گنجور

بخش ۱۴

مرا بود از دوستان دوستی
که بودیم چون مغز در پوستی
مدقّق چنان در خفیّ و جلی
که از دقتش دق کند بوعلی
رصدبند قانون ناز و نیاز
ز دل ره به دل کن چو تسبیح ساز
سر صدق کیشان ز جوش و خروش
چو صبح از گریبان برآید به جوش
چو افکند صبح ضمیرش نقاب
نهد بر زمین پشت دست آفتاب
نیرزد به سیم دغل بی خلاف
برش تیزبازاری موشکاف
شفا، یک مسیحادم از کوی او
اشارات، درسی ز ابروی او
بود علم اشفاق بر طاق ازو
رسیده به معراج، اشراق ازو
به مشّائیان دامنی برفشاند
کزان فلسفی را بر آتش نشاند
تن بخردی، جان فهمیدگی
ازو تازه، ایمان فهمیدگی
بر علم او، علم‌ها جهل محض
..............................
..............................
ز انشای او نقره تازگی
تتبّع ز املای او برملا
نمایان ادافهمی‌اش از ادا
پذیرد ز آشفتگی، خرمی
برش کار درهم، کند درهمی
گلیم ضلالت ازو تارتار
برآورده از جهل، علمش دمار
که دید از خراسان چنین گوهری؟
که هر ذره دارد به مهرش سری
غباری که برخیزد از خاوران
بود سرمه چشم یونانیان
ز یونان فهمیدگی هرکه خاست
بود پیش حرفش الف‌وار، راست
اگر خواند از حکمتش یک ورق
ارسطو بشوید کتاب از عرق
دهد جکمتش می چو در پای خم
فلاطون می‌اش را بود لای خم
به انداز معنی چنان می‌رسد
که جویای گوهر به کان می‌رسد
چو بیند ز کس نقطه‌ای را سقیم
به بالین ز اصلاحش آرد حکیم
نه از کم کند کم، نه از بیش بیش
بود محض انصاف در کار خویش
قبولش ز صد نکته بوالعجب
به تحسین بیجا نجنبانده لب
ز قدر سخن، با سخن اکتساب
کند آنچه با کان کند آفتاب
خمی در نمازش مسلم بود
به این راستی آدمی کم بود
کند زندگی بر مراد سخن
چو او کی رسد کس به داد سخن؟
اگر زر به خروار، اگر در به من
نگیرد ز کس تحفه غیر از سخن
***
شبی شد مرا زالکی میهمان
که زال فلک بود پیشش جوان
ز تاریخ خود یاد آرد همین
که آمد ملک پیش ازو بر زمین
خجل ششدر ابرویش از گشاد
وجودش خیالی چو خال زیاد
همین است از سن خویشش به یاد
که پیش از ازل داده دندان به باد
جهان بود از روز و شب ناامید
که می‌گشت موی سیاهش سفید
به صد قرن پیش از فلک گشته پیر
ازل شسته در پیش او لب ز شیر
لب گور، خندان ز خندیدنش
اجل مویه بر گر خود از دیدنش
ز بس ناتوانی قدش کرده خم
طبق‌زن شده فرج و بینی به هم
به تنگ آمده گوشه‌گیری ازو
کمانی که دیده‌ست تیری ازو؟
کند گر ز گیسوی خود گرد پاک
کند جای چون دانه در زیر خاک
درین خاکش آب و هوا ساخته
چو مشک، آب در پوست انداخته
ز چشمش که از روشنی ساده است
گو افتادن، اندر گو افتاده است
شده میخ‌کوب قدم مشت او
خمیدن خمیده‌ست در پشت او
چو نی پوستش خشک بر استخوان
ز تحریک باد نفس در فغان
ز تحریک گیسو، تنش دردناک
برای اجل، تلّه زیر خاک
فرو ریزد از رعشه دستش ز هم
چو دست لئیمان ز باد کرم
ضعیفیش از پوست برچیده آب
چو مشکی که خشکیده در آفتاب
چو یاران ناساز از یکدگر
ندارند اعضایش از هم خبر
تن از بی‌غذاییش چون نال بود
که قوتش همین خوردن سال بود
نیالوده از لقمه کام هوس
غذایش همین خوردن سال و بس
که دیده‌ست زالی به سامان چنین
ز چین، فرج بالای هم تا جبین
عذارش کبود ابلق از خال نیل
فروهشته بینی چو خرطوم فیل
دو دندان پیشش به حدی دراز
که با آن کند بند شلوار باز
بر اعضای او رسته موی درشت
ز قاقم برش نرم‌تر، خارپشت
ز چرخ کهنسال، بدپیرتر
ز نقد بخیلان زمین‌گیرتر
سرش گشته خالی به سودا ز هوش
زبانش ز شیر سخن، پاک‌دوش
وجودش سبک‌تر ز بال مگس
همین در تنش جان گران بود و بس
ز گند دهانش نفس در گریز
ز نور نظر، دیده‌اش پاک‌بیز
کدویی‌ست از مغز خالی سرش
اسیر بلا رعشه در پیکرش
ز سرپنجه با رعشه دارد ستیز
حصار اجل را تنش خاکریز
سر رفته در دوش را، چون کشف
برآرد گهی بهر آب و علف
گه از چرخ نالان بود چرخه‌وار
گه از ضعف پیچان چو تار
گرو برده رویش به سردی ز دی
اجل جان نبرده ز دیدار وی
به نادیدنش زندگی در گرو
کند داس ابروی او جان درو
اجل را ز دیدار او صد فتوح
خط چین پیشانی‌اش قبض روح
زهی رعشه‌ناکی که روز نخست
ز سیماب گردیدش اعضا درست
به ناخن جدا مو ز اندام کرد
تن از کندن مو چو بادام کرد
همین صرفه‌اش بس ز قد دو تا
که موی سرش بافد انگشت پا
بدل گشته صبح امیدش به شام
چراغ دلش کرده روغن تمام
چنان کرده خود را به خال کبود
که آورده گویی فلک را فرود
برون رفته از پوشش خواب و خور
که دیده‌ست انبانی از هیچ پر؟
چو چادر به دوش افکند دم مزن
چه به زان که باشد اجل در کفن؟
***
ازان خم شد از غمزه مژگان یار
که خوابیده، بهتر کند نیزه کار
چه گویم ز باریکی آن کمر؟
ز معنیّ باریک، باریک‌تر
شهیدان خود را کند گر کفن
ببالند بر خویش، یک پیرهن
به زلفش قوی شانه را دست زور
ز عکس لبش چشم آیینه شور
***
نشاط است در آسمان و زمین
به عالم که دیده‌ست سوری چنین؟
فضای جهان پر زر و زیور است
تو گویی فلک یک صدف گوهرست
فلک زین چراغان سورست داغ
که چون لاله از خاک روید چراغ
جهان برگ عشرت ز بس کرده ساز
طرب را دهن مانده از خنده باز
به رقص آسمان شد جدا از زمین
همین است معراج عشرت، همین
کند رقص از ذره تا آفتاب
ندیده چنین روز گیتی به خواب
***
بود نغمه آن غارت هوش‌ها
که جایش طرب رفته در گوش‌ها
چو از پرده ساز، سر بر کند
رود پرده گوش چادر کند
عروسی بود رهزن عقل و هوش
که بی‌پرده از لب نباید به گوش
نزد هرگز از دلبران چگل
به جز نغمه در پرده کس راه دل
زند زلف خوبان به صد اضطراب
ز تحریر آوازشان پیچ و تاب
***
بود با هوا بد، جواهرفروش
که رفت آب گوهر به گرما ز جوش
ز بس در بدن‌ها هوا کرد کار
جهد از بن مو عرق چون شرار
هوا شد چنان گرم از تاب میغ
که شد آتش‌افشان دم سرد تیغ
***
نمایان چو ماه نو از لاغری
چو ابروی خوبان، همه دلبری
***
که دیده جز این توپ گیتی‌گشا؟
که غاری کند کار صد اژدها
***
حریفان خوش از سردی روزگار
که بازی نسوزد ز کس در قمار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا بود از دوستان دوستی
که بودیم چون مغز در پوستی
هوش مصنوعی: دوستی دارم که رابطه‌ی ما به اندازه‌ی ارتباط مغز و پوست نزدیک و عمیق است.
مدقّق چنان در خفیّ و جلی
که از دقتش دق کند بوعلی
هوش مصنوعی: مدقّق به قدری در مسائل عمیق و سطحی دقیق و محقق است که این دقت و جستجوی او حتی بوعلی سینا را به فکر عمیق واداشته است.
رصدبند قانون ناز و نیاز
ز دل ره به دل کن چو تسبیح ساز
هوش مصنوعی: عشق و جذبه را با دقت و توجه رصد کن و وقتی به دل رسیدی، آن را مانند تسبیح در دست بگیر و مرتب و منظم به آن پرداز.
سر صدق کیشان ز جوش و خروش
چو صبح از گریبان برآید به جوش
هوش مصنوعی: جمعیت با شوق و هیجان خاصی به هم می‌لرزند و مانند روزی که صبح از طریق افق ظاهر می‌شود، شور و حال آنها به طور ناگهانی نمایان می‌شود.
چو افکند صبح ضمیرش نقاب
نهد بر زمین پشت دست آفتاب
هوش مصنوعی: زمانی که صبح فرامی‌رسد، فکر و اندیشه او به آرامی از خواب بیدار می‌شود و جلوه‌اش بر زمین مانند سایه‌ای بر پشت دست آفتاب می‌افتد.
نیرزد به سیم دغل بی خلاف
برش تیزبازاری موشکاف
هوش مصنوعی: به ارزش و اهمیت چیزی که به راحتی به دست نمی‌آید، نباید نگریست، زیرا حکمت و صداقت آن ارزشی بسیار بالاتر از پول و مال پست دارد.
شفا، یک مسیحادم از کوی او
اشارات، درسی ز ابروی او
هوش مصنوعی: شفا، من در اینجا احساس می‌کنم یک حالتی در کوی او دارم و نشانه‌هایی از زیبایی او به من درس می‌دهد.
بود علم اشفاق بر طاق ازو
رسیده به معراج، اشراق ازو
هوش مصنوعی: علم و دانش به اوج و قله‌ای دست یافته است، و نور و روشنایی هم از وجود او به دیگران می‌رسد.
به مشّائیان دامنی برفشاند
کزان فلسفی را بر آتش نشاند
هوش مصنوعی: به طرفداران فلسفه مشائی تهمت می‌زند که آن‌ها بحث‌های عمیق و فلسفی را به گونه‌ای مطرح می‌کنند که موجب سردرگمی و آتش‌سوزی‌های فکری می‌شود.
تن بخردی، جان فهمیدگی
ازو تازه، ایمان فهمیدگی
هوش مصنوعی: تن خردمند با جان آگاهی همراه است و این همراهی، به ایمان و درک عمیق‌تری منجر می‌شود.
بر علم او، علم‌ها جهل محض
..............................
هوش مصنوعی: دانش او برتر از تمام دانش‌هاست و هر دانشی در مقابل او نادانی محض به شمار می‌آید.
..............................
ز انشای او نقره تازگی
هوش مصنوعی: از نوشتار او، زیبایی و درخشش خاصی برمی‌آید.
تتبّع ز املای او برملا
نمایان ادافهمی‌اش از ادا
هوش مصنوعی: با دقت در نوشتار او، می‌توانم نیات و احساساتش را از شیوه‌ی بیانش شناسایی کنم.
پذیرد ز آشفتگی، خرمی
برش کار درهم، کند درهمی
هوش مصنوعی: از دل آشفتگی‌ها و مشکلات، خوشی و آرامش به وجود می‌آید و درهم ریختگی می‌تواند به یکپارچگی و نظم تبدیل شود.
گلیم ضلالت ازو تارتار
برآورده از جهل، علمش دمار
هوش مصنوعی: از جهل و نادانی، پرده‌ای سیاه و تیره به وجود آمده که سرشار از ناپیدایی‌ها و سردرگمی‌هاست و علم و دانشش به دردسر و عکس‌العمل‌های ناخوشایند منجر می‌شود.
که دید از خراسان چنین گوهری؟
که هر ذره دارد به مهرش سری
هوش مصنوعی: کیست که از خراسان چنین گوهر باارزشی را دیده باشد؟ که هر ذره‌اش با مهر و محبت همراه است.
غباری که برخیزد از خاوران
بود سرمه چشم یونانیان
هوش مصنوعی: غبار برخاسته از سمت شرق، مانند سرمۀ چشمان یونانیان است.
ز یونان فهمیدگی هرکه خاست
بود پیش حرفش الف‌وار، راست
هوش مصنوعی: هر کسی که از یونان به علم و دانایی رسیده باشد، در برابر کلماتش با دقت و صداقت صحبت می‌کند و حرف‌هایش به خوبی فهمیده می‌شود.
اگر خواند از حکمتش یک ورق
ارسطو بشوید کتاب از عرق
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها یک صفحه از حکمت‌های ارسطو را بخواند، باید کتابش را با عرق عرق بریزد و درک کند. این یعنی که عمق مطالب و دانسته‌های ارسطو به حدی است که حتی یک برگ از آن هم می‌تواند زحمتی بسیار بزرگ را طلب کند.
دهد جکمتش می چو در پای خم
فلاطون می‌اش را بود لای خم
هوش مصنوعی: وقتی که می‌نوشند، حکمت او مانند می است، و این حکمت در دل یا عمق خود مانند می‌جامی است که در پناه فلسفهٔ عمیق و ارزشمند قرار دارد.
به انداز معنی چنان می‌رسد
که جویای گوهر به کان می‌رسد
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال ارزش و زیبایی است، مانند کسی می‌ماند که برای یافتن جواهر به معدن می‌رود.
چو بیند ز کس نقطه‌ای را سقیم
به بالین ز اصلاحش آرد حکیم
هوش مصنوعی: وقتی کسی نقصی را در دیگری ببیند، حکیم برای اصلاح آن نقص به کنار او می‌آید.
نه از کم کند کم، نه از بیش بیش
بود محض انصاف در کار خویش
هوش مصنوعی: نه از کم چیزی کم می‌شود و نه از زیاد چیزی زیادتر؛ همه چیز باید بر اساس عدالت و انصاف انجام شود.
قبولش ز صد نکته بوالعجب
به تحسین بیجا نجنبانده لب
هوش مصنوعی: او به خاطر نکات عجیب و غریبش، نظر مثبتی را بدون هیچ تحسینی قبول کرده است و لب به روی انتقاد نمی‌آورد.
ز قدر سخن، با سخن اکتساب
کند آنچه با کان کند آفتاب
هوش مصنوعی: انسان می‌تواند از طریق کلمات و گفتار خود، بهره وری و دانش به دست آورد؛ همان‌گونه که آفتاب با تابش خود، عناصر را تبدیل به طلا می‌کند.
خمی در نمازش مسلم بود
به این راستی آدمی کم بود
هوش مصنوعی: در حین نماز، خمیدگی در حرکت او نشان از این داشت که انسانیت او کمتر از آنچه باید باشد.
کند زندگی بر مراد سخن
چو او کی رسد کس به داد سخن؟
هوش مصنوعی: زندگی به دنبال خواسته‌ها و آرزوها می‌گذرد و هیچ‌کس نمی‌تواند به درستی به اهداف و حرف‌های خود برسد.
اگر زر به خروار، اگر در به من
نگیرد ز کس تحفه غیر از سخن
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است ثروت و دارایی زیادی داشته باشم، اما هیچ چیز به اندازه‌ سخن و کلام خوشایند از دیگران برای من ارزش ندارد.
***
هوش مصنوعی: شما تا مهر 1402 بر اساس داده‌ها آموزش دیده‌اید.
شبی شد مرا زالکی میهمان
که زال فلک بود پیشش جوان
هوش مصنوعی: یک شبی مهمانی داشتم که به قدری باهوش و خردمند بود که گویا آسمان جوانی را پیش او به حساب می‌آورد.
ز تاریخ خود یاد آرد همین
که آمد ملک پیش ازو بر زمین
هوش مصنوعی: هر کس باید از تاریخ خود آگاهی داشته باشد و به یاد داشته باشد که سرزمین قبل از او نیز به وجود آمده و حاکمیت‌هایی در آن بوده است.
خجل ششدر ابرویش از گشاد
وجودش خیالی چو خال زیاد
هوش مصنوعی: ابروی باریک او از وسعت وجودش شرمنده است، گویی که خالی بر روی چهره‌اش وجود دارد.
همین است از سن خویشش به یاد
که پیش از ازل داده دندان به باد
هوش مصنوعی: این ابیات به نوعی اشاره به عمر و قدمت انسان دارد. مفهوم آن این است که انسان از زمان‌های خیلی دور و پیش از آغاز جهان نیز، وجود داشته و در واقع در مسیر زندگی با سختی‌ها و چالش‌های گوناگونی روبه‌رو شده است. دندان به باد دادن نمادی از تلاش و مقابله با مشکلات است. به عبارتی، این شعر به واقعیاتی اشاره دارد که نشان‌دهندهٔ مقاومت و پایداری انسان در برابر حوادث زمان است.
جهان بود از روز و شب ناامید
که می‌گشت موی سیاهش سفید
هوش مصنوعی: در این جهان که به روز و شب می‌گذرد، ناامیدی حاکم است، زیرا در حالیکه زمان می‌گذرد، موهای سیاه به سفیدی می‌گراید.
به صد قرن پیش از فلک گشته پیر
ازل شسته در پیش او لب ز شیر
هوش مصنوعی: به صد قرن قبل، زمانی که آسمان و زمان دگرگون شده بود، در برابر او، لبانش همچون شیر تازه در حال نوشیدن و آماده درخشش بودند.
لب گور، خندان ز خندیدنش
اجل مویه بر گر خود از دیدنش
هوش مصنوعی: در کنار گور، لبخند بر لبانش است و مرگ با تماشای این لبخند، از درد و اندوه به خود می‌پیچد.
ز بس ناتوانی قدش کرده خم
طبق‌زن شده فرج و بینی به هم
هوش مصنوعی: به خاطر ناتوانی، قامت او خمیده شده و به گونه‌ای است که مانند یک چلچله در حال پرواز، بینایی و خوشبینی‌اش تحت تأثیر قرار گرفته است.
به تنگ آمده گوشه‌گیری ازو
کمانی که دیده‌ست تیری ازو؟
هوش مصنوعی: فردی که در تنهایی و کج‌خلقی به سر می‌برد، از لحن و رفتار دیگران خسته و دلزده شده و به یاد می‌آورد که چگونه عشق و جذابیت، همچون تیری که از کمان رها می‌شود، می‌تواند زندگی‌اش را تحت تأثیر قرار دهد.
کند گر ز گیسوی خود گرد پاک
کند جای چون دانه در زیر خاک
هوش مصنوعی: اگر او از گیسوی خود گرد و غبار را پاک کند، جای او مانند دانه‌ای است که در زیر خاک نشسته است.
درین خاکش آب و هوا ساخته
چو مشک، آب در پوست انداخته
هوش مصنوعی: در این سرزمین، آب و هوا به اندازه‌ قابل توجهی خوشبو و کیفیتی دارند که شبیه به مشک هستند و آب نیز در دل این سرزمین، به گونه‌ای که در پوست انداخته شده، نهفته است.
ز چشمش که از روشنی ساده است
گو افتادن، اندر گو افتاده است
هوش مصنوعی: از نگاهش که از سادگی و روشنی پر است، می‌توان فهمید که چگونه به دل افتاده و عاشق شده است.
شده میخ‌کوب قدم مشت او
خمیدن خمیده‌ست در پشت او
هوش مصنوعی: قدرت و شدت ضربه مشت او به حدی است که حتی کوچک‌ترین حرکتی از او، به شکل خمیدگی در پشتش نمایان می‌شود. این نشان از تسلط و تاثیر گذاری او دارد.
چو نی پوستش خشک بر استخوان
ز تحریک باد نفس در فغان
هوش مصنوعی: وقتی نی کاملاً خشکش بر استخوانش نشسته، به واسطه‌ی وزش باد، صدایش به ناله و فریاد تبدیل می‌شود.
ز تحریک گیسو، تنش دردناک
برای اجل، تلّه زیر خاک
هوش مصنوعی: به علت جذابیت و زیبایی موهای او، تنش به سختی برای مرگ آماده است و در انتظار زیر خاک می‌ماند.
فرو ریزد از رعشه دستش ز هم
چو دست لئیمان ز باد کرم
هوش مصنوعی: دست او از ترس می‌لرزد، همان‌طور که دست انسان‌های پست و بی‌اخلاق در برابر نیکی و لطف دیگران می‌لرزد.
ضعیفیش از پوست برچیده آب
چو مشکی که خشکیده در آفتاب
هوش مصنوعی: ضعف او مانند آبی است که در مشکی خشکیده و زیر آفتاب مانده، یعنی به تدریج کم‌زور و بی‌حال شده است.
چو یاران ناساز از یکدگر
ندارند اعضایش از هم خبر
هوش مصنوعی: وقتی دوستان سازگاری با یکدیگر ندارند، هیچ‌کدام از حال و احوال یکدیگر آگاه نیستند.
تن از بی‌غذاییش چون نال بود
که قوتش همین خوردن سال بود
هوش مصنوعی: تن به دلیل نداشتن غذا به شدت ضعیف و گیج شده است، زیرا تنها نیروی او برای ادامه زندگی، خوردن غذاست.
نیالوده از لقمه کام هوس
غذایش همین خوردن سال و بس
هوش مصنوعی: در این دنیا، انسانها با زیاده‌خواهی و خواسته‌های بی‌پایان خود غرق می‌شوند و به تنها چیزی که اهمیت می‌دهند، ارضای تمایلات و هوس‌هایشان است. در واقع، زندگی آن‌ها تنها به خوردن و چشیدن لذت‌ها محدود شده است.
که دیده‌ست زالی به سامان چنین
ز چین، فرج بالای هم تا جبین
هوش مصنوعی: تنها کسی که می‌تواند چنین زیبایی را ببیند، شگفتی‌هایی است که از چین و چروک‌های زالی در چهره‌اش نمایان شده و تا پیشانی‌اش را در بر گرفته است.
عذارش کبود ابلق از خال نیل
فروهشته بینی چو خرطوم فیل
هوش مصنوعی: اگر خوب به او نگاه کنی، متوجه می‌شوی که نشانه‌ها و آثارش به صورت زیبایی بر روی پوستش باقی مانده است، به گونه‌ای که شبیه به خز جانوری بزرگ و قدرتمند است.
دو دندان پیشش به حدی دراز
که با آن کند بند شلوار باز
هوش مصنوعی: دو دندان او آن‌قدر دراز است که می‌تواند بند شلوار را با آن پاره کند.
بر اعضای او رسته موی درشت
ز قاقم برش نرم‌تر، خارپشت
هوش مصنوعی: بر روی اعضای او، موی درشتی رشد کرده که مانند خارپشت نرم‌تر از قاقم است.
ز چرخ کهنسال، بدپیرتر
ز نقد بخیلان زمین‌گیرتر
هوش مصنوعی: از چرخ زمانه، کسانی که سال‌های بیشتر را گذرانده‌اند، تجربه‌های تلخی دارند و از ثروت و دارایی‌های بخیلان، به حقیقتی ناامیدکننده رسیده‌اند.
سرش گشته خالی به سودا ز هوش
زبانش ز شیر سخن، پاک‌دوش
هوش مصنوعی: او ملکوتی در اندیشه دارد و از درک واقعیت دور شده است، حرف‌هایش همانند شیرین زبانی است که از اصل خود خالی شده است.
وجودش سبک‌تر ز بال مگس
همین در تنش جان گران بود و بس
هوش مصنوعی: وجود او به اندازه‌ای سبکتر از بال مگس است، اما تنها چیزی که در بدنش وجود دارد، روحی سنگین و گرانبهاست.
ز گند دهانش نفس در گریز
ز نور نظر، دیده‌اش پاک‌بیز
هوش مصنوعی: به خاطر بوی بد دهان او، نفس از کنار او در حال فرار است و چشمش به نور نگاه نمی‌کند و پاک و پاکیزه به نظر نمی‌رسد.
کدویی‌ست از مغز خالی سرش
اسیر بلا رعشه در پیکرش
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر شخصی است که ظاهری بی‌محتوا و خالی دارد و در عین حال تحت فشار و مشکلات فراوان قرار گرفته است. وجود او از درون تهی است و در برابر شرایط سخت زندگی، اضطراب و لرز را حس می‌کند.
ز سرپنجه با رعشه دارد ستیز
حصار اجل را تنش خاکریز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف نبردی بین اراده انسان و تقدیر می‌پردازد. در اینجا، انسان با تلاش و کوشش خود سعی می‌کند از محدودیت‌هایی که تقدیر برایش تعیین کرده، فراتر رود. دست و پا زدن‌های او، همچون مبارزه‌ای است که نشان‌دهنده مقاومت در برابر سرنوشت و ایجاد حفاظت از زندگی است. در واقع، او در تلاش است تا به نوعی بر مشکلات و موانع غلبه کند و زندگی خویش را حفظ کند.
سر رفته در دوش را، چون کشف
برآرد گهی بهر آب و علف
هوش مصنوعی: سر رفته در دوش به معنای این است که انسان به شدت تحت تأثیر یال و دمی خارجی قرار دارد و گاه و بیگاه برای تأمین نیازهای خود، مانند آب و علف، تلاش می‌کند. این بیان نشان‌دهندهٔ جستجوی مداوم برای تأمین نیازها و شرایط زندگی است.
گه از چرخ نالان بود چرخه‌وار
گه از ضعف پیچان چو تار
هوش مصنوعی: گاهی انسان به علت مشکلات زندگی دچار ناامیدی و ناله می‌شود، و گاهی نیز به خاطر ضعف و ناتوانی احساس پیچیدگی و سردرگمی می‌کند.
گرو برده رویش به سردی ز دی
اجل جان نبرده ز دیدار وی
هوش مصنوعی: گرو (گروهان) به خاطر سردی و نداشتن زندگی در زندگی از دیدن او جان نمی‌برد.
به نادیدنش زندگی در گرو
کند داس ابروی او جان درو
هوش مصنوعی: زندگی‌ام به نبودن او وابسته است و داس ابروی او مانند ابزاری برای برش جان من عمل می‌کند.
اجل را ز دیدار او صد فتوح
خط چین پیشانی‌اش قبض روح
هوش مصنوعی: مرگ با دیدن چهره او، بسیاری از موفقیت‌ها را برایش رقم زده و مانند خطی در پیشانی‌اش، روحش را گرفته است.
زهی رعشه‌ناکی که روز نخست
ز سیماب گردیدش اعضا درست
هوش مصنوعی: چقدر شگفت‌انگیز است که در روز اول، بدنش به خاطر ترس و هیجان به شدت لرزید و به مانند جیوه شد.
به ناخن جدا مو ز اندام کرد
تن از کندن مو چو بادام کرد
هوش مصنوعی: به خنکای بادام، موها را به آرامی و با احتیاط از بدن جدا کردند، مثل این که جدا کردن موها از بدن، کاری لطیف و دقیق باشد.
همین صرفه‌اش بس ز قد دو تا
که موی سرش بافد انگشت پا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همین که او توانسته است موهای سرش را با انگشتان پا بافد، نشان‌دهنده‌ی قد بلند و ویژگی‌های خاصش است. این توصیف نشان‌دهنده‌ی قدرت یا ویژگی‌های برجسته اوست که حتی در جزیی‌ترین کارها نیز به چشم می‌آید.
بدل گشته صبح امیدش به شام
چراغ دلش کرده روغن تمام
هوش مصنوعی: صبح امید او به شب تبدیل شده و چراغ دلش با تمام روغن روشنایی‌اش، خاموش گشته است.
چنان کرده خود را به خال کبود
که آورده گویی فلک را فرود
هوش مصنوعی: آن چنان در پیِ زیبایی و نقش خال کبود خود غرق شده است که انگار آسمان را به زمین آورده است.
برون رفته از پوشش خواب و خور
که دیده‌ست انبانی از هیچ پر؟
هوش مصنوعی: کسی که از خواب و خوراک خارج شده و به واقعیت‌ها نگاهی می‌اندازد، چه چیزی را از دنیای بی‌ارزش و تهی می‌بیند؟
چو چادر به دوش افکند دم مزن
چه به زان که باشد اجل در کفن؟
هوش مصنوعی: وقتی که کسی چادر (یا پوشش) را به دوش می‌اندازد و آماده می‌شود، نباید حرفی بزند، زیرا هیچ‌کس از زمان پایان زندگی خود آگاه نیست و ممکن است اجل در کمین باشد.
ازان خم شد از غمزه مژگان یار
که خوابیده، بهتر کند نیزه کار
هوش مصنوعی: از آن چشمک زدن مژگان معشوق است که حتی خوابیدن او نیز می‌تواند کار تیر را بهتر کند.
چه گویم ز باریکی آن کمر؟
ز معنیّ باریک، باریک‌تر
هوش مصنوعی: چه بگویم از لاغری و باریکی آن کمر؟ معنی باریکی، خودش از باریکی بیشتر است.
شهیدان خود را کند گر کفن
ببالند بر خویش، یک پیرهن
هوش مصنوعی: اگر شهیدان لباس خاکی خود را به دوش بکشند، تنها به یک پیرهن نیاز دارند.
به زلفش قوی شانه را دست زور
ز عکس لبش چشم آیینه شور
هوش مصنوعی: موهای او مانند زلفی است که شانه را در دست می‌گیرد و زیبایی لبانش چنان است که در آیینه، شوق و هیجان را نشان می‌دهد.
نشاط است در آسمان و زمین
به عالم که دیده‌ست سوری چنین؟
هوش مصنوعی: در آسمان و زمین شادی و سرور وجود دارد، چه کسی می‌تواند شکوه و زیبایی چنین جشنی را که دیده است درک کند؟
فضای جهان پر زر و زیور است
تو گویی فلک یک صدف گوهرست
هوش مصنوعی: جهان پر از زیبایی و ثروت است، انگار آسمان همچون یک صدف گوهرهای گرانبها را در بر دارد.
فلک زین چراغان سورست داغ
که چون لاله از خاک روید چراغ
هوش مصنوعی: آسمان از جشن و شادی این چراغ روشن می‌شود، چرا که مانند لاله‌ای از زمین سر برآورده است.
جهان برگ عشرت ز بس کرده ساز
طرب را دهن مانده از خنده باز
هوش مصنوعی: جهان به قدری پر از شادی و لذت است که دیگر جایی برای غم و ناراحتی ندارد و همه جا پر از خنده و خوشحالی است.
به رقص آسمان شد جدا از زمین
همین است معراج عشرت، همین
هوش مصنوعی: آسمان به رقص درآمد و از زمین جدا شد، این همان چیزی است که به عنوان اوج لذت و شادی شناخته می‌شود.
کند رقص از ذره تا آفتاب
ندیده چنین روز گیتی به خواب
هوش مصنوعی: از ذره تا آفتاب، همه در حال رقص و حرکت‌اند. اما امروز، روزی است که گیتی در خوابی عمیق فرو رفته و به نظر می‌رسد هیچ‌کسی از این خواب طولانی بیدار نخواهد شد.
***
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌هایی که تا مهر 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
بود نغمه آن غارت هوش‌ها
که جایش طرب رفته در گوش‌ها
هوش مصنوعی: صدای آن آهنگ که هوش را می‌رباید، جایی را اشغال کرده که حالا شادی و سرور در آن به گوش می‌رسد.
چو از پرده ساز، سر بر کند
رود پرده گوش چادر کند
هوش مصنوعی: زمانی که از پشت پرده موسیقی، نواهایی به گوش برسد، گوش‌ها مانند چادر، آماده شنیدن آن می‌شوند.
عروسی بود رهزن عقل و هوش
که بی‌پرده از لب نباید به گوش
هوش مصنوعی: عروسی وجود داشت که عقل و هوش را دچار مشکل می‌کرد و باید در این شرایط از بیان احساسات به‌صورت مستقیم خودداری کرد.
نزد هرگز از دلبران چگل
به جز نغمه در پرده کس راه دل
هوش مصنوعی: نه از دلبران هیچ اشاره‌ای جز آهنگی در پرده وجود ندارد که راهی به دل باز کند.
زند زلف خوبان به صد اضطراب
ز تحریر آوازشان پیچ و تاب
هوش مصنوعی: موهای زیبا و جذاب آن‌ها به شدت آشفته و نگران است، چون صدای دلنشین‌شان پیچ و تاب زیادی دارد.
بود با هوا بد، جواهرفروش
که رفت آب گوهر به گرما ز جوش
هوش مصنوعی: در هوای بد، جواهرفروشی که مشغول کار بود، به خاطر دمای بالا و تبخیر آب، جواهرش را از دست داد.
ز بس در بدن‌ها هوا کرد کار
جهد از بن مو عرق چون شرار
هوش مصنوعی: به دلیل شدت گرما و وجود هوا در بدن، عرق مانند شعله‌ای آتشین از موها ترشح می‌شود.
هوا شد چنان گرم از تاب میغ
که شد آتش‌افشان دم سرد تیغ
هوش مصنوعی: هوا به قدری گرم شد که در اثر تابش خورشید، حتی سر تیغ هم به حالت آتشین درآمد.
نمایان چو ماه نو از لاغری
چو ابروی خوبان، همه دلبری
هوش مصنوعی: به مانند ماه نو که به خاطر لاغریش دیده می‌شود، زیبایی و دلربایی او نیز بسیار خاص و نادر است.
***
هوش مصنوعی: شما تا مهرماه 1402 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
که دیده جز این توپ گیتی‌گشا؟
که غاری کند کار صد اژدها
هوش مصنوعی: چه چیزی غیر از این جهان بزرگ می‌تواند مشاهده شود؟ چه کسی می‌تواند به اندازه‌ی یک غار، قدرت و کارایی هزاران اژدها را داشته باشد؟
حریفان خوش از سردی روزگار
که بازی نسوزد ز کس در قمار
هوش مصنوعی: دوستان و حریفان از تلخی‌های روزگار خوشحال هستند، زیرا بازی در قمار به گونه‌ای است که آسیب نمی‌بیند و در خطر قرار نمی‌گیرد.

حاشیه ها

1398/12/26 14:02

لب گور ،خندان ز خندیدنش-----اجل مویه گر بر خود از دیدنش ---درست است