی
هوش مصنوعی: اگر پوست تن را کنار بگذاری، ارزش و زیبایی‌اش بیشتر از آن است که خود را به مقام و تشریفات قیصر وابسته کنی.
به گردن ز سر شمع را منت است
ز سر، گردنش را ازان زحمت است
هوش مصنوعی: شمع که در روشنایی خود زحمت می‌کشد، به گردن او این زحمت و سختی بدهکار است. این نشان‌دهنده‌ی ارزش و تأثیر تلاش‌های شمع برای روشنایی فضا است.
خوش آن کس که در کنج ویرانه‌ای
ندارد به سر منت از خانه‌ای
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در یک ویرانه زندگی می‌کند و نیازی به درخواست و خواهش از دیگران ندارد.
به صحرا رو و از جنون گیر بهر
مکش منت سنگ طفلان شهر
هوش مصنوعی: به دشت برو و از حالت جنون بیرون بیا، زیرا نباید منت سنگینی نظر و قضاوت بچه‌های شهر را بر دوش خود بگذاری.
توکل ز صحرانشین یاد گیر
که از شهر و ده نیست منت‌پذیر
هوش مصنوعی: از زندگی کسانی که در بیابان زندگی می‌کنند، بیاموز که از شهر و روستا انتظار کمک و لطف نداشته باش.
تمنا ز جیحون سوی پل مبر
مبر آبروی توکل، مبر
هوش مصنوعی: ای کاش به سوی پل جیحون نروم، زیرا آبرو و اعتبار توکل را از دست می‌دهم.
اگر جای آب از سبو خون کشی
ازان به که منت ز جیحون کشی
هوش مصنوعی: اگر به جای اینکه آب را از گلیمی بریزی، خون بریزی، بهتر است که هیچ گونه نیازی به منت‌گذاری و انتظار از جیحون نداشته باشی.
کسی را که ره بر توکل بود
کفَش بهر سیم روان، پل بود
هوش مصنوعی: کسی که بر توکل و اعتماد به خداوند است، هرچه که در زندگی داشته باشد، بر او مانند پلی عمل می‌کند که او را به سوی نعمت‌ها و ثروت‌ها می‌رساند.