بخش ۱۱
چو برزد به پرداز گل آستین
شنید از لب غنچه صد آفرین
چو نقش لبی کلکش آغاز کرد
به تحسین دستش دهان باز کرد
چو کلکش نگارد زبان خموش
جز آواز تحسین نیاید به گوش
کشد صورت نخل اگر بر ورق
نگنجد ز نشو و نما در ورق
به یک دست اگر نخل بندد به کاخ
به دست دگر، میوه چیند ز شاخ
ز یک دست او رُست تا نقش کشت
دگر دست، مزدش به خرمن نوشت
کند صورت خستهای چون رقم
ز تحریک نبضش بلرزد قلم
نگارد اگر صورت زخمدار
جهد بر فلک ز آتش خون، شرار
ز مو، صورت ساز ناکرده سر
که ناخن زند، نغمهاش بر جگر
قلم نقش نابسته تاتار را
که مشکش دکان بسته عطار را
ز کلکش چنان ریخت نقش شراب
که باران نریزد چنان از سحاب
ز تردستی کلک معجزبیان
کند نقش دیوار را ترزبان
کند صورت خود چو نیمی رقم
شبیهش ز دستش ستاند قلم
ازو شکل گوی زمین بر ورق
به گردش دهد آسمان را سبق
نگارد چو بر پردهای شکل شیر
دلیران نبینند سویش دلیر
به فرض ار کشد مرغ را پر نخست
ز پروازش اجزا نگردد درست
چو خواهد سمندی کشد تیزگام
شود صورتش در بیابان تمام
کجا شست تصویر پیکان گشاد؟
که در سینه خصم، آبش نداد
گر افتد ز دستش قلم در رقم
ز مژگان تصویر بندد قلم
ز پرداز صورت نپرداخته
که بهر هیولاش جان ساخته
ز بس پیش او جبهه بر خاک سود
جبین کرده مانی تهی از سجود
صنایع درین برج بیش از حد است
درش خود در خانه مقصدست
بود وصف این برج بیش از شمار
شمردن نشاید یکی از هزار
مقام شهنشاه دینپرورست
چه دولت که این برج را در برست
الهی بود تا ز سیر سپهر
مدار افق مطلع ماه و مهر
به دولت به کام دل شیخ و شاب
شهنشه درین برج باد آفتاب
***
رسیدم به رضوان نسب گلشنی
که جنت گلش راست نه خرمنی
نسیمش ز صنعت بهارآفرین
قلمهای نخلش نگارآفرین
ز برگ گلش خلد رو ساخته
رطوبت به خاکش وضو ساخته
زمرّد برد سبزهاش را نماز
کف خاکش از لاله یاقوت ساز
دل از فیض جنت در او بهرهمند
نظر از تماشای سروش بلند
به صحنش زمرّد برابر به خاک
به آبش توان باختن عشق پاک
درین خاک، فرش است نشو و نما
رطوبت، رطوبت برد زین هوا
به خاکش نهد ریشه در گل قدم
که از شبنمش نم رسیده به نم
طروات ز روی گلش منفعل
بلندی ز بالای سروش خجل
لب جویش از لاله رنگین چنان
که لبهای سبزان هندی ز پان
چنارش بسی سرو را دل شکست
بود دست، بسیار بالای دست
ز سرو و صنوبر درین خاک پاک
قیامت دمد تا قیامت ز خاک
به آسوده خاک پاکش، تذرو
قیامت فروشد ز بالای سرو
ارم را دل از آرزوی گلش
پریشانتر از طره سنبلش
به سر نرگسش تاج زر بافته
ز چشم که یا رب نظر یافته؟
ز گلهای الوانش از هر کنار
بساطی فروچیده رنگین، بهار
ز فریاد بلبل به صد اضطراب
بهشتی دگر جسته هر سو ز خواب
ز بس سبز رنگین درین تازه باغ
ز بوی گلش رنگ گیرد دماغ
به صحنش ز جوش گل و یاسمن
شده غنچه در بیضه، مرغ چمن
همین بس بود شاهد جوش گل
که نشنیده نام خزان گوش گل
چنان گل درین باغ، رنگین دمید
که از سایهاش میتوان رنگ چید
در او بید مجنون چنان بیخبر
که خلخال پا کرده از موی سر
رسانیده سروش به عیّوق، تاج
زمرّد دهد سبزهاش را خراج
بود فرش دایم درین بوستان
بهاری که نشنیده نام خزان
ز بس ابر پاشیده بر خاکش آب
غباری ندارد هوا جز سحاب
نسیمش برون آرد از شاخسار
چو برگ گل از روی هم نوبهار
درین باغ، بیش است ازان خرّمی
که در پوست گنجد غم از بیغمی
بود سرمه نرگسش از حیا
گلش خندد، اما ندارد صدا
شقایق نظر بر چمن دوخته
ز نرگس نظربازی آموخته
کند بر سمن عطربیزی صبا
رطوبت فروشد به شبنم هوا
شراب قدحسوز دارد به جام
که دارد به جز لاله عیش مدام؟
مگر کرده نرگس به سویش نگاه؟
که افکنده از سر شقایق کلاه
مگر بود منقار بلبل قلم؟
که از بوی گل شد معطر، رقم
ندارد درین باغ عشرت کمی
گلی زین گلستان بود خرمی
چو رخسار ساقی ز جام شراب
چمن درگرفت از گل آفتاب
ز پهلوی گل شد چنان عطریاب
که چون گل دهد برگ گلبن گلاب
نمالیده چشم از شکر خواب ناز
شکفتن بغل کرده بر غنچه باز
چنان شد ز گل بار گلبن گران
که افکند از شاخ مرغ آشیان
درین بوستان طراوتنگار
توان جای گل، دسته بستن بهار
کند گر سوی این گلستان گذار
ارم عندلیبی کند اختیار
خط سبزهاش بر بیاض چمن
در انشای موزونی نارون
درین بوستان سراسر بهشت
نیابی نهالی که رضوان نکشت
درین باغ از سایه شاخسار
کند باغبان ابر رحمت شکار
بود پیش سبزان موزون باغ
ز موزونی نارون، سرو داغ
عروس چمن را کند زیوری
چو آیین جعفر، گل جعفری
چو گلهای رعنا درین لالهزار
خزان را پس پشت کرده بهار
ازین باغ رفتن نباشد صواب
چرا میرود چشم نرگس به خواب؟
گلستان بود گر چنین دلربای
کند قدسیان را گلستانستای
***
به سحر آن که ترتیب گرمابه داد
بنای بهشتی بر آتش نهاد
به حمام شد توبهام رهنمون
که آن از درون شوید، این از برون
نگاری چنین، کس نپرداخته
چو می، آب و آتش به هم ساخته
تفاوت نه در وی گدا را ز شاه
به آلودگی بد، چو لطف اله
هوایش رطوبتفزای دماغ
می از شیشهاش کرده روشن چراغ
ز دیوار صحنش به نقش و نگار
ز بتخانه چین برآید دمار
درین خانقه از یسار و یمین
تجردپرستان خلوتنشین
بود مجمع فیض هر خلوتش
عجب انجمنهاست در خلوتش
در او پهلوی هم، چو گل در چمن
بلورینهساقان سیمینهتن
دمش آتش از آب آرد پدید
چنین آتشین باطنی کس ندید
زلالش چو آلایش آشکار
تواند که شوید ز دلها غبار
جواهرنشان گشته دیوار و در
ز هر جوهرش آب و تاب دگر
نیابی درین خانقه هیچ تن
که از چرک دنیا نشوید بدن
بخیلی که در خلوت او نشست
ز آلودگی شست یکباره دست
شب و روزش آتش بود زیر پای
ولیکن ز تمکین نجنبد ز جای
ز دولت دهد حسن فرشش نوید
کند مرمرش کار بخت سفید
مزاجش تر و گرم مانند روح
ز فیضش تن خاکیان را فتوح
ندانم خرد داده جای از چه فن
در آغوش یک روح، چندین بدن
حریمی که خواهی گدا، خواه شاه
گذارند بر آستانش کلاه
برای جدارش جواهرتراش
دل کان، به فولاد کرده تراش
بود مجمع صبح خیزان در او
چو دیده، بدن قطرهریزان در او
برد فیض عامش صغیر و کبیر
به صحنش مساوی غنی و فقیر
وجودش بود منکران را دلیل
که آتش گلستان شده بر خلیل
ز رشح رطوبت ز دیوار و در
صدفوار، فرشش ز لولوی تر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو برزد به پرداز گل آستین
شنید از لب غنچه صد آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم به گلستان وزید، پردههای گل به جنبش درآمد و غنچهها از دل خود صدای شگفتانگیزی از تحسین و زیبایی سر دادند.
چو نقش لبی کلکش آغاز کرد
به تحسین دستش دهان باز کرد
هوش مصنوعی: زمانی که لبهای زیبا و دلنشینش شروع به صحبت کرد، دستی هم به تحسین او بلند شد و دهانش برای ابراز شگفتی باز ماند.
چو کلکش نگارد زبان خموش
جز آواز تحسین نیاید به گوش
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به شیوهای زیبا و هنرمندانه صحبت میکند، سکوت و بیزبانی از آنچه گفته میشود کمتر شنیده میشود و فقط صدای تحسین از آن بلند میشود.
کشد صورت نخل اگر بر ورق
نگنجد ز نشو و نما در ورق
هوش مصنوعی: اگر شکل نخل بر روی صفحه قرار نگیرد، به دلیل رشد و شکوفاییاش در صفحات دیگر است.
به یک دست اگر نخل بندد به کاخ
به دست دگر، میوه چیند ز شاخ
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند با یک دست نخل را به کاخ وصل کند، با دست دیگرش میتواند میوهاش را از شاخه بچیند.
ز یک دست او رُست تا نقش کشت
دگر دست، مزدش به خرمن نوشت
هوش مصنوعی: از یک نیکوکار، چیزی به وجود آمده که باعث رشد و شکوفایی میشود. حالا باید دست دیگری، پاداش و نتیجهی این تلاش را در کشت و کار جدیدی که به بار نشسته، بنویسد و به نمایش بگذارد.
کند صورت خستهای چون رقم
ز تحریک نبضش بلرزد قلم
هوش مصنوعی: چهرهی خستهای به تصویر میآید که وقتی نبضش به تپش درمیآید، قلم به لرزه درمیآید.
نگارد اگر صورت زخمدار
جهد بر فلک ز آتش خون، شرار
هوش مصنوعی: اگر چهرهی زخمی نگاهی به آسمان بیندازد، شعلهای از آتش خون برمیخیزد.
ز مو، صورت ساز ناکرده سر
که ناخن زند، نغمهاش بر جگر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و سادگی ظاهری اشاره دارد. موی مشکین و زیبای کسی میتواند به قدری دلربا باشد که دلی را به درد آورده و احساسات عمیقی را برانگیزد. کنایه از این است که ظاهری ساده و زیبا میتواند تأثیرات عمیق و ماندگاری بر روی احساسات افراد بگذارد.
قلم نقش نابسته تاتار را
که مشکش دکان بسته عطار را
هوش مصنوعی: تار و پود هویتی که با قلم به تصویر کشیده شده، نشاندهنده شخصیت و تلاشهای فردی است که با عطر و بوی خوش خود به محل کار عطار جلوه میدهد.
ز کلکش چنان ریخت نقش شراب
که باران نریزد چنان از سحاب
هوش مصنوعی: از زیباییهای دستساز او، تصویری از شراب به وجود آمده است که باران حتی از ابرها برنمیخیزد.
ز تردستی کلک معجزبیان
کند نقش دیوار را ترزبان
هوش مصنوعی: با مهارت و ذکاوت، یک هنرمند میتواند با کلمات و بیان خود، تصویری زیبا بر روی دیوارها خلق کند.
کند صورت خود چو نیمی رقم
شبیهش ز دستش ستاند قلم
هوش مصنوعی: چهرهاش را مثل نیمهای از تصویرش ترسیم میکند، قلمی که در دستش است، تصویرش را میرباید.
ازو شکل گوی زمین بر ورق
به گردش دهد آسمان را سبق
هوش مصنوعی: او به گونهای تصویر زمین را بر روی صفحه میچرخاند که آسمان با سرعتی خاص حرکت کند.
نگارد چو بر پردهای شکل شیر
دلیران نبینند سویش دلیر
هوش مصنوعی: هنگامی که تصویری از شیر دلیر بر روی پرده مینگارند، دلیران به آن نمینگرند.
به فرض ار کشد مرغ را پر نخست
ز پروازش اجزا نگردد درست
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که مرغی پر خود را بکشد، باز هم از پرواز کردنش نمیتواند به درستی جدا شود.
چو خواهد سمندی کشد تیزگام
شود صورتش در بیابان تمام
هوش مصنوعی: وقتی اسب تندرو بخواهد حرکت کند، در بیابان به سرعت و زیبایی ظاهر میشود.
کجا شست تصویر پیکان گشاد؟
که در سینه خصم، آبش نداد
هوش مصنوعی: کجا رفت چهره تیغ تیره؟ که در دل دشمن، جایی برایش نبود تا از او زخم بخورد.
گر افتد ز دستش قلم در رقم
ز مژگان تصویر بندد قلم
هوش مصنوعی: اگر قلم از دستش بیفتد، چشمانش میتوانند تصویری زیبا بکشند.
ز پرداز صورت نپرداخته
که بهر هیولاش جان ساخته
هوش مصنوعی: هیچ کس از ذات و جوهر خود جدا نشده که برای شکل و ظاهرش روحی بسازد.
ز بس پیش او جبهه بر خاک سود
جبین کرده مانی تهی از سجود
هوش مصنوعی: به خاطر حضور او، پیشانیام به خاک افتاده و دیگر از عبادت خالی شدهام.
صنایع درین برج بیش از حد است
درش خود در خانه مقصدست
هوش مصنوعی: در این ساختمان، صنایع و هنرها بسیار زیاد است و خود در خانهی آن مقصد قرار دارد.
بود وصف این برج بیش از شمار
شمردن نشاید یکی از هزار
هوش مصنوعی: این برج ویژگیهایی دارد که نمیتوان آنها را به راحتی شمرد و وصف کرد، چرا که زیبایی و ویژگیهای آن بسیار زیاد و فراتر از عددها هستند.
مقام شهنشاه دینپرورست
چه دولت که این برج را در برست
هوش مصنوعی: مقام پادشاهی که مذهب را پرورش میدهد بسیار بلندمرتبه است، چه خوشبختی است که چنین شاهی در این مکان قرار دارد.
الهی بود تا ز سیر سپهر
مدار افق مطلع ماه و مهر
هوش مصنوعی: خدایا، امیدوارم که تا زمانی که آسمان به دور افق میچرخد و ماه و خورشید در آن ظاهر میشوند، بر من لطف و رحمت کنی.
به دولت به کام دل شیخ و شاب
شهنشه درین برج باد آفتاب
هوش مصنوعی: با موفقیت و خوشبختی شیخ و شاه، در این برج، آفتاب روشن و دلانگیز میتابد.
رسیدم به رضوان نسب گلشنی
که جنت گلش راست نه خرمنی
هوش مصنوعی: به باغی زیبا و دلربا رسیدم که بهشتی از گلهاست و نه تنها یک مشت گل.
نسیمش ز صنعت بهارآفرین
قلمهای نخلش نگارآفرین
هوش مصنوعی: نسیم او مانند هنر آفرینش بهار است و قلمهای نخلش زیبا و هنری را رقم میزنند.
ز برگ گلش خلد رو ساخته
رطوبت به خاکش وضو ساخته
هوش مصنوعی: از برگ گلی بهشت درست شده و رطوبت خاکش مانند وضو برای تعالی و پاکی آماده شده است.
زمرّد برد سبزهاش را نماز
کف خاکش از لاله یاقوت ساز
هوش مصنوعی: زمرّد رنگ سبز خود را به نماز در دل خاکش، با لاله و یاقوت خلق کن.
دل از فیض جنت در او بهرهمند
نظر از تماشای سروش بلند
هوش مصنوعی: دل از نعمت بهشت سرشار است و چشمش به تماشای آواز دلنشین فرشتگان خیره شده است.
به صحنش زمرّد برابر به خاک
به آبش توان باختن عشق پاک
هوش مصنوعی: در حیاط او، زمردی در کنار خاک وجود دارد و در آبش میتوان عشق خالص را فدا کرد.
درین خاک، فرش است نشو و نما
رطوبت، رطوبت برد زین هوا
هوش مصنوعی: در این خاک، بستر مناسبی برای رشد و نمو وجود دارد و رطوبت موجود در هوا نیز به تأمین این شرایط کمک میکند.
به خاکش نهد ریشه در گل قدم
که از شبنمش نم رسیده به نم
هوش مصنوعی: ریشهاش را در خاک قرار میدهد تا از رطوبت شبنم بهرهمند شود و به زمین رسیدگی کند.
طروات ز روی گلش منفعل
بلندی ز بالای سروش خجل
هوش مصنوعی: طراوت و تازگی چهره او باعث میشود که پرندهای در آسمان احساس شرمندگی کند، از اینکه به زیبایی او نمیتواند رقابت کند.
لب جویش از لاله رنگین چنان
که لبهای سبزان هندی ز پان
هوش مصنوعی: لب جوی او به رنگ لاله است، همانگونه که لبهای سبز هندوانه از رنگ میوهای به نام "پان" رنگین میشود.
چنارش بسی سرو را دل شکست
بود دست، بسیار بالای دست
هوش مصنوعی: چنار در کنار خود، به خاطر بلندیاش باعث شد که دل سروها بشکند، چون آنها همیشه در تلاش بودند که به او برسند، اما هرگز نمیتوانستند.
ز سرو و صنوبر درین خاک پاک
قیامت دمد تا قیامت ز خاک
هوش مصنوعی: از درختان سرو و صنوبر در این زمین پاک، نسیم قیامت خواهد وزید و تا ابد از این خاک، برکات و زیباییها به وجود خواهد آمد.
به آسوده خاک پاکش، تذرو
قیامت فروشد ز بالای سرو
هوش مصنوعی: به خاطر آرامش و پاکی خاکش، پرندهای در اوج درخت سرو زندگی خود را سپری میکند.
ارم را دل از آرزوی گلش
پریشانتر از طره سنبلش
هوش مصنوعی: دل من از آرزوی گلش به شدت درهم و برهم است، حتی بیشتر از حالتی که طره سنبلش دارد.
به سر نرگسش تاج زر بافته
ز چشم که یا رب نظر یافته؟
هوش مصنوعی: به سر نرگس، تاجی از طلا بافته شده از نگاههای چشم، که ای کاش دیدهبانش من باشم!
ز گلهای الوانش از هر کنار
بساطی فروچیده رنگین، بهار
هوش مصنوعی: بهار با گلهای رنگارنگش از هر سو، سفرهای زیبا و رنگین را فراهم کرده است.
ز فریاد بلبل به صد اضطراب
بهشتی دگر جسته هر سو ز خواب
هوش مصنوعی: بلبل از شدت اندوه و فریادش، در حالتی پر اضطراب، بهشتی دیگر بر پا کرده و هر گوشهای را از خواب بیدار کرده است.
ز بس سبز رنگین درین تازه باغ
ز بوی گلش رنگ گیرد دماغ
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و طراوت گلها در این باغ تازه، هوای اطراف به بوی خوش گلها معطر شده و حس خوبی ایجاد کرده است.
به صحنش ز جوش گل و یاسمن
شده غنچه در بیضه، مرغ چمن
هوش مصنوعی: در باغش به خاطر شوق گل و یاس، غنچهای در درون تخم مرغی شکل گرفته که نماد زیبایی و زندگی در جلگهای سرسبز است.
همین بس بود شاهد جوش گل
که نشنیده نام خزان گوش گل
هوش مصنوعی: همین کافی است که گل شاهد رشد و زیبایی خود باشد، چرا که گل هرگز نام خزان را نشنیده است.
چنان گل درین باغ، رنگین دمید
که از سایهاش میتوان رنگ چید
هوش مصنوعی: در این باغ، گلی به زیبایی و رنگارنگی شکفته است که حتی میتوان از سایهاش نیز رنگها را برداشت و استفاده کرد.
در او بید مجنون چنان بیخبر
که خلخال پا کرده از موی سر
هوش مصنوعی: او در حالت بیخبر و غرق در عشق مانند مجنون است، بهگونهای که حتی متوجه نشده خلخال (زنجیر پا) از موی سرش آویزان شده است.
رسانیده سروش به عیّوق، تاج
زمرّد دهد سبزهاش را خراج
هوش مصنوعی: پیامآور الهی به عیوق (یک مکان یا نماد) رسیده و برای سبزهاش، تاجی از سنگ زمرّد هدیه میآورد. این نشاندهنده ارج و قربِ طبیعت و زیبایی آن است که باید به آن بها داده شود.
بود فرش دایم درین بوستان
بهاری که نشنیده نام خزان
هوش مصنوعی: در این باغ بهاری همیشه فرش زیبایی گسترده است که نامی از خزان در آن شنیده نمیشود.
ز بس ابر پاشیده بر خاکش آب
غباری ندارد هوا جز سحاب
هوش مصنوعی: به خاطر بارانی که بر زمین ریخته، هوا دیگر گرد و غباری ندارد و فقط ابرها هستند.
نسیمش برون آرد از شاخسار
چو برگ گل از روی هم نوبهار
هوش مصنوعی: نسیم خوشبو از درختان عبور میکند و مانند گلهایی که در بهار از شاخهها فرو میافتند، تازگی و زیبایی را به همراه میآورد.
درین باغ، بیش است ازان خرّمی
که در پوست گنجد غم از بیغمی
هوش مصنوعی: این باغ پر از شادی و سرزندگی است، به اندازهای که نمیتوان غم را در دل احساس کرد.
بود سرمه نرگسش از حیا
گلش خندد، اما ندارد صدا
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و دلنواز او به خاطر حیا و شرم، مانند سرمهای است که بر چهرهاش نشسته و باعث میشود گلهای بوسهاش لبخند بزنند، اما او در دل خاموش و بدون صداست.
شقایق نظر بر چمن دوخته
ز نرگس نظربازی آموخته
هوش مصنوعی: شقایق با دقت به چمن نگاه میکند و از نرگس آموخته است که چطور میتواند به زیبایی خود بپردازد.
کند بر سمن عطربیزی صبا
رطوبت فروشد به شبنم هوا
هوش مصنوعی: نسیم ملایم صبحگاهی به گلهای معطر رطوبت میبخشد و شبنم روی گلها را تازهتر میکند.
شراب قدحسوز دارد به جام
که دارد به جز لاله عیش مدام؟
هوش مصنوعی: شراب، شوق و شور بسیاری را در جام به همراه دارد، اما چه چیزی به جز لذت و خوشی میتواند دائمی باشد مانند لالهای که در عیش و شادمانی زندگی میکند؟
مگر کرده نرگس به سویش نگاه؟
که افکنده از سر شقایق کلاه
هوش مصنوعی: آیا نرگس به او نگاه کرده که شقایق از رویش کلاه برداشته است؟
مگر بود منقار بلبل قلم؟
که از بوی گل شد معطر، رقم
هوش مصنوعی: آیا میتوان گفت منقار بلبل، همانند قلم است؟ چرا که به خاطر عطر گل، بوی خوشی به خود میگیرد و زیبایی را به تصویر میکشد.
ندارد درین باغ عشرت کمی
گلی زین گلستان بود خرمی
هوش مصنوعی: در این باغ شادی، هیچ گلی کم نیست و همه جا پر از سرزندگی و خوشحالی است.
چو رخسار ساقی ز جام شراب
چمن درگرفت از گل آفتاب
هوش مصنوعی: چهرهی زیبای ساقی مانند گلی است که در فضا و زیر نور آفتاب خود را نمایان میکند و جذابیت آن از جوی که در دست دارد بیشتر میشود.
ز پهلوی گل شد چنان عطریاب
که چون گل دهد برگ گلبن گلاب
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوشی از کنار گل برخاست که مانند گلی به انسان حس تازگی و شادابی میدهد.
نمالیده چشم از شکر خواب ناز
شکفتن بغل کرده بر غنچه باز
هوش مصنوعی: چشم خود را از خواب شیرین باز نکرده، در آغوش خود غنچهای را پرورش میدهد که در حال شکفتن است.
چنان شد ز گل بار گلبن گران
که افکند از شاخ مرغ آشیان
هوش مصنوعی: به طور غیرمنتظره و ناگهان، گل سنگین و پربار بر روی شاخهای از درخت افتاد و نشانهای از آشیانهی پرنده ایجاد کرد.
درین بوستان طراوتنگار
توان جای گل، دسته بستن بهار
هوش مصنوعی: در این باغ، زیبایی و طراوت به حدی است که میتوان به جای گلها، بهار را در دستههای زیبا چید.
کند گر سوی این گلستان گذار
ارم عندلیبی کند اختیار
هوش مصنوعی: اگر به سوی این گلستان بروی، پرندهای خوش صدا انتخاب خواهد کرد.
خط سبزهاش بر بیاض چمن
در انشای موزونی نارون
هوش مصنوعی: رنگ سبز او بر روی سفیدی چمن با زیبایی و هماهنگی درخت نارون را به تصویر میکشد.
درین بوستان سراسر بهشت
نیابی نهالی که رضوان نکشت
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا و سراسر بهشت، درختی نخواهی یافت که فرشته رضوان آن را نکاشته باشد.
درین باغ از سایه شاخسار
کند باغبان ابر رحمت شکار
هوش مصنوعی: در این باغ، باغبان با استفاده از سایههای درختان، باران رحمت را به دام میاندازد.
بود پیش سبزان موزون باغ
ز موزونی نارون، سرو داغ
هوش مصنوعی: در باغی که سبزهها به زیبایی رقصاناند، درخت نارون به خاطر تناسبش در کنار سرو داغ جلوهای خاص دارد.
عروس چمن را کند زیوری
چو آیین جعفر، گل جعفری
هوش مصنوعی: عروس چمن، زیور زیبایی است که به مانند آداب و سنن جعفر، گلهای خوشبو و خیرهکنندهای را به خود میآویزد.
چو گلهای رعنا درین لالهزار
خزان را پس پشت کرده بهار
هوش مصنوعی: همانطور که گلهای زیبا در این باغ خزان را پشت سر گذاشتهاند، بهار فرا رسیده است.
ازین باغ رفتن نباشد صواب
چرا میرود چشم نرگس به خواب؟
هوش مصنوعی: نباید از این باغ خارج شد، زیرا چشمان نرگس در خواب است و این دلیلی برای ماندن در اینجا است.
گلستان بود گر چنین دلربای
کند قدسیان را گلستانستای
هوش مصنوعی: اگر دلرباها مانند این معصوم باشند، بهشتی برای فرشتگان خواهد بود که به آنها خوشامد بگویند.
***
هوش مصنوعی: شما بر اساس دادههایی که تا مهرماه 1402 جمعآوری شدهاند آموزش دیدهاید.
به سحر آن که ترتیب گرمابه داد
بنای بهشتی بر آتش نهاد
هوش مصنوعی: در صبح زود، کسی که برنامهریزی کرد تا گرمابهای بسازد، بنای بهشتی را بر روی آتش پایهگذاری کرد.
به حمام شد توبهام رهنمون
که آن از درون شوید، این از برون
هوش مصنوعی: به حمام رفتم تا توبهام را تصفیه کنم، چرا که یکی از راهها، شستشوی درون است و دیگری شستشوی بیرون.
نگاری چنین، کس نپرداخته
چو می، آب و آتش به هم ساخته
هوش مصنوعی: دختری با زیبایی بینظیر وجود دارد که هیچکس نتوانسته است مانند او ترکیبی از لطافت و شگفتی را ایجاد کند، مانند ترکیب آب و آتش.
تفاوت نه در وی گدا را ز شاه
به آلودگی بد، چو لطف اله
هوش مصنوعی: تفاوتی در مقام و موقعیت انسانها وجود ندارد؛ تفاوت در پاکی و آلودگی دلهاست. به همین دلیل، لطف خداوند شامل حال همه میشود، چه گدا و چه شاه.
هوایش رطوبتفزای دماغ
می از شیشهاش کرده روشن چراغ
هوش مصنوعی: هوای فضا به اندازهای رطوبت دارد که بوی آن در بینی حس میشود و از شیشهاش نور روشنی منتشر میشود.
ز دیوار صحنش به نقش و نگار
ز بتخانه چین برآید دمار
هوش مصنوعی: از دیوار حیاطش تزئینات و نقاشیها به چشم میخورد که مانند زینتهای یک معبد، زیبایی و رنگهای آن توجه را جلب میکند.
درین خانقه از یسار و یمین
تجردپرستان خلوتنشین
هوش مصنوعی: در این محفل، در دو سو، زاهدان و پارسایان تنها نشستهاند.
بود مجمع فیض هر خلوتش
عجب انجمنهاست در خلوتش
هوش مصنوعی: در هر گوشهای از تنهاییاش، جمعی از نعمتها و برکات حضور دارد و واقعاً شگفتآور است که این خلوت، مانند یک انجمن بزرگ به نظر میرسد.
در او پهلوی هم، چو گل در چمن
بلورینهساقان سیمینهتن
هوش مصنوعی: در او، مانند گل در چمن، دو بازوی مجلل و نقرهای وجود دارد که با زیبایی و لطافت خاصی نمایان شدهاند.
دمش آتش از آب آرد پدید
چنین آتشین باطنی کس ندید
هوش مصنوعی: آتشینی که در درون او هست، ناشی از آبی است که به او دمیده شده و این خاصیت هیچکس را دیده است.
زلالش چو آلایش آشکار
تواند که شوید ز دلها غبار
هوش مصنوعی: آب زلال و پاک میتواند نشان دهد که دلها از هر گونه کدورت و غباری پاک شدهاند.
جواهرنشان گشته دیوار و در
ز هر جوهرش آب و تاب دگر
هوش مصنوعی: دیوار و در به قدری زیبا و درخشان شدهاند که هر کدام از آنها حالتی نو و دلربا پیدا کرده است.
نیابی درین خانقه هیچ تن
که از چرک دنیا نشوید بدن
هوش مصنوعی: در این مکان کسی را نمیتوان یافت که از آلودگیهای دنیا پاک شده باشد.
بخیلی که در خلوت او نشست
ز آلودگی شست یکباره دست
هوش مصنوعی: در خلوت او، کسی که به او اعتماد کرد، به یکباره همه آلودگیها و گناهانش را کنار گذاشت و پاک شد.
شب و روزش آتش بود زیر پای
ولیکن ز تمکین نجنبد ز جای
هوش مصنوعی: نه شب و نه روز، آرامش و قرار نداشت، اما او با وجود تمامی مشکلات و سختیها، از جایش تکان نمیخورد و تسلیم نمیشد.
ز دولت دهد حسن فرشش نوید
کند مرمرش کار بخت سفید
هوش مصنوعی: از برکت و نعمت، زیبایی او نوید میدهد و سنگ مرمر او نشانهی سرنوشت روشن و خوشبختی است.
مزاجش تر و گرم مانند روح
ز فیضش تن خاکیان را فتوح
هوش مصنوعی: مزاج او مانند روحی است که از لطف و برکتش، جسمهای خاکی را به زندگی و پویایی میبخشد.
ندانم خرد داده جای از چه فن
در آغوش یک روح، چندین بدن
هوش مصنوعی: نمیدانم که چه دانشی باعث شده است که در وجود یک روح، چندین بدن وجود داشته باشد.
حریمی که خواهی گدا، خواه شاه
گذارند بر آستانش کلاه
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به آن جایگاه دست یابد، چه فقیر باشد و چه ثروتمند، باید در برابر آن احترام بگذارد و به آداب و رسوم آنجا توجه کند.
برای جدارش جواهرتراش
دل کان، به فولاد کرده تراش
هوش مصنوعی: برای ساختن دیوارش، دل وی را به جواهر تبدیل کرده و مثل فولاد برش زدهاند.
بود مجمع صبح خیزان در او
چو دیده، بدن قطرهریزان در او
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که صبحزودان در این مکان جمع شدهاند و همچون دانههای بارانی که در کنار هم قرار دارند، با زیبایی در کنار هم دیده میشوند.
برد فیض عامش صغیر و کبیر
به صحنش مساوی غنی و فقیر
هوش مصنوعی: خوشبختی و بهرهمندی از نعمتهای او برای همه انسانها، چه کوچک و بزرگ، چه ثروتمند و چه فقیر، یکسان است. همهگی میتوانند از رحمتهای او استفاده کنند.
وجودش بود منکران را دلیل
که آتش گلستان شده بر خلیل
هوش مصنوعی: وجود او برای منکران دلیل روشنی است، بهگونهای که آتش، گلستان را برای ابراهیم خلیل تبدیل به امتحانی سخت کرده است.
ز رشح رطوبت ز دیوار و در
صدفوار، فرشش ز لولوی تر
هوش مصنوعی: از دیوار و در، رطوبتی وجود دارد که مانند صدف، فرش آن مرطوب و تَر است.